Please make sure that, your allow_url_fopen or cURL is enabled. Also, make sure your API key and location is correct. Verify your location from here https://openweathermap.org/find

مدارا با خود و دیگران

مدارا با خود و دیگران

مجتبی لطفی(محقق و پژو هشگر)

نگرش به مبحث مدارا در میان متون مقدس و غیر آن در حوزه های مختلفی به بوته بحث گذاشته شده است از جمله مدارا ی اخلاقی، روانی، اجتماعی، سیاسی، مذهبی ، در حوزه خانواده و... . اما در یک چشم انداز کلی می توان مدارا را به «مدارای با خود و دیگران» تقسیم بندی کرد. هر یک از این دو مدارا دارای تعریف ،اهمیت، ساز کار، کارکرد، شرایط،زمینه، موانع، محدوده و خط قرمز خاص به خویش را دارا هستند که چه در متون به مارسیده از جانب انبیا و اولیای الهی، و چه در متون اندیشمندانی که به این موضوع پرداخته اند مطالب گران سنگی وجود دارد. در این جا بر آنیم تا در باره این دو تقسیم بندی موارد و مطالبی چند را ، به رشته تحریر در آوریم.  

1 - رفق و مدارا با خود

در باره رفق و مدارا با خود در دو جهت می توان به تبیین موضوع پرداخت:

1/1). برخی اندیشمندان اخلاق مانند مرحوم نراقی در جامع السعادات در یک تقسیم بندی، قوای نفس را به صورت چهارگانه بیان کرده اند: قوه عاقله، قوه غضبیه،قوه شهویه و قوه وهمیه. هر یک از این قوا کارکردهای ویژه ای را به خود اختصاص داده اند به عنوان نمونه: قوه عاقله به ادراک کلی و نظری حقایق امور می پردازد که به آن «عقل نظری» می گویند و همچنین به ادراک و تمییز افعال خیر و شر و حسن و قبح آنها از یگدیگر، که به آن «عقل» عملی گویند. قوه غضبیه کارکردش حمیت و دفاع از جان مال ، ناموس و... است و در مقابل دو قوه شهویه و وهمیه  نفس انسانی را ملامت و عتاب می کند و با حمیت و غیرت آن دو را به کنترل خویش در می آورد چرا که گاه صاحبان قوه شویه و واهمه زیر بار عقل که وظیفه تعدیل قوا را دارند نمی روند. افلاطون در باره رابطه قوه غضبیه و شهویه معتقد است:« «قوۀ غضبیّه مانند طلا می‌ماند که نرم است و قابلیت انعطاف دارد ولی قوه شهویه مانند آهن است که سخت بوده و انعطافش کم است»؛ یعنی قوه شهوت بلندپروازی دارد و قوه غضب می‌تواند او را مهار کند. وی سپس می‌گوید: «اگر کسی در دو قوه شهوت و وهم فرو رفته باشد خیلی سخت است که به کمال و فضل برسد مگر اینکه از حمیّت و غیرت غضب استفاده کند و آن دو را که از حد اعتدال خارج شده‌اند کنترل و مهار کند». بنابراین اگر علاوه بر مقهوریت قوه عاقله، قوه غضبیّه بر شهوت و وهم نتوانست پیروز شود، و مقهور آنها شد، امیدی به اصلاح این انسان نیست. مگر اینکه شهوت و وهم، مقهور قوه عاقله، به یاری قوه غضب شود، که امید به بازگشت و اصلاح هست، و در هر صورت نباید از رحمت خدا مأیوس شد چون درهای رحمت الهی همیشه مفتوح است و خود او گفته است:« و َالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا»، «و کسانی که در راه ما تلاش کنند قطعاً راه­های خود را به آنها نشان می­دهيم». (العنکبوت/69)» عالمان اخلاق مانند نراقی نفس انسان را به حسب فطرت اولیه از تمای صفات اخلاقی خالی دانسته که موجودی دارای قوه محض است و فعلیتی ندارند معرفی می کند که پس آن بر اثر تنازع میان قوا به فعلیت می رسد و این فعلیت یافتن پس از تنازع قوای چهارگانه تابع غلبه هر یک بر دیگری است. در این کشمکش که در کشور تن واقع می شود قوه عاقله به مانند پادشاهی حکیم و دانا قوه ای باز دارنده است که نه قاطع و نفک کننده قوا از نفس انسانی بلکه همگی را به را وسط و اعتدال سوق می دهد. به عبارت مختصر تر هر قوه ای از قوا شامل جنبه های افراط ، تفریط و یا متوسط می تواند باشد هر یک از افراط و تفریط، جزو رذایل نفسانی محسوب می شود مگر این که به حد اعتدال و متوسط سوق داده شود.(نک: فراز و فرود نفس، آیت الله منتظری، شرحی بر جامع السعادات نراقی، ص60- 66) نتیجه این که قوای نفسانی بر اساس حکمت در وجود انسان نهادینه شده که انفکاک از آن نشاید بلکه بایستی در پرتو حاکمیت قوه عاقله با آنان به رفق و مدارا پرداخت . رفق و مدار ا در این جا به رسمیت شناختن این قوای فطری، و هدایت آنان در پرتو اعتدال و حد وسط است. اما این که چگونه می توان با این قوا با مدارا و بلا بردن آستانه تحمل برخورد کرد خود فتح بابی گسرده در علم اخلاق دارد که علاوه بر راه کارهای کلی بایستی به نحو جزیی هر از مصادیق و جلوه های این قوا مورد بررسی قرا گیرد تا کارکرد قبیح یا حسن هر یک مورد واکاوی قرار گرفته و چگونگی مدارا و به بیانی دیگر اعتدال هر یک  با استعانت از عقل و نقل، مشخص گردد.

2/1). جهت دیگری که می توان در باره رفق و مدارا با خویش سخن گفت پرهیز از فشار و سخت گیری و تحمیلی که بدون در نظر گرفتن آستانه تحمل و طاقت خویش است. و حال آنکه علمای اخلاق به ویژه و روان شناسان و جامعه شناسان اعتقاد دارند در مسیر تربیت فرد و اخلاق بایستس فرایندی طی گردد و بدون طی آن و فارغ از  نهادینه کردن هنجارها و ملکات حسنه و روی آوری به شتاب و عجله و گاه خشونت علیه نفس خویش، و افراط این امکان وجود دارد که فرد بی طاقت عکس العملی وارونه از خویش بروز دهد وگاه مشاهده می شود که با روی آوری به برخی ظواهری که خارج از بن مایه و ریشه است، به ظاهر گرایی روی آورد که آسیب های جدی به فرد و سپس اجتماع وارد خواهد کرد.

در برخی از روايات معصومين (ع) به اين موضوع پرداخته شده چنانچه رسول اكرم (ص) در وصيت خود به علی (ع) فرمودند: «يا علىّ ان هذا الدين متين فأوغل فيه برفق و لا تبغّض الى نفسك عبادة ربّك انّ المنبتّ (المفرط) لا ظهراً ابقى و لا ارضاً قطع؛( اصول كافى، ج 2، ص 87). ای على! همانا اين دين، متانت و قوّت دارد (نيازى به اعمال سخت و گران ندارد)، پس با رفق و مدارا، در آن سير كن و جانت را نسبت به عبادت پروردگارت دشمن مكن، زيرا انسان زياده‏رو نه مركب سالمى براى خود مى‏گذارد و نه مسافتى مى‏پيمايد.» امام صادق (ع) مى‏فرمايد: روزى در ايام جوانى، در حال طواف بودم و با تلاش بسيار عبادت مى‏كردم و از شدت فشارى كه در اين‏باره بر خود وارد كرده بودم عرق از بدنم سرازير بود. در همين حال پدرم مرا اين‏گونه مشاهده كرد و فرمود: فرزندم جعفر! وقتى خداوند بنده‏اى را دوست بدارد، وارد بهشتش مى‏كند و به عمل كم او خرسند است».(همان، ص 86) مرحوم امام خمینی که در فصل سوّم نوشتار خویش در شرح حدیث جنود عقل و جهل، "رفق" و "مدارا" را از جنود عقل و از لوازم فطرت مخموره دانسته ، و "خرق" و "عنف" را از جنود جهل و ابليس و از لوازم فطرت محجوبه؛ در این باره می فرماید:« و در باب ارتياض نفس و سلوك راه حق نيز رفق و مدارا با نَفس، از مهمّات به شمار مي رود. و چه بسا كه سختگيري بر نفس، خصوصاً در اوائل امر و خصوصاً براي جوانها، اسباب تنفّر نفس از ارتياض و سلوك شود، و از زير بار حق فرار كند. و خيلي اتفاق افتاده كه جوانهاي نورس بعد از چندي اشتغال شديد و مواظبت كامل در مستحبّات، به كلّي منحرف شدند و لا يبالي به دين گرديدند.» ( کتاب شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص318) سپس به چند روایت در این باره پرداخته است:« و از رسول خدا [صلّي اللَّه عليه و آله ] منقول است كه فرمود: "همانا در رفق، زيادت و بركت هست، و كسي كه محروم شد از رفق، محروم شد از خير". (اصول کافی، ج 2،ص97،ح7)؛ وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَعْقُوبَ بِإسْنادِهِ قالَ: قالَ أبُو جَعْفَرٍ- عَلَيْهِ السَّلامُ-: "مَنْ قُسِّمَ لَهُ الرِّفْقُ قُسِّمَ لَهُ الإيْمانُ".[کسی که رفق قسمت او شود، ایمان بهره او شده است](همان،ص 96،ح2 )؛ وَ عَنْ أبِي جَعْفَرٍ- عَلَيْهِ السَّلامُ- قالَ: "إنَّ لِكُلِّ شَي ءٍ قُفْلًا، وَ قُفْلُ الإيمانِ الرِّفْقُ".[برای هر چیزی قفلی هست و رفق و مدرا قفل ایمان است](همان،ح1) و اين دو حديث شريف، دلالت كند بر آنچه سابق ذكر شد كه در رياضت نفس و سلوك الي اللَّه، يكي از مهمّات، مرافقت و مدارات با آن است. و چون مرافقت با نفس نمودي، نفسْ انس و محبّت با عبادات و طاعات پيدا كند، و به واسطه اين محبّت و عُلقه، انس و محبّت با حق پيدا كند. و اين، فتح باب معارف الهيّه كه سرچشمه ايمان است، مي باشد، چنانچه عنف و خرق، گاهي سبب شود كه در ذائقه روح، عبادت و عبوديّت تلخ و ناگوار شود، و اين، سبب إعراض قلب از حق شود.» (شرح حدیث جنود عقل و جهل،ص321) پرسشی که در این جا مطرح می شود این است که بر چه اساس و پایه ای مدارا نکردن با نفس خویش در دریافت و عمل به ملکات ممکن است سبب اعراض نفس از حق گردد؟ در پاسخ باید به این نکته توجه نمود که همان گونه که اندیشمندان اخلاق اعتقاد دارند دو مرحله برای تزکیه نفس باید در فراید اخلاقی شده قرار گیرد: تخلیه از رذائل و تحلیه به فضائل. در توضیح و تبیین این دو مرحله باید به آثار گران سنگ علمای اخلاق به ویژه آنان که متخلق به اخلاق  در عمل هستند مراجعه نمود اما به گونه مختصر در بیان اهمیت این دو فرایند گفته اند: در اولین مرحله انسان باید فضائل و رذائل نفسانی را بشناسد. فضائل، صفاتی است که متوسط بین افراط و تفریط است. فضائل اخلاقی انسان، سبب نجات و رسیدن او به سعادت ابدی است. رذائل اخلاقی انسان را هلاک کرده و سبب شقاوت ابدی و دائمی است. انسانی که به دنبال سعادت است، در اولین مرحله باید نفس را از رذائل پاک کرده و سپس به فضائل آراسته سازد. پس از آنکه آراسته به اخلاق حسنه شد، خداوند به نفس او تفضل کرده، علاوه بر اعتقاد به خدا، پیامبر و دیگر حقایق؛ برکات دیگری شامل انسان شده، صور قدسیه برای انسان کشف خواهد شد. در برخی تعابیر نفس را چون ماده فرض کرده‌اند که صورت‌ها بر آن افاضه می‌شود. در صورتی افاضات قدسیه بر نفس منقّش می‌شود که آراسته به فضائل اخلاقی شود؛  در این تعبیر، فضائل اخلاقی که مستفاد از حکمت عملی است به منزله ماده برای معارف حقة مستفاد از حکمت نظری، فرض شده است؛ عیناً مانند آئینه‌ای که تا کدورت دارد، صورت انسان را به خوبی نشان نمی‌دهد؛ بدن مریض تا ریشه مرضش برطرف نشود، صحت به دنبال آن نخواهد آمد؛ لباس چرک و کثیف تا زمانی که تمیز نشود، رنگ زیبا به خود نمی‌گیرد؛ اگر کسی عابد دهر هم باشد و طاعات ظاهری را انجام دهد ولی دلش از صفات مذمومه چون کبر، حسد، ریاء، طلب ریاست، ریا و شرک پاک نشده باشد، هیچ خاصیت و بهره‌ای برای او ندارد. اگر چنان متکبر است که مردم و جامعه را ناچیز حساب می‌کند و حقوقی برای آنها قائل نیست، اگر مخالفینی دارد به آنها ظلم می‌کند و حقوق آنها را پایمال می‌کند و انواع و اقسام جنایات را مرتکب می‌شود؛ اگر هر شب را زنده نگه دارد و در انجام مستحبات علاوه بر واجبات بکوشد، هیچ اثری در روح و نفس او ندارد. چنانچه نفس از اخلاق ذمیمه پاک نشود، چون علف هرزی است که اگر ریشۀ آن کنده نشده و فقط سرش کنده شود، ریشه آن باقی است و باز هم نمو می‌کند. اخلاق ذمیمه همان ریشه افعال و گفتار مذموم است. تا اخلاق زشت در انسان ریشه دارد، انسان به حقایق عالَم امکان احاطه پیدا نخواهد کرد، چون نفس در زیر پرده است و صور واقعی در آن منقش و منعکس نخواهد شد. دل و روح انسان مانند ظرف پر از آب کثیفی است که تا از آن آب تخلیه نشود، آب پاک و طیّب در آن جای نمی‌گیرد؛ ریختن آب پاک روی همان آب‌های کدر و متعفن، فایده‌ای جز کثیف شدن همان آب‌های پاک ندارد. از رسول اکرم(ص) روایت شده: «اگر نبود اینکه شیاطین به دور قلب آدم‌ها در طوافند؛ دل‌های بنی‌آدم از ملکوت آسمان و زمین اطلاع می‌یافت.»(بحار الانوار، ج60،ص332) . پس به اندازه پاکی دل از خبائث است که انسان محازی و مرتبط با خدا می‌شود، و وقتی دل، با خدا ارتباط برقرار کرد، حقایق وجود در دل انسان منعکس می‌شود. هم چنین اشاره می‌فرماید: «إنّ لِربِّکم فی أَیام دَهرکم نفحات أَلا فَتعرضُوا لَها»(همان،ج68،ص221) ، در روزهای زندگی‌تان نسیم‌هایی از ناحیه خدایتان می‌وزد، همانا خود را در معرض آنها قرار دهید. مولوی درباره مضمون این حدیث سروده است:

گفت پیغمبر که نفحتهای حق               اندر این ایام می آرد سبق

گوش هُش دارید این اوقات را                در ربائید این چنین نفحات را  (مثنوی معنوی ، دفتر اول)

این نسیم‌ها همان افاضات و نسیم‌های معنوی حق تعالی است، خداوند برای فیض بردن شما فرصت‌هایی ایجاد می‌کند که شما باید از این فرصت‌ها بهره برید. بهره بردن از فرصت‌ها و متعرض شدن در برابر این نسیم‌های الهی هنگامی است که انسان قلب خود را از کدورت‌ها پاک کرده و به طاعات و عبادات الهی اقبال کند که در پی آن قلب، مستعد پذیرش افاضات خدایی خواهد شد. در قرآن کریم می‌فرماید:«إِنْ تَتَّقُوا اللهَ یَجعل لَکُم فُرْقانَاً»(انفال/2) ، یعنی اگر بوسیلة تقوا خود را پاک کنید، خداوند روحیه فارق بین حق و باطل را به شما عطا می‌کند. مشکل اساسی ما این است که چون جنبه‌هایی از هوای نفس مانند خودپسندی در وجودمان هست و خالی از تعصب نیستیم؛ در مقام تشخیص حق از باطل، دچار شک و تزلزل می‌شویم و گاه، جای این دو را عوض می‌کنیم ولی اگر رذائل را از خود پاک کردیم، قدرت تشخیص حق و باطل به ما داده خواهد شد. هم چنین دربارۀ پاکی دل و تلقی انوار الهی، حضرت امیر می‌فرماید: «آنکه عقلش را احیا کرد و نفس امّاره را میراند به قدری که پوست و استخوانش آب شده و اعضاء او از خوف خدا نازک شده؛ برایش درخشنده‌هایی از الطاف الهی برق می‌زند و برای او حقایق، روشن و راه آشکار شده او را به سوی طریق و راه می‌برد؛ اگر تمایلات نفسانی سراغش آید آنها را دفع کرده تا اینکه باب سلامت و دار اقامت به رویش باز می‌شود؛ در آن موقع، پاهایش در راه حق و خدا نمی‌لرزد چون قلب را در راه رضای خدا به کار انداخته است.»(نهج البلاغه، خطبه 220)[فراز و فرود نفس ، شرحی بر جامع السعادات نراقی، آیت الله منتظری،ص89-92]. پس از پی بردن به اهمیت و کارد کرد شرط تخلیه باری رسیدن به  تحلیه و برای رسیدن به ملکات نفسانی باید به این نکته توجه داشت که چه بسا نفس انس گرفته با رذائل به یک باره توان و طاقت تخلیه را ندارد  تا پس آز آن به فضائل آراسته - تحلیه – گردد و این وضعیت غالب است گرچه اندکی توان و طاقت به یک باره تخلیه و سپس تحلیه را دارند. در این صورت باید با نفس مدارا کرد. در دنیای امروز به معتاد به افیون  به عنوان یک مریضی نگاه می شود که انسلاخ  یک باره وی از افیون چه بسا مضراتی بر جسم و جان و روان وی وارد آورد برای همین است که متخصصان  که از باب اتفاق برخی از آنان نیز خود روزی درد دهشناک اعتیاد را چشیده اند، فرایندی را پی ریزی کرده اند تا با استفاده از داروهای جایگزین و از همه مهم تر جلسات روان درمانی با توجه به طاقت و توان این فرد بیمار از افیون، با مدارا به درمان وی پردازند تا مبادا باعث بریدن و فرار از درمان و روی آوری مجدد به افیون گردد. چنین راه طی شده نیز می تواند در باره تخلیه نفس از پلشتی ها و آراسته گشتن به ارزش ها متصور گردد و اگر این راه  به مثابه یک روش صورت عمل به خود نگیرد چه بسا عکس العمل آن بازگشت به قهقرا آن هم با تجربه برتر باشد!  

2.رفق و مدارا با دیگران

پس از مدارا با خویش، انسانی که مدنی بالطبع است و پای به عرصه اجتماع و مراوده با هم نوعان خویش می گذارد،  هنگامی می تواند   پايه‏هاى روابط اجتماعى خویش را با جامعه و افراد آن مستحكم نموده و امكان تفاهم و تبادل انسانى را تقويت ‏كند که با آنان  مدارا نماید و دیگران که با طبیعت او ناسازگارند را با رفق و دوستی در باره حد اقل ها با خود همراه کند. مرحوم امام خمینی در باره اهمیت این گونه از مدارا معتقد است: «و بدان كه رفق و مدارا را در انجام امور مدخليت كامل است، چه در باب معاشرت با خَلق و انجام امور دنياوي، و چه راجع به امور ديني و هدايت و ارشاد خلق و باب امر به معروف و نهي از منكر، و چه راجع به رياضت نفس و سلوك الي اللَّه تعالي. و شايد اين كه در حديث شريف است كه "رفق ميمنت دارد و خرق و عنف شوم است"، اشاره به بعض اين امور باشد. مثلًا در باب انجام امور دنياوي آن طور كه با رفق و مدارا ممكن است انسان تصرّف در قلوب مردم كند و آنها را خاضع و رام كند، ممكن نيست با شدَّت و عنف، موفق به امري از امور شود. فرضاً كه با شدّت و سلطه، كسي اطاعت از انسان كند؛ چون قلب او همراه نشود، از خيانت، انسان مأمون نخواهد شد. ولي رفق و دوستي، دل را رام كند كه با رام شدن آن، تمام قواي ظاهره و باطنه رام شود؛ و فتح قلوب از فتح ممالك بالاتر است. خدمت هاي از روي صداقت و جانفشاني ها، همه از فتح قلوب است. با فتح قلوب، فتح ممالك نيز شود. فتوحات اسلاميّه در اثر فتح قلوب نظامي اسلامي بود، و الّا با آن عدِهّ و عُدّه، اين پيشرفتها غير ممكن بود.»(شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص315) مدارا با همسخان از هر نظر و موافقان، هزینه چندانی در بر ندارد بلکه مدارا با هم نوعان مخالف در عرصه های مختلف است که به سختی کار می افزاید. مدارا با دیگران، دامنه گسترده‏اى دارد كه پردازش مفصل به آن خارج از طاقت یک مقاله است اما در این جا به بعضى از آن‏ها اشاره مى‏كنيم:

1/ 2). رفق و مدارا بر اساس درجات ایمان و اسلام

افراد هر جامعه به تناسب زمان و مکان، شرایط و زمینه های رشد دینی، امکانات، تلاش و شناخت خود به درجه‏اى از ايمان دست مى‏يازند. بر این اساس نمی توان ادعا کرد که تمام انسانه ها ایمان مدار چه از لحاظ ایمان قلبی  یا تبلور آن در عمل به یک گونه اند و چه بسا برداشت ها از ایمان نیز متفاوت باشد به گونه ای اگر میزان الحراره ای برای سنجش ایمان افراد بشر فرض کنیم برخی در رتبه بالاتر و قله ایمان ، برخی در دامنه و برخی در موقعیتی ضعیف تر قرا دارند. با این حال همگی به گونه ای عام اهل ایمان شمرده می شوند. در باره مسلمان بودن نیز چنین تصوری وجود دارد. نشانه اولیه مسلمان شدن با اقرار به وحدانیت خدا و رسالت پیامبر حاصل می شود ولی قطعا درجه مسلمانی و تسلیم در این حد با مسلمانی که ملتزم به دیگر اصول و همچنین فروع است و به اخلاقیات منبعث از دین و فطرت اعتقاد قلبی و عملی دارد متفاوت است. حتی در صف موحدان اولیه ایمان مقداد،ابوذر، و سلمان با یکدیگر متفاوت است.(وسائل الشیعه،ج11،ص428) با توجه به اینکه مسلمان و مؤمن با هر اندازه و درجه ای در ادیان و به ویژه اسلام به رسمیت شناخته شده، نمی توان در امور اجتماعی به ویژه و مراودات مربوط  دینی دچار انحصار و تنگ نظری شد و برخی را در انزوا و برخی دیگر را از دایره ایمان و تسلیم خارج نمود بلکه با هر یک بر اساس بهره ای که از ایمان و اسلام برده است، همزیستی و معاشرت داشت، در تعامل بود، انتظار داشت، بهره برد، و در صورت تخلف بازخواست نمود. (البته چنین همزیستی جدای از بحث رعایت حقوق شهروندی و حق الناس است و هر یک از افراد جامعه حتی اگر بی دین هم تلقی گردند از حقوق انسانی- اجتماعی خویش محروم نبوده و شاقول ما در این زمینه تنها اتصاف او به صفت انسانیت است.) چنین راه روشی که ذکر شد عبارت دیگر مدارا با اهل ایمان و اسلام می تواند باشد. لازمه مدرا با افراد مختلف با درجات ناهمگون این است که باید طاقت و درجه هر یک را سنجید و بر اساس آن سهمی از ایمان را بر دوش او گذاشت و از وی عمل خواست چرا که: « چون اختلاف درجات اعمال و طاقت و اشتياق بر آن غالباً از اختلاف درجات ايمان است»(شرح حدیث جنود....ص323) در جامعه دینی نهی شده است که صاحب ایمان برتر به کسی که ضعیف تر در ایمان است خطاب بی ایمانی کند بلکه بایستی بکوشد در پرتو رفق اورا به مرحله بالاتر هدایت کند و در این راه فوق طاقت وی بر او باری تحمل نکندچرا که می شکند و جبرانش بر کسی است که چنین کرده است.(وسائل الشیعه،ج11،ص 428،ح5)  مرحوم محمد بن یعقوب کلینی(متوفای 328) در کتاب اصول کافی در همین موضوع بابی از احادیث را با عنوان درجات الایمان گشوده است که گرچه تنها دو  روایت را به خود اختصاص داده است اما به خوبی و با محتوایی گرانسنگ و راهگشا را در باره مدارا بر اساس درجات ایمان به خود اختصاص داده است. در اولین روایت امام صادق(ع) می فرماید خداوند ایمان را بر هفت سهم قرار داده است. [پس از ذکر هفت سهم] کسی که به درجه و سهم هفتم رسید کامل است و برخی از مردم یک ، برخی دو ، برخی سه و... را در چنته دارند. سپس فرمود: نباید بر کسی که یک سهم را داراست دو سهم، و انکه دوسهم دارد سه سهم و... تحمیل کرد چرا کرد ثمره اش انداختن آنها در وادی شدت و سختی است. سپس در روایت دوم همین باب به نقل ماجرایی می پردازد که يكى از شيعيان مى‏گويد: در حضور امام صادق (ع) درباره عده‏اى حرفى زده شد. من به امام (ع) عرض كردم: ما از آنان بيزارى مى‏جوييم، زيرا آنان به آن‏چه ما قائليم قائل نيستند. امام (ع) با تعجب از این بینش ما پرسیدند و فرمودند: اگر چنين است، ما هم از مزايايى برخورداريم كه شما از آن‏ها بى‏بهره‏ايد، پس ما هم بايد از شما بيزارى بجوييم؟! با آن‏ها دوستى كنيد و از آنان بيزارى مجوييد، زيرا بعضى از مسلمانان از اسلام يك سهم و بعضى دو سهم... بعضى هفت سهم دارند. سزاوار نيست بر دوش آن‏كه از اسلام يك سهم دارد به اندازه آن‏كه دو سهم دارد بار بگذاريم. سپس حضرت(ع) بار یبهتر جا افتادن و برا ی تقریب به ذهن، مسلمانى را مثال زد كه همسايه‏اى نصرانى  داشت، اسلام را در نظر او زيبا جلوه داد و نصرانى را به اسلام دعوت نمود او هم مسلمان شد. سحر گاه نصرانی توسط ملمان از خواب ناز بیدار شد تا  به مسجد بروند! تا نزدیک ظهر بر اساس دستور مسلمان، عبادت کرد و آن بیچاره چون خواست به خانه رود بازداشته شد به این دلیل که ظهر نزدیک است و بمان برای نماز ظهر! همین سخت گیری ها تا نماز مغرب و عشا ادامه یافت و نصرانی تازه مسلمان شده خسته و کوفته به منزل باز گشت. سحر شد و با صدای دق الباب همسایه مسلمانن از خواب بیدار شد.تا دوباره  به همان منوال دیروز به عبادت خدا پردازند. نصرانی در پاسخ در خواست وی گفت:برای این دین سراغ شخص بیکارتر از من برو! من فردی فقیر و عیال وارم! امام صادق(ع) سپس فرمود: این مسلمان اورا در دین وارد و خود نیز اورا از جرگه اسلام وارد و به دست خویش خارج کرد. مرحوم کلینی در پس این باب، باب دیگری ضمیمه می کند که چهار حدیث با همین محتوا در آن آورده است.(اصول کافی،ج2،ص42-45). حر عاملی از صدوق در کتاب خصال همین روایت را با اندکی تغییر ولی اتحاد در مضمون نقل کرده است با این اضافه که امام صادق(ع) پس از نقل ماجرای نصرانی تازه مسلمان شده می فرماید: آیا نمی دانی تفاوت ما با بنی امیه در چیست؟ بنی امیه حکومتشان به واسطه شمشیر، ظم وجور پایه گذاری شد و لی امامت ما با رفق،تألیف قلوب، وقار ، تقیه، روابط حسنه، ورع و جهد و کوشش پابر جاست بنابر این مردم را به دینتان و بر انچه بر آن هستید ترغیب کنید.(وسائل الشیعه،ج11،ص429-430،ح9)                 

2/2) مدارا در تعلیم ، ارشاد و تبلیغ دینی ؛در باره مدارا و رواداری در امر تعلیم و ارشاد، به دو امر مهم در میان شرایط آن می پردازیم؛

الف:رعایت ظرفیت متعلم و  ارشاد شونده ؛ این موضوع بیشتر در علومی مصداق دارد که دانش آموز طاقت لازم برای فهم معارفی را ندارد و اگر دون طاقت وی در فهم مطالب و معارف باشد عکس العملی بر خلاف را در پی دارد. می توان در باره علومی چون عرفان، فلسفه و مسائل کلامی نام برد. به ویژه در عرفان که از اسراری سخن به میان آمده که باید نزد اهلش مکتوم بماند. مرحوم امام خمینی با ذکر حدیثی از امام صادق خطاب به عمر بن حنظله از اصحاب امام (ع)، این چنین باره نوشته است: « وَ بِاسْنادِهِ عَنْ عُمَرَ بْنِ حَنْظَلَةَ عَنْ أبِي عَبْدِ اللَّهِ- عَلَيهِ السَّلامُ- قالَ: "يا عُمَرُ! لا تَحْمِلُوا عَلي شِيْعَتِنا، وَ ارْفُقُوا بِهِمْ؛ فِإنَّ النّاسَ لا يَحْتَمِلُونَ ما تَحْمِلُونَ".(کافی،ج8،ص275،ح522 ) فرمود به عمر بن حنظله كه تحميل نكنيد بر شيعيان ما، و رفق و مدارا كنيد با آنها؛ زيرا كه مردم تحمُّل نمي توانند بكنند آنچه شما تحمُّل مي كنيد. و اين حديث شريف، دستور كلّي است براي خواص؛ زيرا كه مردم هم در تحمل علوم و معارف و هم در تحمل اعمال قلبيّه و قالبيّه مختلفند، و هر علمي را خصوصاً در باب معارف، نتوان افشا پيش هر كس كرد، بلكه سراير توحيد و حقايق معارف، از اسراري است كه پيش اهلش بايد مكتوم و مخزون باشد. و نوع گمراهيها و إضلالها و تكفيرها از اين باب پيدا شده. و اين كه مردم، حتي علماء ظاهر، از علوم الهيّه احتراز كنند و گرد معارف و حقايق نمي گردند، براي همين است كه بعضي از ارباب اصطلاح و ذوق يا اصحاب علوم رسميّه عرفانيّه تهتّك كردند، و مقاصد شريفه را با الفاظ زشت و قبيح بيان كردند، و از اصطلاح قرآن و حديث بيرون رفتند با آن كه همان مقاصد به طور أكمل در كتاب خدا و احاديث ائمّه هدي - عليهم السلام- موجود است، ولي آنها به صورت بدي آن را جلوه دادند. از اين جهت، اسباب تنفّر طباع ظاهريين شده است. اينها نيز طاقت آن نداشتند كه لُبّ را از قشر و حقيقت را از صورت و معني را از لفظ جدا كنند؛ يكسره با اصل مطلب مخالف شدند.» مرحوم نراقی در همین باره معتقد است: علم را از اهلش بخل نکن و به نااهل نگو! اگر دیدی کسی درک و فهم و ذوق دارد، علمت را به او یاد بده و بخیل نباش با انتشار علم چیزی از تو کم نخواهد شد. اگر کسی درک کمی از مسایلی دارد و در ابوابی از علم که ذوق خاص لازم دارد، اهلش نیست، لازم نیست چنین ابوابی را به او درس بدهی! مانند درک مسائل فلسفی که اگر کسی ذوق خاص آن را نداشته باشد؛ برایش قابل هضم نیست و ضررش از نفع آن بیشتر است و موجب سوء استفاده از آن خواهد شد.(فراز و فرود نفس....، ص129) مرحوم آیت الله منتظری در خلال درس های خویش در شرح جامع السعادات مرحوم نراقی به ذکر خاطره ای در این باره پرداخت: در همین باره یادم هست زمانی در یکی از شبستانهای مسجد امام حسن عسگری قم، درس منظومه می‌گفتم و حدود چهار صد نفر در آن شرکت می‌کردند. برایم درس گفتن خیلی روان شده بود، به دو دقیقه از بالا تا پایین صفحه را نگاه می‌کردم و برای تدریس می‌رفتم و همه مطالب درس را از خارج می‌گفتم. مرحوم علامه طباطبایی هم اسفار می‌گفتند، که این دو درس از درس‌های معروف فلسفه حوزه بود البته دیگران هم درس فلسفه داشتند. روزی از طرف آقای بروجردی پیغام آوردند که شما دیگر منظومه نگو! وقتی دلیل آن را از ایشان سوال کردم ایشان فرمودند: می‌دانم فلسفه خوب است، من خودم هم در اصفهان فلسفه خوانده‌ام ولی نمی‌دانید از مشهد چقدر به ما فشار می‌آورند! معروف است که حوزه مشهد با فلسفه مخالف است. آیت الله بروجردی می‌فرمودند: بعضی‌ها مسائل فلسفه را خوب درک نمی‌کنند و فکرشان منحرف می‌شود من خودم در اصفهان دیدم که یک طلبه‌ای از درس فلسفه آخوند کاشی که آمد گفت: من الآن یک تکه خدا هستم! برای اینکه حقیقت وجود یکی است، من هم که وجود دارم پس من هم یک تکه از خدایم! آقای بروجردی می‌گفتند: کسانی که نمی‌فهمند آن وقت نتیجۀ عکس می‌دهد؛ فلسفه باید باشد اما، برای افراد خاص که درک آن مسائل را دارند. در همین باره یکی از آقایان خیلی محترم در فیضیه می‌گفت: ‌فلاسفه خدا را جسم می‌دانند ولی به ما نمی‌گویند و از ما مخفی می‌کنند به او گفتم: از کجا چنین می‌گوئید؟ گفت: چون فلاسفه میان علت و معلول سنخیت قائل هستند پس خدا که علت است جسم است چون ما که معلول او هستیم جسم هستیم، پس آنها خدا را جسم می‌دانند! این جور قضاوت‌ها درباره فلسفه ناشی از ذوق فلسفی نداشتن و عدم درک مباحث طرح شده است.(همان، ص128)

ب: اجتناب از زورگویی و تندخویی؛ استاد و معلم و ارشادگر هنگامی کارکرد آموزشی موفقی خواهند داشت که با رفق و محبت و مدارا دل های متعلمین و دانش آموزان را تسخیر نمایند. چنین اکسیری- درک متقابل خیر خواهی، مهربانی- دلسوزی گرچه ممکن است بیشتر در علوم انسانی نمود داشته باشد ولی تجربه نشان داده که در علوم تجربی نیز روش مهمی در آموزش  و فراگیری از ناحیه دانشجوست. مرحوم استاد ما در می فرمود: از دوران طلبگی و جوانی، حدیثی را که سندش صحیح اعلایی است حفظ کردم، حدیث خوبی است، معاویۀ بن وهب از امام صادق(ع) نقل کرده است که امام می‌فرمایند: «طلب علم کنید، و آن را زینت دهید به حلم و وقار و عصبانی و تند مزاج نباشید». وقتی در جامعه با مردم برخورد می‌کنید اگر بنا باشد تند خویی پیشه کنید مردم از اطراف شما پراکنده خواهند شد. وقار و سنگین بودن هم در عین حلم و بردباری لازم است. و سپس می فرماید: «وَ تَواضَعُوا لِمن تُعلمونَه العِلمَ وَ تَواضَعوا لِمَن طَلبتُم منهُ العِلم»، اینجا دو گونه تواضع را بیان کرده؛ اول: تواضع استاد در مقابل شاگرد؛ استاد باید به شاگردانش شخصیت بدهد و برای آنها ارزش قائل شود. اگر استاد به شاگرد تواضع کرد، خواهی نخواهی شاگرد هم برای علم استاد ارزش قائل خواهد شد. پس از آن می‌فرماید: شاگرد در مقابل استاد تواضع به خرج دهد، که محل شاهد ما همین است. بعد می‌فرماید: «ولاتکُونوا عُلماء جبّارین فَیَذهب باطِلُکم بِحَقکم»،  یعنی از آن سنخ علمایی نباشید که با جلال و جبروت، راه می‌روند و می‌خواهند با زور و جباریت در میان مردم جا افتند که اگر این جوری شد ارزش علمتان از بین می‌رود و اخلاق باطل، حق را که همان علم است، از بین می‌برد.(همان، ص126) رفق و سخن به درشتی نگفتن در هدایت و ارشاد دینی چنان اهمیت دارد که حتی این امکان وجود دارد که در فرعون که بر اثر تفرعن خود را خدای برتر می داند مؤثر واقع شود:« بالجمله رفق و مدارا در پيشرفت مقاصد، از هر چيز مؤثّرتر است، و چنانچه در مقاصد دنيائي چنين است، در مقاصد ديني از قبيل ارشاد و هدايت مردم رفق و مدارا از مهمّات است كه بدون آن، اين مقصد شريف عملي نخواهد شد.خداي تبارك و تعالي پس از آن كه حضرت موسي و هارون- عليهما السلام- را مأمور فرمود كه پيش فرعون بروند و او را دعوت و ارشاد كنند، از جمله دستوراتي كه به آنها مي دهد، مي فرمايد: "إذْهَبَا إلَي فِرْعَوْنَ إنَّهُ طَغي* فَقُوْلَا لَهُ قَوْلًا لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أوْ يَخْشي".(طه/43-44) دل سخت فرعون را- كه أنانيّتش به جائي رسيده بود كه به دعوي الوهيّت برخاسته بود- باز با رفق و مدارا بهتر مي توان به دست آورد. از اين جهت مي فرمايد: "برويد پيش فرعون سركشِ ياغي، و با او با نرمي و رفق سخن بگوئيد، شايد اين سخن نرم او را متذكر خدا كند و از روز جزا بترسد". و اين دستور كلّي است از براي هدايت كنندگان راه حق كه راه فتح قلوب را باز مي كند. چنانچه خداي تعالي پيغمبر بزرگ خود را ستايش مي فرمايد كه "تو بر خُلق بزرگ هستي" [و انک لعلی خلق عظیم،قلم/4]، البته براي چنين مقصد بزرگ، خُلق بزرگ لازم است كه قوّه مقاومت با تمام ناملايمات را داشته باشد، و با هيچ چيز از ميدان ارشاد خلق، در نرود.»(شرح حدیث جنود عقل وجهل،ص316) 

مولانا در باره خطاب الهی به موسی هنگامی که به درگاه فرعون می رود سروده است:

موسیا در پیش فرعون زمن                   نرم باید گفت قولا لینا

آب اگر در روغن جوشان کنی                دیگدان و دیگ را ویران کنی

نرم گو لیکن مگو غیر صواب                 وسوسه مفروش در لین الخطاب  (مثنوی دفتر چهارم)

 بر خلاف برخی ادیان گذشته دين اسلام بر پايه آسان‏گيرى استوار شده و شريعت سهل و آسان، سمحه سهله نام گرفته است.(بعثت بلاحنیفیة السمهة السهلة،.....). خداوند در جعل و تشريع قوانين، بر بندگانش آسان گرفته و تكليف بر چيزى ننموده كه توان آن را ندارند: «يريد الله بكم اليسر و لا يريد بكم العسر؛( بقره/ 185) خداوند براى شما آسانى مى‏خواهد نه دشوارى.» بر اين اساس، پيامبر اسلام (ص) هنگامى كه معاذ بن جبل را براى دعوت و تبليغ به سوى يمن فرستاد به وى فرمود: «يا معاذ بشّر و لا تنفر يسّر و لا تعسّر؛( سيره ابن هشام، ج 4، ص 337) اى معاذ! بشارت ده و نفرت ايجاد مكن، آسان‏گير باش نه سخت‏گير.» جالب توجه این که حتی پس از ایمان و در طریق انجام تکالیف و نسک الهی نیز سفارش شده که از سخت گیری پرهیز گردد: مردى به پيامبر (ص) گفت: اى رسول خدا! از بس فلانى نماز را طول مى‏دهد به سختى نماز را مى‏خوانم. حضرت آن روز با حالتى بسيار عصبانى و در موعظه‏اى فرمود: شما مردم را فرارى مى‏دهيد. هر كس با مردم نماز مى‏خواند بايد نماز را مختصر برگزار كند، چون در ميان آنان مريض و ناتوان و كسى هست كه به دنبال كارى است.( بخارى، ج 1، ص 31) و امام على (ع) به يكى از كارگزاران خود مى‏فرمايد:« وَ إِذَا قُمْتَ فِي صَلَاتِكَ لِلنَّاسِ فَلَا تَكُونَنَّ مُنَفِّراً وَ لَا مُضَيِّعاً فَإِنَّ فِي النَّاسِ مَنْ بِهِ الْعِلَّةُ وَ لَهُ الْحَاجَةُ وَ قَدْ سَأَلْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه واله حِينَ وَجَّهَنِي إِلَى الْيَمَنِ كَيْفَ أُصَلِّي بِهِمْ فَقَالَ صَلِّ بِهِمْ كَصَلَاةِ أَضْعَفِهِمْ وَ كُنْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيماً»( نهج البلاغه، نامه 53)  هنگامى كه نماز را در ميان مردم اقامه مى‏كنى به گونه‏اى نباشد كه خستگى و نفرت ايجاد كنی چرا که بین مردم گاهی مریض یا صاحب حاجتی است که توان تحمل طولانی شدن نماز را ندارد. هنگامی که پیامبر(ص) مرا به یمن فرستاد از چگونگی نماز با مردم آن دیار پرسیدم پیامبر فرمود: با آنان چون نماز ضعیف ترنشان، نماز گذار و نسبت به مؤمنان مهربانی کن. مرحوم امام سخت ترین رنج هادیان را، برخورد با جاهلان می داند:« بزرگتر زحمت و سخت ترين رنج و تعب هاديان راه حق، معاشرت با جاهلان و دعوت بي خردان بوده و هست. و از اين جهت، اينها بايد متصف به بزرگترين اخلاق حسنه باشند و بايد قوّه رفق و مدارا و حسن عشرت، در آنها به طوري باشد كه با تمام جهالتِ جاهلان و بي خردان، مقاومت كنند. زودرنجي و كدورت و أمراض عصبي، به كلّي با اين شغل شريف منافي است. شدّت و عنف و عجله، مخالفِ وظيفه هاديان الي اللَّه است، چنانچه در روايات شريفه اشاره به اين معني بسيار است.»(شرح حدیث جنود عقل و جهل؛ و نک: کافی ، ج2،ص116 باب المداراة)

3/2)رواداری در امر به معروف و نهى از منكر

امر به نیکی و نهی از پلشتی و بدی در جامعه در آموزه های دینی جایگاه ویژه ای را به خود اختصاص داده و در آیات و روایات بر آن به عنوان یک واجب الهی تأکید شده است اما نکته مهم در چگونگی اجرای این تکلیف اجتماعی است. به تبع آموزه های دینی در کتب فقهی آداب ، شرایط و مقدماتی برای وجوب و انجام این فرع از فروع دینی ذکر شده است.  يكى از مهم ترین آداب امر به معروف و نهى از منكر که موجب اثر گذاری بر فرد امر یا نهی شده خواهد شد، رفق و مدارا است؛ يعنى با زبان خوش و نرم، به نیکی امر شده و خطاكار را از راه نادرست باز آورده شود. شرط مهم در این فرایند ایجاد روابط دوستانه میان آمر و ناهی و طرف مقابل است. برای جا افتادن چنین چون جوی بایست نه خطا کار بلکه عمل و کار ناشایست وی مورد بیزاری قرار گیرد چنانچه طبیبی با بیمار خویش چنین می کند و از خود بیمار متنفر نیست و دلسوزانه در پی اصلاح و در مان وی بر می آید.  چنانچه خداوند به پيامبرش مى‏آموزد تا از منكر بيزار باشد، بى آن‏كه از عاملان آن بيزارى جويد و به او مى‏فرمايد: پس اگر تو را نافرمانى كردند پس بگو: من از آن‏چه مى‏كنيد بيزارم.( شعراء/ 216) ایجاد چنین جو دوستانه و مداراتی میان جامعه و معصومین (ع)، در جامعه آن روز چنان ایجاد شده بود که خود گنه کار مراجعه کرده و خواستار اجرای حدود الهی برخویش می شد. جالب آنکه در این گونه موارد – مانند کسی که تن به زنا یا سرقت داده است- از واژه«طهَِرنی» یعنی : پاکم ساز، بهره بردند.(نک: محاسن برقی،ج2،ص 309؛ تفسیر قمی،ج2،ص97؛ مناقب ابن شهر آشوب،ج2،ص335؛بحار،ج21،ص367 ) ایجاد چنین رابطه ای میان حاکم و مردم از این جهت اهمیت دارد که فرد خطا کار چنان به حاکم خویش اعتماد دارد که نیازی به استفاده از قوه قهریه بار یا اصلاح جامعه کمتر مورد نیاز است و با بیدار کردن وجدان جامعه خود برای اصلاح داوطلبان می شود. بر خلاف جوامع پلیسی انبیا الهی برای آن آمده اند تا گرد غبار فرو نشسته بر فطرت و عقول بشر را بزدایند تا شک و تردیدی باقی نماند و حجت تشریعی و ظاهری به کمک حجت باطنی در آید:(یثیرو لهم دفائن العقول، نهج البلاغه،خطبه1) و سپس این بشر است که پس از هدایت و اتمام دو حجت، خود در پرتو آزادی انتخاب و عقیده یا شاکر است و از آنچه به او عطا شده در راه دست بهره می برد و یا کفران نعمت کرده و نعمت هدایت را به کناری می نهد:(انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا، انسان/3)  در روایات رسیده از معصومین در باره امر به معروف و نهی از منکر بارها از رفق و مدارا ی آمر و ناهی سخن به میان آمده و جزو شرایط شمرده شده است.(نک:مستدرک الوسائل، ج12،ص186،ح1و ص187،ح4) مرحوم امام خمینی در شرح جنود عقل و جهل در این باره می گوید:« در باب امر به معروف و نهي از منكر، يكي از مهمّات، همين رفق نمودن و مدارا كردن است. ممكن است اگر انسان مرتكب معصيت يا تارك واجبي را با شدّت و عنف بخواهد جلوگيري كند، كارش از معصيت كوچك به معاصي بزرگ يا به ردّه و كفر منتهي شود؛ در ذائقه انسان امر و نهي تلخ و ناگوار است و غضب و عصبيت را تحريك مي كند. آمر به معروف و ناهي از منكر بايد اين تلخي و ناگواري را با شيرينيِ بيان و رفق و مدارا و حسن خُلق، جبران كند تا كلامش اثر كند و دل سخت معصيت كار را نرم و رام نمايد. در روايت خصال شيخ صدوق- عليه الرحمة- است كه حضرت خضر- عليه السلام- وقتي مي خواست از حضرت موسي- عليه السلام- مفارقت كند، آخر كلامش اين بود كه: "سرزنش و تعيير مكن البته كسي را به گناهي. و محبوبترين امور نزد خداي تعالي سه چيز است: ميانه روي و اقتصاد در وقتِ بي نيازي و دست بازي، و ديگر عفو و بخشش در حال قدرت، و سوم رفق و مدارا با بندگان خدا. و هيچ كس رفق نكند با كسي در دنيا مگر آن كه مرافقت كند خداي تعالي با او در آخرت. و رأس حكمت، ترس از خداي عزّ و جلّ است". الخصال،ج1،ص111،ح83» همان گونه که مرحوم امام به درستی می فرماید کارهای تند و خشن در برای ایجاد معروف و نهی از بدی ها در جامعه واکنشی جز عبور از معاصی خرد به کلان نیست و چه بسا به کفر و انکار منجر شدن! هنگامی که تنها متصدی امر به معروف و نهی از منکر حاکمیت می شود معضل و مشکلی شکل می گیرد و آن اینکه که جای منکرات بزرگ با کوچک عوض شده و به جای برخورد با نا بهنجاری هایی چون ظلم و تعدی به حق الناس وحقوق مردم ودزدی های کلان از بیت المال و تبدیل آن به مال البیت، تار مویی زیر زره بین قرار می گیرد که از چارقدی به بیرون آمده است و به جای پیگیری دزدی های کلان از سوی برخی متولیان صاحب نفوذ، به دنبال آفتابه دزد می گردیم! عکس العمل منجر شدن به کفر وردَه که امام خمینی از آن یاد می کنند به آن سبب است که اعمال خشونت بار در جامعه برای ایجاد معروف، صبغه دینی داشته و بر اثر نارواداری لازم، دین بدنام شده و مردمی که قدرت تمییز میان عمکرد بد آمران و ناهیان با اصل دین عجین شده با رحمت را ندارند، بدان بدبین شده چه بسا از آن خارج و به کفر گویی دچار شوند. آیت الله صانعی در باره روا داردی در این واجب می گوید:« کساني که معتقد هستند امر به معروف و نهي از منکر را فقط با زور و فشار مي توان اجرا کرد، از رأفت اسلامي بويي نبرده اند، در صورتي که همين اصل مهم را مي توان با مهرباني و دوستي به سرانجام رساند. نصيحت ما بايد جنبه الهي داشته باشد و ما بايد بخاطر خدا حرکت کنيم. امر به معروف و نهى از منكرى كه به عنوان فلسفه قيام ابى عبد اللّه ذكر شده است معنايش اين نيست كه ابى عبد اللّه مى خواست مردم را مجبور نمايد كه به معروف عمل كنند و از منكر فاصله بگيرند. مراد امام امر به معروف و نهى از منكر مقطعى نبود بلكه هدف اساسى ابى عبد اللّه(عليه السلام) اين بود كه فرهنگ معروف را از نظر علمى و عملى، در جامعه به وجود بياورد يعنى جامعه را طورى بسازد كه خود بخود معروف را انجام بدهند، همه افراد جامعه، ارزشهاى اسلامى و اساسى معروف را بشناسند، همه، انجامش بدهند و در مقابل، منكر و ضدارزشها را بشناسند و همه تركش كنند. سيدالشهدا(عليه السلام) جهت نهادينه كردن اين فرهنگ با فدا كردن خود و فرزندان و اصحابش به احياى معروف پرداختند نه با راحت طلبى و آسايش خواهى. اصولاً انبياء عظام كارشان فرهنگ سازى در حوزه معروف و منكر بوده است. آيه شریفه می فرماید: (كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّة أُخْرِجَتْ لِلْنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللهِ) خوبى ها و نيكى ها بايد با خوبى، كار فرهنگى و دراز مدت و تكيه بر خير و نيكى بصورت يك فرهنگ در آيد، نه اينكه در اين راه از اجبار و فشار استفاده شود. قرآن هرگز از ما نخواسته با فشار و زور و جبر و آسيب رساندن مردم را امر به معروف كنيم، از آنجا كه با گناه و آزار مردم نمى توان مسبب خير شد. آتش، آتش را خاموش نمى كند، بلكه براى خواباندن آتش از آب بهره مى برند، من از دانشمندان جهان مى خواهم كه به اين نظر دينى بنده توجه كنند كه امر به معروف و نهى از منكر بايد همراه با خوبى و نرمى باشد نه با فشار و صدمه و آسيب به افراد، اين حقيقت دموكراسى است. بايد عنايت داشته باشيد که اگر درمسائل دينى در آموزش و پرورش اجبار هست، آنرا برداريد که دين اجبار بردار نيست (لا اکره فى الدين) و چهره اسلام را چهره خشونت و زور نشان ندهيم، بلکه چهره اش را چهره تعليم و تربيت و پند و اندرز نشان دهيم که خدمتى بزرگ به اسلام و مسلمين است. اساس در اسلام بر اين است كه انسانها ساخته شوند:« ليقوم النّاس بالقسط»(..) در رواياتی آمده است: «انّ الامر بالمعروف و النهى عن المنكر سبيل الانبياء منهاج الصلحا»  صلحا كه چماق ندارند؛ صلحا كه زندان و شلّاق ندارند، صلحا كه توهين ندارند با رسانه هاى گروهى، صلحا با اصلاح خودشان جامعه را مي‌سازند.(برگرفته از نظرات معظم له در برخی دیدارها و نصایح پایان درس خارج)

Image

فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ

 

پس بشارت ده به آن بندگان من كه به سخن گوش فرا مى‏ دهند و بهترين آن را پيروى مى كنند

مجمع مدرسین و محققین حوزه علمیه قم