Please make sure that, your allow_url_fopen or cURL is enabled. Also, make sure your API key and location is correct. Verify your location from here https://openweathermap.org/find

تفاوت حکومت علوی و اموی

سيد ابوالفضل موسويان
در نظام سياسي اسلام، اخلاق بر سياست مقدم است. رئيس جامعه بايد کسي باشد که حکمت عملي را بداند و مسلط بر نفس خود باشد و سياستمدار بايد پرواي اخلاقي داشته باشد تا فضايل اخلاقي خود را به جامعه تزريق کند. يعني يک حاکم سياسي در مقابل منتقدان خود به جاي به کارگيري خشم و خشونت از حلم خويش استفاده کرده و از منتقد خود استقبال مي کند.
حضرت علي (ع) در عهدنامه خود به مالك اشتر پيش از اين كه دستوراتي در باره كشورداري بدهد، دستوراتي در باره خودسازي به او داده است. زيرا مسؤول حكومت بايد فردي خود ساخته باشد تا بتواند مردم را نيز تهذيب نمايد.

شيعه معتقد است، امامان جانشينان به حق پيامبر (ص) مي باشند و حكومت از آنان مي باشد و در دوران ظهور امامان به دنبال احقاق حق بوده است. اما برخي از آنان تصورشان از حكومت معصومان، همانند حكومت ديگران بوده است با اين تفاوت كه به جاي غاصبان، حكومت در دست امامان باشد. و به عبارتي چنين گمان مي كردند كه كارهايي كه حكومتهاي جور انجام مي دهند لازمه حكومت است كه هر كسي هم جاي آنان باشد همان كارها را مي كند. يكي از اين افراد عماربن احوص از اصحاب امام صادق (ع) است كه آرزوي حكومت امام صادق (ع) را مي نمود ولي توجهي به تفاوت آن حكومت با حكومت امويان نداشت. امام در يك مقايسه بين حكومت خودشان با حكومت بني اميه به اين تفاوتها اينگونه اشاره فرمودند: به مردم فشار نياوريد آيا نمي داني كه حكومت داري بني اميه با شمشير و زور و فشار و ستم بود ولي روش ما با نرمي و مهرباني و متانت و نگهداري و حسن معاشرت و پاكدامني و كوشش است. پس كاري كنيد كه مردم به دين شما و مسلكي كه داريد رغبت پيدا كنند. (خصال 2/354) «فلاتخرقوا بهم اما علمت ان اماره بني اميه كانت بالسيف و العسف و الجور و ان امارتنا بالرفق و التألف و الوقار و التقيه و حسن الخلطه و الورع و الاجتهاد فرغبوا الناس في دينكم و فيما أنتم فيه»
آيا هر حكومتي را به صرف ادعاي خودش مي توان مطلوب دين دانست؛ بني اميه و بني العباس ادعاي جانشيني پيامبر را داشتند. مي توان آن حكومتها را مورد تأييد پيامبر دانست؟! يا با تغيير افراد ظالم بدون اين كه محتوا عوض شود مي توان حكومتي را تأييد كرد؟!
در نظام سياسي اسلام، اخلاق بر سياست مقدم است. رئيس جامعه بايد کسي باشد که حکمت عملي را بداند و مسلط بر نفس خود باشد و سياستمدار بايد پرواي اخلاقي داشته باشد تا فضايل اخلاقي خود را به جامعه تزريق کند. يعني يک حاکم سياسي در مقابل منتقدان خود به جاي به کارگيري خشم و خشونت از حلم خويش استفاده کرده و از منتقد خود استقبال مي کند.
حضرت علي (ع) در عهدنامه خود به مالك اشتر پيش از اين كه دستوراتي در باره كشورداري بدهد، دستوراتي در باره خودسازي به او داده است. زيرا مسؤول حكومت بايد فردي خود ساخته باشد تا بتواند مردم را نيز تهذيب نمايد. و درجاي ديگر بطور كلي مي فرمايد: كسي كه خود را پيشواي جمعيتي قرار دهد، بايد پيش از تعليم ديگران خود را تعليم دهد و پيش از تأديب با زبان و گفتار، با اعمال و رفتار خويش مردم را ادب آموزد و آن كس كه بتواند خودش را تعليم دهد و خويشتن را ادب كند، ارزشش زيادتر است از كسي كه به مردم آموزش مي¬دهد و آنان را ادب مي¬كند. (من نصب نفسه للناس اماما فليبدأ بتعليم نفسه قبل تعليم غيره و ليكن تأديبه بسيرته قبل تأديبه بلسانه و معلم نفسه و مؤدّبها احق بالاجلال من معلم الناس و مؤدّبهم؛ (نهج البلاغه، حكمت73) زيرا حاكمان نقش تعيين كننده اي در ترويج اخلاق در ميان جامعه دارند. و مردم بر راه و روش حاكمانشان هستند: الناس علي دين ملوكهم.
بنا براين دو دیدگاه در باره سياست و اخلاق وجود دارد؛ یکی سیاست را تابع اخلاق و دیگری اخلاق را تابع سیاست می داند، براي روشن شدن اين مطلب ضروري است به نمونه های عینی و عملی اين دو ديدگاه در حكومت علي (ع) و معاويه و تفاوت آن، به صورت فهرست وار اشاره كنيم:
1- حكومت امانت است نه طعمه.
قرآن، حکومت را امانت دانسته است و می فرماید: ان الله یأمرکم ان تودوا الامانات الی اهلها واذا حكمتم بين الناس ان تحكموا بالعدل. خدا فرمان مي دهد كه امانت ها را به صاحبانش برگردانيد و در وقتي كه ميان مردم قضاوت مي كنيد، به عدالت حكم كنيد.
بيشتر مفسران پذيرفته اند كه دستور «اداي امانت» متوجه حكمرانان است. به قرينه جمله بعد«وقتي كه در ميان مردم حكم مي كنيد، به عدالت حكم كنيد». لذا عهده دار شدن امور جامعه، امانتي است كه از طرف مردم به فرمانروايان اجتماع واگذار مي شود(سبحاني، معالم الحكومه الاسلاميه/228) بر اين اساس مشاغل عامه حتي بالاترين آنها، يك نمايندگي از سوي مردم است.(علي غفوري،آگاهي هايي در باره قانون اساسي1/102)
البته آن عده از مفسراني كه چنين اختصاصي را استفاده نكرده اند ولي به هر حال، حكومت را نيز از جمله امانت ها شمرده اند.(تبيان3/234؛ مجمع البيان2/63؛ تفسير كبير10/139؛ كشاف1/524)
يونس بن عبدالرحمن نيز وقتي از امام كاظم(ع) در باره اين آيه پرسيد، امام(ع) امانت را به «امامت» تفسير كردند و تنها ائمه را مخاطب اين فرمان دانستند. هرچند كه دستور اداي امانت به صاحب آن، موارد ديگر را نيز در برمي گيرد. (شيخ صدوق/معاني الاخبار/108)
علي (عليه السلام) نيز در اين رابطه نيز مي‌فرمايد: بر امام لازم است كه در ميان مردم آنچنان حكومت كند كه خداوند دستور داده است و امانتي كه خداوند به او سپرده است ادا كند و هرگاه چنين كند، بر مردم است كه فرمان او را بشنوند و اطاعتش را بپذيرند و دعوتش را اجابت كنند؛ «حق علي الامام أن يحكم بما انزل الله و ان يؤدي الامانة فإذا فعل ذلك فحق علي الناس ان يسمعوا له و ان يطيعوا و ان يجيبوا اذا دعوا» (تفسير الميزان4/385)
در اين كلام حكومت امانتي دانسته شده است در دست حاكم و در صورتي مردم موظف به اطاعت فرامين و دستورات او هستند كه او نيز به وظايف خود عمل كرده باشد.
و در نامه به يكي از كارگزارانش به نام اشعث بن قيس، مي فرمايد: بي گمان كاري كه به تو سپرده شده است نه لقمه اي چرب بلكه امانتي بر گردن توست. «وان عملك ليس لك بطعمه و لكنه في عنقك امانه». (نهج البلاغه، نامه5)
در اين بينش دولت مردان و زمامداران، حافظ و نگهبان حقوق مردمند نه غير از آن. شهيد مطهري از اين دو ديدگاه نسبت به حكومت چنين ياد مي كند: يكي از مسايلي كه رضايت عموم بدان بستگي دارد، اين است كه حكومت با چه ديدي به توده مردم و خودش نگاه مي كند؟ با اين چشم كه آنها برده و مملوك و خود مالك و صاحب اختيار است؟ يا با اين چشم كه آنها صاحب حقند و او خود تنها وكيل و امين و نماينده است.(سيري در نهج البلاغه، ص124؛ چ 2، صدرا، تهران، 1354)
طبعا اين دو نگاه به حكومت موجب تفاوت در عملكرد حاكم مي‌گردد در نگاه امانتي، او موظف است بيشترين احتياط را در صرف اموال مردم و يا نصب واليان به كار ببرد. اما در نگاه طعمه، خود را مالك و قادر ما يشاء مي داند و هركاري نسبت به اموال و نفوس مردم، براي حفظ قدرت و امیال نفسانی اش مجاز مي گردد. كاري كه معمولا حكومتهاي جور انجام مي دهند.
2- ارزش حكومت به عدالت.
حكومت در نگاه علوي به ذاته ارزش ندارد و هرگز آنان براي آن تلاش نمي كنند. مگر اين كه بتوانند حق و عدالت را در ميان جامعه تحقق بخشند. لذا هنگامي كه ابن عباس در سرزمين ذي قار خدمت امام رسيد حضرت مشغول پينه زدن به كفش خود بودند. آن حضرت از او پرسيدند: قيمت اين كفش چقدر است؟ گفتم بهايي ندارد. فرمود: به خدا سوگند همين كفش بي ارزش نزد من از حكومت بر شما محبوب تر است مگر اينكه حقي را با آن برپا دارم يا باطلي را دفع كنم «والله لهي احبّ ‌الي من امرتكم الّا ان اقيم حقاً او ادفع باطلاً» (نهج البلاغه/خطبه33)
علي (ع) در دوران خلافت خود به هيچ روي و تحت هيچ شرايطي حاضر نيست ظلمي بر مردم روا داشته شود و مي گويد: سوگند به خدا اگر تمام شب را بر روي خارهاي به سر برم و يا باغل و زنجير به اين سو و آن سو كشيده شوم خوش تر است از اين كه خدا و پيامبرش را در روز قيامت در حالي ملاقات كنم كه به بعضي از بندگان ستم و چيزي از اموال عمومي را غصب كرده باشم.... به خدا سوگند اگر هفت اقليم را با آنچه در زير آسمانهاست به من بدهند تا خدا را نافرماني كنم كه پوست جوي را از مورچه اي ناروا بگيرم، چنين نخواهم كرد. (نهج البلاغه، خ224)
در حالي كه براي امثال معاويه حكومت و كسب قدرت مهم است نه چيز ديگر. معاويه پس از انعقاد صلح نامه با امام حسن مجتبي(ع) شرايطي را كه خوشايندش نبود، زير پا گذاشت و رسما اعلام كرد كه هدفش از آن جنگ و صلح، چيزي جز كسب قدرت و حكومت بر ديگران نبوده است و چون اينك ديگر مانعي سرِ راه او نيست، دليلي براي پايبندي خود به پيمانهايش نمي بيند. او در «نخيله» نماز جمعه خواند و در خطبه آن به امضا كنندگانِ صلح نامه اظهار داشت: به خدا سوگند، براي آن با شما نجنگيدم تا نماز بخوانيد، روزه بگيريد، حج بگذاريد و يا زكات بپردازيد؛ چه خودتان اين كارها را انجام مي دهيد؛ تنها براي آن با شما جنگيدم تا فرمانرواي شما گردم و خداوند خواسته ام را، گرچه ناخوشايند شماست، به من داد.» (شرح ابن ابى الحديد،ج 4،ص 160. تاريخ طبرى، ج4، ص124. تاريخ ابن اثير،ج3، ص203).
3- حكومت نبايد تحميلي باشد:
معصومان هرگز خود به دنبال قدرت نبودند و براي آن تلاش نمي كردند. البته اگر مردم از آنان می خواستند، شانه از مسئوليت خالي نمي كردند. در تعبيري پيامبر صلوات الله عليه آنان را به كعبه تشبيه كردند كه كعبه به جايي نمي رود بلكه مردم دور او مي گردند. لذا پيامبر صلوات الله عليه با اينكه در روز غديرخم، علي(ع) را به جانشيني خود تعيين فرموده بود و بارها در مناسبت هاي مختلف به اين امر گوشزد و تصريح نموده بود در عين حال به اميرمومنان چنين توصيه فرمود: «اگر مردم بدون در گيري ولايت را به تو دادند و همه (اكثريت) به آن راضي شدند، حكومت را بپذير و اگر اختلاف كردند، آنان را رها ساز و به حال واگذار» «فان ولوك في عافية و اجمعوا عليك بالرضا فقم في امرهم و ان اختلفوا فدعهم و ما هم فيه» (كشف المحجه 248)
همانطور كه خود پيامبر صلوات الله عليه حكومت مردم مدينه را پس از پذيرش اكثريت اوس و خزرج پذيرفتند. علي عليه السلام نيز هنگامي كه مواجه با هجوم مردم پس از قتل عثمان به درب منزلشان شد، فرمود: «اي مردم امر حكومت مربوط به شماست و براي هيچ كسي جز آنكه شما او را برگزينيد شايسته نيست.»«ايها الناس ان هذا امركم ليس لاحد فيه حق الا من امرتم»( تاريخ طبري 6/307)
لذا مورخين تنها حكومتي را كه در صدر اسلام با رضايت مردم به وجود آمده است، حكومت علي (عليه السلام) مي دانند و خود آن حضرت در نامه يكم نهج البلاغه مي فرمايند: «مردم بدون اكراه و اجبار و از روي ميل و اختيار با من بيعت كردند.» «بايعني الناس غير مستكرهين و لا مجبرين بل طائعين مخيرين» و آن حضرت كساني چون حسان بن ثابت، كعب بن مالك، مسلم بن مخلد و محمد بن مسلم و چند تن از عثمانيه را كه مخالف بودند، بر بيعت اجبار نكرد.
علي عليه السلام حق انتخاب را از آن همه ي مردم مي داند، اما چون درآن روزگار امكان چنين امري وجود نداشت تا از همه ي مردم در شهرها و قصبات نظر خواهي شود اين امر را به عهده ي مركز نشينان مي دانست لذا فرمود: «سوگند به جانم كه اگر امامت منعقد نمي شود تا اين كه همه مردم حضور يابند به چنين كاري، راه عملي وجود ندارد» «و لعمري لو كانت الامامة لاتنعقد حتي يحضرها عامة الناس فما الي ذلك سبيل.»(نهج البلاغه،خ172). جمله «فما الي ذلك سبيل» مشروعيت مراجعه به آراي عمومي را نفي نمي كند بلكه در آن شرايط آن را غير ممكن مي شمارد. مفهومش اين است كه هرگاه امكان عملي براي راه يابي به آراي عمومي وجود داشته باشد، مانعي نخواهد بود و چه بسا لازم و ضروري است. در عين حال سيره ي علي عليه السلام چنين بود كه هرگاه فردي را براي فرمانداري به جايي مي فرستاد، ماندگاري او را منوط به رضايت مردم كرده بود. مي فرمود: «نوشته ي من را براي آنان بخوان [كه از جانب من به امارت منصوب هستي] اگر راضي بودند بر آنان فرمانروايي كن زيرا من دوست ندارم كسي را بر انجام كاري كه نمي خواهد، مجبور كنم.» «كان علي عليه السلام اذا بعث واليا قال له: اقرء كتابي عليهم فاذا رضوا بك كن واليا عليهم اني لا احب ان اجبر احدا بما يكرهه».(نهج السعاده 5/359)
توجه كردن به راي و نظر مردم در نظر علي عليه السلام تا آنجا بود كه وقتي كه آنان تمايلي به جنگ نداشتند فرمود: «شما زنده ماندن را دوست داريد، و من نمي توانم شما را به راهي كه دوست نداريد، مجبور كنم.» «قد احببتم البقاء و ليس لي ان احملكم علي ماتكرهون.»(نهج البلاغه،خ218)
همين روش را امام مجتبي(ع) نيز به كاربردند و چون اكثريت مردم جنگ را نخواستند، آن حضرت فرمود: «مي بينم كه اكثر شما ازجنگ روي گردانيد و من بر اين باور نيستم چيزي را كه از آن كراهت داريد بر شما تحميل كنم» (اخبار الطوال217) و لذا قدرت را واگذاشت و حاضر نشد براي حفظ قدرت چيزي را بر مردم تحميل كند.
رضايت مردم آنقدر اهميت دارد كه حتي در عمل عبادي نيز بايد بدان توجه شود. نقل شده است پيامبر نهی فرمود از اينكه كسي بدون اجازه ي مردمي بر آنان امامت نماز كند.«نهي رسول الله صلوات الله عليه «ان يؤم الرجل قوما الا باذنهم»(بحار 73/335).
و اميرالمومنين عليه السلام به مالك فرمود: بايد بهترين كارها در نزد تو، آن باشد كه در حق ميانه ترين و در عدل فراگيرترين و در جلب خشنودي مردم گسترده ترين است كه بي شك خشم همگاني، اثر رضايت خاصان را از بين مي برد در حالي كه خشم خواص با خشنودي همگان بخشوده مي شود. «وليكن احب الامور اليك اوسطها في الحق و اعمها في العدل و اجمعها لرضي العامة فان سخط العامة يجحف برضي الخاصة و ان سخط الخاصة يغتفر مع رضي العامة» (نهج البلاغه، نامه 53)
4- حكومت حق متقابل مردم و حاكم:
در زماني كه حاكمان خود را مالك الرقاب مردم مي دانستند و هيچ حقي براي آنان قائل نبودند جز اطاعت و فرمانبرداري. علي عليه السلام از حق متقابل مردم و حاكم ياد كرده است و در صورتي كه طرفين حقوق يكديگر را رعايت كنند عزت به ارمغان مي آيد و مي فرمايد: «پس از ستايش پروردگار، خداوند سبحان، براي من، بر شما به جهت سرپرستي حكومت، حقي قرار داده و براي شما همانند حق من، حقي تعيين فرموده است... و آنگاه كه مردم حق رهبري را ادا كنند و زمامدار حق مردم را بپردازد. حق در آن جامعه عزت يابد و راههاي دين پديدار و نشانه هاي عدالت برقرار...» «اما بعد فقد جعل الله سبحانه لي عليكم حقا بولاية امركم و لكم علي من الحق مثل الذي لي عليكم... فاذا ادت الرعية الي الوالي حقه و ادي الوالي اليها حقها عز الحق بينهم.» (نهج البلاغه، خ214)
و در جاهاي ديگر بر اين حق متقابل تاكيد شده است: اي مردم به راستي كه براي من بر شما حقي است و براي شما نيز بر من حق. «ايها الناس ان لي عليكم حقا و لكم علي حق»(نهج البلاغه، خ34)
5- احترام به آراء مردم.
حکومتها را به دو نوع مردمی و استبدادی تقسیم کرده اند. استبداد عبارت است از مسلط بودن یک فرمانروا بر سر قوم و تحکیم کردن یک یا چند نفر بر تمام ساکنان یک مملکت و ایشان را بر خلاف میلشان به کاری واداشتن و رأی و اراده خود را مافوق رأی و اراده عموم ملت شمردن.
در فرهنگ قرآنی و گفتار و سیره معصومان استبداد به شدت مذموم و توجه به نظرات مردم اهمیت و دستور داده شده است. حکومت اسلامي حكومتي مردمی است نه استبدادی.
قرآن پس از واقعه احد که به مشورت مردم انجام گرفت و اتفاقا موجب شکست مسلمانان گردید، و عده زیادی شهید شدند از جمله حمزه سیدالشهداء، گرچه شکست بخاطر تمرد برخی مسلمانان از دستور پیامبر بود. در عین حال خداوند پس از این واقعه هم دستور عفو و بخشش آن عده و استغفار براي آنان را صادر فرمود و هم بر تداوم مشورت با مردم تاکید کرد. و چنین فرمود: فبما رحمة من الله لنت لهم و لو کنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولک فاعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم فی الامر.
براساس این دستور الهی، پیامبر موظف می شود، در مصالح عامه با مردم مشورت نماید.(نائینی تنبیه الامة 53) در ادامه نائینی می گوید: دلالت آیه و شاورهم فی الامر که عقل کل و نفس عصمت را بدان مخاطب و به مشورت با عقلای امت مکلف فرموده اند، بر این مطلب در کمال بداهت و ظهور است.چرا که معلوم است مرجع ضمیر، جمیع نوع امت و قاطبه مهاجران و انصار است، نه اشخاص خاصه و دلالت کلمه مبارکه «فی الامر» که مفرد محلی و مفید عموم اطلاقی است.بر اینکه متعلقِ مشورتِ مقرره در شریعتِ مطهره، کلیه امور سیاسیه است هم در غایت وضوح و خروج احکام الهیه عز اسمه از این عموم از باب تخصص است نه تخصیص (همان)
لذا اميرالمؤمنين به مالك چنين توصيه فرمود: وليكن احب الامور اليك اوسطها في الحق و اعمها في العدل و اجمعها لرضي العامة فان سخط العامة يحجف برضي الخاصة و ان سخط الخاصة يغتفر مع رضي العامة (نهج البلاغه،نامه 53) بايد براي تو پسنديده ترين كارها همان باشد كه در حق ميانه ترين در عدل فراگيرترين و در جلب خشنودي مردم گسترده ترين است كه بي شك خشم همگاني اثر رضايت خاصان را از بين مي برد در حالي كه خشم خواص ناخشنودي همگاني بخشوده مي شود.
6- برخورد صادقانه با مردم نه حیله و نیرنگ سیاستمدارانه:
معمولا سیاستمداران صادقانه برخورد نمی کنند. ظاهرا شعار عدالت و انسان دوستی دفاع از مردم و... می دهند اما در باطن به دنبال مطامع و خواسته های نفسانی خود هستند.لذا پیمان شکنی برای آنان مفهوم ندارد.
علی (علیه السلام) یکی از موانع خود را نداشتن روحیه فوق می داند که به همین دلیل نیز توسط برخی سرزنش می شود. البته کسانی که ظاهر را می بینند و به پیروی موقت و ظاهری دل خوش می کنند. این سیاست ماکیاولی اگرچه بعدها اعلام شده است اما در روحیه ی قدرتمندان از قدیم بوده است. لذا حتی عده ای از پیروان علی علیه السلام، معاویه را از علی سیاستمدارتر می دانند. حضرت در جواب آنان می فرماید:
و الله ما معاویة بادهی منی و لکنه یغدر و یفجر و لولا کراهیة الغدر لکنت من ادهی الناس و لکن کل غدرة فجره و کل فجره کفره و لکل غادر لواء یعرف به یوم القیامة.‎
به خدا سوگند معاویه زیرک تر از من نیست لکن شیوه ی او پیمان شکنی و تبهکاری است. اگر پیمان شکنی ناخوشایند نبود زیرک تر از من کس نبود. اما هر پیمان شکنی به گناه برانگیزاند و هرچه به گناه برانگیزاند دل را تاریک گرداند. روز رستاخیز پیمان شکن را درفشی است افروخته و او بدان شناخته می شود.
يكي از تفاوتهاي سياست علوي و اموي در اين بود كه علي (ع) مكر و حيله را ناروا مي دانست و معاويه به هيچ تعهدي پايبند نبود. آنان كه علي را سياستمدار نمي دانستند به همين دليل بود كه از شيوه هاي معاويه استفاده نمي كرد؛ نيكلسن مي گويد: علي با آن كه فضايل بسيار داشت و كوشا، هوشيار و دور انديش و شجاع و روشن رأي و بردبار و وفادار و شريف بود، حزم و دهاي زمامداران را نداشت... در كار سياست ورزيده نبود و براي پيش بردن مقصود خويش، به هر وسيله اي چنگ نمي زد... (ر.ك: تاريخ سياسي اسلام، حسن ابراهيم حسن، ترجمه ابوالقاسم پاينده، تهران، جاويدان، ص328)
خود امير المؤمنين(ع) از اين تفاوت چنين ياد مي كنند: به خدا سوگند! معاويه زيرك تر از من نيست؛ ليكن شيوه او حيله گري و گنهكاري است. اگر حيله گري ناپسند نبود، زيرك تر از من كسي نبود؛ اما هر نيرنگي نوعي گناه است و هر گناهي نوعي كفر و انكار است. روز رستاخيز در دست هر حيله-گري پرچمي است كه با آن شناخته مي شود. (نهج البلاغه، خطبه200؛ والله ما معاويه بادهي مني و لكنه يغدر و يفجر و لولا كراهيه الغدر لكنت من ادهي الناس و لكن كل غدره فجره و كل فجره كفره و لكل غادر لواء يعرف به يوم القيامه)
ابن ابي الحديد معتزلي در شرح نهج البلاغه مي گويد: علي در جنگ كاري انجام نمي داد مگر آنچه موافق كتاب و سنت بود اما معاويه بر خلاف كتاب و سنت عمل مي كرد و تمام حيله ها را بكار مي برد؛ چه حلال و چه حرام. روشش در جنگ، روش پادشاه هند بود آنگاه كه با كسرا مواجه شد. علي شروع به جنگ نمي كرد تا آنها آغاز مي كردند. كسي كه فرار مي كرد تعقيب نمي كرد؛ به مجروح كاري نداشت؛ دربي اگر بسته بود، باز نمي كرد.(شرح نهج البلاغه1./228)
7- هدف وسیله را توجیه نکند:
گرچه برخي تصور نموده اند كه براي رسيدن به اهداف عالي مي توان از ابزار نادرست استفاده كرد اما در فرهنگ صحيح اسلامي اين روش مردود شناخته شده است. پس از وفات پيامبر و ماجراي سقيفه بني ساعده، كه حكومت به دست ديگران غصب گرديد با اين كه پيامبر(ص) از طرف خداوند علي(ع) را به عنوان جانشين خود تعيين كرده بودند، ابوسفيان از موقعيت استفاده نمود و براي اختلاف افكني بين مسلمانان نزد علي(ع) آمد و گفت: دستت را بده تا با تو بيعت كنم. به خدا سوگند اگر بخواهي مدينه را پر از سوار و پياده سازم. اما امام حاضر نشد از هر وسيله اي براي رسيدن به هدف استفاده كند حاضر شد بيست و پنج سال خانه نشين باشد اما از دشمنان اسلام كمك نخواهد و فرمود: تو از اين سخنان غير از فتنه انگيزي قصدي نداري. همانا به خدا سوگند تو همواره بد خواه اسلام هستي ما را حاجت به نصيحت تو نيست. پيامبر (ص) وصيتي به من فرموده است كه بر آن وصيت عمل مي كنم. (الكامل 2/220؛ شرح نهج البلاغه2/7) اشاره حضرت به اين وصيت از پيامبر است: پيامبر خدا (ص) براي من عهدي بسته و فرمود: اي پسر ابي طالب، بر تو است ولايت امت من. پس هر گاه در عافيت و آسايش تو را به ولايت برگزيدند و با رضا و رغبت بر تو اجتماع نمودند به امر پيشوايي آنان برخيز و اگر بر تو اختلاف كردند، آنان را با همه آنچه در آن هستند، واگذار. :«و قد كان رسول الله (ص) عهد اليّ عهد فقال: يابن ابي طالب لك ولاء امتي فان ولوك في عافيه و اجمعوا عليك بالرضا فقم في امرهم و ان اختلفوا عليك فدعهم و ما هم فيه.»(مستدرك نهج البلاغه، باب3، ص30؛ سيد بن طاووس، كشف المحجة، ص248)
شايد ابوسفيان در اين ادعا كه مدينه را از سواره و پياده نظام پر كند، گزاف گويي نكرده باشد زيرا شخصي مانند ابوسفيان مي توانست براي علي (ع) كه داراي آن همه سوابق درخشان در اسلام بود، سپاه تهيه كند ولي علي (ع) نمي توانست با همكاري و بيعت او قيام كند و مطالبه حق نمايد. خداوند، خود گمراهان را همكار خود نگرفته است پس بايد مؤمنان نيز چنين باشند: وَمَا كُنتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُدًا (كهف/51) من آن نيستم كه گمراهگران را همكار خود بگيرم. بنابر اين در اين ديدگاه هدف وسيله را توجيه نمي¬كند و نبايد براي رسيدن به هدف عالي و مقدس از هر وسيله اي استفاده كرد.
و وقتي عباد بصري امام زين العابدين(ع) را در راه مكه ديد. به آنحضرت گفت: جهاد و سختي آن را ترك كرده اي و به حج و راحتي آن روي آورده اي. در حالي كه قرآن مي فرمايد: ان الله اشتري من المؤمنين ... و بشر المؤمنين. (آيات 111و112 سوره برائه) امام فرمودند: هرگاه آنان كه وصفشان در اين آيات آمده،[التائبون، العابدون، الحامدون، السائحون ...] ديدم، جهاد با آنان افضل از حج است. (بحار الانوار، ج46 ، ص116 )
بنابر اين براي رسيدن به اهداف عالي نمي توان از ابزار نادرست استفاده كرد؛ نمي توان از فريب، دروغ، نيرنگ، و خيانت، به درستي و راستي و يكرنگي و سلامت نايل شد؛ نمي توان با خشونت، ترور و قساوت، به لطافت و انسانيت نزديك گرديد؛ نمي توان با خودكامگي و زورگويي، آزادگي و كمال طلبي ايجاد كرد و...
گفته اند كه چهل سال پيش از بعثت پيامبر اكرم(ص) در خانه كعبه سنگي يافتند كه بر آن حكمتهايي نگاشته شده بود از جمله: هركه نيكي بكارد، هر آينه خرمي درو مي كند و هر كه بدي بكارد ندامت درو خواهد كرد. اعمال زشت انجام مي دهيد و پاداش نيك مي خواهيد؟ آري، هرگز از درخت خار، انگور نچينند. (من يزرع خيرا يحصد غبطه و من يزرع شرا يحصد ندامه تعملون السيئات و تجزون الحسنات؟ اجل كما لايجتني من الشوك العنب. سيره ابن هشام، ج1، ص213)
علي (ع) مي فرمايد: كسي كه با توسل به گناه پيروز شود، پيروز نيست و كسي كه با ستم غلبه كند در واقع مغلوب است. (ماظفر من ظفر الاثم به و الغالب بالشر مغلوب. نهج البلاغه، حكمت327)
و آنگاه كه به حضرت توصيه كردند كه برخي از سران را همراه خود كند و از بيت المال به آنان بدهد تا آنان مردم را همراه امام كنند. فرمود: آيا به من دستور مي دهيد براي پيروزي خود از جور و ستم بر آنان كه حاكمشان هستم، استفاده كنم؟ به خدا سوگند تا شب و روز برقرار است و ستارگان از پي هم طلوع مي كنند، هرگز چنين كاري نخواهم كرد.(أتأمروني ان اطلب النصر بالجور فيمن وليت عليه! و الله لااطور به ما سمر سمير و ما امّ نجم في السماء نجما (نهج البلاغه، خطبه126)
8- تحقير نکردن مردم:
يكي از شيوه هاي حكومتي جباران تحقير مردم است. خداوند از روش فرعون در حكومت چنين ياد مي كند: فاستخف قومه فاطاعوه؛ قومش را كوچك و تحقير نمود پس مطيع او شدند. هر چيزي كه نشانگر اين حالت باشد بايد در حكومت اسلامي برطرف شود مردم احساس عزت كنند و با شهامت بتوانند از حقوق خود دفاع نمايند. علي عليه السلام مي فرمايد: من بارها از پيامبر شنيدم كه مي فرمود هرگز امتي را پاك و منزه ندانيد كه در آن امت – بي آنكه بترسد- و بدون لكنت زبان حق ناتوان را از توانا ستاند.
(فاني سمعت رسول الله صلوات الله عليه يقول في غير موطن: لن تقدس امة لا يؤخذ للضعيف فيها حقه من القوي غير متتعتع) (نهج البلاغه، نامه 53)
روزي علي عليه السلام از جايي به جايي سوار بر مركب در حركت بود. يكي از ياران در حالي كه پياده بود امام را همراهي مي كرد. حضرت چون كسي را در ركاب خود ديد فرمود: ارجع فان مشي مثلك مع مثلي فتنة للوالي و مذلت للمؤمن؛ برگرد چرا كه راه رفتن مثل تو با مثل من فتنه براي حاكم و ذلت براي مومن است (نهج البلاغه،حكمت 332). و هنگامي كه امام علي عليه السلام در راه صفين در شهر انبار براساس رسوم ايرانيان استقبال كردند حضرت ناراحت شد و فرمود: ماهذه الذي صنعتموه. فقالوا: خلق منا تعظم به امرء نا. فقال: والله ما ينتفع بهذا امراء كم؛ اين چه كاري است كه مي كنيد به خداسوگند حاكمان شما از اين گونه احترام گذاشتن ها سودي نبردند شما در دنيا خود را به زحمت مي افكنيد و در آخرت نيز دچار عذاب مي شويد و چه سودمند است آسايشي كه امان از جهنم در پي آن باشد. (نهج البلاغه، حكمت37)
9- انتقاد پذيري و سعه صدر:
اساسا روش اخلاقی اسلام در همه جا منطق و پاسخگویی است حتی خداوند نیز در خلقت انسان که برای ملائکه شبهه ای مطرح شد با استدلال به آنان پاسخ داد و آدم را برای امتحان با آنان، در معرض دید آنان قرار داد و ادب پاسخ گویی را خداوند به ما آموخت که به جای پاسخ گفتن کسی را متهم نکنید
طبیعی است هر کس مسولیت می پذیرد مواجه با مشکلات و سختی هایی می شود از جمله در معرض اتهام و زیر ذره بین قرار می گیرد. اشکالاتی به آنان – به حق یا نا به حق - وارد می گردد. در مقابل این مشکلات و ایرادات چه موضعی داشته باشد؟ بر آشفته شود؛ از کوره به در رود؟ یا از خود خویشتنداری و بردباری نشان دهد و این حق را برای مردم قایل باشد که اگر اشکالی به ذهنشان آمد بتوانند آن را مطرح کنند؛ چه درست باشد و چه نادرست. در روايت آمده است: آله الرياسه سعه الصدر؛(نهج البلاغه، حکمت167) ابزار مديريت شرح صدر است. روزی حضرت علی(ع) در میان عده ای از مردم مطلبی فرمود؛ یکی از خوارج گفت: خدا بکشد این مرد را چقدر فقه می داند. اطرافیان شمشیر کشیدند تا او را که به رهبری و حاکم جامعه چنین توهینی کرده بود، بکشند. حضرت مانع شدند و فرمودند: آرام باشید. او دشنامی داده و پاسخش فقط یک دشنام است و البته بخشودن گناه او شایسته تر است و او را بخشید(نهج، حکمت420)
لذا اميرالمؤمنين (ع) از مردم می خواهد مانند حکومت های جباران به آنحضرت ننگرند و مطالب خود را در برابر حکومت او بیان کنند: و لاتكفوا عن مقاله بحق او مشوره به عدل؛ از گفتن حق یا نظر دادن در عدالت باز مایستید. و يا مي فرمايد: و لاتظنوا بي استثقالا في حق قيل لي(نهج/خ216) و گمان مبرید که شنیدن حق بر من سنگین و گران است
و آنگاه كه كسي علي(ع) را مدح و ثنا كرد حضرت او را از اين كار منع كردند و مطالبي را بيان داشتند و در آخر از مردم خواستند نظراتشان را براي آنحضرت بيان كنند: پس، از اظهار سخن حق يا ابراز نظر عادلانه خودداري نكنيد؛ «فلا تكفوا عن مقالة بحق او مشورة بعدل» (نهج البلاغه، خ 217)
10- پاسخگويي.
اساسا روش اخلاقی اسلام در مقابل اشکالات و شبهات، پاسخگویی و استدلال است حتی خداوند نیز در خلقت انسان که برای ملائکه شبهه ای مطرح شد با استدلال به آنان پاسخ داد و آدم را برای امتحان با آنان، در معرض دید آنان قرار داد و ادب پاسخ گویی را خداوند به ما آموخت که به جای پاسخ گفتن کسی را متهم نکنید. معمولا حاکمان نمی خواهند خود را پاسخگو بدانند و به انتقادات و ایراداتی که به آنان  گرفته می شود، اعتنایی کنند یا پاسخگو باشند. اما در روش و سیره معصومان پاسخگویی وجود دارد. و امام علي (ع) به مالك مي نويسند: و اگر رعیت بر تو گمان ستم برد، عذر خود را آشکارا با آنان در میان گذار و با این کار از بدگمانی شان در آر. «و ان ظنت الرعيه بك حيفا فاصحر لهم بعذرك و اعدل ظنونهم باصحارك»؛ (نهج البلاغه، نامه53) حضرت با این بیان به او فهماندند که جواب سربالا ندهد و نگوید من منصوب امیرالمومنین هستم و نیازی به پاسخگویی به شما احساس نمی کنم و یا مخالفین و سوال کنندگان را متهم به مخالفت با امیرالمومنین کند. همانطور که از روایت روشن است سوال نیز حتما نباید درست باشد.
11- جلوگیری از تملق و چاپلوسی:
علي عليه السلام آنگاه که مورد ستایش برخی از اصحاب قرار گرفت، این نوع برخورد را مناسب جامعه اسلامی ندانست و فرمود: "فلا تكلموني بما تكلم به الجبابرة و لا تتحفظوا مني بما يتحفظ عند اهل البادرة و لا تخالطوني بالمصانعة...
" با من آن سان كه با جباران و ستمگران سخن مي گويند تملق و چاپلوسي سخن مي گويند القاب برطنطنه برايم بكار نبريد آن ملاحظه كاريها و موافقتهاي مصلحتي كه در برابر مستبدان اظهار مي كنند در برابر من اظهار نكنيد، با من به سبك سازشكاران معاشرت نكنيد ...
12- مدارا با مردم – نفي خشونت :
علي عليه السلام در نامه به مالك اشتر فرمودند: و اشعر قلبك الرحمة للرعية و المحبة لهم و اللطف بهم و لا تكونن عليهم سبعا ضاريا تغتنم اكلهم فانهم صنفان اما اخ لك في الدين او نظير لك في الخلق (نهج، نامه 53) و مهربانى بر رعيت را براى دل خود پوششى گردان و دوستى ورزيدن با آنان را و مهربانى كردن با همگان، و مباش همچون جانورى شكارى كه خوردنشان را غنيمت شمارى چه رعيّت دو دسته‏اند: دسته‏اى برادر دينى تواند، و دسته ديگر در آفرينش با تو همانند.
در حالي كه معاويه در نامه اي به زياد بن ابيه، استاندار بصره و كوفه نوشت: شايسته نيست كه من و تو يكسان مردم را با سياست نرمش، هدايت كنيم كه دچار سرمستي مي شوند و يا بر مردم سخت بگيريم كه آنان را به مهلكه خواهيم انداخت؛ ليكن تو سياست خشونت و درشتي پيش گير و من سياستِ نرمي و مهرباني را دنبال مي كنم»
در راهنماي دانشوران ذيل عنوان «حيص بيص» از ابن خلكان نقل مي كند كه نصر الله محلي(يا مجلي) گفت: در خواب علي بن ابيطالب را ديدم و گفتم: شما مكه را فتح كرديد و گفتيد آن كس كه به خانه ابوسفيان در آيد آمن است و آنگاه آنها با فرزندت حسين كردند آنچه كردند. گفت: مگر اشعار ابن صيفي را نشنيده¬اي؟ گفتم: نه. گفت: از خودش بشنو. از خواب كه برخاستم به خانه «حيص بيص» رفتم و خوابم را گفتم. بانگش به گريستن بلند شد و گفت: اين اشعار را ديشب نظم كردم و سوگند ياد كرد كه آن را بر هيچ كس نخوانده¬ام و آنگاه خواند:
ملكنا فكان...ينضح؛ يعني حكومت كه در دست ما آمد عفو و بزرگواري روش ما بود و چون به دست شما رسيد خون در سرزمين ابطح جاري شد. شما كشتن اسيران را روا شمرديد ولي ما از اسيران گذشتيم و آنها را بخشوديم. همين تفاوت ميان ما و شما بس كه از كوزه همان برون تراود كه در اوست.(به نقل از: مجموعه آثار17/502)
13- عدم ورود به حوزه خصوصي افراد :
در قرآن كريم ورود به حوزه خصوصي افراد چه تفتيش عقايد و چه در اعمال منع شده است
الف- تفتيش عقايد ممنوع : كسي حق اكراه و اجبار بر دين را ندارد «لا اكراه في الدين» . و هركس اظهار ايمان كرد بايد از او پذيرفته شود ولو اين كه در دل نپذيرفته باشد «و لا تقولوا لمن القي اليكم السلام لست مؤمنا» : به كسي مي گويد اسلام آورده ام نگوييد ايمان نياورده است. منافقان با اين كه از نظر اسلام، ايمان ندارند اما كسي نمي تواند با آنان برخورد كند و نسبت كفر به آنان دهد.
ب- تجسس ممنوع :
در عمل نيز نبايد در زندگي مردم تجسس نمود. خداوند مي فرمايد «يا ايها الذين امنوا اجتنبوا كثيرا من الظن ان بعض الظن اثم و لا تجسسوا و لا يغتب بعضكم بعضا» (حجرات 12) اي مومنان از بسياري از گمانها پرهيز كنيد به راستي بعضي از گمانها گناه است و تجسس نكنيد و برخي از شما نسبت به برخي غيبت نكند. پيامبر صلوات الله عليه مي فرمايند: به دنبال عيوب مردم نباشيد زيرا كسي كه به دنبال عيوب مردم باشد خدا به دنبال عيب اوست و كسي كه خدا به دنبال عيوبش باشد رسوايش مي كند. «لا تتبعوا عثرات المسلمين فانه من تتبع عثرات المسلين تتبع الله عثرته و من تتبع الله عثرته يفضحه» (كافي 2/355)
ورود به حوزه خصوصي در آنجا كه در تعارض با حقوق اجتماع باشد، به قدر ضرورت بايد صورت پذيرد زيرا همانطور كه فرموده اند «الضرورات تتقدر بقدرها» لذا هنگامي كه در دوره پيامبر، محتكران گندمها را احتكار كردن و حاضر به فروش آنها نشدند و مردم شكايت آنان را به پيامبر نمودند، آنحضرت دستور دادند مالكان موظفند انبارها را باز كنند و گندم را در اختيار خريداران قرار دهند. اما وقتي خريداران با افزايش قيمت گندم مواجه شدند و از پيامبر(ص) خواستند قيمت گذاري نمايند، پيامبر نوسان قيمت را مربوط به خداوند (و نزولات باران) دانستند و حاضر به قيمت گذاري نشدند و در مورد نرخ گذاري فرمود: نمي خواهم خداوند را ملاقات كنم در حالي كه بدعتي ايجاد كرده باشم و دستوري در اين رابطه بمن نرسيده باشد.«ماكنت لالقي الله ببدعة لم يحدث الي فيها شيئا» (وسائل 12/318) سخن از بدعت و ظلم به ميان آورده است.
و در روايت اهل سنت چنين آمده: من اميدوارم خداوند را ملاقات كنم و ظلمي به كسي از شما نكرده باشم در خون و مال كه در آن روز مطالبه كند. «و اني لارجو ان القي الله و ليس احد منكم يطالبني بمظلمة في دم و لا مال» (سنن ابي داوود 2/244)
امام خميني(ره) در فرمان هشت ماده اي – بند 6 - بر اين حكم مسلم اسلام تأكيد كردند و چنين فرمودند:
هيچ كس حق ندارد به خانه يا مغازه و يا محل كار شخصي كسي بدون اذن صاحب آنها وارد شود يا كسي را جلب كند يا به نام كشف جرم يا ارتكاب گناه تعقيب و مراقبت نمايد و يا نسبت به فردي اهانت نموده و اعمال غير انساني – اسلامي مرتكب شود يا به تلفن يا نوار ضبط صوت ديگري به نام كشف جرم يا كشف مركز گناه گوش كند و يا براي كشف گناه و جرم هرچند گناه بزرگ باشد شنود بگذارد و يا دنبال اسرار مردم باشد و تجسس از گناهان غير نمايد يا اسراري كه از غير به او رسيده ولو براي يك نفر فاش كند. تمام اينها جرم و گناه است و بعضي از آنها چون اشاعه فحشا و گناهان از كباير بسيار بزرگ است. و مرتكبين هريك از امور فوق مجرم و مستحق تعزير شرعي هستند و بعضي از آنها موجب حد شرعي مي باشد.
سپس در بند 7 توطئه ها و گروهكها را از اين قاعده استثنا مي كند و سپس مي گويد ... و موكّدا تذكر داده مي شود كه اگر براي كشف خانه هاي تيمي و مراكز جاسوسي و افساد عليه نظام جمهوري اسلامي از روي خطا و اشتباه به منزل شخصي يا محل كار كسي وارد شدند و در آنجا با آلت لهو يا آلات قمار و فحشا و ساير جهات انحرافي مثل مواد مخدر برخورد كردند حق ندارند آن را پيش ديگران افشا كنند. چرا كه اشاعه فحشا از بزرگترين گناهان كبيره است و هيچ كس حق ندارد هتك حرمت مسلمانان و تعدي از ضوابط شرعيه نمايد فقط بايد به وظيفه نهي از منكر به نحوي كه در اسلام مقرر است عمل نمايند و حق جلب يا بازداشت يا ضرب و شتم صاحبان خانه و ساكنان آن را ندارند.(صحيفه امام، 17/140-141)
14- آزادي مخالفان:
تندترين مخالفان در حكومت علي (ع) خوارج بودند. آنان گرچه با ناداني خود، حكميت را به علي(ع) تحميل كردند اما پس از اين كه متوجه شدند چه كلاهي سر آنها رفته است، به علي (ع) فشار مي آوردند تا بر خلاف پيماني كه با معاويه بسته است وارد جنگ شود، امام علي(ع) حفظ پيمان را امري ضروري مي دانستند، لذا وقتي نتوانستند اين امر خلاف را بر آن حضرت تحميل كنند شروع به فحاشي، ناسزا گويي و نهايتاً كفر علي (ع)‌كردند لقد كفر و الله الرجل. و با قسم جلاله نسبت كفر به علي(ع) دادند. در نماز آن حضرت اخلال مي كردند. افراد ساده را گول زده و سپاه بزرگي را راه انداختند و حضرت به آنان كاري نداشت. حتي وقتي كه عده اي از ياران خواستند با برخي از خوارج برخورد كنند، فرمود: آنها سه حق بر گردن ما دارند: حق آنان از بيت المال بايد پرداخته شود، درمسجد مي توانند حضور به هم رسانند و اقامه نماز كنند و تا عليه ما شمشير نكشيده اند كسي نبايد متعرض آنان شود. (تاريخ طبري4/53) بحار33/407
و آنان كه با علي بيعت نكردند مانند: حسان بن ثابت، كعب بن مالك، مسلم بن مخلد محمد بن مسلم و... (تاريخ طبري4/429) هرگز علي (ع) با آنان برخورد نكرد و به تعبير شيخ مفيد آزادانه در بلاد اسلامي و تحت حكومت علي به نشر عقايد خود مشغول بودند (الجمل و النصره/94)
15- برخورد انسان دوستانه حتی با مخالفان.
علي (ع) در نامه به مالك اشتر وظيفه او را در برخورد با مردم (چه مسلمان و چه غير آن) چنين بيان مي كنند: مهرباني با مردم را پوشش دل خويش قرار ده و با همه دوست و مهربان باش. مبادا هرگز، چونان حيوان درنده باشي كه خوردن آنان را غنيمت شماري. زيرا آنان يا برادر ديني تو اند يا انساني همانند تو. (و اشعر قلبك الرحمه للرعيه و المحبه لهم و اللطف بهم و لاتكونن عليهم سبعا ضاريا تغتنم اكلهم فَاِنَّهُمْ صِنْفانِ: اِمَّا اَخٌ لَكَ فِى الدِّينِ، وَ اِمّا نَظيرٌ لَكَ فِى الْخَلْقِ، (نهج البلاغه، نامه 53)
آنچه امروزه به عنوان حقوق بشردوستانه مطرح است که در جنگ باید اصول انسانی را رعایت نمود. پیامبر (ص) و معصومان (ع) در 1400 سال قبل رعایت کردند و به پیروان خود نیز توصیه عمل به آن و بلکه بالاتر از آن را دادند. از جمله:
1- ابتدا نکردن به جنگ. با این که در فقه بحث از جهاد ابتدایی شده است اما جهاد در اسلام تحقيقا به صورت دفاعي بوده است و هرگز مسلمانان آغازگر جنگ نبوده اند. در جنگهايي هم كه بين اميرالمؤمنين با مخالفين پيش آمد تلاش آنحضرت اين بود كه جنگي اتفاق نيافتد و در صورت ممكن با مذاكره، اختلافات برطرف شود ولي آنگاه كه از اين راه به نتيجه نمي رسيد و دشمن هجوم مي آورد، به دفاع بر مي خواست وشجاعانه دفاع مي-نمود. در جنگ صفين به سپاه خويش دستور اكيد داد كه در برابر خصم صفوفشان را بيارايند اما دست به جنگ نزنند؛ نه تيرپرتاب كنند و نه شمشير و نيزه بكار برند. بلكه بگذارند دشمن دست به جنگ تجاوزكارانه بزند. (الامامه و السياسه1/68؛ تاريخ يعقوبي1/80؛ مروج الذهب2/370؛ و همين دستور در جنگ نهروان داده شد. ر.ك: مروج الذهب2/415-416) و منادي دستوراتش را به بانك رسا اعلام مي دارد: تا يك تن از شما به شهادت نرسيده باشد همچنان دست از جنگ باز داريد. (اغاني16/127) و در نامه 14 به لشكريانش در جنگ صفين چنين توصيه مي فرمايد: با دشمن جنگ را آغاز نكنيد تا آنها شروع كنند، زيرا به حمد الله حجت با شماست و آغازگر جنگ نبودنتان تا آن كه دشمن به جنگ روي آورد، حجت ديگر بر حقانيت شما خواهد بود. اگر به اذن خدا شكست خوردند و گريختند، آن كس را كه پشت كرده نكشيد و آن را كه قدرت دفاع ندارد آسيب نرسانيد و مجروحان را به قتل نرسانيد، زنان را با آزار دادن تحريك نكنيد....(لاتقاتلوهو حتي يبدؤوكم فانكم بحمد الله علي حجه و ترككم اياهم حتي يبدؤوكم حجه اخري لكم عليهم. فاذا كانت الهزيمه باذن الله فلاتقتلوا مدبرا و لاتصيبوا معورا و لاتجهزوا علي جريح و لاتهيجوا النساء باذي)
2- برخورد نکردن با زنان، کودکان، پیران، مجروحان.
3- تخریب نکردن آبادانیها و از بین نبردن درختان، حیوانات و مسموم نکردن آب و حتی مانع آن نشدن و...
4- برخورد جوانمردانه در جنگ. در برخورد با دشمن بايد جوانمردانه وارد شد و به اصطلاح نامردي از نظر اخلاقي محكوم است. ترور و کشتار غافلگیرانه به شدت ممنوع است. زيرا در حديثي مشهور كه از طرق متعدد نقل شده است، پيامبر اكرم (ص) مي فرمايد: «الايمان قيد الفتك و لا يفتك مؤمن» همانا ايمان مانع فتك(ترور) است و انسان مؤمن كسي را به ترور نمي كشد. (مسند احمد حنبل، ج1، ص167، ج4، ص92؛ كنز العمال، ج1، ص93،143؛ لهوف،68؛ بحارالانوار47، ص137) و از حسن بن محبوب نيز روايت شده است كه ابوصباح كناني نزد امام صادق(ع) از شخصي نام برد كه به اميرمؤمنان علي(ع) ناسزا مي¬گفت و توهينها روا مي¬داشت. پس، از حضرت اجازه خواست تا او را ترور كند. امام (ع) چنين اجازه¬اي نداد و مخالفت نمود و فرمود: قد نهي رسول الله عن الفتك، ان الاسلام قيد الفتك. بي گمان رسول خدا(ص) از فتك (ترور) نهي كرده است. زيرا اسلام از ترور جلوگيري كرده است. (كافي، ج7، ص375؛ تهذيب الاحكام، ج10، ص214)
5- دشنام ندادن؛ علي (ع) حتي به ياران خود اجازه دشنام به دشمنانش را نداد آنان كه در مقابل او صف آرايي كرده و به جنگ او آمده بودند: إِنِّي أَكْرَهُ لَكُمْ أَنْ تَكُونُوا سَبَّابِينَ، وَلكِنَّكُمْ لَوْ وَصَفْتُمْ أَعْمَالَهُمْ، وَذَكَرْتُمْ حَالَهُمْ، كَانَ أَصْوَبَ فِي الْقَوْلِ، وَأَبْلَغَ فِي الْعُذْرِ، وَقُلْتُمْ مَكَانَ سَبِّكُمْ إِيَّاهُمْ: اللَّهُمَّ احْقِنْ دِمَاءَنَا وَدِمَاءَهُمْ، وَأَصْلِحْ ذَاتَ بَيْنِنَا وَبَيْنِهِمْ، وَاهْدِهِمْ مِنْ ضَلاَلَتِهِمْ، حَتَّى يَعْرِفَ الْحَقَّ مَنْ جَهِلَهُ، وَيَرْعَوِيَ عَنِ الْغَيِّ وَالْعُدْوَانِ مَنْ لَهِجَ بِهِ (نهج البلاغه/خ206)من خوش ندارم كه شما دشنام دهنده باشيد! اما اگر كردارشان را يادآور مى‏شديد، و گمراهيها و كارهاى ناشايسته)آنان را بر مى‏شمرديد به راست نزديكتر و معذورتر بود، (شما بايد به جاى دشنام) به آنها مى‏گفتيد: بار پروردگارا! خون ما و آنها را حفظ كن!،بين ما و آنها را اصلاح نما! و آنان را از گمراهى به راه راست هدايت فرما! تا آنان كه جاهلند حق را بشناسند، و كسانى كه‏ ستيزگى و دشمنى با حق مى‏ كنند دست‏بردارند و باز گردند. در حالي كه معاويه دستور لعن و سب علي(ع) و يارانش را صادر نمود.

Image

فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ

 

پس بشارت ده به آن بندگان من كه به سخن گوش فرا مى‏ دهند و بهترين آن را پيروى مى كنند

مجمع مدرسین و محققین حوزه علمیه قم