Please make sure that, your allow_url_fopen or cURL is enabled. Also, make sure your API key and location is correct. Verify your location from here https://openweathermap.org/find

انسان اخلاقی؛ انسان الهی

انسان اخلاقی؛ انسان الهی

استاد محمدصادق کاملان

موضوع کلی «زیست اخلاقی» است، اما موضوع انتخابی، «انسان اخلاقی؛ انسان الهی» است؛ بدین معنا که انسان الهی، همان انسانی است که به اخلاق، تخلق یافته و به اصول اخلاقی، پایبند است. بحث، پیرامون همین موضوع، ادامه می‌یابد و در ضمن آن، قصد اشاره به یک مسأله دیگر هم دارم و آن، این‌که گاهی گویندگان داخل کشور و گاهی برخی از محققان در خارج از کشور، در فضای مجازی به این مسأله، اشاره می‌کنند و نتایجی می‌گیرند که نیاز قطعی به تأمل دارند. آن مسأله این است که با یک نگاه کلی به قرآن و محتوای آیات الهی می‌توان گفت که آیات الهی بر سه محور کلی و اصلی، مطالبی را مطرح ساخته است:

1) آیات تاریخی قصص و داستان‌های قرآنی:

این محور، شمار فراوانی از آیات را به خود، اختصاص داده است.

متأسفانه فرصت بررسی مجموعه آیات راجع به قصص انبیای الهی، به صورت جمعی وجود نداشت، اما حدود هفتصد آیه الهی در قرآن، درباره این موضوع، وارد شده است. موضوع این قصص، لااقل، گذشته و تاریخی شده است و امروز، نه چیزی به نام قوم می‌شناسیم و نه قوم ثمود؛ نه اثری از قوم شعیب بر جای مانده و نه از سایر امت‌هایی که انبیای الهی به سوی آن‌ها فرستاده شده‌اند، چیزی وجود دارد.

البته عجیب این‌که خدای متعال در سوره «قصص» به مسلمانان، خطاب می‌کند و می‌فرماید: «ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرينَ * وَ إِنَّكُمْ لَتَمُرُّونَ عَلَيْهِمْ مُصْبِحينَ وَ بِاللَّيْلِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ»؛ ما قوم لوط را به‌سزای خباثت‌ها و اعمال زشتشان نابود کردیم و شما مسلمانان وقتی در مسافرت‌های روزانه و شبانه خود، آثار قوم لوط و ویرانی‌های شهر و دیار آنان را در کنار جاده می‌بینید. اما افزون بر آنچه قرآن برای ما بیان کرده، چیزی از آنان نمی‌دانیم.

گفته می‌شود چون این آیات، تاریخی است و موضوعشان گذشته، کارآیی چندانی ندارند؛ و به عبارت دیگر، داستان‌هایی است که شاید در زمانه خود، برای مردم جزیرۀ العرب، به عنوان یک مسأله بوده اما امروزه، ملل مسلمان آگاهی چندانی از آن سرگذشت‌ها ندارند؛ مثلاً ملت مالزی یا اندونزی به عنوان بزرگ‌ترین کشور اسلامی در شرق کره زمین، چیزی جز آنچه در قرآن و تفاسیر آمده، درباره اقوام لوط، عاد و ثمود نمی‌دانند. بنابر این، نیازی به این دست موضوعات نداریم و باید وا نهاده شوند.

2) مناسک و احکام:

محور دومی که قرآن بر آن، تأکید دارد، مناسک و آیات الاحکام است: این محور به این دلیل که احکام با شرائط جغرافیایی، تاریخی و فرهنگی یک جامعه، مرتبط است، در میان اقوام و ملل، با هم تفاوت دارند. برای نمونه، در اسلام، مستحب است که کفش را به صورت نعلین، و پیراهن با رنگ سفید، استفاده کنند اما طرح این مسأله در قطب شمال یا جنوب، چراکه امکان استفاده از چنین لباسی به عنوان استحباب اسلامی با سرمای شدید (25 درجه زیر صفر) بی‌معناست. همچنین غذاهایی که پیامبر یا ائمه(علیهم السلام) مصرف می‌کردند، برای شرائط جغرافیایی جزیرۀ العرب و منطقه عراق به عنوان مناطق گرمسیر، مناسب است در حالی که تناسبی با شرائط مناطق سردسیر ندارند. آیا آداب و رسومی که مردم عرب به عنوان عرب -نه مسلمان- داشته‌اند و بسیاری از آن‌ها در اسلام نیز آمده، برای امت‌ها و ملل دیگر با فرهنگ‌های متفاوت و مختلف، مفید و قابل استفاده است؟ گفته می‌شود که مناسک نیز یک امر ثابت نیست، بلکه با توجه به فرهنگ‌ها و جغرافیای متفاوت، تفاوت پیدا می‌کنند. در قرآن کریم نیز این تعبیر را می‌خوانیم که «لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجا»؛ برای هر امت و قومی، راه و شریعت خاص، قرار دادیم.

3) اخلاق:

به لحاظ غایت و هدف، همه احکام در همه شرائع، یک هدف را دنبال می‌کنند و آن، نیل به رضوان الله است، اما کیفت و هیأت مناسک با یکدیگر متفاوت است؛ چنانکه مناسک در اسلام، با عناوینی مانند نماز و روزه، اجرا می‌شوند در حالی که در مسیحیت، روزه به صورت امروزین در اسلام (پرهیز از همه خوردنی‌ها و آشامیدنی‌ها در فاصله میان سحر تا غروب آفتاب) وجود ندارد، بلکه روزه‌های متفاوتی دارند و شمار روزهای آن، بسیار بیشتر از یک ماهی است که در اسلام، فرض شده اما برخی از روزه، فقط پرهیز از لبنیات است و پاره‌ای از آن‌ها فقط امساک از سبزی‌جات و میوه‌جات، و برخی فقط خودداری از گوشت. بنابر این، روزه، نماز و سایر مناسک و احکام در امت‌ها، ملت‌ها و ادیان مختلف، با یکدیگر تفاوت دارند. پس آن‌ها نیز اصول اساسی دین را تشکیل نمی‌دهد.

آنچه گفته شد، سخنان کسانی است که در خارج و برخی در داخل کشور در فضای مجازی، مطرح شده و مدعی است که شرائع و احکام، قصص و داستان‌هایی که از انبیا نقل شده و مواجهات آنان با امت‌ها مسأله اساسی دین نیست، بلکه تنها و تنها چیزی که در دین، قابلیت استمرار و ادامه دارد، مسائل اخلاقی است؛ و لذا باید به این دست مسائل، توجه کامل نمود.

آنچه گفته شد، برای اهمیت دادن به مباحث اخلاقی و بیان محوریت اساسی اخلاق در ادیان الهی با توجه به سه محور: داستان‌ها و قصص، احکام و شرائع، و اخلاق بود.

به نظر می‌رسد که گویندگان این مباحث دچار غفلت از محتوای قصص و داستان‌هایی که حداقل در قرآن کریم آمده، شده‌اند و از محتوای احکام و شریعت نیز غافل گردیده‌اند. در اینجا برای نمونه، به چند مورد از قصه‌ها و داستان‌های انبیا در قرآن کریم را –که برخی از آن‌ها نیز مکرر شده- اشاره می‌کنیم تا روشن گردد که این قصه‌ها صرفاً داستان و جریان گذشته است، اما آنچه قرآن بر آن، تکیه دارد، مسائل اخلاقی است و اصلاً به همین روی است که قرآن کریم این داستان را نقل و گاهی تکرار کرده است.

جریان حضرت موسی(علیه السلام) و فرعون: نمونه بارز این گونه داستان‌ها، داستان حضرت موسی(علیه السلام) و فرعون است که بیش از همه قصص قرآنی است و با حواشی خود، از مجموعه داستان‌هایی که از انبیاء(علیهم السلام) در قرآن نقل شده، حجم بیشتری از نظر تعداد آیات و سور را به خود اختصاص داده است. اما ریشه بحث در این است که نقل این دست قصه‌ها در قرآن، به انگیزه توضیح دادن چه مسأله و هشدار از چه موضوعی است؟

قرآن از ابتدای نقل داستان موسی(علیه السلام) و فرعون می‌فرماید: «إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِي الْأَرْض ِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِيَعاً يَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَ يَسْتَحْيي‏ نِساءَهُمْ إِنَّهُ كانَ مِنَ الْمُفْسِدينَ»[1]؛ و این نشان می‌دهد که برتری‌جوئی، کبریائیت و خود برتربینی، منشأ همه مواجهات فرعون با موسی(علیه السلام) و هارون(علیه السلام)، دو پیامبر الهی است که یکی اولوالعزم و دیگری غیر اولوالعزم است. نتیجه این کبریائیت و علو، این است که قوم خویش و قبطیان را -که هم‌قبیله اویند- بر سایر مردم، حاکم می‌سازد و امکانات بیشتر را در اختیار آنان قرار می‌دهد. او قوم بنی‌اسرائیل را در برابر قبطیان، به نوکری، بیگاری و استخدام کشانید و در ازای آن، قوت بخور و نمیر دریافت می‌کردند. وی برای این‌که مباد در میان اسرائیلیان بر خیزد و در مقابل زیاده‌خواهی‌های فرعونیان بایستد، پسرانشان را می‌کشت و زنانشان را زنده می‌گذاشت و یا به کارهای ناشایست وا می‌داشت («استحیاء نساء» بدین معناست که زنان را زنده نگاه می‌داشت تا به عنوان کنیز، در خدمت خانواده‌های قبطیان باشند یا –طبق تفسیری دیگر- آنان را به کارهای زشتی وا می‌داشت که از انجام آن شرم داشتند).

ریشه و اساس این رفتار، کبریائیت، تکبر و خود برتربینی است؛ لذا هر چه این جریان ادامه می‌یابد و هر چه موسی(علیه السلام) معجزاتی را به عنوان آیات الهی از خود نشان می‌دهد، فرعوت دست از کبرئیات خویش بر می‌دارد و خطاب به مردم مصر می‌گوید: آیا شما غیر از من، الهی برای خودتان سراغ دارید؟ این داستان در سوره‌هایی مانند «قصص» و «طه» نقل شده و در سوره «زخرف» می‌خوانیم: «قالَ يا قَوْمِ أَ لَيْسَ لي‏ مُلْكُ مِصْرَ وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْري مِنْ تَحْتي‏ أَ فَلا تُبْصِرُونَ»[2]؛ آیا من نیستم که مالک مصرم و این نهرهای آب روان و باغ‌هایی که در اختیار شما نهاده‌ام، متعلق به من نیست؟ بنابر این آیا خدایی جز من سراغ دارید؟

با مقایسه این مسأله با آنچه فرعون باید به عنوان یک پادشاه و وکیل الرعایه، خدمتگزار به مردم باشد و از طرف مردم برای انجام آنچه به مصلحتشان است، نمایندگی دارد، به‌عکس، مصر را ملک خود، و پادشاهی را منحصر به خویش می‌داند و مردم را نیز رعیت خود می‌بیند که هرگونه بخواند، می‌تواند بر آنان اعمال نفوذ کند، به دو گروه بنی‌اسرائیل (مستضعفان فکری و فرهنگی) و قبطیان (شامل سرمایه‌داران حاکمان، و اقوام و نزدیکان فرعون) تقسیم کند. موسی(علیه السلام) دقیقاً روی همین مسأله، تکیه می‌کند و آنگاه که فرعون به او گفت: مگر در دربار ما بزرگ نشدی و ما به تو خدمت نکردیم و پاداش ما این است که در مقابل ما ایستاده‌ای؟ به او پاسخ می‌دهد: «وَ تِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّها عَلَيَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَني‏ إِسْرائيلَ»[3]؛ بنی‌اسرائیل را عبد خود ساختی و مردم فقط وظیفه دارند تولّی کنند و ولایت شما را بپذیرند اما هیچ حق و حقوقی ندارند. این نعمتی است که بدان بر من منت می‌گذاری؟ یعنی من از این طایفه بنی‌اسرائیل و مردمی هستم که تو آنان را به استضعاف کشانیدی و تو فقط و فقط باید از طرف مردم در جهت مصالح آنان عمل کنی.

در اینجا اشاره می‌شود که چگونه قصص قرآن، ریشه‌های اخلاقی دارد و صرفاً بیان یک داستان تاریخی نیست که به تاریخ، پیوسته باشد و مدعی بشویم که این دست آیات، کارآیی ندارد. این چیزی است که نمونه‌ای آن امروزه، هم در میان سخنان محققان غربی و شیعیان ساکن غرب و هم در داخل کشور و فضای مجازی، دیده می‌شود.

 داستان حضرت یوسف(علیه السلام): در یک سوره کامل، 111 آیه در مورد آن، وارد شده و ریشه بحث در آن داستان، حسادت برادران یوسف(علیه السلام) به اوست؛ چراکه با خود گفتند: «إِذْ قالُوا لَيُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إِلى‏ أَبينا مِنَّا وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبانا لَفي‏ ضَلالٍ مُبين‏ * «اقْتُلُوا يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبيكُمْ وَ تَكُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صالِحين»[4]؛ او در نزد پدرمان از مکانت، مقام و موقعیتی بالاتر نسبت به ما برخوردار است و و پدر به وی نسبت به ما علاقه بیشتری از خود نشان می‌دهد؛ لذا باید او را از سر راه بر داریم؛ پس یا او را بکشید و یا از این سرزمین برانید تا خیال پدر از جانب وی، آسوده باشد و ما جایگاه او را در نزد پدر بگیریم. پس از این کار هم توبه می‌کنیم و به جرگه صالحان می‌پیوندیم؛ لذا ابتدا باید این مشکل مادی را برطرف کنیم و آنگاه به توبه رو می‌آوریم.

این عقیده امروز هم در میان مردم، جریان دارد و بسیاری از امور با عناوین مصلحت و اقتضای شرائط، انجام می‌گیرد تا اگر در آینده، پی به اشتباه بودن آن‌ها برده شود، توبه کنند. یکی از آقایانی که مقداری در اجرای احکام اعدام، بی‌مبالات بود و سریع، حکم به اعدام می‌داد، وقتی مورد انتقاد واقع گردید و پیشنهاد رعایت بیشتری در دماء به ایشان داده شد، پاسخ داده بود: فعلاً نظر ما این است و این افراد را اعدام می‌کنیم. اگر بی‌گناه بودند، در آخرت به بهشت می‌روند و چنانچه گناه‌کار بودند، خداوند هر گونه بخواهد، با آنان رفتار می‌کند و ما هم استغفاری می‌کنیم و از خدا می‌خواهیم که اگر اشتباهی مرتکب شده‌ایم، ما ببخشاید. ایشان جوانان را از دم تیغ می‌گذرانید و با این توجیهات، خود را آسوده‌خاطر می‌کرد.

برادران یوسف(علیه السلام) نیز چنین اندیشه‌ای در سر داشتند که فعلاً آن حضرت را از سر راه بر می‌دارند و پس از جلب محبت پدر، روی به استغفار می‌آوریم و مشکل حل می‌شود.

داستان فرزندان آدم: این داستان نیز در چند سوره قرآن، ذکر شده و در جریان داستان، قابیل، هابیل را می‌کُشد و ریشه این داستان نیز یک مسأله اخلاقی یعنی حسادت قابیل به برادر خویش در جریان قبول قربانی قابیل و عدم پذیرش قربانی هابیل است. این امر موجب شد که وی دست به نخستین قتل تاریخ بزند و در قرآن، بسیار بزرگ و بااهمیت شمرده شده و فرموده است: «مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَميعاً»[5].

این چند نمونه، نشان می‌دهد که همه داستان‌ها ریشه اخلاقی دارند در آن‌ها تأکید می‌شود که انسان باید رذائل اخلاقی را از خود، دور سازد؛ هر چند که فرزند پیامبر و از خاندان انبیا باشند.

 داستان همسر لوط(علیه السلام) و نوح(علیه السلام) با این‌که خودشان اهل خیانت و رذالت‌ها نبودند، اما چون همسر لوط(علیه السلام) چون به کار قومش رضایت داشت، قرآن می‌فرماید او را هم جزء «غابرین»[6] و کسانی که مورد عذاب واقع شدند، قرار دادیم و نابود کردیم.

تبعیت آیات الاحکام از مصالح، مفاسد و شرائط جغرافیایی

برخی قائلند که آیات الاحکام نیز تابع مفاسد، مصالح و شرائط جغرافیایی است و لذا با هم تفاوت دارند. آری، در اصل تفاوت شکل و هیأت آیات الاحکام و احکام، ابهامی نیست و مثلاً روزه در اسلام با روزه در ادیان ابراهیمی (یهودیت و مسیحیت) و ادیان توحیدی (مثل زرتشت) تفاوت دارند و نماز و سایر عباداتشان، زکات و انفاقشان نیز همین وضعیت را دارد، اما آنچه مقوّم عبادیت عبادت است، نیت و قصد قربت است که برای رضای خدا انجام می‌گیرد؛ به شکلی که اگر آن نیت نباشد، هیچ عملی رنگ عبادیت به خود نمی‌گیرد، بلکه صرفاً حرکاتی بدنی است که انسان از خود، ظهور و بروز داده است.

قرآن کریم در مورد خوردنی‌ها، در سه آیه به صورت حصر، سخن به میان آورده (جمله‌ای که حصر داشته باشد، دارای مفهوم است). خداوند در این آیات فرموده است که در بین خوردنی‌ها، چهار چیز را بر شما حرام کردم:

 خون؛

 گوشت میته و مردار؛

 گوشت خوک؛

4)     حیوانی که برای بت‌ها و غیرخدا سر بریده شود.

اما بقیه چیزها کاملا حلال است. تعبیر قرآن در این باره چنین است:

«قُلْ لا أَجِدُ في‏ ما أُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّماً عَلى‏ طاعِمٍ يَطْعَمُهُ إِلاَّ أَنْ يَكُونَ مَيْتَةً أَوْ دَماً مَسْفُوحاً أَوْ لَحْمَ خِنزيرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ أَوْ فِسْقاً أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ»[7]؛ پیامبر(صلی الله علیه و آله) می‌فرمایند: در آنچه که به من وحی شده، حرامی را در بین طعام‌ها و خوراکی‌ها ندیدم، جز این‌که از گوشت میته؛ یا خونی که از حیوان، خارج می‌شود؛ یا گوشت خوک و یا حیوانی باشد که برای بت‌ها سر بریده می‌شود.

 در سوره نحل فرموده است: «إِنَّما حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزيرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ»[8].

 آنچه گفته شد، در مورد خوراکی‌ها بود، اما محرمات در اسلام، شامل امور دیگری است که به طور عمده، جهات اخلاقی در آن‌ها لحاظ شده: «قُلْ تَعالَوْا أَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ أَلاَّ تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ مِنْ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَ إِيَّاهُمْ وَ لا تَقْرَبُوا الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتي‏ حَرَّمَ اللَّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُون * وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْيَتيمِ إِلاَّ بِالَّتي‏ هِيَ أَحْسَنُ حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَ أَوْفُوا الْكَيْلَ وَ الْميزانَ بِالْقِسْطِ لا نُكَلِّفُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها وَ إِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَ لَوْ كانَ ذا قُرْبى‏ وَ بِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ ‏»[9]؛ عرب وقتی می‌خواهد به کسی که در پایین، قرار دارد، امر به آمدن بکند، از عبارت «تعال» استفاده می‌کند و هر گاه آمر و مأمور، هم‌سطح باشند، واژه «الیّ» به کار می‌رود. در آیه مورد نظر نیز می‌فرماید «تعالوا»؛ یعنی از این مرحله و افکار زمینی، بالاتر بیایید و فاصله بگیرید، آنگاه به آسمان و حقائق آسمانی، توجه بنمایید تا برای شما بگوییم که خدا چه چیزهایی را بر شما حرام گردانیده است. آن‌ها عبارتند از:

شرک ورزیدن به خدا: ممکن است کسی بگوید که عبارت «أَلاَّ تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً» بحث اخلاقی نیست بلکه یک بحث نظری است. پاسخ این است که در قرآن، حتی شرک را هم به «ظلم» تعبیر می‌کند و می‌فرماید: «إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظيمٌ»[10] و می‌دانیم که عدل و ظلم، دو قضیه بدیهی در عقل عملی‌اند که اساس، محور و پایه مسائل عقل عملی نیز به شمار می‌روند. خداوند، شرک را شرک به خویش معرفی می‌کند.

احسان و نیکی به والدین: عجیب است که خداوند در حالی که درباره شرک، سخن می‌گوید و بنا بر شمارش محرمات است، مسأله احسان به پدر و مادر، چنان اهمیت دارد که در کنار پرهیز از شرک به خویش، به والدین، توصیه می‌کند.

 آنچه گفته می‌شود، بدین انگیزه است که دیده می‌شود مُشتی از مقدسینی که بر سر طهارت، نجاست و مسائل خوردنی‌ها و مانند آن، حساسیت زیادی از خود، نشان می‌دهند، به نیت‌های خود بی‌توجهند و ریا، خدعه و خود برتربینی حتی در سفره افطارشان نیز به چشم می‌آید و سعی می‌کنند سفره‌ای پهن کنند که بتوان به وسیله آن با دیگران رقابت کرد و پیروز گردید.

به یاد دارم که در ایام کودکی در مشهد، دو هیأت معروف، وجود داشتند که در روز شهادت حضرت رضا(علیه السلام) به حرم می‌آمدند و جمعیت بسیاری نیز برای تماشای آنان گرد می‌آمدند. تعداد عَلم‌ها، تیغه‌های عَلم‌ها و قربانی‌هایی که در برابر این علم‌ها ذبح می‌شدند، بستگی به شمار آن‌ها در هیأت مقابل داشت و هر یک سعی می‌کرد که بر دیگری برتری و کبریائیت بجوید. یعنی تشکلی که باید برای عزاداری امام حسین(علیه السلام) باشد که همه وجودش را در طبق اخلاص خداوندی نهاد، در مناسک حسینی، به رقابت‌های برتری‌جویانه می‌انجامد. مراد، این است که کبریائیت، خودنمائی و خود برتربینی حتی در مراسم دینی هم انسان را رها نمی‌کند.

خداوند می‌فرماید: بیایید تا به شما بگویم که چه چیز‌هایی حرام است. یکی از آن‌ها شرک به خداست و همین که عملی به انگیزه خودنمائی انجام می‌گیرد و عامل، حاضر نیست که به صورت گمنام، به هیچ کاری دست بزند، شرک به خداوند به شمار می‌رود.

 قتل فرزند به بهانه تنگ‌دستی: در گرسنگی و گرفتاری‌های آن دوره، مردم از شدت گرسنگی، فرزندانشان را می‌کشتند و خداوند این عمل را حرام می‌شمارد. امروزه نیز این عمل به شکلی دیگر انجام می‌شود؛ چنانکه در آمار و ارقامی که از کودکان قربانی گرسنگی در جنگ‌های موجود در جهان، دیده می‌شود؛ لذا کشتن اولاد در تمدن امروزی، از طریق سر بریدن نیست، بلکه از راه جنگ و محاصره اقتصادی، آنان را از بین می‌برند.

نزدیک شدن به فحشا و منکرات ظاهر و پنهان: خداوند می‌فرماید که هیچ یک از این امور ناپسند نباید از یک انسان مؤمن و مسلمان، سر بزند.عدم عدالت در گفتار: اگر کسی از خویشان و اقوام باشد، نمی‌توان به بهانه طرف‌داری از او، هر تهمت، بهتان و دروغی را طرف مقابل، نسبت داد، بلکه هر چند که طرف شما از نزدیکانتان (مانند پدر، برادر و فرزند) باشد، نباید بر عدالت، پا نهاد.

قتل نفس محترمه؛

عهدشکنی: به عهد و پیمانی که خدا بر ترک عبادت شیطان و اوامر او از شما گرفت، پایبند باشید؛ این‌ها توصیه‌هایی است که خداوند به شما می‌کند.

با نگاهی به آیات الاحکام، روشن می‌شود که لحن آن‌ها به صورت عمده، لحنی اخلاقی است. این بحث در پاسخ به کسانی است که آیات الاحکام را با شرائط زمانی و مکانی، قابل تغییر می‌دانند و نتیجه می‌گیرند که اموری ثابت و مورد اعتماد نیستند و اساس دین را تشکیل نمی‌دهند؛ تکلیف قصص قرآن نیز مشخص شد و گویا فقط اخلاقیات بر جا می‌ماند.

عرض من این است که تمام توجه داستان‌های قرآن به مباحث اخلاقی است و ریشه در اخلاق دارد؛ و چون بیان یک جریان اخلاقی در خلال یک داستان، تأثیر بیشتری در جان آدمی دارد، در قالب داستان ارائه می‌شود و راز ماندگاری داستان یوسف(علیه السلام) در ذهن ما نیز همین است که جریان حسادت برادران آن حضرت و شهوت‌رانی همسر عزیز مصر در ضمن داستان، ذکر کشده است و الا اگر این مسائل به صرف چند حکم شرعی، گفته می‌شود، این گونه در ذهن، ماندگار نمی‌شد. داستان فرزندان آدم(علیه السلام) و قصه موسی(علیه السلام) و فرعون نیز چنین وضعیتی دارند.

با دقت در آیات احکام نیز در می‌یابیم که با لحن اخلاقی، گفته شده؛ مانند آیه «إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظيمٌ»[11] که شرک را ظلم بزرگ نامیده است. اگر از متکلمی پرسیده شود که شرک از سنخ ظلم است یا نه؟ پاسخ می‌دهد که ظلم و عدل، مربوط به حوزه عقل عملی و رفتار انسان است در حالی که شرک به عقل ذهن انسان، ارتباط دارد. اما قرآن کریم چون تمام توجهش از شرک و توحید و عدل و آیات الاحکام و قصص و داستان‌ها این است که ما انسان‌ها را عادل و پرهیزگار بپرورد. «لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْميزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ»[12]؛ ما همه انبیای الهی را گسیل داشتیم و با همه آنان کتاب و قانون نازل کردیم و تمامی آن‌ها بدین هدف، فرستاده شدند که مردم بر اساس عدل و داد، جامعه خود را بقا ببخشند. باید توجه داشت که عدل باید در تمام حوزه‌هایی چون فرهنگ، قضا و سیاست نیز رعایت شود. شعار «نه شرقی نه غربی» که شعار جمهوری اسلامی بود و متأسفانه فراموش گردید، بر اساس همان عدل در حوزه سیاست، شکل گرفت. عدل در حوزه آموزش و پرورش نیز اهمیت بسزایی دارد؛ در حالی که فراموش شد ما باید مدارسمان را مجاناً در اختیار فرزندان این مرز و بوم قرار بدهیم تا همه بتوانند به طور مساوی از آن، بهره ببرند و آموزش، حالت طبقاتی پیدا نکند، ما این آموزش مجانی برای همه، به‌زودی، طبقاتی شد و مدارس خاص با شهریه‌های آنچنانی پدید آمد و این مستضعفین هستند که باید از مدارس دولتی، استفاده کنند اما بقیه از امکانات خاص با پرداخت شهریه‌های کلان، برخوردار باشند. قاعدتاً نیز این گروه هستند که وارد دانشگاه‌ها می‌شوند و مدارج علمی را طی می‌کنند و مناصب را به دست می‌گیرند و باز، این مستضعفین هستند که باید لنگان‌لنگان و قدم‌به‌قدم، مدارج ارتفای خود را پشت سر بگذارند.

بنابر این، گرچه اخلاق، اساس دین است و خود پیامبر(صلی الله علیه و آله) نیز در تأیید آن می‌فرماید: «انما بعثت لاتمم مکارم الاخلاق»، اما اخلاق همچنان در حوزه اعتقادات، احکام و قصص، تمام معیار قرآن است.

 [1]. سوره قصص: آیه 4.

[2]. سوره زخرف: آیه 51.

[3]. سوره شعراء: آیه 23.

[4]. سوره یوسف(علیه السلام): آیه 8 و 9.

[5]. سوره مائده: آیه 32.

[6]. سوره اعراف: آیه 83.

[7]. سوره انعام: آیه 146.

[8]. سوره نحل: آیه 115.

[9]. سوره انعام: آیه 151 و 152.

[10]. سوره لقمان: آیه 13.

[11]. سوره لقمان: آیه 13.

[12]. سوره حدید: آیه 25.

Image

فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ

 

پس بشارت ده به آن بندگان من كه به سخن گوش فرا مى‏ دهند و بهترين آن را پيروى مى كنند

مجمع مدرسین و محققین حوزه علمیه قم