محمد تقی فاضل میبدی
نمی دانم جای دریغ ودرد است یا جای ابتهاج وخرسندی که ما شناخت عقلانی اسوه های دین را از غیر مسلمانا ن داشته باشیم؟ از آن جهت جای خرسندی است؛ زیرا که آنان نظر و نگاه خود را از تعصبات توام به جهل وغلو وغرور جدا ساخته اند؛ لهذا این نوشتاررا با نقل سخن از یک مسیحی آغاز می کنم:
سلیمان کتانی نویسنده معروف مسیحی در کتاب« فاطمه زهی در نیام » سخن ز یبایی دارد:
«آنچه که اینک درباره فاطمه زهرا خواهم نوشت تا آنجا که ممکن است در آن از کلمه "نقل از" و از گزارش گونه ای تاریخی پرهیز می کنم چه قلمی که در دست من است بیش از آنکه در پی تحلیل نسبت آهن و گوگرد موجود در ساقه گل باشد می باید در مقام آن باشد که از رنگ و بوی دلاویز آن گل نقشی بیافریند».
چرا که این فاطمه علیها السلام دخت آن بزرگواری است که جزیرة العرب و در پی آن نیمی از جهان متمدن روز گار خود را با شعار توحید و رهایی از طاغوتها، به راهی دیگر هدایت نمود. و او همسر مردی است که جرجرداق مسیحی آرزو می کند که ای کاش دنیا تمام استعدادهایش را در قالبی می ریخت و انسانی چون علی را تحویل این روزگار می داد. و نیز مادر فرزندی است که در زیر تیغ نا اهلان فریب خورده جهل و جور، در سرزمین کربلا، گفت: اگر دین ندارید و از معاد نمی ترسید در این جهان(نسبت به مخالفین خود) آزاده باشید. فاطمه از سوی پدر، شوهر و فرزندان به کهکشانی سر بر آورده که اقطار و اعماق آن دیر شناختی و یا ناشناختی است .وما تنگ چشمان به تماشای شخص او نشستیم و درآثار انسانی ای که او آفرید بیزاریم.
درد ناکانه باید گفت دراین روزگار برخی افراد بی مسولیت با داشتن تریبونهای عمومی و با داشتن عینک غبارآلود تعصب وجهل، چنان شخصییتهای اسوه دینی راتحریف کرده اند که دشمنان اسلام کمتر چنین کرده اند. در ایامی که باید ازدخت پیامبر سخن گفت وشخصیت اورا به عنوان نخستین زن کامل تربیت شده اسلام بررسی کرد، برخی، به اصطلاح، مبلغان و مداحان، این کهکشان بی کران هستی را، با عینکهای تار و شکسته خود، چنان در چشم تماشاگران تاریخ، تار و تیره گون به نمایش گذاشته اند که جز مظلومیتی مضاعف، به دست اینان، نمی توان نام دیگری بر آن نهاد. فریادهای اعتراضی فاطمه را تنها در باغ محدود فدک محصور ساخته و رنجهای روحی او را، تنها به درد پهلو و استخوان شکسته خلاصه کرده اند و گستره طاق و رواق گفته های او را، که برای نجات همه بشریت بود، به گله ازمعدود مخاطبین در مسجد النبی کوتاه کرده اند. و این مصیبتی است بزرگتر که به دست و دهان به اصطلاح بعضی پیروانش بر او رفته و می رود. وزن امروز ما با داشتن چنین اسوه ای، که تنها درتاریخ وتودرتوی تاریکخانه کتابخانه ها ویا لای کتابها مانده ویا ابزار کار مداحان گشته، دچار بحران هویت شده و یا ازحقوق انسانی خود محروم گشته است.
ما درست نمی دانیم در آن روزی که این بانوی جوان پدر را از دست داد و در ایوان مسجد النبی در برابر انحراف در دستگاه پیشوایی اسلام فریاد برآورد، چه سالی از دوران عمر خود را می گذراند؟(چون تاریخ ولادت این بانوی بی مانند اسلام مانند وفات او، درست روشن نیست؛ پنج سال پیش از بعثت، پنج سال بعدازبعثت، سال بعثت؟هر سه قول آمده است)اما این از مسلمات تاریخ است که سال ایراد خطبه همان سال پایانی عمر او بود و پدرش او را نوید مرگ داده بود. او از مرگش شادمان گشته بود. حضرت(ع) خوب می دانست نظام رهبری و خلافت اسلامی پس از مرگ پیامبر، روزگار چندی نخواهد گذشت، که شاید کمتر از نیم قرن، نظام نژاد پرستی قریش که از آثار دوران جاهلیت بود، به نام اسلام ودرلباس خلافت پیامبر باز گردد واین بارقدرت پرستی وکلام پرستی را به جای بت پرستی رواج دهند و این بار حاکمیت و قدرت دراندام مذهب خوی جاهلیت را دنبال نماید؛ لهذا در صدر سخنان خود چنین هشدار داد: «فانی حرتم بعد البیان و اسررتم بعد الاعلان»، چرا در امر پیشوایی جامعه سر گردان گشته و پس از اعلان و اظهار حق به پنهان گویی افتاده اید. چرا حقیقت درنقاب سیاست ناپیدا گشته؟ وسخن حق آشکارا برزبان نمی رود. این اندوهی است جانکاه که سراسر وجود فاطمه را فرا گرفته به گونه ای که دیوار های مسجد از فریاد این زن می خواهد شکافته شود. درد ورنج فاطمه سرگردانی ونادانی مردم درانتخاب سرد مداران ملک ودین است. اواین درد را چنین برزبان می آورد:
«اطلع الشیطان راسه من مغرزه صارخا لکم فوجه کم لدعائه مستجیبین»، شیطان سر از کمینگاه خویش سر بر آورده و شما را به خود دعوت کرد و دید که چه زود سخنش را شنیدید و سبک در پی او دویدید. این سخنی نیست که درحصار تاریخ وجغرافیای مدینه ماند. هرانقلاب واصلاحی وهر پیام ورسالتی که رخ دهد، شیاطین در کمین آنند. دو روز از مرگ پیامبر نگذشته که قریشیان برای دفع فتنه دست به کاری زدند که خود و جامعه را به ورطه فتنه کشاندند. «زعمتم خوف الفتنه، الا فی الفتنة سقطوا» شگفتا همین که خداوند پیامبرش را به آرامگاه ابدی برد خس وخاشاک نفاق آشکار گشت«فلما اختار الله لنبیه دار انبیائه ظهر فیکم حسیکة النفاق...» نفاق در این جا یعنی درلباس دین مطامع شخصی وخوی جاهلی را دنبال کردن. و تاریخ شاهد باز گشت روزگاری شد که پیامبر بیست و سه سال برای محو آن، مصائب بزرگی را تحمل کرده بود و حالا، فاطمه تمام این قصه ها ومصیبتهای پرغصه را دوباره در برابر چشمان خود، تازه می بیند. او شاهد بود که در مکه چگونه ابوجهل فضولات شتر را بر دوش پدرش می ریخت و این دختر با دستان کوچک خود آنها را پاک می کرد. او در جنگ احد شاهد آسیبی بود که به دست قریشیان بر چهره پیامبر نشست؛ ودید چسان اندام حمزه را دریدند وجگر او را به دندان گزیدند و نیز تماشاگرمصائبی دیگر، حال همان فتنه بر انگیزان آنروز و دین برزبان آوران امروز، دراین روزهای نخست درگذشت پیامبربا حیله های سفیانی باز گشته، اما این بار در لباس اسلام ودفاع از ولایت. دخت پیامبرشاهد کودتا ی خزنده یی است که بنی سفیان و آل قریش، در برابر میراث پیامبر، درتدارک آن هستند. اعراب جنوب واعراب شمال (عدنانی وقحطانی ) نزاع بر سر قدرت دارند. مهاجرین وانصار درتعیین حاکمیت رودرروی هم قرار گرفته اند. پیداست اسلام آمده بود تا دعواها را برسر قدرت برچیند وعلم و تقوا و قدرت را معیار شایستگی ها بداند. حال چه شده است که طوایف و قبایل بر سر هم می کوبند تا بنام اسلام وخلیفه پیامبر، ارابه قدرت برانند. اگر رهبری یک جامعه نو پای مسلمین به دست کسانی قرار گیرد که اهلییت آن را ندارند ودرپیش دربرابراسلام شمشیر می کشیدند، جامعه به چه روزگاری خواهد افتاد؟
در همان روز های نخست پس از مرگ پیامبر صلی الله علیه وآله قبایلی به عنوان «اهل رده» علیه نظام نوپای اسلام و خلیفه وقت برخاستند، که درنظر و نگاه آنها، حاکمیت قریش مکه بر انصار مدینه بود و خالد بن ولید به عنوان مامور خلیفه، تمامی آنانرا از دم تیغ گذراند و این نخستین جنگ داخلی و سرکوب شورش هایی بود که سر از بیعت با خلیفه پیچید ه بودند. دینی که پیامش دعوت به دارالسلام بود «و الله یدعوا الی دار الاسلام» و همه را به ورود در سلم و صلاح وصلح وسعادت دعوت می کرد. «ادخلوا فی السلم کافة» حال می خواهد با شمشیر آخته خالد بن ولید و زندان واعدام نیک خواهان، به دست خلیفگان بعدی برقرار بماند. فاطمه می بیند که مردم از پیامهای معنوی، اخلاقی و گوهرین دین دست برداشته و راه کسب قدرت وغنیمت درپیش گرفته اند.«وسمل جلباب الدین ونطق کاظم الغاوین...» پرده دیانت دریده شد. کالای دین بی خریدار گشت ولب فربسته ای از گمراهان به سخن درآمد و فروخفته ای از فرو مایگان گمنام به صحنه آمد.(خطبه حضرت) فاطمه را نباید، تنها در بعد مظلومیت او نگاه کرد؛ که مظلومیت او همان مظلومیت مردمان امروز است؛ بلکه باید او را از فراز تربیتها وتکریمهای پیامبر دید که ارزش فراموش گشته زن را فرا برده است. دختر، که در نظام قبیلگی عرب، بهترین جایگاه برای او گوراو بود، به تعبیر قرآن:«یدسه فی التراب»؛ وبقول شاعر عرب «ودفن البنات من المکرمات». ودفن دختر بچگان از مکارم اخلاق است و فردوسی ندانسته این مفهوم را بفارسی منظوم کرد: زن واژدها هردو درخاک به/جهان پاک ازاین هردو ناپاک به؛ اما روش ونوازش پیامبر در بالا بردن دختر به گونه ای است که دختران را رحمت الهی می داند و فاطمه را، دراستقلال شخصیت، وجرات دانستن وگفتن بر کرسی خطابه وانتقاد می نشاند. وکلام وحی، بنا به نقل برخی مفسرین، این دختررا «کوثر »می نامد.
حال چرا دراین روزگار، ما تنها، بحال ناپیدایی گور او می گرییم و از ناپیدایی و نامفهومی سخنان او اشکی بر گونه هامان جاری نیست؟ و اگر ازاو سخنی می رود، به گونه ای تحریف می شود که گویی آمده است جامعه مسلمین را به دومذهب متخاصم شیعه وسنی تبدیل وتقسیم کند. تو گویی که رسالت اسلام و یا ادیان خلق مذاهب متخاصم بوده است. واین که همواره باید بر سر آئیینها جنگید.
در ایام ولادت و یا وفات آن حضرت به جای باز خوانی تاریخ و خطبه او، و برآفتاب کردن احساس خطری که این بانوی مظلوم تاریخ نسبت به آیندهای دستگاه رهبری اسلامی داشت، برخی با ذکر مجعولات و مصائب شخصی، چهره حقیقی فاطمه را در لایه هایی از اخبار بی پایه، وداستانها ی خرد ناپذیر تحریف وتحقیر می نمایند و درپی آن، اختلافاتی رابرمی انگیزانند که هیچ سخنی از صلح وسلام و وحدت نیست.
همانطور که نسبت به آموزه های امامان نیز چنین کردند. تربیتی که پیامبر(ص) بر دخترش اعمال کرد، نشان دهنده هویت واقعی زن در عصر تحقیر هویت زن بود. تربیت فاطمه به گونه ای رقم خورد که هیچ زنی در آن روزگا ر واجد چنین تربیتی وهویتی نبود. او اولین زنی است که آزادانه در مسجد و در جلوی چشم همه تاریخ می ایستد و باب انتقاد از وضع موجود را می گشاید و این درسی است به همه زنان تاریخ که باید آزادانه دربرابرقدرتهای زمان خود سخن گفت، انتقاد کرد و از هیچ رعب و حشتی نهراسید. او نشان داد که در برابر حاکمان، هم نباید مرعوب بود و هم نباید مجذوب گشت. اگرخلیفه ای برجای پیامبر هم نشسته باشد، هیچ نشانه ای ازقداست ودور ازانتقاد بودن او نیست. به قول آن عرب باید بتوان با کجی شمشیر کجیهای خلیفه را راست کرد.
سلیمان کتانی که شخصیت فاطمه را از اعماق ورق پاره های تاریخ در آورده، می گوید: در قضیه ای از پیامبر سوال شد حضرت فرمود: نخست باید بدانم رای فاطمه دراین باب چیست. بدین گونه فاطمه در نتیجه تربیتی صحیح دارای رای و نظر یه شخصی گردید...» علی در وجود فاطمه تکمیل وجود خود را یافت و در روزهای آخر عمرش شبانگاهان به در خانه انصار می رفت، در حالی که حسن و حسین را با خود همراه می داشت از انصار می خواست که د ر برابر جاهلیت عرب بایستند تا بازتولید نگردد؛ وآسیاب ولایت وآسمان امامت باز بر میله ومحور خود رایی ها نگردد، تا اسلام آسیب نبیند. اما میان برخی اصحاب و سران قدرت چنان همگرایی به وجود آمده بود که پاک فاطمه را مایوس می نمود. تا 25 سال پس از آن شوهرش علی فرمود: روزگار ما به روز گار جاهلیت باز گشته است. حاکمیت امویان، سی سال پس از مرگ پیامبر و در پی آن حاکمیت عباسیان و در امتداد آن، غالب حکومتهایی که بنام دین آمدند، همان امتداد خط جاهلیت بود که پبامبر و در پی آن فاطمه در برابرش سرسختانه ایستادند. و حال علی باید در برابر ستم استبداد شام بایستد.
وایکاش ما بجای گریستن بر گم جایی گور او، بر حال جامعه پس مانده مسلمین می گریستیم. وهمان مصائبی که زهرا (ع) می دید، دراین روزگار در رفعش می کوشیدیم.
به قول مولوی:
پس عزا برخود کنید ای خفتگان چون که بد مرگی است این خواب گران
بردل ودین خرابت نوحه کن چون نمی بیند بجز خاک کهن