ایران، قم

25.49°C
آسمان صاف
جمعه
18.42°C / 29.55°C
شنبه
19.67°C / 29.7°C
یکشنبه
20.29°C / 30.19°C
دوشنبه
17.6°C / 25.05°C
سه شنبه
15.15°C / 19.36°C
چهارشنبه
14.76°C / 24.35°C
پنج شنبه
16.77°C / 25.28°C

دردِ با درمان؛ استبداد و رهایی از آن، بازانديشي و مروري بر نظريه استبدادِ كواكبي

سيدعلي ميرموسوي
در طول دو قرني كه از استبداد ستيزي و مبارزه در راه مردم سالاري در جهان اسلام مي گذرد، آثار فراوان و گوناگوني در باره استبداد به نگارش در آمده اند، ولي شايد هيچ يك از نظر تاثير و گستردگي مخاطب به پاي «طبايع الاستبداد» كواكبي نرسد. وی در پرتو آشنایی با میراثِ استبداد ستیزانه اندیشمندان عصر جدید همچون منتسکیو و ویِری نظریه ای درباره استبداد پرداخت و ناسازگاری آن با آموزه ها و ارزش های اصیل دینی را نشان داد. نظریه او نه تنها سرشت خودکامگی و خوی های آن را به خوبی توضیح می داد، بلکه مبنایی دینی برای جنبش های اصلاحی و استبداد ستیز عصر خود فراهم آورد، از این رو مورد استقبال فراوان قرار گرفت. استمرار نظام هاي استبدادي در كشورهاي اسلامي سبب شده است اين اثر با وجود صد و بيست سالي كه از انتشار آن مي گذرد همچنان تازه بماند و قربانيان استبداد را به سوي خود بكشاند.در ايران نيز در سال ۱285 ه.ش همزمان با پيروزي مشروطيت اين اثر به كوشش عبدالحسين ميرزاي قاجار به فارسي برگردانده شد و تا كنون بارها به چاپ رسيده و خوانندگاني بسيار داشته است.
كواكبي در پاسخ به اين پرسش كه «حقيقتِ دردِ مشرق و دواي آن چيست؟» استبداد را عامل اصلي انحطاط و عقب ماندگي مسلمانان معرفي و به بررسي سرشت، ويژگي ها و ارتباط آن با دين، علم، ثروت، اخلاق و پيشرفت مي پردازد و در نهايت راه درمان و اصلاح نظام استبدادي را بيان مي كند. او در اين راستا مجموعه اي از مباحث انديشه اي، جامعه شناختي و روانشناختي را در هم مي آميزد و با بهره بردن از آيات قرآن و بياني گاه خطابي و پر شور خواننده را به مقاومت و كوشش براي رهايي از استبداد فرا مي خواند. مخاطب او طبقاتي از جامعه به ويژه نسل جو انند كه در زنجير بندگي گرفتار آمده و فشارِ استبداد مانع خردورزي آنان شده و دين و دانش و اخلاق آنان را تباه ساخته و از تربيت درست آنان جلوگيري كرده است. از اين رو وي مي كوشد تا با معرفي درست استبداد و پيامدهاي آن، بندهاي انديشيدن را از ذهن آنان بگسلد و اكثريت را از درد آگاه كند، زيرا به اعتقاد او «ملتي كه اكثر آن درد هاي استبداد را احساس نكنند، مستحق آزادي نيند».(1) نظريه كواكبي در باره استبداد را در سه بخش مي توان مورد بررسي قرار داد: چيستي استبداد، استبداد شناسي، رهايي از استبداد.
۱. چيستي استبداد
بررسي چيستي استبداد با تعريف لغوي آن آغاز مي شود كه عبارتست از اين كه «شخص در كاري كه شايسته مشورت است بر راي خويش اكتفا نمايد». در اصطلاح سياسي «مراد از استبداد، تصرف كردن يك نفر يا جمعي است در حقوق ملتي بدون ترس از بازخواست».(2) از اين ديدگاه استبداد ويژگيِ «حكمراني است مطلق العنان كه در امور رعيت چنان كه خود خواهد تصرف نمايد بدون ترس و بيم از حساب و عقابي محقق». كواكبي در تعريف نظام استبدادي بر نا محدود بودن قدرت و پاسخگو نبودن آن تا كيد مي كند و خاستگاه آن را اين مي داند كه «حكمران مكلف نيست تا تصرفات خود را با شريعت، يا بر قانون و يا بر اراده ملت مطابق سازد».(3) بر اين اساس حكومت هايي كه با وجود تقيد ظاهري به قانون قدرت باطل كردن آن را دارند نيز استبدادي قلمداد مي شوند. از اين رو حكومت استبدادي گونه هاي بسياري دارد و در شكل هاي فردي و جمعي مي تواند تحقق يابد. شناختِ دقيق خویِ استبداد در گرو فهم ارتباط آن با دين، علم، بزرگي، مالكيت، اخلاق، تربيت و پیشرفت است. بنا براین کواکبی طبيعت وخوی خودکامگی را در ارتباط با هر یک از این موارد به طور جداگانه بررسی می کند و به همین دلیل آن را طبایع الاستبداد می نامد(4).
۲. استبداد شناسي
برای شناخت استبداد کواکبی نخستين گام را با بررسي طبيعت يا خوی آن در ارتباط با دين برمی دارد. وی در آغاز ديدگاه مشهور در انديشه سياسي غرب را ياد آور مي شود كه «استبداد سياسي از استبداد ديني توليد شود». حتي كساني كه رابطه توليدي را نمي پذيرند، تلازم و همبستگي آن دو را انكار نمي كنند.(5) او با استناد به حكايت هاي پيشينيان و روايت هاي تاريخي تورات و انجيل اين دو برداشت را تاييد مي كند، ولي ديدگاه آنان در مورد نقش قرآن در تاييد استبداد را نمي پذيرد و ناآگاهي و نيز عملكرد تاريخي مسلمانان را دليل اين اشتباه مي داند. از ديدگاه نويسندگان غربي شباهتِ سيماي اقتدارگرايانه و هراس انگيزي كه در دين از خداوند ارائه مي شود با سيمايي كه مستبدان از خود ترسيم مي كنند، توجيه كننده استبداد نزد توده و عوام است. به بيان ديگر«مردم عوام معبود خود را با با ستمكار خودشان در بسياري از حالات و نام ها و صفات مشترك بيينند»(6) و براي آنان تفاوت بين اين دو بسيار دشوار است. پذيرش ادعاي الوهيت مستبدان قديم را نيز بر همين اساس مي توان توضيح داد. به هر حال پيوند گسست ناپذير بين استبداد ديني و سياسي وجود دارد، از اين رو «اصلاح دين از بهر اصلاح سياسي سهل ترين اسباب و نزديك ترين راه باشد.»
كواكبي سپس با مروري گذرا بر تاريخ اين پيوند به چگونگي تحريف آموزه هاي يهوديت و مسيحيت در راستاي توجيه استبداد مي پردازد. به اعتقاد او اسلام با ويران كردن بناي شرك قواعدِ آزادي سياسي را استوار كردوآيات بسياري از قرآن بر اين اصل تاكيد مي كند. بنابراين «آيين اسلام را اساس بر اصول اداره ديموقراطي يعني عمومي و شوراي اريستوقراطي يعني شوراي بزرگان مي باشد.»(7) با وجود اين «دينِ آزادِ سهلِ ساده كه سختيها و غلها را بر گرفت و امتياز و استبداد را هلاك ساخت»، در اثر ناداني و مهجوريت قرآن، اسباب تفرقه و ابزار توجيه استبداد شد. در نتيجه همچون ساير اديان «به سبب فروعات و وسعت دادن ها و سخت گرفتن و مشوش داشتن و داخل كردن زيادت ها در او ضايع» و به ديني تبديل شد «كه هر كس تمامي مسائل مذكوره او را بداند هرگز قيام بر واجبات آن نتواند.»(8) كواكبي عامل اين انحراف را الگو برداري مسلمانان از آيين كاتوليك مي داند و چنين نتيجه مي گيرد «بدعت ها كه ايمان ها را مشوش ساخته و آيين ها را زشت رو نموده، تمامي آن ها از يكديگر تسلسل يافته ولي همگي را غرض و مقصود يكي است و او استبداد است.»(9) او سپس با باز انديشي در برخي از آيات قرآن همسويي آن را با يافته هاي علمي جديد را نشان مي دهد و از اين راه بر ناسازگاري آن با استبداد استدلال مي كند.
دومين گام در استبداد شناسي بررسي خوی و طبیعت آن در رابطه با علم و دانش است. كواكبي با توجه به نقش ناداني در استمرار استبداد، دانش را همچون نوري مي داند كه مستبد چونان خفاش از آن گريزان است. البته دانش هايي مانند لغت و و زبان يا علوم دينيِ مربوط به معاد براي استبداد زيان بار نيست بلكه استبداد از علوم انساني بيمناك است. «علمي كه بندهاي مستبد از آن همي لرزد علوم زندگاني مي باشد ... علمي كه عقلها را وسعت دهد و مردمان را آگاه سازد كه انسان چيست؟ و حقوق او كدام است؟ طلبيدن چگونه؟ و دريافتن چگونه؟»(10) افزون بر اين استبداد از برتريِ علمي اهل دانش نيز نگران است، بنا براين «ميان استبداد و علم جنگ دايم و زد و خورد مستمر برپاي است... پس هرمستبدي به اندازه قدرت خويش كوشش نمايد كه نور علم را خاموش ساخته رعيت را در ظلمات جهل باقي دارد.» هراس استبداد غربي از علم به علت ترس ازآگاهي مردم به برتري آزادي نسبت به زندگي و شناختن عزت و عظمت نفس است. اما استبداد شرقي علم را همچون آتشي بر جسم باروتي خود مي داند و از صولت علم مي لرزد.
كواكبي در سومين گام به بررسي طبيعت و خویِ استبداد در ارتباط با «بزرگي» مي پردازد. او با استناد به اين گفته منتسكيو كه «استبداد اصل تمامي فسادها باشد» نقش استبداد را در فاسد ساختن بزرگي و جايگزيني «بزرگيِ دروغين» به جاي آن توضيح مي دهد. بزرگي راستين يافتن محبت و احترام در دل ها است كه لذتي بسيار و جايگاه والا و نزد آزادگان ارزشي بيش و يا دست كم همسان با زندگي دارد، از اين رو براي يافتن آن جان خود را به خطر مي اندازند.(11) اين بزرگي جز با بخشش در راه جامعه، يا خدا و «به تعبير غربيان در راه انسانيت و وطنيت» دريافتني نيست. اين بخشش بر حسب اين كه مالي يا علمي و يا جاني باشد نام هاي گوناگوني مي يابد. بخشش جاني «بزرگي والا» نام دارد و آرزوي انسان هاي والا مقامي است كه در راه مبارزه با ستم شهادت را برمي گزينند. در برابر، بزرگي دروغين، كه براي ياوران و كارگزارن نظام استبدادي و با القاب و عنوان هاي دريافت شده از مستبد پديد مي آيد، شعله اي است از آتش دوزخ كبريايي مستبد كه براي سوزانيدن شرف انسانيت به كار مي رود.
در نظام هاي آزاد بزرگي با خدمت به عموم مردم به دست مي آيد ولي در نظام استبدادي نتيجه خدمت به مستبد است. «بزرگان دروغين» كوشش مي كنند خواري و خفت خودشان نزد مستبد را از مردم پوشيده بدارند و آنان را فريب دهند. هدف مستبد از تربيت اين بزرگان دروغين نيز فريب ملت است «تا در جنگي كه خود او محض اقتضاي استبداد بر انگيخته است جان فشاني كنند و ايشان را به گمان افكند كه مراد او ياري دين است، تا ميليون ها از مال ملت را در راه لذايذ و تاييد استبداد خويش به نام حفظ شرف ملت اسراف ورزد. يا ملت را به كار گيرد تا دشمنان ظلم او را به نام اين كه دشمن ملت اند آسيب رسانند.»(12) مستبد براي اين هدف تنها فرومايگان بر مي گزيند از اين رو گويند: «دولت استبداد دولت پست فطرتان بي بنياد است». در چنين نظامي خوي استبداد در همه افراد « از مستبد اعظم گرفته تا پليس تا فراش تا جاروب كش كوچه ها»(13) وجود دارد، زيرا «فرومايگان را جلب محبت مردمان اهميتي ندارد» و تنها براي خشنودي مستبد كوشش مي كنند.
البته گاهي مستبد خردمندانِ امين را به گمان اين كه با وي همسويند و به سود اومي انديشند نيز منصب و رتبه مي دهد، ولي چون امانت داري آنان را دريابد «دست ايشان را كوتاه كند و دورشان سازد.» به اعتقاد كواكبي «اصلاح طلبي» در درون نظام استبدادي توسط همين افراد شكل مي گيرد وهم ايشانند كه « افراد ملت را نداي اصلاح وطلب عدل در دهند و خود اين انقلاب است كه مستبدين از چاره آن در مانده اند». به نظر مي رسد كواكبي در اين جا به ناسازه بزرگي در نظام هاي استبدادي توجه دارد كه پيش تر نيز منتسكيو ياد آور شده بود. از نظر منتسكيو در نظام استبدادي فرد براي بزرگي يافتن بايد فرومايه باشد، با وجود اين كارهاي بزرگ از افراد فرومايه ساخته نيست و به بزرگان نياز هست. با وجود اين كواكبي چندان خوشبين نيست و اصل در مورد رجال و كارگزاران نظام استبدادي را وفاداري به مستبد مي داند، از اين رو معتقد است نبايد فريب گلايه ها و نارضايتي آنان از نظام را خورد و نشان اصلاح طلبي آنان دانست. «بلكه توان گفت مقصود آنها از اين حركات چيزي به جز تهديد مستبد نيست تا خون رعيت، يعني مال ايشان را به دست آورند».(14) دلايل و نشانه هاي بسياري وجود دارد كه «تمامي رجال عهد استبداد بد عهد و بد حميت باشند و اگر گاهي اظهار ناله و دردمندي كنند تمام آن به قصد فريفتن ملت بيچاره مي باشد(15).»
رابطه استبداد با مال و مالکیت چهارمين گام در استبداد شناسي كواكبي است. از دیدگاه وی «تمامی آنچه انسان از آن ثمره آن منتفع گردد، مال می باشد.» او نخست با یادآوری رسم آدم خواری که در گذشته در بین انسان ها رواج داشته و سپس منسوخ شده، ادعا می کند استبداد با به یغما بردن اموال و بیگاری کشیدن از مردم این رسم را به شکلی جدید بازگردانده است. سپس به نقش استبداد در نابرابری در توزیع ثروت و انباشت آن می پردازد و آموزه های اسلام برای توزیع برابر و ناپسندیده بودن ثروت اندوزی را بیان می کند. بر این اساس سه شرط را برای مالکیت مشروع شناسایی می کند: نخست آن که «جمع آوری مال از راه حلال و مشروع باشد؛ یعنی بخشش طبیعت، یا از کشت و زرع و یا اجرت کار و یا قرض» دوم آن که مال اندوزی «موجب تنگی لوازم و معاش دیگران نگردد» و در نهایت این که مال بیش از اندازه از قدر نیاز انسان فراتر نرود.(16) به اعتقاد وی حکمت حرمت ربا نیز جلوگیری از مال اندوزی بیش از حد و حفظ مساوات مالی در بین مردم است.حرص مال اندوزی در نظام استبدادی بیشتر است، زیرا دزدی از خزانه و اموال عمومی و پایمال کردن حق ناتوانان آسان تر است. هرکس با مستبد و یاران او ارتباط برقرار کند و وفاداری خود را با چاپلوسی به اثبات برساند می تواند «ثروت بی اندازه تحصیل نماید(17).»
خویِ استبداد در ارتباط با مالکیت این است که اموال مردم «را عرصه یغمای مستبد و یاوران و کارگزاران او قرار دهد و آن را به باطل غصب نماید». مالکیت در نظام متزلزل و پاسداری از آن بسی دشوار اس و «ملت های اسیر گرفتار را بهره ای از ثروت عمومی نباشد»، از این رو توانگران ثروت خود را پنهان می کنند. استبداد غربی البته مردم را بر کسب یاری می کند تا مال افزون گردد ولی استبداد شرقی چنین نیست. تفاوت دیگر این که «استبداد غربی محکم تر و راسخ تر و شدید تر باشد ولی با نرمی ولی استبداد شرقی پریشان و زود زوال باشد با هراس و سختی. دیگر آن که استبداد غربی چون زایل شود به سلطنتی عادله تبدیل ولی استبداد شرقی چون زایل گردد، استبدادی بدتر جایش بنشیند».(18) به هر حال در حکومت استبدادی «بدبخت ترین مردمان خردمندان و توانگران باشند و خوشبخت ترین نادانان و درویشان».
بررسی خویِ استبداد در ارتباط با اخلاق درپنجمین گام انجام می شود. «استبداد در اکثر میل های طبیعی تصرف نموده اخلاق نیکو را ضعیف یا فاسد یا به کلی نابود سازد.» انحطاط و ضعف ارزش های اخلاقی در نظام استبدادی برآیند تحقیر شخصیت و سرکوب خردورزی و دانش و گسترش نادانی است. اخلاق در گرو وجود قانون و استقلال اراده افراد است که در نظام استبدادی از آن خبری نیست. از این فراتر استبداد با واژگونی ارزش های اخلاقی همراه است، از این رو طالب حق فاجر، تارکِ آن مطیع، شکایت کننده متظلم را مفسد، با هوش دقیق ملحد و گمنام بیچاره پرهیزگار امین دانسته می شوند. همچنان که نصیحت گزاری را فضولی، غیرت را عداوت، جوانمردی را سرکشی، حمیت را جنون و انسانیت را حماقت، مهربانی را بیماری، نفاق را سیاست، حیلت را تدبیر، دنائت را لطف و پست فطرتی را خوشخویی می نامند(19).
استبداد بر این اساس اخلاق نکوهیده را در بین مردم رواج می دهد. «نیکان را مجبور می سازد تا با ریا و نفاق خو گیرند، و بدان را یاری کند تا هر آنچه در دل دارند به ایمنی مجری دارند».(20) در چنین وضعیتی امر به معروف و نهی از منکر نیز امکان پذیر نیست، زیرا جز مردمان ضعیف را نمی توان امر و نهی کرد و اینان نیز در واقع اختیاری ندارند تا بتوان آن ها را مقصر دانست و امر و نهی کرد. اشخاصی که در مصدر وعظ و ارشادند نیز چاپلوسان ریاکارند و کلامشان از تاثیر سخت به دور است. استمرار استبداد نیز سبب شده است که اصلاح این اخلاق نکوهیده نیز بسیار دشوار شود. از آنجا که در نظام استبدادی افراد به بداخلاقی خو گرفته اند، دیگران را نیز همسان خود می انگارند و این نوعی بی اعتمادی اخلاقی فراگیر را در جامعه پدید می آورد. انحطاط اخلاقی ضعف اعتماد به نفس را در پی دارد و افراد را از درک منافع مشترک ناتوان می کند. در نتیجه فساد به گونه ای فراگیر می شود «تا ملت چنان شود که دوست بر او بگرید و دشمن شماتت کند و دردش بی دوا ماند و امید شفای او نماند(21)».
کواکبی سپس به مقایسه دو روش برای اصلاح این وضعیت می پردازد. روشی که پیامبران و اولیای دین در پیش گرفتند نخست رها ساختن عقل از بندها و نشان دادن ارزش آزادی به افراد در پرتو پرستش خدای یگانه بود. پس از این راه تربیت و اصلاح را بدون سستی و انقطاع پیش گرفتند. روش دیگر مربوط به گروهی از حکمای متاخر غربی است دین را هم پیمان استبداد دانستند و آن را کنار نهادند و با بهره بردن از تربیت طبیعی با کمک علم و دانش به مبارزه با استبداد بد اخلاقی پرداختند. مراد کواکبی از این گروه فیلسوفان عصر روشنگری است. ولی مشرقیان سستی در پیش گرفتند و هیچ یک از این دو راه را نرفتند و پیوسته منتظرند عناد ایشان با سستی یا آرزو یا دعا برطرف شود یا اتفاقی همچون دیگر ملت ها برایشان بیفتد، از این رو وضعیت آنان بهبودی نمی یابد و دین و تمدن شان رو به انحطاط دارد.
کوا کبی در ششمین گام خوی استبداد را در ارتباط با تربیت بررسی می کند. از دیدگاه وی «تربیت ملکه ای است که با تعلیم و مشق و اقتدا و اقتباس حاصل می شود. پس مهم ترین اصول آن وجود مربیان و مهم ترین فروع آن وجود دین است.»(22) استبداد بُعدِ اخلاقی دین که برای تربیت بسیار اهمیت دارد را از بین می برد، زیرا مردمان را مجبور می سازد تا دروغ و تزویر و فریب و نفاق و فروتنی در رفتار و دیگر صفات ذمیمه را روا دانند. ولی عبادت در اکثر موارد با آن سازگار است، از این رو دین در ملت های اسیر عبادت هایی است که بدون خلوص و از سر عادت انجام می گیرد. در نظام استبدادی افراد را تنها برای پیروی و انقیاد در برابر مستبد پرورش می دهند از این رو خفت و خواری در آن ها رشد می کند. از این رو مردم «بسی دور باشند از این که فکر خویش را به مقصدی سودمند، یا جسم خود را به کاری با فایده بگمارند.» زندگی را با بطالت و سستی می گذرانند و ناکامی و پریشانی خود را با قضا و قدر توجیه می کنند.
توده مردم بیشتر برای ارضای شهوت و لذت بردن به زناشویی و فرزند آوردن روی می آورند، زیرا «لذت ایشان منحصر است بر تهی نمودن شهوت» ، از این رو تربیت فرزند برای آنان بی اهمیت است. افزون بر این تربیت در گرو توانگری است در حالی که در سایه استبداد زندگی از همان لحظه انعقاد نطفه با سختی و فشار آغاز می شود و در همه مراحل این تنگنا ادامه دارد. اگر فرد به درستی تربیت شود و قوه ادراکی او شکوفا شود احساس بدبختیِ زیستن در چنین وضعیتی او را عذاب می دهد و اگر مهمل گذارده شود موج ابلهی او را به هر سوی می کشاند. بنابراین «فرزند آوردن در عهد استبداد حماقت! و مواظبت درتربیت ایشان دوباره حماقت است!»(23) کواکبی در نهایت با بررسی شرایط تربیت و موانع آن در نظام استبدادی نتیجه می گیرد که « تربیت صحیح در عهد استبداد نه مقصود است و نه مقدور(24).»
آخرین گام در استبداد شناسی بررسی ارتباط آن با ترقی است. ترقی یا برآمدن نشانه حیات و فرو شدن نشانه مرگ یک ملت است، «ولی استبداد سیر را از ترقی به انحطاط واژگون سازد.»(25) کواکبی حرکتِ پیشرفتی را به حرکتِ کِرم تشبیه می کند که بر خویش پیچیده پیش می رود، زیرا این نوع حرکت مقاومت در برابر موانع پیشرفت را افزایش می دهد. پیچیده شدن البته در صورتی که معتدل باشد سودمند و گرنه از حرکت بازمی دارد. استبدادِ مِیشوم پیچیده و فشار دهنده و ساکن کننده حرکت است. اسیران استبداد همگی بیچارگانند که حرکتی در ایشان نیست و همچون کِرمی در زیر سنگ اند که باید سنگ از روی ایشان برداشته و با «ملامت ارشادی» آنان را به حرکت واداشت. از این رو همچنان که حکما اجماع دارند، مهمترین وظیفه اصلاح طلبان این است که «سعی کنند فشار را از عقل بیچارگان بر گیرند تا در راه نمو خویش روان گردد و ابرهای خیالات که باران ترس می بارند بر طرف نمایند».
کواکبی سپس در راستای ملامت ارشادی نخست با بیانی خطابی و پر شور کوشش می کند تا وجوه انحطاط و عقب ماندگی جامعه اسلامی را بیان کند. در این خطابه مفصل او با آسیب شناسی جوامع استبدادی شرقی، توانایی های آنان برای پیشرفت را نیز یاد آور می شود و برای بیدار ساختن توده می کوشد. سپس وجوه پیشرفت تمدن غربی را بیان می کند تا انگیزه حرکت را در ایشان پدید آورد. «خلاصه کلام آن که ملتهایی که بختشان یاری نموده تا استبداد را پراکنده ساختند از شرف حسی و معنوی به جایی رسیده اند که هرگز به فکر اسیران استبداد خطور ننماید».(26) رمز پیشرفت این جوامع این است که هیچ قدرتی را مصون از شر و بدی ندانستند، از این رو آن را با قانون محدود کردند و قوه قانون را در دست ملت قرار دادند. در محکمه ها نیز شاه و گدا را برابر نهادند «و از برای ماموران حکومتی که به کارهای عمومی قیام دارند حدودی بگذاشتند.بدین سان چون به اصلاح امورات خود راه یافتند خداوند از هلاکت نجاتشان بخشید. چه خداوند قریه ها را به ظلم خویش هلاک نسازد در صورتی که اهل آن در صدد اصلاح باشند(27).»
3. رهایی از استبداد
شناخت استبداد و فهم پیامدهای زیان بار آن مقدمه کوشش برای رهایی از آن است. در دوران جدید انسانِ غربی در این عرصه پیش گام شد و در پرتو تجربه رهایی از یوغ خودکامگی «قواعد اساسی را در این باب مقرر داشت که عقل ها و تجربه ها بر آن اتفاق نمودند... از این رو قواعد او در نزد ملتهای با ترقی اجماعی شد.»(28) با وجود این هر چند این قواعد در غرب از بدیهیات است در شرق مجهول یا غریب یا مورد نفرت آنان است. کواکبی به پیروی از منتسکیو مهمترین این قواعد را فساد پذیر دانستن قدرت سیاسی و مهارِ قدرت با قدرت می داند و کوشش می کند تا با طرح مسایل و پرسش هایی که این قواعد در پاسخ به آن ها مطرح شده اند، ذهن مخاطب را در گیر و به اندیشیدن درباره آن ها وادار کند. او در این راستا 25 پرسش را طرح می کند که آخرین آن ها مربوط به چگونگی از بین بردن استبداد است و تنها به پاسخ پرسش اخیر می پردازد. ازدیدگاه وی رهایی از استبداد به طور خلاصه در گرو سه شرط است:
نخست، آگاهی از استبداد و احساس درد زیرا «ملتی که تمامی یا اکثر ایشان، دردهای استبداد را احساس نکنند مستحق آزادی نیند.» تا ملتی ارزش آزادی را درنیابد مخالفت او با مستبد انتقام جویانه است و برای خلاصی از استبداد نیست. پس فایده¬ای جز جایگزینی استبدادی جدید به جای گذشته ندارد.
دوم، از خشونت پرهیز شود و «با ملایمت به تدریج با او مقاومت جویند.» پرهیز از خشونت و مقابله تدریجی با این استدلال پشتیبانی می شود که جامعه ای که با استبداد خو گرفته را به تدریج با آگاهی بخشیدن و تقویت علم و ادراک و شجاعت می توان به مقاومت پایدار در برابر آن فراخواند. افزون بر این استبداد در سایه منابع سرشار قدرت نظامی و سیاسی و بهره بردن از نیروی ترس به آسانی می تواند احساسات عمومی را سرکوب ورام کند. بنابر این مقاومت خشن در برابر استبداد «روا نباشد، مباد فتنه ای بر آید که مردمان را درو کند.»
سوم، شناخت بدیلی برای جایگزینی استبداد تا امور مختل نشود. شناسایی جایگزین برای نظام استبدادی که همه یا اکثریت بر آن توافق کنند، فایدهِ کار را برای مردم روشن و از اختلاف و ستیز بین مخالفان استبداد جلوگیری می¬کند و در سازماندهی جامعه بر ضد آن مفید است. این کاری «آسان نیست تا فکر چند ساعت و هوش چند نفر برای آن کافی باشد بلکه برای دستیابی به آن باید «فکرتِ گفتگو در قواعد اساسی سیاسی مناسب در میان ملت انتشار یابد» تا فکر همه «طبقات را مشغول سازد.پس سال ها در زیر آزمایش و زد و خورد عقل ها باقی ماند تا به کلی نضج یابد... در این هنگام ملت از روی طبیعت مستعد گردیده، تا قبول این قوانین نماید که خود حاکم خویش باشد.» در چنین وضعیتی مستبد چاره ای جز اجابت خواهش ملت به اختیار یا اجبار ندارد.
گفتار کواکبی درباره استبداد با این سخن پایان می¬یابد : خدای سبحان هر ملتی را از اعمال کسی که بر خویشتن حاکم ساخته اند مسئول قرار داده و این است معنی این کلام حق که « چون ملتی سیاست خویش نیکو ننماید خداوند او را زبون ملت دیگر فرماید تا بر او حکم نماید.»

یادداشت:

1. عبدالرحمن كواكبي، طبايع الاستبداد، ترجمه عبدالحسين ميرزاي قاجار، با نقد وتصحيح محمد جواد صاحبي، چاپ سوم ، قم: دفتر تبليغات اسلامي،۱۳۷۸، ص ۲۵۱.
2. همان، ص ۸۳.
3.همان، ص۸۴.
4. به نظر می رسد طبیعت در این عنوان به معنای خوی و جمع آن طبایع به معنای خوی ها است.
5. همان، ص۹۱
6. همان، ص ۹۳
7. همان، صص ۱۰۱-۱۰۲
8. همان، ص ۱۰۴
9. همان، ص ۱۰۶
10. همان، ص ۱۱۶
11. همان،ص ۱۲۵- ۱۲۶
12. همان، ص ۱۳۲
13. همان، ص ۱۳۸
14. همان، صص ۱۴۱- ۱۴۲
15. همان، ص ۱۴۲
16. همان،صص 156-159
17. همان،ص 161
18. همان،صص 165-166
19. همان، ص172
20.همان، ص 175
21. همان، ص 183
22. همان، ص192
23. همان، ص 201
24. همان، ص 206
25. همان، ص 212
26. همان، ص235
27. همان، صص 236-237
28. همان، ص 242

Image

فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ

 

پس بشارت ده به آن بندگان من كه به سخن گوش فرا مى‏ دهند و بهترين آن را پيروى مى كنند

مجمع مدرسین و محققین حوزه علمیه قم