پاسخ به پرسش های صفیر حیات:
محمدحسن موحدی ساوجی (استاد دانشگاه مفید)
1.مبحث مدارا با توجه به تعریف و برداشت شما در چه بخشهایی می تواند مورد بحث قرار گیرد؟
به نظر میرسد جایگاه مبحث مدارای دینی یا تولرانس در عرصه دین را باید در زیرمجموعه پلورالیسم دینی جستجو کرد. منتها پلورالیسم دینی شاخه ها و رویکردهای متفاوتی دارد؛ و اين رويكردها را مى توان در دو دسته مورد بررسى قرار داد: دسته اول رويكردهايى اند كه پلوراليسم دينى را در دو عرصه «واقعيت» و «معرفت شناسى» توأمان در نظر دارند و ضمن تكيه بر هستى شناسى، مباحث معرفت شناسى را لحاظ كرده و معتقدند كه تكثر و تعدد اديان، محصول شناخت و فهم انسان است. دسته دوم قرائت هايى را در برمىگيرد كه پلوراليسم دينى را تنها در عرصه واقعيت و نفس الامر در نظر دارد و وارد حوزه معرفت شناختى نمىشود. رويكردهايى همچون «تكثر معارف بشرى»، «تكثر فهم پيامبران» و «شمول گرايى» از مواردى اند كه در گزينه نخست تعريف مىشوند ولی رواداری یا تولرانس در حوزه دوم ـ يعنى عرصه واقعيت و نفس الامر ـ جاى مىگيرد.
اين رويكرد از تكثرگرايى دينى به تكثر واقعيت اديانى كه در جهان وجود دارند مىنگرد و وارد اين مبحث نمىشود كه كدام يك از اديان موجود بر حق يا بهره بيشترى از حقيقت را به همراه دارند. طرفداران اين قرائت، پيروان اديان را به همزيستى مسالمتآميز با يكديگر و تسامح و روادارى با يكديگر در زندگى اجتماعى سفارش مىكنند. اين روايت از پلوراليسم دينى را مىتوان روايتى عملگرا به شمار آورد، كه نمايندگان آن ممكن است از پلوراليستهاى دينى در بعد نظرى ـ كه قايل به حقانيت همه اديان اند ـ و يا از انحصارگرايان دينى باشند. روادارى و همزيستى مسالمتآميز اصلى است كه امروزه مناديان گفتگوى ميان اديان برنامههاى خود را بر پايه آن تنظيم و تصويب مىكنند.
2.مدارا چه جایگاهی در اندیشه دینی دارد؟
بسيارى از دانشمندان غربى، اديان الهى به ويژه دين اسلام را به بىتوجهى و غفلت نسبت به اصل تسامح و مدارا متهم مىكنند و حتى برخى اسلام را مصداق بارز تعصب و عدم تسامح معرفى كردهاند.(1) گروهى ديگر اساساً اصل تسامح و مدارا را با نگرش انحصارگرايانه ناسازگار دانستهاند و پلوراليسم عملى را بدون گذار از پلوراليسم نظرى غيرممكن دانستهاند: «بدون گرايش به شك، مداراى دينى غيرممكن است... دين اصيل همواره سرشار از حيرت و لذا شك است؛ حال آنكه دين دروغين، بدون حيرت است.»(2)
حتى برخى از مستشرقان نيز به پيروى از غربىها، تسامح و روادارى را از آن مغرب زمين دانسته، آن را به جهان اسلام توصيه مىكنند.
اما آيا به راستى پرچمدار مدارا و تسامح، همزيستى مسالمتآميز، دفاع از حقوق بشر، احترام به عقايد و آراى مخالفان، اعطاى آزادى به فعاليتهاى مذهبى و اجتماعى مخالفان مذهبى و... مغرب زمينیان هستند يا اسلام قرنها پيش از آنان بر اين اصول تأكيد داشته و آموزه-هاى قرآن و پيشوايان معصوم(ع) پلوراليسم رفتارى و اجتماعى را بنيان نهاده است؟
با مرورى كوتاه بر آيات قرآن كريم و سيره معصومين(ع) مىتوان به پاسخ سؤال فوق دست يافت. به اعتقاد ما اسلام نه تنها طرفدار بلكه طلايهدار اصل تسامح و مدارا مىباشد و در زمانى كه پيروان ساير اديان بىباكانه به تسويه مذهبى و نژادى مىپرداختند، از سازش و احترام متقابل به اديان سخن گفته است و به تعبير «ميشو»: ملتهاى مسيحى مذهب، احترام متقابل به اديان را كه نشانه رحم و مروّت انسانى است، از مسلمانان ياد گرفتهاند.(3)
3.ساز و کارهای مدارای قرآن در برخورد با مخالفان در چه مواردی متصور است؟
الف. گفتگـو با پيـروان اديان: در آيات متعددى از قرآن كريم بر گفتگو و مذاكره منطقى با اهل كتاب تأكيد شده است؛
از جمله در سوره نحل مى خوانيم: « ادْعُ إِلَى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جَادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ: با حكمت و اندرز نيكو به راه پروردگار دعوت نما؛ و با آنها به روشى كه نيكوتر است مجادله كن. به راستى پروردگارت به كسى كه از راه او منحرف شده داناتر است و به راه يافتگان (نيز) داناتر است.»(4)
مقصود از «حكمت» در اين آيه شريفه حجتى است كه حق را نتيجه دهد، به گونهاى كه هيچ شك و ابهامى در آن باقى نماند؛ و مراد از «موعظه» بيانى است كه نفس شنونده را نرم و قلبش را به رقت درآورد، و «جدال» عبارت است از دليلى كه صرفاً براى منصرف كردن خصم از آنچه بر سر آن نزاع مىكند به كار مىرود، بدون آنکه خاصيت روشنگرى حق را داشته باشد.(5)
بنابراين سه روش فوق كه از سوى خداى متعال براى دعوت و تبليغ حق بيان گرديده، با همان سه روش منطقى، يعنى «برهان»، «خطابه» و «جدل» تطبيق مىكند. با اين تفاوت كه خداى متعال در اين آيه شريفه، موعظه را مقيّد به «حسن» و جدل را مقيّد به «احسن» نموده است؛ و اين تغيير بر اين امر دلالت دارد كه موعظه بر دو قسم: «نيكو» و «غيرنيكو» و جدل بر سه قسم، «نيكوتر»، «نيكو» و «غير نيكو» مىباشند. از نگاه علامه طباطبايى، حُسن موعظه از جهت حُسن اثر آن در احياى حق مورد نظر است، و حُسن اثر وقتى است كه واعظ خود به آنچه وعظ مىكند متّعظ باشد و در وعظ خود آن گونه اخلاق نيكو داشته باشد كه كلامش در قلب شنونده مورد قبول افتد. و اگر از راه جدال دعوت مىكند بايد از هرسخنى كه خصم را بر ردّ دعوت او تهييج مىكند و به عناد وا مىدارد بپرهيزد و مقدمات كاذب را ـ مگر در موارد مناقضه ـ به كار نبندد، و از بىعفتى و سوءتعبير در كلام اجتناب نمايد و به خصم خود و مقدسات او ناسزا نگويد.(6)
ب: دعوت به مشترکات: در آيهاى ديگر بر دعوت اهل كتاب به توحيد و پرهيز از شرك و استثمار بندگان خدا تأكيد دارد:
«قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ وَ لاَ نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَ لاَ يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَاباً مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ: بگو اى اهل كتاب، فراسوى سخنى كه ميان ما و شما يكسان است درآييد كه: جز خدا را نپرستيم و چيزى را شريك او نپنداريم و بعضى از ما بعضى ديگر را به جاى خدا پروردگارانى برنگيريم.»(7)
در این آیه شریفه، عبارت: (ألاّ نعبد الاّ اللّه و لانشرك به شيئاً و لايتّخذ بعضنا بعضاً ارباباً من دون اللّه) در حقيقت تفسير كلمه «سواء» است. اين تفسير در سه بخش ارائه شده است:1 ـ نفى عبادت غير خداوند: (ألاّ نعبد إلاّ اللّه). 2 ـ پرهيز از عقايد شرك آميز: (ولا نشرك به شيئاً). 3 ـ عدم استثمار و بندگى انسان ها: (ولايتّخذ بعضنا بعضاً ارباباً من دون اللّه)؛ كه اشاره به آن دارد كه برخى از اهل كتاب، احبار و راهبان خود را معبودانى در برابر خداوند مى گرفتند: «اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَ رُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَ مَا أُمِرُوا إِلاَّ لِيَعْبُدُوا إِلهاً وَاحِداً لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ»(8) «ارباب» مى تواند معنايى جز پرستش نيز داشته باشد؛ چنان كه از امام صادق(عليه السلام)در تفسير اين آيه شريفه نقل است كه فرمود: «آنها احبار خود را نمى پرستيدند؛ ولى هرچه را احبار مى خواستند براى آنان حلال، و هرچه را مى خواستند حرام مى كردند؛ و قبول همين عمل از احبار، پذيرش آنان به عنوان ارباب بود.»(9)
ج: عدم اكـراه در پذيـرش دين اسـلام: قرآن كريم به صراحت اكراه به پذيرش دين و اجبار نسبت به عقايد حقّه را مردود دانسته و حوزه عقيدتى را حوزهاى شمرده كه بايد همراه با آزادى عمل و انتخاب آگاهانه صورت پذيرد؛ و ايمانى را كه از روى اختيار و پذيرش قلبى تحقق نيافته باشد، نكوهش مى كند و برخى از مصاديق آن را بر «نفاق» تطبيق مىدهد. اصرار بر آزادى عمل در انتخاب دين(10) و آگاهانه بودن اين انتخاب، در آيات متعددى از قرآن كريم مورد تأكيد قرارگرفته است كه ذيلاً به برخى از آنها اشاره مىشود:
1ـ آيه شريفه: «لا اِكراهَ فِى الدّين.»(11) اين آيه شريفه، در نفى اكراه نسبت به امور دينى صراحت دارد. هرچند در مفاد اين نفى ـ چنان كه در «الميزان» آمده(12) ـ دو احتمال داده شده است:
اول ـ اين كه مفاد قضيه خبرى و حكايت از يك امر واقعى و تكوينى باشد؛ يعنى دين ـ كه همان معارف عقيدتى است و مستلزم معارف عملى مى باشد ـ قابل اكراه نمىباشد.
دوم ـ اين كه مفاد حكم انشائى و تشريعى باشد؛ يعنى در دين نبايد هيچ گونه اكراهى اعمال گردد.
هريك از دو احتمال ياد شده را كه بپذيريم، صراحت آيه شريفه در ردّ و بطلان اكراه در دين، روشن و غير قابل خدشه است.
از سوى ديگر نگاهى به شأن نزول اين آيه شريفه نيز مؤيّد بر همين معنا مى باشد. در «مجمع البيان» درباره شأن نزول اين آيه، چند قول نقل شده است:
الف ـ گفته شده است آيه شريفه در مورد مردى از انصار نازل شده كه غلامى به نام «صبيح» داشت و او را به اسلام آوردن وادار مىنمود.
ب ـ بعضى نيز گفتهاند در مورد مردى از انصار به نام «ابى الحصين» نازل شده كه دو پسر داشت و در اثر ارتباط با قافله تجارتى كه از شام به مدينه روغن زيتون حمل مىنمود و آن دو را دعوت به نصرانيت كرده بودند، نصرانى شدند و با قافله به شام رفتند؛ و پدرشان از اين جريان سخت ناراحت شد و از پيامبر(ص)استمداد نمود، و سپس اين آيه نازل گرديد كه در دين اكراهى وجود ندارد... .
ج ـ ابن عباس درباره شأن نزول اين آيه گفته است: زنى از انصار، اولاد يهود بنى نضير را شير مىداد و قهراً جماعتى از بستگان او با يهود مرتبط و مختلط شده بودند. پس از اين كه مقرر شد يهود بنىنضير از مدينه تبعيد شوند، آنان نيز جزو تبعيدشدگان قرار گرفتند و بستگان آنان براى جدانمودن آنان از پيامبر استمداد كردند و پيامبر(ص) فرمودند: «آنها را آزاد بگذاريد، اگر اسلام و مسلمانان را پذيرفتند با شما خواهند بود، و اگر يهودى ها را انتخاب كردند با آنها خواهند بود.»(13)
مطابق هر سه روايتِ نقل شده پيرامون شأن نزول آيه شريفه، مقصود آيه فوق اين است كه امر دين قابل تحميل و اكراه نخواهد بود و هركس در انتخاب آن آزاد است.
2 ـ آيه شريفه: « وَلَو شاءَ ربُّكَ لاَمَن مَنْ فِى الاَرضِ كلُّهُم جميعاً؛ اَفَأنتَ تُكره النّاسَ حَتَى يكونوا مؤمنين: اگر خداى تو بخواهد تمام كسانى كه روى زمين زندگى مى كنند ايمان مى آوردند؛ آيا تو مى خواهى مردم با اكراه ايمان بياورند؟.»(14) اين آيه به خوبى دلالت مىكند بر اين كه سنّت ازلى خداوند چنين بوده است كه افراد در ايمان آوردن آزاد و مختار باشند. و اگر بنا بود بدون اختيار ايمان بياورند، خداوند مىتوانست آنان را به گونهاى خلق كند كه قهراً بدون خواست و اراده خود ايمان آورند؛ اما خداوند از ازل چنين چيزى را اراده نفرموده است.
3 ـ آيه شريفه: «قالَ المَلَأُ الَّذينَ استَكبَروُا مِن قَومِهِ لَنَخرُجَنَّكَ يا شُعَيبُ وَ الّذينَ آمَنُوا مَعَكَ مِنْ قَريَتِنا اَو لَتَعُودُنَّ فى مِلَّتِنا؛ قالَ اَوَ لَو كنُّا كارهينَ: مُترفينِ مستكبرِ قوم او (به شعيب) گفتند: تو و كسانى را كه از اهل شهرمان با تو ايمان آورده اند، يا از شهرمان بيرون مى كنيم و يا بايد به دين و آيين ما بازگرديد! (شعيب(ع) به آنها) گفت: هرچند ما (نسبت به دين شما) اكراه داشته باشيم؟!» (15) شعيب(ع) مىخواهد بفرمايد مگر ممكن است ما به دين و آيين شما بگرويم در حالى كه نسبت به آن اكراه داشته باشيم؟ به عبارت ديگر مگر ايمان به دينى با اكراه قابل جمع است؟ و اين كه كلام شعيب(عليه السلام) را خداوند نقل و تأييد فرموده نشان از اين است كه از ديدگاه قرآن كريم، دين قابل اكراه نيست.
از سوى ديگر قرآن كريم در آيات فراوانى، خود را مصداق بيّنات و رشد و هدايت و نور معرفى مىنمايد؛ (16) و در واقع راه تفكر و شناختِ با دليل و منطقِ جهان هستى و مبدأ آن را براى همگان بيان مىدارد. چنين شيوهاى نمىتواند با زور و اكراه براى كسى مطرح شود؛ و معمولاً اكراه و اجبار در جايى است كه منطق و استدلال در كار نباشد. در ذيل آيه كريمه: «لااِكراهَ فى الدّين» (17) در مقام تعليل اين كه چرا دين اكراه پذير نيست، گفته شده: «قَد تَبَيَّنَ الرُّشدُ مِنَ الغَىَّ » (18) يعنى علت اين كه در دين اكراه نيست ـ علاوه بر اين كه اصولاً و عقلاً دين قابل اكراه نيست ـ اين است كه حق و باطل،كه دين فرقان آن دو مىباشد، واضح و روشن است؛ و چيزى كه واضح و روشن است نيازى به زور و اكراه ندارد.
قرآن و روادارى در برابر مكاتب الحـادى
تسامح و روادارى دين اسلام، به اهل كتاب و پيروان اديان غير آسمانى اختصاص ندارد، بلكه مشركان و ملحدان را نيز شامل مىگردد. قرآن كريم علاوه بر سفارش به صلح و زندگى مسالمت آميز با كافران، مسلمانان را به نيكوكارى و احسان و عدالت با آنان ترغيب مىفرمايد: «لاَ يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيَارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ: خداوند شما را از نيكى كردن و رعايت عدالت نسبت به كسانى كه در امر دين با شما پيكار نكردند و از خانه و ديارتان بيرون نراندند، نهى نمى كند؛ همانا خداوند عدالت پيشگان را دوست دارد.» (19)
اين آيه شريفه نهيى را كه در ابتداى سوره وارد شده است، توضيح مى دهد. در ابتداى سوره آمده است: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِيَاءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ كَفَرُوا بِمَا جَاءَكُمْ مِنَ الْحَقِّ يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِيَّاكُمْ... » (20)
كلمه «برّ» كه مصدر فعل (تبّروهم) است به معناى احسان است و كلمه «اقساط» كه مصدر فعل (تقسطوا) است به معناى معامله به عدل است; و جمله (اَن تبرّوهم) بدل است از كلمه (الذّين...); و جمله (انّ اللّه يحبّ المقسطين) تعليل است براى جمله: (لا ينهاكم اللّه...). و معناى آيه اين است كه خدا با اين فرمانش كه فرمود: «لاتتّخذوا عدّوى و عدوّكم اولياء» نخواسته است شما را از اين احسان و معامله به عدل با آنهايى كه با شما در دين قتال نكردند و از ديارتان اخراج نساختند، نهى كرده باشد؛ زيرا اين عمل شما عدالتى است از ناحيه شما، و خداوند عدالت پيشگان را دوست مى دارد. (21) از سويى در آيهاى ديگر از قرآن كريم آمده است: « فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ» (22) و برخى از مفسّران قايل به نسخ آيه احسان به وسيله اين آيه شده اند. صاحب تفسير «الميزان» ضمن ردّ قول اين مفسّران آيه احسان را تنها شامل اهل ذمه و اهل معاهده مى داند و كفارى را كه با مسلمانان سر جنگ دارند از آن خارج مى سازد؛ به گونه اى كه تفاوتى ميان دو آيه فوق صورت نمى پذيرد. (23)
در اين كه ميان اين دو آيه تهافتى وجود ندارد تا احتياج به قول نسخ و مانند آن باشد، سخنى نيست؛ اما بنابر دیدگاه آیت الله العظمی منتظری، آيه احسان تنها شامل اهل ذمه و معاهده نمی باشد و تمام كافرانى را كه در حال جنگ با مسلمانان نيستند، شامل می گردد. شاهد این نظر توضيحى است كه در آيات پيش و پس از اين آيه در رابطه با كفارى كه از دوستى با آنان نهى شده، آمده است. در آيه اول سوره در تعليل نهى وارده مى فرمايد: « يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِيَّاكُمْ » (24) و در آيه دوم تصريح مى دارد: «إِنْ يَثْقَفُوكُمْ يَكُونُوا لَكُمْ أَعْدَاءً وَ يَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوءِ » (25) و در آيه بعد از آيه احسان تأكيد مى فرمايد: «إِنَّمَا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ قَاتَلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ أَخْرَجُوكُمْ مِنْ دِيَارِكُمْ وَ ظَاهَرُوا عَلَى إِخْرَاجِكُمْ أَنْ تَوَلَّوْهُم » (26)
همچنين در سوره توبه پس از آيه: (فاقتلوا المشركين...)، تصريح فرموده: « كَيْفَ يَكُونُ لِلْمُشْرِكِينَ عَهْدٌ عِنْدَ اللَّهِ وَ عِنْدَ رَسُولِهِ إِلاَّ الَّذِينَ عَاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ فَمَا اسْتَقَامُوا لَكُمْ فَاسْتَقِيمُوا لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ كَيْفَ وَ إِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ لاَ يَرْقُبُوا فِيكُمْ إِلاًّ وَ لاَ ذِمَّةً ... » (27)
از مجموع آيات فوق به دست مىآيد كه مقصود از آيه قتل مشركين، آن دسته از كافرانى هستند كه در حال جنگ و مقاتله با مسلماناند و آنان را از ديارشان اخراج كرده اند؛ و نيز تنها استثنايى كه بر آيه احسان وارد مىشود، همين دسته از كفار مىباشند. بنابراين ساير كافران ـ هرچند در اصطلاح فقهى حربى باشند و اهل ذمه به شمار نيايند ـ مشمول آيه احسان قرارمىگيرند. اساساً با مراجعه به آيات جهاد مىتوان اين نتيجه را به دست آورد كه جهاد با كفار به دليل مقابله آنان با اسلام و مسلمانان است و اگر آنان به صرف اعتقاد باطل خود اكتفا نمايند و با مسلمانان در ستيز نباشد و عليه اسلام دسيسه نكنند، قرآن نه تنها دستورى به مقابله و جهاد با آنان نمىدهد بلكه مسلمانان را به مدارا و صلح با آنان فرا مىخواند:
1 ـ « وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهَا وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ » (28)
2 ـ « فَإِنِ اعْتَزَلُوكُمْ فَلَمْ يُقَاتِلُوكُمْ وَ أَلْقَوْا إِلَيْكُمُ السَّلَمَ فَمَا جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ عَلَيْهِمْ سَبِيلاً » (29)
3 ـ « فَإِنْ تَوَلَّوْا فَخُذُوهُمْ وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ لاَ تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ وَلِيّاً وَ لاَ نَصِيراً إِلاَّ الَّذِينَ يَصِلُونَ إِلَى قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ مِيثَاقٌ أَوْ جَاءُوكُمْ حَصِرَتْ صُدُورُهُمْ أَنْ يُقَاتِلُوكُمْ أَوْ يُقَاتِلُوا قَوْمَهُمْ. » (30)
4 ـ « وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجَارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّى يَسْمَعَ كَلاَمَ اللَّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذٰلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَ يَعْلَمُونَ » (31)
5 ـ « وَ لاَ تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَيَسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً بِغَيْرِ عِلْمٍ كَذٰلِكَ » (32)
6 ـ « خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلِينَ » (33)
پی نوشتها:
1.ولتر متفكر مغرب زمين يكى از اين افراد است كه در اين زمينه كتابى به نام «تعصب يا محمد» تأليف كرده است؛ هرچند گفته شده است وى بعدها در اثر مطالعات بيشتر به اسلام تمايل پيدا كرده و در نامهاى به خواهر زادهاش نوشته است: «من در حق محمّد كمى بدى كردم.»، ر.ك: جواد حديدى، اسلام از نظر ولتر./ 2. ميرچا الياده، فرهنگ و دين، ترجمه هيأت مترجمان، ص 122; محمد مجتهدشبسترى، كيان، شماره 28، ص 11؛ عبدالكريم سروش، كيان، شماره 37، ص 61؛ محمد اركون، كيان، شماره 27، ص 16./3. گوستاو لوبون، تمدن اسلام و عرب، ترجمه هاشم حسينى، ج 1، ص 146 ـ 141./ 4. نحل(16): 125. /5. محمدحسين طباطبايى، الميزان فى تفسير القرآن، ج 12، ص 398. /6. همان ـ ج 12، ص 398 و 399. /7. آل عمران (3): 64. /8.توبه (9): 31. /9.به نقل از: فضل بن الحسن الطبرسى، مجمع البيان فى تفسير القرآن، ج 1، ص 455. /10. مقصود از اين آزادى عمل، آزادى در مقام تكليف نيست. /11.بقره (2): 256. /12.محمدحسين طباطبايى، الميزان فى تفسير القرآن، ج 2، ص 343. /13.فضل بن الحسن الطبرسى، مجمع البيان فى تفسير القرآن، ج 2، ص 363. /14.يونس (10): 99. /15.اعراف (7): 88. /16.بقره (2): 2 و 256; مائده (5): 15؛ يونس (10): 15. /17.بقره (2): 256. /18.همان. /19.ممتحنه (60): 8. /20.ممتحنه (60): 1. /21.محمدحسين طباطبايى، الميزان فى تفسير القرآن، ج 19، ص 269. /22.توبه (9): 5. /23.محمدحسين طباطبايى، الميزان فى تفسير القرآن، ج 19، ص 269. /24.ممتحنه (60): 1. /25.ممتحنه (60): 2. /26.ممتحنه (60): 9. /27.توبه (9): 7 و 8. /28.انفال (8): 61. /29.نساء(4): 90. /30.نساء(4): 89-90. /31.توبه (9): 6. /32.انعام (6): 108. /33.اعراف (7): 199.