محمدتقی فاضل میبدی
آن یار کز او خانه ما جای پری بود سرتاقدمش چون پری از عیب بری بود
اوقات خوش آن بود که با دوست به سر شد باقی همه بی حاصلی وبی خبری بود
خوش بود لب آب و گل وسوسن و نسرین افسوس که آن سرو روان رهگذری بود
مبالغه نخواهم کرد و گزافه نخواهم گفت که قامت روح و قوام اندیشه و قابلیت احمد قابل نشانگرتعبیرحافظ: از عیب بری بودنش بود. من او را آنگونه می ستایم که سالها در محافل علمی و غیر علمی دیده بودمش؛ ذهن و زبان و زندگیش با هم تطابق داشت و همگون بود. همیشه و همواره سخن و ادعای خود را با آیت، درایت و روایت هم سنگ می کرد. تلاش می نمود این سه را در سخنش با هم در آمیزد. دانشی مردی در میان ما رخ در نقاب خاک کشید که هرکس می شناختش داغ دردناکی در خود احساس می کرد. راسخی مردی در خاک امن ابد غنودن گرفت که راه روشنگرش، در میانه های عمر، در عرصه استنباط آیین و اندیشه تازه پر گرفته بود و در درگاه بهاری نشسته بود که می رفت تا نهال اندیشه اش را به ثمر نشاند .و مظلومیت نواندیشی دینی را یاورشود. نگارنده بارها با او نشسته بود. گاهی دیدگاهش را با نگاهی، چه در زمینه سیاسی و چه در زمینه فقهی، به نقد می گذاشتم، بدون اینکه برآشوبد و مسیر مراء و مجادله را در پیش گیرد، آرام می شنفت با لبخندی ملیح، یا می پذیرفت و یا قانع نمی گشت. هیچگاه در باب گفتگو برآشفتگی از او ندیدم. امیدی و اتکایی بود برای کسانی که می خواستند نگاهی عصری و امروزی با حفظ سنتها به دین داشته باشند.
احمد قابل ارسطو وار افلاطون را دوست می داشت ولی حقیقت را بیشتر دوست می داشت. این را در مواجه با استادمان مرحوم آیت الله منتظری دیده بودم. سخن کانت را فرا گوش خود کرده بود که: جرات دانستن داشته باشد. سفارش عیسی مسیح (ع) را در جان نشانده بود که نقاد کلام باشد " . سخن امام علی (ع)را باور داشت که درایت را بر روایت مقدم بداند . پیام امام موسی بن جعفر(ع) را به جد گرفته بود که حق را بگوید هرچند ثمرات تلخی در پی داشته باشد. از امام رضا(ع) آموخته بود که یاری بهتر از خرد و دشمنی بدتر از بی خردی نیست. ازامام عسکری(ع) می دانست که «خیارالناس» عالمانی هستند که گفتارشان به صلاح جامعه بیانجامد. و «شرارالناس» عالمانی هستند که کردارشان به فساد جامعه ختم شود.
با اینکه زخمهای کهنه جبهه های جنگ در تن داشت جایی بر زبان نیاورد. این حدیث تلخ را از دیگران شنیده بودم. و در جایی نمی گفت که دیگر برادرش در جبهه های جنگ بر بال شهادت نشسته باشد. این همه را بسان عبادت می دانست که ممکن است اظهارش نوعی نامقبولی درگاه حق تلقی شود. و با این ارزشهای متعالی بازرگانی و سوداگری نکرد. و هیچگاه یوسف روح خود را با زر ناسره نمی فروخت. تلاش می کرد مقام پارساییش براساس فرموده امام علی (ع) میان دو جمله نشانده باشد: نه داده ای او را شادناک سازد و نه از دست داده ای غمناکش نماید. «الزهدبین کلمتین...» ضمیرخود را به هست و نیست دنیا نمی رنجانید.
به هست ونیست مرنجان ضمیر وخوش می باش که نیست است سرانجام هرکمال که هست(حافظ)
کمال است در نفس مرد کریم گرش زر نباشد چه نقصان وبیم(سعدی)
واو می دانست که:
هرکه را خوابگه آخر ز دو مشتی خاک است گو چه حاجت که با فلاک کشی ایوان را؟(حافظ)
می توان گفت: داروی تربیت را از پیر طریقت (استادش) ستانده بود. پنجه دیو درون را با سرپنجه ریاضت شکسته بود. و درطریق طلب از غصه شکایت نمی کرد. آنچه گفت و نگاشت از سر اخلاص و خیرخواهی بود. بسان استادش تخم کینه ای را در دل نمی کاشت. مکافات کسی را نمی جست. جفاها کشیده بود، اما جفا جویی نمی کرد. در راه اعتقاد و گفتارش رنجها را برخود هموار ساخت. ملامت ها کشید ، با این همه خوفی به خود راه نمی داد.
آخرین بار که دیدمش در بیمارستان میلاد در بخش ویژه بود. با این که نایی و توانی نداشت و دستگاهی به او وصل بود، مرا درآغوش کشید. برای نخستین بار گریستنش را دیدم و من هم با او لحظاتی دردناکانه گریستم. با نگاهش مدد می گرفت تا خواسته هایش را تفهیم کند. و این نگاهش سخت برایم دردآور بود . به یاد شعر «سایه » افتادم :
گوش کن با لب خاموش سخن می گویم پاسخم ده به نگاهی که میان من و توست
خداحافظی کردم و طلب شفاعت نمودم و آرزوی بهبودیش را داشتم.
دریغ و درد اینکه در آن حالات، زبان حالش غزل مولوی بزرگ در آخرین لحظات عمرش بود :
رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن ترک من خراب شب گرد مبتلا کن
ماییم وموج سودا شب تا بروز تنها خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن
ماییم و آب دیده در کنج غم خزیده بر آب دیده ما صدجای آسیا کن
در خواب دوش پیری در کوی عشق دیدم با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن
گر اژدهاست بر ره عشقست چون زمرد از شوق این زمرد هین دفع اژدها کن(دیوان شمس)
امید وارم، او که در کنار تربت رضا(ع) در خاک امن ابد غنوده است، بر بارگاه راضیة مرضیة راه یافته باشد(یا ایتها النفس المطمئنة ارجعی الی ربک راضیة مرضیة)