محمد سروش محلاتی
قدرت «فكر كردن» امتیاز اساسی بشر است و از گذشته به عنوان «فصلِ» انسان كه جوهره ذات او را نشان می دهد، شناخته شده است. این امتیاز تكوینی، منشأ این یك «حق طبیعی» است و «اندیشه ورزی» را از جمله حقوق همه آدمیان در می آورد، و با قبول «این حق»، قهراً باید آنچه را كه «لازمه» این حق است نیز پذیرفته شود. همان گونه كه اگر بپذیریم «دانش آموختن»، یك «حق طبیعی» است قهراً باید بپذیریم كه مبادی، مقدمات و ملزومات آن نیز از قبیل تأسیس مدرسه، تألیف كتاب، تهیه و تولید و نوشت افزار، تربیت معلم و... برای دستیابی به آن حق طبیعی، «ضروری» است. چه اینكه هر گونه اعمال محدودیت در برابر این حق طبیعی نیز محكوم و مطرود است.
در اینجا نباید «حق فكركردن» را مانند «حق ازدواج كردن» دانسته و با این مقایسه، محدود و مقید بودن استمتاع جنسی را دلیل بر محدود و مقید بودن حق بشر برای فكر كردن دانست. زیرا اندیشه موضوعی ذاتاً قید ناپذیر است و در هر جا كه برای تحقیق «حصاری» قرار داده شود، قطعاً اندیشه و فكر با ركود مواجه شده و حركت علمی متوقف می گردد. و چون «قلم و بیان»، در تمهید مقدمات اندیشیدن و در فعال كردن نیروی فكر و استفاده از رهآورد علمی دیگران، نقش ضروری و بی بدیل دارد، از این رو اندیشه، به چنین ابزارهائی، نیاز داشته، و محبوس كردن این ابزارها، به محبوس كردن اندیشه می انجامد.
از سوی دیگر شیوه های فكركردن و ابزارهای لازم برای آن، از سوی هیچ «مرجع دیگر» قابل «تعریف و تحدید» نیست، یعنی «خرد» بشر، «یگانه مرجعی» است كه تعیین می كند چگونه باید فكركرد و برای فكر كردن به چه مقدماتی نیاز است. از این رو در «قلمرو فكر» ارجاع دادن به «قانون»، حتی اگر آن قانون، قانون شرعی باشد،بی معنی است، هرچند كه شرع، می تواند پیروان خود را به «راه های درست فكر كردن»، «ارشاد» كند، چه اینكه دین در تشویق و دعوت به «فكر كردن» نیز سهم موثری می تواند داشته باشد، ولی این اوامر، صرفاً جنبه «ارشادی» داشته و حداكثر دلالت آن این است كه دین نیز با عقل «همراهی» دارد، نه اینكه برای «اندیشیدن» به «مجوز شرعی» نیاز بوده و فكر كردن هم به ارائه «سند شرعی» احتیاج داشته باشد. كسی كه می خواهد ادعای خود را اثبات كند، باید «برهان» ارائه كند، و برهان، «شرعی و غیرشرعی» ندارد:
«قل هاتوا برهانكم إن كنتم صادقین.»(سوره نحل، آیه64)
مسلمان، و یا صاحب هر عقیده دیگری، وقتی در فضای «گفتگو» وارد می شود، چاره ای جز آن ندارد كه خود «برهان» ارائه كند، و از دیگران هم «برهان» مطالبه كند:
«أم اتخذوا من دونه الهة قل هاتوا برهانكم.» (سوره انبیاء، آیه 24)
و برهان به تعبیر شیخ طوسی همان استدلالی است كه آدمی را قانع كرده و به علم می رساند(شیخ طوسی، التبیان، ج7، ص239)
و اگر در هیچ حوزه ای، «آزادی مطلق» قابل دفاع نباشد، ولی در آنجا كه پای شناخت حقیقت در میان است، باید آزادی مطلق برای فكركردن را پذیرفت و به لوازم آن تن داد. و چون «فكر» به «پژوهش و تحقیق» نیاز دارد، و پژوهش، بدون «بررسی آراء» و انظار دیگران امكان پذیر نیست، و برای این بررسی به «دست رسی» به منابع اندیشه و عقیده دیگران نیاز است، لذا هر گونه إعمال محدودیت در این مسیر، نه تنها پژوهش را «ناقص» می گذارد، بلكه اساساً نتیجه چنین پژوهشی را «مخدوش» و «بی اعتبار» می نماید.
برای «انتخاب بهترین عقیده»، باید «امكان دستیابی» به «هر عقیده»ای را فراهم آورد تا با بررسی و نقد آن ها این انتخاب میسر گردد. و وقتی این «دستیابی» محدود می شود، «گزینش احسن» امكان پذیر نخواهد بود، مگر آنكه «مرجعی» اعلام كند كه آنچه من می گویم همان «احسن» است ولی با وجود محدودیت و اعمال سانسور چگونه میتوان تشخیص داد كه خود «آن مرجع»، «احسن» بوده و مرجع دیگری برتر از آن وجود ندارد؟
قرآن، تایید كننده این حقیقت است كه «اتباع احسن»، پس از شنیدن سخنان و بررسی آن ها، اتفاق می افتد:
«فبشّر عباد الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه اولئك الذین هدیهم الله و اولئك هم اولوا الالباب.» (سوره زمر، آیه17)
برداشت تفسیری علامه طباطبائی از این آیه چنین است كه اگر كسی می خواهد حقیقت را درك كند، نباید «هیچ سخنی» را صرفاً به دلیل ناسازگاری با تمایلات و گرایش هایش، رد كند، بلكه باید به تامل در همه گفته ها بپردازد تا «شاید»، حقی در آن ها بیابد. (ر.ك: محمدحسین طباطبائی، المیزان،ج 17،ص250) به نظر مفسران «قول» كه در این آیه به بررسی آن، ترغیب شده است، همان افكار و عقاید مختلف است به گفته زمخشری: «قول» مذاهب مختلف و عقاید گوناگون را دربرمی گیرد كه انسان خردمند باید استوارترین آن ها را از نظر دلیل برگزیند.» (زمخشری، الكشاف، ج4، ص120)
البته وقتی «اندیشیدن» نه تنها یك «حق» بلكه یك «وظیفه» تلقی می شود، و برای این كار «آگاهی از نظرات مختلف» توصیه می شود، قاعدتاً می پذیریم كه چنین «اقدام متهورانه»ای در مواجهه به نحله ها و گرایشات متفاوت، ممكن است «آفت-هائی» نیز برای برخی اشخاص داشته و «همه» اهل فكر را به «درك حقیقت» نرساند. به كارگرفتن قواعد منطقی بحث، دوری از پیش داوری و احتیاط در مواضع لغزش اندیشه، هرچند این «خطر» را كاهش دهد، ولی احتمال آن را به صفر نمی رساند، مقدس مابان به همین دلیل، توصیه اكید به متدینان دارند كه ایمان تقلیدی خود را در معرض چون و چراها قرار نداده تا از آسیب شك و تردید ها، سالم بمانند.
ولی عموم متفكران اسلامی كه راه «تحقیق در اصول اعتقادی» را باز می دانند، نمی توانند چنین توصیه ای را بپذیرند. به علاوه كه این توصیه، هرچند در آغاز «ایمان مقلدان» را در حصار قرار می دهد، ولی وقتی كه ضربه های بیرونی در اطراف آن متراكم می گردد، به یك باره، «خطر ویرانی» آن را تهدید می كند. و اگر فرضاً در برخی از دوره های ایمانی، چنین شیوه هائی، كارآمد بوده است، در عصر حاضر و برای انسان معاصر كه «آگاهی و اطلاعات»، همه ذهن ها را تحت تسخیر خود درآورده، كارائی خود را عملاً از دست داده است، لذا نه تنها به «تحكیم عقیده» نمی انجامد، بلكه بر «اصالت و اعتبار عقیده» ضربه می زند. تاثیر دیگر این «هراس افكنی»، «ركود» فكری در میان مومنان است، به تعبیر شهید مطهری: «اگر به مردم در مسائلی كه باید در آن ها فكر كنند، از «ترس» اینكه مبادا اشتباه بكنند، به هر طریقی آزادی فكری ندهیم یا روحشان را بترسانیم كه در فلان موضوع دینی مبادا فكر كنی كه اگر فكر بكنی و یك وسوسه كوچك به ذهن تو بیاید، به سر در آتش جهنم فرو می روی، این مردم هرگز فكرشان رشد نمی كند و پیش نمی رود.»(مرتضی مطهری، پیرامون جمهوری اسلامی، ص123)
برخی علمای اسلامی، در یك اظهار نظر شگفت آور، گفته اند كه این آزادی برای مراجعه به سخنان مختلف، مربوط به مواردی است كه «امید هدایت» وجود داشته باشد، ولی اگر پس از بررسی، ثابت شود كه فلان كتاب، گمراه كننده است، چنین اجازه ای وجود ندارد، پس كسی كه در حال تحقیق از مذاهب مختلف برای پذیرش دین صحیح است، این كار برایش مجاز است، ولی بعد از ثبوت مطلب، باید آن را به عنوان یك «ماده سمی» از دسترس این و آن، خارج كرد. (تفسیر نمونه،ج19، ص417)
ولی سئوال جدی آن است كه وقتی می گوئیم: «هر گاه بعد از بررسی ثابت شود كه فلان كتاب گمراه كننده است، اجازه وجود ندارد»، مقصود «ثبوت گمراه كننده بودن» در نزد چه كسی است؟ آیا افراد خاصی در جامعه باید برای دیگران تصمیم بگیرند، و دیگران باید از آن ها تبعیت كنند؟ در این صورت اجازه تحقیق فقط به همان «افراد خاص» اختصاص دارد و دیگران باید همیشه «مقلد» بمانند؟ و اگر پیش از انتخاب مذهب، مراجعه به منابع فكری، آزاد است، پس چرا بعد از تشخیص و انتخاب، باید آن آثار را از دسترس دور كرد؟ آیا خود شخص محقق، پس از انتخاب، آن آثار گمراه كننده را «برای خودش» نابود كند، یعنی تحقق فقط در یك مرحله آزاد بوده، و بعد از مسلمان شدن، راه برای تحقیق مسدود میشود؟و یا این آثار را «برای دیگران» نابود می كند،یعنی دیگران وظیف تحقیق دارند، ولی ما نباید در این راه به آن ها كمك كرده و آثار مختلف را به آن ها نشان دهیم؟! مگر نه این است كه «این و آن» هم مشمول دعوت این آیه در «شنیدن قول» هستند و به حكم عقل و شرع، مجاز به تحقیق هستند، پس چرا بعد از آنكه ما مطلبی را باطل می دانیم، باید آن را از «دسترس این وآن» خارج كنیم؟
اقتضاءات آزاداندیشی
تفكر و اندیشیدن، اقتضائات خاصی دارد، و دعوت به تفكر و تحقیق، بدون پذیرش لوازم و اقتضائات آن، یك شعار میان تهی است كه عملاً در جهت نابودی اندیشه، به كار گرفته می شود. در هر نظام اعتقادی كه به فكركردن، ارج نهاده می شود، باید در فضای فرهنگی و اجتماعی جامعه، زمینه های آن را فراهم آمده و مورد حمایت قرار گیرد:
الف)فرصت پرسش:
پرسش، نقطه شروع و مبدأ جهش فكری است، و «مجال فكركردن» با «مجال پرسش كردن» تلازم دارد، و در حقیقت، آنجا كه فرصت «پرسش» گرفته می شود ، فرصت«فكر» نیز ربوده می شود.
برای پرسیدن، نیاز به «جرأت» است، و جرأت علاوه بر آنكه نیاز به «جسارت درونی» دارد، نیاز به "فضای مناسب بیرونی" دارد. در فضایی كه "هزینههای" زیادی بر طرح سؤال و پرسش، مترتب میشود، پرسش كاهش پیدا میكند و چه بسیار از پرسش ها كه از "ذهن" به "زبان" نمیآید، تا پرسشگر در معرض خطر قرار نگیرد.
از سوی دیگر، باید معلوم كرد كه آیا "پرسش ممنوع" هم وجود دارد و آیا برای پرسیدن هم "خط قرمز" در كار است؟ روشن است كه خرد آدمی، هیچ گونه مرزبندی را در این باره نمیپذیرد و "پرسش غیر مجاز" را برنمیتابد، چه اینكه در ادبیات دینی نیز، انبوهی از پرسش های متنوع وجود دارد كه ائمه علیهم السلام، با كمال بردباری به پاسخ آنها پرداخته، و هیچ گاه، خط قرمزی برای آن مطرح نكرده اند. مگر آنكه پرسشگر، از ظرفیت فكری لازم برای دریافت پاسخ كامل و عمیق مسأله، ناتوان باشد. (ر.ك شیخ صدوق، التوحید، ص95)
عامل دیگری كه در قبض یا بسط فضای پرسشگری تأثیرگذار است، نحوه ی برخورد "متولیان دین" است، وقتی كه پرسشگر با هر پرسشی و با هر عقیده و آئینی، میتواند در كنار "عالم دینی" بنشیند و به بحث و گفتگو با او بپردازد، قهراً پرسش، "ضد ارزش" شناخته نمیشود و پرسشگر "بیمار" و "توطئهگر" معرفی نمیگردد و فضای پرسشگری، گشوده میماند، و در غیر این صورت، پرسشگر باید پرسش های خود را یا كتمان نموده و یا با افراد دیگری كه از سعه صدر و تحمّل بیشتری برخوردارند در میان بگذارد و خود را در مقابل " متولیان دین"، فردی كه هیچ شك و تردیدی ندارد، جلوه دهد!
برای شیعیان بسیار افتخار آفرین است كه وقتی ابن ابی العوجا، از مسلك مسلمانان خارج شد و به طور كلی به "الحاد" روآورد و به همین دلیل، و با توجه به بد خُلقی و بد زبانیاش، علمای فِرق مختلف، از هم صحبت شدن با او پرهیز داشته و او را طرد می كردند، در "مكه" خدمت امام صادق (علیه السلام) رسید، و امام در پاسخ به او كه اجازه می خواست تا "هرچه میخواهد" بگوید، امام با كمال بزرگواری فرمود: «هرچه میخواهی بگو.» و او كفریّات خود را مطرح كرده و امام به او پاسخ داد. (همان، ص253)
موضع "صاحبان قدرت" نیز در قبال پرسشگران، عامل تعیین كننده دیگری است كه در "اِخفاء" پرسش ها بسیار مؤثر است. طرح پرسش، در قلمرو مسائلی كه مستقیم یا غیر مستقیم بر "قدرت حاكمان" تأثیر می گذارد، برای آنان بسیار تلخ است. آنان هرگز رضایت نمیدهند كه آشكار شدن پرسش ها، به تردید در جایگاه و موقعیتشان بیانجامد، از این رو خط قرمز پرسش ها را نه دین، كه "قدرت" تعیین میكند، به خصوص اگر حاكمان، از پشتوانه منطقی و عقلانی برای حكومت و رفتارهای خود برخوردار نباشند، قهراً چاره ای جز آن ندارند كه به گمان خود با "تعرّض به پرسشگر" پرسش را "محو" كنند!! اینگونه شیوههای استبدادی، اگر در حكومتهای عرفی، بتواند "پایداری قدرت" را تضمین كند، ولی در حكومت دینی كه "اعتبار" خود را از "ایمان مردم" میگیرد و به آن اتّكا دارد، كاملاً ویرانگر است.
الگوی حكومت دینی، همان حكومت علوی است كه نه فقط "پرسش" را ممنوع نمیداند، بلكه پیشوای آن، در "میان عموم مردم" دعوت به پرسش میكند، تا "هر كس"، در "هر موضوع"، سؤال یا اعتراض خود را مطرح كند، و حتی امام (علیه السلام) امنیت كامل "پرسشگر" بیاعتقاد و بد زبان را تأمین كرده و به اصحاب خود اجازه برخورد با گستاخی های او را نمیدهد، و به آنها می گوید: «شما نمیتوانید با درشتی و تندی، حقیقت را آشكار سازید و با فشار و زور نمیتوان بنیانهای دین را استوار نمود و راه خدا را تبیین نمود: فانّ الطیش لا یقوم به حجج الله و لا به تظهر براهین الله.» (محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج57، ص231)
ب) فرصت ارائه آراء و اندیشه ها
فكر و اندیشه، یك عملیّات صرفاً فردی كه در فضایی " دور از اغیار" اتفاق میافتد نیست. اندیشیدن، مانند استخراج معدن توسط یك كاوشگر در اعماق زمین نیست كه او به تنهایی وارد معدن شده و سپس با برداشت از ذخائر زیرزمینی و دست پر از آن خارج گردد.
در تفكّر و اندیشیدن، بناچار باید از دست آوردهای فكری دیگران استفاده كرد و با خلاقیت و ابتكار بر سرمایه ی آنها افزود. این "افزایش"، صرفاً در شرایطی اتفاق می افتد كه پژوهشگر بر آراء و اندیشههای آنها مسلط بوده و قدرت تجزیه و تحلیل، و نقد وبررسی آنها را داشته باشد. از این رو "اندیشیدن" نیاز به ارتباط علمی و آزادی تعامل با اندیشهها و اندیشهوران دارد، و در آنجا كه این ارتباط و تعامل، محدود میگردد، اندیشه از زایش و رشد بازمیماند.
به علاوه، مكتبی كه داعیه ی "حقانیّتِ" مطلق دارد، نمیتواند از صحنه ی "رقابت" كنارهگیری كرده و در فضایی كه یكّه و تنهاست و قدرت مانور را از رقیبان سلب كرده است، ادعای برتری و غلبه ی خود را تكرار كند!!
قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، شعار رهبران نهضت این بود كه ما چون به توانایی مكتب خویش ایمان داریم، لذا در نظام اسلامی، "آزادی اندیشه" تأمین میشود، آنها توضیح میدادند كه در رسانهها و حتی در رادیو و تلویزیون هم برخلاف كشورهای كمونیستیـ فرصت عرضهی اندیشههای مخالف وجود خواهد داشت، نه آنكه زمامداران آن چنانكه بخواهند، مردم را بارآورند. مثلاً استاد شهید مطهری میگفت: «هر مكتبی كه به ایدئولوژی خود اعتقاد و ایمان داشته باشد، ناچار باید طرفدار آزادی اندیشه و تفكر باشد. به عكس هر مكتبی كه ایمان و اعتقاد به خود ندارد، جلوی آزادی اندیشه و تفكر را میگیرد، این گونه مكاتب، ناچارند مردم را در یك محدودهی خاص فكری نگهدارند و از رشد افكارشان جلوگیری كنند. این همان وصفی است كه ما امروز در كشورهای كمونیستی میبینیم. در این كشورها به علت وحشتی كه از آسیب پذیر بودن ایدئولوژی رسمی وجود دارد، حتی رادیوها به گونهای ساخته میشوند كه مردم نتوانند صدای كشورهای دیگر را بشنوند و در نتیجه یك بُعدی و قالبی، آن چنانكه زمامداران میخواهند باربیایند.»(مرتضی مطهری، پیرامون انقلاب اسلامی، ص11)
در درون تحلیل فوق، كاملاً این ملازمه دیده میشود كه اگر مكتبی بر پایههای استوار عقلانی استوار است، باید در صحنهی رقابت و بحث حاضر شود، و اگر آزاد اندیشی، پذیرفته میشود، باید در فضای جامعه، امكان ارائه اندیشههای مختلف وجود داشته باشد.
در میان عالمان مسلمان، معمولاً فیلسوفان و متكلمان در التزام به این گونه لوازم آزاداندیشی، از خود مقاومتی نشان نمیدهند و گاه به صورت جدّی از آن دفاع میكنند، به خصوص آنها چون خود در معرض اتهامِ "بیدینی" از سوی برخی متشرّعهاند، لذا با بكارگیری چنین ادبیاتی در برابر اهل فكر مخالفاند. مثلاً خواجه نصیر الدین طوسی كه از بزرگترین متفكران اسلامی است، از سوی نظام العلما تكفیر شده، و در جواب گفت:
نظام بی نظام ار كافرم خواند چراغ كذب را نبود فروغی
مسلمان خوانمش زیرا كه نبود دروغی را جوابی جز دروغی
فضای جامعه اسلامی، فیلسوفی متشرّع مانند ابن سینا را هم نمیتوانست تحمّل كند و او را به كفر و زندقه رمی میكرد، پاسخ ابن سینا آن بود كه:
كفر چو منی گزافوآسان نبود محكم تر از ایمان من ایمان نبود
دردهر،یكی چونمن وآنهم كافر؟ پسدرهمه دهر،یك مسلمان نبود
در كارنامه صدر المتألهین شیرازی، ابن رشد، فیض كاشانی و بسیاری از محققان دیگر نیز چنین اتهاماتی ثبت شده است. اینك كه به لطف الهی، نظام اسلامی در كشورمان استقرار یافته، فرصتی دیگر پیشآمده تا ادعای "آزاداندیشی" در جامعه دینی و در حكومت اسلامی محك خورده و تجربهی آمیختگی دین وقدرت، آثار خود را بر فضای اندیشه و فكر، نشان دهد.
تا پیش از این تحوّل، هر چند در ایران، دین به شكل رسمی در حاكمیت نقشی نداشت ولی سیطرهی تحجّر بر ذهنیت بسیاری از دینداران، كار را بر متفكران سخت میكرد و ترس از طرد و تكفیر موجب آن میگردید كه آنان به حاشیه رانده شده و در اظهار مافیالضمیر خود، احتیاط كنند.
در آن شرایط، حتی اوضاع بر امثال علامه طباطبائی كه فقیه و مفسّر قرآن هم بود، چندان سخت بود كه از گزند فشار و تهدید، امنیت نداشتند. ایشان در تفسیر المیزان، در حالی كه شیوهی كلیسا در تحمیل عقیده به وسیله شمشیر و زور را نفی میكند و آزادی اندیشه را از افتخارات اسلام میشمارد، به وضع زمان خود اشاره میكند، و با لحنی تند و شدید، آن را كلیسائی ـو نه اسلامیـ میخواند:«ولی متأسفانه ما مسلمانان، این نعمت آزادی اندیشه را هم چون بسیاری از نعمتهای دیگر الهی از دست دادهایم و "برخوردهای كلیسائی" بر جوامع ما حاكم شده است.»(محمد حسین طباطبائی، تفسیر المیزان، ج4، ص131)