Please make sure that, your allow_url_fopen or cURL is enabled. Also, make sure your API key and location is correct. Verify your location from here https://openweathermap.org/find

پذیرش مردم؛ شرط تحقق ولایت است

پذیرش مردم؛ شرط تحقق ولایت است

استاد موسویان: در مسأله حکومت، ابتدائاً باید دانست که یک امر تعبدی از جانب شارع نیست./ از تعمق در سیره امیرالمومنین (ع) به این نکته می توان دست یافت که مسیر حق را به هرطریقی نمی توان پیمود؛ به عبارت دیگر، هدف، وسیله را توجیه نمی کند. همچنین نمی توان از راه های خلافی مانند استبداد، زور و پرداخت حق سکوت، به مقصد –هرچند به حق باشد- رسید.

به گزارش شفقنا، متن سخنان استاد ابوالفضل موسویان در سرای فرهنگ وقرآن آیت الله هاشمی رفسنجانی با موضوع «قلمرو ولایت سیاسی در قرآن و کلام و سیره امیرالمؤمنین علی(ع)» به شرح زیر است:

بسم الله الرحمن الرحیم

و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابی القاسم محمد و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین

قال الله تبارک و تعالی فی کتابه: «ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُؤْتِيَهُ اللهُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنّاسِ كُونُوا عِباداً لّي مِنْ دُونِ اللهِ».

بحث ما در «ولایت و قلمرو ولایت از دیدگاه قرآن و کلمات و سیره امیرالمؤمنین(ع)» و همچنین امام حسن مجتبی(ع) است؛ چون تنها امامانی که به نحوی در مسائل حکومتی، وارد شدند، این دو امام همام بودند.

 امضائی بودن بیعت

در مسأله حکومت، ابتدائاً باید دانست که یک امر تعبدی از جانب شارع نیست. بر اساس مسائلی که توضیح خواهم داد، اسلام همان شکلی را که در حکومت پییش از خود بوده، پذیرفته و دلیل آن، آیات بیعت است. وقتی که بیعت با پیامبر و امیرالمؤمنین و امام حسن مجتبی(علیهمالسلام) صورت می گرفت و ائمه دیگر هم مردم را به بیعت، دعوت می کردند؛ مثلاً وقتی که امام حسین(علیهالسلام) مسلم بن عقیل را برای گرفتن بیعت از مردم کوفه، روانه کردند و مسلم نیز به کوفه رفت؛ از مردم بیعت گرفت و به امام(علیهالسلام) اعلام کرد که بیش از سی هزار تن از مردم با شما بیعت کرده اند؛ یعنی به نمایندگی از امام(علیه السلام) با مسلم، بیعت کردند. بیعت، پیش از اسلام، وجود داشته و اسلام نیز آن را پذیرفته است. این مسأله در سه آیه (دو آیه در سوره فتح و یک آیه در سوره ممتحنه) مورد تأیید قرار گرفته است. بنابر این، بیعت در برابر احکام تأسیس اسلام، قرار دارد و یک حکم امضائی است که آن را به همان شکلی پیشین خود، قبول کرده.

 پذیرش مردم؛ شرط تحقق ولایت

امیرالمؤمنین(ع) برای بیعت، این شرط را تعیین می کنند که: «بَايَعَنِي النَّاسُ‏ غَيْرَ مُسْتَكْرَهِينَ‏ وَ لَا مُجْبَرِينَ بَلْ طَائِعِينَ مُخَيَّرِينَ»؛ مردم بدون اکراه و جبر با من بیعت کردند این امر را با میل، رغبت و اختیار خود انجام دادند.

در اینجا قصد ورود به بحث ولایت و جعل آن از جانب خداوند را نداریم اما می خواهم چنین استفاده کنم که پذیرش مردم، یک مسأله اساسی و مهم در این امر است و اگر ولایت هم از جانب خداوند باشد، از قبول بیعت می توان چنین نتیجه گرفت که: باید مورد قبول مردم باشد.

چنانکه می بینیم، در عمل و روش امیرالمؤمنین(ع) هم این شرط، رعایت شد؛ یعنی وقتی مردم به در خانه حضرت آمدند، ولایتشان را پذیرفتند و تا هنگامی که مردم به ایشان مراجعه و تقاضا نکردند، به پذیرش این امر اقدام نکردند؛ لذا هرگز نخواستند حکومت را با اِعمال فشار به مردم بپذیرند. بنابر این می توان نتیجه گرفت که پذیرش مردم در انجام ولایت و امارت جامعه اسلامی، نقش اساسی دارد و این امر، بدون آن شرط، قابلیت تحقق ندارد. امیرالمؤمنین(ع) نیز فرمودند که پیامبر(ص) به من وصیت کردند که اگر مردم تو را پذیرفتند، ولایت را بپذیر و چنانچه مردم رها کردند، «فدع و ما هم فیه»؛ مردم را به حال خودشان رها کن و با آنان کاری نداشته باش! پس مسأله اساسی در اینجا نقش کلیدی پذیرش مردم است و مسأله پذیرش و همرامی مردم، فقط صورت نمایشی ندارد؛ بلکه مردم واقعاً باید خواهان و پذیرای آن حکومت باشند. اینجاست که آنان می توانند بر مردم، حکومت بکنند.

در آیه شریفه صدر بحث، نکته ای مطرح می شود که نقطه آغازگاه بحث ماست: «ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُؤْتِيَهُ اللهُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنّاسِ كُونُوا عِباداً لّي مِنْ دُونِ اللهِ»؛ هیچ بشری نمی تواند وقتی خدا کتاب، حکمت و نبوت به او داده باشد، به مردم بگوید: بنده من باشید نه بنده خدا!

در ادامه، به این نکته در آیه شریفه، توجه می شود که بحث در عبادت و کرنش در مقابل پیامبر(ص) و یا کسانی که خدا به آنان کتاب و حکمت داده، نیست، بلکه چنان است که در آیه بعدی می فرماید: «وَ لا يَأْمُرَكُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلائِكَةَ وَ النَّبِيِّينَ أَرْباباً أَ يَأْمُرُكُمْ بِالْكُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ»؛ آنان را ارباب خود قرار ندهید؛ آیا ممکن است خداوند پس از آنکه مسلمان هستید، شما را به کفر دعوت کند؟ یعنی اگر فرمان بدهد که آنان را ارباب خود بگیرید، با مسلمان بودن شما مغایرت دارد و ارباب گرفتن آنان را کفر می داند.

«ارباب» به این معناست که اختیاردار و تصمیم گیرنده، او باشد و او باید تمام کارها را به دست بگیرد و همه تابع محض او باشند؛ یعنی هر دستوری که می دهد، اطاعت بکنند. خدا هرگز به این امر، دستور نداده است. بنابر این ولایتی که از آن دم می زنیم، باید در مرتبه اول، مورد قبول مردم قرار بگیرد و گرنه، این ولایت نباید اعمال بشود.

روش امام علی(ع) در اختلاف نظر مردم و حکومت

مسأله ای که در اینجا رخ می نماید، این است که امکان دارد اختلافاتی بین نظرات مردم و نظر حکومت و حاکم، پدید آید. در اینجا باید چه کرد؟ آیا باید نظر مردم را مراعات کرد یا نظر حاکم را مقدم داشت؟

وقتی که به سیره امیرالمؤمنین(علیهالسلام) مراجعه می کنیم و با این مسأله، مواجه می شویم، می بینیم که امام در این مسائل، نظر آنان را شایسته توجه دانسته است؛ از نمونه های معروف این بحث می توان به موارد ذیل، اشاره کرد:

*در مورد برگزاری نماز تراویح که مردم از دوره خلیفه دوم، قرار داده شد با اینکه پیامبر(ص) چنین نمازی نمی خواندند و حتی خلیفه اول نیز به آن، اقدام نمی کرد، خلیفه دوم آن را باب کرد و این نماز در شبهای ماه مبارک رمضان، به عنوان «نماز تراویح» به صورت جماعت، خوانده می شد. وقتی که امیرالمؤمنین(ع) به خلافت ظاهری رسیدند، به امام حسن(ع) فرمودند: اعلام کنبد که این نماز، درست نیست و کسی در شبهای مبارک رمضان، این نماز را نخوانَد. اما پس از آنکه با ایجاد هیاهو و اعتراض و مخالفت گروهی از مردم، روبه رو شدند، با اینکه از نظر شرعی، نادرست بود، فرمودند که آنان را رها کنید؛ چون وظیفه ما فقط این بود که این امر را به مردم، اعلام بداریم و غیرشرعی بودن آن را گوشزد کنیم؛ چون با آنکه خواندن نماز در شبهای ماه مبارک رمضان، مستحب، مورد تأکید و سفارش بسیار است، اما اگر نماز مستحبی با جماعت باشد، اشکال دارد و نمی توان آن را به این صورت، اقامه کرد.

آنچه نقل شده، این است که حضرت امیر(ع) با این امر، مخالفت کردند ولی مردم آن را نپذیرفتند؛ لذا امام(ع) فرمودند که متعرض آنان نشوید و هیچ گونه الزام و اجباری در این جهت نکردند؛ در حالی که اگر این، حکم الهی باشد و این مسأله هم مخالفت با دستور شرع است، با اینکه حکومت در دست حضرت امیر(ع) است، نمی تواند به مردم، اجازه مخالفت با دستور الهی داده بشود؛ لذا این دو با هم ناسازگار است و نباید امیرالمؤمنین(ع) اجازه چنین کار خلاف شرعی را در جامعه، صادر می کردند؛ لذا نیازی به برخوردهای خشن در این زمینه نبود، بلکه حضرت می توانستند چند مأمور را بر مسجد بگمارند؛ مسجد را ببندند و اجازه ورود نمی دادند، اما هرگز چنین نکردند و جزء وظائف حکومتی خودشان ندانستند که حکم و دستور الهی را تحت هر شرائطی، اجرا کنند و به پذیرش و عدم پذیرش مردم نیز توجهی نداشته باشند.

* از جمله موارد روشن این قضیه در جنگ، این است که حضرت امیر(ع) با اینکه به حکومت رسیدند، به طور طبیعی و معمول باید تمام مناطق تحت سیطره اسلام، تابع ایشان بود و در مورد خلفای پیشین نیز چنین بود؛ یعنی هر کس به خلافت می رسید، تمام مناطق تحت پوشش جامعه اسلامی، از حکومت مرکزی، تبعیت می کرد. اما از مناطقی که از این امر، سر باز زدند، شام و حاکم آن یعنی معاویه بود که از پذیرش حکومت حضرت، ابا کرد. نامه های بسیاری نیز میان امیرالمؤمنین(ع) و معاویه، ردّ و بدل شد که طبق احصائی که کرده ام، فقط مرحوم سید رضی هفده نامه را در «نهج البلاغه» نقل کرده است و البته باید توجه داشت که ایشان فقط پاسخهای امام(ع) به نامه های معاویه را گرد آورده و در شرح ها، نامه های معاویه را هم نقل کرده اند. استدلال های بسیار جالبی هم در این نامه ها دیده می شود که از نظر چگونگی نوع گفتگوی حضرت حتی با معاویه و برخورد آن حضرت، اهمیت دارد.

*مثلا معاویه در یک جا می گوید: یا علی، اگر مردم مدینه هم تو را پذیرفته اند، مردم شام، تو را قبول ندارند. حضرت می فرمایند: چه فرقی بین من و خلفای پیشین هست؟ وقتی خلفای قبلی به خلافت می رسیدند، درباره قبول یا عدم قبول خلیفه، از آنان نظرخواهی نمی کردند. حضرت در ادامه و با سوگند به جان خویش می فرمایند: «وَ لَعَمْرِي لَئِنْ كَانَتِ الْإِمَامَةُ لَا تَنْعَقِدُ حَتَّى يَحْضُرَهَا عَامَّةُ النَّاسِ فَمَا إِلَى ذَلِكَ سَبِيلٌ»؛ اگر این کار، شدنی می بود، چنین می کردیم و از مردم در تمام نقاط جهان اسلام، نظر می خواستیم، اما این کار، امکان ندارد و راهی به آن نداریم. اکنون خلیفه از دنیا رفته است و تا خبر این واقعه با شرائط آن زمان -که امکانات ارتباطی برقرار باشد و بلافاصله، همه در جریان مسائل قرار بگیرند؛ لذا گاهی ماهها طول می کشید تا مردم از قضایا مطلع بشوند- به مردم برسد، حکومت برای ماهها بلاتکلیف می ماند تا این خبر به تمام نقاط جهان اسلام برسد و سپس بپرسیم که چه کسانی می توانند عهده دار خلافت بشوند. علاوه بر این، مردم آن مناطق، شناختی از نامزدهای خلافت نداشتند. بنابر این می فرمایند «إِنَّمَا الشُّورَى لِلْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ»؛ وقتی این مطلب را عرف آن روز، پذیرفته، مهاجران و انصار که جزء سابقان در اسلام بودند و در مدینه، حضور داشتند، تصمیم می گرفتند که خلیفه چه کسی باشد. افزون بر این، مسأله در مورد امیرالمؤمنین، بسیار فراتر از مهاجران و انصار بود، چون تمام مدنیه به خانه ایشان یورش بردند تا حضرت را به پذیرش حکومت، راضی سازند. پس این وضعیت، چیزی نیست که مدعی بشوید مردم شام یا نقاط دیگر، این امر را قبول نکرده اند. اصلاً بحث در این نیست و عرف نیز این نبوده که چنین روندی طی بشود و همه اطراف، نظر بدهند.

این از گفتگوهایی است که بین حضرت امیر(ع) و معاویه، رخ داده و ایشان در اینجا به این مسأله، پرداخته اند و آن را رد هم نکرده اند؛ یعنی نفرموده اند که مردم نقاط دیگر، هیچ اختیاری ندارند و هر تصمیمی که گرفته شد، لازم الاجراست، بلکه می فرمایند: «وَ لَعَمْرِي لَئِنْ كَانَتِ الْإِمَامَةُ لَا تَنْعَقِدُ حَتَّى يَحْضُرَهَا عَامَّةُ النَّاسِ فَمَا إِلَى ذَلِكَ سَبِيلٌ»؛ ما راهی برای احراز این امر نداشتیم و گرنه، مخالفتی نداریم که همه مردم، حضور داشته باشند و نظر بدهند.

اما در عین حال، معاویه پس از آنکه این مسائل پیش آمد و حکومت امیرالمؤمنین(ع) را نپذیرفت، شروع به ایجاد درگیری و ترور کسانی مانند مالک اشتر و برخی از افراد دیگر، هجوم به برخی از مناطق تحت سیطره امیرالمؤمنین(ع)، ناامن کردن این دست مناطق و قضایای دیگری مانند قضیه کشیدن خلخال از پای زن ذمی کرد که حضرت علی(ع) درباره آن فرمودند: «فَلَوْ أَنَّ امْرَأً مُسْلِماً مَاتَ مِنْ بَعْدِ هَذَا أَسَفاً مَا كَانَ بِهِ مَلُوماً»؛ اگر کسی بشنود که در جامعه اسلامی، به حقوق یک زن ذمی، تجاوز شده و از اندوه بمیرد، من او را نکوهش نمی کنم. این دست اقداماتی بود که معاویه شروع کرد و حضرت امیر به تبلیغ بر لزوم جلوگیری از معاویه، اقدام فرمودند و خطبه های مفصلی نیز در باب اهمیت جهاد، ایراد کردند و –مثلاً- فرمودند: «فَإِنَّ الْجِهَادَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْجَنَّةِ فَتَحَهُ اللَّهُ لِخَاصَّةِ أَوْلِيَائِهِ» و خطبه های بسیار غرّائی هم در باب لزوم جهاد و مبارزه با کسانی که علیه دین، کاری انجام می دهند، فرمودند.

عده بسیاری، نظر حضرت علی(ع) را پذیرفتند و برای جهاد، در رکاب ایشان در آمدند. مسأله ای که در اینجا پیش آمد، دو جریان در همان دوره بودند که اشکالاتی به این جهاد، وارد می کردند و ابتدائاً آن را نمی پذیرفتند و این در حالی بود که امیرالمؤمنین(ع) از یک پشتوانه بسیار قوی وحیانی، برخوردار بود و از طریق شیعه و سنی، از پیامبر(ص) نقل شده بود که «علی من الحق؛ و الحق مع علی»، اما در عین حال، دو گروه در شرکت در این جهاد، تردید کرده بودند. این دو گروه نیز از اصحاب «عبدالله بن مسعود بودند:

«نضر بن مزاحم» در «وقعه صفین» نقل کرده است که یک گروه از آنان به خدمت امام(ع) آمدند «وَ فِيهِمْ عَبِيْدَةُ السَّلْمَانِيُّ وَ أَصْحَابُهُ فَقَالُوا لَهُ: إِنَّا نَخْرُجُ مَعَكُمْ وَ لَا نَنْزِلُ عَسْكَرَكُمْ وَ نُعَسْكِرُ عَلَى حِدَةٍ حَتَّى نَنْظُرَ فِي أَمْرِكُمْ وَ أَمْرِ أَهْلِ الشَّامِ»؛ یکی از چهره های شناخته شده آن زمان به نام «عبیدۀ سلمانی» و یارانش بودند و به آن حضرت گفتند: ما حاضریم با شما به سوی صفین بیاییم، اما با سپاه شما نیستیم، بلکه به طور مستقل حرکت می کنیم و سپاهی جداگانه تشکیل می دهیم. این گروه بر اساس آیه «وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الْأُخْرى‏ فَقاتِلُوا الَّتي‏ تَبْغي‏ حَتَّى تَفي‏ءَ إِلى‏ أَمْرِ اللَّهِ» معتقد بودند که یک جنگ داخلی میان مسلمانان، رخ داده و قصد جنگیدن با یکدیگر را دارند، اما طبق این آیه شریفه، وظیفه ما این است که بین این دو گروه، صلح برقرار کنیم و اگر کسی از این دو گروه خواست سرکشی و بغی کرد، با او می جنگیم. بنابر این، به صورت بی طرف، به میدان می آییم؛ نه در سپاه شما هستیم و نه در سپاه معاویه تا ببینیم که شما چه می گویید و آنان چه نظری دارند (یعنی هنوز برایشان معلوم نبود که حضرت امیر –علیهالسلام- بر حقند)؛ «فَمَنْ رَأَيْنَاهُ أَرَادَ مَا لَا يَحِلُّ لَهُ أَوْ بَدَا مِنْهُ بَغْيٌ كُنَّا عَلَيْهِ فَقَالَ عَلِيٌّ(علیهالسلام): مَرْحَباً وَ أَهْلًا هَذَا هُوَ الْفِقْهُ فِي الدِّينِ وَ الْعِلْمُ بِالسُّنَّةِ مَنْ لَمْ يَرْضَ بِهَذَا فَهُوَ جَائِرٌ خَائِنٌ»؛ اگر دیدیم که گروهی کاری انجام می دهد که انجامش جایز نیست، یا به سرکشی پرداخت، ما با او برخورد می کنیم.

در اینجا باید موضع امیرالمؤمنین(ع) را بنگریم. آن حضرت هرگز ادعا نمی کنند که من جانشین پیامبرم و ولایت من چنین ویژگیهایی دارد، بلکه در یک جمله جالب فرمودند: ««مَرْحَباً وَ أَهْلًا هَذَا هُوَ الْفِقْهُ فِي الدِّينِ وَ الْعِلْمُ بِالسُّنَّةِ مَنْ لَمْ يَرْضَ بِهَذَا فَهُوَ جَائِرٌ خَائِنٌ»؛ آفرین بر شما! فقه در دین، همین است (فقه در اینجا به معنای اصطلاحی نیست بلکه به معنای فهم دین، به کار رفته است) و هر کس که این را نپذیرد و به آن، رضایت ندهد، جائر و ستمگری است که خیانت ورزیده.

گروه دیگری از طرفداران «عبدالله بن مسعود» بودند که «فِيهِمْ رَبِيعُ بْنُ خُثَيْمٍ»‏؛ «ربیع بن خثیم» نیز چهره شاخص آنان بود. وی همان «خواجه ربیع» مدفون در مشهد است. «وَ هُمْ يَوْمَئِذٍ أَرْبَعُمِائَةِ رَجُلٍ فَقَالُوا: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ إِنَّا شَكَكْنَا فِي هَذَا الْقِتَالِ عَلَى مَعْرِفَتِنَا بِفَضْلِكَ وَ لَا غَنَاءَ بِنَا وَ لَا بِكَ وَ لَا الْمُسْلِمِينَ عَمَّنْ يُقَاتِلُ الْعَدُوَّ فَوَلِّنَا بَعْضَ الثُّغُورِ نَكُونُ بِهِ‏ ثُمَّ نُقَاتِلُ عَنْ أَهْلِهِ»؛ وی همراه چهارصد تن دیگر گفتند: ای امیر مؤمنان! ما در این جنگ، تردید داریم؛ چون از هر طرف که کشته بشوند، مسلمانند.

البته مراد ما در اینجا تصحیح و تصدیق سخن ایشان نیست، بلکه صرفاً نقل داستان است تا نشان بدهیم که شناخت این گروه، به آن مقدار نبود که قادر به تشخیص حق از باطل باشند؛ بلکه معتقد بودند که هر دو طرف نبرد، مسلمانند و از هر طرف که کشته بشود، جان مسلمانی به خطر افتاده و ستانده شده است؛ لذا فهم و آگاهی آنان به اندازه ای نبود که بفهمند بنی امیه و معاویه چه جنایتی مرتکب می شوند و عملکردشان چه عواقبی برای جهان اسلام خواهد داشت.

صرفنظر از این جهت که آنان اشتباه کردند و چنین گفتند، باید به موضع امیرالمؤمنین(ع) و چگونگی برخورد آن حضرت، توجه کنیم. آیا آنان را مجبور به همراهی می کنند یا خیر؟ این گروه، پیشنهاد کردند که ما را به جایی بفرستید که طرف مقابل ما کفار و مشرکین باشند که اگر قرار بر این باشد که بینمان درگیری پیش بیاید، با مسلمانان نباشد؛ و لذا حضرت علی(ع) هیچ برخوردی قهرآمیز و تندی علیه آنان نگرفتند، بلکه آنان را به خراسان فرستادند که مرز کفر و اسلام بود. ربیع بن خثیم نیز در آنجا ماند و در همانجا نیز از دنیا می رود و دفن می شود.

این گروه با اینکه می دیدند حضرت امیر(ع) در یک سو، و معاویه با تمام جنایاتش، در سوی دیگر، قرار داشت، قادر به تشخیص درست نبودند و توصیه های حضرت علی(ع) در خطبه های مفصل و مختلف و هشدارهای ایشان درباره بلاهایی که بر سر اسلام و مسلمانان خواهند آورد نیز در آنان کارگر نیفتاد، اما حضرت بی آنکه برخوردی تند با آنان نشان بدهد، همه را به مرز فرستاد.

 پرهیز از تطمیع مردم برای همراهی

در جنگ جمل و جنگ صفین، به امیرالمؤمنین(ع) توصیه کردند که اگر به مردم، فشاری وارد نیاورید، به میدان نمی آیند، بلکه باید آنان را با زور و اجبار به میدان کشانید. می دانیم که کسانی که با این وضعیت، پا به صحنه می گذارند، نمی جنگند و مبارزه نمی کنند، اما با مروری بر تاریخچه تمام جنگهایی که در عالم، رخ داده، اتفاقاً همه جنگها برای مردم، ناخواسته بوده و آنان خواهان جنگ نبودند، بلکه حکومتها نبرد را بر مردم، تحمیل می کردند و آنان را به میدان می کشیدند. مردمی هم که با معاویه همراهی می کردند، داوطلبانه حضور نیافته بودند، بلکه بسیاری از آنان را با تطمیع و پول به صحنه آورده بودند. اصحاب که این امور را شنیده بودند و می دانستند که معاویه برای رؤسای قبائل، کیسه های زر میفرستد و رؤسا نیز تمام نیروهای قبائل را جمع می کردند؛ به همراهی معاویه می آوردند و سپاهیان او را تشکیل می دادند. برخی از اصحاب حضرت امیر(ع) نیز خیرخواهانه به آن حضرت، پیشنهاد دادند که مردم را به این شکل، به صحنه بیاورند. حضرت نیز برای دفاع از حق، پیروزی آن بر باطل و مقابله با دشمن و کسانی که امنیت جامعه اسلامی را به خطر انداخته بود، پا به میدان نهاده بودند؛ لذا به نظر میرسید که اگر بتوانیم افراد را ولو به اجبار برای انجام این وظیفه شرعی، با خود همراه سازند، اما موضع ایشان ((خطبه ۶۹ «نهج البلاغه») بسیار جالب بود و فرمودند: «وَ إِنِّي لَعَالِمٌ بِمَا يُصْلِحُكُمْ وَ يُقِيمُ أَوَدَكُمْ وَ لَكِنِّي لَا أَرَى إِصْلَاحَكُمْ بِإِفْسَادِ نَفْسِي»؛ من میدانم چه چیزی شما را به این راه می آورد و انحراف و کژی (فساد) شما را راست می گرداند اما اگر چنین بکنم، به انحراف، کشیده می شوید، اما فقط یک چیز را در نظر دارم و آن، این است که هرگز حاضر نیستم اصلاح شما را به قیمت فاسد شدن خودم انجام بدهم؛ چون شما اصلاح می شوید، اما پس از آن، حکومت من استبدادی توصیف می شود که ولو اینکه همیشه مستبد نظر غلط ندارد و زورگویان همیشه به باطل، سخن نمی گویند. بنابر این، من شما را با زور به راه درست، هدایت کرده ام و شما اصلاح گردیده اید اما خود من و حکومت، فاسد شده است.

این یک نکته بسیار ظریف در کلام حضرت امیر(علیهالسلام) است.

 پرهیز از خشونت و اجبار در همراه کردن مردم

در جای دیگر می خوانیم که به حضرت گفتند: «ان اهل الكوفه لا يصلحهم الا السيف»؛ مردم کوفه جز با شمشیر، اصلاح نمیپذیرند؛ یعنی باید شمشیر به کف بگیرید تا به اصلاح آنان توفیق یابید. اما حضرت فرمود: «ان لم يصلحهم الا افسادی فلا اصلحهم الله»؛ اگر اصلاح آنان به فساد من می انجامد، خدا نیز آنان را اصلاح نمی کند. معنای «فساد» در اینجا این است خلافی که در اینجا صورت می گیرد، زورگویی من در اجبار مردم به انجام امری درست است و این زورگویی در اینجا خلاف است.

مطالعه خطبه های حضرت امیر(ع) در باب جهاد، روشن می سازد که چرا هر روز درباره جهاد، خطبه خواندند و مطالبی بیان فرمودند. ایشان نمی خواستند کسی به زور، به جهاد، دعوت و کشیده بشود، بلکه مردم اگر قصد حضور در میدان دارند، باید با میل و رغبت خود بیایند.

 پرهیز از استبداد در حکومت

بنابر این، یک تصور نادرست است که برخی گمان می برند اگر حکومت از حمایت مردم، برخوردار نباشد، نمی تواند کاری از پیش برود. روشن است که آگاهی این دسته افراد، از حکومتهای دنیا اندک است و نمی دانند که غالب حکومتها در عین همین زورگویی ها و استبدادها قادر به حفظ خویشتند و رضایت و پذیرش مردم نیز اهمیتی در نظرشان ندارد. امروزه در با وجود همه پیشرفتها و افزایش روابط و آگاهی ها نسبت به گذشته، در بسیاری از نقاط جهان می بینیم که با استبداد، حکومت می کنند حکومت با استبداد، ناممکن نیست، چه رسد به گذشته که از اوضاع مناطق دیگر، ناآگاه بودند؛ لذا اگر کسی در نقطه ای جنایتی می کرد، چه بسان مردمان دیگر اصلاً نمی فهمیدند و قرنها کسی از آن، آگاه نمیشد اما سالها پس از آن، با نشانه هایی مانند کشف گورها در می یافتند که هزاران نفر را کشته اند و از بین برده اند. اما امیرالمؤمنین(ع) با اینکه راه و کارشان راه و کاری درست بود؛ هیچ تردیدی در حقانیت و صحت آن نداشتند –چنانکه به «اصلاحهم» تعبیر فرمودند- و می دانستند که اصلاح مردم به شرکت در جهاد و ریشه کنی بنی امیه و جنایتکاران آنان است و الا اتفاقاتی می افتد که خود حضرت نیز پیش بینی کردند، اما هرگز حاضر نشدند نظر خویش را بر مردم، تحمیل کنند بلکه این کار را موجب اصلاح مردم و فاسد ساختن خویشتند شمردند؛ چون حکومتی که قصد دارد با زور و دیکتاتوری و انجام کاری بدون رضایت مردم، به فساد کشیده می شود.

بر همین اساس است که وقتی در مورد امام حسن(ع) با همه تحلیل های گوناگونی که در مورد آن، صورت گرفته، اما این نکته هم در کلمات امام(ع) هویداست و در جاهای مختلف، فرموده اند: «إنّی رأیتُ هوی عُظْمِ النّاسِ فی الصُّلح و کرِهوا الحربَ فلم أُحِبَّ أنْ أَحمِلَهم علی ما یَکرَهونَ»؛ من دیدم که اکثر مردم، خواهان صلحند و هر چه از عملکرد و ویژگیهای معاویه و بنی امیه می گوییم، مردم قبول نمی کنند؛ پس چون دیدیم که خواسته بیشتر مردم این است و از جنگ ناخوشنودند، نتوانستم ایشان را بر این کار، اجبار کنم؛ «فلم أُحِبَّ أنْ أَحمِلَهم علی ما یَکرَهونَ»؛ من حق ندارم شما را بر کاری که از آن، اکراه دارید و خواسته شما نیست، مجبور کنم و نباید هم چنین کنم. پس اینجاست که می بینیم امیرالمؤمنین(ع) با اینکه مطلبشان به حق است؛ هیچ بحث و تردیدی در آن، راه ندارد و به اعتقاد ما شیعیان، صاحب عصمتند، اما در عین حال، وقتی که مردم نپذیرفتند، حضرت هم نظر مردم برایشان مهم بود؛ یعنی به خودشان اجازه این کار را نمی دادند. منظور این است که محدوده ولایت، این است که نمی توان چیزی را در جامعه اسلام، بر دیگران تحمیل کرد و خواست و رضایت مردم را نادیده گرفت؛ هرچند که یقین و باور به درستی آن، وجود داشته باشد.

تعابیر جالبی از امام(ع) وجود دارد ولی شوربختانه، فاصله بسیاری با «نهج البلاغه» داریم. حضرت امیر(ع) در غرر کلماتشان در این کتاب شریف می فرمایند: «الْغَالِبُ‏ بِالشَّرِّ مَغْلُوب»؛ کسی که بخواهد به وسیله شر، پیروز بشود، در واقع، مغلوب است.. یا در جای دیگر می فرمایند: ««أَ تَأْمُرُونِّي أَنْ أَطْلُبَ‏ النَّصْرَ بِالْجَوْر»؛ آیا به من فرمان می دهید که نصر و پیروزی را با ستم بر دیگران بپذیرم؛ هرگز چنین نمی کنم!

پرهیز از  پرداخت حق سکوت به دشمن

آنچه گفته شد، درباره جنگ بود، اما ایشان در برابر اموال نیز چنین موضعی دارند؛ چنانکه نقل شده: برخی در این زمینه به حضرت، پیشنهاد می دادند که با پرداخت مبالغی، طرف مقابل را آرام سازند و کار را تمام کنند؛ چون این کار، استکبارپروی نیست تا عده ای در جامعه، ثروتمند و مال اندوز باشند، بلکه به عنوان حق سکوت به آنان پرداخت می شود. حضرت در پاسخ این دسته، دو تعبیر به کار برده اند:

۱) مال مردم: «وَ لَوْ كَانَ مَالُهُمْ مَالِي لَسَوَّيْتُ‏ بَيْنَهُمْ فَكَيْفَ وَ إِنَّمَا هِيَ‏ أَمْوَالُهُم‏»؛ اگر مال مردم از من می بود نیز در میانشان به تساوی، تقسیم می کردیم، پس چگونه به پیشنهاد شما عمل کنم در حالی که بیت المال، متعلق به خود مردم است؟ من حق ندارم اموال مردم را حیف و میل کنم و آن را به یک عده بدهم تا دهانشان را ببندم و مشکلی ایجاد نکنند؟

۲)مال الله: ایشان در خطبه ۱۲۶ «نهج البلاغه» فرموده اند: «أَ تَأْمُرُونِّي أَنْ أَطْلُبَ‏ النَّصْرَ بِالْجَوْرِ … وَ لَوْ كَانَ الْمَالُ لِي لَسَوَّيْتُ بَيْنَهُمْ فَكَيْفَ وَ إِنَّمَا الْمَالُ مَالُ اللَّهِ»؛ آیا به من توصیه می کنید که پیروزی را با ستم بجویم؟ این اموال، از من نیست (با اینکه ما معتقدیم «الارض للامام»؛ تمام زمین، مال امام است و آیه شریفه نیز تمام انفال را متعلق به پیامبر و پس از ایشان، متعلق به امام می داند) اگر این اموال از خود من نیز بود، در میانشان به طور مساوی، تقسیم می کردم اما اکنون که مال خداوند است، چگونه چنین کنم؟

جمع بندی مطالب

بنابر این به نظر می رسد که اگر راهی درست بود، به هر قیمتی نمی توان آن را پیمود، هر چند که مردم خواستار و پذیرای آن نباشند. همچنین نمی توان از راه های خلافی مانند استبداد، زور و پرداخت حق سکوت، به مقصد –هرچند به حق باشد- رسید و نمی توان ولایت را مجوّزی برای دست زدن به هر کاری برای پیشبرد مقاصد و دستیابی به اهداف دانست؛ چون در این صورت، حضرت(ع) نمی فرمود: «وَ اللَّهِ مَا مُعَاوِيَةُ بِأَدْهَى مِنِّي وَ لَكِنَّهُ يَغْدِرُ وَ يَفْجُرُ وَ لَوْ لَا كَرَاهِيَةُ الْغَدْرِ لَكُنْتُ مِنْ أَدْهَى النَّاسِ»؛ به خدا سوگند که معاویه، زیرکتر و آگاهتر نیست، بلکه او حیله به کار می بندد و فجور می کند. اگر نبود که این کارها ممنوع است، من زیرکترینِ مردم بود، اما شرع دستان مرا بسته و به من اجازه نمی دهد که برای رسیدن به مقاصدم، هر کاری انجام بدهم؛ پس هدف، وسیله را توجیه نمی کند.

Image

فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ

 

پس بشارت ده به آن بندگان من كه به سخن گوش فرا مى‏ دهند و بهترين آن را پيروى مى كنند

مجمع مدرسین و محققین حوزه علمیه قم