(1)سيد ابوالفضل موسويان
چكيده
يكي از موضوعاتي كه همواره ذهن افراد متعهد را به خود مشغول كرده، رواج خرافات به نام دين است. در اين مقاله پس از بيان معني خرافه به اين نكات پرداخته شده است: 1. انگيزه هايي كه موجب دامن زدن به خرافات مي شود، مانند: اميد، اسطوره سازي، راحت طلبي، قدرت طلبي، و دشمني ها؛ 2. عواملي كه موجب پذيرش خرافه مي گردد و بيشتر از سادگي اشخاص سرچشمه مي گيرد، و با انجام برخي از امور خارق العاده و ظاهر فريبي تحقق مي يابد؛ 3. راهكارها و روش قرآن در مقابله با خرافات. در روش قرآن اين موارد مورد قرار گرفته است: ۱. اشكالات عقلي و فطري اي كه بر برخي از خرافات وارد شده؛ ۲. به اعتباري كه به عقل داده شده و اين كه در اعتقادات جز دليل و حجت نبايد پذيرفته شود و ظن و گمان هيچ اعتباري ندارد؛ ۳. بيان برخي از توهماتي كه غالبا موجب خرافات مي¬شود و جلوگيري از آن؛ ۴. وظيفه عالمان در مقابله با ترفندها و شگردهاي مختلفي كه براي ايجاد بدعت ها در ازمنه مختلف بوجود مي آيد و در خاتمه به پيامدهاي سوء انديشه هاي غلط توجه شده است.
كليد واژه ها: بدعت، حجيت عقل، خرافه، غلو، تحريف
مقدمه
امروزه در جامعه با افكار و عقايد باطلي مواجه هستيم. اين انديشه ها برخي ريشه در آداب و رسوم مردم دارند، مانند شانس، عطسه، فال، طالع بيني، بديمني، خوش يمني، عدد سيزده، فال گيري، فال قهوه و امثال اينها و برخي وجهه مذهبي و ديني به خود مي گيرند، مانند تأييد نمايندگان يك دوره توسط امام زمان، هاله نور، حضور حضرت زهرا (ع) در جلسه معرفي يكي از وزرا، رغبت امام زمان به يك دولت، ادعاي رؤيت امام زمان، نيابت از جانب آن حضرت، ادعاي امام زمان، خواب هاي آمرانه و.. اين مقاله به آداب و رسوم خرافي نوع اول كاري ندارد و صرفا به خرافاتي مي پردازد كه به دين نسبت داده مي شود.
انسان در طول تاریخ برای پاسخ دادن به سؤالات بیشمارش به هر ابزاری متوسل میشود که گاهی اوقات این ابزار مطابق چارچوب منطقی و علمی نمیباشد، لذا شروع به خرافه سازی میکند.
(2)«خرافه به آن اندیشه و عملی گفته میشود که انسان های معقول آن را نمیپذیرند و غیر منطقی و جاهلانه و خیالی میدانند.»
به بیان دیگر«آراء و عقایدی که انسان برای خود انتخاب میکند، یا تنها افکار نظری است که مستقیماً و بدون واسطه، هیچ ربطی به عمل ندارد، مانند ریاضیات، طبیعیات و علوم ماوراء طبیعت [که از آن به عقل نظری تعبیر میشود] و یا افکاری است عملی که سر و کارش مستقیماً با عمل است. مانند مسائل مربوط به خوبی و بدی اعمال [که آن را عقل عملی مینامند]. در قسم اول، راه تشخیص افکار صحیح از افکار و عقايد ناصحیح، تنها پیروی علم و یقین است که از راه برهان و یا حس به دست میآید. و در قسم دوم منحصر به تجربه است. یعنی آن عملی را صحیح بدانیم که سعادت انسان را تأمین میکند و یا حداقل در تأمین آن نافع است و آن عملی را باطل بدانیم که (3)به شقاوت منجر میشود و یا در سعادتش مضر است. اما در قسم اول، اعتقاد به آنچه علم به حقانیتش نداریم و در قسم دوم اعتقاد به آنچه نمیدانیم خیر است یا شر، چنین اعتقاداتی جزو خرافات است.»
بنابراین هر چیزی که با علم مغایرت داشته باشد، خرافه نامیده میشود.
«و عقايد و رسوم خرافی عمیقاً ریشه در فرآیندهای ذهنی ناهشیار آدمی دارند و لذا مربوط به گذشته و یا محدود به طبقات کم سواد نبوده، برعکس بخش جدایی ناپذیری از ساخت ذهنی همة آدمیان است که تحت شرایط خاصی (4)به سطح هوشیاری میرسد.»
یکی از مصادیق خرافات را میتوان افراط و تفریط دانست. کم کردن از حقیقت یا زیاد کردن به آن و بیش از اندازه نشان دادن، از نمونه های بارز خرافات است. لذا امیرالمؤمنین (ع) افراط و تفریط را نشانة جهل و نادانی دانسته و میفرماید:
«لا تری الجاهل الّا مفرِطا او مفرَطاً» (5)، جاهل را مشاهده نمیکنی مگر در حالت افراط يا تفریط.
انگیزه های خرافات
عوامل و انگیزه های مختلفی در پذیرش خرافات و دامن زدن به آن مؤثر است. در این جا به برخی از آنها اشاره میکنیم.
1 . ترس و امید
اولین چیزی که انسان را به خرافات کشیده است، ظاهراً دست نیافتن به پاسخ صحیح و منطقی پرسش هاست.
«اگر آدمیان قواعد مشخصی برای ادارة تمام امور زندگی خود در اختیار داشتند و یا بخت همیشه با آنان یار بود، هرگز به خرافات روی نمیآوردند، اما چون اغلب به مشکلاتی برمی خورند که قواعد موجود پاسخگوی آنها (6)نیست و از سوی دیگر به سبب قطعی نبودن دستیابی به مواهب آز برانگیز بخت، بة طور رقت باری بین ترس و امید سرگردانند و در نتیجه اغلب سخت زود باورند.»
و از باب اين كه «الغريق يتشبث بكل هشيش» به هر چيزي كه گمان داشته باشد متوسل مي شود و به هر خار و خاشاكي چنگ مي زند.
2 . اسطوره سازی
یکی از عواملی که افراد را به سوی غلو و خرافات میکشاند، اسطوره سازی است. اعتقاد به عقيده مطلق، يا يک شخصیت برتر و برای این که شخصیتی را از دیگران برتر بشمارد، به جای بیان واقعیتها ـ که چه بسا همان واقعیت ها در برتری فضیلت او کافی باشد ـ متوسل به بیان مطالب غلو آمیزی میشود که این برتری را بر دیگران اثبات کند. و یا اساساً میخواهد آن شخصیت را از نوع دیگر بشمارد. در طول تاریخ همواره شخصیت هایی وجود داشتهاند که با همة مقامات در عین حال مخلوق الهی بودهاند، اما عدهای آنان را خدای خود دانستهاند. نمونه هایی از اين اسطوره سازي را قرآن یاد کرده است. حضرت عیسی را مسیحیان و حضرت عزیر را یهودیان خدا میدانستند.
(وَقَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللّهِ وَقَالَتْ النَّصَارَى الْمَسِيحُ ابْنُ اللّهِ)(7) در بین علاقهمندان به امیرالمؤمنین (ع) نیز همین موضوع اتفاق افتاد که با برخورد شديد آن حضرت روبه رو شد.
امیرالمؤمنین (ع) میفرماید:
«یَهلِکُ فی رجلان محبُّ مفرط و باهت مُفَترّ»(8) در بارة من دو کس تباه شوند: دوست تندرو و بهتان زن دروغ پرداز.
آن¬حضرت نوع برخورد پیامبر (ص) را به خوارج - که به افراط کشیده شده بودند - چنین گوشزد میکند: شما میدانید که رسول خدا (ص) آلوده به زنای محصنه را، سنگسار میکرد و سپس خود بر او نماز میگزارد و میراثش را به خاندانش میسپرد. مردة یک قاتل را در پی اعدام، در اختیار میراث برانش میگذاشت. دزد را دست میبرید، زناکار غیر محصن را حد میزد، اما از ثروت بازیافته سهمش میداد. بدین سان رسول خدا (ص) مجرمان را برحسب جرمشان کیفر میداد و قوانین الهی را دربارة آنها اجرا میکرد، بی آنکه از سهمی که در اسلام داشتند، محرومشان کند، یا از میان یاران، نامشان را بزداید. اما شما، شرورترین مردمان هستید که سرگردان وادی شیطنت و سکوهای تیر پرتاب شیطان شدهاید و بدانید که در آیندهای نه چندان دور. دو گروه از این امت، در بارة شخص من، به ورطة هلاک میافتند: یکی از دوستداران افراطی که با مهر از راه حق بیرون میافتند و دیگر کینه توزانی که کینه به انحرافشان میکشاند. در این میان بهترین شکل ارتباط با من از آن مردمانی است که در راستای تعادل حرکت میکنند.
(9)«سیهلک فیّ صنفان: محب مفرط یذهب به الحبّ الی غیر الحق و مبغض مفرط یذهب به البغض الی غیر الحق و خیر الناس فیّ حالاً النمط الاوسط.»
بنابراین نباید با دیدن یک انحراف و اشتباه به کلی فردی را کنار گذاشت و آن را از دین خارج دانست ـ آن طور که خوارج میکردند ـ و نه شخصیت فردی را چنان بالا برد که از حدّ خود تجاوز کند. از پیامبر (ص) نقل شده است كه به علی (ع) فرمود:
«ان فيك شبها من عيسي بن مريم احبته النصاري حتي انزلوه بمنزله ليس بها و ابغضته اليهود حتي بهتوا امه»(10) تو نمونهای از عیسی بن مریم داری؛ نصاری عیسی را دوست میداشتند و او را بیش از آنچه بود بالا بردند و یهودیان نسبت به او عصبانی بودند و به مادرش تهمت میزدند.
امام علی (ع) از راهی عبور میکرد، دید عدهای منکر خدا شده و علی (ع) را خدای خود میدانند و میگفتند: تو خالق و رازق ما هستی! وي هر قدر با آنان صحبت کرد و تهدید کرد نتیجهای نبخشید؛ به همین جهت حضرت دو حفره كنار هم در زمين كند، آنان را در حفره اي قرار داد و در حفرة ديگر آتش افروخت تا انديشة شرك آلود غلو را در نطفه خفه كند. آن حضرت اين غاليان را نفرين كرد و از آنان اين چنين بيزاري جست:
«اللهم اني ابرئ من الغلاه كبرائه عيسي بن مريم من النصاري. اللهم اخذلهم ابدا و لاتنصر منهم احداً»(11) خداوندا من از غاليان بيزارم، همان گونه كه عيسي بن مريم از مسيحيان بيزار است. خداوندا تا ابد آنان را خوار كن و هيچ يك از آنان را ياري نكن.
شهید مطهری در این باره میگوید:
«برخی از دوستان، علاقمندان و پیروان دین در پی اسطوره سازی از شخصیت های دین تلاش میکنند و حس قهرمان پرستی آنان موجب میشود که به بزرگان دین نسبت هایی بدهند که روح خود آنان نیز مخالف صریح این قبیل امور است. همان طور که برخی از پیروان حضرت عیسی آن حضرت را تا خدايی پیش بردند و خداوند در قرآن از آنان چنین یاد میکند: (أَأَنتَ قُلتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَأُمِّيَ إِلَهَيْنِ مِن دُونِ اللّهِ...)(12) و نسبت زینب اللهی و ... یا اختیارات و توانايی هایی برای آنان قائل شوند که تمام دستگاه الهی را بهم میزند. مرحوم حاجی نوری، محدث بزرگ از یکی از این افکار غلط چنین یاد میکند. امام حسین شهید شد که اسلام بالا برود، امام حسین کشته شد که سنن و مقررات و قوانین اسلامی زنده شود، نه اینکه بهانهای شود که پا روی سنن اسلامی بگذارند، ما امام حسین را به صورت ـ العیاذ بالله ـ اسلام خراب کن در¬آوردهایم. امام حسیني که ما در خیال خودمان درست کردهایم، اسلام خراب کن است.» (13)
گاهی این اسطوره سازی به یک قوم و نژاد کشیده میشود و قومی خود را برتر از دیگران میپندارند. یهود و نصاری خود را قوم برتر میدانستند و معتقد بودند فرزندان خدا و دوستان او هستند، بهشت از آنِ آنان است و بر اثر اعمال ناشایست یا مجازات نمیشوند و یا اگر مجازاتی باشد بمانند دیگران ابدی و دائمی نیست. خداوند میفرماید:
(وَقَالَتِ الْيَهُودُ وَالنَّصَارَى نَحْنُ أَبْنَاء اللّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ قُلْ فَلِمَ يُعَذِّبُكُم بِذُنُوبِكُم بَلْ أَنتُم بَشَرٌ مِّمَّنْ خَلَقَ يَغْفِرُ لِمَن يَشَاء وَيُعَذِّبُ مَن يَشَاء وَلِلّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا وَإِلَيْهِ الْمَصِيرُ)(14) ، یهود و نصاری گفتند: ما فرزندان خدا و دوستان او هستیم، بگو: پس چرا شما را در مقابل گناهانتان مجازات میکند. شما بشری هستید از مخلوقات خدا همانند سایر انسان ها. خدا هر که را بخواهد (شایسته ببیند) میبخشد و هر که را بخواهد (و مستحق ببیند) کیفر میدهد. همه آسمان ها و زمین و ما بین آن دو مخلوق و مملوک خدا هستند و سرانجام همه به سوی او باز میگردند.
در حدیثی از ابن عباس نقل شده است که پیامبر(ص) جمعی از یهود را به دین اسلام دعوت کرد و آنها را از مجازات خدا بیم داد. گفتند: چگونه ما را از کیفر خدا میترسانی در حالی که ما فرزندان خدا و دوستان او هستیم. (15)
علامه طباطبايی در تفسير آية مذكور مي گويد:
«مسلما ادعای فرزند واقعی خدا، آن طور که مسیحیان دربارة عیسی داشتند، نمیکردند، بلکه به طور مجاز و از باب تشریفات به خود چنین ادعايی داشتند، در واقع آنان خود را مانند فرزندان شاه میدانستند که از سایر افراد رعیت جدا بوده و داراي قرب و مرتبهای هستند که نباید با آنان همچون دیگران معامله شود و گویا آنان از قوانین و احکامی که بر ساير مردم اجرا میشود، معاف هستند. بنابراین مراد از فرزندی، تقرب بوده است و عطف کلمة «احبائه» بر جمله «ابناء الله» گر چه به واقع کلمه عطف تفسیری نیست ولی نظیر آن است. شاهد بر این مطلب جملههایی است که در همین آیه در ردّشان گفته شده است: «يَغْفِرُ لِمَن يَشَاء وَيُعَذِّبُ مَن يَشَاء» روشن است که اگر منظورشان از جملة: ما فرزندان خدا و دوستان اويیم این نبود، وجهی برای این جمله نبود. و همچنین جملة «بَلْ أَنتُم بَشَرٌ مِّمَّنْ خَلَقَ» تنها روی این حساب است که موقعیت کامل و به سزايی به خود میگیرد، (زیرا اگر اعتقاد به ابناء بودن داشته باشند، شرک است و شرک آمرزیده نمیشود) خلاصه این که منظور از جملة «نَحْنُ أَبْنَاء اللّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ» این است که ما از خواص خداوند و دوستان اويیم و هر کاری انجام دهیم، و هر چه را ترک کنیم، مجازات نخواهیم شد.
خداوند به پیامبر دستور احتجاج با آنان را میدهد که با دو برهان ادعای آنان را ابطال نماید:
1. نقض گفتة آنان به مجازات ها و عذاب هايی است که بر ایشان در دنیا وارد شده است. زیرا یهود گناهانی چون کشتن پیامبران و مردم صالح و نقض پیمان های الهی و تحریف کلمات و کتمان آیات الهی ... انجام دادند و در نتیجه برخی مسخ شدند و از صورت انسانی خارج گردیدند و برخی به ذلت و بیچارگی و فلاکت دچار شده، ستمگران بر ایشان مسلط شدند و یکدیگر را کشته و به نوامیس هم تجاوز نمودند و خانههای یکدیگر را خراب میکردند. نصاری نیز ابتلائاتشان کم نبوده و پیش از بعثت پیامبر (ص) و در زمان آن حضرت و پس از آن تا به امروز، گرفتاری-های بسیاری بر ایشان وارد شده است.
البته طبق ناموس طبیعت، مشکلات و سختیها برای همة انسان¬هاست و شامل مسلمانان نیز میشود. ابتلا برای انسان های خوب امتحان و درجه است و برای دیگران عذاب و مجازات.
2. در پاسخ دوم خداوند میفرماید: شما بشری از جمله مخلوقات الهی هستید و بر دیگران امتیازی ندارید، بنابراین خدا هر که را بخواهد عذاب میکند، بدون این که امتیاز و احترام خاصی برای قومی داشته باشد. (16)
ادعاي ديگر آنان اين بود كه فقط آنان به بهشت مي روند (وَقَالُواْ لَن يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاَّ مَن كَانَ هُوداً أَوْ نَصَارَى تِلْكَ أَمَانِيُّهُمْ قُلْ هَاتُواْ بُرْهَانَكُمْ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ)(17) و گفتند: هرگز كسى به بهشت درنيايد مگر آنكه يهودى يا مسيحي باشد، اين آرزوهاى [واهى] ايشان است، بگو اگر راست مىگوييد دليل خود را بياوريد.
و اگر به خاطر برخي گناهان عذاب شوند، مدت كمي خواهد بود و پس از آن به بهشت خواهند رفت:
(وَقَالُواْ لَن تَمَسَّنَا النَّارُ إِلاَّ أَيَّاماً مَّعْدُودَةً قُلْ أَتَّخَذْتُمْ عِندَ اللّهِ عَهْدًا فَلَن يُخْلِفَ اللّهُ عَهْدَهُ أَمْ تَقُولُونَ عَلَى اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ)(18) و گفتند جز روزهايى چند هرگز آتش به ما نخواهد رسيد، بگو مگر پيمانى از خدا گرفتهايد كه خدا پيمان خود را هرگز خلاف نخواهد كرد، يا آنچه را نمىدانيد به دروغ به خدا نسبت مىدهيد.
البته اين مسأله در مورد مؤمنان نیز صادق است و آنان نيز از امتحانات الهي و ابتلائات مستثني نمي باشند:
(أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُواْ الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَعْلَمِ اللّهُ الَّذِينَ جَاهَدُواْ مِنكُمْ وَيَعْلَمَ الصَّابِرِينَ)(19) آيا پنداشتيد كه داخل بهشت مىشويد بىآنكه خداوند جهادگران و شكيبايان شما را معلوم بدارد؟...
(وَمَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ وَمَن يَنقَلِبْ عَلَىَ عَقِبَيْهِ فَلَن يَضُرَّ اللّهَ شَيْئًا وَسَيَجْزِي اللّهُ الشَّاكِرِينَ)(20) و محمد جز فرستادهاى كه پيش از او [هم] پيامبرانى [آمده و] گذشتند نيست آيا اگر او بميرد يا كشته شود از عقيده خود برمىگرديد و هر كس از عقيده خود بازگردد هرگز هيچ زيانى به خدا نمىرساند و به زودى خداوند سپاسگزاران را پاداش مىدهد
یا اگر كار خلافي كردند از مجازات مستثني نيستند:
(لَّيْسَ بِأَمَانِيِّكُمْ وَلا أَمَانِيِّ أَهْلِ الْكِتَابِ مَن يَعْمَلْ سُوءًا يُجْزَ بِهِ وَلاَ يَجِدْ لَهُ مِن دُونِ اللّهِ وَلِيًّا وَلاَ نَصِيرًا)(نساء/123) [پاداش و كيفر] به دلخواه شما و به دلخواه اهل كتاب نيست هر كس بدى كند در برابر آن كيفر مىبيند و جز خدا براى خود يار و مددكارى نمىيابد.
البته امروزه اسطوره سازي به شكل¬هاي مختلفي در آمده است از جمله مطلق گرايي در باره علم نيز مي تواند يكي از مصاديق آن باشد ؛ آنان كه تصور مي كنند علم به تنهايي مي تواند حلّال همه مشكلات انسان باشد يا پاسخگوي همه سؤالات و شبهات، نيز دچار همين اسطوره سازي شده اند.
3 . راحت طلبی
همانطور که گفته شد، مشکلاتی فرا روی انسان است و راه حلّی برای آن پیدا نمیشود و یا با سختیهایی همراه است.
شاید بتوان گفت یکی از عواملی که افراد را هر چند بطور نسبی به پارهای از خرافات پایبند کرده و میکند، این باشد که افراد راحتترین گزینه ها را برای حل مشکلات خود انتخاب میکنند، و این به درون شخصیت آنان برمیگردد. زیرا باید با برطرف شدن مجهولات، خرافات نیز از بین برود، در حالی که همواره چنین نیست.
مثلاً برخی از افراد مذهبی با دل سپردن به یک روایت ضعیف و یک سخن يا خواب بی اساس، مسؤولیتها را از دوش خود بر میدارند و از وظايف خود شانه خالی میکنند.
با عزاداری برای سیدالشهداء (ع)، خود را از مسؤولیتهای اجتماعی و دینی میرهانند، و یا مرتکب هر خلافی شده و آخرت را برای خود تضمین شده میدانند. با یک استخاره بدون تأمل و مشورت و تحقیق، اقدام به کاری میکنند و تصمیمات مهمی میگیرند با دعا و توسل، خود را از طبیب و مداوا بی نیاز میدانند.
بنابراین اگر برای حلّ مشکلات بجای انتخاب راهی منطقی، علمی و متقن که با دشواریهایی نیز همراه است، بتوان یک راه حل سادهای را انتخاب نمود و به صرف احتمال این که ممکن است این راه جوابگو باشد حتی اگر قطعی و منطقی نباشد این همان خرافه پرستی است.
امير المؤمنين مي فرمايد:
«فان العامل بغير علم كالسائر علي غير طريق فلايزيده بعده عن الطريق الواضح الا بعدا من حاجته و العامل بالعلم كالسائر علي طريق الواضح»(21) آنكه نادانسته كاري كند، مانند كسي است كه بيراهه رود. هرچه در آن راه پيش راند، از مقصود خود دورتر ماند. و آنكه از روي دانش كننده كار است همچون رونده در راه آشكار است.
4. انگیزههای سیاسی و اجتماعی
معمولاً حکومتها بجای ارتباط سالم و منطقی بین خود و مردم و توازنی که باید بین آنان برقرار باشد و حقوق متقابل آنان رعایت شود، مردم را به خادمی حکومت میکشند، حکومت در جایگاه خرافات برای خودش الهه میشود که با خداوند مرتبط است در مقطعی از تاریخ پادشاهان خود را خدا میدانستند و در مقطعی سایه خدا و نماینده او. حکومتها با ترویج افکار باطل و خرافی که خواست خدا چنین بوده است، جلوی آزادیهای مردم را میگیرند و مردم را در مقابله با حاکمان ظالم و گرفتن حقوق خود منحرف میکنند. و از سادگي مردم و اعتقادات آنان سوء استفاده مي-نمايند. مثلا دولت خاصي را مورد توجه و عنايت خاص امام زمان مي دانند و نمايندگان دوره اي از مجلس را مؤيد از طرف آنحضرت مي شمارند و...
و از سوی دیگر فشارهای سیاسی بر مردم در صورتی که آنان خود را در مقابل حکومت ناتوان بدانند و امکان تغییر را بر روی خود مسدود ببینند، گرایش آنان را به خرافات بیشتر میکند. این تفکر غلط بوجود میآید که این سرنوشت آنان است و چارهای جز آن نیست خداوند چنین خواسته است. فقر و ظلم و نابسامانیهای اجتماعی، خواسته الهی است هیچ تلاشی برای تغییر آن نباید صورت گیرد و سودمند نیست.
بر این اساس با رواج یافتن اندیشه های باطلی چون جبر، نماینده خدا بودن حاکم، بی اختیاری مردم، سرنوشت محتوم و منتظر تغییرات از جانب خداوند بدون هیچ تلاشی و ... شکل میگیرد.
پس از مأیوس شدن از اقدامات طبیعی، برای جبران ناراحتیها و نابسامانیها، به خرافات و وعدههای دروغین دل خوش میکند، همواره چنین بوده است که در دیکتاتوریها، خرافات بسیاری به نام مذهب و دین رواج یافته است.
به هر حال فرصت طلبان از هر موضوع و حادثهای ممکن است به سود خود استفاده کنند، نجات از یک حادثه را دلیل بر خوبی قلمداد کنند و مدتها مردم را سرگرم نمایند. در حالی که ممکن است این اتفاق، مانند دیگر اتفاقات که انسان از علت آن آگاه نیست، به گونهای اتفاق افتاده باشد. پیامبر نیز میتوانستند از این قبیل وقایع استفاده کنند ولو با این توجیه که مردم اعتقادشان به دین بیشتر میشود یا سکوت نمایند که چنین نکردند، نقل شده است:
روزی که ابراهیم فرزند پیامبر (ص) درگذشت، آفتاب گرفت، گروهی بی خبر از نوامیس و قوانین طبیعی جهان، تصور کردند که آفتاب برای مرگ ابراهیم گرفته است. به طور مسلم چنین اندیشهای باطل اگر چه افسانه و موهوم بود ولی در ظاهر به نفع پیامبر (ص) تمام میشد و اگر پیامبر یک رهبر عادی و مادی بود، جا داشت بر این اندیشه، صحه بگذارد و از این راه عظمت و بزرگی خود را ثابت نماید. ولی او بر خلاف چنین تصوری، بر فراز منبر رفت و مردم را از حقیقت امر آگاه ساخت و فرمود:
«ان الشمس و القمر آيتان من آیات الله یجریان بامره، مطیعان له لا ینکسفان لموت احد و لا لحیاته»(22) ، هان!ای مردم! بدانید همانا خورشید و ماه دو نشانه از نشانه هاي الهی هستند و به امر او میگردند و به فرمان او حركت مي كنند و برای زندگی و مرگ کسی کسوف و خسوف نمیکنند.
بلکه وظیفه شما در موقع کسوف این است که نماز بگذارید
او بر خلاف بسیاری از فرصت طلبان، که نه تنها حقایق را به نفع خود تفسیر میکند بلکه ازجهل و نادانی و خرافه و افسانه پرستی مردم، به سود خود استفاده مینمایند، هرگز پرده بر روی حقیقت نیافکند و از جهل و نادانی مردم به سود خود استفاده ننمود.
در بسياري از موارد، افراد از سادگي مردم سوء استفاده مي كنند و برخي از اموري را كه به طور عادي پيش مي آيد و دلايل خاص خود را دارد، در ميان مردم به برخي از افكار و انديشه هاي آنان نسبت مي دهند. مثلا فردي مريض مي شود و يا مشكلي سياسي براي او پيش مي آيد و آن را مربوط به يك نظريه اي كه از روي مباحث علمي داده معرفي مي كنند؛ چون سند فلان زيارت را رد كرده و يا موضوعي را به شكلي كه در ميان عوام جا افتاده و عده اي آن را ترويج كرده اند، قبول ندارد و امثال اين امور. در حالي كه همين اتفاقات براي غير آنان نيز ممكن است پيش بيايد كه حتما دلايل خاص خود را دارد.
يا عقب ماندگي ها و نابسامانيها را به جاهاي ديگر غير از ناشايستگي ها و بي تدبيري ها حاكمان ارجاع مي دهند. در حالي كه قرآن بر ورود در هر چيزي از راه صحيح آن تأكيد نموده است:
(وَأْتُواْ الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا)(بقره/189) و به خانهها از در [ورودى] آنها درآييد.
و انتخاب حاكمان را بر اساس اهليت و شايستگي آنان قرار داده است:
(إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَن تُؤدُّواْ الأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا) (نساء/58) خدا به شما فرمان مىدهد كه سپردهها را به صاحبان آنها رد كنيد.
و عزت را براي مسلمانان خواسته است:
(وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ)(منافقون/8) و[لى] عزت از آن خدا و از آن پيامبر او و از آن مؤمنان است.
و در اداره امور جامعه، خداوند به پيامبرش دستور مي دهد با مردم مشورت نمايد و به آنان شخصيت دهد:
«و شاورهم في الامر»(آل عمران/159)
اما برخي بر اين پافشاري مي نمايند كه مسايل را از مسير خود منحرف كنند مثلا با سالوس بازي، حل مشكلات اقتصادي، فرهنگي، و پيشرفتهاي علمي، را با دعا جستجو مي كنند. نه با تلاش و كوشش علمي و درايت و دور نگري و شايسته سالاري. البته دعا مي تواند چاشني و كمك كننده باشد اما پس از تلاش و كوشش:
(وَأَن لَّيْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَى)(نجم/39) و اينكه براى انسان جز حاصل تلاش او نيست. دعاهاي انبيا همواره با كوشش و تلاش همراه بوده است جهاد مي كردند و از خداوند نصرت مي طلبيدند:
(قَالُواْ رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبْرًا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ) (بقره/250) گفتند پروردگارا بر [دلهاى] ما شكيبايى فرو ريز و گامهاى ما را استوار دار و ما را بر گروه كافران پيروز فرماى.
اگر حضرت يوسف توانست بر خشكسالي زمان خود غلبه كند و حتي به ديگران نيز كمك نمايد با دور انديشي و برنامه ريزي و درايت بود. بنابر اين اگر كشور هايي به پيشرفتهايي دست يافته اند و برخي از كشورهاي اسلامي عقب مانده اند اين گونه نيست كه خداوند چنين خواسته باشد. آري اگر مسلمانان با پشتوانه معنويت و دعا و نيايش و بهره بردن از امدادهاي غيبي، به حل مشكلات از طريق علمي آن بپردازند يقينا موفقيت بيشتري از ديگران كه به اين امور اعتقاد ندارند به دست خواهند آورد.
5. دشمنی ها
خرافات همانطور که ممکن است از سر جهل و نادانی بوجود آید، ممکن است عمداً و عالمانه از سوی دشمنان نیز تحقق یابد، زیرا یکی از راههای شکست یک اندیشه صحیح، وارد کردن اندیشههای غلط در آن است. و به افراط و تفریط کشیدن آن تفکر است. دشمنانی که توان مقابله منطقی با افکار عالمانه را ندارند و از سوئی منافع خود را در مقابل آن مکتب در خطر میبینند، دست به کار شده و با ترویج خرافات، آن مکتب و مذهب را از پویائی و ارزشها تهی میکنند.
تفرقه ایجاد میکنند، فرقه سازی میکنند و با طرح اعتقاداتی خرافی، آنان را به جان هم میاندازند. دستگاههای جاسوسی بیگانه در سدههای اخیر در ایجاد انشعاب در مذاهب و فرقه سازی با تمسک به عقائد مذهبی افراطی اقدام نمودهاند، فرقههای وهابیت، بهائیت، طالبان، القاعده و ... در همین راستا شکل گرفته است.
عوامل پذیرش خرافه
مردم عادی که از حیلهها و مکرها، غافلند، عمدتاً تحت تأثیر القائات غلط قرار میگیرند و وسیله رسیدن فرصت طلبان و سودجویان به مقاصد شوم خود میشوند. برخی از این حیلهها و مکرها از این قرارند:
1. انجام برخي از امور خارق العاده
یکی از اموری که افراد ساده را تحت تأثیر قرار میدهد دیدن برخی از کارهای خارق العاده، پيشگويي ها، خوابها و رمال بازيها است. آنان بدون توجه به ارتباط آن امور با ادعاهای انجام گرفته، پس از دیدن امور خارق العاده ادعاهای واهی و غلط مدعیان را میپذیرند بدون اینکه دلیلی برای آن ادعا طلب کنند.
با اين كه اين قبيل امور با اعجاز انبياء و كرامت اوليا بسيار متفاوت است در عين حال لازم است به معجزات انبیاء و روش تبلیغ آنان توجه شود تا تفاوت این دو نوع روشن گردد. اگر انبیاء معجزاتی آوردهاند برای اثبات این بوده است که از جانب خداوند آمدهاند نه اینکه مطالب و ادعاهای آنان را اثبات نماید. در واقع معجزه انبیاء برای توجه مردم و به ویژه دانشمندان به براهین آنان بوده است. نه اين كه پس از معجزه آنان هر اعتقادي را مردم بپذيرند. بر این اساس در دوره حضرت موسی، که عالمان جامعه را ساحران و منجمان تشکیل میدادند و در زمان حضرت عیسی که اطباء و پزشکان بودند و در زمان پیامبر اکرم (ص) که ادبا و سخنوران بودند، انبیاء متناسب با آن دوره معجزاتی آوردند تا برتری خود و عجز آنان را در مقابله با پیامبران اثبات کنند. و به این وسیله ارتباط خود را با قدرت مافوق اثبات نمایند. اما هیچگاه این معجزات به معنای پذیرش بدون دلیل مطالب انبیاء نبوده است. بلکه پیروان آنان با براهین و استدلالات منطقی و علمی به دین گرایش یافتهاند و غیر از این هم از آنان خواسته نشده است. خداوند میفرماید:
(قُلْ هَذِهِ سَبِيلِي أَدْعُو إِلَى اللّهِ عَلَى بَصِيرَةٍ أَنَاْ وَمَنِ اتَّبَعَنِي وَسُبْحَانَ اللّهِ وَمَا أَنَاْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ) (یوسف/108)، بگو: این راه من است، من و پیروانم همگان را با بصیرت و آگاهی به سوی خدا میخوانیم.
در این آیه پس از دعوت به توحید، پیامبر را مأمور مینماید که راه خود را اعلام بدارد و آن عبارتست از دعوت به خدا از روی بصیرت و یقین. و تنها کسانی چنین خواهند بود که عالم باشند. و چون اصل بر استفاده از دلیل و منطق برای اعتقادات بوده است، پيامبر در حدّ ضرورت از معجزه بهره گرفته است:
(وَمَا كَانَ لِرَسُولٍ أَن يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّه) (رعد/۳۸) و هيچ پيامبرى را نرسد كه جز به اذن خدا معجزهاى بياورد.
يا میفرماید:
(وَإِن كَانَ كَبُرَ عَلَيْكَ إِعْرَاضُهُمْ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَن تَبْتَغِيَ نَفَقًا فِي الأَرْضِ أَوْ سُلَّمًا فِي السَّمَاء فَتَأْتِيَهُم بِآيَةٍ وَلَوْ شَاء اللّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدَى فَلاَ تَكُونَنَّ مِنَ الْجَاهِلِينَ ) (انعام/35) و اگر اعراض كردن آنان [از قرآن] بر تو گران است اگر مىتوانى نقبى در زمين يا نردبانى در آسمان بجويى تا معجزهاى [ديگر] برايشان بياورى [پس چنين كن] و اگر خدا مىخواست قطعا آنان را بر هدايت گرد مىآورد پس زنهار از نادانان مباش
مراد آن است که جا ندارد تو اینقدر در مقابل اعراض آنان متأثر شوی، زیرا دنیا محل اختیار است و دعوت به حق و قبول آن باید در مجرای اختیار جریان یابد و تو نمیتوانی آیهای تهیه کنی که آنان را بر ایمان آوردن مضطر و بی اختیار سازی. برای این که خداوند چنین ایمانی را از آنان نخواسته بلکه از آنان ایمان از روی رغبت و اختیار را خواسته است.
بنابراین اگر کسی کار خارقالعادهای انجام داد و سپس آن را وسیله قرار داد تا مطلب باطل و بدون دلیل خود را به خورد مردم دهد، - آن چیزی که معمولاً در این قبیل دعاها اتفاق میافتد - این امر به شدت محکوم و غلط است. قرآن در داستان سامری که با انجام کارهای خارقالعادهای، اندیشه باطلی را ترویج کرد محکوم میکند و از این که مردم به بدیهی البطلان بودن آن توجه نکردند، آنان را عتاب و سرزنش میکند در سوره طه از آیه 86 تا 98 قصه سامری و برخورد موسی با او را بیان میکند. سامری گوسالهای از طلا درست کرد که همچون گوساله واقعی صدا داشت. همین امر موجب گمراهی مردم گردید و آن گوساله را خدای خود پنداشتند. در آیه 89 میفرماید:
(أَفَلَا يَرَوْنَ أَلَّا يَرْجِعُ إِلَيْهِمْ قَوْلًا وَلَا يَمْلِكُ لَهُمْ ضَرًّا وَلَا نَفْعًا) مگر نمىبينند كه [گوساله] پاسخ سخن آنان را نمىدهد و به حالشان سود و زيانى ندارد
خداوند آنان را بوجدان خود ارجاع داده است که هر امر خارقالعادهای دلیل بر حقانیت مدعائی نمیشود بلکه برای این امر چند نکته ابتدائی را اگر توجه کرده بودند، دچار این گمراهی نمیشدند: 1ـ این که این گوساله پاسخ کسی را نمیدهد در حالی که خداوند باید جواب بندگانش را بدهد. 2 ـ مالک هیچ سود و زیانی نیست. نه سودی برای مردم دارد و نه ضرر و زیانی را از آنان دفع میکند. پس چنین موجودی نمیتواند خدای مردم باشد.
عجیب این است که این دگرگونیهای انحرافی در بنیاسرائیل تنها ظرف چند روز اتفاق افتاد؛ هنگامی که 35 روز از رفتن موسی به میعادگاه گذشت، سامری دست به کار شد و از بنی اسرائیل خواست تا تمام زیور آلاتی را که از فرعونیان به عاریت گرفته بودند و بعد از داستان غرق آنها با خود داشتند جمع کنند، در روز سی و ششم تا سی و هشتم آنها را آب و مجسمه گوساله را ساخت و در روز سی و نهم آنها را به پرستش آن دعوت کرد و گروه عظیمی ـ طبق پارهای از روایات 600 هزار نفر ـ آن را پذیرا گشتند و یک روز بعد، یعنی تا پایان گرفتن چهل روز، موسی بازگشت. (23)(البته اقلیتی در حدود 12 هزار نفر از مؤمنان ثابت قدم از جمعیت جدا شدند و با هارون بودند)
2. ظاهر فريبي
یکی از راههای انحراف در میان مردم این است که افرادی خود را بیش از حدّ ملتزم به اعتقادات و دستورات دینی نشان میدهند و از احساسات مذهبی مردم سوء استفاده میکنند و به اصطلاح کاتولیک تر از پاپ هستند. عوام و تودهها که از نیرنگ این افراد اطلاع ندارند، به راستی آنان را معتقدتر از دیگران میشمارند و به پیروی از آنان توجه میکنند. به عنوان مثال کسانی که مقامات بیشتر و بالاتری برای امامان قائل هستند و در این امر نیز مبالغه میکنند. گرچه در مقطعی این افراد به عنوان غالي شمرده میشدند اما به تدریج ذهن عوام را به خود جلب نمودند و مردم ساده، اینان را از کسانی که مقامات معصومان را به همان اندازهای که از جانب خودشان معرفی شده بودند، پذیرفته بودند، برتر شمردند. این افراط در بسیاری از جاها نمونهها و مصادیق فراوانی دارد.
خداوند اهل کتاب را از غلو در دین، بر حذر میدارد و میفرماید:
(قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لاَ تَغْلُواْ فِي دِينِكُمْ غَيْرَ الْحَقِّ وَلاَ تَتَّبِعُواْ أَهْوَاء قَوْمٍ قَدْ ضَلُّواْ مِن قَبْلُ وَأَضَلُّواْ كَثِيرًا وَضَلُّواْ عَن سَوَاء السَّبِيلِ) (مائده/77) بگو اى اهل كتاب در دين خود بناحق گزافهگويى نكنيد و از پى هوسهاى گروهى كه پيش از اين گمراه گشتند و بسيارى [از مردم] را گمراه كردند و [خود] از راه راست منحرف شدند نرويد
شايان ذكر است كه غالي به كسي مي گويند كه از حد تجاوز مي كند در مقابل كسي كه كم مي گذارد و به آن قالي و مقصر مي گويند (24)
از اهل کتاب خواسته شده است که دست از افراط بردارند و شریک برای خدا قرار ندهند مانند حضرت عیسی و عزیر را فرزندان خدا ندانند و احبار و رهبان را ارباب خود قرار ندهند. آنطور که در آیه 31 سوره توبه به آن تصریح شده است.
تقیید غلو در دین با کلمه «غیر الحق» به معنای آن نیست که غلو در دین به صورت حق نيز مي تواند وجود داشته باشد زیرا غلو همواره باطل است و کلمه «غیر الحق» برای تأکیده آمده است و لازم و ملزوم با یکدیگر بیان شده است تا شنونده از آن غافل نشود .(25)
يا افراد بيسواد را وسيله رسيدن به مطامع شيطاني خود قرار مي دهند:
(وَمِنْهُمْ أُمِّيُّونَ لاَ يَعْلَمُونَ الْكِتَابَ إِلاَّ أَمَانِيَّ وَإِنْ هُمْ إِلاَّ يَظُنُّونَ * فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِندِ اللّهِ لِيَشْتَرُواْ بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً فَوَيْلٌ لَّهُم مِّمَّا كَتَبَتْ أَيْدِيهِمْ وَوَيْلٌ لَّهُمْ مِّمَّا يَكْسِبُونَ)(مائده/79-78) و [بعضى] از آنان بىسوادانى هستند كه كتاب [خدا] را جز خيالات خامى نمىدانند و فقط گمان مىبرند پس واى بر كسانى كه كتاب [تحريفشدهاى] با دستهاى خود مىنويسند سپس مىگويند اين از جانب خداست تا بدان بهاى ناچيزى به دست آرند پس واى بر ايشان از آنچه دستهايشان نوشته و واى بر ايشان از آنچه [از اين راه] به دست مىآورند
«امی» به کسی میگویند که نمیتواند بخواند و بنویسد یعنی «مادری» در حقیقت مثل این است که علاقه مفرط مادر نسبت به او طوری بوده است که راضی نمیشده فرزندش را به معلم بسپارد و تنها به تربیت مادری قناعت کرده است(26). یا ممکن است منسوب به امت یعنی عموم مردم باشد که مرادف کلمه «عامی» است .(27)
امانی، جمع امنیه به معنای تعیین اندازه است، کنایه از وعده دروغ یعنی اعتقاداتی که تصور میکند حق است در حالی که چنین نیست یا کارهائی که گمان میکند دستورات دینی است در حالی که چنین نیست(28) یا به معنای دروغ و یا آرزوهاست که نشانه جهل مركب آنان است یعنی آنان گمان میکنند که کتاب الهی را فرا میگیرند در حالی که امی هستند و آن را نمیشناسند ولی ادّعا میکنند آن را میشناسند زیرا آنان آرزوی آن را دارند که از علما باشند در حالی که به علم نرسیدهاند و ادعای باطل دارند .(29)
همچنين برخی از افراد با محروم کردن خود از برخی از مباحات و چشم پوشی از مشتهیات، بی رغبتی خود را به دنیا نشان میدهند تا از این طریق محبوبیتی در بین مردم کسب کنند. همان کاری که صوفیه انجام میدادند و از سوی ائمه اطهار(ع) با آن برخورد میشد. البته این کار اگر از سر زهد و بی رغبتی به دنیا و تربیت نفس صورت گیرد بدون اینکه آن مباحات را حرام بدانند و فخر فروشي نمايند، مانعی ندارد. ولی اگر آن مباحات را حرام بدانند در حالی که شریعت آنها را حرام نکرده است، عملی حرام و پیروی از گامهای شیطانی است.
خداوند در سوره بقره آيه 169میفرماید:
(يَا أَيُّهَا النَّاسُ كُلُواْ مِمَّا فِي الأَرْضِ حَلاَلاً طَيِّباً وَلاَ تَتَّبِعُواْ خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِينٌ(168) إِنَّمَا يَأْمُرُكُمْ بِالسُّوءِ وَالْفَحْشَاء وَأَن تَقُولُواْ عَلَى اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ) اى مردم از آنچه در زمين استحلال و پاكيزه را بخوريد و از گامهاى شيطان پيروى مكنيد كه او دشمن آشكار شماست [او] شما را فقط به بدى و زشتى فرمان مىدهد و [وامىدارد] تا بر خدا چيزى را كه نمىدانيد بربنديد.
مضمون آیه حکمی است که محل ابتلاء عموم مردم است مثلاً مشرکین حجاز (ثقیف و خزاعه و بنی عامر بن صعصعه و بنی مدلج) به پيروي از شخصي به نام عمرو بن لحي، گوشت و گاه شير برخي از شترها را بدون جهت و از روی افترا و دروغ بر خدا، بر خود حرام کرده بودند، اين گونه شتران را «بحیره، سائبه، وصیله و حام» مي ناميدند. و در میان مؤمنان بعد از اسلام نیز یک سلسله خرافاتی دیده میشد که از بقایای دوران پيش از اسلام بود و مطابق قانون وراثت اخلاق و آداب اجتماعی در افکار آنها باقی مانده بود. لذا خداوند متعال دستور داده که از آنچه در زمین است بخورند و به این بهانهها و افکار خرافی آنها را بر خود حرام نکنند.
احتمال دارد که «اکل» در آیه شریفه به معنی خوردن نباشد و منظور هر گونه تصرف و استفاده باشد، مانند (لاَ تَأْكُلُواْ أَمْوَالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْبَاطِلِ إِلاَّ أَن تَكُونَ تِجَارَةً عَن تَرَاض) (نساء/29) اموال همديگر را به ناروا مخوريد مگر آنكه داد و ستدى با تراضى يكديگر از شما [انجام گرفته] باشد.
معنای آیه چنین میشود که: ای مردم! از نعمتهای الهی که در طبیعت است استفاده کنید و بخورید که برای شما حلال و طیب است.
بنابراین:
1 ـ انواع تصرفات در همه چیز حلال و مباح است مگر اين که دلیلي بر حرام بودن آن وجود داشته باشد و این همان قاعده «حلیت عامه» است.
2 ـ خودداری کردن از حلال خدا بدون دلیل، تشریع و حرام است.
3 ـ منظور از پیروی از قدمهای شیطان این است که انسان خود را به چیزی متعبد کند که خدا اذن نداده است، زیرا خداوند اصل قدم برداشتن و راه رفتن را منع نکرده بلکه فرموده این قدمها نباید به جای قدم شیطان گذارده شود و در نتیجه خواست انسان بر خواست شیطان تطبیق گردد و پیرو قدمهای شیطان محسوب شود.
کفار میگفتند: ما از کردار و گفتار پدرانمان پیروی میکنیم، و کار به آیات خدا نداریم، قرآن پاسخ میدهد: که این عمل بر خلاف صریح حکم عقل است.
به طور كلي، قرآن كريم، حرام يا حلال دانستن چيزها را تنها در صورتي صحيح مي داند كه به دستور خداوند باشد در غير اين صورت افترا زدن به خداوند مي داند:
(قُلْ أَرَأَيْتُم مَّا أَنزَلَ اللّهُ لَكُم مِّن رِّزْقٍ فَجَعَلْتُم مِّنْهُ حَرَامًا وَحَلاَلاً قُلْ آللّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَى اللّهِ تَفْتَرُونَ) بگو به من خبر دهيد آنچه از روزى كه خدا براى شما فرود آورده [چرا] بخشى از آن را حرام و [بخشى را] حلال گردانيدهايد بگو آيا خدا به شما اجازه داده يا بر خدا دروغ مىبنديد.
در همین رابطه از مؤمنین میخواهد که طیباتی که خداوند حلال کرده است، بر خود حرام نکنند: (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تُحَرِّمُواْ طَيِّبَاتِ مَا أَحَلَّ اللّهُ لَكُمْ وَلاَ تَعْتَدُواْ إِنَّ اللّهَ لاَ يُحِبُّ الْمُعْتَدِين) (مائده/87) اى كسانى كه ايمان آوردهايد چيزهاى پاكيزهاى را كه خدا براى [استفاده] شما حلال كرده حرام مشماريد و از حد مگذريد كه خدا از حدگذرندگان را دوست نمىدارد.
به هر حال هر نسبتي به دين بايد همراه با حجت و دليل مورد اعتماد باشد و نمي توان با استحسان و خوش آمدن چيزي را به دين نسبت داد. امام صادق (ع) به عبد الله بن سنان دعايي را مي¬آموخت: «يا مقلب القلوب ثبت قلبي علي دينك» اي تغيير دهنده دل ها دلم را بر دينت استوار ساز. ابن سنان دعا را اين گونه بازگو كرد: يا مقلب القلوب و الابصار ثبت قلبي علي دينك. امام به وي فرمود: خدا مقلب القلوب و الابصار يعني تغيير دهنده دلها و چشم هاست ولي تو در اين دعا آن گونه بخوان كه من گفتم.(30) وقتي در خواندن دعا كه امري مستحب است و مي توان با هر زباني با خدا سخن گفت اما اگر آن را به معصوم نسبت دهيم بايد همانطور باشد كه آنان بيان كرده اند و نمي توان آن را كم و زياد نمود، پس در موارد ديگر تكليف روشن است.
روش هاي قرآن در برخورد با خرافات
قرآن در برخورد با خرافات روشهائی را برگزیده است. این روشها از این قرارند:
1. اشکالات عقلی بر تفکرات باطل
قرآن با طرح اشکالات بسیار واضح و روشن بر خرافات، چه بصورت دلائل نقضی و چه به صورت دلائل حلّی مردم را به بطلان آن افکار غلط توجه داده است.
همانطور که در آیه 89 سوره طه گذشت با طرح دو دلیل روشن بطلان افکار سامری را بیان کرده است.
یا در آیات 78 تا 82 سوره بقره و 18 سوره مائده تفکر غلط قوم یهود و نصاری را پاسخ داده است.
2. اعتبار دادن به عقل و بی اعتباری ظن و گمان
اساساً قرآن در آنجا که جوامع انسانی را به معارف و مبدأ و معاد و کلیات معارف الهی دعوت میکند از آنان جز دلیل و حجت نمیپذیرد و جز بر اساس حجت و استدلال دعوت نمیکند و غیر از علم و استقلال در فهم را نمیستاید و جز جهل و تقلید را نکوهش نمینماید؛ اگر در کتاب الهی تتبع شود و آیات آن مورد مداقه قرار گیرد به دست خواهد آمد که بالغ بر سیصد آیه در بردارنده (31)دعوت مردم به تفکر و تعقل است و در هیچ موردی خداوند بندگانش را امر نکرده است که کورکورانه و بدون درک صحیح، به او ایمان بیاورند یا آن چه را او فرستاده و فرمان داده بپذیرند .
قرآن اقوام پیشین را به دلیل تقلید کورکورانه از پیشینیان مورد مذمت قرار داده و میگوید:
(أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَلاَ يَهْتَدُون) (بقره/170)
همچنين، بدترین جانداران را کسانی میداند که قوای عقلانی خود را بکار نمیگیرند:
«إِنَّ شَرَّ الدَّوَابَّ عِندَ اللّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لاَ يَعْقِلُون» (انفال/22)
و از قول اصحاب دوزخ میگوید:
(لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا كُنَّا فِي أَصْحَابِ السَّعِير) (الملک/10) اگر میشنیدیم یا میاندیشیدیم، جزو دوزخیان نبودیم.
پس چگونه ممکن است که خود، مردم را به تبعیت کورکورانه دعوت کند؟! و عقیدهای را بر آنان تحمیل نماید؟! در حالی که خداوند به پیامبرش میگوید:
(قُلْ هَذِهِ سَبِيلِي أَدْعُو إِلَى اللّهِ عَلَى بَصِيرَةٍ أَنَاْ وَمَنِ اتَّبَعَنِي) (یوسف/108) بگو: این راه من است، من و پیروانم همگان را با بصیرت و آگاهی به سوی خدا میخوانیم.
و حتی در روایات باب عقل ـ که محدثین ما رضوان الله تعالی علیهم، آن را بر باب توحید مقدم داشتهاند ـ روایات زیادی درباره تعقل و اندیشه و اهمیت آن وارد شده است از جمله در روایتی عقل را بر دین مقدم داشته است؛ از امیرالمؤمنین (علیه السلام) نقل شده است که جبرئیل بر حضرت آدم فرود آمد و گفت: ای آدم! من مأمور شدهام تا تو را بین یکی از سه چیز مخیر بگذارم. پس یکی را انتخاب کن و دو تا را واگذار. آدم پرسید: آن سه چیز چیست؟ گفت: عقل، حیاء و دین. آدم گفت: من عقل را برگزیدم. جبرئیل به حیاء و دين گفت: شما برگردید و او را واگذارید. آن دو گفتند: ای جبرئیل: ما مأمور هستیم هر کجا عقل هست با او باشیم .(32)
قرآن، ارزش را از آن کسانی دانسته که در پی یافتن راه صحیح و حق هستند نه کسانی که به این امور اهمیت نمیدهند حتی اگر از مؤمنان باشند:
(فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُوْلَئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَأُوْلَئِكَ هُمْ أُوْلُوا الْأَلْبَاب) (زمر/18)
و در ذیل این آیه از امام صادق و كاظم(علیهما السلام) روایت شده است که خداوند در این آیه به اهل تعقل و اندیشه، بشارت داده است.(33) و این بشارت مختص مؤمنان نیست،
علاوه بر موارد فوق که به علم توجه داده شده، با صراحت از پیروی ظن و گمان در بیش از پانزده آیه پرهیز داده شده است. خداوند میفرماید:
(وَمَا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنَّ الظَّنَّ لَا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئًا) (نجم/28)
کلمه «حق» به معنای واقعیت هر چیز است. و همه می دانیم که واقعیت هر چیزی جز به علم -یعنی اعتقاد مانع از نقیض - درک نمیشود. و غیر از علم - يعني ظن، شک و وهم - واقعیت چیزی را نشان نمیدهد. پس هیچ مجوزی نیست که انسان در درک حقایق به غير علم اعتماد کند.
در جای دیگری میفرماید:
(وَلاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْم) (اسراء/36)، چیزی را که به آن علم نداری، پیروی مکن.
بنابراین در اعتقادات، به هیچ وجه ظن و گمان مورد قبول نیست. و اگر اصولیون برخی از ظنون را درمقام عمل به عنوان حکم ظاهری پذیرفتهاند از باب عدم اختلال نظام میباشد. که هم شارع و هم عقلا آن را معتبر دانستهاند مانند عمل به خبر ثقه یا معتبر دانستن ظواهر کتاب و سنت و ... با این که در این موارد علم یقین به حکم شرعی وجود ندارد. در عین حال هر نسبت دیگری به دین بدون داشتن حجت و مدرک معتبر شرعی، تشریع تلقی شده و حرام میباشد. آنگونه که امامان معصوم در مورد تکتف و آمین فرمودهاند.
با استحسان، خواب، و حتي روايت ضعيف نمی توان چیزی را به دین نسبت داد، روایاتی در این باره وارد شده است، مانند:
«عن الصادق (ع) عن آبائه عن امیرالمؤمنین (ع) انه قال: ... ان المؤمن اخذ دینه عن ربه و لم یأخذه عن رأیه»، مؤمن دینش را از پروردگارش میگیرد نه از رأی و نظر خودش .(34)
«قال امیرالمؤمنین (ع): لا رأی فی الدین»،(35) در دین رأی و نظر نیست .
«قلت لابی عبدالله (ع) ترد علینا اشیاء لا نجدها فی الکتاب والسنة فنقول فیها برأینا، فقال (ع): اما انک ان اصبتَ لم تؤجر و ان اخطأت کذبتَ علی الله»(36) مسائلی بر ما وارد شده است که حکم آن را در کتاب و سنت نمییابیم و به رأی و نظر خودمان حکم میکنیم. حضرت فرمود: آگاه باش اگر درست فتوا داده باشی، مأجور نیستی و اگر خطا کرده باشی بر خدا دروغ بستهای.
البته همانطور كه واضح است هرگونه نسبت دادن به دين، دليل مطمئني از جانب دين مي خواهد اما سنن و رسوم عرفي و عقلايي كه نسبتي به دين داده نشود سرجاي خود مي باشد.
3. دفع برخی از توهمات
متون ديني نسبت به برخي مواردي كه موجب توهماتي براي مردم شده، تذكر داده است. مثلا یکی از مواردی که موجب توهماتی در مردم شده است و خرافاتی را دامن زده است، مقام انبیاء و اولیاء بوده است، انجام معجزات و کراماتی که در آنان مشاهده شده است، موجب گردیده آنان را از مقام انسانیت بالا برده و بعضاً ادعای الوهیت برای آنان بکنند. خداوند به حضرت عيسي میفرماید: (أَأَنتَ قُلتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَأُمِّيَ إِلَهَيْنِ مِن دُونِ اللّهِ) ، آيا تو به مردم گفتى من و مادرم را همچون دو خدا به جاى خداوند بپرستيد
زنده کردن مردگان، بینا کردن کور مادرزاد، شفای برص و پیسی و ... عدهای ساده اندیش را به این توهم کشاند که فکر کنند حضرت عيسي خداست.
خداوند در آيات مكرري پیامبران را بشری مانند دیگران معرفی کند و در 15 مورد بر رسولان، اطلاق بشر شده است و به آنان دستور داده شده است که خود را بشر معرفی کنند که به آنان وحی میشود:
(قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ يُوحَى إِلَي) (کهف/110)
و از سوی دیگر آنان را الگو معرفی مي كند:
(لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ) (احزاب/۲۱) قطعا براى شما در [اقتدا به] رسول خدا سرمشقى نيكوست.
اسوه بودن در صورتی ممکن است که از جنس مردم باشند، اگر آنان فاقد تمایلات نفسانی و بدون اختیار باشند. خستگی و گرسنگی، احساسات و عواطف در آنان نباشد، نمیتوانند الگوی دیگران قرار گیرند. و مردم نیز نمیتوانند به آنان اقتدا کنند چون توانائی آن را ندارند.
در حالی که از آیات قرآن چنین فهمیده میشود که آنان بشری همانند دیگران هستند و مورد خطابات الهي قرار مي گيرند:
(وَلَقَدْ أُوحِيَ إِلَيْكَ وَإِلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكَ لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَلَتَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ) (زمر/65)، و قطعا به تو و به كسانى كه پيش از تو بودند وحى شده است اگر شرك ورزى حتما كردارت تباه و مسلما از زيانكاران خواهى شد.
بنابر اين، پيامبر نبايد هيچ گونه تصرفي در وحي بنمايد:
(وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ، لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ، ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ) (الحاقه/44 ـ 46) و اگر [او] پارهاى گفتهها بر ما بسته بود دست راستش را سخت مىگرفتيم سپس رگ قلبش را پاره مىكرديم
يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ تَبْتَغِي مَرْضَاتَ أَزْوَاجِكَ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ(تحريم/۱) اى پيامبر چرا براى خشنودى همسرانت آنچه را خدا براى تو حلال گردانيده حرام مىكنى خدا[ست كه] آمرزنده مهربان است
آري اگر معصومان خلافی مرتکب نمیشوند از روی عجز و ناتوانی نیست بلکه دارای ارادهی قوی و عصمت میباشند.
همچنین یکی از مواردی که احتمال سوء استفاده از آن بسیار بود، مسأله مهدویت، غيبت، رؤیت و زمان ظهور است. لذا در روایاتی به این مسأله پرداخته شده و هشدارهای لازم داده شده است که به عنوان نمونه برخی از آنها را نقل میکنیم:
در آخرين نامه اي كه امام زمان (عج) به آخرين نايبشان ابی الحسن سمری دادند، ضمن خبر از وفاتش تا شش روز ديگر و این که کارهایش را جمع و جور کند، فرمودند هیچ کس را براي پس از وفاتش تعيين نکند (یعنی نائبی قرار ندهد) زیرا غیبت کبرا واقع شده است ... و در ادامه میفرمایند:
«وسیأتی من شیعتی من یدّعی المشاهده اَلا فمن ادّعی المشاهده قبل خروج السفیانی والصیحة فهو کذّاب مفتر»(37) به زودي از شيعيان من كساني ادعاي مشاهده من را ميكنند. آگاه باش هركس ادعاي رؤيت پيش از خروج سفياني و صيحه نمود، دروغگو و مفتري است
البته علامه مجلسی روایات مشاهده را این گونه حمل کرده است که اگر به عنوان نائب - که خبری از جانب آن حضرت نقل کند، همانند نوّاب خاص- او را تکذیب کنند.(38) اما گرچه نمي توان منكر شد كه امام با افرادي تماس دارند ولي معمولا كساني ادعاي رؤيت مي كنند كه يا ادعاهاي باطلي دارند يا اين كه دكاني براي خود درست كنند و مردم را دور خود جمع نموده و مريد خود كنند. و گرنه دليلي براي چنين ادعايي وجود ندارد.
در چندین روایت امامان فرمودهاند: «يكذب فيها الوقاتون»؛ «کذب الوقاتون»؛ « کذّب الموقتون»،(39) وقت تعیین کنندگان ظهور دروغ مي گویند یا وقت تعیین کنندگان را تکذیب کنید .(40)
4. وظیفه عالمان مقابله با خرافات و بدعتها
از آنجا كه نمي توان همه ترفندهايي را كه مخالفان و منحرفان بكار مي برند و در طول زمانهاي و شرايط مختلف انجام مي دهند اعلام كرد در اين جا يك راهكار ديگر و دائم پيش بيني شده است تا در شرايط مختلف مانع بروز انحراف در دين شود. در اين جا قرآن وظیفه عالمان را بیان حق و عدم کتمان آن دانسته است:
(وَإِذَ أَخَذَ اللّهُ مِيثَاقَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَلاَ تَكْتُمُونَهُ) (آل عمران/۱۸۷) و [ياد كن] هنگامى را كه خداوند از كسانى كه به آنان كتاب داده شده پيمان گرفت كه حتما بايد آن را [به وضوح] براى مردم بيان نماييد و كتمانش مكنيد (41)
عالم بر خلاف عابد، نگهبان و مرزبان دین است و از انحرافات در دین جلوگیری میکند، همانطور که در روایات آمده به نجات خود بسنده نمیکند بلکه دیگران را نیز آگاه میکند. و خطری را که از ناحیه سه گروه: غالیان، اهل باطل و نادانان بوجود میآید، برطرف میکنند. پیامبر (ص) فرمود: در هر نسلی از امت من، عادلی از اهل بیتم وجود دارد که دین را از تحریف غالیان و ادعاهای دروغ اهل باطل و تأویل و تفسیر ناروای جاهلان پاس میدارد .(42)
و اين روايت از امام صادق (ع) چنين نقل شده است که پیامبر فرمود:
«یحمل هذا الدین فی کل قرن عدول، ینفون عنه تأویل المبطلین و تحریف الغالین و انتحال الجاهلین کما ینفی الکیر خبث الحدید»(43) بار حفظ این دین را در هر قرن مردمان عادلی بر دوش دارند که تأویلهای باطل اندیشان و تحریفهای گزافکاران و بر ساختههای نادانان را از آن دور و نابود میکنند به همان گونه که کوره، پلیدی و ناخالصی آهن را از آن دور میکند.
و پیامبر (ص) در فضيلت عالم بر عابد میفرماید:
«فضل العالم علی العابد بسبعین درجه، بین کل درجتین حُضر الفرس سبعین عاماً و ذلک ان الشیطان یضع البدعة للناس فیبصُرُ العالم فینهی عنها والعابد مقبل علی عبادته لا یتوجه لها ولا یعرفها»(44) برتری عالم بر عابد هفتاد درجه است و فاصله میان هر دو درجه به اندازهی هفتاد سال دویدن اسب، و این بدان سبب است که شیطان بدعتها را برای مردم فراهم میآورد و عالم آنها را میبیند و از آنها جلوگیری میکند در صورتی که عابد همه به عبادت خود مشغول است و متوجه آنها نمیشود و آنها را نمیشناسد.
اما اگر عالم به وظيفه خودش عمل نكند مورد لعن خداوند قرار مي گيرد:
«اذا ظهرت البدع فی امتی فلیظهر العالم علمه فمن لم یفعل فعلیه لعنة الله»(45) چون بدعتها در امت من پدید آید، بر عالم است که علم خود را آشکار کند. پس هر کس چنین نکند لعنت خدا بر او باد.
از آنجا که فرصت طلبان، از موقعیت ممتاز دین در میان مردم باخبرند، از همین طریق برای سوء استفاده بهره میبرند و لذا غالباً در لباس دین برای رسیدن به مطامع مادی و دنیائی خود در آمدهاند. از افتراء بر خداوند گرفته تا پیامبر و امامان، اقدام به انحراف در دین نموده و به خواستههای شیطانی خود از این طریق رسیدهاند.
مواردی از افترا به خدا که در قرآن آمده است بسیار میباشد، مانند:
(فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللّهِ كَذِبًا) (انعام/144؛ اعراف/37؛ یونس/17) پس كيست ستمكارتر از آنكس كه بر خدا دروغ بندد
یا ادعای نبوت مي كند در حالي كه به او وحي نمي شود:
(أَوْ قَالَ أُوْحِيَ إِلَيَّ وَلَمْ يُوحَ إِلَيْهِ شَي) (انعام/93) يا مىگويد به من وحى شده در حالى كه چيزى به او وحى نشده باشد
افترا به پیامبر (ص) نيز به ويژه در سالهاي آخر رواج بيشتري يافت. پيامبر (ص) خود فرمود:
«قد كثرت علي الكذابه و ستكثر فمن كذب علي متعمدا فليتبوء مقعده من النار فاذا اتاكم الحديث فاعرضوه علي كتاب الله و سنتي»(46) دروغگويي بر من بسيار شده است و بيشتر نيز مي شود هركس به عمد بر من دروغ بندد در آتش جاي مي گيرد آن گاه كه به شما حديثي رسيد، آن را بر كتاب خدا و سنت من عرضه كنيد.
امیرالمؤمنین (ع) در خطبه 210 نهج البلاغه میفرماید: در روزگار پیامبر (ص) آنقدر دروغ به آن حضرت نسبت داده شد که ایستاد و خطابه ایراد کرد و فرمود: «هر کس از روی عمد به من دروغ نسبت دهد جایگاهش در آتش است» و آنگاه راویان حدیث را به چهار دسته تقسیم کرد که سه دسته آنها نادرستند:
1 ـ منافقان که از روی عمد به پیامبر (ص) دروغ نسبت میدهند.
2 ـ اشتباه کاران که سخن آن حضرت را درست حفظ نکردهاند که اگر مسلمانان بدانند آنها اشتباه کرده و غیر واقعی پنداشتهاند، از آنها نمیپذیرند.
3 ـ نا آگاهان که حدیث شناس نیستند، شنیده که پیامبر (ص) به چیزی امر فرموده امام پس از آن، نهی کرده و او نمیداند یا نهیای را شنیده اما پس از آن را نشنیده است پس نسخ شده را حفظ کرده ولی ناسخ را نمیداند در حالی که اگر بداند که حدیث او منسوخ شده است آن را ترک میکند و اگر مسلمانان نیز میدانستند، روایت او نسخ شده آن را ترک میکنند.
تنها دسته چهارم درست کلام پیامبر را فهمیدهاند. امام این دسته را این گونه معرفی میکند: آن که نه به خدا دروغ بندد و نه به پیامبرش دروغ نسبت میدهد. دروغ را از ترس خدا و حرمت نگهداشتن از رسول خدا (ص) دشمن دارد. در آنچه از پیامبر (ص) شنیده اشتباه نکرده بلکه آن را با تمام جوانبش حفظ کرده است و آن چنان که شنیده بدون کم و کاست نقل میکند پس او ناسخ را دانسته و به آن عمل کرده و منسوخ را فهمیده و از آن دوری جسته، خاص و عام و محکم و متشابه را شناخته هر کدام را در جای خود قرار داده است.
علامه امینی در جلد پنجم کتاب الغدیر از 700 نفر نام میبرد که حدیث پرداز و سخن ساز دستگاه خلافت پس از پیامبر (ص) بودند و در این راه هزاران حدیث دروغین ساختند و شگفت آن که در زمره آنان، از کسانی نام میبرد که در علم و زهد زبانزد مردم بودند. علامه اسامی آنان را در زیر عنوان «سلسلة الزهاد الکذابین» باز گفته است.
اين حركت در زمان امامان نيز وجود داشت و به آنان نيز رواياتي نسبت داده مي شد كه از راويان چنيني در كتب حديث و رجال با عنوان «كذاب، غال» ياد شده است و افرادي همچون محمد بن ابي زينب، مغيره بن سعيد، محمد بن بشير و مفضل بن صالح از اين دست بودند كه امامان بويژه امام صادق(ع) و امام رضا(ع) بارها آنان را لعن و نفرين مي كردند و در برابر حركت انحرافي آنان به سختي مي ايستادند.
همانطور كه حضرت موسي در قضيه سامري كوچكترين مسامحه روا نداشت و به شدت با او برخورد كرد و هيچ اثري از آن وسيله¬اي كه سبب گمراهي مردم شده بود نگذاشت:
(قَالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَكَ فِي الْحَيَاةِ أَن تَقُولَ لَا مِسَاسَ وَإِنَّ لَكَ مَوْعِدًا لَّنْ تُخْلَفَهُ وَانظُرْ إِلَى إِلَهِكَ الَّذِي ظَلْتَ عَلَيْهِ عَاكِفًا لَّنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ نَسْفًا)(طه/۹۷) گفت پس برو كه بهره تو در زندگى اين باشد كه [به هر كه نزديك تو آمد] بگويى [به من] دست مزنيد و تو را موعدى خواهد بود كه هرگز از آن تخلف نخواهى كرد و [اينك] به آن خدايى كه پيوسته ملازمش بودى بنگر آن را قطعا مىسوزانيم و خاكسترش مىكنيم [و] در دريا فرو مىپاشيم
و نيز همانطور كه پيش از اين گذشت، امير المؤمنين (ع) شديد ترين برخورد را باكساني كه او را خدا دانستند، نمود
بنابر اين نبايد عالمان نسبت به تحريفات و بدعتها و انديشه هاي غلطي كه به نام دين رواج يافته سكوت كنند. و يابه خاطر حفظ موقعيت ها و خوش آمدن برخي مريدان حقايق را كتمان نمايند. وظیفه آنان در این راستا بسیار حساس و خطير است بويژه اين كه امروزه باب خواب و ادعاهاي ديگر نيز رواج يافته است و هر كسي نسبتي به دين مي دهد و عدهاي را به دنبال خود مي كشاند.
پيامدهاي سوء انديشه هاي انحرافي به نام دين
اگر انديشه تأثيري در عمل نمي گذاشت شايد چندان ضرورت نداشت با آن برخورد شود اما از آنجا كه افكار و عقايد تأثير مستقيم بر عمل انسان دارد هم خود او را به انحطاط مي كشاند و هم جامعه را، معمولا در افكار غلط كه دشمنان نيز در ايجاد آن بي تأثير نيستند، در گيري هايي بوجود مي آيد و چه بسا به وسيله افراد ساده و با انگيزه هاي ديني قوي، دشمن به مقاصد خود برسد و بزرگترين ضربه¬ها را بر پيكر دين وارد نمايد. خوارج ناخواسته بزرگترين ضربه را به اسلام وارد كردند و ضمن اختلافي كه در صفوف مردم ايجاد كردند و مانع پيروزي علي (ع) بر معاويه شدند، آنحضرت را نيز به شهادت رساندند و بزرگترين خدمت را به دشمنان اسلام نمودند. شهيد مطهري از آنان چنين ياد مي كند:
خوارج در ابتدا آرام بودند و فقط به انتقاد و بحثهاي آزاد اكتفا مي كردند. رفتار علي نيز در باره آنان همان طور بود؛ مزاحم آنان نمي شد و حقوقشان را از بيت المال قطع نكرد اما كم كم روششان عوض شد و به اختلال در امنيت اجتماعي پرداختند و قيام مسلحانه نمودند. علي(ع) آنان را به كَلَب «هاري» تشبيه مي كند: «فانا فقات عين الفتنه و لم يكن ليجترئ عليها احد غيري بعد ان ماج غيهبها و اشتد كَلَبها» چشم اين فتنه را من در آوردم. غير از من احدي جرات چنين كاري را نداشت پس از آنكه موج درياي تاريكي و شبهه ناكي آنان بالا گرفته بود و «هاري» آن فزوني يافته بود.
امير المؤمنين (ع) دو تعبير جالب دارد در اينجا: يكي شبهه ناكي و ترديد آوري اين جريان. وضع قدس و تقواي ظاهري خوارج طوري بود كه هر مومن نافذ الايماني را به ترديد وامي داشت. از اين جهت يك جو تاريك و مبهم و يك فضاي پر از شك و دو دلي به وجود آورده بود. تعبير ديگر اين است كه حالت اين خشكه مقدسان را به «كَلَب» تشبيه مي كند. هاري بيماري مسري است. هر كه را گاز بگيرد، هار مي¬كند. لذا خردمندان بلافاصله سگ هار را اعدام مي كنند كه لا اقل ديگران از خطر هاري نجات يابند. علي مي فرمايد اينها حكم سگ هار را پيدا كرده بودند؛ چاره پذير نبودند مي گزيدند و مبتلا مي كردند و مرتب بر عدد هارها مي افزودند. (47)
ايشان در ادامه چنين نتيجه گيري مي كنند:
خطر جهالت اين گونه افراد و جمعيتها بيشتر از اين ناحيه است كه ابزار و آلت دست زيركها قرار مي گيرند و سد راه مصالح عاليه اسلامي واقع مي شوند. هميشه منافقان بي دين، مقدسان احمق را عليه مصالح اسلامي بر مي انگيزند. اينها شمشيري مي گردند در دست آنها و تيري در كمان آنها. چقدر عالي و لطيف علي(ع) اين وضع اينها را بيان مي كند. مي فرمايد: «ثم انتم شرار الناس و من رمي به الشيطان مراميه و ضرب به تيهه» همانا بدترين مردم هستيد. شما تيرهايي هستيد در دست شيطان كه از وجود پليد شما براي زدن نشانه خود استفاده مي كند و به وسيله شما مردم را در حيرت و ترديد و گمراهي مي افكند. (48)
كتابنامه
قرآن
نهج البلاغه
ابن عاشور، محمد طاهر، التحریر و التنویر، بيروت، موسسه التاريخ العربي، ۱۴۲۰ق
جاهودا، گوستاو، روانشناسی خرافات، مترجم محمد نقي براهني، تهران، نشر البرز، ۱۳۶۳
حر عاملي، وسائل الشیعه، تهران، مكتبه الاسلاميه، ۱۳۴۷ش
شيخ طوسي، محمد بن الحسن، امالي، قم، مكتبه الداوري، بي تا
صدوق، کمال الدین، قم، موسسه النشر الاسلامي، ۱۴۱۶ق
طباطبايي، محمد حسين، المیزان في تفسير القرآن، بيروت، منشورات موسسه الاعلمي للمطبوعات، ۱۴۰۳ق
طبرسي، الفضل بن الحسن، مجمع البيان، بيروت، منشورات دار مكتبه الحياه، بي¬تا
عاشورا، عزاداری، تحریفات، به كوشش مجمع مدرسين و محققين حوزه علميه قم، قم، صحيفه خرد، ۱۳۸۵ش
فتال نيشابوري، محمد بن احمد، روضة الواعظین، بيروت، موسسه الاعلمي للمطبوعات، ۱۴۰۶ق
فخررازی، محمد بن عمر، التفسیر الکبیر، بيروت، دار الكتب العلميه، ۱۴۱۱ق
كليني، محمد بن يعقوب، الكافي، تهران، انتشارات علميه اسلاميه، ۱۳۴۴ش
مجلسي، محمد باقر،بحار الانوار، بيروت، موسسه الوفاء، ۱۴۰۳ق
مطهري، مجموعه آثار، ج16
برگرفته از کتاب «ره افسانه، گفتارهاي دين شناختي در باره خرافات»
به كوشش آقايان ايازي و پويا
انتشارات تنظيم و نشر امام خميني
یادداشت:
1. عضو هيأت علمي دانشگاه مفيد.
2. روانشناسی خرافات، ص 119.
3. المیزان في تفسير القرآن، ج۱، ص۴۲۸و۴۲۹.
4. فروید و یونگ، ر.ک: روانشناسی خرافات، ص 119.
5. نهج البلاغه، حکمت 67.
6. اسپینوزا، ر.ک: روانشناسی خرافات، ص 217.
7. سورة توبه، آيه۳۰
8. نهج البلاغه، حكمت 470
9. همان، حکمت 127
10. امالي شيخ طوسي ، ص۲۵۶؛
11. بحار الانوار، ج۲۵، ص۲۸۴.
12. سورة مائده، آيه۱۱۶.
13. ر.ک: عاشورا، عزاداری، تحریفات، ص 54؛ به نقل از شهید مطهری.
14. سوره مائده، آیه 18.
15. التفسیر الکبیر، ج 11، ص 192
16. المیزان، ج 5، ص 267 ـ 271.
17. سورة بقره، آيه۱۱۱.
18. سورة بقره، آيه۸۰.
19. سورة آل عمران، آيه142.
20. سورة آل عمران، آيه144.
21. نهج البلاغه، خطبه ۱۵۴
22. كليني، محمد بن يعقوب، الكافي، (تهران، انتشارات علميه اسلاميه، ۱۳۴۴ش)، ج۳، ص۲۰۸؛ محاسن برقی، ص 313 ؛ سيره حلبی، ج 3 ، ص 348
23. طبرسي، الفضل بن الحسن، مجمع البيان، (بيروت، منشورات دار مكتبه الحياه، بي¬تا) ج۴ (جزء۱۶)، ص۱۳۴-۱۳۵
24. المیزان، پيشين، ج 7 ص 76؛ «الغالی المتجاوز عن الحدّ بالافراط و یقابله "القالی" فی طرف التفریط»
25. همان، ج 7 ص 77
26. الميزان، پيشين، ج۱، ص۲۱۵
27. ابن عاشور، محمد طاهر، التحریر و التنویر، (بيروت، مؤسسه التاريخ العربي، ۱۴۲۰ق)، ج 1، ص 574
28. همان
29. همان، ج 1، ص 575
30. بحار الانوار، پيشين، ج۵۲، ص۱۴۹
31. المیزان، پيشين، ج 5 ص 245
32. حر عاملي، وسائل الشیعه، (تهران، مكتبه الاسلاميه، ۱۳۴۷ش)، ج 11 ص 160
33. بحار الانوار، پيشين، ج 75 ص 296 ، همچنین از امام کاظم (ع) در تحف العقول
34. وسائل الشیعه، پيشين، ج 18 ص 27
35. همان، ص 33
36. همان
37. بحارالانوار، پيشين، ج 52، ص 151
38. همان
39. همان، ج51، ص158،160؛ ج52، ص 103، 111، 118، 119
40. کافی، پيشين، ج 2، ص 191
41. نهج البلاغه، خطبه 94
42. صدوق، کمال الدین، (قم، موسسه النشر الاسلامي، ۱۴۱۶ق)، ج 1، ص 221
43. رجال کشی، ص 4
44. فتال نيشابوري، محمد بن احمد، روضة الواعظین، (بيروت، موسسه الاعلمي للمطبوعات، ۱۴۰۶ق)، ص 1۷
45. کافی ، ج 1 ص 54
46. بحار الانوار، پيشين، ج۲، ص۲۲۵
47. مطهري، مجموعه آثار، ج۱۶، ص۳۱۹
48. همان، ص۳۲۳