محمد تقی فاضل میبدی
حكومت و يا دولت اسلامي، نخست، در مدينه توسط پيامبر اسلام(ص) بر مبناي قرآن و مشورت بااصحاب پي نهاده شد؛ و در مسیرخلافت تداوم یافت. و بعد از نيم قرن معاویه بن ابي سفيان آن را از نبوت، امامت و خلافت به سلطنت موروثي تبديل كرد
و بعد از نيم قرن معاویه بن ابي سفيان آن را از نبوت، امامت و خلافت به سلطنت موروثي تبديل كرد. معاويه در سال ۴۱ هـ حكومت پادشاهي خود را، بطورآشکارا، در برابر اسلام نبوت وخلافت قرار داد، و فاصله حكومت او با خلفاي پيشين، بويژه دولت شهر مدينه، همان فاصله جاهليت مدرن با اسلام پيامبر بود. خطوطي كه در شام ترسيم شد، در تبار امويان و عباسيان وحاکمان پس ازآن تداوم يافت.ا زآن پس خلفا، ملوك و اميرالمومنين هايي در پوشش اسلام و دين،بامنش وروش پادشاهی بر مسلمين حكم راني كردند و هر نوع جفا و جنايتي را، تحت پوشش حفظ بیضه اسلام، بر مسلمين روا مي داشتند. اوج اين تراژدي جور و جنايت با گذشت حدود نيم قرن پس از مرگ پيامبر،در كربلا نمايان گشت كه جوهره سلطنت موروثي وحکومت مطلقه را نشان مي داد.
براي اين كه عمق فجايع شاميان وامویان ،که در كربلا برحسین(ع) ویارانش رواداشته شد، وآنچه که منشاء این رویدادهولناک گشت روشن شود و نقشي كه مبلغان درباري دين و ملايان شاد خوار شامي در رويش درخت زهربار استبداد اموی ویابهتراست بگوییم دینی داشتند، نیز،روشن شود ، بهتر است بدانيم كه پيامبر در مدينه چه راهی راترسیم کرد وبرای استقراردولت اسلامی چه سیره ای رادنبال نمودوازآنسو حكومت شام برای فرمان روایی برمردم کدامین راه رادرپیش گرفت ؟ ناگفته نماند كه مراد ما از شام همان تداوم سلطنت موروثي در تداوم تاريخ اسلام است، كه حكومت بي چون و چرا و علي الاطلاق را به نام حکومت اسلام، پی نهادند.
قرآن كريم اين نكته رابه مسلمانان هشدار داده بود كه مبادا پس از مرگ پيامبر به اعقاب و گذشتگان بازگرديد و رسوم جاهليت را دگربار رونق بخشيد. 0ومامحمدالارسول قدخلت من قبله الرسل افان مات اوقتل انقلبتم علی اعقابکم ومن ینقلب علی عقبیه فلن یضرالله شیئاوسیجزی الله الشاکرین. ( آل عمران / 144 )
اما اين هشدار تاثيري، چندان، در كثيري از مسلمانان،پس ازمرگ پیامبر، نبخشيد و مسير خلافت اسلامي تدریجا به گونه اي ترسيم گشت كه با حفظ شعاير ديني،روشهای روزگار جاهليت را نشان می داد.حضرت علی(ع)درخطبه16نهج البلاغه بازگشت به جاهلیت راچنین بازگوکرد:الاوان بلیتکم قدعادت کهیئتها یوم بعث الله نبیه..روزگارشما به مانند روزگاربعثت باز گشته است.یعنی خووخصلت جاهلی درمیان شما دوباره عودت نموده است.
روش وهدف پيامبر
پيامبراني كه در منطقه خاورميانه برخاسته اند، يعني ابراهيم دربابل، موسي در سينا، عيسي در ناصره و محمد در مكه همگان پيامي واحد با واژگان مختلف براي آدميان عرضه داشتند.
و لقد بعثنا في كل امة رسولاً ان اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت؛ ما در هر امتي رسولي بر انگيختيم تا مردم را به بندگي خداوند و دوري از طاغوتها بخوانند. (نمل/۳۶)
نفي همه بتهاي بشري و يا برساخته به دست بشر از پيامهاي علني این دسته از رسولان بوده است. لهذا حضرت ابراهيم بر نمرود تاخت، موسي در پيام خود فرعون را هدف قرار داد و عيسي در مقام نفي احبار يهودي که به جای خدایان نشسته بودند، برآمد و حضرت محمد مبارزه با تمامي آثار جاهليت را كه مظهر آن بتهاي دست ساخته بشر بود، در پيش گرفت و راه تحقق عدالت، اخلاق و معنويت را از طريق محو مظاهر قدرت و ستم مي دانست. و در بازگويي تاريخ اقوام پيشين، طغيان طاغیان را باعث هلاكت آنان بر شمرد. فاما ثمود فاهلكوا بالطاغيه؛ قوم ثمود به خاطرطغيان به ورطه نابودي افتادند. (الحاقه/۵) و فرعون ذي الاوتاد. الذين طغوا في البلاد. فاكثروا فيها الفساد. فصب عليهم ربك سوط عذاب؛ و فرعوني كه قدرتمند و شكنجه گربود، همان اقوامي كه در شهرها طغيان كردند و فساد فراوان ببار آوردند، خدا به اين سبب تازيانه عذاب را بر آنان فرو فرستاد(فجر/۹)
بر اساس اين سنت الهي حاكم بر تاريخ – كه طغيان و فساد، جوامع و بلاد را به ورطه نيستي مي برد – خداوند به پيامبر هشدار مي دهد: فاستقم كما امرت و من تاب معك و لاتطغوا؛ همان گونه كه فرمان يافته اي، استقامت كن؛ همچنين كساني كه با تو به سوي خدا آمده اند و طغيان نكنيد. (هود/۱۱۱)
طغياني كه باعث هلاكت مي شود؛ ميان سياسي و اقتصادي آن فرقي نيست. الا تطغوا في الميزان؛ در ترازوها – ميزان داد و ستد كالا- طغيان نورزيد. (الرحمن/۵۵) نفي طغيان و طاغوتي گري براي اين بود تا عده اي كوچك بر ساير مردم حكومت غيرمسئولانه نداشته باشند و آدميان از بند و قلاده قائدان غيرمسئول رهايي يابند. شگفت اين كه بعد از نفي طاغوت است كه عبادت و عدالت محقق مي شود. بعثت انبيا و نزول كتب آسماني براي برقراري قسط و عدالت بوده است ( حديد/۲۵) خداوند به پيامبر دستور مي دهد تا به آدميان بگويد: امر ربي بالقسط،،(اعراف/29) پروردگارم دستور عدالت داده است. روشن است كه عدالت اجتماعي در تضاد با قدرت بلا منازع يا طاغوتي گري است. عدالت اجتماعي يعني آدميان را، از لحاظ ارزشهاي اجتماعي و حقوق انسانی، در يك سطح نگاه كردن است. لهذا پيامبر هرگونه تفضيل و برتري را از ميان عرب و عجم و سياه و سفيد برداشت و ملاك برتري را در نزد خداوند تنها تقوي دانست.اين ها به معناي زيرو رو كردن ارزشهاي جامعه جاهلي بود.
پيامبر(ص) سياست مساوات خود را، براي آيندگان، چنين اعلام فرمود:ايهاالناس ان ربكم واحد و ان اباكم واحد، كلكم لآدم و آدم من تراب.. ان اكرمكم عندالله اتقاكم» و ليس لعربي علي عجمي فضل الا بالتقوي ای مردم خدای شما یکی است .پدرهمه شما حضرت آدم است وآدم ازخاک. گرامی ترین شمانزد خداوندپرهیزکارترین شماست.عرب هیچ برتری برعجم ندارد جزاین که پرهیزکارترباشد. (تحف العقول. ص۳۳)
سياست مساوات پيامبر(ص) تاحدودی تا زمان خليفه دوم تداوم يافت؛ هر چند در زمان خليفه دوم برخي موالي – ايرانيان- مورد حقارت قرار مي گرفتند؛ اما در زمان خليفه سوم، كه از تبار امويان بود، بازگشت روزگار جاهليت،که عمده آن سیاست تفضیل وبرتری تیره ای خاص ازعرب بود، آغاز شد.
سيد مرتضي مي نويسد: چون عثمان به امارت نشست، ابوسفيان او را تهنيت گفت و اظهار داشت: اي پسرعم، اميدوارم كه ملت ما باز آيد، چنانكه دولت ما باز آمد. آنگاه گفت: اخضموها خضم الابل نبتة الربيع فوالله لا جنة و لا نار؛ يعني اي بني اميه مال بيت المال بخوريد، چنانكه شتر گياه بهاري را مي خورد. به خدا سوگند نه بهشتي است و نه دوزخي. ( سيد مرتضي، تبصرة العوام، ص۹۷)
پايههاي حكومتی كه بر اساس عصبيت عرب و رسوم جاهليت قريش بود، در اين دوران نهاده شد.عصبیت عرب که قبیله ای بود،خونها به پای آن ریخته می شد. به فرمان خليفه، حكم بن ابي العاص و فرزندش مروان، كه تبعيدي پيامبر بودند، به مركز اسلام بازگشتند و بخشي از اموال مسملين به دست خاندان ابي العاص افتاد. و مروان – سرسلسله حكومت مروانيان- كاتب و مشاور خليفه شد. و در دوران اين خليفه مسلمين حكومت امويان در سرزمين شامات بنيان خود را استوار بخشيد.حکومت بنی امیه برپایه تحقیرملل غیرعرب استوارگشت.آیه شریفه «انماالمومنون الاخوه»وحدیث شریف پیامبر«لافضل لعربی علی عجمی..»زیرپانهاده شد..وبه جای آن حدیث جعلی «حکومت ازآن قریش است»برزبانهاافتاد.سیاست تفضیل تاآن جا پیش بردند که اگر مردی از موالی دختر عرب را به زنی می ستاند، بعدامیان اووزنش جدایی می انداختند.چنان که به نقل ابو الفرج اصفهانی مردی ایرانی دختری از بنی سلیم گرفت.حاکم مدینه امرکرد میان آنان جدایی انداختندوشوی ایرانی رادویست تازیانه زدندوموی سروریش وابرویش راتراشیدند.(تاریخ سیاسی اسلام،جا،ص188)
تبار سلاطين اموي
از آن جا كه شهادت امام حسين (ع) و يارانش، با بدترين وضع، درزمان دومين حاكم اموي يعني يزيد بن معاويه وبه دستوراو صورت گرفت؛ شايسته است كه تبار اين دودمان را از نگاه مورخين بشناسيم.
معاويه بنيانگذار سلطنت موروثي در اسلام سه سال پيش از بعثت پيامبر (ص) در مكه به دنيا آمد. پدر او ابوسفيان بن حرب بن اميه عبدشمس بن عبد مناف قريشي است. مادرش هند دختر عتبه نيز از خاندان اموي است. اين زن و شوهر در غالب جنگهاي اوليه قريشيان عليه اسلام شركت داشتند.
هند در جنگ بدر،که دررکاب کفارقریش بود، پسر و برادرش را از دست داد. و آن دو به دست علي(ع) و حمزه از پا در آمدند. بدین سبب این زن حقد و كينه آنان را در دل گرفت. حمزه، عموي پيامبر، كه در جنگ احد به شهادت رسيد، كينه هاي خود را اعمال كرد. سينه حمزه را دريد، جگر او را با دندان پاره كرد و خورد. بدين سبب به هند جگرخوار لقب يافت. سنايي غزنويي در پاسخ غزالي كه لعن يزدي را ناروا شمرد، چنين سرود:
داستان پسر هند مگر نشنيدي كه از او و سه كس او به پيغمبر چه رسيد
پدر او لب و دندان پيمبر شكست مادر او جگر عم پيمبر بمكيد
خود به ناحق، حق داماد پيمبر بگرفت پسر او سر فرزند پيمبر ببريد
بر چنين قوم تو لعنت نكني شرمت باد لعن الله يزيداً و علي آل يزید
ابوسفيان پس از مرگ پيامبر(ص) به جريان سقيفه تن نداد و حكومت ابابكر را به رسميت نشناخت. به دنبال علي(ع) راه افتاد تا با او به عنوان جانشين پيامبر بيعت كند. و مردم را عليه خليفه وقت بشوراند. اما علي(ع) كه اين خاندان را نيكو مي شناخت تن به گفتار او نداد. ابن ابی الحدید می گوید:ابوسفيان نزد حضرت علي(ع) آمد تا بيعت كند و خواست تا خلافت در خاندان بني تميم نماند؛ حضرت علي(ع) او را از خود رانده و فرمود: تو هميشه دشمن اسلام بودهاي و جز فتنه و آشوب هدف ديگري نداري. ( شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج۲ /۴۵). ابوسفيان مترصد نشست تا در موقع خود حكومت عرب را به قريش -تيره امويان- باز گرداند.
در هر حال ابوسفيان فرزند حرب در سال هشتم هجرت پس از فتح مكه به دست مسلمانان، به اجبار اسلام آورد. علي (ع) در طي محاجه اي با معاويه مي فرمايد:
لما ادخل العرب في دينه افواجا... كنتم ممن دخل في الدين: و اما رغبة و اما رهبة، علي حين فازاهل السبق سبقهم و ذهب المهاجرون الاولون بعضلهم؛ چون خدا عرب را فوج فوج به دين خويش درآورد و اين امت خواه ناخواه سر در بند طاعت آن كرد، شما از آنان بوديد كه به خاطر نان يا از بيم جان مسلمان گرديديد و اين هنگامي بود كه نخستين مسلمانان در پذيرفتن اسلام پيش بودند و مهاجران گوي سبقت را از ديگران ربودند. (نهج البلاغه، ترجمه دكتر شهيدي، ص۲۸۱). پيامبر اكرم (ص) در فتح مكه همه مشركين را مورد عفو قرار دادند و فرمودند: اذهبوا فانتم الطلقاء؛ برويد دنبال زندگي، همه شما آزاد هستيد(سيره ابن هشام، ج۲، ص۴۰۰) لذا واژه طلقاء هميشه بر ابوسفيان و خاندانش اطلاق مي شد.
خليفه اول براي اين كه فتنه ابوسفيان را خاموش نمايد، اموالش را به او بخشيد و فرزند وي يزيدبن ابوسفيان را براي امارت شامات انتخاب كرد. وقتي به ابوسفيان خبر رسيد كه فرزندش به حكومت رسيده، گفت: ابوبكر صله رحم كرده است. (تاريخ طبري، ج۳، ص۲۰۲)
وقتي عثمان براي حكومت برگزيده شد، ابوسفيان اظهار داشت: اكنون حكومت به جايگاه خود باز گشته است؛ زيرا عثمان از تبار بني اميه بود. و از آنجا بود كه گفت: حكومت را در ميان خاندان خود موروثي نماييد؛ زيرا بهشتي و جهنمي وجود ندارد. ( شرح نهج البلاغه، ۲۹۰، ص ۴۴)
پس ازسرآعاز خلافت عثمان، ابوسفیان بالاي قبر حمزه رفت و گفت: بر سر چيزي كه با شما مي جنگيديم عاقبت به دست ما رسيد، و به عثمان توصيه كرد خلافت را مانند دوران جاهليت قرار دهد. عثمان نيز اموال بسياري در اختيار او گذاشت. (يعقوبي، ج۲، ص۱۷۴)
ابوسفيان در حالي كه در اواخر عمر خود نابينا گشته بود در سال ۳۰ هجري در سن ۹۳ سالگي در شهر مدينه از دنيا رفت و عثمان بر او نماز گذارد. (يعقوبي، ج۲، ص۱۶۹)یزید فرزند بزرگ ابوسفیان درزمان خلیفه دوم والی شامات شد واین باعث خرسندی ابو سفیان گشت.پس ازمرگش برادراو معاویه به جایش نشست.معاویه کسی است که در سن ۲۳ سالگي اسلام آوردو برخي او را از كاتبين وحي دانسته اند.
با به خلافت نشستن معاويه فرزند ابي سفيان بنيان پنجمين خليفه اسلامي پي نهاده شد؛ مي توان نخستين سلطنت موروثي، به نام اسلام، را با خليفه گشتن اين حاكم اموي، يادكرد. حكومت معاويه به همان اندازه كه به سياست و استبداد نزديك بود، از اصالت مذهبي به دور بود. به قول يكي از خاورشناسان:
وقتي كه تاريخ خلافتهاي اسلامي با تاريخ كليساي كاتوليك، نهاد مشابه و همزمان خلافت به مقايسه گذاشته شود، خوب ديده مي شود كه حتي كارنامه بدترين پاپ از جمع 260 پاپ دوران دو هزارساله اين تاريخ، يعني پاپ برژياي معروف، چه از نظر فساد اخلاقي، چه از نظر فساد مالي و چه از لحاظ جنايتكاري، در برابر كارنامه اين نخستين اميرالمومنين دودمان اموي چندان سياه نمي نمايد. (شجاع الدين شفا، نقل از نولدكه، مجله خاورشناس آلمان، ۱۹۰۱)
فساد مالي و اداري اين حاكم اموي، علاوه بر اين كه مورخين مسلمان امثال طبري و يعقوبي ذكر كردهاند از چشم مستشرقين نيز بدور نمانده است.
در مورد اين كه معاويه آيا كاتب وحي بوده است يا اين از ادعاهاي بني اميه است؟ مورد اختلاف است. ظاهراً مهمترين سندي كه در اين باب موجود است، روايتي است كه مسلم بن حجاج نيشابوري در صحيح خود آورده است. كه ابوسفيان از پيامبر درخواست كرد تا فرزندش معاويه از كاتبان وحي باشد و رسول خدا پذيرفت.
پارهاي از محققين اهل سنت بر اين باورند كه معاويه فقط نامه هاي معمولي رسول خدا را كتابت مي كرد.
شمسالدين ذهبي در سير اعلام النبلاء مي گويدكان زيدين ثابت يكتب الوحي و كان معاويه كاتباً فيما بين النبي (ص) و بين العرب؛ زيد بن ثابت كاتب وحي بود و معاويه نامههاي رسول خدا را به عربها مينوشت. (الذهبي، سيراعلام النبلاء، ۳۹، ص ۱۲۳)
همين قول را ابن حجر عسقلاني از قول مدائني آورده است كه زيد بن ثابت وحي را مي نوشت و معاويه نامه پيامبر را براي عربها كتابت مي كرد. ( الاصابة، ج۵، ص۱۵۳)
حال آيا كاتب وحي بودن فضيلتي مي تواند براي معاويه باشد؟پاسخ این سوال مثبت به نظر نمی رسد. عبدالله بن ابي سرح كه به اتفاق شيعه و سني كاتب وحي بود، در زمان رسول خدا (ص) مرتد شد و رسول خدا دستور داد اگر حتي بر پرده كعبه آويزان باشد، او را بكشند. (ذهبي، تاريخ الاسلام، ج۲، ص ۵۵۲)
ابن جرير طبري نيز در بازگويي رخدادهاي سال ۷۲ هـ نام كساني را كه براي پيامبر كتابت مي كردهاند، تنها نام حضرت علي(ع) و عثمان مي آورد. بعداً مي گويد: اگر آن دو نبودند، ابي بن كعب و زيد بن ثابت وحي را مي نگاشتند(تاريخ طبري، ج۳، ص۵۳۳).
در هر صورت ، معاويه چه كاتب وحي باشد و چه نباشد، پايه گذار حكومت اموي است كه حكومت خود را بر اساس خوي شاهان و حاكمان گذشته شامات آغاز كرد.
نهاد اشرافي گري را، بر خلاف سنت خلفاي پیشین، پي نهاد. سياست تفضيل عرب بر عجم را پيش گرفت، نخستين خليفهاي بود كه براي حضور در نماز جمعه، محافظ مسلح براي خود برگزيد، هر گونه انتقادي را از خود ممنوع اعلام كرد، ملك داري خود را بر پايه سياست ترساندن و بخشيدن استوار كرد، نخست تا مي توانست از اموال مسلمين را به مخالفين خود مي بخشيد تا آنان را تطميع نمايد و با اين سياست، برخي از طايفه بني هاشم را كه در تقابل با بني اميه بودند، به سوي خود جذب كرد و كساني كه راهي براي نفوذ و خريد و تطميع آنان وجود نداشت، تهديد به مرگ مي كرد تا آن جا كه حجر بن عدي و يارانش را در مرجع عذرا به قتل رسانيد. (تاريخ الخلفا، ص۱۹۴) در يكي از خطبههايش گفت:
اني لا احول بين الناس و السنتهم مالم يحولوا بيننا و بين ملكنا؛ حقيقت اين است تا زمانی كه مردم ميان ما و سلطنت ما حايل نشوند، ما ميان ايشان حايل نمي شويم. يعني سلطنت براي ما خط قرمزي است كه منتقدین نبايد وارد آن شوند. ( طبري، 390، 268)دردوره خلفای راشدین چنین نبود.مردم دربرابر خلیفه اشکالات وانتقادات خودرا مطرح می کردند.ترسی وهیبتی ازحکومت وجود نداشت .این جرات رااسلام داده بود تا آدمیان بی لکنت زبان از حقوق خود دفاع کنند.پیامبر فرمود :هیچ قومی به قداست نمی رسد جز این که بتواند،بدون لکنت زبان، حقوق خودرا باز ستاند.معاویه تمام این ارزشهای اسلامی راباز ستانید.وبرای پیشبرد سیاست خود جزترس و پول چیزی نمی شناخت.
هدف معاويه حكومت كردن، و حفظ قدرت، بهر قيمت و روش بود، چيزي كه در مكتب، ماكياول،فیلسوف شهیرایتالیایی، بعدها تبلیغ گشت، معاويه، عملاً، قرنها پيش ازماکیاول روش حاکمیت سیاست براخلاق را بكار بست. پس از احراز مقام خلافت و انعقاد پيمان صلح با امام حسن در منطقهاي به نام نخيله در طي خطبهاي چنين گفت: با شما نجنگيدم تا نماز و روزه ادا نماييد، شما اين كارها را مي كنيد. من با شما جنگيدم تا بر شما حكومت كنم.(ابوالفرع اصفهاني، مقاتل الطالبين، ص۴۵)احمد امين مصري مي گويد:
حكومت بني اميه بر اين پايه كه عبارت از خوارشمردن ملل زير دست است بناشده بود و در حقيقت اعراب در اين تعصب با تعاليم خود اسلام مخالف بودند زيرا خدا مي فرمايد: «انما المومنون اخوه» پيغمبر هم مي فرمايد « لافضل لعربي علي عجمي الا بالتقوي» يعني عرب بر عجم برتري ندارد مگر بواسطه پرهيزگاري. عمر مي گويد: لوكان سالم مولي حذيفه حياً لو ليته» يعني اگر سالم بنده حذيفه زنده بود او را به حكومت مي فرستادم. اگر عرب را متعصب و مخالف اسلام بدانيم مقصود ما تمام آنها نيست زيرا بعضي از پرهيزگاران آنها به تعاليم اسلام عمل كرده مزيت مردم را فضيلت و تقوي مي دانستند نه عناصر و نژاد. علي بن ابي طالب . شريف را بر حقير يا عرب را بر عجم برتري نمي داد. نسبت به امراء عرب و روساي قبايل تكليف و تملق نداشت و اين بزرگترين سبب مخالفت عرب با ايشان بود.
مدائني روايت مي كند كه گروهي از اصحاب نزد علي(ع) رفتند چنين گفتند: اي اميرالمومنين اين اموال را تقسيم كن و به اشراف حق بيشتري و بهره ديگري بده و آنها را كه از عرب قريش هستند بر موالي و ايرانيان مقدم بدار با اين رفتار از كساني كه با تو مخالف هستند آسوده خواهي شد و آنها را بطرف خود خواهي كشيد. اين را در حالي به او گفتند كه معاويه اموال را تفريط مي كرد. اعراب مطلقا و حكام و خلفاي بني اميه تعصب عربي را به يك نحو بدي داشتند. نژاد غيرعرب را حقير و خوار مي دانستند...» (احمد امين مصري. ضحي والاسلام، ترجمه عباس خليلي، ص۳۹)
موروثي كردن حكومت
يكي از نظامهاي سياسي كه بشريت را، در تاريخ رنج مي داده، حكومت هاي موروثي بوده است. حكومت موروثي داراي دو ويژگي است؛ يكي تعيين جانشين توسط سلطان پيشين و ديگري تعيين فرزند يا يكي از اعضاي خاندان سلطان به عنوان سلطان بعدي. ويژگي دوم از زمان معاويه مطرح شد.اين سلطان اموي بر آن شد تا حكومت را در خاندان اميه موروثي سازد و به خاطر تقرب قومي و فاميلي كه با عثمان داشت خود را هواخواه خون عثمان دانست. عثمان از تبار اميه بن عبدشمس بود و علي از نسل هاشم. رقابت هاشم و اميه و زماني ميان حرب و عبدالمطلب و پس از آن ميان ابوسفيان و محمد (ص) و در دوران معاويه ميان او و علي (ع) همچنان پابرجا بود. معاويه حكومت خود را موروثي ساخت تا از آن پس، قدرت به دست خاندان هاشم نيافتد.و اين خلافت موروثي به عنوان يكي از اصول پايههاي حکومت معاويه تلقي مي گشت. چيزي كه مسلمانان با آن بيگانه بودند. اگر پس از شهادت امام علي(ع) فرزندش امام حسن(ع) به عنوان چند ماهي خليفه مسلمين شد؛ اين از راه موروثي نبود و امام علي هيچگاه فرزندش امام حسن را به عنوان جانشين خود در امر خلافت معين نكرد. بلكه شيعيان عراق پس از شهادت امام علي(ع) دست بيعت به جانب فرزندش حسن (ع) دراز كردند و طبق توافقنامهاي كه ميان او و معاويه صورت گرفت پس از شش ماه خلافت كنار رفت.
يكي از شروطي كه امام حسن مجبتي (ع) در پيمان خود با معاويه آورد اين بود كه حكومت و خلافت را موروثي نسازد. اما اين مرد جاه طلب در سخنراني خود در نخيليه با مردم عراق رسماً گفت: پيماني كه با حسن بن علي بسته بودم زير پا نهادم (ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۱۶۰) از آن پس كساني كه به حضورش راه مي يافتند به عنوان پادشاه سلامش مي دادند. ( تاريخ يعقوبي، ۲۹۰، ص ۱۹۳)
خودش در مجالس خصوصي از حكومت خود به عنوان پادشاهي يا ملك ياد مي كرد. (همان، ص ۲۰۲) براي اين كه بتواند حكومت موروثي را بر فرزندش يزيد هموار سازد،بزرگترين مانع يعني امام حسن (ع) را، كه با او پيمان بسته بود، مسموم كرد. پس از آن اعلام كرد كه هر كس در مناقب علي و فرزندان او حديثي و يا سخني بگويد. هيچ گونه مصونيتي در عرض، مال و جان نخواهد داشت.
ابوالحسن مدائني در كتاب الاحداث گفته است: كتب معاويه نسخة واحدة الي عماله بعد عام الجماعة: اني برئت الذمه عمن روي شيا من فضل ابي تراب و اهل بيته. (محمدبن عقيل، النصايح الكافيه، ص۸۷ و 194)
از آن سو خطيبان خود را گفت تا بر فراز منبرها علي (ع) را به زشتي و ناسزاگويي نام برند. هنگامي كه مي خواست مغيره بن شعبه را به حكومت كوفه اعزام دارد؛ او را گفت: مي خواهم تو را سفارش كنم! تا دشنام گويي به علي و طرفدارانش را ترك نكن و از رحمت فرستادن به عثمان كوتاهي ننمايي( ابن اثير، كامل، ج۳، ۴۷۲)
از آن پس ملايان دين به دنيا فروخته و عالمان و شاعران درباري تا توانستند در نكوهش علي سخنها گفتند و احاديثي را در فضايل امويان برساختندتامردم رابرای چندصباح حکومت بفریبند.
معلوم بود تا معاويه حب علي را از قلوب عراقيان بر نيفكند و ياران علي را نيز در بند نيفكند، نمي تواند حكومت را موروثي نمايد. مي دانيم كه مناطق حجاز و عراق كه عمده وسيعي از خاك جهان اسلام را تشكيل مي داد، در اختيار معاويه نبود تا بتواند فرزندش يزيد را با خيال راحت وارث تاج و تخت خويش نمايد. تنها حوزه شامات، كه دور از فرهنگ اسلامي بود، در اختيار حاكم اموي بود. عراق از سال سي و ششم هجري در تقابل با شام قرار گرفت. و در جنگهاي جمل و صفين ضربه بزرگي به شاميان وارد كرد و اگر نيرنگ عمروعاص در فراز آوردن قرآن بر سر نيزهها نمي بود، معاويه در آن جنگ از پاي در آمده بود. با همان نيرنگ و پولهايي كه معاويه در اين راه هزينه كرد، شقاق و اختلاف بزرگي در لشكر عراق به وجود آمد وخوارج از علي نه تنها جدا شدند، بلكه با توطئه معاويه جنگ سوم را اينان به راه انداختند و پس از شكست، يكي از خوارج حضرت (ع) را در مسجد به شهادت رسانيد. تمام اينها براي اين بود كه معاويه با تكيه بر اريكه بلامنازع قدرت، خلافت اسلامي را به سلطنت موروثي تبديل نمايد. درست است كه قتل علي(ع) به دست يكي از خوارج صورت گرفت ولي مورخان برآنند كه طراح اين ترور اشعث بن قيس و رئيس قبيله كنده بود كه از منافقان بود. معاويه او را با پول خريده بود و اين ترور با طراحي او و به امر معاويه صورت گرفت. ( رجوع شود: جعفر شهيدي، تاريخ تحليلي اسلام، ص۱۶۰)ازاین دست ترورها که حاکمان دستهای خودرا خونین نشان ندهند درتاریخ زیاداست.
حاكماني كه در پي موروثي كردن حكومت و انحصار كردن قدرت در خاندان خود هستند، معمولاً از دو چيز استفاده ميكنند؛ يكي پول وبخشش بیت المال و ديگري ترس وزندان واعدام. معاويه،همان گونه که اشاره رفت، دراستفاده ازاین شیوه سرآمدبود.
جرجي زيدان مي نويسد: معاويه نخستين خليفه اسلامي است كه خلافت را ارثي ساخت و براي پسر خود يزيد به عنوان وليعهد بيعت گرفت. گرچه بعد از علي مردم با حسن بيعت كردند ولي آن به ميل خود مردم و علي پسر خود را وليعهد نساخت بلكه معاويه براي اولين مرتبه مقام انتخابي خلافت را انتصابي كرد. براي ارثي كردن ثروت و اين كه صداي معترضان را خاموش كند حكومت خود را بر دو پايه بخشش و ترس بنا نمود.اگر ثروت شامات نبود معلوم نبود كه معاويه در برابر علي پيروز شود. بيش از همه به بني هاشم مي بخشيد. ( جرجي زيدان، تاريخ تمدن اسلام، ص ۶۳)
بني اميه از زمان عثمان به جمع آوري مال و بسط نفوذ و قدرت پرداختند و فقيهان و بزرگان كه بر آنان اعتراض مي كردند دچار زحمت مي شدند و همين كه كار بر امويان استوار شد زبانها را بستند و آزادي عقيده را گرفتند و كسي از دشمنان به مقامي نرسيد. (همان/ص۸۳)
همانطور كه آمد، معاويه در صلح نامه خود با امام حسن چنين آورده بود كه بعد از خود خليفهاي معين نكند تا مردم، خود، انتخاب كنند. ولي به روايت يعقوبي:
پولهاي گزاف به ياران امام حسن بخشيد و غالب آنها را به فساد مالي دچار ساخت. ( تاريخ يعقوبي، ج۲، ص۱۹۱)
سياست بخشيدن و ترساندن كه معاويه پايه گذاري كرد، در غالب خلفاي اسلامي، چه از شاخه اموي چه عباسي و چه پس از آن دنبال ميشد. و براي فريفتن برخي و خاموش كردن بعضي ديگر در حفظ قدرتهاي استبدادي بي تاثير نبوده است.کما این که در اين دوران درآمدهاي نفتي درمنطقه، خيلي از حكومتها را از پاسخ گفتن و انتقاد پذيرفتن دور داشته و پايه هاي استبداد و حاكميت علی الاطلاق را تقويت نموده است. در زمان خلفاي اموي و در پايان حكومت خليفه سوم، نيز،درآمد سرشار كشورهاي فتح شده به حدي وافر بود كه درون حاكميت اسلامي را نخست به فساد مالي و سپس به استبداد سياسي تبديل كرد. حقيقت اين كه عربهايي كه در زمان اين خلفا به كشورگشايي پرداختند، بيشتر به دنبال كسب غنيمت بودند تا بسط اسلام. و اگر هم با شعار الله اكبر جلو ميرفتند ولي در درون حاكميت از اخلاق و عدالت ديني خبري نبود. كشمكشها و جدالي كه بر سر قدرت صورت مي گرفت عمده آن به خاطر درآدهاي مالي بود كه قصرهاي باشكوه را بنا مي كرد.
انحراف ديگري كه حاكميت شام از رسم خلفاي پيشين، بويژه سيره پيامبر(ص) به خود گرفت، پاسخگو نبودن حكومت به فسادهاي مالي و سياسي بود. در زمان پيامبر و خلفاي پس از وي، حتي در روزگار عثمان، با اين كه با بني اميه خويشي داشت، اگر حكمي را در كتاب خدا و از طريق وحي در نمي يافتند با اصحاب به شور مي نشستندو تصميم مي گرفتند . اگر خليفه به اجتهاد خود تصميمي مي گرفت كه بر خلاف كتاب و سنت بود از سوي مردم مورد مواخذه واقع مي شد.واین درصرف بیت المال محسوس بود.
عمر مي گفت اگر بر خلاف سيره پيامبر مي روم مرا متنبه كنيد. يك بار يكي از حضار در مجلس گفت با شمشير كج تو را راست مي كنيم.
حضرت علي(ع) فرمود:و لا تكفوا عن مقالة بحق او مشورة بعدل فاني لست بفوق ان اخطي و لا آمن ذلك من فعلي الا ان يكفي الله من نفسي؛ از سخن گفتن به حق و رايزني به عدل باز نايستيد. من والاتر از آن نيستم كه مرتكب خطا شوم. در كار خويش از خطا ايمن نيستم.( نهج البلاغه، خ۲۱۶)
در جاي ديگر مي فرمايد: فاعينوني بمناصحة خليه من الغش. ( همان،خ118)
در دوران حكومت معاويه راه انتقاد و خرده گيري بر حكومت بسته شد. معاويه منتقدان خود را بر نميتافت و تا سر حد مرگ آنان را تهديد مي كرد. چنان كه حجر بن عدي و يارانش را به جرم ناسزا نگفتن به علي(ع) به قتل رسانيد.
روزي معاويه درباره ولايتعهدي يزيد سخن مي گفت و از مردن نظرخواهي مي كرد؛ حاضران به خاطر ترس يا تملق گفته و پيشنهاد حاكم را مثبت دانستند. كسي به نام اخنف بن قيس خاموش نشست. معاويه گفت: چرا خاموش نشستي و نظر نمي دهي؟ گفت اگر حق بگويم تو را مي آزارم و اگر باطل بگويم خدا را آزردهام. (جعفر شهيدي، تاريخ تحليلي اسلام، ص ۱۹۱)
دستگاه حديث سازي
شايد زشت ترين راه انحرافي كه حكومت شام براي بقاي خود در پيش گرفت، حديث سازي و جعل روايات از زبان پيامبر به سود معاويه بود. اين كاري بود كه پايههاي اعقتاد مردم را از بن ويران مي كرد. نسلي كه در شام، به عنوان مسلمان زندگي ميكرد، پيامبر، اصحاب و تابعين را نديده بود. از شام تا مدينه فاصله زيادي بود. رفت و آمدها از سوي حكومت كنترل ميشد. مردم اسلام واقعي را نشناخته بودند. اسلام آنان اسلامي بود كه اطرافيان معاويه به گوش مردم رسانده بودند. خطيبان معاويه پس از هر نمازي علي(ع) را به زشتي ياد مي كردند. ملايان و محدثان دين به دنيا فروخته تا توانستند، در ذم علي(ع) و در ستايش معاويه حديثها ساختند. و در برابر پولي كه دريافت مي كردند، دين خدارابه سودحکومت وحاکم علی الاطلاق تفسیرمی کردند.
نمونههايي از آن احاديث كه اززبان پيامبر جعل كردند چنين است:
خداوندا، معاويه را راهبر و راهيافته قرار بده(تاريخ الخلفاء سيوطي، ص ۱۹۴)
خداوندا معاويه را حساب و كتاب بياموز و او را از عذاب حفظ كن(همان)
خداوند جبرئيل و من و معاويه را بر وحي خود امين دانست و نزديك بود كه معاويه به خاطر فراواني حلمش و امين بودنش بر كلام خدا، به پيامبري مبعوث شود(تاريخ دمشق، ج۱۶، ص۶۸۲)
اي معاويه آنكه در فضل تو شك كند، به هنگام قيامت در حالي از زمين خارج ميشود كه حلقهاي از آتش بر گردن دارد كه داراي سيصد شاخه است و بر هر شاخهاي از آن شيطاني قرار دارد و به اندازه عمر دنيا بر او ترشرويي مي كند.(همان، ص690)ازاین دست داستانها زیاداست.که معاویه رااززبان پیامبرستودند.وسیوطی وامثال اواین روایات راازاخبارموضوعه دانسته اند.
معاويه براي سلطنت كردن و حكمراني بر مسلمانان چارهاي جز اين نديد،که باید براي جلب عوام چنين احاديثي را از زبان پيامبر منتشر نمايد. در نامهاي خطاب به اهل شام نوشت:
اين نامهاي است كه اميرالمومنين معاويه، صاحب وحي خدايي كه محمد را به نبوت برانگيخت در حالي كه نمي خواند و نمي نوشت پس خداوند از اهلش وزير و كاتبي امين بر او برگزيد، مي نويسد و چنين بود كه وحي بر محمد نازل ميشد و من مينوشتم در حالي كه او نميدانست چه مينويسم. پس بين من و خدا كسي از خلق او حاضر نبود. ( شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج۴،ص۷۲)
در جايي ديگر خطاب به اهل شام، خود را در كنار انبياء و از بندگان صالح خدا كه خداوند ايشان را در شام مكان داده، قلمداد كرد (وقعه صفين، ص۳۱)
اين سلطان اموي براي فريب مردم ميگفت: حكم خدا در زمان حكومت علي(ع) متروك بود و من – معاويه- مدافع دين خدا هستم. (ابن ابي الحديد، ج۳، ۷۷)
حاكمان ستمگر تاريخ كه در جوامع ديني اعمال سلطه ميكردهاند، براي مشروعيت خود،علاوه بر جعل حديث در فضايل حاكم، احاديث ديگري را جعل ميكردند مبني بر اين كه: پيامبر خدا وجود چنين حكومتي را پيشگويي ميكرده است.
معاويه بارها پيش گويي حكومت خود را از زبان پيامبر به گوش مردم رسانيد.
از زبان پيامبر چنين حديث ساختند:
اي معاويه هرگاه به حكومت رسيدي نيكي كن. از آن پس معاويه فهميد كه خليفه خواهد شد. (تاريخ الخلفا، ص۱۹۵)
اين در حالي بود كه حضرت علي(ع) در دوران زمامداري خود و در احتجاج با معاويه و مخالفين، هيچگاه به حديث غدير يا حديث منزلت، با اين كه اهل سنت نيز نقل كردهاند، احتجاج و استدلال نكرد. مشروعيت حكومت خود را اقبال مردم وبیعت آنان ميدانست. و در توبيخ طلحه و زبير آنان را عهد شكن قلمداد كرد.
ازمهمترين ابزاري كه معاويه براي توجيه حكومت خود به كار گرفت، قرآن كريم و جعل حديث بود. در اين راه توفيق چنداني حاصل كرد و اين شيوه پيش از زمامداريش و در زمان حكومت علي(ع) در شام به كار بسته بود. مردم را فريفته بود. ملايان مزد بگير در اين راه موثر بودند. نگاه مردم به ظواهر دوخته شده بود. تبليغ و فريب و دغل و خدعه در لفافه مذهب چنان كارساز بود كه قسمتي از بخش عراق را تحت تاثير قرار داد. در جنگ صفين كه نزديك بود غائله غدروحیله پايان يابد، با حيله عمروعاص قرآن از سوي اردوي معاويه برافراشته شد. بدين طريق شاميان، عراقيان را نيرنگ زدند. اختلاف ميان اردوگاه امام علي(ع) افتاد و شاخه خوارج از آن فتنه روييد و در نهايت علي(ع) قرباني اين توطئه گشت. شايد در تاريخ اسلام و در ميان خلفاي جور حكومتي به فريبندگي معاويه نيامده باشد و كسي اين چنين جامعه اسلامي را به دوران جاهلي باز نگردانده باشد.
دستگاه کلامی
معاویه درکنارکارخانه حدیث سازی یک دستگاه کلامی نیز مهندسی کردوآن ترویج فرقه ای به نام مرجئه بود.این داب حاکمان مستبد درجوامع دینی است که برای بقای استبدادخودبایدتوجیه کلامی ومذهبی داشته باشند.درزمان امویان این بحث مطرح شدکه آیامرتکب گناه کبیره درعذاب آخرت معذب خواهد شدیااین که مخلددرآتش نخواهد بود؟اعتقاد وباورگروه مرجئه براین بود که انسان مسلمان اگر گناه کبیره ای مرتکب شودنمی توان اورامعذب به عذاب خداوندقلمداد کرد. وچنین شخصی به خاطرگناه کبیره ضرری نخواهد کرد.این مکتب اعتقادی برای امویان پذیرفته بود.؛زیرابرروی گناه آنان سرپوش می گذاشت.وخلفای گناه کار ومیگساراموی راازچشم هوادارانشان بی اعتبار نمی ساخت.استلال آنان آیه 107سوره توبه بودکه می فرماید:وآخرون مرجون لامرالله امایعذبهم وامایتوب علیهم والله علیم حکیم؛برخی دیگرازگناه کاران آنهایی هستندکه کارشان برمشیت وخواست خداوند بستگی دارد.که یا به عدل آنان راعذاب می کند ویا به لطف وکرم از گناهشان چشم می پوشد.وخدادانا وحکیم است.بسیاری از محققان برهمسویی وهمبستگی میان امویا ن ومرجئه تاکیدکرده اند.(اسلام بررسی تاریخی ص120)
گروه مرجئه نخستین گروهی بود که درقرن اول هجری به وجودآمد.پس ازکشته شدن عثمان گروهی به حمایت ازاوبرخاستند.برخی ازامام علی طرفداری نمودند.وگروه سومی گفتندقضاوت درباره علی وعثمان باید به تاخیر ویا به قیامت انداخت.نمی توان درباره آنان دراین دنیا قضاوت کرد.واینان را مرجئه(تاخیرانداختگان)نامیدند.ابن سعددرطبقات می نویسد:المرجئه :الذین کانوایرجون علیا وعثمان ولایشهدون بایمان وکفر؛آنان کسانی بودندکه قضاوت درباره علی وعثمان رابه تاخیر انداختند ودرباره ایمان وکفرآن دو حکمی نکردند.امام صادق(ع)مسلمانان رادرباره خطر مرجئه برای فرزندانشان هشدار داد:بادروااولادکم باالحدیث قبل ان یسبقکم الیهم المرجئه؛به فرزندان خودحدیث بیاموزیدپیش ازآن که افکارمرجئه آنان راپیشی گیرد.(فروع کافی،ج4ص47)
اما مسئله ولايتعهدي
بدعتي كه معاويه بن ابي سفيان در مسئله ولايتعهدي گذاشت، و تا قريب سيزده قرن دوام آورد، مسلمانان را به ذلت حاكمان نشانيد. چه فجايعي كه در پي آن اتفاق نيفتاد،چه خونها كه ريخته نشد،چه انسانهاي پاك و دينداري كه در پي آن به زندانها، شكنجهگاهها و مسلخها و بر سر دارها نرفتند. در راه اين وراثت و قدرت، خلفايي بودند كه برادر، يا فرزند خود را به قتل ميرساندند.بنابه نقل مورخین یکصدوهشتادنفرازحاکمان تاریخ اسلام به دست پدران یاپسران ویابرادران کشته شدند.یکصدنفرازآنان به دست نزدیکان خودکورشده اند.پنجاه تن زیرشکنجه مرده اند.چشم همديگر را ميل مي كشيدند. ميان دو برادر جنگها صورت ميگيرفت و اين اميرالمومنين هاي دروغين، سياهچالهاي خود را پر از مردمان ميكردند.
اينها بدعتي بود كه فرزند ابوسفيان در آغاز دهه دوم حكومت خود گذاشت. يزيد در آن روزگار، دهه سوم عمر خود را پايان نبرده بود. جواني بود به دور از فضيلت و ديانت. سلطان زادهاي كه هواي شرارت و شهوت در سر داشت. و هيچ تدبير و كياستي در سر نداشت. همگان به عنوان شياد شادخوار مي شناختندش. خود باور نمي كرد كه روزي جاي پدر را بگيرد و كسي هم باور نمي كرد روزي يزيد خلافت اسلامي را عهده دار شود. اما معاويه در اين انديشه بود تا فرزندش را بر جاي خود نشاند و حكومت اسلامي براي هميشه در خاندان ابي سفيان باقي بماند. معاويه چنين نيرنگي را يك شبه در سر نپرورانيد،همانطور كه رأی حاكمان مستبد ميباشد، مدتها طول كشيد تا چنين طرفندي را عملي سازد. زيرا براي مسلمانان بسيار سخت بود كه روش خلافت را بر خلاف خلفاي پيشين ببينند.
ابن اثير مينويسد: مغيره بن شعبه چون شنيد معاويه مي خواهد او را از حكومت كوفه بردارد با عجله خود را به شام رسانيد و پيش از آن كه به ديدن معاويه برود به ديدن يزيد رفت و گفت: من در اين انديشه بودم كه بزرگان اصحاب پيغمبر و مهتران قريش همه مرده و فرزندان ايشان جاي آنان را گرفتهاند. معاويه روزي خواهد مرد. تو چرا جاي او را نگيري؟
مگر تو از ديگران چه كم داري؟ چرا پدرت نميخواهد از مردم براي تو بيعت بگيرد؟ يزيد اگر چنين سودايي را در سر ميپخت عملي شدن آن را آسان نميديد گفت:
- تو چه ميگويي چنين كاري شدني است؟
- چرا شدني نباشد؟
يزيد ماجرا را به معاويه خبرداد و از مغيره پرسيد:
- چه كسي ميتواند چنين كاري را انجام دهد؟
- بيعت مردم كوفه را من و بيعت مردم بصره را زياد تعهد ميكند چون اين دو شهر چنين كاري را پذيرفتند، ديگر كسي مخالفت نخواهد كرد.
معاويه گفت:
- سركار خود بازگرد و در اين باره با كسي سخن بگوي كه مورد اعتماد باشد. مغيره از دمشق به كوفه بازگشت و به تهيه كار پرداخت. گويند كسي از او پرسيد: چه خبر؟ گفت: پاي معاويه را در گلي سخت فرو كردم و دري را بر روي مسلمانان گشودم كه هرگز بسته نخواهد شد. مغيره نخست هوادارن بني اميه را با خود همداستان كرد، آنگاه مردمان سرشناس را كه قابل خريداري بودند يك يك راضي ساخت. سپس گروهي را به سركردگي خويش به دمشق نزد معاويه فرستاد كه اينان از تو ميخواهند يزيد را به ولايت عهدي منصوب كني. معاويه از راه دورانديشي و يا ديرباوري به آنان گفت: در اين كار شتاب مكنيد. سپس از پسر مغيره پرسيد: پدرت دين اين مردم را به چند خريده است؟
- هر يكي را به سي هزار درم راضي كرده است.
- معاملهاي ارزان بوده است. (جعفر شهيدي، تاريخ تحليلي،ص ۱۸۷)
حکومتهایی که درمیان مردم پایگاهی ندارندباچنین ترفندهایی خودرابرمردم تحمیل می نمایند.درهرصورت یزیدبن معاویه به سال60هجری ،به عنوان دومین خلیفه مسلمین ،به شکل موروثی ،برمسندخلافت نشست.درمدت سه سال وشش ماهی که خلافت کرد،حتی به صورت ظاهرهم به شعایردینی عمل نکردوآنهارازیرپاگذاشت.ونسبت به اصول دینی نیز بی اعتقاد گشت.درشعرمعروفی که ازاونقل کرده اند آمده است:
لعبت هاشم وبالملک ولا خبرجاء ولاوحی نزل
بنی هاشم باملک وملت بازی کردندوالا نه وحیی نازل شدونه خبری ازغیب آمد.این سخن عبارت دیگرسخن ابو سفیان بود که خطاب به امویان گفته بود:باخلافت بازی کنید چنان که با گوی بازی می کنید.بر این اساس یزید ازروی بی اعتقادی،دست ازشراب خواری وقمار بازی برنمی داشت.واین اعمال رادرچشم انظارانجام می داد.معاویه درکنارموروثی کردن حکومت سعی داشت برای حفظ ظاهر ازمردم بیعت بگیرد.کاری که درحکومتهای استبدادی دردنیای امروز مرسوم است.بیعت افرادنامدار و موجهی مانند حسین بن علی (ع)برای او نقش حیاتی داشت.روی این جهت به حاکم مدینه ولید بن عتبه رسما خواست تا ازحسین وعبدالله بن زیر،هرچند باترس وتهدید به قتل،بیعت بگیرد.این برای نخستین بار بودکه بیعت گرفتن ازراه تهدیدانجام میشد.هیچ کدام ازخلفای پیشین چنین روشی رادنبال نکرده بودند.امام حسین دراین جا بابزرگترین منکرمواجه می شود.چه منکری ازاین بالاترکه سلطانی به نام اسلام حکومت خودرابراساس ترس وتهدید بنانهد.ومخالفان خودرا،ازنخست، به کشتن بترساند.این جاست که حسین بارسنگین بزرگترین تکلیف رابردوش خود می بیند.این حنظل فسادهیئت حاکمه، ریشه ای ازپیش دوانیده وسالها به دست معاویه آبیاری گشته واکنون ثمره تلخ آن هویداگشته است.واین فساد سیاسی تنها امام علی،امام حسن وهزاران مسلمان رابرای بقای خود به کام مرگ نداده؛ بلکه دراین صدد است تااسلام پیامبرراباتیغ اسلام اموی به مسلخ برد.بنا براین اگر نتوان چنین نظام فاسدی را نابود کرد،باید رسوانمود.لهذاامام حسین پس ازاین که باتهدیدقتل روبروشد، فرموداین بیعت باید درانظارصورت بگیرد. مروان حکم که درجلسه حضورداشت فرماندارراتوبیخ کردکه چراحسین راپس ازاستنکاف ازبیعت نکشتی؟ولیدبرآشفته گفت این چه تکلیفی است که میکنی؟مگر می توان فرزند دخترپیامبرراکشت؟مروان حکم که منافع خودرادربارامویان تامین میبیند ومترصداست تاروزی برمسند خلافت نشیند،میداند که باید حسین ازپیش پا برداشته شود؛زیرا تنهاحسین است که آموزه های مدینه وپیامبررامیشناسدوبرای دفاع ازدین پیامبرآرام نمی نشیند.عبدالله بن زبیرکه موردتهدیدواقع شدشبانه مدینه راترک کرد وراهی مکه شد.ولی حسین روزهنگام باایرادخطبه ای بنای ترک مدینه راگذاشت.اماخروج ایشان مانندابن زبیرشبانه ومخفیانه انجام نگشت.بلکه آشکاراچنین هجرتی صورت پذیرفت.وازراه معمولی عازم مکه شد.دراین جااولین حرکت اعتراضی علیه حکومت شام ،به شکل ولایتعهدی، صورت می گیرد.عراقیان که ازحکومت شامیان ضربه های سنگینی خورده وسالهامهتری شامیان راتحمل کرده بودند،پس ازمرگ معاویه درانتظارفرصت نشستندتاانتقام دیرین خودرابگیرند.بهترین کس راحسین بن علی یافتند تابااو بیعت نمایند.سئوالی که دراین جا مطرح است این که آیاهمه عراقیان درددین داشتندکه امام حسین رابه پیشوایی دعوت نمودندویا سیاست پیشگانی بودند که حکومت قبیله مضر رابرنمی تافتند؟به تعبیر وتحلیل سید جعفرشهیدی همه این ها بود.سالها بین قحطانیان ومضریان برسرخلافت دعوابود .عرب جنوب حاکمیت عرب شمال رابرنمی تافت.لهذاگردهمایی برای دعوت امام حسین درخانه سلیمان صردخزایی (عرب قحطانی )انجام شد.(شهیدی،تاریخ تحلیلی اسلام،ص196).ناگفته نماند جهالتی که درعراق نسبت به اسلام واقعی وجودداشت کم ازجهالت شامیان نبود.عامل مستبد معاویه درکنار خوارج وملایان دربار عرصه رابرتحقیق تنگ ساخته بودند.وکسانی که درعراق به دنبال مطامع سیاسی بودند ،پس ازنامه نگاریهای به امام حسین (ع)به سمت دیگری چرخیدند .معدودافرادی که درددین داشتند جانب حسین بن علی راگرفتند.که آن هم طرفی نبخشیدومنجربه حادثه هولناک عاشوراگشت.به نظر می رسد مصیبتی که پس ازحادثه عاشورا درتحریف این واقعه درست شد کم از مصیبت آن روز نبود.ازسویی واعظان حکومت مروانی وازسوی دیگر بازیگران عرصه سیاست که به بهانه خونخواهی امام حسین قیام کرندودرکنار این دو،برخی شیعیان کم خردویااهل غلو داستان کربلا را به گونه ای دیگردرصفحات تاریخ گذاشتند. و در تاریخ مسلمین به جای اسلام مدینه اسلام شام برمردم حکومت می کرد.