محمدتقي فاضل ميبدی
هركه بدين سر ادر آيد نانش دهيد و از ايمانش مپرسيد؛ چه آن كه بر سر سفره حق تعالی به جان ارزد بر سفره ابوالحسن به نان ارزد. (ابوالحسن خرقانی)
سخت گيری و تعصب خامی است تا جنينی كار خون آشامی است (مولوی)
از پرسش های عمده ای که پیرامون ادیان رخ می نماید این است که آیا در ذات ادیان الهی و بالاخص ادیان ابراهیمی، که از لحاظ گوهر، دین واحدی بیش نیستند، تساهل و يا تحمل عقاید خارج از حوزه آن دین وجود دارد؟ و در صورت وجود داشتن ،آیا تحمل ومدارا یک روش است و یا یک ارزش؟ سوم اینکه آیا در تاریخ ادیان بالاخص اسلام، به عنوان دین خاتم، تحمل عقاید دیگران به دست متولیان دین و یا نهادهای دینی تحقق یافته است و یا جنبه های بی تحملی و خشونت بر جنبه های تحمل و تساهل غلبه داشته است؟ البته ممکن است پرسش های دیگری در این زمینه وجود داشته باشد که در این مقال موجز مجال طرح آن نیست.
واژه های: " سمحه، سهله، یسر" و مشتقات آنها به عنوان اوصاف دین در آیات و روایات زیاد به کار رفته و پیامبر اسلام شریعت خود را با اوصاف فوق یاد کرده است.(1) گفتنی است که سماحت و سهولت هم یک دعوت درون دینی است و هم یک امر برون دینی. یعنی شریعت اسلام علاوه بر اینکه تکلیف شاق و مالایطاقی را بر پیروان خود تحمیل نمی کند، از امت اسلام نیز می خواهد در تحمل عقاید دیگران و در برابر افکار غیر مسلمان وسعت نظر و سعه صدر داشته باشند ومحتواي این نوشتار بیشتر مربوط به سهولت در امر برون دینی است که اسلام در برخورد با عقاید و افکار غیر مسلمانان چه واکنشی دارد و آنها را در چه مقام و منصبی می داند و می نشاند، ولی نسبت به بخش درون دینی تنها به چند آیه از قرآن اکتفا نموده و تفصیل مقال را به مجالی دیگر وامی گذاریم.
- «وَ جَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجْتَبَاكُمْ وَ مَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ...(2) و در راه خدا چنان که شایسته است جهاد کنید. او شما را برگزید و برایتان در دین هیچ تنگنایی پدید نیاورد؛ کیش پدرتان ابراهیم است.»
در این آیه سهولت و سماحت با نفی حرج همراه است یعنی با اینکه جهاد و تلاش لازمه حیات و زندگی است و هر انسانی در بستر حیات خویش، به طور تشریعی و یا تکوینی، مأمور به جهاد و مبارزه با موانع حیات و حقیقت است، ولی نباید زندگی خود را با عسر و حرج همراه سازد. مرحوم علامه طباطبایی در ذیل آیه یاد شده می نویسد:" خدا از روی امتنان هرگونه حرج در دین را، چه حرج در اصل حکم باشد و یا به طور اتفاقی حرجی عارض شود، برداشته است. بنابراین شریعت آسان و ساده پدرشان ابراهیم حنیف است؛ کسی که به خدایش ایمان آورد" .(3)
- خداوند در ضمن نقل داستان های قرآنی نکاتی را می آموزد که روح پیام آن داستان را می نمایاند. «... قُلْنَا يَا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْناً قَالَ أَمَّا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ يُرَدُّ إِلَى رَبِّهِ فَيُعَذِّبُهُ عَذَاباً نُكْراً وَ أَمَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صَالِحاً فَلَهُ جَزَاءً الْحُسْنَى وَ سَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنَا يُسْراً (4) گفتیم: ای ذوالقرنین [اختیار با توست] یا عذاب می کنی یا در میانشان [روش] نیکویی پیش می گیری. گفت: اما هر که ستم ورزد عذابش خواهیم کرد، سپس به سوی پروردگارش بازگردانیده می شود، آنگاه او را عذابی سخت خواهد کرد. و اما هرکه ایمان آورد و کار شایسته کند، پاداش نیکوتر خواهد داشت، و به فرمان خود، او را به کاری آسان واخواهیم داشت.» مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر این آیه می نویسد: " ظاهرا مراد به امر در امرنا امر تکلیفی است و معنای واقعی سخن این است که به وی دستورات آسان خواهیم گفت؛ یعنی به چیزهایی که برایش آسان باشد. و موجب سختگیری نگردد مکلف خواهیم ساخت" .(5)
این آیات و آیات دیگری که درباره نفی " عسر و حرج" و ایجاد سهولت و سکونت نازل شده است، اشعار به این معنا دارد که شریعت خداوندی از درون، شریعتی آرام و سکونت بخش و فاقد هرگونه تکلیف شاق و مالایطاق است؛ تا انسان ها در شریعتمداری خود گوهر دین را چون دُرّ دریابند و زیبایی و دلبردگی حقیقت دین را از دست رفته نبینند.
بازمی گردیم به امر تسامح در حوزه برون دینی و نوع نگاهی که دین اسلام به سایر ملل و نحل دارد. واژه " تسامح" به معنای مدارا و تحمل اخلاق و عقاید دیگران ـ که مورد قبول ما نیست ـ می باشد. به بیان دیگر، تسامح یعنی سیاست مدارای صبورانه در حضور چیزی که مکروه و ناصواب می شماریم. برخی آن را معادل "tolerance" گرفته اند و " تولرانس" در غرب از زمانی آغاز شد که به عنوان یک راه عقلی برای رفع مشکلات و اختلاف های ایجاده شده در مسیحیت ارایه گشت. " جان لاک" نخستین کسی است که در این زمینه کتابی را نگاشت و تولرانس را در ساحت دین برای ایجاد همزیستی و زندگی مسالمت آمیز بین پروتستان ها و کاتولیک ها به کار برد و فِرق مختلف مسیحی را به تفاهم و سازگاری دعوت کرد. لاک در رد کسانی که می خواهند به زور و شکنجه و خشونت مردم را صحیح الاعتقاد کنند و با ترس و تهدید جامعه را دینی سازند، چنین نوشت: " سرکوب، سیاست کارآمد و موثری نیست. از زور می توان برای واداشتن به انجام دادن حرکات عبادی به شیوه خاص مسیحی استفاده کرد، اما زور نمی تواند انسان را وادار کند که در خلوتگه ضمیرش ایمان یا اعتقادی را بپذیرد. آنچه زور می تواند انجام دهد واداشتن انسان به تظاهر به ایمان و صحیح الاعتقاد بودن است. چنین سیاستی نه فقط بی فایده است بلکه از جنبه اخلاقی زیانبار است، چون به پرورش نفاق می انجامد. بدین طریق لاک این استدلال کاتولیک ها را رد می کند که زور ـ تا چه رسد شکنجه و مرگ ـ می تواند انسان را به فلاح و رستگاری برساند."(6)
نکته ای که ذکرش در اینجا ضروری است این است که تساهل و تسامح بیش از آنکه یک امر دینی یا اخلاقی باشد، یک مقوله انسانی و فرادينی است، به این معنا که انسان ها از جهت فکر و فهم و سلیقه در درجات مختلف و متفاوتی هستند و کسی نمی تواند ادعا کند که هرچه من می فهمم حق است و هر فهمی غیر از فهم من باطل است. شاید سرّ اینکه قرآن کریم دین اکراهی را نکوهش کرده و آن را منتفی دانسته است، اشاره به این باشد که باید آدم ها را در فهم و اعتقاد آزاد گذاشت زیرا هر کس در چگونگی فهم باید آزاد باشد؛ بنابراین تسامح به عنوان یک مقوله فرادینی نخستین کاربرد آن این است که آدمیان را در کشف حقیقت و پیدا کردن راه سعادت آزاد می گذارد و هر گونه استبدادی را در این راستا محکوم می کند، چون استبداد دشمن آشکار و آشنای عقیده و فکر و فرهنگ است و راه اندیشیدن را بر انسان ها می بندد. علت اینکه رویکرد انسان امروز، به ویژه در مغرب زمین، به تساهل بیشتر شده است، این است که حاکمیت کلیسا راه را بر هر دگراندیشی بسته بود و حق مطلق را فقط از آنِ خود می دانست و هیچ حقیقتی ورای دیوارهای کلیسا مورد پذیرش واقع نمی گشت و بلکه صاحبان آن را به شکنجه و کشتار محکوم می کردند. بنابراین کلمه تسامح و تساهل پس از قرون هفدهم و هجدهم بیشتر مورد استفاده قرار گرفته است تا هر نوع مطلق گرایی و جزمیت اندیشی را، هم در ساحت ادیان و هم در ساحت فرهنگ و سیاست بزداید. در فرهنگ تسامح اصل بر این نیست تا به همه اندیشه ها و عقیده ها صورت حقیقت بخشد و یک نوع نسبی گری را در جامعه رواج دهد و بگوید هر کس به هر چه می اندیشد صواب است؛ بلکه در فرهنگ تسامح بیشتر تحمل عقاید و افکار غير، مورد نظر است نه تحمیل عقاید و افکار؛ و لازمه تحمل عقاید و اندیشه دیگران دست کشیدن از ایمان خود نیست؛ بلکه می توان در عین اینکه عقیده ای را باطل شمرد و فکری را مردود دانست، به صاحب عقیده باطل و فکر مردود احترام گذاشت و بر آن نشورید، و تعریف تسامح چیزی غیر از این نمی تواند باشد. انسان متسامح یعنی کسی که در برابر اندیشه ای ناصواب به زعم او، دارای سیاست صبورانه است. ممکن است برخی بر این گمان روند که تسامح یعنی بی اعتنایی به عقاید و افکار خود و یا نسبت به افکار باطل، حساسیت از خود نشان ندادن. داشتن چنین پنداری از تسامح غلط است و کسی نمی گوید دینداران باید نسبت به عقاید و افكار خود بی اعتنا باشند و راه را برای ترويج افكار مردود هموار سازند؛ بلکه سخن بر سر نوع و نحوه برخورد با افکار و عقاید دیگران است. ما اگر تسامح را در برابر خشونت قرار دهیم و معنی ضد این واژه را دریابیم، مفهوم آن روشنتر خواهد شد. خشونت یعنی هر فکری و عقیده ای را تحمل نکردن و آن را سرکوب و محکوم نمودن و با تیغ ارتداد و الحاد سر هر متفکر و دگراندیشی را بریدن. طرفداران تسامح می گویند سیاست سرکوب در ساحت فکر و فرهنگ و اعتقاد کارآمد و مؤثر نیست؛ بلکه از لحاظ اخلاقی اثرات زیانباری در پی خواهد داشت و فراتر از آنچه گذشت، تسامح یعنی پاسداشت حق اولیه انسان، که آزادی و انتخاب عقیده است؛ و خشونت یعنی زیر پاگذاشتن این حق. اینکه در جوامع مدنی اصرار دارند تا دین را از دست دولت خارج سازند و نهادهای دینی را از نهادهای دولتی جدا کنند، برای این است که دین اگر در چنبره قدرت قرار گیرد و لباس زور به تن کند، دیگر دین نخواهد بود چرا که عطوفت و لطافت خود را از دست خواهد داد. از سویی اگر تساهل از دامن دین برچیده شود و نهادهای دینی، عقاید و افکار غیر خود را تحمل نکنند، کثیری از افراد جامعه را دچار محرومیت های حقوقی خواهند کرد. حتی ممکن است برخی خشونت طلبان تا مرز گرفتن حیات فیزیکی از افراد دگراندیش پیش روند. لهذا مفهوم " تساهل" که در غرب توسط " جان لاک" فیلسوف پرآوازه انگلیسی مطرح شد، هدفش پشتیبانی از حقوق و آزادی های کسانی بود که در برابر گیوتین کلیساها و سلاطین تمامیت خواه، قرار داشتند و حقوقشان را از دست رفته مي ديدند. بشر غربی در مقابل قهر و خشونت کلیسا و نهادهای دینی و دولتی، حقوق خود را مطالبه می کرد، لذا کسانی كه قائل به حقوق بشر نیستند، اعتقاد و علاقه ای نیز به تسامح و مدارا ندارند و همچنین در جامعه ای که نقد و نقادی را بر نمی تابند و برخی افکار انسان های غيرمعصوم را پشت پرده عصمت می بینند و پیرامون آن خط قرمز می کشند، تساهل معنا نخواهد داشت. زیرا ممکن است کسانی در رأس هرم قدرت باشند که تحمل نکردن و به دنبال آن برخورد خشن کردن را یکی بدانند. غافل از اینکه دیگران نيز از " حق" آزاداندیشی و نقد به افکار و اعتقاد اکثریت برخوردارند و می توانند هرکجا که خواستند افکار خود را طرح نمایند، همچنان که در تاریخ اسلام مي خوانيم كه ملحدین، افکار خود را با مدارا آفتابی می کردند و ائمه(ع)، با ادب و نزاکت پاسخ آنان را می دادند.(7)
همان گونه که گفته شد: تحمل عقاید دیگران و رواپذیری نسبت به افکار دگراندیشان به معنای به رسمیت شناختن آنها در فرهنگ جامعه نیست. معمولا هر جامعه ای در مقام پاسداری از فرهنگ رسمی خويش دفاع خواهد كرد وكمتر جامعه اي بوده كه گوهر فرهنگ خود را به خاطر پهن شدن سفره فکری عده ای، از دست بدهد. ولی اگر برخی افکار به خاطر بی تحملی آفتابی نشوند و با احتجاجات محاجّهگران روبرو نگردند، ممکن است در نزد عده ای صواب تلقی گردد و عده ای را به دنبال خود بشوراند که در این صورت برای فرهنگ رسمی مردم تهدیدی خواهد بود. در اینجا سزاوار است به درون تعالیم دین، بالاخص قرآن راه یافته و در حد ممکن فرهنگ تساهلی قرآن را بنگریم.
تساهل از نگاه درون دینی
لازم به ذکر است که خشونت از نگاه قرآن و کلام الهی یک حالت صد در صد مردودي نیست؛ در برخی موارد ابراز خشونت یک امر لازمی به حساب آمده است؛ که با تاملی دقیق می توان آن را به برخی حوزه های اخلاقی و سیاسی برگردانید. همچنین مدارا و تساهل به پسندیده و ناپسند تقسیم شده است و نمی توان تساهل را یک پدیده ذاتاً ارزشی و اخلاقی تلقی کرد و حسن ذاتی برای آن برشمرد. در این جا به دو نمونه از آیات قرآن اشاره می کنیم: «يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ جَاهِدِ الْكُفَّارَ وَ الْمُنَافِقِينَ وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ (8) ای پیامبر با کافران و منافقان بجنگ و با آنان به شدت رفتار کن.» «وَ لَوْ كُنْتَ فَظّاً غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ (9) اگر تندخو و سختدل می بودی از گرد تو پراکنده می شدند.» در این دو آیه، که خطاب به پیامبر(ص) است، در آیه اول پیامبر را مأمور به اعمال خشونت می کند؛ زیرا جریان توطئه علیه جامعه نوپای اسلامی درکار است و منافقان و کفار دست به دست هم داده اند تا ضربه کاری خود را برای نابودی اسلام وارد سازند. در اینجا تساهل و مدارا معنا ندارد، و تساهل و بردباری مساوی است با نابودی جامعه نوپای اسلامی. در آیه دوم که در مقام وصف پیامبر اکرم (ص) است، او را به تساهل می ستاید و رمز موفقیت او را در فرونشانی خشم و غلظت می داند؛ زیرا در مقام ابلاغ پیام و انجام رسالت و تحقق نبوت باید با توده های مردم مدارا پیشه کرد و شعله خشم را خاموش ساخت و مردم را در انتخاب دین و برگزیدن آیین آزاد گذاشت؛ خصوصا آنجا و آنگاه که دولت به عنوان یک نهاد قانونی بخواهد متولی دین و اعتقاد مردم شود. "لاک" در رساله خود " Toleration" تاکید می کند، حکومت نباید مرجعیتی در عقاید دینی پیدا کند. دین امری مربوط به اعتقاد قلبی است و داوطلبانه پذیرفته می شود و بنابر ماهیت خود چیزی نیست که بتوان آن را به زور و قهر در اذهان آدمیان فرو نشاند و یا به وسیله قوانین موضوعه بر مردم تحمیل کرد و اگر به حال خود گذاشته شود، کارکردهایش را بهتر می تواند نشان دهد. و اگر به صورت طبیعی، راهی در اذهان و قلوب نگشاید و به قهر و تکلف باشد، خاصیت و اعتباری نخواهد داشت. بر حکومت نیست که مناط اعتباری برای صحت و سقم عقاید مردم به دست دهد، بلکه حكومت تنها مکلف است تا سلامت و امنیت کشور و جان و مال هر یک از افراد را تامین کند، و زمینه های حفظ اعتقاد و شعایر دینی در جامعه را فراهم نماید. «از این رو اگر شهریاران، مردم را به بهانه آمرزش روحشان، وادار سازند که در قلب های مورد نظر آنها حضور یابند، کار عبثی انجام داده اند؛ [زیرا] چنانچه مردم به کلیسایی اعتقاد داشته باشند، با طیب خاطر در آن جا حاضر می شوند و اگر اعتقاد نداشته باشند، حضور آنان برایشان هیچ ثمری نخواهد داشت و تا هر میزانی هم که نيت خیر، نوع پرستی و آمرزش ارواح، بهانه مطلوبی برای عمل فرمانروا باشد، تاثیری در آمرزیدگی و درستکاری آنها نخواهد داشت و بنابراین بعد از همه اینها، باید مردم را آزادانه به وجدان خود واگذار کرد.»(10) علت اینکه متولیان سیاسی جامعه نباید متولیان دین و اعتقاد مردم باشند این است که حکومت ها، ساختار مذهبی از پیش تعیین شده دارند و در پی آنند تا انسان ها را به جبر و زور وارد آن ساختار نمایند و کسی حق تخطی از آن ساختار را ندارد. در غیر این صورت نظام سیاسی به یک نظام توتالیتر تبدیل می شود که جباریت و استبداد دینی را به بار می نشاند، بنابراین قرآن کریم وظیفه پیامبران را تنها ابلاغ پیام و انذار مردم می داند و اگر مردم هم دعوت پیامبران را برنتابند، آنان حق تعقیب و تهدید و محاکمه را ندارند. « ... وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا عَلَيْكَ الْبَلاَغُ (11) و اگر روگردان شدند، بر تو تبلیغ است و بس.»؛ « فَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّمَا عَلَى رَسُولِنَا الْبَلاَغُ الْمُبِينُ... (12) اگر رویگردان شوید بدانید که وظیفه پیامبر ما رسانیدن پیام روشن خداوند است. » نظیر آیات فوق زیاد است که تصریح می کند دین با تهدید و ارعاب قابل رواج نیست و باید با عطوفت و مهربانی رواج پذیرد.
شگفت اینکه در تاریخ حکومت های دینی این مساله به اثبات رسیده است که هرگاه حاکمان مرجع عالی مذهب قرار گرفته اند، چگونه به حکومت های توتالیتر تبدیل شده اند؛ گویاترین نمونه آن تاریخ قرون وسطی است. قرآن حاکمیت فرعون را یادآوری می کند که مرجع عالی دینی مردم گشته و کسی نمی توانست خارج از ساختار مذهبی فرعون زندگی کند؛ زیرا قداست مذهبی یعنی فرعون و زیر سوال بردن مذهب فرعون یعنی علامت سوال روی فرعون گذاشتن. در نظام دینی فرعون، تسامح و تساهل راه ندارد؛ حتی اگر موسی هم از جانب خدا مأمور شود با " قول لیّن" با فرعون سخن بگوید: « فَقُولاَ لَهُ قَوْلاً لَيِّناً »(13) ولی جباریت فرعون به موسی اجازه نمی دهد که دین مردم را دگرگون کند و ساختار مذهبی فرعون را در هم بریزد؛ حکایت قرآن چنین است: « وَ قَالَ فِرْعَوْنُ ذَرُونِي أَقْتُلْ مُوسَى وَ لْيَدْعُ رَبَّهُ إِنِّي أَخَافُ أَنْ يُبَدِّلَ دِينَكُمْ أَوْ أَنْ يُظْهِرَ فِي الْأَرْضِ الْفَسَادَ (14) موسی را باید کشت زیرا بیم آن است که دین شما را تغییر دهد یا در این سرزمین فساد و تباهی کند.» در نهایت اهرم تبلیغاتی فرعون این است که موسی و هارون می خواهند امنیت ملی را به خطر انداخته و مردم را از سرزمین خود دور برانند و آیین موجود را براندازند. « قَالُوا إِنْ هذَانِ لَسَاحِرَانِ يُرِيدَانِ أَنْ يُخْرِجَاكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ بِسِحْرِهِمَا وَ يَذْهَبَا بِطَرِيقَتِكُمُ الْمُثْلَى (15) گفتند: این دو جادوگرانی هستند که می خواهند با جادوی خویش شما را از سرزمینتان برانند و آیین برتر شما را براندازند.» در سراسر حکایت موسی و فرعون این نکته مستفاد است که فرعون علاوه بر اینکه تاج حاکمیت سیاسی جامعه را بر سر داد، جامه جباریت دینی را بر تن کرده و هر نوع آزادی اندیشه و عقیده را از جامعه برگرفته است. ولی آیینی که موسی عرضه می کند منطبق با ملایمت و سهولت و منطق و بردباری است و در جایی که موسی خشمناک برخورد کرد و فرد گمراهی را کشت، به درگاه خدا به استغفار افتاد و گفت: « رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ (16) گفت: ای پروردگار من، به خود ستم کردم. مرا بیامرز و خدایش بیامرزید. زیرا آمرزنده و مهربان است.» و در جایی دیگر نزدیک بود موسی خشونت گذشته را تکرار کند؛ آنگاه به او چنین گفتند: « إِنْ تُرِيدُ إِلاَّ أَنْ تَكُونَ جَبَّاراً فِي الْأَرْضِ وَ مَا تُرِيدُ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْمُصْلِحِينَ (17) [ای موسی] اراده کرده ای در این سرزمین جبار باشی و نمی خواهی از مصلحان باشی.» لازمه مصلح بودن، تساهل و بردباری است و با ارعاب و خشونت نمی توان هیچ منطقی را حاکم کرد و اگر خشونت کارساز بود، انبیاء نخستین کسانی بودند که این راه را میپیمودند. در تعالیم دینی آنگاه مردمان به خیر امیدوار و از شر در امانند که خشم ها فرو نشانده شود و فیض به جای غیض نشیند: « ... مکظوما غیظه الخیر منه مأمول و الشر منه مأمون(18)؛ غیظش فرو نشانده است؛ به خیر او امید می رود و از شرش ایمنی حاصل است.». یکی از درس های اخلاقی که تعالیم اسلامی، در اخلاق عملی، به ما می دهد این است که: اگر کسی با شما بدی کرد و سیئه ای در جامعه مرتکب شد جزای او همان است ونه بيشتر؛ اما اگر گذشت پيشه سازيد بهتر است: « وَ جَزَاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُهَا فَمَنْ عَفَا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللهِ (19) جزای هر بدی بدی است همانند آن. پس کسی که عفو کند و آشتی ورزد مزدش با خداست.» سعدی با الهام از این آیه می گوید:
بدی را بدی سهل باشد جزا اگر مردی احسن الی من اساء
قرآن این برخورد مدارا گونه را حتی با اهل کتاب، بویژه با بی دینان، توصیه می نماید. در سوره کافرون خطاب به کفار می فرماید: « لَكُمْ دِينُكُمْ وَ لِيَ دِينِ»و در جای دیگر می فرماید: « وَ لاَ تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقَى إِلَيْكُمُ السَّلاَمَ لَسْتَ مُؤْمِناً (20)، و کسی که با شما از در تسلیم [و اسلام] وارد شود، نگویید که مومن نیستی.» در آیه دیگر برای اینکه پراکندگی های خشونت را از جامعه جمع کند و تشتت ها را بزداید، با کمال تساهل همه را به گرد یک کلام [توحید] می خواند: « قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ وَ لاَ نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَ لاَ يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَاباً مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ (21)، بگو ای اهل کتاب بیایید بر سر سخنی که بین ما و شما یکسان است بایستیم که جز خداوند را نپرستیم و برای او هیچ گونه شریکی نیاوریم و هیچ کس از ما دیگری را به جای خداوند به خدایی نگیرد و اگر رویگردان شدند، بگویند شاهد باشید که ما فرمانبرداریم.» و از آنها مهم تر آيه ای كه همگان را به نيكي و مدارايی نسبت به غيرمسلمانان دعوت می نمايد:« لَّا يَنْهَئكمُُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَاتِلُوكُمْ فىِ الدِّينِ وَ لَمْ يخُْرِجُوكمُ مِّن دِيَارِكُمْ أَن تَبرَُّوهُمْ وَ تُقْسِطُواْ إِلَيهِْمْ إِنَّ اللَّهَ يحُِبُّ الْمُقْسِطِينَ (22)، خداوند شما را از نيكى كردن و رعايت عدالت نسبت به كسانى كه در راه دين با شما پيكار نكردند و از خانه و ديارتان بيرون نراندند نهى نمىكند؛ چرا كه خداوند عدالتپيشگان را دوست دارد.» این آیات و مانند آن، نشان دهنده این است که تساهل در امر اعتقاد و آیین یک ارزش اخلاقی تلقی می شود؛ مادام که فتنه هایی جامعه را تهدید نکند، در غیر این صورت " غلظت" تا حد رفع فتنه امری ضروری خواهد بود.
تساهل در حوزه فرهنگ
ضرورت تساهل در حوزه فکر و فرهنگ از دیر زمان، عرصه جنگ و جدال بوده است. برخی از متفکران، هم در اسلام و هم در مسیحیت، بر این اصل پای می فشردند که فکر، در انحصار گروهی از انسان ها است و فرهنگ جامعه باید در حصار خاص ـ که ساختارش به دست ارباب قدرت است ـ قرار گیرد، در غیر این صورت هجمه فرهنگی خواهد بود. در اینجا به نحو اجمال اشاره خواهم کرد كه رشد و پویایی فرهنگ ها در تعاطی و دادوستد افکار بوده است و هیچ فرهنگی در حصار مخصوصی به بالندگی نرسیده است. از سایر فرهنگ ها که بگذریم، فرهنگ اسلامی عالی ترین نمونه برای این ادعاست. بالندگی تمدن اسلامی از نقطه ای آغاز شد که متفکران اسلام، در برهه ای از تاریخ، افکار مخالفان خود را برتافتند و با آنها به گفت و گو نشستند و راه های تهدید و توبیخ به غیر خود را بستند و فرموده پيامبر(ص):”الحكمة ضالة المومن “را بكارگرفتند و جدال احسن که دعوت قرآنی بود: « ادْعُ إِلَى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جَادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ»(23) را بنمايه دادوستدهای فرهنگی قرار دادند و اگر فكري را باطل مي دانستند با قاعده: « ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِي بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَدَاوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيمٌ (24)، سیئه را به بهترین شیوه دفع کن آنگاه خواهی دید که دشمنت، دوست همدل تو شده است» پاسخ می دادند.
در اینجا می خواهم یکی از پرسش های صدر مقاله را پاسخ دهم که آیا تساهل قرآنی در تاریخ اسلام تحقق یافته است و یا کاربرد خشونت بیشتر بوده است؟ شک نیست اگر در قرون نخست مدارای قرآنی نبوده و خشونت و نابردباری جای رأفت و بردباری را گرفته بود، دروازه های دیگر کشورها به روی اسلام باز نمی شد و مسلمانان در حصار حجاز می ماندند و تمدن اسلامی به بار نمی نشست، ولی با کمال تاسف دیری نپایید که خشونت جای تسامح وتساهل را گرفت وداستان ”محنت“ يا تفتيش عقايد جزو سياست خليفه عباسي گشت. ملايان درباری جنگ قِدَم و حدوث قرآن را پيش كشيدند و راه برای انديشيدن به خاطر ترس و تهديد مسدود شد و افول آفتاب تمدن اسلامی را باعث گشت. قرن های چهارم و آغاز قرن پنجم تعصبات مذهبی فراگير شد؛ از سویی بین شیعه و کرامیه در نیشابور اختلاف سختی بروز کرد و فقيهان و فيلسوفان یکدیگر را برنتافتند که گاه به تهدید و کشتار انجامید. تأسف اینکه حکومت ها خود را در این درگیری ها وارد کردند و با همدستی فقها کسانی را که با آنها هم عقیده نبودند به تکفیر و الحاد متهم کردند.(25) متاسفانه کلام اسلامی که اساس و مایه فرهنگ اسلام است تاریخ خونین دارد و ریشه تکفیر و الحاد از آنجا ناشی می شود و باید گفت بارزترین دشمن عقل و فکر تاریخ گذشته ما، استبدادهای فرهنگی بوده است که به شکل دین بروز کرده است و مستبدان دینی سعی می کرده اند علم و عقل و حقیقت را در استخدام خود در آورده و ابزار خودکامگی های خود کنند. اینان بر این بوده اند تا حقیقتی که انبیا بر آن مبعوث گشته اند، یعنی حیات عقل را، از ریشه بخشکانند. در این مقال نمی توان به تمامی رویدادهای تاریخی ادعای فوق پرداخت ولی " آب دریا را اگر نتوان چشید / پس به قدر تشنگی باید چشید"
- در قرن دوم هجری که بحث " اختیار انسان" در برابر " جبریه" درگرفت و طرفدارانی پیدا کرد، غیلان دمشقی را به جرم دفاع از آزادی انسان به فتوای فقیه زمان، امام اوزاعی، و به دستور خلیفه وقت، هشام بن عبد الملک، به دار آویختند و نخستین سنگ بنای خشونت در تاریخ کلام دینی را پی نهادند.
- داستان " محنت" که اشاره شد، از داستان های رنج آور و دردناک تاریخ اسلام است که به دست معتزلیان که به عقلگرایان اسلام مشهور هستند، به وجود آمد. محنت از ماده محن و به معنای رنج است و به معنای " تفتیش عقاید" می باشد. در سال 218 خلیفه عباسی (مامون) به دستیاری احمد بن ابی داود و مشاوران معتزلی دیگر خود دستور داد هرکس قایل به قدمت قرآن است از حقوق انسانی محروم می باشد و افرادی حق دارند در حکومت راه یابند که قرآن را امری حادث بدانند. حال چرا معتزله تله خشونت را گذاشتند؟ زیرا خود در زمان امویان مورد آزارهای فراوانی قرار گرفتند و با روی کارآمدن عباسیان و نفوذ اصحاب عقلگرا در دربار عباسی بنای تقاص را گذاشته و خشونتی را پیشه کردند که پیش از آن دشمنانشان پیشه کرده بودند. امثال احمد بن حنبل (241-164) را به جرم اینکه چون افکار کلامی مورد پسند حکومت را قبول نداشت، با غلّ و زنجیر پیش مامون که در شام بود، روانه کردند و بعداً برای اینکه بر عقیده خود پافشاری می کرد، عمال خلیفه، او را تازیانه زدند.(26) شگفت اینکه فقهای حنفی نیز از این کارها حمایت می کردند. چنانکه خود حنبلی ها نیز در زمان طغرل بیک از سلجوقیان با متکلمان اشعری چنین معامله سختی را در پیش گرفتند. داستان تفتیش منازل به دست حنابله و سختی گرفتن بر اهل اعتزال و صدور فتواهای سخت، مخصوصاً از جانب امام احمد بن حنبل بر معتزلیان، بر کسی پوشیده نیست.(27)
اگر در تاریخ اسلام، امتحان تفتیش عقاید (محنه) نمی گذاشتند و همچنان که در قرن دوم هجری، که از قرنهای درخشان اسلام است و حضرت صادق (ع) با پیروان ادیان و حتی اهل الحاد به طور مدارا برخورد می کرد و با تسامح قرآنی عقاید دینی را به بحث می گذاشت رفتار می شد، تاریخ فرهنگ و عقاید اسلامی خیلی از این بالنده تر می شد. البته شیعه در تاریخ دارای قدرت سیاسی نبوده است و در روزگار صفویه هم که شیعه صاحب قدرت شد از نظر تسامح و مدارا، تاریخ خوب و درخشانی ندارد. شاه اسماعیل صفوی، نخستین بانی جنگ های مذهبی، نزدیک چهل هزار نفر را در تبریز به خاطر عقیده می کشد و جنگ های شیعه و سنی به اوج خونریزی می رسد. شاه اسماعیل نه تنها سنی کشی را در قلمرو خود با شقاوت کم نظیری برپا کرد؛ بلکه از آن طرف موجب کشتار بی رحمانه شیعیان درخارج از قلمرو خود و در حکومت عثمانی شد. بنا به روایت طبری در زمان "واثق"، رومی ها سه هزار اسیر مسلمان داشتند و از حاکم اسلامی می خواستند تا اسرا را به مبادله بگذارند؛ تفتیش گران اسلامی جریان "محنه" را به اجرا گذاشته و گفتند باید از اسیران مسلمان امتحان گرفت؛ یکی اینکه آیا قرآن حادث است یا قدیم؟ و دوم اینکه آیا خداوند در قیامت قابل رویت است؟ اگر بر اساس اعتقاد معتزله پاسخ می دادند مسلمان شناخته می شدند، در غیر این صورت او را به عنوان مسلمان نمی پذیرفتند. اساساً هرگاه دین در دست حاکمان متعصب بوده و سیاستمداران جامعه، متولیان عقیده مردم بوده اند، حوزه های سماحت به تله های خشونت تغییر می کرده است. چرا که قدرت، تسامح بردار نیست و تحمل عقاید دیگر را بر نمی تابد و تلاش می کند تا عقاید مورد پسند حاکمیت را بر مردم تحمیل کند. و این زیان بزرگی است که دامنگیر ادیان بوده است. سعدي (عليه الرحمه) از مغزهاي خالی از تحمل حاكمان چنين ياد می كند و اندرز می دهد:
سر پر غرور از تحمل تهی حرامش بود تاج شاهنشهی
گنه بود مرد ستم كاره را چه تاوان زن و طفل بيچاره را
نظركن بر احوال زندانيان كه ممكن بود بی گنه در ميان
بينديش از آن طفلك بی پدر و زآه دل دردمندش حذر
بسا نام نيكوی پنجاه سال كه يك كار زشتش كند پايمال
شاید به لحاظ این زیان های بزرگ بوده است که خداوند همواره پیامبر را هدایت می کرد تا با جباریت و قهاریت، عقیده ای را برکسی تحمیل نکند و با فروتنی و خفض جناح، مردم را بخواند: « وَ اخْفِضْ جَنَاحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (28)، بال خویش را برای مؤمنانی كه از تو پيروی مي كنند بگستر.» ؛ « وَ اخْفِضْ جَنَاحَكَ لِلْمُؤْمِنِينَ (29)، و در برابر مؤمنان فروتن باش.» ؛ « فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِيلَ (30)، راه گذشت و گشاده رویی پیش گیر.» این ارشادها و هدایت های الهی برای این است که نمی توان با ریسمان حکومت، عقاید مردم را اندازه گیری کرد و با شاقول سیاست، افکار را تراز کرد. تکثرگرایی و حق انتخاب آزاد، از حقوق طبیعی افراد است و عالمان دین به عنوان وارثان پیامبر، تنها رسالت هدایت انسان ها و ا بلاغ دین را به عهده دارند: « وَ مَا عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاَغُ الْمُبِينُ »(31) قائمه ایمان انسانها عشق به خداوند است و بس:
ما ملک عافیت نه به لشکر گرفته ایم ما تخت سلطنت نه به بازو نهاده ایم
تا سحر چشم یار چه بازی کند که باز بنیاد بر کرشمه جادو نهاده ایم( حافظ)
پی نوشتها
- بعثنی بالحنیفة السمحة السهله، بحارالانوار، ج 22، ص 264. / 2. حج، 78./ 3. تفسیر المیزان، ج 14، ص 12./ 4 . کهف، 88-86./ 5 . المیزان، ج 13، ص 362.
6 . ر.ک: نامه فرهنگ، ش 28، ص 66./ 7 . ر.ک: احتجاجات طبرسی./ 8 . توبه، 73./ 9 . آل عمران، 159./ 10. لاک و ...، خداوندان سیاسی، ص 273 و مقصود فراستخواه، دین و جامعه، ص 216./ 11 . آل عمران، 20./ 12 . مائده، 92./ 13. طه، 44./ 14. غافر، 26./ 15. طه، 63./ 16. قصص، 15./ 17. قصص، 19.
- نهج البلاغه، خطبه همام/ 19 . شوری، 40./ 20 . نساء، 94./ 21 . آل عمران، 64./ 22. ممتحنه، 8./ 23. نحل،125./ 24. فصلت، 34./ 25. ر.ک: تاریخ ادبیات، تاریخ ذبیح الله صفا، ج 1، ص 236./ 26. ر.ک: خاندان نوبختی، ص 45، به نقل از تاریخ بغداد، ج 5، ص 177./ 27 . تاریخ ادبیات، صفا، ج 1، ص 239./ 28. شعراء، 215./ 29 . حجر، 88./ 30. حجر، 85./ 31 . عنکبوت، 18.