محمد سروش محلاتی
عالم دینی دارای مسئولیتهای گوناگونی است، یکی از این مسئولیتها، «بیان» است. او در این زمینه دو وظیفه دارد: یکی وظیفه بیان حقایق دینی، و دیگری بیان مفاسد اجتماعی. عالم دینی باید آنچه را که از دین دریافته است، ارائه نموده و عرضه نماید. چه اینکه او موظف است نسبت به رخدادهایی که در جامعه میگذرد، حساسیت داشته، با آگاهی کامل آنها را رصد کرده و در «بیان موضع دین» نسبت به آنها، تعلل و کوتاهی نورزد. در این دو حوزه، «اصل» بر «بیان» است، و عالمی که «سکوت» اختیار میکند، باید دلیل قانع کننده و عذر موجهی داشته باشد، و الا به رسالت اسلامی خود، عمل نکرده است که قهراً چنین عالمی، نمیتواند مورد اعتماد قرار گرفته و از شؤون یک عالم حقیقی برخوردار باشد.
در این مقاله، ابتدا به ذکر اهمّ مواردی که باید «بیان» کرد میپردازیم تا روشن شود که در چه اموری، «سکوت» ناپسند است، و سپس به برخی از مواردی که بیان، «ناپسند» است اشاره شده و در نهایت به پاسخ این سؤال میرسیم که «چرا» احیاناً عالم دینی از وظیفة «بیان» طفره رفته و سکوت را ترجیح میدهد؟
رسالت بیان
عالم دینی، به اقتضای تکلیف الهی خود، در موارد زیر نباید سکوت کند، این گونه سکوتها برای او ممنوع است:
1ـ سکوت در برابر بدعت
بدعت، تغییراتی است که از سوی افراد ناآگاه و یا مغرض در دین رخ میدهد. آنها ممکن است با انگیزههای مختلف، مطالب جدیدی را به دین افزوده، و آنچه را که اصالتا جنبة دینی ندارد، به عنوان دین عرضه کنند، عالم دینی موظف است هوشمندانه، از مرزهای دین حراست کرده، و اجازه ندهد کوچکترین بدعتی در دین اتفاق بیافتد. او وظیفه دارد، همانگونه که از تکالیف الزامی مانند وجوب و حرمت، پاسداری میکند، از مستحبات، مکروهات و مباحات هم حفاظت کند، از این رو اگر یک فعل مباح، از سوی افراد سودجو، به عنوان «مستحب» معرفی گردید، بلافاصله باید به عنوان بدعت معرفی شده و جلوی آن گرفته شود. سکوت عالم دینی در برابر کوچکترین بدعتها، به معنی «تغییر در نقشه»ای است که از سوی خداوند برای حرکت صحیح انسان ارائه شده است، که پایان آن گمراهی و ضلالت است. یکی از آفتهای جامعه دینی این است که به «امور عادی» و عرفی هم، عنوان دینی داده شده و جامة مذهبی به آن پوشانده میشود. با این نگاه، «بدعتها»، شعاع گستردهای در زندگی روزمره مسلمانان پیدا میکند، زیرا ما بسیاری از کارها را به عنوان «سنت اسلامی» انجام میدهیم، در حالی که ریشة اسلامی ندارد.
مثلاً صلوات فرستادن، همه وقت خوب است، گویندهای در وسط حرف خودش، برای رفع خستگی میگوید: صلواتی بفرستید، این امر خوبی است، اما اگر فکر کنید که در اسلام، چنین سنتی هست و به عنوان یک امر اسلامی این کار را بکنید، این «بدعت» است. خیلی از چیزهاست که بدعت است و در میان مردم ـ مخصوصاً خانمها ـ از این بدعتها هست. مثل آش ابودردا، سفرة حضرت اباالفضل. ما چنین چیزهایی در اسلام نداریم. اگر شما سفرهای در منزلتان تشکیل بدهید به شرط آنکه آداب و تشریفات زنانهاش را ـ که من نمیدانم چیست و اگر کسی خیال کند که آن دنگ و فنگها جز آداب اسلامی است، باز بدعت است ـ حذف کنید و ثوابش نثار حضرت ابوالفضل شود مانعی ندارد، اما اگر کارهایی با آداب و تشریفات و تشکیلاتی انجام شود و خیال کنید، اینها از اسلام است، این بدعت و حرام است. (شهید مطهری، آشنائی با قرآن 4)
تردیدی نیست که در جامعة ما به دلیل آنکه عدهای از افراد «جاهل عالمنما»، جلسات مذهبی و تریبونهای دینی را در اختیار گرفتهاند، بازار ابداع و اختراع آدابی به نام دین و تشریفاتی به نام تشیع، رونق دارد، همان چیزی که واقعیت آن، جعل دین و دین سازی است. از سوی دیگر خطر بروز بدعت از سوی سازمانهای رسمی وجود دارد. مقابله با این جریانات خطرناک و انحرافی، برعهدة کیست؟ و آیا در هم شکستن اهل بدعت، وظیفهای نیست که رسول اکرم(ص) برعهدة عالمان قرار داده است:اذا ظهرت البدع فی امتی فلیظهر العالم علمه، و الّا فعلیه لعنة الله و الملائکة والناس اجمعین (بحار الانوار، ج67، ص 234(
آیا علمای دین نمیتوانند و نباید سیاههای از بدعتهای فرهنگی، بدعتهای قضائی، بدعتهای سیاسی، بدعتهای اقتصادی، و ... ارائه کنند؟!
پس، سکوت چرا؟
2ـ سکوت در برابر عقاید و افکار جاهلانه
اگر عدهای از مردم، در اثر جهالت و نادانی، به عقاید باطل و افکار فاسد، گرفتار شدند، عالم دینی وظیفة «هدایت» و ارشاد آنها را برعهده دارد. اینگونه بیان، با رسالت علمای دینی، کاملاً سازگار بوده و دربارة آن نمیتوان تردید کرد. ولی اگر پندار غلطی که در میان مردم نفوذ و گسترش پیدا کرده با اهداف دین، تضادی ندارد و میتوان «جهل مردم» را وسیلهای برای «تقویت دین» در میان آنها قرارداد، آیا باز هم باید با این جهل مبارزه کرد؟ و آیا در اینجا هم سکوت حرام است؟
سیره پیامبر گواه آن است که در مبارزه با «موهومات» نباید سکوت کرد، هر چند آن موهومات، بر جلال و جبروت پیامبر در میان مردم میافزاید و شأن حضرت را در میان آنها بالا میبرد. رسول خدا، «شأن وهمی» را نفی میکرد و سکوت در جهت تثبیت آن را دوا نمیدانست:پیامبر از نقاط ضعف مردم و جهالتهای آنان استفاده نمیکرد، برعکس با آن نقاط ضعف مبارزه میکرد و مردم را به جهلشان واقف میساخت، روزی که ابراهیم پسر هجده ماههاش از دنیا رفت، از قضا آن روز خورشید گرفت، مردم گفتند: علت اینکه کسوف شد مصیبتی است که بر پیغمبر خدا وارد شد، او در مقابل این خیال جاهلانه مردم سکوت نکرد و از این نقطه ضعف مردم استفاده نکرد، بلکه به منبر رفت و گفت: ایها الناس، ماه و خورشید دو آیت از آیات خدا هستند و برای مردن کسی نمیگیرند. (شهید مطهری، وحی و نبوت.)
وقتی رهبران دینی، با سکوت خود، افکار و آداب جاهلانه را تایید میکنند، این موهومات، حتی اگر در کوتاه مدت، عدهای را پای عَلَم آنها جمع کرده و به ظاهر بر اقتدار مادی یا نفوذ معنوی آنها بیفزاید، ولی در دراز مدت که پردههای جهالت کناره میرود و حقیقت آشکار میگردد، افراد بیشتری را از دین و روحانیت، فراری میدهد و مردم را نسبت به آموزههای اصیل دینی نیز «بی اعتماد» میسازد:وقتی تصادفاً خورشید منکسف شد، مسلمین شک نکردند که به خاطر پیغمبر بود، این امر سبب شد که عقیده و ایمان مردم به پیغمبر اضافه شود، ولی پیغمبر نمیخواهد از «نادانی مردم»، به «نفع اسلام» استفاده کند. پیغمبر نفرمود، بالاخره مردم نتیجة خوب گرفتهاند، ما در اینجا سکوت میکنیم! اسلام احتیاج به چنین چیزهایی ندارد، بگذار کسانی بروند از خوابهای دروغ، از جعلها و از این جور سکوتها استفاده کنند که دینشان منطق ندارد، ثانیاً، همگان را همیشه نمیتوان در جهالت نگاه داشت، پیامبری که میخواهد دینش تا ابد باقی بماند آیا نمیداند که صد سال دیگر، دویست سال دیگر، هزار سال دیگر، مردم میآیند و جور دیگری قضاوت میکنند؟ (شهید مطهری، سیری در سیره نبوی(
در فضای مبارزات قبل از پیروزی انقلاب، جملة منسوب به حضرت امام حسین(ع): «ان الحیاة عقیدة و جهاد»، از شعارهای انقلابیون بود، که شهید مطهری در یکی از سخنرانیهای خود، آن را مورد نقد قرار داد و اعلام کرد که چنین حدیثی سند و مدرک ندارد، جوانان تند و پرشور، از این مناقشه برآشفتند، ولی استدلال مطهری این بود:
ما برای نسل جوان این احترام را نسبت به نسل گذشته قائل هستیم که آنان را «حقیقتجو» میدانیم، نه متعصب در عقیده ای که ـ ولو بدون دلیل ـ پیدا کرده است. و اگر بنا شود که اگر چیزی که در کلهاش بدون دلیل و منطق رفته است، نشود با او حرف زد، این نسل هم مثل نسل کهن میشود. ثانیاً اگر یک آدمی از مخالفان شما بگوید این جمله را امام حسین در کجا گفته، و آن وقت سراغ من بیائید و من بگویم: این جمله در هیچ کتابی وجود ندارد، به من خواهید گفت که پس چرا تا به حال به من نگفتید؟ چرا اینقدر سکوت کردید تا وقتی که ما در تقابل دشمن گرفتار شدیم و محکوم شدیم، حالا میگویی چنین جملهای نیست؟ (شهید مطهری، انسان کامل.)
البته روشن است که وقتی عالم دینی، در برابر پندارهای جاهلانه میایستد و سکوت خود را میشکند، با خشم عوام هم مواجه میشود، و به دلیل آنکه تشت رسوایی اهل جعل و تزویر را از بام به زمین انداخته است، مورد بغض و عداوت آنان قرار میگیرد تکریمهای رسمی و غیر رسمی کم میشود، احترامها کاهش مییابد، و ... ولی مگر عالم دینی مجاز است که دین را مطابق سلیقه جاهلان عرضه کند؟ ما هنوز فراموش نکردهایم که وقتی فتوای حضرت امام خمینی در سال 1367 مبنی بر جواز خرید و فروش آلات مشترکه لهو با قصد حلال، و جواز بازی شطرنج به شرط آنکه از آلت قمار بودن خارج شده باشد، منتشر گردید، آیت الله قدیری که از شاگردان ایشان بود، از امام درخواست کرد که ایشان از نشر چنین فتاوایی پرهیز کنند تا «ساحت قدس» امام، از عوارض آن منزّه بماند.
ولی پاسخ امام این بود که:شما را نصیحت پدرانه میکنم که سعی کنید تنها خدا را در نظر بگیرید و تحت تاثیر مقدسنماها و آخوندهای بیسواد واقع نشوید، چرا که اگر بناست با اعلام و نشر حکم خدا به مقام و موقعیتمان نزد مقدس نماهای احمق و آخوندهای بیسواد صدمهای بخورد، بگذار هر چه بیشتر بخورد. (صحیفه امام، ج21، ص 152)
برای این نویسنده، جداً این سؤال مطرح است که اگر این مبنا مورد عمل همة عالمان دین قرار میگرفت، و اگر عموم حوزویان، بدون ترس و واهمه از عداوت مقدس نمایان احمق، احکام الهی را به شکل شفّافی بیان میکردند، امروز جامعه، از نظر آگاهیهای دینی در چه سطحی قرار داشت؟ و آیا باز هم نظر برخی بیسوادان در مراکز حساس به عنوان نظر کارشناسان، اعتبار داشت؟ و آیا باز هم هوچیگری و عوام زدگی، بر بسیاری از اذهان چیره میگردید؟
3ـ سکوت در برابر فساد و ظلم
اعتراض به منکرات و مفاسد، یک تکلیف عمومی برای همة مسلمانان است، ولی عالمان دین که از «آگاهی» بیشتر برخوردار بوده و از «نفوذ کلام» بهرهمند هستند، تکلیف مضاعفی در این باره دارند، گاه «بیان یک عالم» در برابر فساد و ستم، بیش از «فریاد هزاران عامی» تأثیرگذار است، از این رو در میان امتهای گذشته هم، علمای دین مورد اعتراض بودند که چرا در برابر فساد، دست روی دست گذاشته و نظاره گر صحنههای ظلم و گناه هستند و لب به مخالفت باز نمیکنند؟ «لَوْلاَ يَنْهَاهُمُ الرَّبَّانِيُّونَ وَالأَحْبَارُ عَن قَوْلِهِمُ الإِثْمَ وَأَكْلِهِمُ السُّحْتَ» (مائده، آیه 63.)
اصلی در اسلام است که در مقابل ظلم و فساد نباید سکوت کرد. (شهید مطهری، حماسه حسینی)
البته سکوت در برابر ظلم، به معنی ترک وظیفة نهی از منکر، بدون تردید، حرام است، ولی وقتی که این سکوت، «تایید ظلم» تلقی شود، مشارکت در ستمگری تلقی میشود، و گناه بزرگتری است، و اگر چنین سکوتی از سوی علمای دین رخ دهد و به چهرة اسلام، آسیب رساند، قطعاً گناه آن، بسیار سنگینتر خواهد بود. در این صورت سکوت یک عالم، قابل مقایسه با سکوت یک فرد عادی نیست، چرا که به بنیادهای اعتقادی مردم لطمه وارد کرده و ایمان آنها را خراب میکند. پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، استدلال حضرت امام این بود که علما با سکوت خود نباید اجازه دهند که حکام رژیم، برای ملت شیعه، ننگ باقی بگذارند (صحیفه امام، ج1، ص 97) ایشان طی یک نامة شدید اللحن به آیت الله سید احمد خوانساری نوشتهاند: «چرا علمای تهران در مقابل این گرگهای درنده سکوت اختیار کردهاند چرا در مقابل شاه مملکت که میخواهد روحانیت را از میان بردارد قیام نمیکنند». (همان، ص 238(
با پیروزی انقلاب اسلامی و تاسیس نظام اسلامی، دولتی که از پایه و اساس، بر ظلم و فساد بنا گردیده بود، ساقط گردید و نظامی مبتنی بر حق و عدل، جایگزین گردید، ولی مشروعیت نظام، به معنای نادیده انگاشتن موارد خلاف و انکار آنها نیست. گاه وقوع چنین مواردی از سوی عالیترین مقامات نظام نیز مورد تایید قرار میگیرد. اعتراض و انتقاد از این موارد، حتی اگر به شکل استثنائی هم اتفاق افتاده باشد، انتظاری است که از علمای دین وجود دارد. البته اگر این نهی از منکر، به شکل پنهانی انجام گیرد و اطلاع رسانی لازم نسبت به آن صورت نگیرد، باز هم مصلحت کامل استیفا نمیشود، زیرا در افکار عمومی، به علماء نسبت «سکوت در برابر ظلم» داده میشود و به جایگاه بلند روحانیت شیعه، که در طول تاریخ، افتخار اعتراض به ظلم را به همراه داشته، لطمه وارد میکند. علمای دین میتوانند با ادبیات خاص خود، و بدون آنکه دشمنان نظام سوء استفاده کنند، به مردم اطمینان دهند که آنان حتی در شرایطی که قدرت در اختیارشان قرار میگیرد و حکومت دینی تشکیل میشود، نسبت به رعایت حدود الهی و حقوق مردم حساسیت دارند و سکوت نمیکنند.
حضرت امام در قبال سکوت علما در برابر جریانات انحرافی حساسیت عجیبی داشتند و لذا وقتی که برای نگارش تحریر الوسیله قلم به دست گرفتند، بخشی از باب امر به معروف را به فروع مربوط به «سکوت علما» اختصاص دادند و برای «اولین بار» در متون فقهی شیعه، این مسائل را وارد کردند:
1ـ اگر سکوت علما در برابر بدعتها موجب هتک اسلام و سست عقاید مردم مسلمان باشد، باید به هر وسیله آن را انکار کنند، حتی اگر اعتراضشان موجب ریشهکن شدن فساد نگردد.
2ـ اگر در اثر سکوت علماء، «منکر» در جامعه به صورت «معروف» در میآید، آنان باید به بیان حقیقت پرداخته، و حتی با آگاهی از اینکه عوامل منکر دست از فساد برنمیدارند، سکوت بر ایشان جایز نیست.
3ـ اگر سکوت علماء، موجب تایید ظالم است، سکوت کردن حرام است حتی اگر نتوانند رفع ظلم کنند.
4ـ اگر با سکوت علما، ظالمان جرأت و جسارت بیشتر پیدا میکنند، سکوت کردن حرام است هر چند مخالفت در جلوگیری از حرام مؤثر نباشد.
5ـ اگر سکوت علما موجب سوء ظن به آنها شده و آنها را در معرض اتهاماتی از قبیل کمک به ظلمه قرار میدهد، علماء باید برای دفع عار و ننگ از خود به انکار و اعتراض بپردازند ولو در رفع ظلم موثر نباشد. (تحریر الوسیله، ج1، ص 450(
از نظر آشنایان با مبانی فقهی، این فتاوی از مبانی کاملاً استواری برخوردار است و شرایط مختلف اجتماعی، تغییری در آن پدید نمیآورد. بر اساس این احکام، علمای دین، در صف مقدم مبارزه با انحرافات قرار دارند و در شرایطی که سکوتشان به تحکیم بیشتر منکرات، و یا به تغییر ارزشها در جامعه، و یا به بدنام شدن روحانیت و دیانت میانجامد، بدون ملاحظه پیآمدها و بدون توقع و انتظار مؤثر و مفید بودن باید به بیان حق بپردازند.
4ـ سکوت در حمایت از مظلوم
حمایت از مظلوم و تلاش برای رهایی او از زیر بار ظلم یک وظیفه اسلامی و انسانی است، بر اساس این وظیفه عالم دینی نمیتواند نالة استغاثة ستم دیدگان را نادیده انگاشته، و از خود سلب مسئولیت کند. در جامعة دینی، مظلومان، به عالمان دینی پناه میبرند و آنان را ملجأ خویش میبینند، برای مظلومان و محرمان، سکوت در این موقعیت غیر قابل توجیه است. دعای امام سجاد(ع) گویای آن است چشمی که ستم دیدن مظلومان را میبیند و به یاری آنان نمیشتابد، مورد مؤاخذه الهی قرار میگیرد: «اللهم انی اعتذر الیک من مظلوم ظلم بحضرتی فلم أنصره» (صحیفه سجادیه، دعای 38) روایات معتبر فراوانی وجود دارد که مسلمان نسبت به برادر مسلمان خود، نه ظلم میکند، و نه او را در شرایطی که مورد ظلم قرار گرفته، تنها میگذارد: «المسلم اخوالمسلم لا یظلمه و لا یخذله» (وسائل، ج8، ص 596 و 542(
رسالت حمایت از مظلوم، در برخی از شرایط، اهمیت و ضرورت بیشتری پیدا میکند، مثلاً وقتی یک شخصیت برجسته، با انگیزهای کاملاً پاک و مقدس، دست به یک اقدام سیاسی میزند و از آبروی خود مایه میگذارد و مورد کینة عناصر فتنهگر قرار میگیرد، آیا میتوان او را تنها گذاشت؟ و آیا اختلاف سلیقة سیاسی، عذر قابل قبولی برای سکوت در برابر مظالمی است که برای او اتفاق میافتد؟ شهید مطهری داستانی را که خود از نزدیک شاهد آن بوده چنین تعریف میکند:
در سال 1322 مرحوم آیت الله حاج آقا حسین قمی از عتبات با نهایت احترام به ایران آمد، و در تهران یک سلسله تقاضا و خواستهای دینی داشت و ایستادگی کرد که باید انجام شود دولت وقت [رضاخان] هم خیلی شدید ایستادگی کرد و اگر با وسایلی که داشتند ایشان را مدتی نگه میداشتند و آن درخواستها را انجام نمیدادند، کم کم احساسات مردم فروکش میکرد و هر کس دنبال کار خودش میرفت، علمای ایران از همه جا به تهران آمدند ما در آن تابستان، در بروجرد بودیم و آیت الله آقای بروجردی هم هنوز به قم نیامده بودند. روز آخر ماه شعبان بود، اما بعد از درس گفتند: این قضیه تهران حواس برای من نگذاشته، یک نفر آدم فضول که همیشه هستند، گفت: آقا شما وظیفه ندارید در این کارها مداخله کنید، مبادا یک وقت مداخله کنید، به این دلیل و آن دلیل. آقای سید ابوالحسن اصفهانی هم اقدامی نکردند، مبادا شما اقدامی بکنید. آقای بروجردی از حرف او خوشش نیامد و گفت: «البته اگر ایشان قبلاً با من مشورت کرده بود، من میگفتم به گونه دیگری عمل کند، ولی من میدانم که این مرد در کار خودش جز خدا نظری ندارد و برای من جایز نیست در مورد کسی که این طور است، سکوت کنم» آقای بروجردی اقدام کرد و مؤثر واقع شد، ایشان یک تلگراف شدیدی کرد که اگر ترتیب اثر داده نشود، من چنین میکنم و امنیت غرب در خطر خواهد بود. (شهید مطهری، مجموعه آثار(
در موقعیتی که با یک تلگراف و یا با یک جمله میتوان از تخریب شخصیتی جلوگیری کرده و از اقدامات خلاف شرع و اخلاق نسبت به وی ممانعت بعمل آورد، «سکوت»، از نظر شرع چه حکمی دارد؟ وقتی تهمتها به سوی فردی هجوم میآورد، به فتوای حضرت امام خمینی، ساکت ماندن، گناه است و بر همین اساس است که حضرت امام گاه خود را ناچار میدید که برغم میل باطنیاش، سخن بگوید:«خداوندا من با آنکه نمیخواهم از بستگانم چیزی که بوی مدح و ثنا میآید بگویم یا بنویسم، لکن تو میدانی که ساکت ماندن در مقابل تهمتها جرم و گناه است.» (صحیفه امام، ج20، ص 443(
رسالت سکوت
در برابر مواردی که سکوت کردن جائز نیست، مواردی هم وجود دارد که برای رهبران دینی، سکوت کردن وظیفه است، و همانگونه که عالم دینی، با تکلیف بیان در بخش اول، امتحان میشود، در بخش دوم با تکلیف سکوت، امتحان میگردد. مثلاً حضرت داود که علاوه بر نبوت، از ریاست و حکومت هم برخوردار بود، با نوعی از «سکوت» مورد آزمایش قرار گرفت، و چون در مقام ریاست نتوانست، سکوت خود را حفظ کند، نمرة منفی گرفت. ماجرا از این قرار بود که دو نفر به نزد داود آمدند و یکی از آنها در شکایت خود از دیگری گفت: این برادرم که 99 گوسفند دارد میخواهد تنها گوسفند مرا هم بگیرد! و برای این کار سماجت و سرسختی دارد! حضرت داود پیش از آنکه دفاعیات متهم را بشنود، حکم به محکومیت متّهم داد و او را ستمگر و تجاوز کار نامید: «لَقَدْ ظَلَمَكَ بِسُؤَالِ نَعْجَتِكَ إِلَى نِعَاجِهِ وَإِنَّ كَثِيرًا مِّنْ الْخُلَطَاء لَيَبْغِي بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ» (سوره ص، آیه 24) البته بسیاری از مفسّران این صحنه را صحنة آزمون غیر واقعی دانستهاند که خداوند برای هوشیاری بیشتر داود، مقرر فرمود، و داود هم بلافاصله به اشتباه خود پی برد و استغفار کرد، ولی به هر حال آیا کسی که مانند داود در رأس قدرت قرار میگیرد و داوری را بعهده دارد حق دارد اینگونه نسبت به دیگران شتابزده سخن بگوید و بدون تأمل و تحقیق، یک طرف دعوی را برطرف دیگر، ترجیح دهد؟ وحق دفاع او را نادیده انگارد شأن داود اقتضا میکرد، با صبر و سکوت در این داوری وارد شود، برخی بزرگان با الهام از روایت حضرت رضا، این لغزش داود را تنبیه الهی به دلیل بروز کمترین درجه «منیّت» در داود دانستهاند، او وقتی در قلب خود «تصور من» کرد، خداوند هم عنایت خود را از او دریغ فرمود:تا داود پیش دستی کرد، یک مرتبه متوجه شد که داود! شرط قضاوت این نبود که حرف دیگری را نشنیده، سخن بگویی، قاضی باید سکوت کند و بگذارد دیگری حرفش را بزند و از خودش دفاع کند. آن وقت حرفش را بزند، اینجا بود که داود فهمید اشتباه کرده است، نه تنها فهمید در امر قضاوت اشتباه کرده، بلکه ریشه اشتباه خودش را هم فوراً به دست آورد: داود! از کجا خوردی؟ از آنجا که فکر «من» کردی، گفتی: «منم»، این ضربهای بود که از آن «من» خوردی. (شهید مطهری، سیری در سیره نبوی(
مورد دیگری که سکوت برای عالمان دینی ترجیح دارد، سکوت در برخی منازعات و اختلافات است. عالم دینی در برخی از اختلافات نباید سکوت کند، زیرا با سکوت او «حقیقت» پوشیده میشود و مردم به گمراهی میافتند و یا منکرات و مفاسدی رواج مییابد، ولی عالمان دینی، گاه باید سکوت کنند زیرا به دلیل آنکه در سطح جامعه، باید بالاتر از جناحها و گروهها و گرایش، قرار داشته باشند و نقش پدری ایفا کنند نمیتوانند و نباید، خود را درگیر مسائل جناحی کرده و در غیر اختلافات اصولی، به عنوان طرفداری از یک طرف، در مقابل طرف دیگر بایستند. چنین «سکوتی» به خصوص برای آنان که میخواهند نقش هدایت همة مردم را برعهده گیرند، ضرورت بیشتری میدارد. در سالهای قبل از پیروزی انقلاب، که موضوعاتی از قبیل شهید جاوید و دکتر شریعتی، به سوژه های اختلافی بین نیروهای مذهبی و انقلابی تبدیل شده بود، حضرت امام موضع «سکوت» را انتخاب کردند و در برابر فشارهایی که برای «بیان» و موضعگیری وجود داشت، حاضر به شکستن سکوت خود نشدند. امام در اینگونه مسائل به گونهای مسائل عمل میکردند که هر یک از دو طرف اختلاف، امام را از خود میدانست و هرگز جایگاه زعامت ایشان مورد تردید هیچ یک از طرفین قرار نمیگرفت. حضرت امام حتی به فرزندان و اطرافیان خود اجازه نمیدادند در چنین مسائلی وارد شوند، ایشان در سال 1352 طی نامهای به حاج احمد آقا نوشتهاند:شما در اختلافات بین طلاب و اهل منبر راجع به کتاب [شهید جاوید] و هر چیز دیگر وارد نشوید. (صحیفه امام، ج3، ص 18(
حضرت امام در سالهای پس از پیروزی نیز در این گونه مسائل، سکوت را ترجیح میداد و اگر احیاناً نظر خود را اعلام میکرد، تصریح مینمود که دلیل خاص دارد، مثل اینکه رئیس جمهور وقت نظر ایشان را دربارة برداشتهای مختلفی که از ولایت مطلقه و قلمرو اختیارات دولت اسلامی جویا شده بود و امام در پاسخ فرمود:میل نداشتم که در این موقع حساس به مناقشات پرداخته شود، و عقیده دارم که در این مواقع سکوت بهترین طریقه است ... لکن صحیح ندانستم که جواب مرقوم شریف و تقاضایی که در آن شده بود را به سکوت برگزار کنم. (صحیفه امام، ج20، ص 451(
و در سال 1367 که جامعه مدرسین و روزنامة رسالت، به دلیل برخی از مواضعشان، مورد اعتراض گروهی از نیروهای انقلاب قرار داشت، و شخص آیتالله آذری قمی در کانون این اعتراضات قرار گرفته بود، حضرت امام در پاسخ به وی که نظرشان را خواسته بودند، فرمودند:من در مورد روزنامة رسالت و جامعه محترم مدرسین ایدهم الله تعالی حرفی نمیتوانم بزنم. (صحیفه امام، ج21، ص 141(
حضرت امام با این شیوه، نه فقط، جایگاه ویژه و موقعیت خاص خود را حفظ میکرد، بلکه علاوه بر آن، با سکوت خود، فضا را برای بحثهای مختلف باز میگذاشت تا کسی به استناد نظر ایشان، فرصت را از رقیب خود سلب نکند و او را از اظهار نظر به بهانه آنکه نظرت برخلاف امام است، محروم نکند و در نتیجه مباحث اختلافی روند عادی و طبیعی خود را طی کرده و زوایای مختلف آن، برای همگان آشکار گردد. حضرت امام در همان نامة مربوط به ولایت مطلقه هم ابتدا این نکته را ذکر کردهاند:در این مواقع سکوت بهترین طریقه است و البته نباید ماها گمان کنیم که هر چه میگوییم و میکنیم کسی را حق اشکال نیست، اشکال بلکه تخطئه، یک هدیة الهی است برای رشد انسانها، لکن صحیح ندانستم که جواب مرقوم شریف ...
علل سکوت نابجا
چرا در برخی موارد، عالم دینی بر خلاف توقع و انتظاری که از او وجود دارد، «سکوت» میکند؟ برخی از سکوتها، برای عدهای از نخبگان که با تأمل و کنجکاوی «سکوت» و «سخن» علما را مورد کنکاش قرار میدهند، غیرقابل توجیه است، هر چند در همین موارد هم چه بسا عامة مردم با خوش بینی کامل، هرگونه سکوتی را قابل توجیه دانسته و پیوسته به اسرار مکتوم و مصالح مخفی در ماوراء در سکوت علماء اعتقاد دارند. برای آنان هیچ سکوتی، شگفتآور نیست و در هیچ شرایطی، درباره موضع عالم دینی، نباید شک و تردیدی بخود راه داد، چه آن موضع «سکوت» باشد، و چه «بیان»! ولی علمای بزرگ خودشان هم به این اصل اعتقاد ندارند که سکوت هر عالمی دربارة هر موضوعی، «حکیمانه» است و باید آن را «به جا» و به موقع، تلقی کرد.
اصالة السکوت
آیا لازم است به جستجو از علل سکوت بپردازیم؟ شاید از نظر برخی، اصل بر سکوت باشد، یعنی کسی که حاضر نیست سخن بگوید و با بی تفاوتی از کنار مسائل گذر میکند، رفتاری «مطابق با قاعده» دارد و نباید از علت سکوت او سؤال کرد. از نظر این گروه، اصالة السکوت، مانند «اصالة السلامة» است که هر چیزی در شرایط عادی، از «سلامت» برخوردار است، لذا نباید پرسید که فلانی چرا سالم است، بله اگر شخص یا شی، دچار عیب و آسیبی شد، آنگاه باید دربارة علت آن جستجو نمود.
ولی روشن است که قیاس سکوت به سلامت، کاملاً مخدوش است، سکوت در جامعه، و در برابر موضوعاتی که به سرنوشت خود انسان و یا همنوعان او و یا سرنوشت اسلام مربوط میشود، هرگز عادی و طبیعی نیست و بخصوص چنین حالتی از یک عالم دینی، که از احساس مسئولیت بیشتری برخوردار است، غیر طبیعی است و باید در صدد پیداکردن علت آن برآمد:طبیعت آدمی زنده و طالب کمال و جنبش است، در موجود زنده، سکون و سکوت، و مرده وشی خلاف اصل است، چرا از عامل سکون و سکوت کسی نمیپرسد؟ اگر کسی مال کسی را ببرد و او مطالبه کند، نباید پرسید محرّکش کیست؟ بلکه اگر مطالبه نکند و سکوت نماید باید پرسید چرا؟ و هم چنین اگر کسی به کسی آزاری برساند و او داد بکشد و انتقام بخواهد طبیعی است و اگر مثل جماد سکوت کند، علت میخواهد. و اگر دین و ناموس و حیثیت مردم از بین میرود و همه سکوت کردهاند، باید تحقیق کرد چه زنجیرهایی به دست و پا بسته است، و الا دست و پاهای آزاد، حرکت میکند. (شهید مطهری، یادداشت ها /3)
1ـ عدم آگاهی
حضرت امام خمینی پس از ورود به نجف در سال 1344، در ضمن سخنان خود با آیت الله سید محسن حکیم، تصریح کردند که سکوت آیت الله بروجردی بر علیه رژیم شاه را در اثر عدم اطلاع ایشان از اوضاع کشور و جنایات شاه میدانند: «در زمان مرحوم بروجردی عدم اقدام ایشان را علیه دولت جابره، حمل بر صحت میکردم و میگفتم مطالب را به ایشان نمیرسانند، نسبت به جنابعالی هم اینطور معتقدم، و الا شما هم ساکت نمیماندید» (نهضت امام خمینی)
به اعتقاد حضرت امام، اگر علمای بزرگ که در تقوا و تدین آنها تردیدی وجود ندارد، در مقابل منکرات و مفاسد مسلّم، سکوت میکنند، یک دلیل مهم آن این است که به درستی در جریان امور قرار نگرفته و عدهای اجازه نمیدهند که آنان، اطلاعات کافی در اختیار داشته باشند، سخن امام با جمعی از روحانیون در سال 1343 چنین بود:خطر به قدری زیاد است که هر کس درک کند، نمیتواند راحت بنشیند، و علت اینکه اگر بعضی ساکت بودهاند، مطلب را نفهمیده اند، چنانکه آقای حکیم را نگذاشتند مطلب را درک کند و ساکت بود. (صحیفه امام، ج1، ص 346)
در چنین مواقعی، نظر امام این نبود که عوام هم باید از سکوت علمای خود پیروی کنند، امام نمیفرمود که اگر علما، ساکتند، لابد برای سکوت خود «حجت» دارند، و مردم باید مثل آنان عمل کنند، دستور امام این بود که باید مردم، از علما و مراجع بخواهند که آنها سکوت خود را بشکنند.
حضرت امام در پیام خود به مناسبت کاپیتولاسیون (4/8/43) چنین مرقوم فرمودند:بر ملت است که از علمای خود بخواهند در این امر ساکت ننشینند، بر فضلا و مدرسین حوزههای علمیه است که از علمای اعلام بخواهند که سکوت را بشکنند. بر ملت مسلمان است که از وعاظ و خطبا بخواهند که آنان را که آگاه از این مصیبت بزرگ نیستند، آگاه کنند. (صحیفه امام، ج1، ص 412)
2ـ رعایت شؤون موهوم
ممکن است برخی از علمای دین، برای حفظ جایگاه و موقعیت خویش، به «سکوت» روی آورند، آنها در حالی که از مفاسد اطلاع دارند، سکوت را ترجیح میدهند تا «شأن» خود را حفظ کرده و به موقعیت خویش لطمهای وارد نکنند. در پندار این افراد، عالم دین هرچه از جریانات اجتماعی دورتر باشد، و هرچه سر به زیرتر زندگی کند، و هرچه کمتر حرف بزند، «ابهت» و عظمت بیشتری پیدا میکند و در چشم عوام، «مقدستر» جلوه میکند.
حضرت امام خمینی در یکی از سخنرانیهای آتشین خود در سال 1350، به شدت سکوت و جمود در حوزههای علمیه را مورد انتقاد قرار داده و با اشاره به اقدامات مفید برخی از دانشگاهیان که با بیان و قلم خود از اسلام دفاع میکنند، حاضران را مورد سرزنش قرار دادند:ما تا حالا یک همچو خدمتی کردیم؟ آنها دانشجوهای علوم جدیده هستند، منتها دانشجوی مسلم بیدار، من و شما هم دانشجوی قدیم هستیم لکن خواب و گرفتار!
حضرت امام در ادامه همین جملات اشاره به یک آفت در حوزههای علمیه میکنند، آفتی که حوزه را به «سکوت و سکون» مبتلا میکند و تحرک و پویایی را از آن میگیرد:دربارة اوضاع اینجا (نجف) که نباید یک کلمه صحبت کرد! اصلش صحبت با مرجعیت منافات دارد! صحبت با آخوندی اصلاً منافات دارد! آخوند نباید صحبت کند! حضرت امیر ملا نبود که خطبههای طولانی داشت؟ حضرت رسول که خودشان خطبههای طولانی دارند، ملا نبودند؟ وقتی نوبت به ماها میرسد عذرها درست میکنیم برای اینکه میخواهیم از زیر بار در برویم. شما اینجور تربیت نشوید آقا (صحیفه امام، ج2، ص 370)
نباید پنداشت که این ویروس فلج کننده، به حوزه قبل از انقلاب، اختصاص داشته است، چرا که هنوز هم پس از مجاهدات حضرت امام و یاران ایشان، آثار و بقایای این ویروس دیده میشود، هنوز هم کم نیستند کسانی که شأن عالم دینی را در آن میبینند که عبا به سر بکشد، و در برابر آنچه که اتفاق میافتد، اینگونه جملات را تکرار کنند: «خداوند اصلاح بفرماید.»، «انشاء الله با فرج حضرت ولی عصر، مشکلات برطرف گردد.» «گناهان ما منشأ گرفتاریهای ماست»، «برای ظهور حضرت دعا کنید.»، «مسائل را در توضیح المسائل گفتهایم.»، «با توسل به حضرات معصومین باید مشکلات را حل کرد»، «اینها آثار و عواقب غیبت ولی عصر است و ما خودمان مقصّریم» و ...
مطهری، از این نوع قداست نمائیها که در قالب سکوت انجام میگیرد، نالهها و شکوههای فراوان داشت:در جامعه ما سکون و سکوت، احترام و عظمت بیشتری دارد، و افراد باید کمالات خود را انکار کنند تا مورد ارادت مردم قرار گیرند و مردم آنها را «آدم خوبی» بدانند. (شهید مطهری، یادداشتها/1)
طبیعی است که وقتی در نگاه عوام الناس، «ابهت و جلال»، به «آرامش و طمأنینه» تفسیر گردد، و آرامش هم در «سکوت» خلاصه شود، قهراً هر کس که جلال و شکوه بیشتر بخواهد، باید ساکتتر و کم حرفتر باشد، در مسائل کمتر اظهار نظر کند، نه بر علیه ظالم، و نه بر له مظلوم سخن نگوید:در میان ما سکون و سکوت و آنچه از شؤون آن از قبیل ملابس منافی با حرکت، جلال و مهابت و ابهت دارد شخص را مانند کوه، عظیم و با وقار جلوه میدهد و با نظر اعجاب به او نگاه میکنند. (شهید مطهری، یادداشتها/ 3)
آنچه که اخیراً «سکوت» را «مقدستر» کرده است آن است که سکوت، علامت سیر و سلوک دانسته شده و پنداشته میشود که وقتی آقا اعتنائی به حرف دیگران ندارد و در برابر نالة مظلوم، عکس العملی از خود نشان نمیدهد و لب به سخن نمیگشاید، لابد در آسمانها سیر میکند و با فرشتگان نجوا دارد و ...
مطهری که به شدت از دیدن چنین صحنهای در گوشه و کنار عالم روحانیت، زجر میکشید، هشدار میداد که سکوت و عبا را به سرکشیدن، «زهد مرده» است، و اسلام از چنین زاهدی بیزار است (احیای تفکر اسلامی)
آن استاد بزرگوار، برای عوام زدگی نقش مهمی در حاکمیت سکوت و سکون میدید:این طبقه چون در صدد بهرهکشی هستند، تمام افکارشان در تسخیر عوام متمرکز میشود، و چون عوام تحت تاثیر واهمه است نه فکر و اندیشه، و سکوت در نظر عوام از سخن، پرجلالتر است، به پناه سکون و سکوت میروند ... (شهید مطهری، یادداشتها /4)
3ـ ترس از عوام
گاه عالم دینی، از بیان طفره میرود و حتی حاضر به بازگو کردن «رأی و فتوای» خود نیست، چرا که از عکس العمل عوام هراسناک است. او نمیخواهد با بیان یک فتوی، خود را آماج تهمتها قرار داد و هتاکیهای جاهلان را بپذیرد. از این رو بجای بیان صریح نظر خود، با تعبیرات دو پهلو، از کنار مسائل عبور میکند و گاه فتوای خود را در میان «احتیاطات» پنهان میکند از اینگونه افراد، نظرات واقعیشان را در «خلوت» باید شنید؛به عقیده من، علت اینکه بعضیها سکوت اختیار کرده و میکنند و یا دستور احتیاط میدهند، ترس از عوام است. (شهید مطهری، یادداشتها / 3)
شهید مطهری، در میان اقران خود و علمای دیگر، در زمینة آسیبشناسی روحانیت دو امتیاز مهم داشت، یکی آنکه: آسیبها و آفتها را به خوبی میشناخت و تشخیص میداد و دیگر آنکه با نگاه عمیق و همه جانبه، ریشههای آنها را شناسایی میکرد، و البته این امتیاز را هم داشت که یافتههای خود را با جرأت و جسارت مطرح کند، او میتوانست به طرح این سؤالات بپردازد که:چرا اساساً در میان ما سکوت و سکون و تماوت و مرده وشی، بر حریت و تحرک و زنده صفتی، ترجیح دارد و هر کس بخواهد مقام و موقعیت خود را حفظ کند ناچار زبان در کام میکشد و پای در دامن میپیچد؟ چه رمزی در کار است که زعمای اصلاح و روشنفکر ما همین که در رأس کار قرار میگیرند قدرت اصلاح از آنها سلب میشود و مثل این است که اندیشههای قبلی خود را فراموش میکنند؟ و ... (شهید مطهری، مشکل اساسی در سازمان روحانیت)