Please make sure that, your allow_url_fopen or cURL is enabled. Also, make sure your API key and location is correct. Verify your location from here https://openweathermap.org/find

اخلاق  فضيلت گرا در سياست معصومان و نهضت عاشورا

اخلاق فضيلت گرا در سياست معصومان و نهضت عاشورا

سید ابوالفضل موسویان

چكيده:

در عصري زندگي مي كنيم كه تنظيم روابط اجتماعي بر اساس اصول اخلاقي اهميتي فوق العاده­اي پيدا كرده است. در ميان نحله­ هاي اخلاقي، اخلاق فضيلت­گرا مورد توجه اسلام بوده است. اين اخلاق نقش اساسي در سياست اسلام دارد. سياست علوي بر اين اساس شكل يافت و الگوي عدالت خواهان شد. اين سياست بر روي اهداف حكومت و روشهاي انسان­ دوستانه بنا شد. نهضت عاشورا نيز همين روش را پي گرفت و از همين رو الگوي آزاديخواهان جهان گرديد. در اين مقاله ابتدا به اهميت اخلاق و نحله­هاي اخلاقي سپس به روش معصومان در سياست و در نهايت به نمونه ها و مصاديق ارزشهاي اخلاقي در واقعه عاشورا پرداخته شده است و اشاره اي به برخي از سياستهاي ضد اخلاقي در سياست اموي شده است.

واژگان كليدي: اخلاق، سياست، اخلاق هنجاري، اخلاق نتيجه­ گرا، اخلاق وظيفه­ گرا، فضايل اخلاقي، امام علي(ع)، امام حسين(ع)، نهضت عاشورا

اهميت اخلاق

در عصري زندگي مي كنيم كه تنظيم روابط اجتماعي بر اساس اصول اخلاقي اهميتي فوق العاده­اي پيدا كرده است. زندگي، آسايش و حرمت شخصي هر يك از ما، بيش از پيش، در گرو آن قرار دارد كه اصول اخلاقي تا چه حد به طور عمومي مورد رعايت قرار مي­گيرند.

در انديشه اسلامي، اخلاق از آن چنان جايگاه و اهميتي برخوردار است كه پيامبر اکرم(ص) بعثت خود را براي تكميل فضايل اخلاقي معرفي مي­ نمايند و مي­ فرمايند: همانا مبعوث شدم براي تكميل و تتميم فضيلت­هاي اخلاقي؛[1] و امام سجاد (ع) در دعاي مكارم اخلاق از خداوند اخلاق بلند مرتبه را تقاضا مي­كنند.[2]

از اميرالمؤمنين (ع) نيز نقل شده است كه: اگر اميدي به بهشت و ترسي از دوزخ نمي­داشتيم؛ نه ثوابي بود و نه عقاب، هر آينه سزاوار بود به فضايل اخلاقي آراسته شويم. زيرا آنها ما را به راه خوشبختي و سعادت رهنمون مي­شوند.[3]

دانشمندان مباحث مختلفي از بعد فلسفي، عرفاني و تجربي، در رابطه با اخلاق مطرح كرده­اند. و بر اساس بينش اسلامي، هر كس با مراجعه به فطرت و وجدان خود، افعال نيك و بد را مي­شناسد؛[4] و از پيامبر(ص) نقل شده است كه در پاسخ به سؤال یکی از اصحاب به نام وابصه در رابطه با چيستي نيكي و بدي، فرمود: نيكي آن است كه دل انسان را خشنود مي­كند و موجب اطمينان و سكون خاطر مي­شود و بدي آن است كه اضطراب­آور است و در دل جولان و اضطراب ايجاد مي­كند.[5]

البته خداوند در انسان اختیار قرار داده است و با این که تمایلات و هواهای نفسانی انسان را به بدی­ها دعوت می­کنند[6] اما رشد و تعالی او در تهذیب نفس و مقابله با هواها و خواسته­های نفسانی است. لذا هرگاه مسیر خلاف را طی کند وجدان او از درون، او را سرزنش و ملامت می­کند.[7] و فضيلت او به اين است كه بتواند خوبي­ها را برگزيند و به تهذیب نفس بپردازد.[8]

نحله­ هاي اخلاقي

معمولاً مطالعات مربوط به اخلاق (اخلاق‌پژوهي) را به سه نوع تقسيم مي‌كنند: 1. اخلاق توصيفي[9] 2. اخلاق هنجاري يا دستوري[10] 3. فرا اخلاق يا اخلاق تحليلي[11]

در اخلاق هنجاري معاصر مي توان سه نحله مهم: نتيجه­گرا، وظيفه­گرا و فضيلت­گرا را از يكديگر بازشناخت. نگاهی اجمالی به این دیدگاهها، تفاوت و نقطه ضعف و قوت آن را به ما نشان می دهد.

  • اخلاق نتيجه­ گرا

نتيجه­گرايان یا فايده­گرايان بر اين باورند كه براي رسيدن به داوري اخلاقي موجه بايد در آثار و نتايج مترتب بر افعال به ديده عنايت نگريست. «جرمي بنتام» و «برتراند راسل» نماينده اين طرز فكر هستند. از ديد آنان، با محاسبه ميزان فايده و الم حاصله از هريك از شقوق مطرح شده مي توان به كنش اخلاقي موجه رسيد؛ كاري از نظر اخلاقي موجه است كه بيشترين فايده و كمترين رنج و الم را به همراه داشته باشد. آنان بر این باورند که «فايده باوري علاوه بر غايت­گرايي دركي جهانشمول از اخلاق دارد. از این ديد، كنشي درست و انسان موظف به انجام آن است كه نسبت به ديگر كنشها حداكثر خوبي را در جهان براي همگان بيافريند يا حدس زده مي­شود كه مي­تواند بيافريند. براي آن، مركز ثقل و طرف توجه رويكرد اخلاقي، خوبي كلي مجموعه انسانهاي(از خود فرد كنشگر گرفته تا همه ديگران) موجود در جهان يا محيط پيرامون است. بدين صورت جهانشمول­گرايي آن با نوعي كلي­گرايي توأم است. ...

اما همين كلي­گرايي بلاي جان آن نيز مي­شود زيرا مي­تواند در خدمت دفاع از مذموم­ترين كنشها به كار گرفته شود. فرض كنيم كه از فردا بدانيم اگر چند نفر ميانسال معلول را كه از انواع و اقسام بيماري در رنج و عذاب هستند به قتل برسانيم و از امعاء و احشاء آنها استفاده نماييم مي­توانيم به طول عمر همه ديگران چند سال بيفزاييم. در حالی که بطور عادي اين اقدامي كاملا زشت و غير اخلاقي به حساب مي­آيد. چه كسي مي­تواند به خود حق دهد براي طول عمر بيشتر (خود يا كساني چون خود) خواهان به قتل رساندن برخي از ديگران باشد؟ ولي بر مبناي درك فايده­باوري اين اقدام درست و اخلاقي است. درد و المي بر چند بيمار تحميل مي­شود تا خوشي­اي نصيب ميليونها تن شود.»[12]

2- اخلاق وظيفه­ گرا

وظيفه­گرايان معتقدند كه كنش اخلاقي موجه كنشي است كه قطع نظر از آثار و نتايجي كه بر افعال مترتب مي شود، بايد اصول و فرامين عقل عملي مد نظر قرار بگيرد. كانت كه طرفدار اين نظريه است، مي­گويد: عملي ارزش اخلاقي دارد كه مصداق تكليف و وظيفه بوده و انگيزه و نيت فاعل هم از انجام آن صرفاً عمل به تكليف باشد. و در پاسخ به اين پرسش كه چگونه مي­توان وظيفه را شناخت، پاسخ مي­دهد كه وظيفه، امر مطلق و كلي است كه مي­تواند به صورت قانوني عام مقرر شود. كانت تشخيص اين امر را به عهده عقل مشترك بشري يا وجدان واگذار مي­كند.[13]

«به نظر كانت رويكرد اخلاقي تحقق هدفي را در وراي كنش يا به وسيله آن نمي­جويد. غايت آن همانا انجام كنشي است كه در خود درست و اخلاقي است. كنش اخلاقي زمينه تضمين سعادت همه، هم كنشگر و هم ديگران را فراهم مي­آورد اما آن را به طور دقيق و مشخص نمي­توان متوجه تحقق غايتي همچون خوبي و خوشي ساخت. خوشبختي در شرايط مختلف و براي انسانهاي مختلف ابعاد و معاني گوناگوني دارد. هر كس به نوعي و در شرايطي احساس خوشي و سعادت مي­كند. چه بسا اشخاصي نيز كه خود­خواهانه، برآورده شدن نيازها و اميال شخصي خويش را نهايت سعادت و خوشبختي خود بدانند. از اين لحاظ نه تنها معلوم نيست چه نوع كنشي به طور كلي برقراري خوشبختي(ديگران) را به دنبال دارد بلكه هيچ بعيد نيست كه كنشي كه از لحاظ اخلاقي زشت و مذموم است برقراري آن را تضمين كند.»[14] «در مجموع، كانت مدافع درك تعقلي، رويه­اي و دستوري از اخلاق است. از ديد او بُعد اخلاقي امور به صورت بايست براي انسان طرح مي­شود، بايستي كه تنها شكل كلي و مجرد برخورد و كنش را تعيين مي­كند و تعيين دقيق شكل كنش را به اراده واگذار مي­كند. منشأ اين بايست طبيعت انسان، خرد است. ...

ويژگي بارز درك كانت، مثالي يا آرماني بودن آن است. خرد مورد نظر او به گونه­اي ناب، مصون از دغدغه­ها و تنشهاي زندگي، بايست اخلاقي را فرا مي­افكند. اراده بسان خرد عملي، منزه از هر ناخالصي و شور و عاطفه، از بايست كلي كنش معين را استنتاج مي­كند و آن را فعليت مي­بخشد. ...

ضعف و مشكل درك كانت، عملاً ، همين جنبه مثالي يا آرماني آن است. بر عكس آنچه او به ما مي­گويد نه خرد، نه اراده و نه وجود فردي انسان، هيچ­كدام، وجود و حياتي ناب و مجرد ندارند.»[15] افزون بر اين كه: «فرد مثالي كانت وجود خارجي ندارد. هر يك از ما داراي خصوصيات معين تاريخي و اجتماعي خاص خود است و از منظر تجربيات شخصي و تاريخي يك عصر و دوره به امور مي­نگرد. فاصله گرفتن و پشت كردن بدين خصوصيات و تجربيات امري غير ممكن است. ما چيزي جز خصوصيات و تجربيات خود نيستيم كه بخواهيم از آنها فاصله بگيريم.»[16]

3- اخلاق فضيلت­ گرا.

گرچه در بخش عمده­اي از قرن بيستم، در حوزه­ي اخلاق هنجاري، رقيب جدي براي غايت گروي و وظيفه گروي وجود نداشت. اما اخيراً گرايش جديد با عنوان اخلاق مبتني بر فضيلت توسط اشخاصي همچون آلسدير مکنتاير مطرح شده است که به تدريج بر اهميت آن افزوده مي­شود. بر اساس اين ديدگاه که در واقع طرح مجدد ديدگاه ارسطويي درباره­ي اخلاق است، آنچه اولاً و بالذات اهميت دارد، فضايل اخلاقي (در مقابل رذايل اخلاقي) است و هر فعلي که متناسب با فضيلتي اخلاقي باشد و يا از فضيلتي اخلاقي نشئت گرفته باشد، «خوب» تلقي مي شود.

فضيلت­گرايان بر خلاف نتيجه­گرايان، رسيدن به داوري اخلاقي موجه را منوط به به كار بستن اصولي چند نمي دانند بلكه معتقدند غايت قصوا در وادي اخلاقي، تربيت كنشگر فضيلت­مند است؛ كنشگري كه فضايلي نظير بردباري، مهرباني، بخشندگي، گذشت و... در او نهادينه شده است.

«به اعتقاد ارسطو خير براي انسان عبارت از فعاليت پسوخه(يا نفس) بر وفق فضيلت و خوبي است. اصل و ركن آن نيز نيك زيستن و نيك عمل كردن است.... كسي كه از فضيلت يا توان، دانش و درك لازم براي انجام يك كار معين محروم است نمي­تواند كاري را به بهترين شكل ممكن به انجام برساند. ... انساني كه با شجاعت، بردباري، بخشندگي، مهرباني، اعتدال و انصاف با ديگران و امور زندگي برخورد مي­كند در متن كنشها و رفتار خويش سعادت و زندگي خوب يا شكوفندگي وجود انساني خود را تجربه مي­كند. مشخص است كه زندگي خوب تنها عبارت از برخورداري از يكي از اين فضيلتها نيست. مجموعة فضيلتها زندگي خوب را شكل مي­دهند.[17]

اخلاقي كه عموما انسانهاي متوسط آن را بر مي­گزينند اخلاق فضيلت محور نيست بلكه اخلاق نتيجه­گراست كه متضمن بيشترين فايده و كمترين درد و رنج براي بيشترين افراد جامعه باشد. اگر كسي از حق مسلم خود نمي گذرد و ديگري را بر خود مقدم نمي دارد و گذشت پيشه نمي­كند نمي­توان اخلاقا او را مذمت كرد. آسيب رساندن به ديگري اخلاقا محكوم است نه از حق خود صرف نظر نكردن.

انبيا طرفداران اخلاق فضيلت­ گرا

همانطور كه در ابتداي بحث اشاره شد، پيامبر(ص) بعثت خود را براي تكميل فضايل اخلاقي معرفي نمودند[18]

بنيان اخلاق ديني را نه در قراردادهاي اجتماعي و نه در سودگروي يا لذت گرايي مي توان جست. دين با ترسيم درست رابطه انسان با آفريدگار و با كمال و سعادت حقيقي خويش، شالوده­اي متعالي براي بايدها و نبايدهاي اخلاقي پي مي­ريزد. آنچه انبياء در جهت ايجاد آن بوده­اند فضايل و مكارم و معالي اخلاق با كمكِ وحي و ايمان به خدا بوده اند.

بزرگي روح در مقابل كوچكي و حقارت است. بزرگواري غير از بزرگي است. بزرگواري روح در مقابل كوچكي روح نيست بلكه در مقابل پستي و دنائت روح است. مي­گويند تن به پستي نده، تن به خواري نده آقا باش نه نوكر. عزيز باش نه ذليل.

تن مرده و گرية دوستان         به از زنده و خندة دشمنان

مرا عار آيد از اين زندگي       كه سالار باشم كنم بندگي

اما اين كه فضايل اخلاقي چيست؟ چه در رابطه انسان با خودش و چه در رابطه با اجتماع، توسط انبياء بيان شده است. انسان به چه كارهايي بپردازد و از چه كارهايي اجتناب كند كه عزت و شرافت خود و حتي ديگران را حفظ كند. امام علي(ع) در چند جمله گرانقدر از ويژگيهاي شخص با كرامت و بزرگوار چنين ياد مي­كنند:

- كسي كه قبل از سؤال مي­بخشد، كريم است.[19]

- كريم، آبرويش را بامال حفظ مي كند[20]

- كريم انساني است كه آبروي خود را با مال حفظ مي­كند(اگر آبروي او در جايي در خطر بود، مال خود را مي­دهد و آبرويش را حفظ مي­كند) ولي لئيم كسي است كه مال را به وسيله آبرو حفظ مي­كند.[21]

- كسي كه نفسش را بزرگ مي­شمارد، همه دنيا در چشمش كوچك مي­شود[22]

امام حسين (ع) از پيامبر (ص) نقل مي­كنند: خداوند كارهاي بلند و گرامي را دوست مي­دارد و كارهاي پست و زبون را دشمن.[23] مثلا براي رسيدن به قدرت و كسب درآمد نبايد خود را به ذلت و خواري كشاند؛ ارزش انسان، برتر از آن است كه شخصيتش را، ناديده بگيرد. فقر و تنگدستي بر چنين رفاهي ترجيح دارد. يا در ارتباط با ديگران از چه اصولي پيروي كند كه كرامت انساني او محفوظ باشد و...

در صفات متقين از اميرالمؤمنين (ع) آمده است: نفس او از دستش در زحمت ولي مردم از او در آسايشند[24] انسان كريم به خود زحمت مي دهد تا ديگران در آسايش باشند.

اخلاق و سياست

پس از مباحث کلی در رابطه با اخلاق و نحله­های گوناگون و اخلاق فضیلت­گرا، به طور خاص رابطه ميان اخلاق و سياست را مورد توجه قرار می­دهیم. در باره رابطه اخلاق و سیاست دو ديدگاه كاملا مخالف وجود دارد:

در يك ديدگاه اين دو قابل جمع نيستند و بايد ميان اخلاق و سياست يا پاكي و ناپاكي يكي را برگزيد و از ديگري چشم پوشيد زيرا جمع اين دو محال است. معمولا سياست معادل و مساوي نيرنگ و فريب و به اصطلاح عاميانه پدرسوخته بازي به شمار آمده است. و در زبان عربي مي گويند: الملك عقيم. به هيچ كس رحم نمي كند. بنابر اين سياست آميزه اي از نيرنگ و خشونت است و نمي توان آن را از پليديها پيراست. اما عده اي معتقدند كه مي توان سياستي مبتني بر اخلاق داشت. توضيح اين دو ديدگاه چنين است:

1- ديدگاه جدايي اخلاق از سياست

مدعاي اصلي اين آموزه آن است كه بايد ميان قواعد اخلاق و الزامات سياست تفاوت قايل شد و بر اساس واقعيت و با در نظر گرفتن منافع و مصالح ، دست به اقدام سياسي زد. بر اساس اين رويكرد كه «واقعگرايي سياسي» نيز ناميده مي شود، توجه به اخلاق در سياست به شكست در عرصه سياست منجر مي شود. زيرا مدار اخلاق حق و حقيقت است و غرضِ سياست، منفعت و مصلحت. اخلاق از ما مي خواهد تا حقيقت را ابزارِ رفتار نكنيم، همواره پايبند عدالت باشيم، دروغ نگوييم، از فريبكاري بپرهيزيم، حقايق را پنهان نكنيم و... حال آنكه لازمه سياست، دست شستن از پاره اي اصول اخلاقي است و اساسا هرگونه اقدامِ سياسي با اخلاق ستيزي و زيرپا نهادنِ اخلاقيات آغاز مي شود و فعاليت سياسي بدونِ دستهاي آلوده ممكن نيست.

ظاهرا نخستين كسي كه به اين مسئله پرداخت و آن را تبيين كرد، توكوديدس (يا توسيديد) متفكر سياسي و تاريخ نگار يوناني است. او 2 هزار و چهارصد سال قبل، اين ديدگاه را در كتاب «تاريخ جنگ پلوپونزي» به دقت ترسيم نمود و بر آن شد تا ميان اخلاق وسياست مرزي دقيق بكشد و اين دو حوزه را از يكديگر جدا نمايد.

در دوره معاصر ماكياولي متفكر ايتاليايي از اين ديدگاه در رساله معروف خود به نام «شهريار» به صراحت دفاع مي كند. وي گرچه اخلاق را لازمه زندگي افراد مي داند و آن را براي دوام جامعه و زندگي اجتماعي ضروري مي شمارد، اما پايبندي به آن را براي شهريار خطرناك مي داند و او را از خطر تقوا برحذر مي­دارد و مي گويد: «هر كه بخواهد در همه حال پرهيزگار باشد، در ميان اين همه ناپرهيزگاري، سرنوشتي جز ناكامي نخواهد داشت. از اين رو، شهرياري كه بخواهد شهرياري را از كف ندهد، مي بايد شيوه هاي ناپرهيزگاري را بياموزد و هرجا كه نياز باشد، به كار بندد.»[25] و یا می گوید:«اگر چه محبوب القلوب بودن شهريار مطلوب است؛ ليكن در صورتي كه شهريار ناگزيرِ از آن باشد كه يا مردم دوستش بدارند و يا از او بترسند؛ بهتر است كه از او بترسند؛ زيرا اينگونه بهتر مي توان مردم را رام كرد و آنان را راه برد»[26] «فرمانرواي زيرك نمي بايد پايبندِ پيمان خويش باشد، هنگامي كه به زيان اوست و ديگردليلي براي پايبندي به آن در ميان نيست »

نقد

نتيجه مدعاي اين آموزه، آن است كه در سياست نبايد اصول اخلاق را دخالت داد. در اين صورت:

اولا اگر مردم متوجه شوند كه رهبران آنان اخلاقي رفتار نمي كنند، خود نيز دست از اخلاق خواهند شست. زیرا «الناس علي دين ملوكهم» همچنان كه سعدي مي فرمايد: اگر ز باغ رعيت ملك خورد سيبي/ برآورند غلامان او درخت از بيخ. حاكميتي كه خود را مجاز به حق كشي، فريفتن مردم، دروغ و... مي داند، نمي تواند از مردم عدالت و راستگويي را توقع داشته باشد. در حالي كه هر حاكمي اخلاق را براي مردم لازم مي شمارد. در غير اين صورت اگر اكثر مردم بزهكار و خلافكار باشند نمي­توان برآنان حكومت كرد و سنگ روي سنگ بند نمي­آيد. هرگز تا كنون حاكميتي در تاريخ مشاهده نشده است كه شهروندان خود را مجاز به بي اخلاقي رفتار كردن بداند و ادعا كند كه اخلاق بيهوده است. اگر هم كسي عملا بر اخلاق پاي مي گذاشته، حداقل تظاهر به اخلاق مي كرده است.

ثانيا، با همه شواهدي كه گاه به نفع اين ديدگاه ارائه مي شود، اين واقعيت را نمي توان انكار كرد كه اگر روزي مردم متوجه نادرستي و غير اخلاقي بودن حاكميت و سياست حاكمان شوند، ديگر از تبعيت آن خودداري خواهند كرد و دست به مقابله به مثل مي زنند. بويژه زماني كه امكان اطلاع رساني فراهم شده باشد و به راحتي بسياري از اطلاعات حتي محرمانه درز كند مانند رسوايي هاي اخلاقي اخيري كه براي برخي از دولت مردان جهان بوجود آمد. كه زمينه بي اعتمادي مردم نسبت به رفتار اخلاقي رهبران را فراهم كرده و آنان به تدريج اعتماد خود را از دست دادند. در حالي كه اعتماد و پيوندهاي اخلاقي، موتور محرك جامعه است.

البته بیان این نکته ضروری است كه اخلاقي عمل كردن به معناي ناديده گرفتن مصالح مهم جامعه نيست. طبيعي است در مباحث اخلاقي نيز در تعارض اهم و مهم، اولويت به اهم داده مي­شود. اما با اين تفاوت كه در نگاه اخلاقي، مصلحت عموم جامعه ملاحظه مي­شود نه مصلحت افراد و حاکمان. در حالي كه در نگاه ماكياولي، مصلحت حاكمان مدّ نظر قرار مي­گيرد.

2- ديدگاه يگانگي اخلاق و سياست

بر اساس اين آموزه اخلاق و سياست هر دو در پي تأمين سعادت انسانند[27] و نمي توانند ناقض يكديگر باشند. از جمله وظايف سياست، پرورش معنوي شهروندان، اجتماعي ساختن آنان، تعليم ديگر خواهي و رعايت حقوق ديگران است و اين چيزي نيست جز قواعد اخلاقي. بنابر اين اگر دروغ براي افراد بد است، براي حاكميت نيز بد است و اگر شهروندان بايد صداقت پيشه كنند، حكومت نيز بايد صداقت پيشه كند.

واز مكالمات كنفوسيوس نيز نقل شده است: استاد گفت: اگر مردان شريف و نيك سرشت و پاك و متدين در سركارهاي دولتي بگذاري، آن وقت ملت اطاعت مي­كند و آنهايي كه كجرو و بد سرشت هستند راست­رو و نيك سرشت مي­شوند و مردم خشنود و مطيع مي­گردند ليكن اگر مردمان بد فطرت و فرومايه را بر سركار بگذاري ملت را آزرده مي­كني و در نتيجه مردم ناراضي و سركش مي­شوند.[28]

فقيه و عارف نامدار سيد بن طاووس اهميت نقش اخلاق در سياست را چنين بيان نمود. وي در پاسخ به سؤال حاكم هلاكو در باره اين مسأله كه كداميك از حاكم عادل غير مسلمان و حاكم ظالم مسلمان، برتري دارند؟ فرمود: حاكم كافر عادل بر حاكم مسلمان ظالم برتري دارد.[29] و عدالت را بر ديانت منهاي اخلاق تقدم بخشيد. اين نظر برگرفته از حديث معروفي است كه از پيامبر (ص) نقل شده است: پادشاهی با کفر می ماند و با ظلم نمی ماند.[30]

به هر حال سياستي كه مبتني بر اخلاق است با سياستي كه فاقد اخلاق است اصولا متضاد است در صورت دوم از ابتدا براي كسب قدرت تا حفظ و نگهداري آن، می­توان از هر وسيله­ نادرستي استفاده کرد در حالي كه در صورت نخست، آن اعمال و رفتار ناموجه است. مثلا نمی­توان از قتل، تجاوز، تحقير ديگران، خدعه، نيرنگ، تزوير، دروغگويي، عوامفريبي و سوء استفاده از دين و... حتی برای مقاصد خوب استفاده نمود. در حالي كه سیاست فاقد اخلاق همه اين امور را مجاز می­شمارد؛ كه همواره شاهد هستيم كه چه جناياتي براي كسب قدرت يا حفظ آن از سوي سياستمداران فاقد اخلاق صورت مي گيرد.

 برخي از ديدگاههاي اخلاقي اسلام در سیاست

شيعه معتقد است، امامان جانشينان به حق پيامبر (ص) مي باشند و حكومت از آنان مي باشد و در طول تاريخ به دنبال احقاق حق بوده است. اما برخي از آنان تصورشان از حكومت معصومان، همانند حكومت ديگران بوده است با اين تفاوت كه به جاي غاصبان، حكومت در دست امامان باشد. و به عبارتي چنين گمان مي­كردند كه كارهايي كه حكومتهاي جور انجام مي دهند ـ البته غير از ظلم و برخي از جنايات ـ لازمه حكومت است كه هر كسي هم جاي آنان باشد همان كارها را مي كند. يكي از اين افراد عماربن احوص از اصحاب امام صادق (ع) است كه آرزوي حكومت امام صادق (ع) را مي نمود ولي توجهي به تفاوت آن حكومت با حكومت امويان نداشت. امام به اين تفاوتها اينگونه اشاره فرمودند: به مردم فشار نياوريد آيا نمي­داني كه حكومت­داري بني­اميه با شمشيرو زور و فشار و ستم بود ولي روش ما با نرمي و مهرباني و متانت و نگهداري و حسن معاشرت و پاكدامني و كوشش است. پس كاري كنيد كه مردم به دين شما و مسلكي كه داريد رغبت پيدا كنند.[31]

آيا هر حكومتي را به صرف ادعاي خودش مي­توان مطلوب دين دانست؟ بني اميه و بني العباس ادعاي جانشيني پيامبر را داشتند. اما مي­توان حكومت آنان را مورد تأييد پيامبر دانست؟! يا با تغيير افراد ظالم بدون اين كه محتوا عوض شود مي­توان حكومتي را تأييد كرد؟! آيا همان كارهايي كه از ديگران محكوم مي شود، اگر به نام دين انجام شود، بدون اشكال است؟!

در نظام سياسي اسلام، اخلاق بر سياست مقدم است. رئيس جامعه بايد کسي باشد که حکمت عملي را بداند و مسلط بر نفس خود باشد و سياستمدار بايد پرواي اخلاقي داشته باشد تا فضايل اخلاقي خود را به جامعه تزريق کند. يعني يک حاکم سياسي در مقابل منتقدان خود به جاي به کارگيري خشم و خشونت از حلم خويش استفاده کرده و از منتقد خود استقبال مي کند.

حضرت علي (ع) در عهدنامه خود به مالك اشتر پيش از اين كه دستوراتي در باره كشورداري بدهد، دستوراتي در باره خودسازي به او داده است. زيرا مسؤول حكومت بايد فردي خود ساخته باشد تا بتواند مردم را نيز تهذيب نمايد. و درجاي ديگر بطور كلي مي­فرمايد: كسي كه خود را پيشواي جمعيتي قرار دهد، بايد پيش از تعليم ديگران خود را تعليم دهد و پيش از تأديب با زبان و گفتار، با اعمال و رفتار خويش مردم را ادب آموزد و آن كس كه بتواند خودش را تعليم دهد و خويشتن را ادب كند، ارزشش زيادتر است از كسي كه به مردم آموزش مي­دهد و آنان را ادب مي­كند.[32] زيرا حاكمان نقش تعيين كننده­اي در ترويج اخلاق در ميان جامعه دارند. و مردم بر راه و روش حاكمانشان هستند[33]

بنا براين دو دیدگاه در باره سياست و اخلاق وجود دارد؛ یکی سیاست را تابع اخلاق و دیگری اخلاق را تابع سیاست می داند، ما بر این باوریم که تفاوت اصلی حکومت الهی با حکومتهای دیگر در این است که در این نوع حکومت اخلاق نقش اساسی را ایفا می کند. حاکم اسلامی هرگز نمی تواند اخلاق را قربانی سیاست کند بلکه اگر تعارضی بین این دو بوجود آمد باید سیاست را فدای اخلاق کند. براي روشن شدن اين مطلب ضروري است به نمونه­های عینی و عملی اين ديدگاه در حكومت علوي، به صورت فهرست­وار اشاره كنيم:

  • قدرت طلبي مذموم

گرچه انسان نبايد از زير بار مسؤليت شانه خالي كند و اگر توان كاري را براي ديگران در خود مي بيند، به آن اقدام كند اما رياست طلبي امري مذموم شمرده شده است. زيرا كسي كه هدفش كسب قدرت است، براي رسيدن به آن ممكن است هركاري را انجام دهد. خداوند مي­فرمايد: تلك الدار الآخره نجعلها للذين لايريدون علوا في الارض و لافسادا؛ آخرت را براي كساني قرار داديم كه خواهان برتري در زمين و فساد نباشند.[34] بنابر اين يكي از اموري كه انسان را از سعادت ابدي دور مي كند، برتري طلبي در دنياست. زيرا اين گونه افراد، براي كسب قدرت متوسل به هر عمل خلاف اخلاقي مي­شوند.

حكومت در نگاه علوي به ذاته ارزش ندارد و هرگز براي آن تلاش نمي كند. لذا پس از مرگ خليفه سوم كه به آنحضرت مراجعه كردند، امام فرمودند من وزير باشم بهتر است از اين كه امير شما باشم.

و هنگامي كه ابن عباس در سرزمين ذي قار خدمت امام رسيد و حضرت مشغول پينه زدن به كفش خود بودند. آن حضرت از او پرسيدند: قيمت اين كفش چقدر است؟ گفتم بهايي ندارد. فرمود: به خدا سوگند همين كفش بي ارزش نزد من از حكومت بر شما محبوب تر است مگر اينكه حقي را با آن برپا دارم يا باطلي را دفع كنم.[35]

البته در جايي كه وظيفه باشد نبايد شانه از زير بار مسوليت خالي كرد لذا در خطبه شقشقيه دليل پذيرش حكومت را چنين بيان كردند: آگاه باشيد! بخدا سوگند، خدائى كه دانه را شكافت، و انسان را آفريد، اگر نه اين‏ بود كه جمعيت ‏بسيارى گرداگردم را گرفته، و به ياريم قيام كرده‏اند، و از اين جهت‏حجت‏تمام شده است، و اگر نبود عهد و مسئوليتى كه خداوند از علماء و دانشمندان(هر جامعه) گرفته كه در برابر شكمخوارى ستمگران و گرسنگى ستمديدگان سكوت نكنند، من ‏مهار شتر خلافت را رها مى‏ساختم و از آن صرف نظر مى‏نمودم و آخر آن را با جام آغازش ‏سيراب مي­كردم(آن وقت) خوب مى‏فهميديد كه دنياى شما(با همه زينتهايش) در نظر من ‏بى ارزش‏تر از آبى است كه از بينى گوسفندى بيرون آيد!.[36]

در حالي كه براي امثال معاويه حكومت و كسب قدرت مهم است نه چيز ديگر. برای کسب قدرت هر کاری را انجام می­دهند. از هیچ جنایتی برای رسیدن به قدرت چشم نمی پوشند. معاويه براي به دست آوردن حكومت و حفظ آن از هيچ جنايتي دريغ نمي كرد شخصيتهايي مانند حجربن عدي، عمرو بن حمق و ... را بر خلاف اماني كه به آنان داده بود، مي كشد، اموال بيت المال را صرف خود و اطرافيانش مي كند. وي پس از انعقاد صلح نامه با امام حسن مجتبي(ع) شرايطي را كه خوشايندش نبود، زير پا گذاشت و رسما اعلام كرد كه هدفش از آن جنگ و صلح، چيزي جز كسب قدرت و حكومت بر ديگران نبوده است و چون اينك ديگر مانعي سرِ راه او نيست، دليلي براي پايبندي خود به پيمانهايش نمي بيند. او در «نخيله» نماز جمعه خواند و در خطبه آن به امضا كنندگانِ صلح نامه اظهار داشت: به خدا سوگند، براي آن با شما نجنگيدم تا نماز بخوانيد، روزه بگيريد، حج بگذاريد و يا زكات بپردازيد؛ چه خودتان اين كارها را انجام مي دهيد؛ تنها براي آن با شما جنگيدم تا فرمانرواي شما گردم و خداوند خواسته ام را، گرچه ناخوشايند شماست، به من داد.»[37]

2- حكومت امانت است نه طعمه

قرآن، حکومت را امانت دانسته است و می­فرماید: ان الله یأمرکم ان تودوا الامانات الی اهلها واذا حكمتم بين الناس ان تحكموا بالعدل؛ خدا فرمان مي دهد كه امانت ها را به صاحبانش برگردانيد و در وقتي كه ميان مردم قضاوت مي كنيد، به عدالت حكم كنيد.[38]

بيشتر مفسران پذيرفته­اند كه دستور «اداي امانت» متوجه حكمرانان است. به قرينه جمله بعد«وقتي كه در ميان مردم حكم مي­كنيد، به عدالت حكم كنيد». لذا عهده­دار شدن امور جامعه، امانتي است كه از طرف مردم به فرمانروايان اجتماع واگذار مي­شود[39] بر اين اساس مشاغل عامه حتي بالاترين آنها، يك نمايندگي از سوي مردم است.[40]

البته آن عده از مفسراني كه چنين اختصاصي را استفاده نكرده­اند ولي به هر حال، حكومت را نيز از جمله امانت ها شمرده­اند.[41]

يونس بن عبدالرحمن نيز وقتي از امام كاظم(ع) در باره اين آيه پرسيد، امام(ع) امانت را به «امامت» تفسير كردند و تنها ائمه را مخاطب اين فرمان دانستند. هرچند كه دستور اداي امانت به صاحب آن، موارد ديگر را نيز در برمي­گيرد.[42]

علي (عليه السلام) نيز در اين رابطه نيز مي‌فرمايد: بر امام لازم است كه در ميان مردم آنچنان حكومت كند كه خداوند دستور داده است و امانتي كه خداوند به او سپرده است ادا كند و هرگاه چنين كند، بر مردم است كه فرمان او را بشنوند و اطاعتش را بپذيرند و دعوتش را اجابت كنند؛[43]

در اين كلام حكومت امانتي دانسته شده است در دست حاكم و در صورتي مردم موظف به اطاعت فرامين و دستورات او هستند كه او نيز به وظايف خود عمل كرده باشد.

و در نامه به يكي از كارگزارانش به نام اشعث بن قيس، مي فرمايد: بي گمان كاري كه به تو سپرده شده است نه لقمه اي چرب بلكه امانتي بر گردن توست.[44]

در اين بينش دولت مردان و زمامداران، حافظ و نگهبان حقوق مردمند نه غير از آن. شهيد مطهري از اين دو ديدگاه نسبت به حكومت چنين ياد مي كند: يكي از مسايلي كه رضايت عموم بدان بستگي دارد، اين است كه حكومت با چه ديدي به توده مردم و خودش نگاه مي كند؟ با اين چشم كه آنها برده و مملوك و خود مالك و صاحب اختيار است؟ يا با اين چشم كه آنها صاحب حقند و او خود تنها وكيل و امين و نماينده است.[45]

طبعا اين دو نگاه به حكومت موجب تفاوت در عملكرد حاكم مي‌گردد در نگاه امانتي، او موظف است بيشترين احتياط را در صرف اموال مردم و يا نصب واليان به كار ببرد. اما در نگاه طعمه، خود را مالك و قادر ما يشاء مي داند و هركاري نسبت به اموال و نفوس مردم، براي حفظ قدرت و امیال نفسانی اش مجاز مي گردد. كاري كه معمولا حكومتهاي جور انجام مي دهند.

3- ارزش حكومت به عدالت

عدالت در همه ابعاد از اهداف اوليه دين در سياست است.[46] عدالت اقتصادي، قضايي و... بايد مورد توجه حاكمان باشد. قانون براي همه يكسان باشد. نسبت به ضعفا اجرا نشود و اغنيا و قدرتمندان از آن معاف گردند. لذا خداوند به مؤمنان دستور مي دهد: نه ستم مى‏كنيد و نه ستم مى‏بينيد.[ زير بار ستم نمي رويد][47] و حتي فرمان مي دهد: به كسانى كه ستم كرده‏اند متمايل مشويد كه آتش [دوزخ] به شما مى‏رسد و در برابر خدا براى شما دوستانى نخواهد بود و سرانجام يارى نخواهيد شد.[48]

علي (ع) در دوران خلافت خود به هيچ روي و تحت هيچ شرايطي حاضر نيست ظلمي بر مردم روا داشته شود و مي­گويد: سوگند به خدا اگر تمام شب را بر روي خارهاي به سر برم و يا باغل و زنجير به اين سو و آن سو كشيده شوم خوش تر است از اين كه خدا و پيامبرش را در روز قيامت در حالي ملاقات كنم كه به بعضي از بندگان ستم و چيزي از اموال عمومي را غصب كرده باشم.... به خدا سوگند اگر هفت اقليم را با آنچه در زير آسمانهاست به من بدهند تا خدا را نافرماني كنم كه پوست جوي را از مورچه­اي ناروا بگيرم، چنين نخواهم كرد.[49]

4- حكومت نبايد تحميلي باشد

معصومان هرگز خود به دنبال قدرت نبودند و براي آن تلاش نمي كردند. البته اگر مردم از آنان می خواستند، شانه از مسئوليت خالي نمي كردند. در تعبيري پيامبر صلوات الله عليه آنان را به كعبه تشبيه كردند كه كعبه به جايي نمي رود بلكه مردم دور او مي گردند. لذا پيامبر صلوات الله عليه با اينكه در روز غديرخم، علي(ع) را به جانشيني خود تعيين فرموده بود و بارها در مناسبت هاي مختلف به اين امر گوشزد و تصريح نموده بود در عين حال به اميرمومنان چنين توصيه فرمود: «اگر مردم بدون در گيري ولايت را به تو دادند و همه (اكثريت) به آن راضي شدند، حكومت را بپذير و اگر اختلاف كردند، آنان را رها ساز و به حال واگذار»[50] همانطور كه خود پيامبر صلوات الله عليه حكومت مردم مدينه را پس از پذيرش اكثريت اوس و خزرج پذيرفتند. علي عليه السلام نيز هنگامي كه مواجه با هجوم مردم پس از قتل عثمان به درب منزلشان شد، فرمود: «اي مردم امر حكومت مربوط به شماست و براي هيچ كسي جز آنكه شما او را برگزينيد شايسته نيست.»[51]

لذا مورخين تنها حكومتي را كه در صدر اسلام با رضايت مردم به وجود آمده است، حكومت علي (عليه السلام) مي دانند و خود آن حضرت در نامه يكم نهج البلاغه مي فرمايند: «مردم بدون اكراه و اجبار و از روي ميل و اختيار با من بيعت كردند.»[52] و آن حضرت كساني چون حسان بن ثابت، كعب بن مالك، مسلم بن مخلد و محمد بن مسلم و چند تن از عثمانيه را كه مخالف بودند، بر بيعت اجبار نكرد.

علي عليه السلام حق انتخاب را از آن همه­ي مردم مي داند، اما چون درآن روزگار امكان چنين امري وجود نداشت تا از همه ي مردم در شهرها و قصبات نظر خواهي شود اين امر را به عهده­ي مركز نشينان مي دانست لذا فرمود: «سوگند به جانم كه اگر امامت منعقد نمي شود تا اين كه همه مردم حضور يابند به چنين كاري، راه عملي وجود ندارد»[53]. جمله «فما الي ذلك سبيل؛ به چنين كاري، راه عملي وجود ندارد» مشروعيت مراجعه به آراي عمومي را نفي نمي كند بلكه در آن شرايط، آن را غير ممكن مي شمارد. مفهومش اين است كه هرگاه امكان عملي براي راه يابي به آراي عمومي وجود داشته باشد، مانعي نخواهد بود و چه بسا لازم و ضروري است. در عين حال سيره­ي علي عليه السلام چنين بود كه هرگاه فردي را براي فرمانداري به جايي مي فرستاد، ماندگاري او را منوط به رضايت مردم كرده بود. مي فرمود: «نوشته ي من را براي آنان بخوان [كه از جانب من به امارت منصوب هستي] اگر راضي بودند بر آنان فرمانروايي كن زيرا من دوست ندارم كسي را بر انجام كاري كه نمي خواهد، مجبور كنم.»[54]

توجه كردن به رأي و نظر مردم در نظر علي عليه السلام تا آنجا بود كه وقتي كه آنان تمايلي به جنگ نداشتند فرمود: «شما زنده ماندن را دوست داريد، و من نمي توانم شما را به راهي كه دوست نداريد، مجبور كنم.»[55]

همين روش را امام مجتبي(ع) نيز به كاربردند و چون اكثريت مردم جنگ را نخواستند، آن حضرت فرمود: «مي بينم كه اكثر شما ازجنگ روي گردانيد و من بر اين باور نيستم چيزي را كه از آن كراهت داريد بر شما تحميل كنم»[56] و لذا قدرت را واگذاشت و حاضر نشد براي حفظ قدرت چيزي را بر مردم تحميل كند.

رضايت مردم آنقدر اهميت دارد كه حتي در عمل عبادي نيز بايد بدان توجه شود. نقل شده است پيامبر نهی فرمود از اينكه كسي بدون اجازه ي مردمي بر آنان امامت نماز كند.[57] و اميرالمومنين عليه السلام به مالك فرمود: بايد بهترين كارها در نزد تو، آن باشد كه در حق ميانه ترين و در عدل فراگيرترين و در جلب خشنودي مردم گسترده ترين است كه بي­شك خشم همگاني، اثر رضايت خاصان را از بين مي برد در حالي كه خشم خواص با خشنودي همگان بخشوده مي شود.[58]

5- حكومت حق متقابل مردم و حاكم

در زماني كه حاكمان خود را مالك الرقاب مردم مي دانستند كه بايد مردم مطيع و فرمانبردار آنان باشند و به عبارتي مردم وظيفه و تكليف اطاعت دارند نه چيز ديگر. علي عليه السلام با این که از جانب خداوند به امامت امت منصوب شده بود در عین حال از حق متقابل مردم و حاكم ياد كرده است نه حق در يك سو و تكليف در سوي ديگر. و همانطور كه پيش از اين گذشت در صورتي بر مردم لازم است كه فرمان او را بشنوند و اطاعتش را بپذيرند و دعوتش را اجابت كنند؛ كه او به وظايفش در امر حكومت عمل كرده باشد.[59] و در صورتي كه طرفين حقوق يكديگر را رعايت كنند عزت به ارمغان مي آيد. لذا مي­فرمايد: «خداوند سبحان، براي من، بر شما به جهت سرپرستي حكومت، حقي قرار داده و براي شما همانند حق من، حقي تعيين فرموده است... و آنگاه كه مردم حق رهبري را ادا كنند و زمامدار حق مردم را بپردازد. حق در آن جامعه عزت يابد و راههاي دين پديدار و نشانه هاي عدالت برقرار...»[60]

و در جاهاي ديگر بر اين حق متقابل تاكيد شده است: اي مردم به راستي كه براي من بر شما حقي است و براي شما نيز بر من حق.[61]

6- احترام به آراء مردم

حکومتها را به دو نوع مردمی و دیکتاتوری و استبدادی تقسیم کرده اند. استبداد عبارت است از مسلط بودن یک فرمانروا بر سر قوم و تحکیم کردن یک یا چند نفر بر تمام ساکنان یک مملکت و ایشان را بر خلاف میلشان به کاری واداشتن و رأی و اراده خود را مافوق رأی و اراده عموم ملت شمردن.

در فرهنگ قرآنی و گفتار و سیره معصومان استبداد به شدت مذموم و توجه به نظرات مردم اهمیت و دستور داده شده است. حکومت اسلامي حكومتي مردمی است نه استبدادی. اميرالمؤمنين مي­فرمايد: هر كه خودكامگى‏پيشه كند، به هلاكت رسد و هر كه با مردم مشورت نمايد، در خردشان شريك شده ‏است.[62]

پس از غزوه اُحد که به مشورت مردم در خارج از مدینه انجام گرفت و اتفاقا موجب شکست مسلمانان گردید، و عده زیادی شهید شدند از جمله حمزه سیدالشهداء؛ گرچه شکست بخاطر تمرد برخی مسلمانان از دستور پیامبر بود. در عین حال خداوند پس از این واقعه، هم دستور عفو و بخشش آن عده و استغفار براي آنان را صادر فرمود و هم بر تداوم مشورت با مردم تأکید کرد. و چنین فرمود: فبما رحمة من الله لنت لهم و لو کنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولک فاعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم فی الامر.[63] پس به [بركتِ‏] رحمت الهى، با آنان نرمخو [و پُر مِهر] شدى، و اگر تندخو و سختدل بودى قطعاً از پيرامون تو پراكنده مى‏شدند. پس، از آنان درگذر و برايشان آمرزش بخواه، و در كار[ها] با آنان مشورت كن، و چون تصميم گرفتى بر خدا توكل كن، زيرا خداوند توكل‏كنندگان را دوست مى‏دارد.

ناييني مي گويد: براساس این دستور الهی، پیامبر موظف می شود، در مصالح عامه با مردم مشورت نماید. و در ادامه می گوید: دلالت آیه و شاورهم فی الامر که عقل کل و نفس عصمت را بدان مخاطب و به مشورت با عقلای امت مکلف فرموده­اند، بر این مطلب در کمال بداهت و ظهور است. چرا که معلوم است مرجع ضمیر، جمیع نوع امت و قاطبه مهاجران و انصار است، نه اشخاص خاصه. و دلالت کلمه مبارکه «فی الامر» که مفرد محلی و مفید عموم اطلاقی است. بر اینکه متعلقِ مشورتِ مقرره در شریعتِ مطهره، کلیه امور سیاسیه است، هم در غایت وضوح. و خروج احکام الهیه عز اسمه از این عموم از باب تخصص است نه تخصیص. [64]

لذا اميرالمؤمنين به مالك چنين توصيه فرمود: بايد براي تو پسنديده ترين كارها همان باشد كه در حق ميانه ترين در عدل فراگيرترين و در جلب خشنودي مردم گسترده ترين است كه بي شك خشم همگاني اثر رضايت خاصان را از بين مي برد در حالي كه خشم خواص ناخشنودي همگاني بخشوده مي شود.[65]

7- برخورد صادقانه با مردم نه حیله و نیرنگ سیاستمدارانه

معمولا سیاستمداران صادقانه برخورد نمی کنند. ظاهرا شعار عدالت و انسان دوستی، دفاع از مردم و... می­دهند اما در باطن به دنبال مطامع و خواسته­های نفسانی خود هستند. لذا پیمان شکنی برای آنان مفهوم ندارد.

علی (ع) یکی از موانع خود را نداشتن روحیه فوق می داند که به همین دلیل نیز توسط برخی از دوستانش سرزنش می شود. البته کسانی که ظاهر را می بینند و به پیروزی موقت و ظاهری دل خوش می کنند. این سیاست ماکیاولی اگرچه بعدها اعلام شده است اما در روحیه ی قدرتمندان از قدیم بوده است. علی حاضر نبود برای کسب قدرت و حفظ آن، مردم را بفریبد؛ دروغ تحویل مردم بدهد؛ کارها نکرده را، انجام شده معرفی کند؛ آمار دروغ بدهد و.... با مردم خودش صادق بود همه مسایل را ـ جز امور جنگی که باید از دید دشمن مخفی باشد ـ صادقانه با مردم در میان می گذاشت. و معاويه به هيچ تعهدي پايبند نبود. آنان كه علي را سياستمدار نمي­دانستند به همين دليل بود كه از شيوه هاي معاويه استفاده نمي­كرد؛ نيكلسن مي­گويد: علي با آن كه فضايل بسيار داشت و كوشا، هوشيار و دور انديش و شجاع و روشن­رأي و بردبار و وفادار و شريف بود، حزم و دهاي زمامداران را نداشت... در كار سياست ورزيده نبود و براي پيش بردن مقصود خويش، به هر وسيله­اي چنگ نمي­زد...[66]

خود امير المؤمنين(ع) از اين تفاوت چنين ياد مي كنند: به خدا سوگند! معاويه زيرك تر از من نيست؛ ليكن شيوه او حيله­گري و گنهكاري است. اگر حيله­گري ناپسند نبود، زيرك تر از من كسي نبود؛ اما هر نيرنگي نوعي گناه است و هر گناهي نوعي كفر و انكار است. روز رستاخيز در دست هر حيله­گري پرچمي است كه با آن شناخته مي­شود.[67]

ابن ابي الحديد معتزلي در شرح نهج البلاغه مي گويد: علي در جنگ كاري انجام نمي داد مگر آنچه موافق كتاب و سنت بود اما معاويه بر خلاف كتاب و سنت عمل مي كرد و تمام حيله ها را بكار مي برد؛ چه حلال و چه حرام. روشش در جنگ، روش پادشاه هند بود آنگاه كه با كسرا مواجه شد. علي شروع به جنگ نمي كرد تا آنها آغاز مي كردند. كسي كه فرار مي كرد تعقيب نمي كرد؛ به مجروح كاري نداشت؛ دربي اگر بسته بود، باز نمي كرد.[68]

8- هدف وسیله را توجیه نکند

گرچه برخي تصور مي كنند كه براي رسيدن به اهداف عالي مي توان از ابزار نادرست استفاده كرد اما در فرهنگ صحيح اسلامي اين روش، مردود شناخته شده است. برخي در گذشته به نام عياران از اموال ثروتمندان دزدي مي كردند و به فقرا مي دادند. اين عمل از نظر معصومان دزدي و معصيت است. لذا و قتي آن مردِ به ظاهر زاهد در زمان امام صادق(ع) با دزدي نان و انار و انفاق آنها به مستمندان به استناد اين كه چهار خلاف كرده و چهار گناه براي آن منظور مي شود چون خداوند مجازات هر گناهي را به همان اندازه قرار داده است (من جاء بالسيئه فلايجزي الا مثلها) در صورتي كه چهار عمل خوب انجام داده و طبق آيه قرآن چهل پاداش براي او ثبت شده است (من جاء بالحسنه فله عشر امثالها) بنابر اين 36 پاداش براي او باقي مانده است. امام فرمودند مگر اين آيه را نخوانده اي كه خداوند از متقين مي پذيرد (انما يتقبل الله من المتقين) [یعنی از دزد نمی پذیرد]. در حالي كه بايد، آن مال را به صاحبانش برمی­گرداند و چون برنگرداند و بدون رضايتِ آنان به فقرا داد، چهار گناه به گناهان او افزوده شده است.[69]

يا كسي كه روايات فضيلت سوره­ها را بيان كرده بود در آخر عمر به جعلي بودن آنها اعتراف نمود و دليل آن را توجه نمودن مردم به قرآن ذكر كرد زيرا قرآن مورد بي مهري قرار گرفته بود و....

پس از وفات پيامبر و ماجراي سقيفه بني ساعده، كه حكومت به دست ديگران غصب گرديد با اين كه پيامبر(ص) از طرف خداوند علي(ع) را به عنوان جانشين خود تعيين كرده بودند، ابوسفيان از موقعيت استفاده نمود و براي اختلاف افكني بين مسلمانان نزد علي(ع) آمد و گفت: دستت را بده تا با تو بيعت كنم. به خدا سوگند اگر بخواهي مدينه را پر از سوار و پياده سازم. اما امام حاضر نشد از هر وسيله اي براي رسيدن به هدف استفاده كند حاضر شد بيست و پنج سال خانه نشين باشد اما از دشمنان اسلام كمك نخواهد و فرمود: تو از اين سخنان غير از فتنه انگيزي قصدي نداري. همانا به خدا سوگند تو همواره بد خواه اسلام هستي ما را حاجت به نصيحت تو نيست. پيامبر (ص) وصيتي به من فرموده است كه بر آن وصيت عمل مي كنم.[70] اشاره حضرت به اين وصيت از پيامبر است: پيامبر خدا (ص) براي من عهدي بسته و فرمود: اي پسر ابي طالب، بر تو است ولايت امت من. پس هر گاه در عافيت و آسايش تو را به ولايت برگزيدند و با رضا و رغبت بر تو اجتماع نمودند به امر پيشوايي آنان برخيز و اگر بر تو اختلاف كردند، آنان را با همه آنچه در آن هستند، واگذار.[71]

شايد ابوسفيان در اين ادعا كه مدينه را از سواره و پياده نظام پر كند، گزاف گويي نكرده باشد زيرا شخصي مانند ابوسفيان مي توانست براي علي (ع) كه داراي آن همه سوابق درخشان در اسلام بود، سپاه تهيه كند ولي علي (ع) نمي توانست با همكاري و بيعت او قيام كند و مطالبه حق نمايد. خداوند، خود گمراهان را همكار خود نگرفته است پس بايد مؤمنان نيز چنين باشند: وَمَا كُنتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُدًا[72] من آن نيستم كه گمراهگران را همكار خود بگيرم.

و وقتي عباد بصري امام زين العابدين(ع) را در راه مكه ديد. به آنحضرت گفت: جهاد و سختي آن را ترك كرده­اي و به حج و راحتي آن روي آورده­اي. در حالي كه قرآن مي­فرمايد: ان الله اشتري من المؤمنين ... و بشر المؤمنين.[73] امام فرمودند: هرگاه آنان كه وصفشان در اين آيات آمده،[التائبون، العابدون، الحامدون، السائحون ...] ديدم، جهاد با آنان افضل از حج است.[74]

بنابر اين براي رسيدن به اهداف عالي نمي توان از ابزار نادرست استفاده كرد؛ نمي توان از فريب، دروغ، نيرنگ، و خيانت، به درستي و راستي و يكرنگي و سلامت نايل شد؛ نمي توان با خشونت، ترور و قساوت، به لطافت و انسانيت نزديك گرديد؛ نمي توان با خودكامگي و زورگويي، آزادگي و كمال طلبي ايجاد كرد و...

گفته­اند كه چهل سال پيش از بعثت پيامبر اكرم(ص) در خانه كعبه سنگي يافتند كه بر آن حكمتهايي نگاشته شده بود از جمله: هركه نيكي بكارد، هر آينه خرمي درو مي كند و هر كه بدي بكارد ندامت درو خواهد كرد. اعمال زشت انجام مي دهيد و پاداش نيك مي خواهيد؟ آري، هرگز از درخت خار، انگور نچينند.[75]

علي (ع) مي فرمايد: كسي كه با توسل به گناه پيروز شود، پيروز نيست و كسي كه با ستم غلبه كند در واقع مغلوب است.[76]

و آنگاه كه به حضرت توصيه كردند كه برخي از سران را همراه خود كند و از بيت المال به آنان بدهد تا آنان مردم را همراه امام كنند. فرمود: آيا به من دستور مي­دهيد براي پيروزي خود از جور و ستم بر آنان كه حاكمشان هستم، استفاده كنم؟ به خدا سوگند تا شب و روز برقرار است و ستارگان از پي هم طلوع مي­كنند، هرگز چنين كاري نخواهم كرد.[77]

علي (ع) حاضر نشد براي رسيدن به قدرت كه حق مسلم او بود، يك تعهد غلط را در شوراي پس از عمر به ظاهر بپذيرد و سپس به اين دليل كه آن تعهد مغاير سيره رسول الله است به آن عمل نكند؛ آنگاه كه عبدالرحمن بن عوف حاضر شد با او بيعت كند به اين شرط كه به سيره شيخين عمل نمايد. در حالي كه عثمان اين تعهد را پذيرفت و به آن عمل نكرد و آن همه مشكل براي جهان اسلام بوجود آورد. گرچه به نظر ظاهر بين ما بهتر بود علي (ع) اين شرط را به ظاهر مي پذيرفت و نمي گذاشت مسير اسلام و مسلمين به آنجا كشيده شود كه بني اميه بر سر اسلام آوردند؟! ولي علي (ع) كه تابع دستورات الهي است اين عمل را ناروا مي داند و حاضر نمي شود چنين كاري را انجام دهد. زيرا در اين صورت همانند سياستمداراني مي شد كه پيش از رسيدن به قدرت وعده هايي مي دهند اما هيچگاه به آن عمل نمي كنند.

البته ذكر اين نكته ضروري است كه اسلام در برخي از موارد دروغ مصلحت آميز را كه از فتنه و خونريزي جلوگيري كند، روا دانسته است يا در ضرورت و اضطرار، برخي محرمات را مجاز شمرده است اما نمي توان مورد حكومت را به اين موارد قياس نمود. چون اميرالمومنين خود آگاه به اين احكام بوده است و در عين حال در حكومت حاضر نشده است به خاطر اين مصالح، دست از اصول بردارد و لو اين كه حكومتش از بين برود.

9- تحقير نکردن مردم

يكي از شيوه هاي حكومتي جباران تحقير مردم است. خداوند از روش فرعون در حكومت چنين ياد مي كند: فاستخف قومه فاطاعوه؛[78] قومش را كوچك و تحقير نمود پس مطيع او شدند. هر چيزي كه نشانگر اين حالت باشد بايد در حكومت اسلامي برطرف شود مردم احساس عزت كنند و با شهامت بتوانند از حقوق خود دفاع نمايند. علي عليه السلام مي فرمايد: من بارها از پيامبر شنيدم كه مي فرمود هرگز امتي را پاك و منزه ندانيد كه در آن امت ـ بي آنكه بترسد ـ و بدون لكنت زبان حق ناتوان را از توانا ستاند.[79]

و همانطور كه علي (ع) فرمود: از سخيف‏ترين حالات واليان در نزد مردم صالح اين‏است كه مردم پندارند كه آنان دوستدار فخر و مباهات‏اند. و بناى كار خود بر كبر وغرور مى‏نهند. من ناخوش دارم كه در پندار شما چنين آيد كه من خواهان ثنا و ستايشم وسپاس خدا را كه چنين نيستم. اگر هم دوست مى‏داشتم كه بستايندم به سبب‏فروتنى در برابر پروردگارم آن را ترك مى‏كردم. زيرا تنها اوست كه سزاوارعظمت و كبرياست.[80] روزي علي عليه السلام از جايي به جايي سوار بر مركب در حركت بود. يكي از ياران در حالي كه پياده بود امام را همراهي مي كرد. حضرت چون كسي را در ركاب خود ديد فرمود: ارجع فان مشي مثلك مع مثلي فتنة للوالي و مذلت للمؤمن؛ برگرد چرا كه راه رفتن مثل تو با مثل من فتنه براي حاكم و ذلت براي مومن است.[81] و هنگامي كه امام علي عليه السلام در راه صفين در شهر انبار براساس رسوم ايرانيان استقبال كردند حضرت ناراحت شد و فرمود: اين چه كاري است كه مي كنيد به خداسوگند حاكمان شما از اين گونه احترام گذاشتن ها سودي نبردند شما در دنيا خود را به زحمت مي افكنيد و در آخرت نيز دچار عذاب مي شويد و چه سودمند است آسايشي كه امان از جهنم در پي آن باشد.[82]

به هر حال در جامعه اسلامي بايد كرامت انسان ها حفظ شود و كسي تحقير نگردد حتي به مجرمان نبايد اهانت نمود. گرچه شديد ترين حكم در مورد آنان اجرا گردد.

10- انتقاد پذيري و سعه صدر

اساسا روش اخلاقی اسلام در مواردي كه شبهه و اشكال پيش مي آيد، منطق و پاسخگویی است نه برخورد غير منطقي و جواب سربالا. حتی خداوند نیز در خلقت انسان که برای ملائکه شبهه ای مطرح شد با استدلال به آنان پاسخ داد و آدم را برای امتحان با آنان، در معرض دید آنان قرار داد و ادب پاسخ گویی را به ما آموخت که به جای پاسخ گفتن کسی را متهم نکنید

طبیعی است هر کس مسولیت می­پذیرد مواجه با مشکلات و سختی هایی می­شود از جمله در معرض اتهام و زیر ذره­بین قرار می­گیرد. اشکالاتی به آنان ـ به حق یا نا به حق ـ وارد می­گردد. در مقابل این مشکلات و ایرادات چه موضعی داشته باشد؟ بر آشفته شود؛ از کوره به در رود؟ یا از خود خویشتنداری و بردباری نشان دهد و این حق را برای مردم قایل باشد که اگر اشکالی به ذهنشان آمد بتوانند آن را مطرح کنند؛ چه درست باشد و چه نادرست. در روايت آمده است: ابزار مديريت شرح صدر است.[83] روزی حضرت علی(ع) در میان عده­ای از مردم مطلبی فرمود؛ یکی از خوارج گفت: خدا بکشد این مرد را چقدر فقه می­داند. اطرافیان شمشیر کشیدند تا او را که به رهبری و حاکم جامعه چنین توهینی کرده بود، بکشند. حضرت مانع شدند و فرمودند: آرام باشید. او دشنامی داده و پاسخش فقط یک دشنام است و البته بخشودن گناه او شایسته­تر است و او را بخشید.[84]

لذا اميرالمؤمنين (ع) از مردم می­خواهد مانند حکومت های جباران به آنحضرت ننگرند و مطالب خود را در برابر حکومت او بیان کنند و يا مي فرمايد: گمان مبرید که شنیدن حق بر من سنگین و گران است.[85]

و به مالك مي نويسند: و اگر رعیت بر تو گمان ستم برد، عذر خود را آشکارا با آنان در میان گذار و با این کار از بدگمانی شان در آر.[86] حضرت با این بیان به او فهماندند که جواب سربالا ندهد و نگوید من منصوب امیرالمومنین هستم و نیازی به پاسخگویی به شما احساس نمی کنم و یا مخالفین و سوال کنندگان را متهم به مخالفت با امیرالمومنین کند. همانطور که از روایت روشن است سوال نیز حتما نباید درست باشد.

مرحوم ناييني در تنبيه الامه مي گويد: «متصدیان امور همگی امین نوع اند نه مالك و مخدوم، و مانند سایر امناء و اجراء در قیام به وظائف امانت داری خود مسئول ملت و به اندك تجاوز مأخوذ خواهند بود؛ و تمام افراد اهل مملكت به اقتضای مشاركت و مساواتشان در قوا و حقوق بر مؤاخذه و سئوال و اعتراض قادر و ایمن، و در اظهار اعتراض خود آزاد و طوق مسخریّت و مقهوریّت در تحت ارادات شخصیّه سلطان و سایر متصدیان را در گردن نخواهند داشت.»[87]

11- جلوگیری از تملق و چاپلوسی

علي عليه السلام آنگاه که مورد ستایش برخی از اصحاب قرار گرفت، این نوع برخورد را مناسب جامعه اسلامی ندانست و فرمود: با من آن سان كه با جباران و ستمگران سخن مي گويند تملق و چاپلوسي سخن مي گويند القاب برطنطنه برايم بكار نبريد آن ملاحظه كاريها و موافقتهاي مصلحتي كه در برابر مستبدان اظهار مي كنند در برابر من اظهار نكنيد، با من به سبك سازشكاران معاشرت نكنيد ...[88]

12- مدارا با مردم ـ نفي خشونت

علي عليه السلام در نامه به مالك اشتر فرمودند: و مهربانى بر رعيت را براى دل خود پوششى گردان و دوستى ورزيدن با آنان را و مهربانى كردن با همگان، و مباش همچون جانورى شكارى كه خوردنشان را غنيمت شمارى چه رعيّت دو دسته‏اند: دسته‏اى برادر دينى تواند، و دسته ديگر در آفرينش با تو همانند.[89]

در حالي كه معاويه در نامه اي به زياد بن ابيه، استاندار بصره و كوفه نوشت: شايسته نيست كه من و تو يكسان مردم را با سياست نرمش، هدايت كنيم كه دچار سرمستي مي شوند و يا بر مردم سخت بگيريم كه آنان را به مهلكه خواهيم انداخت؛ ليكن تو سياست خشونت و درشتي پيش گير و من سياستِ نرمي و مهرباني را دنبال مي كنم»

در راهنماي دانشوران ذيل عنوان «حيص بيص» از ابن خلكان نقل مي كند كه نصر الله محلي(يا مجلي) گفت: در خواب علي بن ابيطالب را ديدم و گفتم: شما مكه را فتح كرديد و گفتيد آن كس كه به خانه ابوسفيان در آيد آمن است و آنگاه آنها با فرزندت حسين كردند آنچه كردند. گفت: مگر اشعار ابن صيفي را نشنيده­اي؟ گفتم: نه. گفت: از خودش بشنو. از خواب كه برخاستم به خانه «حيص بيص» رفتم و خوابم را گفتم. بانگش به گريستن بلند شد و گفت: اين اشعار را ديشب نظم كردم و سوگند ياد كرد كه آن را بر هيچ كس نخوانده­ام و آنگاه خواند:

ملكنا فكان...ينضح؛ يعني حكومت كه در دست ما آمد عفو و بزرگواري روش ما بود و چون به دست شما رسيد خون در سرزمين ابطح جاري شد. شما كشتن اسيران را روا شمرديد ولي ما از اسيران گذشتيم و آنها را بخشوديم. همين تفاوت ميان ما و شما بس كه از كوزه همان برون تراود كه در اوست.[90]

13- وفای به پیمانها

اكثريت قريب به اتفاق سياستمداران جهان از اصل غدر و خيانت برای مقصد و مقصود خودشان استفاده‏ می‏كنند . بعضی تمام سياستشان براساس غدر و خيانت است و بعضی لااقل جايی‏ از آن استفاده می‏كنند . يعنی می‏گويند در سياست ، اخلاق معنی ندارد ، بايد آن را رها كرد . يك مرد سياسی قول می‏دهد ، پيمان می‏بندد ، سوگند می‏خورد، ولی تا وقتی پايبند به قول و پيمان و سوگند خودش هست كه منافعش‏ اقتضا بكند . همين قدر كه منافع در يك طرف قرار گرفت ، پيمان در طرف‏ ديگر ، فورا پيمانش را نقض می‏كند. در اسلام وفای به پیمانها از اهمیت ویژه ای برخوردار است و پیمان شکنی با ایمان مغایر است. حتی اگر آن پیمان بر ضررتان بود باز هم باید به آن وفادار باشید.

پیامبر اکرم (ص) در صلح حدیبیه با این که در قرارداد چنین آوردند که اگر کسی از مردم مکه به اسلام گرایش پیدا کرد و به مدینه رفت، باید او را برگردانند و اگر کسی از مسلمانان به کفار پناه برد، او را تحویل مسلمانان دهند. پیامبر بند اول را پذیرفتند و از بند دوم صرف نظر کردند یعنی اگر کسی از مسلمانان از دین برگشت و به مکه گریخت لزومی ندارد او را برگردانند. گرچه این مطلب نشان از اعتمادی بود که پیامبر (ص) به مومنین داشتند اما از آنطرف کسانی هم که مسلمان می شدند، نمی توانستند به مدینه بیایند.

به هر حال وقتی این تعهد را پیامبر امضا نمودند، از آن پس هر کس به اسلام گروید و به مدینه پناه آورد پیامبر طبق قرار، او را به مکه بازگرداند. و هیچ تخلفی از این پیمان نکردند.

و علی (ع) در نامه به مالك اشتر مي فرمايد: و تعهدات خود را محترم بشمار و جان خود را سپر تعهدات خويش قرار ده. زيرا هيچيک از فرائض الهي نيست که همچون وفاي به عهد و پيمان مردم جهان با تمام اختلافاتي که دارند نسبت به آن اين چنين اتفاق نظر داشته باشند. حتي مشرکان زمان جاهليت علاوه بر مسلمانان آن را مراعات مي کردند . چرا که عواقب پيمان شکني را آزموده بودند . بنابراين هرگز پيمان شکني مکن و در عهد خود خيانت روا مدار و دشمنت را مفريب زيرا غير از شخص جاهل و شقي کسي گستاخي بر خداوند را روا نمي دارد . خداوند عهد و پيماني را که با نام او منعقد مي شود با رحمت خود مايه آسايش بندگان و حريم امني برايشان قرار داده تا به آن پناه برند ... و براي انجام کارهاي خود به جوار او متمسک مي شوند . بنابراين فساد خيانت و فريب در عهد و پيمان راه ندارد. هرگز پيماني را مبند که در تعبيرات آن جاي گفتگو باقي بماند و بعد از تاکيد و عبارات محکم عبارات سست و قابل توجيه بکار مبر [که اثر آنرا خنثي مي کند] . هرگز نبايد قرارگرفتن در تنگنا بخاطر الزامهاي الهي پيمانها تو را وادار سازد که براي فسخ آن از راه ناحق اقدام کني زيرا شکيبائي تو در تنگناي پيمانها که اميد گشايش و پيروزي در عاقبت آن داري بهتر است از پيمان شکني و خيانت که از مجازات آن مي ترسي همان پيمان شکني که موجب مسؤليتي از ناحيه خداوند مي گردد که نه در دنيا و نه در آخرت نتواني پاسخ گوي آن باشي.[91]

14- عدم ورود به حوزه خصوصي افراد

در قرآن كريم ورود به حوزه خصوصي افراد چه تفتيش عقايد و چه در اعمال منع شده است

الف- تفتيش عقايد ممنوع : كسي حق اكراه و اجبار بر دين را ندارد «لا اكراه في الدين» . و هركس اظهار ايمان كرد بايد از او پذيرفته شود ولو اين كه در دل نپذيرفته باشد «و لا تقولوا لمن القي اليكم السلام لست مؤمنا»[92] : به كسي مي گويد اسلام آورده ام نگوييد ايمان نياورده است. منافقان با اين كه از نظر اسلام، ايمان ندارند اما كسي نمي تواند با آنان برخورد كند و نسبت كفر به آنان دهد.

ب- تجسس ممنوع :

نبايد در زندگي خصوصي مردم تجسس نمود. و حتي از بسياري از سوء ظن ها بايد پرهيز نمود. زيرا همين بدگمانيها زمينه ساز تجسس و سپس غيب مي گردد. خداوند اين مطلب را چنين بيان مي فرمايد: اي مومنان از بسياري از گمانها پرهيز كنيد به راستي بعضي از گمانها گناه است و تجسس نكنيد و برخي از شما نسبت به برخي غيبت نكند.[93] پيامبر صلوات الله عليه مي فرمايند: به دنبال عيوب مردم نباشيد زيرا كسي كه به دنبال عيوب مردم باشد خدا به دنبال عيب اوست و كسي كه خدا به دنبال عيوبش باشد رسوايش مي كند.[94]

ورود به حوزه خصوصي در آنجا كه در تعارض با حقوق اجتماع باشد، به قدر ضرورت بايد صورت پذيرد زيرا همانطور كه فرموده­اند «الضرورات تتقدر بقدرها» لذا هنگامي كه در دوره پيامبر، محتكران گندمها را احتكار كردن و حاضر به فروش آنها نشدند و مردم شكايت آنان را به پيامبر نمودند، آنحضرت دستور دادند مالكان موظفند انبارها را باز كنند و گندم را در اختيار خريداران قرار دهند. اما وقتي خريداران با افزايش قيمت گندم مواجه شدند و از پيامبر(ص) خواستند قيمت­گذاري نمايند، پيامبر نوسان قيمت را مربوط به خداوند (و نزولات باران) دانستند و حاضر به قيمت گذاري نشدند و در مورد نرخ گذاري فرمود: نمي خواهم خداوند را ملاقات كنم در حالي كه بدعتي ايجاد كرده باشم و دستوري در اين رابطه بمن نرسيده باشد.[95] و در روايت اهل سنت چنين آمده: من اميدوارم خداوند را ملاقات كنم و ظلمي به كسي از شما نكرده باشم در خون و مال كه در آن روز مطالبه كند.[96] سخن از بدعت و ظلم به ميان آورده است.

امام خميني(ره) در فرمان هشت ماده­اي ـ بند 6 ـ بر اين حكم مسلم اسلام تأكيد كردند و چنين فرمودند:

هيچ كس حق ندارد به خانه يا مغازه و يا محل كار شخصي كسي بدون اذن صاحب آنها وارد شود يا كسي را جلب كند يا به نام كشف جرم يا ارتكاب گناه تعقيب و مراقبت نمايد و يا نسبت به فردي اهانت نموده و اعمال غير انساني ـ اسلامي مرتكب شود يا به تلفن يا نوار ضبط صوت ديگري به نام كشف جرم يا كشف مركز گناه گوش كند و يا براي كشف گناه و جرم هرچند گناه بزرگ باشد شنود بگذارد و يا دنبال اسرار مردم باشد و تجسس از گناهان غير نمايد يا اسراري كه از غير به او رسيده ولو براي يك نفر فاش كند. تمام اينها جرم و گناه است و بعضي از آنها چون اشاعه فحشا و گناهان از كباير بسيار بزرگ است. و مرتكبين هريك از امور فوق مجرم و مستحق تعزير شرعي هستند و بعضي از آنها موجب حد شرعي مي باشد.

سپس در بند 7 توطئه­ها و گروهكها را از اين قاعده استثنا مي كند و سپس مي گويد ... و موكّدا تذكر داده مي شود كه اگر براي كشف خانه­هاي تيمي و مراكز جاسوسي و افساد عليه نظام جمهوري اسلامي از روي خطا و اشتباه به منزل شخصي يا محل كار كسي وارد شدند و در آنجا با آلت لهو يا آلات قمار و فحشا و ساير جهات انحرافي مثل مواد مخدر برخورد كردند حق ندارند آن را پيش ديگران افشا كنند. چرا كه اشاعه فحشا از بزرگترين گناهان كبيره است و هيچ كس حق ندارد هتك حرمت مسلمانان و تعدي از ضوابط شرعيه نمايد فقط بايد به وظيفه نهي از منكر به نحوي كه در اسلام مقرر است عمل نمايند و حق جلب يا بازداشت يا ضرب و شتم صاحبان خانه و ساكنان آن را ندارند.[97]

15- آزادي مخالفان

تندترين مخالفان در حكومت علي (ع) خوارج بودند. آنان گرچه با ناداني خود، حكميت را به علي(ع) تحميل كردند اما پس از اين كه متوجه شدند چه كلاهي سر آنها رفته است، به علي (ع) فشار مي آوردند تا بر خلاف پيماني كه با معاويه بسته است وارد جنگ شود، امام علي(ع) حفظ پيمان را امري ضروري مي دانستند، لذا وقتي نتوانستند اين امر خلاف را بر آن حضرت تحميل كنند شروع به فحاشي، ناسزا گويي و نهايتاً كفر علي (ع)‌كردند لقد كفر و الله الرجل. و با قسم جلاله نسبت كفر به علي(ع) دادند. در نماز آن حضرت اخلال مي كردند. افراد ساده را گول زده و سپاه بزرگي را راه انداختند و حضرت به آنان كاري نداشت. حتي وقتي كه عده اي از ياران خواستند با برخي از خوارج برخورد كنند، فرمود: آنها سه حق بر گردن ما دارند: حق آنان از بيت المال بايد پرداخته شود، درمسجد مي توانند حضور به هم رسانند و اقامه نماز كنند و تا عليه ما شمشير نكشيده اند كسي نبايد متعرض آنان شود.[98]

و آنان كه با علي بيعت نكردند مانند: حسان بن ثابت، كعب بن مالك، مسلم بن مخلد محمد بن مسلم و...[99] هرگز علي (ع) با آنان برخورد نكرد و به تعبير شيخ مفيد آزادانه در بلاد اسلامي و تحت حكومت علي به نشر عقايد خود مشغول بودند.[100]

16- برخورد انسان دوستانه حتی با مخالفان

آنچه امروزه به عنوان حقوق بشردوستانه مطرح است که در جنگ باید اصول انسانی را رعایت نمود. پیامبر (ص) و معصومان (ع) در 1400 سال قبل رعایت کردند و به پیروان خود نیز توصیه عمل به آن و بلکه بالاتر از آن را دادند. از جمله:

1- ابتدا نکردن به جنگ. با این که در فقه بحث از جهاد ابتدایی شده است اما جهاد در اسلام تحقيقا به صورت دفاعي بوده است و هرگز مسلمانان آغازگر جنگ نبوده­اند. در جنگهايي هم كه بين اميرالمؤمنين با مخالفين پيش آمد تلاش آنحضرت اين بود كه جنگي اتفاق نيافتد و در صورت ممكن با مذاكره، اختلافات برطرف شود ولي آنگاه كه از اين راه به نتيجه نمي رسيد و دشمن هجوم مي آورد، به دفاع بر مي­خواست وشجاعانه دفاع مي­نمود. در جنگ صفين به سپاه خويش دستور اكيد داد كه در برابر خصم صفوفشان را بيارايند اما دست به جنگ نزنند؛ نه تيرپرتاب كنند و نه شمشير و نيزه بكار برند. بلكه بگذارند دشمن دست به جنگ تجاوزكارانه بزند.[101] و منادي دستوراتش را به بانك رسا اعلام مي دارد: تا يك تن از شما به شهادت نرسيده باشد همچنان دست از جنگ باز داريد.[102] و به لشكريانش در جنگ صفين چنين توصيه مي­فرمايد: با دشمن جنگ را آغاز نكنيد تا آنها شروع كنند، زيرا به حمد الله حجت با شماست و آغازگر جنگ نبودنتان تا آن كه دشمن به جنگ روي آورد، حجت ديگر بر حقانيت شما خواهد بود. اگر به اذن خدا شكست خوردند و گريختند، آن كس را كه پشت كرده نكشيد و آن را كه قدرت دفاع ندارد آسيب نرسانيد و مجروحان را به قتل نرسانيد، زنان را با آزار دادن تحريك نكنيد....[103]

2- برخورد نکردن با زنان، کودکان، پیران، مجروحان.

3- تخریب نکردن آبادانیها و از بین نبردن درختان، حیوانات و مسموم نکردن آب و حتی مانع آن نشدن و...

4- برخورد جوانمردانه در جنگ. در برخورد با دشمن بايد جوانمردانه وارد شد و به اصطلاح نامردي از نظر اخلاقي محكوم است. ترور و کشتار غافلگیرانه به شدت ممنوع است. زيرا در حديثي مشهور كه از طرق متعدد نقل شده است، پيامبر اكرم (ص) مي فرمايد: همانا ايمان مانع فتك(ترور) است و انسان مؤمن كسي را به ترور نمي­كشد.[104] و از حسن بن محبوب نيز روايت شده است كه ابوصباح كناني نزد امام صادق(ع) از شخصي نام برد كه به اميرمؤمنان علي(ع) ناسزا مي­گفت و توهينها روا مي­داشت. پس، از حضرت اجازه خواست تا او را ترور كند. امام (ع) چنين اجازه­اي نداد و مخالفت نمود و فرمود: بي گمان رسول خدا(ص) از فتك (ترور) نهي كرده است. زيرا اسلام از ترور جلوگيري كرده است.[105]

5- دشنام ندادن؛ علي (ع) حتي به ياران خود اجازه دشنام به دشمنانش را نداد آنان كه در مقابل او صف آرايي كرده و به جنگ او آمده بودند: من خوش ندارم كه شما دشنام دهنده باشيد! اما اگر كردارشان را يادآور مى‏شديد، و گمراهيها و كارهاى ناشايسته)آنان را بر مى‏شمرديد به راست نزديكتر و معذورتر بود، (شما بايد به جاى دشنام) به آنها مى‏گفتيد: بار پروردگارا! خون ما و آنها را حفظ كن!، بين ما و آنها را اصلاح نما! و آنان را از گمراهى به راه راست هدايت فرما! تا آنان كه جاهلند حق را بشناسند، و كسانى كه‏ ستيزگى و دشمنى با حق مى‏كنند دست‏بردارند و باز گردند.[106]

در حالي كه معاويه دستور لعن و سب علي(ع) و يارانش را صادر نمود و سالها در منابر و خطبه­هاي جمعه آنحضرت را لعن مي­كردند.

 امام حسين و فضايل اخلاقي

در باره نهضت امام حسين (ع) دو دیدگاه کاملا متضاد وجود دارد. برخی آن را معلول یک دستور خصوصی و محرمانه به نحو قضیه شخصیه دانسته­اند. که در این صورت نمی توان به آن اقتدا نمود.[107] اما برخی امام را انسانِ مافوق دانسته اند نه مافوقِ انسان. به همین دلیل می تواند سر مشق بشود.[108] بر اساس نظریه دوم مي توان این حرکت را از ابعاد گوناگون مورد بررسي قرار داد كه مهمترين آن اهداف دینی و سياسي آنحضرت در اين قيام است. در عين حال جهات ديگر اين حركت انساني نيز قابل تأمل است. و چه بسا ماندگاري اين حركت به خاطر جامع بودن آن و بویژه اخلاقی بودن آن است امام در حالي كه به مسايل سياسي توجه داشتند. در عين حال اخلاق اسلامي را نيز در سطح بسيار عالي در اين نهضت نشان دادند. حتي حاضر نشدند عليه دشمن از اخلاق تجاوز كنند در حالی كه معمولا انسانها در شرايط بحراني چه بسا نتوانند آن اصولي را كه در شرايط عادي رعايت مي­كنند، مراعات نمايند. در اين بخش ما به برخی از جهات اخلاقی در نهضت حسيني مي­پردازيم.

امام حسين(ع)، خانواده و يارانش در قيام عاشورا اخلاق اسلامي والايي را باتمام ويژگي­ها و پاكي­اش به نمايش گذاشتند. آنها اين گونه اخلاق را با زبانشان به جامعه اسلامي ارائه نكردند بلكه با خون و جانشان آن را نوشتند. ما در اينجا به برخي از جلوه هاي اخلاق در اين نهضت اشاره مي كنيم:

1 - زندگي با عزت

انسانها برابر آفريده شده اند و معنا ندارد كسي خود را در برابر ديگري ذليل و خوار كند. لذا اميرالمؤمنين (ع) زندگي با ذلت را مرگ و مرگ با عزت را زندگي مي داند[109] و نيز به فرزند خود سفارش مي فرمايند : بزرگواري خودت را از هر زبوني و پستي محافظت كن هر چند آن پستي وسيله نيل به تمنيات و آرزوهايت باشد. زيرا در مقابل آنچه از سرمايه شرافت نفس خود مي دهي هرگز عوضي كه با آن برابر باشد به دستت نخواهد رسيد. بنده ديگري مباش در حالي كه خدا تو را آزاد آفريده است.[110]

در آموزه هاي اسلامي عزت نفس از جايگاه بلند و رفيعي برخوردار است.

انسان مؤمن نبايد كاري كند كه در نظر ديگران تحقير شود. امام صادق (ع) مي فرمايد: نه آنچنان خشن و تند باش كه مردم از نزديك شدن به تو خوششان نيايد و نه آنقدر ضعيف كه هر كس كه با تو برخورد مي كند تو را تحقير نمايد.[111]

آنقدر اين ويژگي مهم است كه اگر كسي انفاق كند اما آن را به منت گذاشتن [و تحقير] بيالايد، ارزش كار خود را از بين برده است خداوند مي­فرمايد: اي مؤمنان! صدقات خود را بامنت و اذيت ضايع نكنيد.[112]

اساسي ترين اثر برخاسته از كرامت نفس، آزاد شدن از دنياست كه رهايي از همه مصايب است. دنيا در چشم انسان صاحب كرامت كوچك و حقير است. لذا حاضر نيست به خاطر آن دست به هر كاري بزند. امام باقر (ع) مي فرمايند: هركس از كرامت نفس برخوردار باشد، دنيا در نگاهش كوچك است و هر كه نفسش خوار باشد، دنيا در چشمش بزرگ است.[113]

انساني كه كرامت وجوديش رشد مي يابد و شخصيت و شرافت معنوي مي يابد، بر اداره خويش تواناست و تن به امور ذلت بخش و تباه كنند نمي­دهد[114] و تمايلات نفساني در نظر آنها پست و كوچك است.[115] لذا از نفاق و دورويي كه از پيچيده ترين و بدترين مسايل سياسي و اجتماعي است به دور است. اين كه باور انسان به اموري باشد و ظاهر گفتار و رفتار او در خلاف آن، به سبب پستي او در نفس خويش است. اين حقيقت بلند در كلام امير المؤمنين چنين آمده است: نفاق و دورويي انسان، ناشي از حقارت و ذلتي است كه فرد در وجود خود احساس مي كند.[116] نفاقي كه مردم كوفه از خود بروز دادند و منجر به شهادت امام حسين (ع) شد. فرزدق شاعر حال اين مردم را به خوبي براي امام حسين (ع) آنگاه كه از وضع كوفه سؤال نمودند، اعلام كرد. او گفت: دلهاي مردم با شماست و شمشيرهاي آنان عليه شما.[117]

به هر حال تمام ارزشها و والاييها پيوند استمرار با عزت نفس و همه پستيها پيوند با ذلت نفس دارد. محققين عزت نفس را از پايه هاي رشد و تعالي انسان مي شمارند[118] و شهيد مطهري مي­گويد: هر چه بيشتر مطالعه كردم بيشتر به اين فكر اعتقاد پيدا كردم كه در اخلاق اسلامي، محور و آن نقطه­اي از روح انسان كه اسلام روي آن دست گذاشته است براي احياي اخلاق انساني و براي اين كه انسان را به سوي اخلاق سوق بدهد، كرامت و عزت نفس است.[119]

حادثه عاشورا نمايشگاه پستي و فرومايگي ياران يزيد و عزت و سربلندي امام حسين و ياران آنحضرت است. ياران يزيد چون عمر سعد به خاطر حكومت ري، دنيا و آخرت خود را خراب كردند؛ به آن حكومت نرسيدند و آخرت و وجدان خود را نيز خراب كردند. اما امام حسين (ع) مردانه شهادت را پذيرفتن و زير بار ذلت نرفت. و مردن با عزت را از زندگي در ذلت بهتر مي­دانست.[120]

و هنگامي كه علاقمندان از حضرت خواستند به طرف كوفه نرود، اين اشعار را براي او خواندند:

سأمضي و ما بالموت عار علي الفتي     اذا مانوي حقّا و جاهد مسلما

و واسي الرجال الصالحين بنفسه           و فارق مثبورا و خالف مجرما

فان عشت لم اندم و ان متّ لم الم       كفي بك ذلّا ان تعيش و ترغما

به زودی خواهم رفت و مرگ براي انسان جوانمرد ننگ نيست اگر در راه حق جهاد كند و در حالي كه مسلم است، كوشش به خرج دهد و با مردان صالح، مواسات و همگامي و همدردي نمايد و برعكس راه خودش را از مردم بدبخت هلاك شده و مجرم و گناهكار جدا كند. اگر زنده ­ماندم، پشیمان نيستم و اگر مُردم، سرزنش نمی شوم. براي تو اين ذلت و بدبختي بس كه زنده بماني و ذلیل باشی.[121]

و يا اين اشعار كه يا از خود ايشان است يا از اميرالمؤمنين(ع) با خودشان زمزمه مي­كردند:

فان تكن الدنيا تعد نفيسه     فدار ثواب الله اعلي و انبل

و ان تكن الاموال للترك جمعها     فما بال متروك به المرء يبخل

و ان تكن الابدان للموت انشئت   فقتل امرئ بالسيف في الله افضل

اگرچه دنيا خيلي زيبا و دوست داشتني است. اما آخرت بالاتر و عظيم تر است. اگر مال و ثروت دنيا براي گذاشتن و رفتن است چرا انسان تا زنده است بخل و امساك داشته باشد؟ اگر اين بدنها براي مردن است پس كشته شدن در راه خدا بهتر است.[122]

و آن هنگام كه حر بن يزيد رياحي راه را بر او و كاروانش بست و آن حضرت را از مرگ بيم داد، حسين (ع) خطاب به او چنين فرمود: شأن من شأن كسي نيست كه از مرگ بهراسد، چقدر مرگ در راه رسيدن به عزت و احياي حق سبك و راحت است. مرگ در راه عزت، جز زندگي جاويد نيست و زندگي با ذلت جز مرگي فاقد حيات نيست. آيا مرا از مرگ مي ترساني؟ تيرت به خطا رفته است و گمانت تباه است. من كسي نيستم كه از مرگ بهراسم. منش من بزرگتر از اين است و همت من عالي تر از آن كه از ترس مرگ زير بار ستم روم. و آيا شما بيش از كشتن من توانايي داريد؟ آفرين و درود بر كشته شدن در راه خدا در حالي كه شما قادر به نابودي عظمت من و محو عزت و شرافت من نيستيد پس در اين صورت باكي از كشته شدن ندارم.[123] و فرمود: نه به خدا سوگند! كه به خواري دست بيعت دراز نمي كنم و بسان بندگان فرار نمي كنم[124] و به خواهر خود نيز توصيه فرمود: خواهرم! صبر كن؛ سكوت كن و فرياد نزن تا مورد شماتت مردم قرار نگيري.[125]

مردان آزاده ذلت و فرومايگي را از خود دور مي دانند و آن را با تربيت خانوادگي خود ناسازگار مي دانند. و آزادگان عالم نيز ذلت را براي آنان نمي پسندد و شمشير را برآن ترجيح مي دهند. امام علت عدم پذيرش حكومت ظالمانه يزيد را چنين بيان مي فرمايد، آگاه باشيد كه اين فرومايه(ابن زياد) فرزند فرومايه مرا ميان دو راهي شمشير و خواري قرار داده است و هيهات كه ما تن به خواري دهيم. زيرا خداوند و پيامبرش و مؤمنان از اين كه ما تن به خواري دهيم ابا دارند و دامنهاي پاك مادران و انسانهاي پاكدامن و جانهاي با غيرت و نفوس با شرافت روا نمي دارند كه ما فرمانبرداري از فرومايگان را بر قتلگاه راد مردان مقدم بداريم.[126] و در نخستين خطبه خود در كربلا فرمود: من مرگ را جز خوشبختي نمي دانم و زندگي با ستمكاران را جز به ستوه آمدگي و بدبختي نمي بينم[127] و يا فرمود: مردن با عزت، از زندگي در ذلت بهتر است.[128]

و هنگامي كه در روز عاشورا وارد ميدان نبرد شد اين منطق را در رجزي كه مي خواند، چنين بيان مي نمايد: الموت خير من ركوب العار و العار اولي من دخول النار[129] در مصرع اول اين رجز منطق خود را اعلام مي فرمايد كه منطق سازش ناپذيري در راه حق و گردن ننهادن بر خواري و زبوني است و در مصرع دوم دشمنان خود را به اصلاح منطق نادرستشان فرا مي خواند كه منطق آنان منطق تعصب كور است و گردن ننهادن به حق هر چند آتش جهنم را در پي داشته باشد.

در مورد تقاضاي آب از سوي امام حسين (ع) تعبير زيبايي از شهيد مطهري نقل شده است. ايشان مي­گويد: اينقدر تشنگي اباعبدالله زياد بود كه وقتي به آسمان نگاه مي­كرد بالاي سرش را درست نمي­ديد. اينها شوخي نيست. ولي من هرچه در مقاتل گشتم(آن مقداري كه مي­توانستم بگردم) تا اين جمله معروفي را كه مي­گويند اباعبدالله به مردم گفت:«اسقوني شربه من الماء» (يك جرعه آب به من بدهيد) ببينم، نديدم. حسين كسي نبود كه از آن مردم چنين چيزي طلب كند. فقط يك جا دارد كه حضرت در حالي كه داشت حمله مي­كرد«وهويطلب الماء» قراين نشان مي­دهد كه مقصود اين است. در حالي كه داشت به طرف شريعه مي­رفت(در جستجوي آب بود كه از شريعه بردارد) نه اين كه از مردم طلب آب مي­كرد.[130]

عزت و شهامت در همه ياران امام حسين(ع) مشاهده مي شود. زينب كبري با اين كه اسير شده است هم در كوفه و هم در شام با شهامت در برابر يزيد كه از موقعيتي كه نصيبش شده با افتخار ياد مي كند، زينب فرياد مي زند: اي يزيد خيلي باد به دماغت انداخته اي. تو خيال مي كني اين كه امروز ما را اسير كرده اي و تمام اقطار زمين را بر ما تنگ گرفته اي و ما در مشت نوكرهاي تو هستيم، يك نعمت و موهبتي از طرف خداوند بر توست؟ به خدا قسم تو الآن در نظر من بسيار كوچك و حقير و بسيار پست هستي و من براي تو يك ذره شخصيت قايل نيستم[131] و در آخر جملاتش فرمود: هر حقه اي كه مي خواهي بزن و هر كاري كه مي تواني انجام بده اما يقين داشته باش كه اگر مي خواهعي نام ما را در دنيا محو كني، نام ما محو شدني نيست؛ آن كه محو و نابود مي شود تو هستي.[132]

2- برخورد كريمانه با ديگران

امام از همان اول كه با سپاه دشمن رو برو شد برخود كريمانه خود را نشان داد. به سپاهيان حرّ كه تشنه بودند آب داد در حالي كه به مقابله با حضرت آمده بودند. شخصي به نام علي بن طعان محاربي مي گويد: من جزء لشكريان حرّ بودم كه از سپاه او عقب مانده بودم وقتي به محل ملاقات لشكريان حرّ با امام حسين رسيدم، از شدت تشنگي توان از من گرفته شده بود، امام حسين وقتي آن حالت تشنگي را در من و اسبم مشاهده كرد، فرمود: از آن مشك آب بردار و بنوش. من كه از فرط خستگي و تشنگي كاملا ناتوان بودم، دهان مشك را باز كردم تا آب بنوشم. آب با فشار سرازير شد و من نمي توانستم بنوشم. در اين هگام حضرت خود بلند شد و دهان مشك را گرفت . به من كمك كرد تا از آن آب بنوشم و اسب خود را نيز سيراب كردم.[133]

3- عدم استفاده از ابزار غير اخلاقي براي هدف مقدس

امام حسين در راه مبارز با حكومت فاسد و ديكتاتور اموي، از اصول اخلاقي منحرف نشد و اين مبارزه توجيه گر كارهاي خلاف اخلاق براي آنحضرت نگرديد.

گرچه امام بارها و در جاهاي مختلف مردم را به ياري خود دعوت مي نمود. اما هيچ گاه آنان را فريب نمي داد و آنان را بي اطلاع نمي گذاشت و مي خواست اگر كسي او را همراهي مي كند از روي آگاهي باشد. طبري مورخ نامدار مي­نويسد: هنگامي كه در [منطقه] زباله، خبر كشته شدن قيس بن مسهر صيداوي را شنيد، مردم را از آن آگاه ساخت و اجازه داد كه اگر بخواهند از او جدا شده راه خويش گيرند وآنان از چپ و راست راه خويش گرفتند و پراكنده شدند. زيرا در راه، جماعت انبوهي از صحرا نشينان باو پيوسته بودند به اين گمان كه او به دياري در مي­آيد كه اهاليش فرمانبردار اويند و هم عهدش. اما او نمي خواست كه كسي بدون آگاهي از سر انجام منتظر همراه داشته باشد. مي­دانست با صدور چنين اجازه­اي فقط كساني همراهش باقي خواهند ماند كه مهياي مرگ باشند و همدوشش جان بسپارند.[134]

و آنگاه كه از مرگ فرستاده­اش مسلم به كوفه و برادر رضاعي­اش، عبدالله بن يقطر با خبر شد، همراهانش را از مسأله آگاه ساخته و فرمود: هر يك از شما دوست دارد باز گردد؛ از جانب ما بر او حقي نيست.[135]

تربيت يافتگان مكتب حسين براي پيشبرد امور خود به وسايل نادرست چون ترور چنگ نمي زنند؛ مسلم بن عقيل در خانه شريك بن اعور، زماني كه مي توانست به راحتي عبيدالله بن زياد را ترور كند، از چنين اقدامي سرباز زد و آن را خلاف منطق نبوي معرفي كرد و اعلام نمود كه انسان با ايمان، كسي را به ترور (فتك) نمي كشد.[136] هاني گفت باري اگر او را مي كشتي فاسقي، فاجري، ستمكاري، مكاري، را كشته بودي. به اين ترتيب بزرگترين دشمن امام حسين (ع) و مسلم و هاني و شريك از چنان مهلكه­اي كه به پاي خود بدانجا آمده بود، بيرون جست. تنها به خاطر اين كه مسلماني پاكدين و پاك اعتقاد، كه جز به اجراي درست احكام دين به چيزي ديگر نمي­انديشيد نخواست به خاطر سلامت خود و پيروزي در مأموريتي كه به عهده داشت حكمي از احكام دين را نقض كند. هر چند با رعايت اين حكم آينده او و كسي كه او را فرستاده است به خطر افتد. و این نوع برخورد از جوانمردی به دور و با آموزه های دینی ناسازگار است.

البته مناسب است اين مطلب مورد توجه قرار گيرد كه بين دشنام ندادن و برخورد كريمانه امام با نفرينهايي كه از حضرت ـ بويژه پس از كشتارها صورت گرفت ـ تفاوت وجود دارد.

در قرآن بين لعن و سب فرق گذاشته شده است؛ از سب منع شده است حتي نسبت به بت­پرستان[137] در حالي كه از طرف خداوند، ملائكه، رسول خدا و... ، برخي چون شيطان،[138] كفار،[139] منافقين[140] و... لعن شده­ا­ند.

سبّ در لغت به معناي دشنام دادن يا سخن زشت و ناپسند است.[141]

علامه طباطبايي در ذيل آيه 108 سوره انعام مي­گويد: عموم تعليلي كه از مفهوم ـ كذلك زينا ـ به دست مي­آيد، بيان مي كند كه اين نهي براي يك قوم خاص نيست و هر قومي كه گفتار بد و نادرستي را بگويند و آن گفتار منجر شود آنان به مقدسات ما بي­احترامي كنند، به هر نحوي كه باشد ممنوع است.[142]

و لعن به معناي دور كردن و كنارزدن از خير است[143] و برخي به معناي نفرين گرفته­اند.[144] به اين خاطر برخي ميان لعن از طرف خدا و انسان تفاوت قايل شده­اند؛ و گفته­اند: از طرف خداوند، دور كردن از رحمت مي­باشد و از طرف مردم، نفرين.[145]

به هر حال تفاوتي كه مي­توان بين اين دو گذاشت شايد اين باشد كه تبرّي از خلافكاران، جنايتكاران و منحرفان لازم است؛ كمترين مرتبه نهي از منكر، انكار قلبي و لساني است. كه بايد انجام پذيرد. اما اهانت و بكار بردن الفاظ ركيك ممنوع است. همانطور كه ممكن است يك فرد گناهكار را اعدام كرد اما حق اهانت به او را نداشت.

اين كه امام حسين (ع) در روز عاشورا پس از ناجوانمرديهايي كه از سوي دشمن صورت گرفت، آنان را نفرين كردند، در راستاي آياتي است كه اين گونه افراد مورد لعن و نفرين الهي قرار گرفته اند. مانند: الا لعنه الله علي الظالمين.[146] اما هيچگاه از ايشان شنيده نشد كه اهانت و سخن زشتي بر زبان رانده باشند.

4- استفاده ابزاری نکردن از مقدسات

يكي از مكانهايي كه خداوند آن را براي همگان امن قرار داده، مكه است. امام حسين (ع) كه مدينه را ناامن ديد به حرم الهي پناه برد اما پس از مدتي اطلاع يافت كه امويان قصد كشتن او را در كنار خانه خدا دارند.[147] لذا تصميم به ترك مكه گرفت تا حرمت حرم شكسته نشود. و حاضر نشد به صورت ابزاری از آن مكان مقدس استفاده کند. خود را فداي آرمانها و مقدسات ديني مي­كرد نه اين كه مقدسات ديني را وسيله­اي براي حفظ خود نمايد.

در هنگام ترك مكه، محمد بن حنفيه نزد امام آمد و گفت: اي برادر! اگر در مكه بماني عزيزترين كسي خواهي بود كه در حرم الهي است و كسي را به تو دسترسي نخواهد بود. امام فرمود: مي ترسم يزيد بن معاويه بناگاه مرا بكشد و احترام اين خانه با كشته شدن من از ميان برود.[148]

يا در پاسخ ابن زبير كه از او مي خواهد در مكه بماند، مي فرمايد: اگر يك وجب دورتر از مكه كشته شوم براي من بهتر است از اين كه در آن كشته شوم و اگر دو وجب دورتر از مكه كشته شوم براي من بهتر است از اين كه در يك وجبي آن از پاي درآيم.[149]

البته عبدالله بن زبیر پس از امام حسین (ع) مکه را پناهگاه برای مبارزات خود قرار داد و از حرمت خانه خدا برای مبارزه خود استفاده نمود در عین حال امویان به خانه خدا بی حرمتی کردند و آنجا را آتش زدند. و وقتي ابوشريح، عمرو بن سعيد را از كشتن عبد الله بن زبير در مكه باز داشت و روايت پيامبر را به او يادآوري كرد كه سفارش به نگهداري حرمت حرم مي فرمود،[150] مي گويد: حرم پناهگاه سركشان، فراريان و جنايتكاران نيست.[151] حتي پس از آن توسط حجاج، خانه خدا سنگباران شد.

5- شجاعت و شهامت

ياران باوفاي امام حسين با شهامت و شجاعت آماده دفاع و كشته شدن بودند.

برير بن خضير گفت: اي فرزند رسول خدا، خداوند به واسطه تو بر ما منت نهاده تا به همراه تو بجنگيم و پيكرمان در راه تو تكه تكه گردد.

زهير بن قين گفت: به خدا سوگند دوست دارم كشته شوم و سپس زنده و دوباره كشته شوم همچنان تا هزار بار چنين رخ دهد.

امام (ع) در نيمه­هاي شب به نافع بن هلال فرمود: آيا در دل شب به ميان اين دو كوه نمي روي تا جان خود را نجات دهي؟ نافع خود را روي قدمهاي حضرت انداخت پاي امام را مي بوسيد و مي گفت: مادرم برايم گريه كند شمشير و اسبم هر كدام هزار درهم ارزش دارند. سوگند به خدايي كه به وسيله تو بر من منت نهاد از تو جدا نمي شوم مگر اين كه تكه تكه شوم و عمرم به پايان رسد.[152]

6- آغاز نكردن جنگ

امام حسین (ع) تا وقتی که امکان داشت جنگ را به تأخیر انداختند و حتی در روز عاشورا نیز طرف مقابل جنگ را آغاز کرد و امام دفاع نمودند. در حالی که شرایط مناسبتری برای جنگیدن پیش از آن وجود داشت مثل برخورد با سپاه حر، که به راحتی می توانستند آنها را از پای در آورند. در اولين برخورد با سپاه حر بن يزيد رياحي خواست او را رها كند تا به جايي كه آمده بازگردد و حر نپذيرفت. چون فرمان اين بود كه حر امام را رها نكند تا به كوفه نزد ابن زياد آورد.[153] تا اين كه عمر سعد فرمانده سپاه اموي شد و مدت طولاني امام (ع) با او مذاكره نمود و او را راضي ساخت كه طرفين از جنگ دست بردارند و امام (ع) به همان جايي كه آمده برگردد و يا هر جايي كه مي خواهد برود. عمر سعد ماجرا را به عبيد الله بن زياد نوشت ولي ابن زياد آن را رد كرد.[154] برخي از ياران امام نيز تلاش كردند تا شايد بتوانند كوفيان را به عواقب عملشان آگاه كنند و از خواب غفلت بيدار نمايند از جمله «برير بن خضير» تابعي سالخورده و عابدي كه از شيوخ قرآن دانان كوفه بود، در روز عاشورا با ايراد سخنراني در جهت هدايت كوفيان تلاش نمود.[155] حتي چندين بار خود امام (ع) با سپاه عمر سعد بطور مستقيم سخن گفت تا آنان را از جنگ منصرف كند. گاهي از نسبت خودش با پيامبر مي­فرمود: آيا شك داريد كه من پسر دختر پيامبرتان هستم ؛ به خدا قسم ميان مشرق و مغرب پسر دختر پيامبري جز من در ميان شما و ديگران وجود ندارد. تنها من پسر دختر پيامبر شما هستم. به من بگوييد آيا از من كشته­اي را مي­خواهيد كه من او را كشته ام؟ يا ثروتي از شما را از بين برده ام يا در پي قصاص جراحتي هستيد؟

امام(ع) هرگز براي جلب ترحم آنان و يا ترس از جنگ و كشته شدن، چنين نكرد او بارها از مرگ با عزت سخن گفته بود. بلكه مي­خواست ماهيت دروغين حكومت بظاهر ديني اموي را رسوا كند و همچون پيامبر (ص) و پدرش علي (ع) آغازگر جنگ نباشد.

   در صبح عاشورا پس از آن كه حسين بن علي (ع) سپاه خود را آراست و دشمن نيز در آرايش كامل قرار گرفت، گروهي از سپاه عمر سعد از پشت به سوي خيمه­گاه آمدند، اما خندق پشت خيمه­ها و آتشي كه به فرمان امام(ع) در آنجا افروخته بودند مانع نزديك شدن آنان از پشت سر شد. شمر بن ذي الجوشن از همانجا فرياد زد: اي حسين! پيش از روز رستاخيز به آتش شتاب كرده­اي. حسين (ع) فرمود: اين كيست؟ گويا شمر بن ذي الجوشن است. گفتند: آري، خودش است. حضرت خطاب به شمر فرمود: تو به آتش دوزخ سزاوارتري. مسلم بن عوسجه از امام (ع) اجازه خواست تا شمر را كه در تير رس قرار گرفته بود بزند و اظهار كرد: مطمئنا تير من خطا نخواهد رفت. اين فاسق يكي از بزركترين ستمگران است و اينك خداوند كشتن او را ممكن ساخته است. امام فرمود: دست نگه­دار و تير ميانداز كه من نمي­خواهم آغازگر جنگ باشم.[156]

بالاخره آغازگر جنگ عمرسعد بود كه تيري در كمان نهاد و بينداخت و گفت شاهد باشيد كه من نخستين كسي هستم كه تير انداختم.[157]

7- ايثار و از خود گذشتگي براي اهداف عالي

ايثار كه يكي از باشكوه ترين تجليات عاطفي روح انسان است، را ابوالفضل العباس در حادثه عاشورا نشان داد. ابوالفضل بعد از آن كه چهارهزار مأمور شريعه فرات را كنار زد و وارد شريعه شد به طوري كه آب به زير شكم اسب رسيد و او مي توانست بدون اين كه پياده شود، مشكش را پر از آب كند همين كه مشك را پر از آب كرد، با دستش مقداري آب برداشت و آورد جلوي دهانش كه بنوشد، آب را ريخت زيرا به ياد تشنگي برادرش افتاد و گفت شايسته نيست حسين در خيمه تشنه باشد و من آب بنوشم.[158]

همچنين عمروبن قرظه بن كعب انصاري كه از اولاد انصار مدينه است، در وقت نماز امام حسين(ع) خودش را سپر اباعبدالله كرد. آنقدر تير به بدن اين مرد خورد كه ديگر افتاد. لحظات آخرش را طي مي كرد. اباعبدالله خودشان را به بالينش رساندند. تازه در باره خودش شك مي كند كه‌ آيا به وظيفه عمل كرده يا خير، مي­گويد: اوفيت يااباعبدالله؟ آيا من توانستم وفا كنم يا نه؟ امام فرمود: «آری، و تو در بهشت پیشاپیش من هستی. سلام مرا به جدم، رسول خدا، برسان و بگو که من نیز به دنبال تو به پیشگاه او و به دیدارش خواهم آمد». سرانجام عمرو به شهادت رسید. بعضی مورخان هم شهادت او را در میانه­ی میدان جنگ می دانند.[159]

 

مخالفان امام حسين(ع) و اعمال ضد اخلاقي

با همه برخوردهاي انسان دوستانه و اخلاق كريمانه امام حسين (ع)، دشمن به كمترين اصول اخلاقي نيز اعتنا نكرد. در اينجا مواردي از رفتار خلاف اخلاق را كه در جريان عاشورا صورت گرفت، نقل مي كنيم:

1- وفا نكردن به پيمانها

مورخان نقل كرده اند كه با اين كه به مسلم امان داده شد، او را كشتند؛[160] الفتوح نقل مي كند: عبيدالله بن زياد براي محمدبن اشعث پيغام فرستاد كه به مسلم امان بده چرا كه جز از اين طريق نمي تواني بر او دست يابي.[161] و انساب الاشراف مي نويسد: مسلم را نزد ابن زياد آوردند و پيش از اين، پسر اشعث به وي امان داده بود ولي ابن زياد آن امان را نپذيرفت.[162]

2- دشنام دادن

وقتي مسلم را در برابر ابن زياد آوردند، ابن زياد شروع به دشنام دادن به مسلم و حسين و علي و عقيل ـ كه درود و سلام خداوند بر آنان باد ـ كرد.[163]

3- بستن آب بر روي سپاه آن حضرت و اطفال

در تاريخ طبري مي نويسد: عمر سعد، عمرو بن حجاج را با پانصد سوار روانه كرد و بر شريعه(آب­راه) فرات فرود آمدند تا ميان حسين (ع) و يارانش و آب مانع شوند و نگذارند قطره­اي از آن را بنوشند. اين، سه روز پيش از شهادت حسين (ع) بود.[164]

4- كشتن فرزند خرد سال امام حسين

طبق نقل مورخان هنگامي كه امام حسين (ع) تصميم گرفت به ميدان رود به زينب فرمود: كودك خردسالم را به من بده تا با او خداحافظي كنم، او را گرفت و مي خواست او را ببوسد كه حرمله بن كاهل تيري به سوي او انداخت كه در گلويش نشست و او را ذبح كرد.[165]

5- حمله به زنان و كودكان

در لحظات آخر عمر امام حسين (ع) وقتي در گودي قتلگاه افتاده بود، يك نفر فرياد مي­كشد: حسين تو زنده­اي؟ به طرف خيام حرمت حمله كردند! امام به زحمت روي زانوهاي خود بلند مي­شود به نيزه­اش تكيه مي­كند و فرياد مي­كشد: واي بر شما اي پيروان آل ابوسفيان! اگر دين نداريد و از روز قيامت نمي­ترسيد، پس در دنياتان آزاد مرد باشيد. سپس فرمود: من با شما در جنگم و شما با من مي­جنگيد، بر زنان حرجي نيست [با آنان چكار داريد؟].[166]

پس از كشتن امام حسين(ع) به خيمه­ها حمله كردن و اثاث و وسايل كاروان را به غارت بردند[167] و خيمه ها را آتش زدند.[168]

6- عبور دادن اسرا از كنار اجساد شهدا

در حالي كه اجساد امام حسين و ياران آنحضرت بر روي زمين بود و اقدامي براي دفن آنان نشد، خانواده امام حسين و زنان اسير را از كنار كشته­ها براي بردن به كوفه، عبور دادند، تا به اين وسيله آنان را شكنجه روحي نمايند. طبري مي نويسد: زنان و خانواده و فرزندان حسين(ع) هنگامي كه بر جنازه او گذشتند، شيون مي كردند و صورت خود را مي خراشيدند... و زينب هنگام گذر بر برادرِ به خاك افتاده اش مي گفت: وامحمدا! وامحمدا! فرشتگان آسمان بر تو درود بفرستند! اين، حسين است كه به صحرا افتاده و در خون خفته و دست و پا بريده است. وامحمدا! دخترانت اسير گشته­اند و فرزندانت قطعه قطعه شده­اند.[169]

7- و جنايات ديگر

به فرمان یزید واقعه حرّه در مدینه اتفاق افتاد. او به فرمانده نیروهای خود گفته بود: پس از فتح مدینه، شهر تا سه روز بر سربازانت مباح است. در آن واقعه، سربازان پس از کشتن چند هزار مسلمان، نوامیس مردم مدینه را مورد تجاوز قرار دادند.[170]

و....

منابع

آمدي، عبدالواحدبن محمد، غرر الحكم و درر الكلم، تهران، دانشگاه تهران، 1360ش

ابراهيم حسن، حسن، تاريخ سياسي اسلام، ترجمه ابوالقاسم پاينده، تهران، جاويدان

ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، تهران، انتشارات جهان، بي­تا

ابن اثير، علي بن ابي­الكرم، الكامل في التاريخ، بيروت، دارالصادر، 1385ق

ابن اعثم كوفي، محمد بن علي، الفتوح، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، 1372ش

ابن شعبه، حسن بن علي، تحف العقول، مصحح علي اكبر غفاري، قم، موسسة النشر الاسلامي1۳۶۳ش

ابن شهر آشوب، محمد بن علي، المناقب، نجف، مطبعه الحيدريه، 1376ق

ابن كثير، اسماعيل بن عمر، البدايه و النهايه، بيروت، دارالكتب العلميه، 1426ق

ابن منظور، محمد بن مكرم، لسان العرب، قم، نشر ادب الحوزه، 1405ق

ابن هشام، عبدالملك بن هشام، سيره ابن هشام، بيروت، دار احياء التراث العربي،

ابوالفرج اصفهاني، علي بن حسين، الاغاني، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1383ق

ابي داود، سليمان بن اشعث، سنن ابي داوود، داراحياء السنه النبويه، بي­تا

احمد حنبل، احمد بن محمد، مسند احمد حنبل، بيروت، المكتب اسلامي، 1398ق

امام سجاد عليه السلام، الصحيفة السجادية، قم، دفتر نشر الهادى، 1376ش

امين، محسن، اعيان الشيعه، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1376ق

بخاري، محمد بن اسماعيل، صحيح بخاري، دار احياء الكتب العربيه

بلاذري، احمد بن يحيي، انساب الاشراف، بيروت،

ترمذي، محمد بن عيسي، سنن ترمذي، بيروت، دارالفكر، 1394ق

توسيديد، تاريخ جنگ پلوپونزي، ترجمه محمد حسن لطفي، تهران، خوارزمي، 1377ش

حر عاملي، محمد بن حسن، وسائل الشيعه، تهران، المكتبه الاسلاميه، 1383ق

خميني، روح الله، صحيفه امام، موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1379ش

دوان شولتز و سيدني آلن شوتز، نظريه هاي شخصيت، ترجمه يحيي سيد محمدي، نشر هما، چاپ دوم،1378

دينوري، احمد بن داود، اخبار الطوال، قاهره، دار احياء الكتب العربيه، 1960م

دينوري، عبدالله بن مسلم، الامامه و السياسه، مصر، شركه مكتبه و مطبعه مصطفي البابي الحلبي و اولاده، 1388ق

راغب اصفهاني، حسين بن محمد، المفردات في غريب القرآن، طهران، المكتبه المرتضويه، 1373ق

زمخشري، محمود بن عمر، الكشاف، بيروت، دارالكتاب العربي، 1366ق

سبحاني، شيخ جعفر، معالم الحكومه الاسلاميه، اصفهان، مكتبه الامام اميرالمومنين علي (ع) العامه، بي­تا

سجادی، سید جعفر،آراء اهل مدینه فاضله، تهران، کتابخانه طهوری، چ2، 1361

سيد ابن طاووس، اللهوف علي القتل الطفوف، انتشارات جهان، تهران، بي­تا

سيد بن طاووس، علي بن موسي، كشف المحجة،

سيد رضي، نهج البلاغه، بيروت، 1387ق

شعيري، محمد بن محمد، جامع الاخبار، مركز نشر الكتاب، طهران، 1382ق

شيخ صدوق، محمد بن علي، الخصال، چاپخانه علمي، 1329ش

شيخ صدوق، محمد بن علي، معاني الاخبار، بيروت، 1399ق

شيخ طوسي، ابي جعفر محمد بن حسن، التبيان، بيروت، مكتبه الامين، 1388ق

شيخ طوسي، تهذيب الاحكام، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1390ق

طباطبايي، محمد حسين، الميزان في تفسير القرآن، طهران، دارالكتب الاسلاميه، بي­تا

طبرسي، الفضل بن حسن، مجمع البيان، طهران، المكتبه الاسلاميه

فخر رازي، محمد بن عمر، تفسير كبير، بيروت، دارالكتب العلميه، 1411ق

القاضي نور الله الشوشتري، احقاق الحق و ازهاق الباطل، مع تعليقات السيد شهاب الدين المرعشي النجفي، مكتبه المرعشي النجفي، قم

قندوزي، سليمان بن ابراهيم، ينابيع الموده، قم، مكتبه بصيرتي، 1385ق

كانت، ايمانوئل، بنياد مابعد الطبيعه اخلاق، ترجمه حميد عنايت و علي قيصري،

كليني، محمد بن يعقوب، اصول الكافي، طهران، المكتبه الاسلاميه، 1388ق

كنفوسيوس، منتخب مكالمات كنفوسيوس، ترجمه كاظم زاده ايرانشهر، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1334ش

ماكياوللي، نيكولو، شهريار، ترجمه داريوش آشوري، تهران، نشر مركز، چاپ دوم، 1375ش

مجلسي، محمد باقر، بحار الانوار، بيروت، موسسه الوفاء 1403ق

محمودي، محمد باقر، نهج السعاده في مستدرك نهج البلاغه، نجف اشرف، مطبعه النعمان، 1385ق

محموديان، محمد رفيع، اخلاق و عدالت، تهران، طرح نو، 1380

مسعودي، علي بن حسين، مروج الذهب، بيروت، دارالمعرفه، 1404ق

مسلم بن حجاج، صحيح مسلم، بيروت، دار احياء التراث العربي، بي­تا

مطهری، مرتضي، حماسه حسینی، صدرا، 1366ش

مطهري، مرتضي، سيري در نهج البلاغه؛ چ 2، صدرا، تهران، 1354

مطهري، مرتضي، مجموعه آثار17 چ دوم1378، تهران، انتشارات صدرا

مفيد، محمد بن محمد بن نعمان، الارشاد، طهران، دارالكتب الاسلاميه، 1377ق

مفيد، محمد بن محمد، الجمل و النصره، قم، مكتب الاعلام الاسلامي، 1374ش

موسوي، مصطفي المحسن، بلاغه الحسين، اسماعيليان، 1406ق

نائینی، تنبیه الامة و تنزيه المله يا حكومت از نظر اسلام، با توضيحات سيد محمود طالقاني، تهران، شركت سهامي انتشار، بي­تا

ناتال براندن، قدرت عزت نفس، ترجمه مينا اعظمي، تهران، انتشارات پوينده، چاپ اول، 1375

نصیرالدين طوسی، محمدبن محمد، اخلاق ناصری، كتابفروشي علميه اسلاميه، بي­تا

نوري، ميرزا حسين، مستدرك الوسايل، طهران، المكتبه الاسلاميه، 1382ق

واقدي، محمد بن عمر، المغازي، بيروت، موسسه الاعلمي للمطبوعات، 1409ق

هندي، علي المتقي، كنز العمال في سنن الاقوال و الافعال، بيروت، موسسه الرساله، 1399ق

يعقوبي، احمد بن اسحق، تاريخ يعقوبي، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1356

 

یادداشت ها

[1] . انما بعثت لاتمم مكارم الاخلاق؛ مجلسي، بحار الانوار، ج16، ص210

[2] . وهب لي معالي الاخلاق؛ صحيفه سجاديه، ص92

[3] . لو كنا لانرجو جنه و لانخشي نارا و لاثوابا و لاعقابا، لكان ينبغي لنا ان نطالب بمكارم الاخلاق فانها مما تدل علي سبيل النجاح؛ نوري، مستدرك الوسايل، ج2، ص283

[4] . فالهمها فجورها و تقويها؛ شمس، آيه8

[5] . مجلسي، بحارالانوار، ج18، ص118؛ مسند احمد، ج4، ص228

[6] . ان النفس لاماره بالسوء الا ما رحم ربي، يوسف، آيه53

[7] . ولا اقسم بالنفس اللوامه؛ قيامه، آيه2

[8] . قد افلح من زکیها؛ شمس، آيه9

[9] . اخلاق توصيفي: در اين‌گونه مطالعات، پژوهشگر صرفاً به شناسايي آموزه‌‌ها و ويژگي‌هاي اخلاق يك فرد يا گروه يا جامعه و يا دين مي‌پردازد و مي‌كوشد گزارش دقيقي از آنها ارائه كند. براي نمونه، ويژگي‌هاي اخلاقي سقراط يا هيتلر چه بوده است؟ اخلاق اسكيموها يا سرخ‌پوستان چيست؟ ويژگي‌هاي اخلاق يهودي يا مسيحي و يا اسلامي چيست؟

[10] . اخلاق هنجاري يا دستوري: در اين‌گونه مطالعات، پژوهشگر با روش عقلي و استدلالي تلاش مي‌كند بايدها و نبايدهاي اخلاقي، يا به عبارت ديگر ارزش‌‌ها و هنجارهاي اخلاقي را به طور جداگانه يا به صورت نظام‌مند معين سازد. براي مثال، آيا بايد دروغ مصلحت‌آميز گفت يا خير؟ آيا سقط جنين خوب است يا خير؟ آيا تلاش براي كسب ثروت ارزش است؟ اصولاً چگونه بايد زيست؟ مهم‌ترين الزامات اخلاقي چيست؟

[11] . فرا اخلاق يا اخلاق تحليلي: در اين‌گونه مطالعات، پژوهشگر با روش عقلي و استدلالي و رويكرد عمدتاً تحليلي و معناشناختي، تلاش مي‌كند تا به تحليل و تبيين مبناي اخلاق و يا به عبارت ديگر، مبادي تصوري و تصديقي اخلاق بپردازد

[12] . محموديان، اخلاق و عدالت، ص102

[13] . كانت، بنياد مابعد الطبيعه اخلاق، ص 12-34

[14] . محموديان، اخلاق و عدالت، ص104

[15] . همان، ص107

[16] . همان، ص109

[17] . همان، ص114-115

[18] . انما بعثت لاتمم مكارم الاخلاق؛ مجلسي؛ بحارالانوار، ج16، ص210

[19] . الكريم من سبق نواله سؤاله؛ آمدي، غررالحكم، ج1، ص365

[20] . الكرم ايثار العرض علي المال؛ غررالحكم، همان، ص349

[21] . الكريم من صان عرضه بماله و اللئيم من صان ماله بعرضه؛ همان، ج2، ص152

[22] . من كرمت نفسه صغرت الدنيا في عينه؛ همان، ج5، ص451

[23] . ان الله يحب معالي الامور و يبغض سفسافها ؛ تاريخ يعقوبي، ج2، ص246

[24] . نفسه منه في عناء و الناس منه في راحه؛ نهج البلاغه، خطبه193

[25] . ماكياولي، شهريار، ص117

[26] . همان، 134

[27] . نصیرالدين طوسی، اخلاق ناصری،37؛ همچنین دیدگاه افلاطون و ارسطو، ر.ک: فرانتس نویمان، آزادی، قدرت و قانون، 43-44؛ و دیدگاه فارابی، ر.ك: سید جعفر سجادی، آراء اهل مدینه فاضله، ، ص97

[28] . كنفوسيوس، منتخب مكالمات كنفوسيوس، ص112

[29] . ر.ك: امين، اعيان الشيعه، ج8، ص360

[30] . الملك يبقي مع الكفر و لايبقي مع الظلم؛ صدوق، جامع الاخبار، ص139

[31] . فلاتخرقوا بهم اما علمت ان اماره بني­اميه كانت بالسيف و العسف و الجور و ان امارتنا بالرفق و التألف و الوقار و التقيه و حسن الخلطه و الورع و الاجتهاد فرغبوا الناس في دينكم و فيما أنتم فيه؛ صدوق، خصال، ج2، ص354

[32] . من نصب نفسه للناس اماما فليبدأ بتعليم نفسه قبل تعليم غيره و ليكن تأديبه بسيرته قبل تأديبه بلسانه و معلم نفسه و مؤدّبها احق بالاجلال من معلم الناس و مؤدّبهم؛ نهج البلاغه، حكمت73

[33] . الناس علي دين ملوكهم.

[34] . قصص، آیه83

[35] . والله لهي احبّ ‌الي من امرتكم الّا ان اقيم حقاً او ادفع باطلاً؛ نهج البلاغه، خطبه33

[36] . أَمَا وَالَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ، وَبَرَأَ النَّسَمَةَ، لَوْلاَ حُضُورُ الْحَاضِرِ، وَقِيَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ، وَمَا أَخَذَ اللهُ عَلَى العُلَمَاءِ أَلاَّ يُقَارُّواعَلَى كِظَّةِ ظَالِم، وَلا سَغَبِ مَظْلُوم، لاََلقَيْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا، وَلَسَقَيْتُ آخِرَهَا بِكَأْسِ أَوَّلِها، وَلاََلفَيْتُمْ دُنْيَاكُمْ هذِهِ أَزْهَدَ عِنْدِي مِنْ عَفْطَةِ عَنْز؛ نهج البلاغه، خطبه 3

[37] . ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص160. تاريخ طبرى، ج4، ص124. تاريخ ابن اثير، ج3، ص203

[38]. ان الله یأمرکم ان تودوا الامانات الی اهلها واذا حكمتم بين الناس ان تحكموا بالعدل؛ نساء، آيه58

[39] . سبحاني، معالم الحكومه الاسلاميه، ص228

[40] . علي غفوري،آگاهي­هايي در باره قانون اساسي، ج1، ص102

[41] . طوسي، التبيان، ج3، ص234؛ طبرسي، مجمع البيان، ج2، ص63؛ فخر رازي، تفسير كبير، ج10، ص139؛ زمخشري، كشاف، ج1، ص524

[42] . صدوق، معاني الاخبار، ص108

[43] . حق علي الامام أن يحكم بما انزل الله و ان يؤدي الامانة فإذا فعل ذلك فحق علي الناس ان يسمعوا له و ان يطيعوا و ان يجيبوا اذا دعوا»؛ طباطبايي، تفسير الميزان، ج4، ص385

[44] . وان عملك ليس لك بطعمه و لكنه في عنقك امانه»؛ نهج البلاغه، نامه5

[45] . مطهري، سيري در نهج البلاغه، ص124

[46] . لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط؛ حديد، آيه

[47] . لاَ تَظْلِمُونَ وَلاَ تُظْلَمُونَ؛ بقره، آيه279

[48] . وَلاَ تَرْكَنُواْ إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُواْ فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ وَمَا لَكُم مِّن دُونِ اللّهِ مِنْ أَوْلِيَاء ثُمَّ لاَ تُنصَرُونَ، هود، آيه113

[49] . نهج البلاغه، خطبه224

[50] . فان ولوك في عافية و اجمعوا عليك بالرضا فقم في امرهم و ان اختلفوا فدعهم و ما هم فيه»؛ سيد بن طاووس، كشف المحجه، ص248

[51] . ايها الناس ان هذا امركم ليس لاحد فيه حق الا من امرتم»؛ تاريخ طبري، ج6، ص307

[52] . بايعني الناس غير مستكرهين و لا مجبرين بل طائعين مخيرين؛ نهج البلاغه ، نامه1

[53] . و لعمري لو كانت الامامة لاتنعقد حتي يحضرها عامة الناس فما الي ذلك سبيل.»؛ نهج البلاغه، خطبه172

[54] . كان علي عليه السلام اذا بعث واليا قال له: اقرء كتابي عليهم فاذا رضوا بك كن واليا عليهم اني لا احب ان اجبر احدا بما يكرهه؛ محمودي، نهج السعاده، ج5، ص359

[55] . قد احببتم البقاء و ليس لي ان احملكم علي ماتكرهون.»؛ نهج البلاغه، خطبه218

[56] . دينوري، الاخبار الطوال، ص217

[57] . نهي رسول الله صلوات الله عليه «ان يؤم الرجل قوما الا باذنهم»؛ مجلسي، بحارالانوار، ج73، ص335

[58] . وليكن احب الامور اليك اوسطها في الحق و اعمها في العدل و اجمعها لرضي العامة فان سخط العامة يجحف برضي الخاصة و ان سخط الخاصة يغتفر مع رضي العامة» ؛ نهج البلاغه، نامه 53

[59] . حق علي الامام أن يحكم بما انزل الله و ان يؤدي الامانة فإذا فعل ذلك فحق علي الناس ان يسمعوا له و ان يطيعوا و ان يجيبوا اذا دعوا»؛ طباطبايي، تفسير الميزان، ج4، ص385

[60] . اما بعد فقد جعل الله سبحانه لي عليكم حقا بولاية امركم و لكم علي من الحق مثل الذي لي عليكم... فاذا ادت الرعية الي الوالي حقه و ادي الوالي اليها حقها عز الحق بينهم؛ نهج البلاغه، خطبه214

[61] . ايها الناس ان لي عليكم حقا و لكم علي حق؛ نهج البلاغه، خطبه34

[62] . من استبد برأيه هلك و من شاور الرجال شاركها في عقولها؛ نهج البلاغه، حكمت 161

[63] . آل­عمران، آیه159

[64] . نائینی، تنبیه الامة، ص53

[65] . وليكن احب الامور اليك اوسطها في الحق و اعمها في العدل و اجمعها لرضي العامة فان سخط العامة يحجف برضي الخاصة و ان سخط الخاصة يغتفر مع رضي العامة؛ نهج البلاغه، نامه 53

[66] . ر.ك: ابراهيم حسن، تاريخ سياسي اسلام، ص328

[67] . والله ما معاويه بادهي مني و لكنه يغدر و يفجر و لولا كراهيه الغدر لكنت من ادهي الناس و لكن كل غدره فجره و كل فجره كفره و لكل غادر لواء يعرف به يوم القيامه؛ نهج البلاغه، خطبه200

[68] . ابن ابي­الحديد، شرح نهج البلاغه، ج1، ص228

[69] . حر عاملي، وسايل الشيعه، ج9، ص466

[70] . ابن اثير، الكامل، ج2، ص220؛ ابن ابي­الحديد، شرح نهج البلاغه، ج2، ص7

[71] . و قد كان رسول الله (ص) عهد اليّ عهد فقال: يابن ابي طالب لك ولاء امتي فان ولوك في عافيه و اجمعوا عليك بالرضا فقم في امرهم و ان اختلفوا عليك فدعهم و ما هم فيه؛ محمودي، مستدرك نهج البلاغه، باب3، ص30؛ سيد بن طاووس، كشف المحجة، ص248

[72] . كهف، آيه51

[73] . برائه، آيات 111و112

[74] . مجلسي، بحار الانوار، ج46 ، ص116

[75] . من يزرع خيرا يحصد غبطه و من يزرع شرا يحصد ندامه تعملون السيئات و تجزون الحسنات؟ اجل كما لايجتني من الشوك العنب. سيره ابن هشام، ج1، ص213

[76] . ماظفر من ظفر الاثم به و الغالب بالشر مغلوب؛ نهج البلاغه، حكمت327

[77] . أتأمروني ان اطلب النصر بالجور فيمن وليت عليه! و الله لااطور به ما سمر سمير و ما امّ نجم في السماء نجما؛ نهج البلاغه، خطبه126

[78] . زخرف، آيه 54

[79] . فاني سمعت رسول الله صلوات الله عليه يقول في غير موطن: لن تقدس امة لا يؤخذ للضعيف فيها حقه من القوي غير متتعتع؛ نهج البلاغه، نامه53

[80] . وَإِنَّ مِنْ أَسْخَفِ حَالاَتِ الْوُلاَةِ عِنْدَ صَالِحِ النَّاسِ، أَنْ يُظَنَّ بِهِمْ حُبُّ الْفَخْرِ، وَ يُوضَعَ أَمْرُهُمْ عَلَى الْكِبْرِ. وَقَدْ كَرِهْتُ أَنْ يَكُونَ جَالَ فِي ظَنِّكُمْ أَنِّي أُحِبُّ الاِِْطْرَاءَ، وَاسْتَِماعَ الثَّنَاءِ، وَلَسْتُ ـ بِحَمْدِ اللهِ ـ كَذلِكَ، وَلَوْ كُنْتُ أُحِبُّ أَنْ يُقَالَ ذلِكَ لَتَرَكْتُهُ انْحِطَاطاً لله سُبْحَانَهُ عَنْ تَنَاوُلِ مَا هُوَ أَحَقُّ بِهِ مِنَ الْعَظَمَةِ وَالْكِبْرِيَاءِ. نهج البلاغه، خطبه 216

[81] . نهج البلاغه، حكمت 332

[82] . ماهذه الذي صنعتموه. فقالوا: خلق منا تعظم به امرء نا. فقال: والله ما ينتفع بهذا امراء كم؛ نهج البلاغه، حكمت37

[83] . آله الرياسه سعه الصدر؛ نهج البلاغه، حکمت167

[84] . نهج البلاغه، حکمت420

[85] . و لاتكفوا عن مقاله بحق او مشوره به عدل؛ و لاتظنوا بي استثقالا في حق قيل لي؛ نهج­البلاغه، خطبه216

[86] . و ان ظنت الرعيه بك حيفا فاصحر لهم بعذرك و اعدل ظنونهم باصحارك؛ نهج البلاغه، نامه53

[87] . نائيني، تنبیه الامه و تنزیه المله، ص 44ـ 45  

[88] . فلا تكلموني بما تكلم به الجبابرة و لا تتحفظوا مني بما يتحفظ عند اهل البادرة و لا تخالطوني بالمصانعة...؛ نهج البلاغه، خطبه216

[89] . و اشعر قلبك الرحمة للرعية و المحبة لهم و اللطف بهم و لا تكونن عليهم سبعا ضاريا تغتنم اكلهم فانهم صنفان اما اخ لك في الدين او نظير لك في الخلق؛ نهج، نامه 53

[90] . به نقل از: شهيد مطهري، مجموعه آثار، ج17، ص502

[91] . نهج البلاغه، نامه53

[92] . نساء، آیه94

[93] . يا ايها الذين امنوا اجتنبوا كثيرا من الظن ان بعض الظن اثم و لا تجسسوا و لا يغتب بعضكم بعضا؛ حجرات، آيه12

[94] . لا تتبعوا عثرات المسلمين فانه من تتبع عثرات المسلمين تتبع الله عثرته و من تتبع الله عثرته يفضحه؛ كليني، كافي، ج2، ص355

[95] . ماكنت لالقي الله ببدعة لم يحدث الي فيها شيئا؛ حر عاملي، وسائل الشيعه، ج12، ص318

[96] . و اني لارجو ان القي الله و ليس احد منكم يطالبني بمظلمة في دم و لا مال؛ سنن ابي داوود، ج2، ص244

[97] . امام خميني، صحيفه امام، ج17، ص140-141

[98] . تاريخ طبري، ج4، ص53؛ مجلسي، بحارالانوار، ج33، ص407

[99] . تاريخ طبري، ج4، ص429

[100] . مفيد، الجمل و النصره، ص94

[101] . ابن قتيبه، الامامه و السياسه، ج1، ص68؛ تاريخ يعقوبي، ج1، ص80؛ مسعودي، مروج الذهب، ج2، ص370؛ و همين دستور در جنگ نهروان داده شد. ر.ك: مسعودي، مروج الذهب، ج2، ص415-416

[102] . ابوالفرج اصفهاني، الاغاني، ج16، ص127

[103] . لاتقاتلوهم حتي يبدؤوكم فانكم بحمد الله علي حجه و ترككم اياهم حتي يبدؤوكم حجه اخري لكم عليهم. فاذا كانت الهزيمه باذن الله فلاتقتلوا مدبرا و لاتصيبوا معورا و لاتجهزوا علي جريح و لاتهيجوا النساء باذي؛ نهج البلاغه، نامه14

[104] . «الايمان قيد الفتك و لا يفتك مؤمن» مسند احمد حنبل، ج1، ص167، ج4، ص92؛ هندي، كنز العمال، ج1، ص93،143؛ سيد بن طاوس، لهوف،68؛ مجلسي، بحارالانوار، ج47، ص137

[105] . قد نهي رسول الله عن الفتك، ان الاسلام قيد الفتك؛ كليني، كافي، ج7، ص375؛ شيخ طوسي، تهذيب الاحكام، ج10، ص214

[106] . إِنِّي أَكْرَهُ لَكُمْ أَنْ تَكُونُوا سَبَّابِينَ، وَلكِنَّكُمْ لَوْ وَصَفْتُمْ أَعْمَالَهُمْ، وَذَكَرْتُمْ حَالَهُمْ، كَانَ أَصْوَبَ فِي الْقَوْلِ، وَأَبْلَغَ فِي الْعُذْرِ، وَقُلْتُمْ مَكَانَ سَبِّكُمْ إِيَّاهُمْ: اللَّهُمَّ احْقِنْ دِمَاءَنَا وَدِمَاءَهُمْ، وَأَصْلِحْ ذَاتَ بَيْنِنَا وَبَيْنِهِمْ، وَاهْدِهِمْ مِنْ ضَلاَلَتِهِمْ، حَتَّى يَعْرِفَ الْحَقَّ مَنْ جَهِلَهُ، وَيَرْعَوِيَ عَنِ الْغَيِّ وَالْعُدْوَانِ مَنْ لَهِجَ بِهِ؛ نهج البلاغه، خطبه206

[107] . ر.ک: شهید مطهری، حماسه حسینی، ج3، ص84

[108] . همان، ص292

[109] . فالموت في حياتكم مقهورين و الحياه في موتكم قاهرين؛ نهج البلاغه، خطبه51

[110] . اكرم نفسك عن كل دنيه و ان ساقتك الي الرغائب فانك لن تعتاض بما تبذل من نفسك عوضا. و لاتكن عبد غيرك و قد جعلك الله حرا. نهج البلاغه، نامه31

[111] . و لاتكن فظا غليظا يكره الناس قربك و لاتكن واهنا يحقرك من عرفك؛ ابن شعبه، تحف العقول، ص316

[112] . يا ايها الذين آمنوا لاتبطلوا صدقاتكم بالمن و الاذي؛ بقره، آيه264

[113] . فمن كرمت عليه نفسه صغرت الدنيا في عينه و من هانت عليه نفسه كبرت الدنيا في عينه. الشعيري، صدوق، جامع الاخبار، ص127

[114] . من شرفت نفسه نزهها عن ذله المطالب؛ آمدي، غرر الحكم، ج2، ص203

[115] . علي (ع): من كرمت عليه نفسه هانت عليه شهواته؛ نهج البلاغه، حكمت449

[116] . نفاق المرء من ذل يجده في نفسه؛ آمدي، غرر الحكم، ج2، ص298

[117] . قلوب الناس معك و اسيافهم عليك؛ مجلسي، بحارالانوار، ج44، ص 365

[118] . ر.ك: ناتال براندن، قدرت عزت نفس، ص7 و23؛ همچنين، دوان شولتز و سيدني آلن شوتز، نظريه هاي شخصيت، ص189 و286 و 351

[119] . شهيد مطهري، مجموعه آثار، ج22، ص396

[120] . موت في عز خير من حيوه في ذل؛ بلاغه الحسين، ص141

[121] . بلاذري، انساب الاشراف، ج3، ص171

[122] . ابن شهر آشوب، مناقب، ج4، ص72

[123] . ليس شأني شأن من يخاف الموت، ما اهون الموت علي سبيل نيل العز و احياء الحق. ليس الموت في سبيل العز الا حياه خالده و ليست الحياه مع الذل الا الموت الذي لا حياه معه افبالموت تخوفني؟ هيهات، طاش سهمك و خاب ظنك! لست اخاف الموت ان نفسي لاكبر من ذلك و همتي لاعلي من ان احمل الضيم خوفا من الموت و هل تقدرون علي هدم مجدي و محو عزي و شرفي؟ فانا لا ابالي بالقتل؛ الشوشتري، احقاق الحق و ازهاق الباطل، ج11، ص601

[124] . لا و الله لااعطيهم بيدي اعطاء الذليل و لا افر فرار العبيد؛ بلاذري، انساب الاشراف، ج3، ص188 و ابن اثير، الكامل في التاريخ، ج4، ص62

[125] . همان، ص489

[126] . الا و ان الدعي بن الدعي قد ركز بين اثنتين بين السلّه و الذّله و هيهات منا الذّله. يأبي الله ذلك لنا و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و طهرت و انوف حميه و نفوس ابيه من ان نؤثر طاعه اللئام علي مصارع الكرام؛ ابن شعبه، تحف العقول، ص171

[127] . ... فاني لا اري الموت الا السعاده و لا الحياه مع الظالمين الا برما؛ ابن اثير، الكامل، ج4، ص23؛ تاريخ طبري، ج5، 357

[128] . موت في عز خير من حيوه في ذل؛ بلاغه الحسين، ص141

[129] . ابن شهر آشوب، مناقب، ج4، ص68

[130] . شهيد مطهري، مجموعه آثار، ج17، ص187

[131] . مجلسي، بحارالانوار، ج45، ص133

[132] . همان، ص135

[133] . سيد بن طاوس، لهوف/124

[134] . تاريخ طبري، ج6، ص226

[135] . همان، ج4، ص300

[136] . همان، ج7، ص248

[137] . انعام، آيه108

[138] . ص، آيه78

[139] . احزاب، آيه64

[140] . توبه، آيه68

[141] . ابن منظور، لسان العرب، ج12، ص318؛ راغب، مفردات، ص319

[142] . طباطبايي، الميزان، ج7، ص314

[143] . ابن منظور، لسان العرب، ج13، ص387

[144] . معجم الفروق اللغويه، ص466

[145] . ابن اثير، النهايه، ج4، ص255

[146] . هود، آيه18

[147] . مجلسي، بحارالانوار، ج45، ص99

[148] . سيد بن طاوس، لهوف، ص64

[149] . بلاذري، انساب الاشراف، ج3، ص397

[150] . منابع حديث اباشريح عبارتند از: صحيح بخاري، كتاب العلم، ح104؛ واقدي، المغازي، ح4044؛ صحيح مسلم، كتاب الحج، ح2413؛ سنن ترمذي، كتاب الحج، ح737؛ مسند احمد، ح25911

[151] . ابن كثير، البدايه و النهايه، ج8/158-159

[152] . تاريخ طبري، ج4، ص317و318؛ امين، اعيان الشيعه، ج4، ص247تا249

[153] . تاريخ طبري، ج4، ص303

[154] . همان،314

[155] . ابن طاووس، لهوف، ص135

[156] . تاريخ طبري، ج5، ص423؛ مجلسي، بحار الانوار، ج45، ص5

[157] . تاريخ طبري، ترجمه/3029

[158] . قندوزي، ينابيع الموده، ج2، ص165

[159] . ابن طاووس، لهوف، ص162

[160] . تاريخ طبري، ج5، ص374؛ مفيد، الارشاد، ج2، ص59؛ مسعودي، مروج الذهب، ج3، ص68

[161] . ابن اعثم، الفتوح، ج5، ص53

[162] . بلاذري، انساب الاشراف، ج2، ص339

[163] . مفيد، ارشاد، ج2، ص62

[164] . تاريخ طبري5/412

[165] . مفيد، الارشاد، ج2، ص108

[166] . ويلكم يا شيعه آل ابي سفيان، ان لم يكن لكم دين و لاتخافون المعاد فكونوا احرارا في دنياكم. انا اقاتلكم و انتم تقاتلونني و النساء ليس عليهن جناح؛ ابن طاووس، اللهوف، ص50

[167] . تاريخ طبري، ج5، ص453؛ مفيد، ارشاد، ج2، ص112

[168] . مجلسي، بحارالانوار، ج45، ص58

[169] . تاريخ طبري، ج5، ص456

[170] . همان، ج4، ص372

Image

فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ

 

پس بشارت ده به آن بندگان من كه به سخن گوش فرا مى‏ دهند و بهترين آن را پيروى مى كنند

مجمع مدرسین و محققین حوزه علمیه قم