محمدرضا یوسفی
پدیده عقب ماندگی و یا توسعه نیافتگی از ویژگی های برخی از جوامع امروز می باشد. این مسئله برای جوامع مسلمان از آن جهت که در دورانی در اوج عزت و عظمت بودند حایز اهمیت بوده، رنج آور است. 35 كشور از 45 كشور داراى پايينترين سطح توسعه انسانى در سطح جهان، مسلمان مىباشند، در حالی که در منابعی مانند نوشتجات گوستاو لوبون، ویل دورانت، مونتگمری وات، اشپنگلر و... دوران عظمت وتاثیرگذاری مسلمانان بر جوامع اروپایی بازگو شده است. بنابراين بررسى ابعاد مختلف و علل اين پديده براى متفكران مسلمان اهميتى ویژه یافته است. زیرا این پرسش مطرح می گردد که آیا تعالیم اسلام دلیل و یا علت توسعه نیافتگی جوامع مسلمان بوده است؟
از سوی دیگر طرح پدیده توسعه نیافتگی برای ما ایرانیان نیز که از سویی زمانی تمدنی بزرگ را در جهان بنا نهاده بودیم و از سوی دیگر بیش از چهارده قرن است که پیوندی عمیق با تمدن اسلامی داریم، ضرورت دارد. بر این اساس برای یک متفکر مسلمان و به ویژه مسلمان ایرانی مهم است که درکی از توسعه نیافتگی داشته، عوامل آن را پی گیرد. زیرا قدم اول جهت تفوق بر پدیده توسعه نیافتگی، تحلیل علمی این موضوع است.
شهید مطهری عالمی دینی، فیلسوف و فقیه بوده که از جوانی به این موضوع اندیشیده است. و به تعبیرشان از جوانی با حساسیت این موضوع را دنبال کرده و نوشته های مربوطه را با علاقه می خواندند. او در برخی از نوشته های خود ضمن اعتراف به بزرگی موضوع و نیاز به کار گروه های علمی در این رابطه، برحسب شخصیت فرهنگی خویش به تبیین ابعادی از این موضوع پرداخته، به عناصر مربوط به دین و فرهنگ توجه بیشتری مبذول داشتند و به دلیل نگاه فیلسوفانه به نگاهی جامع و نظام مند می اندیشیدند.
او این موضوع را در منابعی مانند « انسان و سرنوشت »، « احیاء فکر دینی »، « مشکل اساسی روحانیت »، « نظام حقوق زن در اسلام »و.. دنبال کرده است.
از نظر مطهری افول مسلمانان تنها در بُعد اقتصادی و تکنولوژیک نمی باشد. وی تعبیراتی در این باره بکار می برد که تنها مثل ایشان می تواند به صراحت بیان کند. او می نویسد: « كشورهاى اسلامى عقب مانده ترين و منحط ترين كشورهاست؛ نه تنها در صنعت عقب هستند، بلکه در علم، در اخلاق، در انسانيت و معنويت نیز عقب هستند.(1)وی تنها به این امر بسنده نکرده وضعیت کنونی دینداری ما را چنین بیان می کند: « فكر اسلامی اغلب در مغزهاى ما به صورت مسخشده موجود است؛ توحيد، نبوت، ولايت و امامت، اعتقاد به قيامت مسخ شده می باشند. تمام دستورهاى اصولى اسلام در فكر ما تغيير شكل داده. صبر، زهد، تقوا، توكل، تمام اينها بدون استثناء به صورت مسخشده در ذهن ما موجود است. در مسئله ولايت و امامت، طرز فكر ما به صورت عجيب و معكوس درآمده است. ... فكر درستى درباره دين نداريم؛ نه در منبرها و خطابهها مىگوييم و نه در كتابها و روزنامهها و مقالهها مىنويسيم. (2)
مطهری به دلیل شخصیت فکری خویش، موضوع عقب ماندگی جوامع مسلمان را در محورهای کلی ذیل پی می گیرد. آیا تفکر دینی علت عقب ماندگی جوامع مسلمان بوده است؟ و یا علت را نه در تفکر دینی آنان، بلکه در ویژگی های جامعه مسلمانان باید جستجو نمود. و پرسش آخر این که، آیا عوامل بیگانه موجب عقب ماندگی مسلمانان شده اند و یا این که عامل عقب ماندگی را باید از درون این جوامع جستجو کرد؟ بنابراین سوالات در سه سطح قابل بررسی است.
1. اسلام
2. مسلمانان
3. عوامل بیگانه
او معتقد است در مورد عامل اسلام، از سه منظر اعتقادی، نظام اخلاقی و مقررات اجتماعی دین بحث شده است. مباحثی مانند قضا و قدر، اعتقاد به آخرت و تحقیر دنیا، شفاعت، تقیه، انتظار فرج در جنبه اعتقادی، مباحثی مانند زهد، قناعت، صبر، رضا، تسلیم، توکل در جنبه نظام اخلاقی اسلام و در مورد مقررات اجتماعی دین مواردی مانند قانون مالکیت، ارث، محدودیت روابط میان مسلمانان و غیر مسلمانان، حقوق زن و.. مطرح می باشند.
مطهری در زندگی علمی خویش سعی کرد در نوشته ها و یا سخنرانی های خویش به تبیین موضوعات یادشده پرداخته و پاسخی در خور به آنها بدهد. بر این اساس او معتقد است که این ایرادات با روشنگری های انجام شده، پاسخ های روشنی از سوی دین و منابع اصیل دینی دارد. گرچه از دیدگاه ایشان امروزه به دلایلی مفاهیم اصیل دینی واژگون شده، چیزهایی بر اسلام افزوده و چیزهایی از آن نادیده گرفته شده است. اما به اعتقاد ایشان علت این واژگونی را نه در ذات مفاهیم دینی بلکه در تعاملات درونی جوامع مسلمان باید جستجو کرد.
دومین عامل انحطاط، وضعیت جامعه مسلمانان است. او معتقد است که مفاهیم دینی در میان جامعه مسلمانان واژگون شده است. بر این اساس او به دنبال نمودهایی از این انحراف و دلایل آن بوده است.
به نظر مطهری چند محور کلیدی در تعالیم اسلام وجود داشته است که می توانستند موجب بالندگی جوامع مسلمان شوند اما انحراف از این مفاهیم محوری در این جوامع به مرور زمان باعث به وجود آمدن وضعیت فعلی آنان شد. این موارد که در بیانات ایشان در جاهای مختلف آمده است را می توان چنین برشمرد:
1. عنصر عدل: ایشان تاکید می کند که علمای اسلام با تبیین اصل عدل، پایه حقوق را بنا نهاده اند. نگاه اصیل دانشمندان مسلمان به عدل موجب به رسمیت شناختن حقوق بشر به طور کلی می شد. بر اساس این دیدگاه، حقوق به عنوان اموری ذاتی و تکوینی مطرح می شود و از قوانین قراردادی نمی باشد. به نظر مطهری این دیدگاه اولین بار توسط مسلمین عنوان شده، لذا آنان را می توان پایه گذار حقوق طبیعی و عقلی نامید. اما کار پر اهمیت متفکران مسلمان تداوم نیافت.
او در مقدمه کتاب بررسی اجمالی مبانی اقتصاد اسلامی می نویسد: « اصل عدالت از مقیاس های اسلام است که باید دید چه چیز بر او منطبق است. عدالت در سلسله علل احکام است نه در سلسله معلولات. نه این است که آنچه دین گفت عدل است بلکه آنچه عدل است دین می گوید. ...آیا دین مقیاس عدالت است یا عدالت مقیاس دین؟ مقدسی اقتضاء می کند که بگویم دین مقیاس عدالت است اما حقیقت این طور نیست. این نظیر آن چیزی است که در باب حسن و قبح عقلی میان متکلمین رایج شد...در جاهلیت، دین را مقیاس عدالت و حسن و قبح می دانستند لذا در سوره اعراف از آنها نقل می کند که هر کار زشتی را به حساب دین می گذاشتند قرآن می فرماید بگو خدا به فحشاء امر نمی کند.»(3) بنابراین در تفکر این فیلسوف اسلامی، عدالت از امور ذاتی بوده که با محک آن باید دین را ارزیابی کرد نه بر عکس. این تفکر موجب می شود که بحث حقوق بشر ورای بحث دین مطرح شود. انسان چون دارای حقوقی است، هیچ کسی نمی تواند این حق را نفی کند. این تفکر، حقوق سیاسی و مدنی مردم را به رسمیت می شناسد. بنابراین، انحراف مسلمانان از اصل عدل و حقوق سیاسی و مدنی، نمود انحراف مسلمانان از تفکر دینی است.
به اعتقاد مطهری تفکر یاد شده تنها جنبه اعتقادی ندارد. بلکه اگر این تفکر در میان مسلمانان تداوم می یافت، نمودهای اجتماعی مهمی نیز پیدا می کرد. اول این که در پرتو درک از مفهوم عدل به صورتی که تبیین شد، مسلمانان به تفسیری از عدالت اجتماعی در اسلام دست یافته، فلسفه اجتماعی اسلامی پدید می آمد. اما انکار اصل عدل توسط گروه هایی از مسلمانان و دادن جایگاهی کوچک به آن توسط گروه هایی دیگر از مسلمانان مانع شد تا فلسفه اجتماعی اسلام رشد کند. دوم این که وجود فلسفه اجتماعی دین و داشتن تفسیری مشخص از عدالت اجتماعی می توانست راهنمای فقه شود. در حالی که چنین نشد و به این ترتیب فقهی به وجود آمد غیر متناسب با سایر اصول اسلام و بدون اصول، مبانی و بدون فلسفه اجتماعی. به اعتقاد ایشان، اگر مسلمانان فلسفه اجتماعی مدونی می داشتند و فقه ما بر این اصل بنا شده بود، دچار تضادها و بن بست های کنونی نبودیم. او سومین نتیجه فقدان تفکر عدالت اجتماعی را نه فقط در حوزه های یادشده، بلکه انحراف در اعتقادات دینی و حتی نوع خداپرستی ما نیز ذکر می کند.
2 . عقل گرایی در پیوند با اصل عدل نیز معنی دار است. به دلیل نفی اصل نخست و کم رنگ شدن عقل گرایی در میان مسلمانان، این جوامع در عمل دچار جمود گرایی شدند. ایشان خوارج را اولین نمود مهم جمودگرایی در تاریخ اسلام می دانند. اشعری گری در جهان تسنن و اخباریگری در میان شیعه از نمودهای مشخص آن بوده که مانع از رشد عقل گرایی و عدل گرایی در میان جوامع مسلمان شدند.
3 . دعوت به تفکر و شیوه آن در قرآن کریم از اصول مسلم این متن مقدس است. قرآن ما را به تامل، مطالعه و تحقیق در جهان طبیعت و آفرینش دعوت می کند. اما مسلمانان به جای تامل در این منابع مهم شناخت و توشه گیری از آن جهت رشد جوامع، در مباحثات و جدل های بی حاصل گرفتار آمدند.
بنابراین به اختصار می توان از دیدگاه مطهری دلایل افول جوامع مسلمان را در انحراف نگاه دینی در طول زمان بیان داشت. اما این پرسش پیش می آید که چرا در طول تاریخ از موازین یادشده انحراف پدید آمده است؟
به طور خلاصه می توان از دیدگاه این متفکر اسلامی به چهار دلیل اشاره کرد:
1. ایشان تلاقی اسلام با فرهنگ های شرقی را از عوامل انحراف ذکر می کند. زیرا از نظر ایشان فرهنگ شرقی فرهنگی اخلاق گرا، عرفان مدار و عاطفی است در حالی که فرهنگ غربی فرهنگی حق مدار است. لذا روحیه شرقی ما در بی توجهی به حق مداری دین و توجه به جنبه های عرفانی ـ اخلاقی موثر بوده است.
2 . حکومت ها در تلاش برای تعطیلی عقل برآمدند. متوکل در رشد اشعری گری و تضعیف اعتزال گرایی موثر بوده است.
3 . از دیدگاه مطهری، دستگاه روحانیت به دلیل عوام زدگی و جمود، از جمله این انحراف شمرده شده است. وی علت العلل این پدیده را وابستگی مالی روحانیت به عوام ذکر می کند. وی در این مورد می نویسد « علت اصلى و اساسى نواقص و مشكلات روحانيت، نظام مالى و طرز ارتزاق روحانيون است. عله العلل همه خرابيها سهم امام است. اين ماده بهترين ضامن قدرت و استقلال سازمان روحانيت است. و نيز مقصود اين نيست كه متصديان آن در انجام وظيفه خود كوتاهى مىكنند. مقصود سنت و روشى است كه تدريجاً در طرز اجرا و استفاده از اين ماده معمول شده و به دستگاه روحانيت ما سازمان مخصوصى داده و در نتيجه، اين طرز سازمان منشأ مشكلات و نواقص فراوانى شده است.» (4)
نتیجه نظام معیشتی حاکم بر حوزه ها شکل گیری پدیده عوام زدگی در روحانیت است. وی در این باره می نویسد « آفتى كه جامعه روحانيت ما را فلج كرده و از پا درآورده است «عوامزدگى» است. عوامزدگى از سيلزدگى، زلزلهزدگى، مار و عقربزدگى بالاتر است. اين آفت عظيم معلول نظام مالى ماست.
روحانيت ما در اثر آفت عوامزدگى نمىتواند چنان كه بايد، پيشرو باشد و از جلو قافله حركت كند و به معنى صحيح كلمه هادى قافله باشد، مجبور است در عقب قافله حركت كند. خاصيت عوام اين است كه هميشه با گذشته و آنچه به آن خو گرفته پيمان بسته است، حق و باطل را تميز نمىدهد. ما هماكنون مىبينيم كه عوامالناس به مسائلى جدى از نوع توزيع عادلانه ثروت، عدالت اجتماعى، تعليمات عمومى، حاكميت ملى و امثال اين مسائل كه پيوند ناگسستنى با اسلام دارند، به چشم يك هوس كودكانه نگاه مىكنند.
روحانيت عوامزده ما چارهاى ندارد از اين كه آنگاه كه مىخواهد مسئلهاى اجتماعى عنوان كند، به دنبال مسائل سطحى و غير اصولى برود و از مسائل اصولى صرفنظر كند، و يا طورى نسبت به اين مسائل اظهارنظر كند كه با كمال تأسف علامت تأخّر و منسوخيت اسلام به شمار رود و وسيله به دست دشمنان اسلام بدهد.»(5) وی سپس به برخی از نتایج عوام زدگی اشاره کرده می نویسد « حكومت عوام، منشأ رواج ريا، مجامله، تظاهر، كتمان حقايق، آرايش قيافه، پرداختن به هيكل، شيوع عناوين و القاب بالابلند در جامعه روحانيت ما شده كه در دنيا بىنظير است. حكومت عوام است كه آزادمردان و اصلاحطلبان روحانيت ما را دلخون كرده و مىكند.» (6)
مطهری از مصادیق این جمود را برخوردهای سطحی آنان با پدیده هایی مانند سرمایه داری بر شمرده است. شاید مطهری تنها روحانی باشد که انتقادات بسیار و جدی به روحانیت را در مجالس عمومی و مکتوبات خود آورده باشد. این نقدها دلیل شدت اهتمام ایشان به امر صنف روحانیت می باشد. از نظر ایشان روحانیت حامل پیام اسلام در طول قرن ها بوده است و این پیام مهم را آنها به ما رسانیده اند بر این اساس با توجه به این که تفکر دینی ما امروز نیاز به اصلاحات جدی و احیا دارد لذا این امر را با اصلاح ساختار روحانیت ممکن می بیند؛ از این رو سخن انتقادی ایشان در راستای تقویت این قشر می باشد وی در این رابطه می فرماید « روحانيت ما درخت اصيل و با ارزش و زنده آفتزده است كه خودش را بايد حفظ كرد و با آفاتش مبارزه نمود. نظريه افرادى كه آن را درخت خشك و پوسيدهاى مىدانند كه بايد ريشهكن شود، صد در صد مردود و زيانبار مىدانم. تز «اسلام منهاى روحانيت» را همواره يك تز استعمارى دانسته و مىدانم. معتقدم هيچ چيز نمىتواند جانشين روحانيت ما بشود. حاملان فرهنگ اصيل و عميق و ذىقيمت اسلامى تنها در ميان اين گروه يافت مىشوند» (7)
به هر حال تحلیل ایشان در مورد روحانیت مفصل بوده، بحثی مستقل را می طلبد.
4 . مشکل دیگر، تفکر فرد محور و فقدان تفکر نظام محور در میان مسلمانان است. ایشان در تبیین این مشکل چنین بیان می کنند « ابتدا چنين به نظر مىرسد كه صلاح و فساد اجتماع بزرگ يا كوچك، تنها به يك چيز بستگى دارد: صلاح و عدم صلاح افراد آن اجتماع و بالاخص زعماى آنها؛ يعنى فقط افرادند كه همه مسئوليتها متوجه آنهاست. بسيارى از افراد اينچنين فكر مىكنند و بر اين پايه نظر مىدهند. اين دسته هنگامى كه متوجه برخى مفاسد اجتماعى مىشوند چاره كار را زعيم صالح مىدانند. اما كسانى كه بيشتر و عميقتر مطالعه كردهاند به اين نتيجه رسيدهاند كه تأثير و اهميت سازمان و تشكيلات و نظام اجتماعى از تأثير و اهميت زعما بيشتر است؛ در درجه اول بايد درباره سازمان صالح انديشيد و در درجه دوم درباره زعماى صالح. افلاطون نظريه اجتماعى معروفى دارد كه به نام «مدينه فاضله افلاطون» معروف است. در ميان حكماى اسلامى، حكيم ابونصر فارابى از افلاطون پيروى كرده و نظرياتى ابراز داشته است. اين دو حكيم اساس نظر خود را صلاحيت افراد قرار دادهاند. تمام توجه خود را به اين نكته معطوف كردهاند كه زمام امور اجتماع را چه افرادى بايد در دست بگيرند، آن افراد بايد داراى چه فضائل علمى و عملى بوده باشند. اما اين كه تشكيلات و نظامات اجتماعى بايد چگونه بوده باشد و آن افراد «ايدهآل» در چه نظاماتى زمام امور را در دست بگيرند چندان مورد توجه اين دو حكيم واقع نشده است.
بر اين نظريه انتقاداتى شده، از جمله اينكه تأثير شگرف و عظيم سازمان در افكار و اعمال و روحيه افراد- و از آن جمله خود زعما- مورد توجه واقع نشده است. اين نكته مورد توجه قرار نگرفته كه اگر نظام، صالح بود كمتر فرد ناصالح قدرت تخطى دارد و اگر ناصالح بود فرد صالح كمتر قدرت عمل و اجراى منويّات خود را پيدا مىكند و احياناً منويّات و افكار خود را مىبازد و همرنگ سازمان مىشود. يكى از دانشمندان در مقام انتقاد نظر افلاطون مىگويد: افلاطون با بيان مسئله «چه كسى بايد بر جامعه حكومت كند؟» يك اشتباه و خطر پردوامى در فلسفه سياسى ايجاد كرده است. مسئله عاقلانهتر و خلّاقتر اين است كه چگونه مىتوانيم سازمانهاى اجتماعى را چنان ترتيب دهيم كه زعماى بد و ناصالح نتوانند اسباب ضرر و زيان وى شوند؟
اهميت زعماى صالح فقط از نظر طرز تفكرى است كه در مورد اصلاح و بهبود و تغيير سازمانهاى اجتماعى دارند، می باشد؛ اما زعماى صالحى كه طرز تفكرشان در اساس و تشكيلات با ناصالحها يكى است و تفاوتشان از لحاظ اخلاقى و شخصى است و بناست همگى در يك قالب كار كنند، اثر وجودىشان با ناصالحها آنقدر زياد نيست و منشأ تحولات اجتماعى قابل توجه نخواهند گشت.
اگر بخواهيم نظر افلاطون و فارابى را توجيه كنيم بايد بگوييم آنها به آن افراد صالح اهميت دادهاند كه حاكم بر سازمانهاى اجتماعى نه محكوم آنها مىباشند.
تشكيلات و نظامات اجتماعى نسبت به افراد اجتماع به منزله خيابانها و كوچهها و خانههاى يك شهر است نسبت به مردم و وسايل نقليهاى كه در آن شهر حركت مىكنند. هر شهرى به هر نحو كه خيابانكشى و كوچهسازى شده باشد مردم شهر مجبورند از پيچ و خم همان خيابانها و لابلاى همان كوچه پسكوچهها و از همان چهارراهها حركت كنند. حداكثر آزادى عمل مردم آن شهر اين است كه در ميان همان خيابانها و همان كوچهها هركدام كه نزديكتر يا خلوتتر يا پاكيزهتر و باصفاتر است انتخاب كنند.
اگر فرض كنيم كه آن شهر بدون نقشه و حساب تدريجاً توسعه پيدا كرده باشد نه روى اصول شهرسازى، در چنين شهرى افراد چارهاى ندارند از اين كه زندگى و رفت و آمد خود را با وضع موجود تطبيق دهند. رفت و آمد و رانندگى و اداره امور چنين شهرى دشوار خواهد بود. با وجود چنين ترتيبى در ساختمان آن شهر، از افراد كارى ساخته نيست. تنها كارى كه ساخته هست اين است كه تغييراتى در وضع خيابانها و كوچهها و منزلهاى آن شهر بدهند و خود را راحت كنند. (8)
مطهری پس از تاکید بر عامل دوم به بررسی سومین عامل می پردازد. به نظر ایشان اولین تلاش قابل ذکر بیگانگان از صدر اسلام، تحریف حقایق دینی مانند تلاش در جعل احادیث و.. از سوی یهود و مسیحیت می باشد. سپس تقابل های نظامی مانند جنگ های صلیبی، حمله مغول ها و .. و در پایان نیز استعمار غربی را می توان بر شمرد.
مطهری که در زمان جنگ سرد می زیست؛ معتقد است هر دو بلوک غرب و شرق با رشد اسلام مخالفند. بلوک شرق به دلیل ماهیت فکری خویش با اصل تفکر اسلامی و دینی مخالف است ولی بلوک غرب خواهان اسلام نیمه جان می باشد. نه از بین رود و نه زنده و پویا باشد. (9)
البته این سخن ایشان به این معنا نیست که علت عقب ماندگی مسلمانان را باید در علل خارجی جست. از نظر وی علت عقب ماندگی مسلمین را باید در وضعیت درونی آنان یافت و استعمار غرب و سپس نظم کنونی باعث تداوم این عقب ماندگی می باشند. ایشان در این ارتباط می فرمایند: « اين را نمىخواهم بگويم تا شما را به غلط بيندازم كه استعمار و استثمار، ما را به اين حالت درآورده است. نه، ما قبلًا به اين حالت درآمديم. آنها ما را امروز به اين حالت نگه مىدارند و علت مُبقيه ما هستند، و الّا ما قبل از اينكه استعمار و استثمارى بيايد، افكارى از نواحيى تدريجاً در ما پيدا شد و ما را به اين حالت درآورد.» (10)
از دیدگاه شهید مطهری ما نیازمند احیاء فکر دینی هستیم. و باید به همان اصول یادشده بازگشت نمود. ایشان چنین نتیجه می گیرند که « از آنچه گفته شد نتيجه می گيريم كه ما اكنون بيش از هر چيزى به يك رستاخيز دينى و اسلامى، احياى تفكر دينى، نهضت روشنگر اسلامى نيازمنديم» (11)
جمع بندی نهایی این که، ایشان علت اصلی افول جامعه مسلمانان را ناشی از تعاملات درونی این جوامع می داند. از دیدگاه مطهری انحراف های اساسی را می توان انحراف از عقل گرایی، عدل گرایی و تفکر محوری بر شمرد. دلایل این انحراف های سه گانه را می توان تلاقی تمدن با تمدن شرقی، نقش حکومت ها، آفت زدگی روحانیت و بالاخره تفکر فرد محور به جای نظام محور بیان کرد. وی استعمار را در شکل گیری این انحراف موثر نمی داند گرچه آنان را از عوامل تداوم این عقب ماندگی تلقی می کند. نهایت این که ایشان احیا فکر دینی را ضرورت زمان بیان می کند. از نظر ایشان بازگشت به عقل گرایی، عدل گرایی و تفکر محوری موجب می گردد تا جوامع مسلمانان، برای انسان ها ذاتاً حقوقی قائل باشند، حقوق مدنی آنان در روابط اجتماعی و سیاسی محترم شمرده شود. روش شناسی فقه امروز متحول شده، فقه دارای فلسفه اجتماعی گشته، توان پاسخگویی آن افزایش می یابد. و البته همه امور یادشده را بدون اصلاح دستگاه روحانیت ممکن نمی داند.
نقد و بررسی گذرا:
• نگاه مطهری نگاهی مقدماتی است که موارد زیادی فقط به طرح موضوع و تبیین آن پرداخته اند. بر این اساس هر کدام از محورهای مورد اشاره ایشان می تواند موضوع تحقیقی مستقل قرار گیرد.
• او بیشتر از منظر فرهنگی ـ دینی به دلایل افول پرداخته است. این امر به دلیل شخصیت دینی، روحانی، فلسفی و فقهی ایشان بوده است. بر این اساس، ایشان از ورود به سایر زمینه هایی که در شکل گیری توسعه نیافتگی نقش داشته اند اجتناب کرده است.
• از نگاه ایشان مشکل انحطاط مسلمانان در وهله اول به خود آنان بازگشت می کند و سپس در تلاقی با استعمار نو، پدیده توسعه نیافتگی عمیق تر شده اند. بنابراین ضرورت بازبینی دوران مختلف این تمدن بیشتر آشکار می شود.
• برخی سوالات در این باره می تواند موضوع بررسی محققان باشد. مواردی مانند چگونگی اصلاح دستگاه روحانیت، امکان و یا امتناع تفکر در جوامع مسلمان، تجربه انقلاب اسلامی و نحوه مواجهه آن با پدیده های یادشده. آیا انقلاب موجب کم رنگ شدن مشکلات فوق شده اند و یا آن را عمیق تر کرده، و یا حالتی خطی مشاهده نشده است،
• وقوع انقلاب اسلامی موجب مجموعه تحولاتی در سازمان روحانیت شده، لذا تفاوت های مهمی میان زمانی که مطهری در آن می زیست و زمان کنونی مشاهده می شود. این تحولات مجموعه وجوه مثبت و منفی را در می گیرد که باید در یک بسته کلی مورد بحث قرار گیرند. از جمله مهمترین تحولات که تاثیرات شگرفی نیز در ابعاد مختلف بر سازمان روحانیت شیعی گذارده است، تغییر منابع مالی این سازمان است. بر این اساس تحلیل های مطهری در مورد روحانیت با توجه به تحولات جاری، نیازمند بازنگری است.
• مطهری یکی از مشکلات روحانیت را عوام زدگی به دلیل وابستگی مالی این دستگاه به عوام می داند. به نظر ایشان بر همین اساس روحانیت در مسائل اساسی نمی اندیشد. اما باید توجه داشت که نظام عرضه و تقاضا اقتضا می کند که عرضه کنندگان کالایی متناسب با تقاضا ایجاد کنند. از آنجا که بنابر سخنان ایشان منبع مالی نظام روحانیت همین مردم می باشند لذا خدماتی که روحانیت انجام می دهد متناسب با سلیقه آنان خواهد بود. اگر سلیقه این دسته افراد، روحانیونی است که روضه خوان های خوبی باشند و این که روضه ها را هر چند موزون تر بخوانند ناخود آگاه روحانیت در پاسخ به این نیاز خواهد کوشید. اگر دغدغه مردم صرفا سوال از مسئله و فرع فقهی باشد در این باره سازمان روحانیت در پاسخ به این نیاز، فقه را تقویت خواهد کرد. و اگر نیازی به فلسفه، تفسیر، چرایی به مسائل فقهی نباشد در این صورت مباحثی از این دست نیز هیچ گاه جدی گرفته نمی شوند. بنابراین عرضه کنندگان با توجه به سلیقه های متقاضیان خدمات را عرضه کرده، نهادهای مناسب را اعم از نظام آموزشی، پژوهشی، تبلیغی و... را شکل می دهند. لذا هرگاه در طول زمان سوالاتی از حوزه های اساسی فکری ایجاد نشود، عرضه کنندگان نیز احساسی مشترک با متقاضیان پیدا می کنند. زیرا نظام آموزشی، پژوهشی و تبلیغی چنین افرادی را تربیت کرده است و این افراد چنین پرورش می یابند. و این پدیده ادامه می یابد تا این که عرضه کنندگان به شکل تقاضاکنندگان در می آیند. به عبارت دیگر در داد و ستد نظام تربیتی ما به گونه ایی شده است که خود ما نیز به مباحث اصلی نمی اندیشیم.(12) اگر کسی سایه حیوانی درنده را بر سر خود ببیند گر چه همه اطرافیان در خواب باشند و یا در مجلس شادی قرار دارند اما خطری را با تمام وجود احساس می کند، وی مجبور می شود تا آنان را از خواب بیدار کند. بنابراین عموما روحانیت خود هنوز عمق این مشکلات را درک نکرده است.
• نکته آخر تاکید بر ضرورت تفکر نظام محور بر فردمحور است که به نظر می رسد نکته ایی فوق العاده مهم بوده و تبیین این نیز نیازمند پژوهشی مستقل است.
یادداشت ها:
1.مطهرى، ج25، 501
2.مطهرى، ج25، 502 ـ 504
3.مطهری، 1403 ق، صص 14 – 15
4.مطهری، ج 24، ص 487 – 488
5.مطهری، ج 24، ص 499
6.مطهری، ج 24، ص 501
7.مطهری، ج اول، ص 350
8.مطهری، ج 24، صص 486 – 491
9.مطهری، ج25، ص 505
10.مطهری، ج 25، ص 505
11.مطهری، ج 25، ص 506
12.تبیین ابعاد این موضوع با استفاده از روش شناسی علم اقتصاد و در قالب روش مطالعاتی اقتصاد دین.(Economics of Religion) قابل بررسی می باشد. نویسنده در فرصتی دیگر سعی می کند نهاد روحانیت را از این منظر تحلیل نماید. بیانات مرحوم مطهری در این راستا نکات خوبی جهت چنین تحلیلی فراهم کرده است.