حجت الاسلام سروش محلاتی
شفقنا در دهه اول ماه محرم با همراهی و همکاری استاد ارجمند حجت الاسلام و المسلمین محمد سروش محلاتی ۱۰ گفتار از سلوک اخلاقی در حرکت انقلابی امام حسین(ع) را منتشر کرد. متن این ده گفتار که هر روز یک قسمت آن منتشر شد، در ادامه بازنشر می شود:
1. امام(ع) شهید شد چون رأی خود را نفروخت
بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین – و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین- السلام علیک و علی الارواح التی حلّت بفنائک. موضوع صحبت ما در این گفتارهای کوتاه، سلوک اخلاقی در حرکت انقلابی است. اباعبدالله الحسین(ع) دست به یک قیام و نهضت زد و وارد یک درگیری و مبارزه شد. تحلیل و بررسی ابعاد مختلف این نهضت و قیام برای ما اهمیت دارد. گاهی این بررسی بر مبنای روش ها، شیوه ها و تاکتیک های نظامی انجام می گیرد یعنی امام حسین(ع) از چه روش ها و شیوه های نظامی در این جنگ و مبارزه استفاده کرد؟ گاهی این بررسی از جنبه ابزارها و ادوات نظامی است که در این جنگ از سوی دو طرف به کار گرفته شده است و گاهی از اوقات بررسی ما متوجه مدیریت جنگ یعنی نقش رهبری حضرت از یک سو و رهبری در سپاه مخالفان از سوی دیگر است. همه اینها مربوط به بررسی قیام امام حسین است، اما به نظر می رسد آن چه در این اقدام انقلابی حضرت، اهمیت بیشتری دارد و باید بیشتر مورد تأمل قرار بگیرد، این است که سلوک اخلاقی در این حرکت جهادی و انقلابی چه نقشی داشته است؟ چقدر امام(ع) به اخلاق و ارزش های اخلاقی پایبند بوده است و این پایبندی به ارزش های اخلاقی چه نقشی در شکل گیری نهضت عاشورا ایفا کرده است؟ مقصود ما از سلوک اخلاقی در حرکت انقلابی امام، تبیین همین نکته است.
در این جلسه نخست، من صرفا به برخی سوالاتی که در این زمینه وجود دارد، اشاره می کنم و امیدوارم که در بحث های آینده تأمل بیشتری درباره این نوع سوالات داشته باشید. پرسش اول این است که آیا هدف این حرکت انقلابی و قیام و انقلاب، یک هدف اخلاقی بوده است یا نه؟ برای نهضت امام حسین(ع) چه توجیه اخلاقی می توان ارائه کرد؟ اگر هدف قیام حضرت، مبارزه با ظلم باشد، قهراً به لحاظ توجیه اخلاقی، راه برای تأمل بسیار باز است و می توان آن را با معیارهای اخلاقی سنجید و تأیید کرد، اما اگر هدف در این حرکت، رسیدن به قدرت باشد، قهراً توجیه و تأیید آن نیاز به کار بیشتری دارد و باید نشان داد که رسیدن به قدرت برای امام(ع) در آن شرایط، واجد یک ارزش اخلاقی بوده است یا نه؟ و اگر گفتیم نه! حرکت امام بر مبنای سر باز زدن از قبول ظلم و بر مبنای امتناع از پذیرش ستم بوده است، در این صورت توجیه اخلاقی، روشن تر و قبول آن ساده تر و راحت تر است.
نکته اول این است که اخلاق در تعیین هدف، چه نقش و تأثیری داشته است. در این زمینه دیدگاه های مختلفی وجود دارد، اما به عنوان نمونه می توان در اینجا به نظریه ای که متفکر بزرگ معاصر، شهید مطهری ارائه کرده، اشاره کرد. تعبیر آن بزرگوار این است که «تمام فاجعه کربلا برای این بود که امام رأی خود را نفروخت». این جمله کوتاه، نشان دهنده این است که حرکت حضرت کاملاً دارای یک هدف اخلاقی بوده است. همه مزاحمت هایی که برای حضرت بود و فشاری که حضرت -چه در مدینه چه در مکه و چه در کربلا- تحمل می کرد، از این جهت بود که از امام یک امتیاز می خواستند. این تعبیر شهید مطهری است که اگر امام این یک امتیاز را به آنها می داد، کاری به آنها نداشتند و او را احترام، تکریم و تجلیل هم می کردند. نیازی به تحمل رنج ها و استقبال از شهادت هم نبود، اما حضرت حاضر نشد آن یک امتیاز را به دشمن بدهد و آن یک امتیاز، فروختن رأی و عقیده بود. روشن است که فروختن رأی یک امر غیر اخلاقی و غیر وجدانی است. امام در برابر این درخواست غیر اخلاقی مقاومت می کند و شهید می شود. به هر حال براساس این تحلیل، بسیار روشن است که اقدام امام با یک هدف اخلاقی انجام گرفته است. امام(ع) شهید شد چون رأی خود را نفروخت.
پرسش دومی که در همین زمینه قابل طرح است، این است که در فراز و فرودهای مختلف این نهضت، رهبری آن اباعبدالله الحسین(ع) تا چه حد به ارزش های اخلاقی و روش های اخلاقی التزام و پایبندی داشته است؛ مثلاً آیا امام بر عهد و پیمان خود پایبند بوده است یا گاهی از اوقات به اقتضای شرایط سیاسی و مصالح، حاضر بوده است که عهد و میثاق خود را نقض کند یا امام در نهضت و قیام خود از شیوه هایی مانند فریب و نیرنگ یا دروغ و اتهام استفاده کرده است یا خیر؟ سلوک اخلاقی در حرکت انقلابی در چینن مواردی خود را نشان می دهد. درباره این نکته هم پس از این مجددا صحبت خواهیم کرد و اما پرسش سوم این است که رفتارهای امام با اصحاب و یاران خود با معیارها و موازین اخلاقی، مورد سنجش قرار بگیرد. آیا رفتار حضرت با موازین اخلاقی منطبق بوده است یا خیر؟ مثلاً آیا امام حسین برای اینکه اصحاب و یارانش در عاشورا بمانند و جنگ را بپذیرند، از روش های قهرآمیز، زور، اجبار و اکراه استفاده کرده است یا خیر؟ یا مثلاً آیا حضرت در برخورد با اصحاب خود از جهل و نادانی آنها استفاده کرده و آنها را در میدان جنگ نگه داشته است یا خیر! شیوه حضرت بر رعایت آزادی کامل آنها و آگاهی و اطلاع کامل آنها از حرکت، عواقب این حرکت و پیامدهای این بوده است؟ پس نکته سوم به جلوه های اخلاق در رفتار حضرت با اصحاب و یاران مربوط می شود و بالأخره پرسش چهارم در بررسی سلوک اخلاقی حضرت مربوط به برخورد های امام با دشمن است. اخلاق را فقط در رفتار با دوستان نباید دید؛ اباعبدالله الحسین(ع) در برخورد با دشمن چه میزان به موازین اخلاقی پایبند بوده است؟ چه اخلاق در گفتار و چه رعایت اخلاق در برخوردهای عملی در زمان جنگ و درگیری. سلوک اخلاقی در اینجا در ابعاد مختلفی قابل تأمل است. امید است در این بحث های کوتاه، جنبه های کوتاهی از این مباحث را بتوانیم مورد تأمل قرار دهیم و در همین مسیری که حضرت برای ما ترسیم کرده اند، حرکت کنیم.
2. حرکت حضرت، حرکت برای رسیدن به قدرت نیست
بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین – و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین- السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلّت بفنائک. صحبت درباره سلوک اخلاقی در حرکت انقلابی اباعبدالله الحسین(ع) بود؛ از این نهضت و قیام چه ارزش های اخلاقی را می توان استفاده کرد؟ اولین مسأله مطرح در این سلوک اخلاقی، این است که انگیزه حرکت انقلابی امام(ع) چیست؟ زیرا روشن ترین ملاک برای داوری اخلاقی، داوری بر مبنای انگیزه هاست. امام(ع) با چه نیتی دست به حرکت و قیام می زند؟ به طور کلی می دانیم که در اخلاق اسلامی، ارزش هر فعل و رفتاری به نیت آن بستگی دارد؛ إنما الأعمال بالنیّات. چه بسا دو عمل از نظر ظاهر، کاملاً یکسان اما به لحاظ ارزش اخلاقی، کاملاً متفاوت باشند، زیرا با دو انگیزه متفاوت، تحقق پیدا کرده اند.
در زمینه حرکت اباعبدالله الحسین به لحاظ انگیزه، دو مطلب مطرح است. مطلب اول این است که چه انگیزه هایی در حرکت حضرت وجود نداشت؟ انگیزه های منفی. مطلب دوم این است که چه انگیزه هایی در حرکت حضرت وجود داشت؟ انگیزه های مثبت و در هر دو بخش می توان داوری اخلاقی داشت و به لحاظ انطباق یا عدم انطباق حرکت با انگیزه های اخلاقی بحث کرد. اتفاقاً این نکته در کلمات خود حضرت، مطرح شده است که اولاً من با چه انگیزه ای حرکت نکردم و ثانیاً با چه انگیزه ای حرکت کردم اما نسبت به آن جنبه سلبی، حضرت می فرمایند که «حرکت من در جهت رسیدن به قدرت نیست؛ با چنین انگیزه ای حرکت نکردم که بخواهم در رقابت با دنیاطلبان به ریاست برسم، ریاست را از چنگال دیگری بیرون بیاورم و خودم قدرت را تصاحب کنم». این کلام را مولف تحف العقول از حضرت نقل کرده است که مشابه آن نیز در نهج البلاغه از امیرالمومنین(ع) نقل شده است. آنچه در تحف العقول از اباعبدالله الحسین(ع) نقل شده، این است که «أللهمّ إنّک تعلم أنّه لم یکن الذی کان منّا منافسه فی سلطان و لا التماس شیء من فضول الحطام؛ خدایا تو آگاه و دانا هستی که اقدام و تلاش من تنافس در سلطان و قدرت نیست، برای هم چشمی در رسیدن به قدرت حرکت نکردم، قصد من ورود در مسابقه رسیدن به قدرت نیست چه اینکه در صدد رسیدن به آنچه از متاع دنیا می توان دریافت کرد هم نیستم». مشابه این کلام در وصیتنامه حضرت هم دیده می شود.
امام(ع) در هنگام حرکت وصیتنامه ای نوشتند و در اختیار برادرشان محمد حنفیه قرار دادند. در این وصیت، حضرت جمله ای آورده اند که هم به جنبه سلبی و هم جنبه ایجابی برای انگیزه ها می پردازد. حضرت فرموده اند که «انی لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما؛ حرکت و اقدام من بر مبنای هوی و هوس نیست. نه در صدد زیاده طلبی و نه در صدد رسیدن به مقام هستم». حضرت این انگیزه ها را نفی می کنند.
اولین و بلکه مهمترین ویژگی اخلاقی یک حرکت در پاک بودن یک حرکت است و پاک بودن یک حرکت انقلابی به پاک بودن انگیزه های آن است. هرگز نمی توان اقدامات قدرت طلبانه و جاه طلبانه را حتی اگر در ظاهر هم به شکل مبارزه با ظلم و فساد اتفاق بیفتد، به لحاظ اخلاقی تقدیس کرد و آن را پاک دانست. این از اصول معارف قرآن کریم است. تأکیدی که قرآن کریم دارد این است که غلو و برتری جویی اساساً با توحید سازگار نیست. «تـلک الدار الاخـره نـجـعـلهـا للذیـن لا یـریـدون عـلوا فـى الا رض و لا فـسـادا…» آیه عجیبی است؛ خداوند به انسان ها هشدار می دهد که سعادت در عالم آخرت، هرگز شامل حال کسانی نخواهد شد که در زندگی دنیا در صد برتری جویی و علوّ و تفوق بر دیگران هستند. کسی که انگیزه علو و برتری دارد و برای رسیدن به علو و برتری در ذهن خود، برنامه ریزی و اقدام می کند، نمی تواند سعادت اخروی داشته باشد. این سخن را از آیات قرآن، بیشتر و بهتر می توان استفاده کرد که یکی از لغزش های حرکت های جهادی و اقدامات انقلابی، نفوذ انگیزه های غیر الهی و جایگزین شدن انگیزه های قدرت طلبانه و ریاست طلبانه است که گاه افراد را به میدان جنگ هم می کشاند. در ظاهر، میدان جهاد است، اما در حقیقت شخص مغلوب هوی و هوس خود شده است.
آیات سوره انفال، آیاتی در زمینه جهاد است و توصیه هایی در این آیات در زمینه جهاد دیده می شود؛ از آن جمله این توصیه که «ولا تکونوا کالذین خرجوا من دیارهم بطرا و رئاء الناس…؛ ای مسلمان ها شما مانند کسانی نباشید که از خانه خود کوچ می کنند، برای جهاد راه می افتند، به میدان جنگ می روند، اما با انگیزه های جاه طلبانه، برای نشان دادن خود و به رخ کشیدن دیگران که ما از چه قدرت و توانایی برتری برخوردار هستیم. بطر را کنار بگذارید. خوش آمدن دیگران را نادیده بگیرید. مبادا در میان شما این گونه از انگیزه ها نفوذ پیدا کند». خود این آیه نشان دهنده آن است که یکی از لغزش های مهم در حرکت های انقلابی، تأثیرگذاری این گونه از انگیزه های جاه طلبانه و قدرت طلبانه در جریان اقدامات انقلابیون است. در اینجا به مطلبی اشاره کنم که استاد بزرگوارم شهید مطهری در ذیل این آیه در تفسیر خود مطرح فرموده اند. ایشان این مطلب را مطرح می کنند که همه مکتب ها و فلسفه های اجتماعی یا روش هایی عملی که دولت ها در تربیت سربازها و نیروهای نظامی خود دارند مبتنی بر این نکته است که جملگی کوشش می کنند در سرباز و نیروی نظامی یک غرور ملی و روحیه بخصوصی به وجود آورند که شخص رزمنده و سرباز فقط خود و کشور خود را ببیند، صرفاً انگیزه به اهتزاز در آمدن پرچم کشور خود را در ذهن و دل خود داشته باشد و او را آیینه ای از حقیقت بپندارد. د رنتیجه به او القا می کنند که ما چنینیم و چنان هستیم و دیگران از ما کوچکترند. این تعبیر این مفسر بزرگوار و متفکر بزرگ اسلامی است که سبک تربیت اسلامی و اخلاق اسلامی با همه تفکرات اجتماعی دیگر در زمینه تربیت نیروهای نظامی کاملاً متفاوت است. تعبیر شهید مطهری این است؛ قرآن می گوید که «مبادا شما این گونه باشید. مبادا در شما روحیه بطر به وجود آید. مبادا تحت تأثیر غرور در میدان جنگ حضور پیدا کنید. جهاد اسلامی از چنین ویژگی ها و خصلت های منفی مبراست و رزمنده مسلمان با نیت پاک در میدان جنگ حضور پیدا می کند» پس اولین نکته در سلوک اخلاقی اباعبدالله الحسین این است که حرکت حضرت، حرکتی با انگیزه های پاک و الهی است و امام برای رسیدن به قدرت و ریاست، حرکت نمی کنند. السلام علیکم و رحمه الله و برکاته.
3. چگونه کسب قدرت، اخلاقی می شود؟
بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین – و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین- السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلّت بفنائک. سخن در این بود که حرکت اباعبدالله الحسین(ع) هم یک اقدام انقلابی و هم توأم با سلوک اخلاقی است. اولین ویژگی یک رفتار اخلاقی، مربوط به انگیزه های رفتار است. ما کدام عمل را اخلاقی می دانیم؟ کاری که انگیزه های آن اخلاقی باشد. بر این اساس این سوال قابل طرح است که حرکت انقلابی و قیام اجتماعی در چه شرایطی می تواند اخلاقی تلقی شود و با چه انگیزه هایی اخلاقی شمرده می شود؟ از کلام خود حضرت استفاده کردیم که وقتی قیام در جهت کسب قدرت و به انگیزه رسیدن به مقام و موقعیت است، این حرکت، حرکت اخلاقی نیست. اباعبدالله الحسین(ع) چنین حرکتی را نفی می کند؛ انی لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما. این جنبه سلبی مساله است و اما جنبه ایجابی این است که انگیزه حضرت در این قیام و انقلاب چه بوده است؟ اگر حرکت در جهت مبارزه با ظلم و فساد باشد، قهراً حرکت، اخلاقی است. مبارزه با ظلم و فساد از جمله ارزش هایی است که اخلاق می پذیرد، اما چه نسبتی بین مبارزه با ظلم و مبارزه برای دستیابی به قدرت وجود دارد؟ اینجا ما با این پرسش مواجهیم که آیا اساساً قدرت یک امر اخلاقی است یا خیر؟ شاید در نگاه برخی از افراد، قدرت به لحاظ ارزش اخلاقی کاملاً خنثی تلقی شود که نه اخلاقی و نه ضد اخلاق است، اما از طرف دیگر می دانیم که کسب قدرت همراه با عوارض و لوازمی است که آنها غیراخلاقی اند و به دلیل همین عوارض است که قدرت، غیر اخلاقی شمرده می شود.
تعبیر قرآن کریم این است که «ان الانسان لیطغی ان راه استغنی». انسان وقتی به مرحله قدرت دست می یابد، سر به طغیان بر می دارد، خود را گم می کند، دیگران را تحقیر می کند و دست به استکبار و برتری طلبی می زند و همه این موارد برخلاف اخلاق است. اگر قدرت فی حد ذاته هم امر خلاف اخلاق نباشد، اما به دلیل این پیامدهای غیر اخلاقی، باید آن را امری خلاف اخلاق تلقی کنیم. در برابر این تحلیل با این سوال مواجه می شویم که به هر حال جامعه به حکومت نیاز دارد و افرادی باید در رأس قدرت قرار داشته باشند و نمی توان اصل قدرت و حکومت را نفی کرد یا در ضرورت آن تشکیک نمود. پاسخی که برای حل این مشکل وجود دارد، این است که باید عوارض قدرت و پیامدهای ناروای آن را به حداقل کاهش داد و کاهش یافتن این پیامدهای منفی، آن است که با حضور و همراهی مردم در قدرت، حالت استکبار، تفوق طلبی و برتری طلبی در حاکمان کنترل شود. اگر حضور مردم نباشد، آن عوارض منفی افزایش بسیاری پیدا می کند.
به خاطر دارم در ابتدای پیروزی انقلاب و تشکیل نظام جمهوری اسلامی، پیش از این که رفراندوم جمهوری اسلامی برگزار شود، شهید آیت الله بهشتی در یک برنامه تلویزیونی حضور پیدا کرد تا جمهوری اسلامی را توضیح دهد و برای مردم روشن شود که در رفراندوم به چه نظامی رأی مثبت یا منفی می دهند. ایشان اقسام حکومت را شمردند تا به حکومت جمهوری رسیدند. شهید بهشتی فرمودند جمهوری با مبانی اسلام سازگارتر است. استدلال ایشان برای سازگارتر بودن این نوع حکومت در مقایسه با اقسام دیگر حکومت با مبانی اسلامی، این بود که در حکومت جمهوری، رأی و خواست مردم مورد توجه قرار می گیرد، اما در حکومت های دیگر حاکم برخلاف رأی و خواست مردم، قدرت را تصاحب می کند. تعبیر ایشان در آن برنامه این بود که «کسی می آید و می گوید که من آقا بالاسر شما هستم؛ می خواهید بخواهید، می خواهید نخواهید. این آدمی است که با انگیزه تفوق طلبی آمده است و تفوق طلبی و امتیاز طلبی در منطق قرآن مطرود و مردود و مایه فساد است». این جمله شهید بزرگوار در استدلال بر اینکه آری جمهوری به دلیل این بود که تفوق طلبی، امتیاز طلبی و استکبار طلبی حاکمان را کنترل می کند، به اسلام نزدیک تر است.
در بیانات امیرالمومنین علی(ع) در نهج البلاغه این نکته دیده می شود؛ حضرت قدرت را پذیرفتند، اما در توضیح آن که چرا حکومت را پذیرفته اند، به همین دلیل اشاره می کنند. در همان خطبه شقشقیه می فرمایند که «اگر حضور حاضر نبود، اگر مردم به کمک برنخاسته بودند و من مسوولیت نداشتم، قبول حکومت نمی کردم». دقیقاً همین برخورد را در روش اباعبدالله الحسین(ع) می بینیم. بله! در مبارزه با ظلم و فساد، بود یا نبود مردم، تأثیری در تکلیف ندارد یعنی ظلم ستیزی، ارزشی است که از نظر اخلاقی، مشروط به همراهی دیگران نیست. کار آن کسی هم که تنهایی در برابر ظالم می ایستد، جنبه اخلاقی و فضیلت دارد، اما وقتی که مسأله کسب قدرت به میان می آید یعنی شخصی قیام می کند تا قدرت را به دست بگیرد، اینجا اخلاقی بودن قیام به این است که آیا در شخصی که برای مبارزه اقدام کرده، استکبار و تفوق طلبی وجود دارد یا خیر و این استکبار را با حضور مردم می توان از بین برد.
مردم کوفه به اباعبدالله الحسین(ع) نامه نوشتند و از حضرت دعوت کردند. امام(ع) نماینده خود، مسلم بن عقیل را فرستادند. نامه ای که حضرت همراه مسلم به مردم کوفه فرستادند، این است که «شما برای من نوشته اید که امام، رهبر و پیشوا نداریم و از من خواسته اید که به سمت شما حرکت کنم؛ لیس علینا إمامُ فأقبل لعل اللّه أن یجمعنا بک على الحق و الهدى. بیایم تا در یک حرکت اجتماعی، همه در مسیر حق و عدالت گام برداریم، ولی حضرت پذیرفتن این پیشنهاد را مبتنی بر آن کردند که مسلم بن عقیل به کوفه برود و بررسی کند که نظر مردم چیست؟ افراد نخبه جامعه، اهل فکر و نظر، بر این دعوت اتفاق نظر دارند یا خیر! و گفته شد که در این صورت حضرت اقدام می کند. بعد از اینکه حضرت فرمودند من پسر عموی خودم را که مورد اعتماد من است برای شما اعزام می کنم، اگر مسلم برای من گزارش کرد که انسان های اندیشمند، خردمند و نخبگان میان شما بر این نظر شما که نوشته اید، اتفاق نظر دارند و همه در این دعوت با یکدیگر همراه هستند، در این صورت اقدام خواهم کرد و پیشنهاد شما را خواهم پذیرفت پس منتظر می مانم تا گزارش مسلم به دست من برسد.
در اینجا حرکت حضرت، چیزی فراتر از مبارزه با ظلم و اعتراض به ظالم است و جنبه اثباتی برای به دست گرفتن قدرت پیدا می کند. خود حضرت فرمودند مبتنی بر آن است که نخبگان جامعه همراه شوند. چه اینکه بعد از این که سپاهیان حر هم در مسیر کربلا جلوی حضرت را گرفتند، حضرت همین سخن را تکرار کردند؛ فرمودند که با درخواست مردم حرکت کرده ام؛ و ان ابیتم الّا الکراهه لنا و الجهل بحقنا و کان رأیکم الآن غیر ما اتتنی به کتبکم انصرف عنکم؛ اگر نظر شما تغییر پیدا کرده و رضایت به حضور مردم ندارید، اگر نمی خواهید در این اقدام اجتماعی و در این انقلاب مشارکت داشته باشید، من برمی گردم. خودم را بر شما تحمیل نمی کنم.
بر این اساس قدرت به دلیل عوارض و پیامدهای غیراخلاقی آن ذاتاً امری مطلوب و پسندیده نیست، اما از آنجایی که ضرورت حکومت را در جامعه نمی توان نادیده گرفت و قدرت یک ضرورت است، می توان عوارض منفی آن را با حضور مردم کاهش داد و جلوی روحیه استکبار و تفوق طلبی را گرفت و به این جهت فساد قدرت را تقلیل داد. در این صورت اگر با این قید و شرط، قیام و انقلاب هم برای رسیدن به قدرت باشد، امری خلاف اخلاق نخواهد بود، بلکه می توان آن را یک امر اخلاقی تلقی کرد. السلام علیکم و رحمه الله و برکاته.
4. ممنوعیت بکارگیری روش های غیر اخلاقی در انقلاب
بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین – و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین- السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلّت بفنائک. صحبت درباره سلوک اخلاقی در قیام اباعبدالله الحسین(ع) بود؛ در سه جلسه گذشته حضور اخلاق را در گزینش هدف انقلابی بررسی کردیم و در این جلسه نوبت آن است که درباره نقش اخلاق در گزینش روش ها و شیوه های انقلابی صحبت کنیم. شیوه ها و روش های مختلفی در انقلاب ها و نهضت ها به کار گرفته می شود، اما آیا همه این روش ها اخلاقی است؟ یکی از دشواری هایی که در جریان مسایل اجتماعی وجود دارد، پاسخ به همین سوال است. چه بسا برخی چنین فکر می کنند که انقلاب اقتضا می کند از روش ها و شیوه های مختلف در شرایط مختلف استفاده شود. گاه این شیوه ها اخلاقی و گاه هم غیر اخلاقی است. گاه باید به وعده ها عمل کرد، اما گاه انقلاب، منافع انقلاب و مصالح انقلاب اقتضا می کند که خلف وعده صورت بگیرد، قرارداد و تعهدی زیر پا گذاشته شود، از مکر و فریب و نیرنگ در برابر دشمن استفاده شود، از روش هایی برای حذف مخالفان مانند شیوه ترور استفاده شود و خلاصه انقلابی بودن به معنای قبول همه این روش ها و شیوه هاست و همینجاست که با این تفسیر از انقلابی بودن، انقلاب و اخلاق با یکدیگر تضاد و ناسازگاری پیدا می کنند. اخلاق نمی تواند بر همه این روش ها و شیوه ها صحه بگذارد، اما این تصور، تصور درستی نیست. نه! می توان انقلابی بود و می توان اخلاقی بود، با همان شیوه و روشی که اباعبدالله الحسین(ع) داشته اند. اگر آن حضرت را الگوی خود قرار دهیم در این صورت می توانیم هم انقلابی و هم اخلاقی باشیم. اساساً این موضوع را در سطح وسیع تری حتی فراتر از انقلاب می توان مطرح کرد.
به طور کلی می توان گفت که در روش ها و شیوه ها تا چه حد ضرورت دارد که ما مقید به شیوه های اخلاقی باشیم؟ آیا در استخدام وسیله و به کارگیری ابزارها و شیوه ها برای رسیدن به حقیقت و کمک کردن به حق و دستیابی به عدالت در این گونه موارد، ما در تنگنا هستیم یعنی فقط و فقط از روش های خاصی باید استفاده کنیم؟ مرحوم علامه طباطبایی در ضمن مباحث تفسیری خود با بررسی سیره انبیای الهی از این زاویه بحث را مطرح کرده اند که انبیا به روش های خاصی مقید بودند یا خیر، خود را در خدمت حقیقت می دیدند و این خدمت را از هر راه و با هر وسیله ای انجام می دادند؟ علامه پاسخی در این باره می دهد که قابل تأمل است. پاسخ ایشان این است که خداوند، انبیای خود را از انتخاب روش های باطل و شیوه های غلط هم در گفتار هم در رفتار بر حذر داشته بود. نه تنها باطل را برای باطل نباید به کار گرفت، بلکه باطل را برای رسیدن به حق هم نباید به کار گرفت. باطل، باطل بودن خود را از دست نمی دهد در صورتی که در راه حق به کار گرفته شود. دروغ زشت است، در هر راهی حتی برای رسیدن به یک هدف مقدس. ظلم قبیح است، همیشه و همه جا حتی برای رسیدن به یک هدف مقدس. لذا ایشان در این بحث نتیجه گیری می کنند که وقتی از روش ها و شیوه های باطل استفاده می شود، در حقیقت ما به حقیقت دست پیدا نمی کنیم و نتیجه ای جز نزدیک شدن به باطل و ظلم عاید ما نخواهد شد.
مقصود این است که این بحث را در سطحی کلی تر می توان مطرح کرد، اما نسبت به اباعبدالله الحسین(ع) امام حسین در صدد مبارزه با ظلم بود؛ عزم و انتظار و امید اینکه انقلابش با پیروزی یعنی با سقوط یک فرد ظالم، یزید بن معاویه به موفقیت برسد را هم داشت و هم در این مسیر تلاش می کرد اما همه این تلاش ها با ابزار و شیوه های خاص اخلاق پسندانه بود. وقتی نماینده حضرت یعنی مسلم بن عقیل به کوفه آمد، مورد استقبال مردم کوفه بود و او را حمایت کردند، اما تغییری در کوفه اتفاق افتاد، حاکم کوفه عوض شد، عبیدالله بن زیاد وارد کوفه شد، مردم را تهدید کرد و اطراف مسلم بن عقیل را خالی کردند. همینجا بود که یک طراحی برای ترور عبیدالله بن زیاد صورت گرفت. شریک بن اعور در خانه هانی بن عروه بود. شریک، بیمار بود و عبیدالله تصمیم به عیادت از او داشت. خود شریک به مسلم بن عقیل پیشنهاد کرد که وقتی عبیدالله بن زیاد به عیادت من می آید، تو وارد شو و در همان جا عبیدالله را به قتل برسان. همه توافق ها صورت گرفته بود، شرایط از نظر ظاهری کاملاً برای این اقدام فراهم بود و اگر این اتفاق می افتاد چه بسا که اوضاع و احوال سیاسی به گونه ای دیگر رقم می خورد و نتایج دیگری اتفاق می افتاد. بله با قتل عبیدالله چه بسا شرایط پیروزی و موفقیت برای مسلم کاملاً فراهم می شد و اوضاع کوفه تحول اساسی پیدا می کرد. اتفاقاً سید مرتضی در کتاب تنزیه الانبیاء به همین نکته اشاره می کند و وقتی عوامل مختلف برای عدم موفقیت و عدم پیروزی را در این نهضت می شمارد، یکی هم همین جریان را بازگو می کند که اگر قتل عبیدالله توسط مسلم صورت می گرفت، حوادث بعد به گونه ای دیگر رقم می خورد. با همه اهمیتی که مساله داشت و عبیدالله هم در خانه حاضر شده بود، اما مسلم دست به این اقدام نزد. بعدها مورد اعتراض شریک قرار گرفت که ما مهیا بودیم تا تو در مجلس حضور پیدا کنی. مسلم در پاسخ گفت که به دو دلیل من این اقدام را انجام ندادم. یکی صاحب خانه هانی نسبت به این اقدام رضایت نداشت. دلیل دوم آن که پیغمبر فرمود که «ان الایمان قیّد الفتک»، ایمان جلوی ترور را می گیرد و من حاضر نیستم دست به ترور بزنم چون پیغمبر از آن نهی فرموده است. این نمونه ای از اخلاق مداری در اصحاب اباعبدالله الحسین(ع) است. در جریان این نهضت، از خود حضرت نیز کوچکترین اقدامی که شائبه ای از مخالفت با اخلاق داشته باشد، سر نزده است و کسی چیزی در این باب ثبت و ضبط نکرده است. صحبتم را با جمله ای از استاد بزرگوار شهید مطهری به پایان می رسانم. برای امام حسین چه موضوعی اهمیت بیشتری داشت؟ برای حضرت، مهم این بود که خود را حفظ کند؟ انقلابش را به پیروزی برساند یا مهم تر از همه آنها این بود که دین خدا، اصول و مبانی ارزشی و اخلاقی را حفظ کند؟ کلام شهید مطهری در اینجا جالب است. جمله ایشان چنین است: برای امام حسین مساله این نیست که کشته بشود یا کشته نشود، مساله این است که دین کشته نشود. یک اصل ولو اصل کوچک دین کشته نشود. امام حسین بر این اصول و موازین پایدار بود و در حرکت انقلابی، هرگز سلوک اخلاقی خود را زیر پا نگذاشت.
5. پرهیز از آغاز جنگ
بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین – و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین- السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلّت بفنائک. سخن درباره ارزش های اخلاقی در حرکت انقلابی اباعبدالله الحسین(ع) بود؛ یکی از اصول اخلاقی در جنگ، تلاش برای کاهش صدمات جانی و مالی است. گاه حضور در میدان جنگ و اقدام برای جهاد یک تکلیف و وظیفه است، اما این تکلیف و وظیفه اقتضائات اخلاقی خاصی دارد. یکی از این اقتضائات آن است که شخصی که برای جهاد در راه خدا قدم بر می دارد، همه تلاش خود را به کار بگیرد تا کمترین تلفات اتفاق بیفتد. در این زمینه دستورات ارزشمندی در اسلام وجود دارد کمااینکه در سیره امام حسین(ع) هم نکات جالب توجهی دیده می شود. به طور مثال یکی از سفارشاتی که رسول اکرم داشتند، این بود که در جنگ ها هرگز سپاهیان اسلام به دشمن شبیخون نزنند و در وضع شبیخون، آنها را به قتل نرسانند؛ اجازه دهندکه افراد از سر اراده و آگاهی خود در میدان جنگ حضور پیدا کنند و با کسانی برخورد شود که با قصد خود قدم به میدان جنگ و درگیری می گذارند.
یکی دیگر از توصیه های عجیبی که در این زمینه از امیرالمومنین علی(ع) وجود دارد، این است که حضرت معمولاً جنگ را تا ظهر به تأخیر می انداختند. تعبیری که در روایتی از امام صادق(ع) وجود دارد، این است که «حضرت جنگ را به عقب می انداختند تا موقع ظهر شود». با اینکه علی القاعده اول صبح برای اقدام کردن و جنگیدن، تحرک و نشاط بیشتری وجود دارد، دلیل این تأخیر چه بود؟ امام صادق(ع) توضیح دادند که فلسفه این تأخیر آن بود که زمان تا فرا رسیدن غروب آفتاب کمتر باشد، زمان درگیری کاهش پیدا کند، کشته ها کمتر و امکان این که افرادی بتوانند برگردند و از جنگ منصرف شوند، وجود داشته باشند. به این معنا که هر چه ممکن است زمان جنگ کوتاه تر و محدودتر باشد و با تاریک شدن شب، امکان بازگشت افراد از جنگ وجود داشته باشد. در ادامه این تعبیر هست که حضرت می فرمودند «جنگ را هر چه دیرتر شروع می کردند، تا این که افراد فراری هم بتوانند خود را از مهلکه نجات دهند و راهی برای رهایی آنها وجود داشته باشد». مهم است که امیرالمومنین علی(ع) با دشمنانی می جنگد که از راه بغی و طغیان در برابر حضرت ایستاده اند و حتی شروع کننده جنگ هم آنها بودند، اما در عین حال حضرت رضایت نمی دهد که کشته های آنها به حداکثر برسد بلکه سیاست ایشان بر این است که هر چه کشته کمتر باشد.
بر همین اساس و با توجه به این نکته یکی از توصیه هایی که از جانب اولیای الهی وجود دارد، این است که مسلمانان و همینطور حق طلبان در سپاه اسلام باید حتی الامکان شروع کننده جنگ نباشند یعنی حتی در میدان جنگ هم که حضور پیدا می کنند، صبر کنند اگر دشمن درگیری را آغاز کرد، آنها پاسخ دهند.
این از سفارشاتی است که امیرالمومنین پیوسته داشته اند؛ حضرت در هر مرحله ای از جنگ و درگیری، این سفارش را می کردند که شما آغازکننده جنگ نباشید، صبر کنید وقتی دشمن تهاجم را شروع کرد، پاسخ دهید. از همین جا معلوم می شود مساله فراتر از این نکته ای است که برخی بزرگان و نویسندگان فرموده اند که شروع نکردن در امثال صفین یا در عاشورا به دلیل آن بوده که ماه، ماه محرم بوده است؛ جنگ چه در ماه حرام و چه درغیر ماه حرام اتفاق بیفتد، سپاه حق طلب باید از شروع درگیری پرهیز داشته باشد. ما همین سیاست و سلوک اخلاقی را در جریان نهضت اباعبدالله الحسین(ع) می بینیم. برخورد سپاهیان حر با سپاه اباعبدالله الحسین، پیش از این بود که سپاه عمر سعد برسند و پیش از این بود که امام حسین به سرزمین کربلا هم وارد شود. آنجا زُهِیر بن قین خدمت حضرت عرض کرد که اجازه دهید که ما جنگ را همین جا امروز آغاز کنیم چون درگیری با سپاهیان حر، امروز به مراتب ساده تر است از درگیر شدن با لشکری بزرگ که در آینده به آنها ملحق خواهند شد. امروز امکان پیروزی برای ما بیشتر است ولی حضرت نپذیرفتند. امام حسین فرمودند که «ما جنگ را آغاز نمی کنیم. هر وقت آنها دست به سلاح و شمشیر بردند ما وظیفه پاسخگویی داریم». همین قصه و ماجرا به شکل دیگری در صبح روز عاشورا هم اتفاق افتاد. اول صبح بود که شمر به خیمه های اباعبدالله الحسین نزدیک شد و دید که حضرت، خیمه ها را در شب عاشورا به یکدیگر نزدیک کرده اند و آراسته اند. آنجا شمر فریاد زد که «حسین بن علی! خودت را برای آتش جهنم آماده کرده ای». مسلم بن عوسجه عرض کرد که «یابن الرسول الله! اجازه دهید با پرتاب یک تیر کار شمر را تمام کنم؛ او الان در تیررس من است و قدرت دارم که او را به قتل برسانم». «فالفاسق من اعظم الجبارین» این شخص، شمر است که یکی از جبارین و ظالمین و ستمگران است. به هر حال حضرت اجازه نفرمودند. فرمودند که «نه! حق پرتاب تیر و شلیک ندارید». «انی اکره ان ابدئهم» باز حضرت همان قاعده خود را تکرار کردند که «من خوش ندارم آغازکننده جنگ و درگیری باشم».با این که همه مقدمات جنگ آماده شده و شخصی که نزدیک شده، فرد شناخته شده ای هست. رذالت و خباثت او هم کاملا روشن است و امروز وقت و فرصت مناسبی برای از بین بردن شمر است، اما در عین حال اباعبدالله الحسین اجازه چنین اقدامی را نمی دهند. اقدامی که در همه فرهنگ های جنگ و نظامی گری کاملا معقول است که اگر دسترسی به گروه های اطلاعات عملیات پیدا کردند، حتی پیش از این که جنگ و درگیری آغاز شود، نیروهای اطلاعاتی دشمن را به قتل برسانند، اما اباعدالله الحسین اجازه نمی دهند. معنای سلوک اخلاقی در جنگ و انقلاب و نهضت، همین است؛ پرهیز از آغاز جنگ و تلاش برای این که تلفات حتی از دشمنان به حداقل کاهش پیدا کند.
6. تقدم صلح بر جنگ
بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین – و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین- السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلّت بفنائک. سخن درباره سلوک اخلاقی اباعبدالله الحسین(ع) در جریان نهضت کربلا بود؛ از جمله اصول این سلوک اخلاقی، تلاشی است که از طرف اباعبدالله الحسین برای عدم وقوع جنگ صورت می گرفت. روش حضرت نشان می دهد که از نظر امام(ع) تقدم بر عدم وقوع جنگ و درگیری است و البته اگر دشمن در وقوع جنگ و درگیری اتفاق نظر داشته باشد و اصرار بورزد، در این صورت امام ایستادگی و مقاومت می کند و با تمام توان در برابر آنها می ایستد. اساساً به لحاظ اخلاقی، صلح بر جنگ تقدم دارد و اگر بتوان مشکلات اجتماعی و سیاسی را با دشمنان به وسیله گفت وگو و مصالحه حل کرد، نوبت به جنگ و درگیری نمی رسد. از این نظر وظیفه جهاد در اسلام با برخی از واجبات دیگر مانند نماز متفاوت است. جهاد یک واجب تحصیلی نیست، به این معنا که مسلمان ها وظیفه دارند، زمینه برای جهاد و وقوع جنگ را فراهم کنند، تا تکلیف جهاد ادا شده باشد، بلکه از این نظر جهاد مانند حج است. همانگونه که حج مشروط است به این که اگر فرد مستطیع شود، باید اعمال حج انجام شود، اما تحصیل این مقدمات بر عهده او نیست و تکلیفی ندارد؛ جهاد هم چنین وضعی دارد. اگر مسلمان ها در شرایطی قرار بگیرند که دفاع از حقیقت و آرمان های آنها و حفظ امنیتشان هیچ چاره ای جز جنگیدن نداشته باشد، در این صورت موظفند بجنگند، اما این بدان معنا نیست که مسلمان ها خود، زمینه وقوع جنگ را فراهم کنند یا اقداماتی تحریک کننده برای جنگیدن دشمنان داشته باشند. به عنوان نمونه در قرآن کریم در مساله بغی این مطلب مطرح شده است که اگر دو طایفه از مسلمان ها با هم می جنگند، بر عهده مسلمان هاست که به میدان بیایند و صلح و دوستی به وجود بیاورند، اما اگر امکان مصالحه فراهم نشد، در آن صورت باید در برابر یاغی و طغیانگر بایستند و بجنگند. «و إن طائفتان من المؤمنین اقتتلوا فاصلحوا بینهما» وظیفه اول، اصلاح بین برادران مسلمان است ولی اگر اصلاح نتیجه نداد و یک گروه بر بغی و طغیان و تجاوز اصرار ورزید، آن گاه وظیفه ثانوی فرا می رسد. «فقاتلوا التی تبغی حتی تفیء الی امرالله…» باید با یاغیان جنگید تا تسلیم فرمان الهی شوند. این یک نمونه از آیاتی است که نشان می دهد قتال و صلح در عرض هم نیستند بلکه در طول یکدیگرند و تقدم با صلح بر جنگ است.
در سیره امیرالمومنین(ع) نیز چنین است که وقتی حضرت حرکت کردند و به صفین آمدند، معاویه پیشدستی کرده و شریعه فرات را اشغال کرده بود و اجازه نمی داد اصحاب امیرالمومنین از شریعه استفاده کنند و دسترسی به آب فرات داشته باشند. امیرالمومنین(ع) توسط برخی اصحاب خود به معاویه پیام دادند که «معاویه چرا از ابتدا تصمیم به درگیری و مخاصمه گرفته ای؟ هنوز که جنگ آغاز نشده است، صبر کن! شاید کار به جنگ نینجامد. شاید بتوان مشکل را بدون جنگ حل کرد. چرا راه برای گفت وگو و عدم مخاصمه را سد می کنی و می بندی؟» کلام حضرت و سیره امیرالمومنین گویای آن است که حضرت تصمیم قطعی به جنگ نداشت، پس از آن که معاویه این روش را برگزید و بر آن اصرار ورزید، حضرت در برابر او مقابله کردند. در قضیه جنگ جمل و در ماجرای مقابله با نهروانی ها و جنگ با خوارج نیز همینطور بود.
به هر حال به لحاظ سلوک اخلاقی، اول صلح است و بعد جنگ. در سیره اباعبدالله الحسین(ع) نیز همین نکته دیده می شود. امام حسین(ع) برای جنگیدن حرکت نکرده بود. بله! حضرت برای امر به معروف و نهی از منکر و اصلاح امت جد خود حرکت کرد، اما آیا حضرت تصمیم قطعی به جنگ گرفته بود یا جنگ را بر حضرت تحمیل کردند و البته وقتی تحمیل کردند، حضرت با شجاعت ایستاد. شواهد بسیاری وجود دارد که جنگ و درگیری را بر امام تحمیل نموده اند، شاهد اول این است که در اولین مرحله که سپاهیان حر بن یزید ریاحی به حضرت رسیدند، بنا به نقل سید مرتضی در تنزیه الانبیاء و شیخ طوسی در تلخیص الشافی، امام(ع) تصمیم گرفتند که از ادامه حرکت به سوی کوفه صرفنظر کنند و به نقطه دیگری برگردند، اما حر اجازه نداد و گفت ماموریت من این است که شما را در این مسیر همراهی کنم. این یک مرحله که اجازه ندادند حضرت از درگیری فاصله بگیرد، با این که خود امام نظر به فاصله گرفتن داشت. مورد دیگری که باز در تاریخ نقل شده و از نظر متکلمین ما هم چون مساله مرتبط با سیره امام و مباحث امامت است، در کلام هم مطرح شده است، مذاکراتی است که امام(ع) با عمر بن سعد داشتند، پیش از این که امام به سرزمین کربلا وارد شوند. ورود به کربلا در روز سوم محرم بر حسب برخی از نقل ها اتفاق افتاده بود. امام(ع) با سپاهیان عمر سعد با چهارهزار نیرو برخورد کردند. در اینجا امام سخنی با عمربن سعد داشت. ابتدا عمر سعد نماینده ای فرستاد و استبصار کرد که حضرت چرا به طرف کوفه حرکت کرده است و چه هدفی را دنبال می کند. امام توضیح دادند که دعوت مردم کوفه، ایشان را به این سمت و سو کشانده است. عمر سعد گفت که وضع کوفه تغییر پیدا کرده است و امروز چنین استقبالی وجود ندارد. در این مرحله هم اباعبدالله الحسین(ع) پیشنهاد کردند که «اگر اجازه نمی دهید و وضع کوفه تغییر پیدا کرده پس بگذارید من به نقطه دیگری برگردم. از همانجایی که آمده ام، به همان جا برمی گردم». بر طبق برخی نقل ها به مکه. نقل دیگر این است که حضرت پیشنهاد کردند اجازه دهید من به یکی از نقاط مرزی بروم و مانند بقیه مسلمان ها زندگی کنم. پیشنهاد سومی هم در برخی از نقل ها وجود دارد که حضرت فرمودند که اجازه دهید من در مسیر شام حرکت کنم که با همه این پیشنهادها مخالفت کردند. علاوه بر این که در منابع تاریخی مانند تاریخ طبری این موارد وجود دارد، در کتاب های متکلمین ما مانند شیخ مفید در ارشاد، سید مرتضی در تنزیه الانبیاء، شیخ طوسی در تلخیص الشافی، فاضل مقداد در کتاب لوامع و بسیاری از منابع دیگر این مطلب دیده می شود. البته برخی از اصحاب حضرت این نکته را تکذیب کردند که حضرت فرموده باشند من حاضرم به شام بروم و با یزید بن معاویه مصالحه کنند. بخصوص این مورد از نظر تاریخی مورد تردید است، اما اصل اینکه حضرت اصراری بر ادامه این حرکت نداشتند، بلکه پیشنهاد کردند که بگذارید ما برگردیم به لحاظ همه نقل های تاریخی مورد اتفاق نظر است. این به معنای این نبود که حضرت از اعتراض خود نسبت به ظلم و فساد در نظام اموی دست بر می داشت، اما بدان معنا بود که حضرت قصد و تصمیمی برای جنگیدن نداشت کمااینکه همراه آوردن خانواده و فرزندان نیز همین پیام را به دشمنان منتقل می کرد پس سلوک اخلاقی اباعبدالله الحسین(ع) در عاشورا گویای این است که به سمت و سوی جنگ نباید مشتاقانه حرکت کرد بلکه حتی الامکان باید زمینه عدم وقوع درگیری را فراهم نمود. البته اگر دشمنان، جنگ طلب و ستیزه جو باشند باید در برابر آنها ایستاد و تسلیم نشد. السلام علیکم و رحمه الله برکاته.
7. در قیام امام حسین(ع) چه نکات اخلاقی دیده می شود؟
بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین – و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین- السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلّت بفنائک. در جلسات پیشین صحبت درباره سلوک اخلاقی در حرکت انقلابی امام حسین (ع) بود. در این جلسات درصدد واکاوی این نکته بودیم که در قیام اباعبدالله الحسین علیه السلام چه نکات اخلاقی دیده می شود و آیا حضرت در حرکت خود یک الگوی اخلاقی خاص را مورد توجه و اعتنا قرار داده بودند؟ از جمله نکاتی که تحت این عنوان قابل بررسی است، توجه امام (ع) به موضوعات بسیار کوچک و مسایل بسیار خرد و ریز است. معمولاً افرادی که وارد صحنه فعالیت های اجتماعی و سیاسی و اقدام های انقلابی می شوند، بیشتر درگیر مسایل کلان بوده، توجه به مسایل کلی دارند و بر اساس همان نگاه کلی نسبت به مسایل جامعه، فعالیت و تلاش می کنند. اتفاقاً اباعبدالله الحسین هم با یک هدف بزرگ، اقدام و حرکت خود را آغاز کرد.
از همان ابتدا در مدینه سخن از این بود که یزید بن معاویه شخصی است که صلاحیت برای حکومت ندارد لذا من با او بیعت نمی کنم. بعد هم در مدینه، مکه و سپس در کوفه، حضرت بارها همین را مطرح می کردند. استناد امام به کلام پیامبر اکرم(ص) که «من رأی سلطانا جائرا مستحلا لحرم الله» با توجه به همین نکته است یعنی در بین همه مسایلی که در جامعه آن روز وجود داشت، امام(ع) در مسأله شخص خلیفه، اینکه وی سلطان جائر است و ارزش های الهی را زیر پا گذاشته، به حقوق مردم تجاوز کرده، اموال عمومی را به تصرف درآورده است، توجه می کرد. این مسایل مهم و کلان مورد توجه امام (ع) بود و برای اصلاح این امور حرکت کرده بود، اما یک انسان اخلاقی در عین حال که اهداف بلند اجتماعی را دنبال می کند، غفلت از مسایل ریز اخلاقی هم در جریان امور اجتماعی پیدا نمی کند. جمع بین آن کلی نگری و توجه به آرمان ها و ایده آل ها با توجه و اعتنا به مسایل بسیار ریز در زندگی اخلاقی.
هنر امام حسین (ع) این است که آن آرمان بلند اجتماعی و سیاسی از توجه حضرت به مسایل کوچک اخلاقی نمی کاهد. امام همان گونه که به آن مسایل کلی اعتنا دارد، به این مسایل جزیی هم کاملا اهتمام دارد و این مسایل کوچک را قربانی آن مسایل کلی نکرده و از آنها غفلت نمی کند.
اتفاقاً یکی از توصیه هایی که امیرالمومنین علی (ع) در عهدنامه حضرت به مالک اشتر دارد، در هنگامی که مالک اشتر را به عنوان استاندار مصر اعزام می کند، همین نکته را به او یادآور می شوند که «مالک تو مسوولیت بزرگی داری! تکالیف بزرگی بر عهده توست». مصر اگرچه آن روز به عنوان یک استان از حکومت علوی مطرح بود، اما خود یک سرزمین گسترده با یک تمدن و پیشینه بسیار طولانی بود. حضرت به او یادآور شدند که «مبادا مسایل کلی جامعه، تو را از مسایل کوچک غافل کند و بهانه ای پیدا کنی برای اینکه نسبت به مسایل کوچک بی اعتنایی بنمایی و عذر بیاوری که من درگیر مسایل کلی و بزرگ هستم پس توقعی برای رسیدگی به مسایل کوچک از من نداشته باشید». حضرت در عهدنامه خطاب به مالک اشتر این نکته را مطرح می فرمایند؛ « ولا تدع تفقد لطیف امورهم اتکالا علی جسیمها؛ مبادا رسیدگی به امور کوچک به عذر و اتکای اینکه من به مسایل بزرگ می پردازم، مورد غفلت تو قرار گیرد». «فان للیسیر من لطفک موضعا ینتفعون به…؛ برای همان مسایل و توقعات کوچک هم که نسبت به کار تو در میان مردم وجود دارد، انتظارات و توقعاتی هست که مردم از آنها سود ببرند و البته نسبت به مسایل کلان هم باید اهتمام جدی وجود داشته باشد و مردم بی نیاز از آنها نیستند». کلام حضرت اشاره به این نکته دارد که هر چند برای مسوولان اجرایی در سطح کلان جامعه، مسایل بزرگ بیشتر دیده می شود و اهتمام جدی تری نسبت به او وجود دارد، اما در نگاه شهروندان آنچه که زودتر و بیشتر دیده می شود و در زندگی آنها ملموس تر است، همان مسایل ریز و جزیی است و باید همین مسایل ریز و جزیی را مورد اهتمام در زندگی شهروندان قرار داد تا تغییرات برای آنها محسوس باشد.
یکی از آفت های فعالیت های سیاسی و انقلابی، همین نگاه کلی به مسایل است، وقتی که با غفلت از مسایل ریز همراه می شود، اما در حرکت اباعبدالله الحسین(ع) آن آرمان های کلی موجب چنین غفلتی برای حضرت نیست و حضرت دقیقاً مانند یک شخصیت اخلاقی که هیچ گونه فکر و اندیشه ی دیگری در ذهن ندارد، به مسایل ریز اخلاقی توجه کامل دارد. یکی دو نمونه را در اینجا ذکر می کنم؛ طبری نقل می کند که وقتی امام(ع) در مسیر حرکت به کوفه قرار داشت، یکی از عوامل یزید بن معاویه از طرف یزید، مواردی از کالا و اموال را به طرف شام اعزام کرده بود. مأمورینی این اموال و کالاها را برای یزید می بردند. امام (ع) به این کاروان برخورد کردند؛ حضرت آن افراد را خواستند. کسانی که با چارپایان و با شتر این اموال را برای خلیفه می بردند. آن اموال را گرفتند. روشن بود که کسی مانند یزید بن معاویه که صلاحیتی برای حکومت ندارد، نمی تواند اموال عمومی را در اختیار داشته باشد. حضرت آن اموال را از دست آنها گرفتند، اما به کسانی که مأمور حمل و نقل بودند و برای این کار اجیر شده بودند، فرمودند: «شما را مجبور نمی کنم که همراه ما باشید و بیایید و این اموال را به عراق برسانید؛ نه، می توانید بیایید و در این صورت کرایه خود را بگیرید و می توانید برگردید و کرایه خود را تا اینجا از ما دریافت کنید». برخی از آنها برگشتند و برخی از آنها هم ماندند.
تعبیر حضرت این بود که «من احب ان یمضی معنا الی العراق اوفینا کراءه؛ مجبور نیستید، هر کس با ما بیاید کرایه خود را کامل دریافت می کند». «و احسنا صحبته؛ و از خوش رفتاری با ما هم برخورار خواهد بود». «و من احب ان یفارقنا من مکاننا هذا اعطیناه من الکراء علی قدر ما قطع من الارض؛ و کسی هم که می خواهد برگردد می تواند کرایه خود را در اینجا دریافت کند». توجه نسبت به اینکه اگرچه این اموال، از اموال عمومی است لذا در اختیار امام قرار می گیرد، اما موجب این نمی شود که افرادی که در این زمینه با آنها همکاری کرده اند، مورد مؤاخذه حضرت قرار بگیرند یا حقوق آنها دیده نشود.
نمونه دیگر ماجرایی است که در روز تاسوعا اتفاق افتاد. شمر آمد، به خیمه ها نزدیک شد و چند مرتبه حضرت اباالفضل العباس و برادرانش را صدا کرد، برای اینکه امان نامه ای را که آورده در اختیار آنها قرار بدهد، اما حضرت اباالفضل حاضر به اینکه او را پاسخی بدهد، نبود. امام (ع) به برادر بزرگوارشان حضرت اباالفضل العباس فرمودند که «اجیبوه و ان کان فاسقا؛ اگرچه شمر که فرد فاسق و تبهکاری است، شما را صدا می زند، ولی پاسخ او را بدهید». فسق او مانع از پاسخگویی شما نباشد. نکته ای را که حضرت مطرح کردند این بود که «فانّه بعض اخوالکم؛ به هر حال این شخص نسبت خویشی و فامیلی از طرف مادر با شما دارد و به این دلیل نباید مورد بی اعتنایی کامل شما قرار بگیرد». صحنه، صحنه جنگ و درگیری است و سپاه خود را برای این جنگ آماده کرده اند. در این لحظات و ساعت هایی که آمادگی برای جنگ است، امام (ع) چنین مسایل کوچکی را هم نادیده نمی گیرد. نمی گوید اقتضای انقلاب این است که هر گونه ارتباطی را با امثال شمر که در سپاه مقابل قرار دارند، باید قطع کنید. حضرت نفرمودند که پاسخ او را ندهید چون او در طرف مقابل شماست و در سپاه دشمن قرار گرفته، به عکس، حضرت در همان بحبوحه کربلا و درگیری ها هم اعتنا و توجهشان این است که مبادا آن پیوند خویشاوندی که وجود دارد و اقتضائاتی که این پیوند خانوادگی دارد، مورد بی اعتنایی و بی توجهی قرار بگیرد. امام حسین (ع) با این حرکت و سلوک اخلاقی خویش به شیعیان خود آموخت که انقلاب، اهتمام نسبت به مسایل کلان اجتماعی، هرگز نباید بهانه ای برای نادیده انگاشتن مسایل کوچک اخلاقی قرار بگیرد. این مسایل اخلاقی، کوچک نیستند؛ اینها هم در کنار انقلاب، مسایل بزرگ و مهمی هستند.
8. جاذبه اخلاقی نهضت حسینی
بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین – و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین- السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلّت بفنائک.
صحبت درباره سلوک اخلاقی اباعبدالله الحسین در جریان قیام کربلا بود. یکی از شگفتی های این قیام آن است که امام حسین از یک سو هدف خود را به یک تحول بزرگ اجتماعی و سیاسی در مبارزه با دستگاه خلافت قرار داده است اما از سوی دیگر نظر و اهتمام حضرت به یک تحول اخلاقی در بین انسان هاست. تفاوت نگاه کسانی که فقط به انقلاب و قیام می اندیشند با نگاه اباعبدالله الحسین در همین جاست. گروه اول فقط به تحول بیرونی یعنی تحول در جامعه، دنیای سیاست، مدیریت می اندیشند و تحولات بیرونی را می بینند و برای آن حرکت می کنند. در حالی که اباعبدالله الحسین علاوه بر این نگاه بیرونی، یک نگاه درونی برای ایجاد تحول در درون انسان ها هم دارد. همان چیزی که در تعبیر اسلامی از آن به توبه تعبیر می شود. افراد مختلفی تحت تاثیر همین گرایش اخلاقی قرار گرفتند، در ماجرای کربلا موفق به توبه شدند و از درون تغییری در آنها اتفاق افتاد. تعداد این افراد در مقایسه با کل اصحاب اباعبدالله الحسین، کم نیست. شاید در مجموع بتوان حدس زد که قریب به یک پنجم اصحاب امام حسین کسانی هستند که تحت تاثیر این تحول درونی قرار گرفته اند و تا مرحله ی شهادت هم در کربلا حضرت را همراهی کرده اند. شخصیت های بزرگی مثل هانی ابن عروه که در کوفه همراه با مسلم بن عقیل به شهادت رسید، یکی از این شخصیت هاست. هانی یکی از شخصیت های بزرگ در کوفه بود، اما در عین حال لغزش ها و کاستی هایی هم در سابقه او وجود دارد، اما در اثر این حرکت حسینی همه آن نقاط ضعف محو می شود و او به یک شخصیت ممتاز در شهدای واقعه قیام امام حسین تبدیل می شود.
در اینجا می توان به یک نکته اشاره کرد، مثلاً درباره ی هانی ابن عروه نوشته شده است ابن ابی الحدید معتزلی نقل می کند که در هنگام بیعت گرفتن معاویه برای فرزندش یزید، هانی ابن عروه از کوفه به همراهی عده ای به شام رفتند و در این جریان با معاویه ابن ابی سفیان همراهی داشتند و مورد تقدیر معاویه هم قرار گرفتند. در عین حال همین هانی با همین نقاط و سابقه ای که در پیشینه ی او وجود دارد، پس از اینکه مسلم به کوفه آمد، از مسلم به خوبی دفاع کرد. نقل های دیگری هم در همین مقطع نسبت به او وجود دارد که کراهت از همراهی با مسلم بن عقیل داشت، اما پس از این که مسلم را در خانه ی خود پذیرفت، بر این عهد و پیمان ایستادگی و مقاومت کرد و در برابر عبیدالله ابن زیاد ایستاد و در حالی که عبیدالله او را احضار کرده بود و به دلیل آن که مسلم را در خانه ی خود پذیرفته است، محاکمه می شد، با سرافرازی از این کار دفاع کرد و حاضر به عقب نشینی نشد و در نهایت هم به شهادت رسید.
نمونه ی دیگر از این تحولات، تغییری است که در زهیر بن قین اتفاق افتاد. زهیر در سپاه امام حسین یک شخصیت بسیار برجسته است چون در روز عاشورا فرماندهی میسره با حبیب ابن مظاهر اسدی و فرماندهی جناح دیگر میمنه با زهیر بن قین بود یعنی از عالی ترین افسران در سپاه حضرت تلقی می شود، اما در عین حال زهیر بن قین کسی نیست که سوابق او با چنین رشد و چنین رتبه ی عالی سازگار باشد. او ابتدا از طرفداران خلیفه ی سوم بود که بعد از قتل خلیفه، همچنان از او دفاع می کرد. اتفاقاً در سال شصتم هجری به مکه آمده بود و در مسیر حج به حضرت برخورد کرد. امام حسین با او صحبت کردند، او همراهی حضرت را پذیرفت و مسیر زندگی او به طور کلی تغییر پیدا کرد. زهیری که در دوره ای از زندگی خود به عنوان فردی عثمانی شناخته می شد، در ادامه پس از این ملاقات به زهیر حسینی تبدیل شد و رتبه ی بالایی در سپاه اصحاب اباعبدالله الحسین داشت و مراتبی عالی را طی کرد. سخنرانی های عجیبی از زهیر بن قین در تاریخ ثبت شده است. در همان جایی که سپاه امام حسین به لشگریان حر ابن یزید ریاحی رسیدند، زهیر بن قین با اصحاب حضرت صحبت و تاکید کرد که ما دست از یاری حسین ابن علی برنخواهیم داشت. در شب عاشورا که اباعبدالله الحسین اصحاب خود را آزاد گذاشتند برای این که برگردند، زهیر سخنان بلندی ایراد کرد و گفت که «به خدا قسم دوست داشتم در اینجا کشته شوم، سپس زنده شوم، بار دیگر کشته شوم و هزار بار کشته شدن در راه تو را تجربه می کردم در حالی که امروز بیش از یک جان ندارم». در شب نهم ماه محرم یعنی شب تاسوعا که حضرت ابوالفضل العباس با ۲۰ نفر سواره حرکت کردند، حبیب و زهیر هم همراه ایشان بودند. زهیر آنجا صحبتی کرد برای کسانی که در سپاه عمر سعد حضور داشتند؛ از آن جمله با آنها اتمام حجت کرد که من مانند شما مردم کوفه، نامه ای برای حسین بن علی ننوشتم، پیکی اعزام نکردم، دعوتی از حضرت نکردم، اما امروز حضرت را همراهی و کمک می کنم. چگونه است که شما از یک سو حضرت را دعوت می کنید و از سوی دیگر در برابر ایشان می ایستید و تصمیم به جنگ با حضرت گرفته اید؟ بله! بسیار اتفاق می افتد که در جنگ ها افرادی از یک سپاه به سپاه دیگر ملحق می شوند یا فرار می کنند؛ این موضوع عجیبی نیست، ولی عجیب آن است که افرادی به سپاه امام حسین (ع) ملحق شوند در حالی که هیچ افق روشنی برای این سپاه کوچک در جهت دسترسی به پیروزی و موفقیت ظاهری وجود ندارد. افرادی مثل حر بن یزید ریاحی در شرایطی به سپاه امام حسین ملحق شدند که مطمئن بودند آمدن به سوی امام حسین برای آنها هزینه ی بسیار سنگینی دارد و باید آماده ی قتل و کشته شدن باشند، اما در همین شرایط سخت و سنگین دست به یک انتخاب بزرگ زدند و همراهی امام حسین را بر ادامه ی زندگی در دنیا ترجیح دادند.
بله! نهضت اباعبدالله الحسین (ع) صرفاً یک قیام سیاسی نیست، بلکه یک تحول درونی در بسیاری از انسان ها ایجاد کرد و آنها که روزی در مقطعی از زندگی، غیرحسینی بودند، روز دیگر در مقطعی دیگر در عاشورا حسینی شدند. پیام این نهضت برای ما هم همین نکته است که اگر تاکنون نتوانسته ایم خود را در سپاه امام حسین قرار دهیم و آن گونه که حضرت می خواهد او را همراهی کنیم، عاشورا فرصتی دوباره است برای این که برگردیم و این تحول درونی در ما اتفاق بیفتد و حقیقتاً در اصحاب حضرت قرار بگیریم. السلام علیکم و رحمت الله برکاته.
9. ذره ای کینه توزی در سلوک امام حسین با دشمنان دیده نمی شود
بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین – و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین- السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلّت بفنائک. سلوک اخلاقی اباعبدالله الحسین(ع) در نهضت عاشورا چگونه بود؟ برای پاسخ به این سوال از یک سو باید رفتار حضرت را با دشمن و از سوی دیگر رفتار امام را با دوستان بررسی کرد؛ رفتار حضرت با دشمنان بر مبنای بزرگواری بود. به طور مثال وقتی که اولین سپاهیان عبیدالله بن زیاد یعنی همان گروه هزار نفره حر به حضرت رسیدند، با این که از کوفه می آمدند، در جبهه دشمن قرار داشتند و برای مقابله با حضرت آمده بودند، اما وقتی به سپاه امام حسین(ع) برخورد کردند، در حالی که خسته و تشنه بودند و ذخیره آب آنها به پایان رسیده بود، امام(ع) به اصحاب خود فرمودند که همه سپاهیان حر را سیراب کنید و از آنها با آب پذیرایی کردند. یکی از همین سپاهیان حر به نام «علی بن طعان محاربی» از بقیه لشکر خود باز مانده بود و در اثر ناتوانی مرکبش با تأخیر به بقیه همراهان خود رسید، بسیار خسته و ناراحت بود و در زمان گرمای ظهر به مقصد رسید. امام(ع) فرمودند از علی بن طعان هم پذیرایی شود و برای او هم مشک آبی آوردند. علی بسیار تشنه بود، اما هر چه می کرد نمی توانست از لب مشک آب بنوشد. امام که شاهد این منظره بود، شخصاً جلو آمدند، لب مشک را با دست مبارک خود جمع کردند تا علی بن طعان به راحتی بتواند آب بنوشد. این رفتار بزرگوارانه اباعبدالله الحسین(ع) با دشمنان و مخالفان بود. ذره ای کینه توزی در اخلاق و سلوک حضرت دیده نمی شود، اما رفتار حضرت با دوستان؛ در اینجا اوج اخلاق را می توان تماشا کرد.
در بخش ها و مراحل مختلف، اباعبدالله الحسین رفتاری فوق العاده با دوستان و اصحاب خود نشان دادند. نکته اول این است که امام، زمینه بصیرت، آگاهی و اطلاعات کامل اصحاب خود را فراهم می کرد، چیزی را از آنها مخفی نمی کرد و اجازه می داد تا آنها با آگاهی کامل درباره خود و آینده خود تصمیم بگیرند و اگر بناست حضرت را همراهی کنند، از سر جهل، غفلت و عدم اطلاعات کافی نباشد. بر این اساس اولین گزارشی که از تغییر وضع کوفه به حضرت می رسید، در شرایطی بود که امام به سوی کوفه در حال حرکت بودند. دو نفر خدمت حضرت رسیدند. امام(ع) در بین اصحاب خود نشسته بودند. آن دو نفر خدمت امام عرض کردند که ما خبر مهمی از کوفه داریم و می خواهیم به اطلاع شما برسانیم، اما شما مایلید که این خبر را در جمع یارانتان مطرح کنیم یا به صورت خصوصی به عرض شما برسانیم. امام(ع) نگاهی به جمع اصحاب خود کردند و فرمودند که «من چیزی از اصحاب خود پنهان ندارم». آنها گزارش خود را مطرح کردند که آری! عبیدالله بن زیاد به کوفه آمده است، شهر در سلطه او قرار گرفته است، مردم را تهدید می کند، مسلم بن عقیل و هانی بن عروه دستگیر شده اند و آنها را به قتل رسانده اند. اوضاع کوفه دگرگون شده و دیگر خبری از آن حمایت ها که در گذشته اعلام می شد، وجود ندارد. این خبر را در حالی مطرح کردند که اباعبدالله الحسین(ع) در جمع اصحاب خود بود و امام از آگاهی اصحاب خود استقبال می کرد. حضرت در صدد آن نبودند که اصحاب و یاران خود را در یک فضای تاریک و مه آلود به همراهی خود نگه دارند و آنها را حفظ کنند و از اینکه آنها در جریان واقعیت ها باشند، پیشگیری کنند یعنی انتخاب واقعی بر اساس اطلاعات واقعی و انتخاب آگاهانه براساس آگاهی از شرایط.
نکته دومی که در اینجا می توان بدان اشاره کرد، این است که حضرت علاوه بر آگاهی، آزادی اصحاب خود را هم تأمین می کردند تا آنها بتوانند از سر اختیار و آزادی، همراهی حضرت را داشته باشند یا از حضرت و سپاه ایشان جدا شوند. هیچ گونه اجبار و اکراهی در میان نبود حتی حضرت به صراحت اعلام کردند تا کسی از سر شرم و حیا و رودروایسی هم همراه حضرت نماند و کاملاً آزادانه این مسیر را انتخاب کند. ارزش هر رفتاری از انسان، یکی به آگاهی و دیگری به اختیار است و امام(ع) این دو ارزش اساسی هر رفتار اخلاقی را برای اصحاب خود تأمین کردند. پس از قصه شهادت مسلم که خبر آن به حضرت رسید و بعد از یک خبر تأسف بار دیگر درباره شهادت عبدالله بن یقطر که او نیز پیک امام بود و در کوفه به شهادت رسید، وقتی حضرت این خبرها را دریافت و اطمینان پیدا کردند که اوضاع کوفه دگرگون شده است، اصحاب خود را جمع کردند و فرمودند که «وضع کوفه تغییر پیدا کرده است. اگر تاکنون فکر می کردید که می توانید در کوفه حضور پیدا کنید و مورد استقبال مردم کوفه قرار بگیرید، دیگر امروز چنین شرایطی نیست. اوضاع و احوال علیه ماست». همانجا حضرت فرمودند که «من أحب منکم الانصراف فلینصرف؛ هر کس که می خواهد برگردد، برگردد». تا اینجا آمدید، با یک نوع نگاه به مسایل، اما امروز شرایط تغییر پیدا کرده است بنابراین می توانید برگردید. این نقل را مورخین مختلف در تاریخ و حدیث خود آورده اند. این نکته را هم مورخین اضافه کرده اند که در مسیر مکه تا آنجا، افراد مختلفی به حضرت ملحق شده بودند. هر کس که می شنید امام حسین به طرف کوفه می رود و هر کس که اطلاع پیدا می کرد مردم کوفه حضرت را دعوت کرده اند، طمع پیدا می کرد در این سپاه حضور پیدا کند، در این کاروان عضو شود تا در آینده به موقعیتی دسترسی پیدا کند، اما بعد از اطلاعات و اخبار بعدی که نشان داد وضع کوفه تغییر پیدا کرده است، امام به آنها فرمودند که در شرایط جدید، برای خودتان تصمیم بگیرید. البته این افراد عافیت طلب که در صدد رسیدن به دنیا بودند، از همانجا یکی پس از دیگری سپاه و کاروان حضرت را ترک کردند و حضرت نیازی به حضور آنها هم نداشت. این پیشنهاد در مقاطع دیگری هم اتفاق افتاد؛ شاید آخرین آن همان شب عاشورا بود که حضرت به اصحاب خود فرمودند دشمن با من سر جنگ و ستیز دارد، شما آزادید هم از طرف دشمن و هم از طرف من آزاد هستید، از تاریکی شب استفاده کنید و بروید، اما آن روز و آن شب همه ماندند و وفاداری خود را اثبات کردند. امام(ع) با اصحاب خود به بهترین شکل رفتار کردند. آنها را آگاهانه و آزادانه در صحنه حفظ کردند و نگه داشتند. السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین وعلی اصحاب الحسین(ع).
10. سخن آخر امام با دشمن؛ اگر دین ندارید آزاد مرد باشید!
بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین – و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین- السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلّت بفنائک. شیوه و سلوک اخلاقی اباعبدالله الحسین(ع) در عاشورا و کربلا موضوع صحبت ما بود و امروز در دهمین جلسه گفت وگو، آخرین بخش این موضوع را تقدیم می کنم. در بیانات امام حسین و در سبک رفتار حضرت در این نهضت، موضوع کرامت اخلاقی به وضوح تمام دیده می شود، تا جایی که برخی از بزرگان بر این باور هستند که اساساً محور شخصیت اباعبدالله و محور قیام امام حسین(ع) مساله کرامت نفس بوده است. همان کرامت نفس بود که جلوی تسلیم در برابر دشمن را می گرفت، کرامت نفس بود که حضرت را به امتناع در برابر دعوت به قبول بیعت وامی داشت. همان کرامت نفس بود که بزرگترین صحنه های زیبای صبر و مقاومت و پایداری را در کربلا رقم می زد. بسیاری از بزرگان ما ریشه این رفتارهای متفاوت و بسیار زیبا را در کرامت نفس می بینند. معمولاً کرامت نفس به بزرگی و بزرگواری نفس انسانی تفسیر می شود. این تفسیر، تفسیر مناسبی است، اما نیاز به یک توضیح کوتاه دارد. آن توضیح، این است که شخصی که برخوردار از کرامت است، خود را بزرگ می بیند، این بزرگ دیدن در مقایسه با افراد و انسان های دیگر نیست. بزرگ دیدن خود در مقایسه با افراد دیگر تکبر است، نه کرامت؛ کرامت آن است که انسان، نفس خود را از ذلت، حقارت، خواری و پستی بزرگتر ببیند و حاضر به تن دادن به خفت و خواری نباشد. در واقع کرامت در مقایسه با دیگران نیست بلکه در مقایسه با رذایل اخلاقی است؛ مثل این که یک انسان با شخصیت، خود را برتر از آن می داند که دروغ بگوید. خود را برتر از این می داند که زبان به فحش و ناسزا باز کند. خود را برتر از آن می بیند که دست به اموال دیگران بگشاید؛ این کرامت نفس تلقی می شود.
بخشی از کرامت نفس در یک فضیلت اخلاقی دیگر به نام حریت و آزادگی، خود را نشان می دهد. در منابع اسلامی، تعبیر حریت و آزادگی، فراوان دیده می شود. گاهی از اوقات با جنبه اثباتی و گاهی با جنبه سلبی. مقصود از جنبه سلبی این است که در آموزه های دینی تأکید می شود که به نقطه مقابل حریت که رقیت و قبول بردگی باشد، تن ندهید. مثل تعبیری که در قرآن کریم هست، پیامبر(ص) مامور می شود به اهل کتاب بگوید که «لا یتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله» یعنی بیایید هیچکدام از ما دیگری را در مقام رب و صاحب اختیار بودن قرار ندهیم. این تعبیر دیگری از قبول حریت، کرامت و آزادگی است. در فرمایشات امیرالمومنین(ع) هم تعبیر حریت و آزادی دیده می شود؛ گاه حضرت سراغ آزادگان را می گیرند و از این که در جامعه، چنین افرادی به نسبت، کم وجود دارند، شکایت و گلایه دارند. تعبیر امام در نهج البلاغه این است «این خیارکم و صلحائکم و احرارک؛ نیکان شما! شایستگان شما! آزادگان شما کجایند؟» تعبیر دیگری هم حضرت دارند که «چرا ما در شرایطی قرار داریم که وقتی فراخوانی داده می شود، انسان های آزاده نیستند و این سخن را نمی شوند و حضور آنها را نمی بینیم». برای امیرالمومنین علی(ع) اهمیت دارد که انسان های آزاده ای در جامعه حضور داشته باشند که در موقعیت های حساس بتوانند در صحنه نقش آفرینی کنند.
با این مقدمه به سراغ کلام اباعبدالله الحسین(ع) در روز عاشورا می رویم. عصر عاشورا بود، امام(ع) در گودال قتلگاه قرار گرفته بود، دشمن نمی دانست که حضرت هنوز جان دارد یا کشته شده است، آنها تدبیری کردند و تصمیم گرفتند به خیمه های اباعبدالله الحسین نزدیک شوند و حمله کنند. امام وقتی متوجه این اقدام آنها شدند، در حالی که رمقی نداشتند، بر سر زانو ایستادند و تکیه بر شمشیر یا نیزه خود زدند و این سخن را به آنها گفتند. فرمودند که «یا شیعه آل سفیان إِن لم یکن لکم دین و کنتم لا تخافون المعاد فکونوا أَحرارا فی دنیاکم؛ ای کسانی که در پیروی از دودمان بنی امیه قرار گرفته اید اگر دین ندارید و ترس و وحشتی از معاد و قیامت هم ندارید پس در دنیای خود آزادمرد باشید». این سخن حضرت را در مقاتل و تاریخ نقل کرده اند. تأکید حضرت بر اینکه اگر حساب دین نیست، اما حساب حریت و آزادگی را در برخورد با دشمنان و مخالفان خود حفظ کنید. کلام حضرت بسیار قابل تأمل است. اینجا مخاطب، کسی است که فرض بر این است اعتقاد دینی ندارد یا التزام دینی به آن اعتقادات ندارد، او رفتار خود را براساس دستورات مکتب الهی تنظیم نمی کند چون اعتقاد ندارد یا اینکه آن اعتقاد، منشاء برای رفتار او نمی شود. خطاب امام به چنین افرادی است که برای شما یک منای دیگری نیز می تواند وجود داشته باشد. انسان می تواند اخلاقی زندگی کند، براساس این که اصل حریت و اصل آزادمردی را در زندگی رعایت کند. براین اساس است که اخلاق می تواند در مراحلی از خود، مستقل از دین تلقی شود و ارزش های اخلاقی، استقلال خود را حفظ کنند. «إِن لم یکن لکم دین و کنتم لا تخافون المعاد فکونوا أَحرارا فی دنیاکم». شاید این سخن از آخرین جملات اباعبدالله الحسین باشد. مخاطب این سخن، انسان های متدین و متشرع و با تقوا نیستند؛ همه کسانی هستند که پایبندی به ارزش های الهی و دینی را از دست داده اند. امام به آنها خطاب می کند که اگر دین ندارید، در دنیا آزاد مرد باشید و آنچه را که با آزادمردی منافات دارد ترک کنید. تا من زنده هستم به خیمه های من نزدیک نشوید. فرزندان من، زنان و کسانی که در خیمه ها حضور دارند، طرف جنگ شما نیستند. آزادمردی را حفظ کنید. با من بجنگید و متعرض خیمه ها نشوید. والسلام علیکم والرحمه الله و برکاته.