Please make sure that, your allow_url_fopen or cURL is enabled. Also, make sure your API key and location is correct. Verify your location from here https://openweathermap.org/find

آیا بعثت پیامبر برای تتمیم فضایل اخلاقی در سیاست هم بود؟

سید ابوالفضل موسویان
در انديشه اسلامي، اخلاق از آن چنان جايگاه و اهميتي برخوردار است كه پيامبر اکرم(ص) بعثت خود را براي تكميل فضايل اخلاقي معرفي مي نمايند و مي فرمايند: همانا مبعوث شدم براي تكميل و تتميم فضيلت هاي اخلاقي؛ و علت اصلی پیشرفت پیامبر (ص) نیز اخلاق کریمانه آنحضرت دانسته شد. در سیره سیاسی نیز بر آن تأکید کردند. هنگامی که معاذ بن جبل را به سمت استاندارى يمن، اعزام فرمودند، سفارشهایی به این شرح به او نمودند: ‏
معاذ! كتاب خدا را به مردم آن سامان بياموز. آنها را با اخلاق شايسته، نيكو تربيت كن. هر كس را از نيك و بد در محل مناسبش جاى ده (خوب و بد در نظرت يكسان نباشد). فرمان خدا را در ميان آنها اجرا كن. در كار خدا و مال خدا از هيچ كس بيم مدار، كه نه ولايت از آن تو است و نه مال (تا به ميل خود در آن تصرف كنى) امانتهاى آنها را كم يا زياد به ايشان رد كن. شيوه مدارا و گذشت را از دست مده، بدون اينكه حقى را فروگذارى، آنكه مى‏گويد از حق خدا گذشتم نادان است. در هر كارى كه بيم انتقاد دارى قبلا حكمت و مصلحت كار را براى مردم بيان كن تا ندانسته عيبجوئى نكنند. آداب و سنن جاهليت را بجز آنچه كه اسلام امضا كرده، محو و نابود كن‏ (تحف العقول)
معمولا اشکالات اساسی در مسایل اخلاقی در بعد سیاسی خود نمایی می کند زیرا رعایت اصول اخلاقی در مسایل فردی و اجتماعی، در بعد نظری، حتمی و ضروری است. گرچه در عمل کمتر به آن پرداخته می شود تا جایی که پیامبر (ص) رعایت آن را جهاد اکبر دانستند ولی در مسایل سیاسی معمولا عدم رعایت آن توصیه و توجیه می شود.
لذا در باره رابطه اخلاق و سیاست دو ديدگاه كاملا مخالف وجود دارد:
در يك ديدگاه اين دو قابل جمع نيستند و بايد ميان اخلاق و سياست يا پاكي و ناپاكي يكي را برگزيد و از ديگري چشم پوشيد زيرا جمع اين دو محال است. معمولا سياست معادل و مساوي نيرنگ و فريب و به اصطلاح عاميانه پدرسوخته بازي به شمار آمده است. و به عبارتی «الملك عقيم» زیرا به هيچ كس رحم نمي كند. بنابر اين سياست آميزه اي از نيرنگ و خشونت است و دارای اخلاق خاصی است اما عده اي معتقدند كه مي توان سياستي مبتني بر اصول اخلاق شناخته شده داشت.
مدعاي اصلي نظریه نخست آن است كه بايد ميان قواعد اخلاق و الزامات سياست تفاوت قايل شد و بر اساس واقعيت و با در نظر گرفتن منافع و مصالح ، دست به اقدام سياسي زد. بر اساس اين رويكرد كه «واقعگرايي سياسي» نيز ناميده مي شود، توجه به اخلاق در سياست به شكست در عرصه سياست منجر مي شود. زيرا مدار اخلاق حق و حقيقت است و غرضِ سياست، منفعت و مصلحت. اخلاق از ما مي خواهد تا حقيقت را ابزارِ رفتار نكنيم، همواره پايبند عدالت باشيم، دروغ نگوييم، از فريبكاري بپرهيزيم، حقايق را پنهان نكنيم و... حال آنكه لازمه سياست، دست شستن از پاره اي اصول اخلاقي است و اساسا هرگونه اقدامِ سياسي با اخلاق ستيزي و زيرپا نهادنِ اخلاقيات آغاز مي شود و فعاليت سياسي بدونِ دستهاي آلوده ممكن نيست.
در دوره معاصر ماكياولي متفكر ايتاليايي از اين ديدگاه در رساله معروف خود به نام «شهريار» به صراحت دفاع مي كند. وي گرچه اخلاق را لازمه زندگي افراد مي داند و آن را براي دوام جامعه و زندگي اجتماعي ضروري مي شمارد، اما پايبندي به آن را براي شهريار خطرناك مي داند و او را از خطر تقوا برحذر مي دارد و مي گويد: «هر كه بخواهد در همه حال پرهيزگار باشد، در ميان اين همه ناپرهيزگاري، سرنوشتي جز ناكامي نخواهد داشت. از اين رو، شهرياري كه بخواهد شهرياري را از كف ندهد، مي بايد شيوه هاي ناپرهيزگاري را بياموزد و هرجا كه نياز باشد، به كار بندد.» و یا می گوید:«اگر چه محبوب القلوب بودن شهريار مطلوب است؛ ليكن در صورتي كه شهريار ناگزيرِ از آن باشد كه يا مردم دوستش بدارند و يا از او بترسند؛ بهتر است كه از او بترسند؛ زيرا اينگونه بهتر مي توان مردم را رام كرد و آنان را راه برد» «فرمانرواي زيرك نمي بايد پايبندِ پيمان خويش باشد، هنگامي كه به زيان اوست و ديگردليلي براي پايبندي به آن در ميان نيست »
بر اساس نظریه دوم آموزه اخلاق و سياست هر دو در پي تأمين سعادت انسانند و نمي توانند ناقض يكديگر باشند. از جمله وظايف سياست، پرورش معنوي شهروندان، اجتماعي ساختن آنان، تعليم ديگر خواهي و رعايت حقوق ديگران است و اين چيزي نيست جز قواعد اخلاقي. بنابر اين اگر دروغ براي افراد بد است، براي حاكميت نيز بد است و اگر شهروندان بايد صداقت پيشه كنند، حكومت نيز بايد صداقت پيشه كند.
حضرت علي (ع) در عهدنامه خود به مالك اشتر پيش از اين كه دستوراتي در باره كشورداري بدهد، دستوراتي در باره خودسازي به او داده است. زيرا مسؤول حكومت بايد فردي خود ساخته باشد تا بتواند مردم را نيز تهذيب نمايد. و درجاي ديگر بطور كلي مي فرمايد: كسي كه خود را پيشواي جمعيتي قرار دهد، بايد پيش از تعليم ديگران خود را تعليم دهد و پيش از تأديب با زبان و گفتار، با اعمال و رفتار خويش مردم را ادب آموزد و آن كس كه بتواند خودش را تعليم دهد و خويشتن را ادب كند، ارزشش زيادتر است از كسي كه به مردم آموزش مي دهد و آنان را ادب مي كند. زيرا حاكمان نقش تعيين كننده اي در ترويج اخلاق در ميان جامعه دارند. و مردم بر راه و روش حاكمانشان هستند
و از مكالمات كنفوسيوس نيز نقل شده است: استاد گفت: اگر مردان شريف و نيك سرشت و پاك و متدين در سركارهاي دولتي بگذاري، آن وقت ملت اطاعت مي كند و آنهايي كه كجرو و بد سرشت هستند راست رو و نيك سرشت مي شوند و مردم خشنود و مطيع مي گردند ليكن اگر مردمان بد فطرت و فرومايه را بر سركار بگذاري ملت را آزرده مي كني و در نتيجه مردم ناراضي و سركش مي¬شوند.
و فقيه و عارف نامدار سيد بن طاووس اهميت نقش اخلاق در سياست را چنين بيان نمود. وي در پاسخ به سؤال حاكم هلاكو در باره اين مسأله كه كداميك از حاكم عادل غير مسلمان و حاكم ظالم مسلمان، برتري دارند؟ فرمود: حاكم كافر عادل بر حاكم مسلمان ظالم برتري دارد. و عدالت را بر ديانت منهاي اخلاق تقدم بخشيد. اين نظر برگرفته از حديث معروفي است كه از پيامبر (ص) نقل شده است: پادشاهی با کفر می ماند و با ظلم نمی ماند.
البته بیان این نکته ضروری است كه اخلاقي عمل كردن به معناي ناديده گرفتن مصالح مهم جامعه نيست. طبيعي است در مباحث اخلاقي نيز در تعارض اهم و مهم، اولويت به اهم داده مي شود. اما با اين تفاوت كه در نگاه اخلاقي، مصلحت عموم جامعه ملاحظه مي-شود نه مصلحت افراد و حاکمان. در حالي كه در نگاه ماكياولي، مصلحت حاكمان مدّ نظر قرار مي گيرد.
به هر حال سياستي كه مبتني بر اخلاق است با سياستي كه فاقد اخلاق است اصولا متضاد است در صورت دوم از ابتدا براي كسب قدرت تا حفظ و نگهداري آن، می توان از هر وسيله¬ نادرستي استفاده کرد در حالي كه در صورت نخست، آن اعمال و رفتار ناموجه است. مثلا نمی توان از قتل، تجاوز، تحقير ديگران، خدعه، نيرنگ، تزوير، دروغگويي، عوامفريبي و سوء استفاده از دين و... حتی برای مقاصد خوب استفاده نمود. در حالي كه سیاست فاقد اخلاق همه اين امور را مجاز می¬شمارد؛ كه همواره شاهد هستيم كه چه جناياتي براي كسب قدرت يا حفظ آن از سوي سياستمداران فاقد اخلاق صورت مي گيرد.
ما بر این باوریم که تفاوت اصلی حکومت الهی با حکومتهای دیگر در این است که در این نوع حکومت اخلاق نقش اساسی را ایفا می کند. حاکم اسلامی هرگز نمی تواند اخلاق را قربانی سیاست کند بلکه اگر تعارضی بین این دو بوجود آمد باید سیاست را فدای اخلاق کند.
علی (ع) یکی از موانع اصلی خود را رعایت اصول اخلاقی می داند که به همین دلیل نیز توسط برخی از دوستانش سرزنش می شود. البته کسانی که ظاهر را می بینند و به پیروزی موقت و ظاهری دل خوش می کنند. این سیاست ماکیاولی اگرچه بعدها اعلام شده است اما در روحیه ی قدرتمندان از قدیم بوده است. علی حاضر نبود برای کسب قدرت و حفظ آن، مردم را بفریبد؛ دروغ تحویل مردم بدهد؛ کارها نکرده را، انجام شده معرفی کند؛ آمار دروغ بدهد و.... با مردم خودش صادق بود همه مسایل را جز امور جنگی که باید از دید دشمن مخفی باشد ـ صادقانه با مردم در میان می گذاشت. و معاويه به هيچ تعهدي پايبند نبود. آنان كه علي را سياستمدار نمي دانستند به همين دليل بود كه از شيوه هاي معاويه استفاده نمي¬كرد؛ نيكلسن مي گويد: علي با آن كه فضايل بسيار داشت و كوشا، هوشيار و دور انديش و شجاع و روشن رأي و بردبار و وفادار و شريف بود، حزم و دهاي زمامداران را نداشت... در كار سياست ورزيده نبود و براي پيش بردن مقصود خويش، به هر وسيله اي چنگ نمي زد...
خود امير المؤمنين(ع) از اين تفاوت چنين ياد مي كنند: به خدا سوگند! معاويه زيرك تر از من نيست؛ ليكن شيوه او حيله گري و گنهكاري است. اگر حيله گري ناپسند نبود، زيرك تر از من كسي نبود؛ اما هر نيرنگي نوعي گناه است و هر گناهي نوعي كفر و انكار است. روز رستاخيز در دست هر حيله گري پرچمي است كه با آن شناخته مي شود.
ابن ابي الحديد معتزلي در شرح نهج البلاغه مي گويد: علي در جنگ كاري انجام نمي داد مگر آنچه موافق كتاب و سنت بود اما معاويه بر خلاف كتاب و سنت عمل مي كرد و تمام حيله ها را بكار مي برد؛ چه حلال و چه حرام. روشش در جنگ، روش پادشاه هند بود آنگاه كه با كسرا مواجه شد. علي شروع به جنگ نمي كرد تا آنها آغاز مي كردند. كسي كه فرار مي كرد تعقيب نمي كرد؛ به مجروح كاري نداشت؛ دربي اگر بسته بود، باز نمي كرد.
به هر حال سیاستمداران با شگردهای مختلفی به حفظ حکومت خود و لو بر خلاف مصالح عموم، اقدام می کنند. مثلا فرعون برای مقابله با موسی که جز به تعقل و انصاف و حقوق از دست رفته مردم توجه نداشت، مدعی بود او می خواهد دین مردم را تغییر داده و فساد ایجاد کند. نگران دین مردم و فساد در جامعه! بود «انی اخاف ان یبدل دینکم او ان یظهر فی الارض الفساد»
ابن زیاد، مسلم را که به دعوت مردم به کوفه آمده بود و به روشنگری جنایات بنی امیه می پرداخت، مدعی شد او تفرقه بین مردم ایجاد کرده است
بنابر این تمام ارزشها رنگ باخته و در راستای حاکمیت معنا می یابد؛ آزادی فقط در تأیید حکومت، درست است و گرنه تفرقه، توطئه، فتنه و ... تلقی می شود
پیامبر هیچگاه حاضر نشدند این مفاهیم را به نفع خود تفسیر کنند و معنای حقیقی آن را تغییر دهند و لو این که به ظاهر به ضرر خودشان باشد. مثلا در پیمان صلح حدیبیه گرچه به برگرداندن مسلمانانی که از سوی دشمن آمده اند، می شوند اما به آن پایبند هستند و از آن پیمان تخلف نمی کنند
پس از وفات پيامبر و ماجراي سقيفه بني ساعده، كه حكومت به دست ديگران غصب گرديد با اين كه پيامبر(ص) از طرف خداوند علي(ع) را به عنوان جانشين خود تعيين كرده بودند، ابوسفيان از موقعيت استفاده نمود و براي اختلاف افكني بين مسلمانان نزد علي(ع) آمد و گفت: دستت را بده تا با تو بيعت كنم. به خدا سوگند اگر بخواهي مدينه را پر از سوار و پياده سازم. اما امام حاضر نشد از هر وسيله اي براي رسيدن به هدف استفاده كند حاضر شد بيست و پنج سال خانه نشين باشد اما از دشمنان اسلام كمك نخواهد و فرمود: تو از اين سخنان غير از فتنه انگيزي قصدي نداري. همانا به خدا سوگند تو همواره بد خواه اسلام هستي ما را حاجت به نصيحت تو نيست. پيامبر (ص) وصيتي به من فرموده است كه بر آن وصيت عمل مي كنم. اشاره حضرت به اين وصيت از پيامبر است: پيامبر خدا (ص) براي من عهدي بسته و فرمود: اي پسر ابي طالب، بر تو است ولايت امت من. پس هر گاه در عافيت و آسايش تو را به ولايت برگزيدند و با رضا و رغبت بر تو اجتماع نمودند به امر پيشوايي آنان برخيز و اگر بر تو اختلاف كردند، آنان را با همه آنچه در آن هستند، واگذار.
شايد ابوسفيان در اين ادعا كه مدينه را از سواره و پياده نظام پر كند، گزاف گويي نكرده باشد زيرا شخصي مانند ابوسفيان مي توانست براي علي (ع) كه داراي آن همه سوابق درخشان در اسلام بود، سپاه تهيه كند ولي علي (ع) نمي توانست با همكاري و بيعت او قيام كند و مطالبه حق نمايد. خداوند، خود گمراهان را همكار خود نگرفته است پس بايد مؤمنان نيز چنين باشند: وَمَا كُنتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُدًا من آن نيستم كه گمراهگران را همكار خود بگيرم.
بنابر اين براي رسيدن به اهداف عالي نمي توان از ابزار نادرست استفاده كرد؛ نمي توان از فريب، دروغ، نيرنگ، و خيانت، به درستي و راستي و يكرنگي و سلامت نايل شد؛ نمي توان با خشونت، ترور و قساوت، به لطافت و انسانيت نزديك گرديد؛ نمي توان با خودكامگي و زورگويي، آزادگي و كمال طلبي ايجاد كرد و...
و آنگاه كه به حضرت توصيه كردند كه برخي از سران را همراه خود كند و از بيت المال به آنان بدهد تا آنان مردم را همراه امام كنند. فرمود: آيا به من دستور مي دهيد براي پيروزي خود از جور و ستم بر آنان كه حاكمشان هستم، استفاده كنم؟ به خدا سوگند تا شب و روز برقرار است و ستارگان از پي هم طلوع مي كنند، هرگز چنين كاري نخواهم كرد.
علي (ع) حاضر نشد براي رسيدن به قدرت كه حق مسلم او بود، يك تعهد غلط را در شوراي پس از عمر به ظاهر بپذيرد و سپس به اين دليل كه آن تعهد مغاير سيره رسول الله است به آن عمل نكند؛ آنگاه كه عبدالرحمن بن عوف حاضر شد با او بيعت كند به اين شرط كه به سيره شيخين عمل نمايد. در حالي كه عثمان اين تعهد را پذيرفت و به آن عمل نكرد و آن همه مشكل براي جهان اسلام بوجود آورد. گرچه به ظاهر بهتر بود علي (ع) اين شرط را مي پذيرفت و نمي گذاشت مسير اسلام و مسلمين به آنجا كشيده شود كه بني اميه بر سر اسلام آوردند؟! ولي علي (ع) كه تابع دستورات الهي است اين عمل را ناروا مي داند و حاضر نمي شود چنين كاري را انجام دهد. زيرا در اين صورت همانند سياستمداراني مي شد كه پيش از رسيدن به قدرت وعده هايي مي دهند اما هيچگاه به آن عمل نمي كنند.
البته ذكر اين نكته ضروري است كه اسلام در برخي از موارد دروغ مصلحت آميز را كه از فتنه و خونريزي جلوگيري كند، روا دانسته است يا در ضرورت و اضطرار، برخي محرمات را مجاز شمرده است اما نمي توان مورد حكومت را به اين موارد قياس نمود. چون اميرالمومنين خود آگاه به اين احكام بوده است و در عين حال در حكومت حاضر نشده است به خاطر اين مصالح، دست از اصول بردارد و لو اين كه حكومتش از بين برود.
و علی (ع) در نامه به مالك اشتر مي فرمايد: و تعهدات خود را محترم بشمار و جان خود را سپر تعهدات خويش قرار ده. زيرا هيچيک از فرائض الهي نيست که همچون وفاي به عهد و پيمان مردم جهان با تمام اختلافاتي که دارند نسبت به آن اين چنين اتفاق نظر داشته باشند. حتي مشرکان زمان جاهليت علاوه بر مسلمانان آن را مراعات مي کردند . چرا که عواقب پيمان شکني را آزموده بودند . بنابراين هرگز پيمان شکني مکن و در عهد خود خيانت روا مدار و دشمنت را مفريب زيرا غير از شخص جاهل و شقي کسي گستاخي بر خداوند را روا نمي دارد . خداوند عهد و پيماني را که با نام او منعقد مي شود با رحمت خود مايه آسايش بندگان و حريم امني برايشان قرار داده تا به آن پناه برند ... و براي انجام کارهاي خود به جوار او متمسک مي شوند . بنابراين فساد خيانت و فريب در عهد و پيمان راه ندارد. هرگز پيماني را مبند که در تعبيرات آن جاي گفتگو باقي بماند و بعد از تاکيد و عبارات محکم عبارات سست و قابل توجيه بکار مبر [که اثر آنرا خنثي مي کند] . هرگز نبايد قرارگرفتن در تنگنا بخاطر الزامهاي الهي پيمانها تو را وادار سازد که براي فسخ آن از راه ناحق اقدام کني زيرا شکيبائي تو در تنگناي پيمانها که اميد گشايش و پيروزي در عاقبت آن داري بهتر است از پيمان شکني و خيانت که از مجازات آن مي ترسي همان پيمان شکني که موجب مسؤليتي از ناحيه خداوند مي گردد که نه در دنيا و نه در آخرت نتواني پاسخ گوي آن باشي.

Image

فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ

 

پس بشارت ده به آن بندگان من كه به سخن گوش فرا مى‏ دهند و بهترين آن را پيروى مى كنند

مجمع مدرسین و محققین حوزه علمیه قم