سيدعلي ميرموسوي
ولايت حرام، ولايت زمامدار جاير و كارگزارانش است؛ كه هر گونه همكاري با آن حرام و ناروا است
در ميان امامان شيعه امام صادق(ع) به اعتبار نقشي كه در صورتبندي اعتقادي و فقهي تشيع داشت از جايگاه و نقش ويژه اي برخودار است. بر اين اساس در مطالعه و تبيين ديدگاه سياسي شيعه و رابطه آن با حكومت بررسي ديدگاه امام صادق در مورد ولايت و سياست بسيار اهميت دارد. با نگاهي به سيره و رفتار حضرت مي توان دريافت كه ايشان همچون پدرش از سياسي شدن امامت پرهيز داشت و براساس برخي روايات حتي نسبت به آنكه امام خوانده شود ابراز تمايل نميكرد.[۱]هنگامي كه جنبش ضد اموي به اوج رسيده بود او تقاضاي برخي از شيعيان براي رهبري سياسي را نپذيرفت و نامه ابوسلمه را سوزانيد[۲]. او پيروان خويش را از هر گونه فعاليت در اين راستا بازداشت و حتي به آنان توصيه كرد كه از تبليغ در راستاي گسترش تشيع جعفري پرهيز كنند.[۳]ياران وپيروان او نيز برداشتي سياسي از امامت نداشتند و امام را به عنوان دانشمند ترين فرد از خاندان پيامبر ميشناختند كه وظيفه اساسي وي تعليم حلال و حرام و تفسير شريعت و تزكيه و تربيت اخلاقي جامعه است.[۴]
امام صادق(ع) كه از اواخر امويان هدايت شيعه را عهده دار شد، رسالت خويش را ژرف سازي و تحكيم بنيان هاي اعتقادي و فقهي تشيع ميدانست و با استفاده از موقعيت و فرصت پديدآمده توانست صورتبندي منسجمي از مذهب شيعه ارائه كند. بیثباتی نظام اموی و انقلابیشدن وضعيت سياسی هر چند انتظار برخی از شيعيان برای دخالت بيشترِ امام در امور سياسی را در پی داشت، ولی از ديدگاه او فعاليت فکری در راستای تاسيس و تقويت بنيانهای نظری و اصولعملی اهميت بيشتری داشت. به ويژه اينکه شيعه همگام با دور شدن از عصر تشريع با مسايل جديدی روبرو شده بود که پاسخهای تازه میطلبيدند. افزون بر روند رو به رشد گردآوری و تدوين احاديث، مذاهب فقهی در حال پديدار شدن بودند و بازارِ آشفته بحثهای کلامی نيز روبه گرمی بود. در چنين شرايطی حيات فکری و سياسی شيعه به تدوين اصول و بنيادهای فکری آن بستگی داشت و برجستهترين بازمانده خاندان رسول خدا عهده دار انجام آن شد و مكتب جعفري را بنيان نهاد.
گستره دانش رييس مذهب جعفري البته به علوم ديني محدود نبود و افزون بر احاطه به معارف ديني از قرآن و حديث گرفته تا فقه و كلام و اخلاق و عرفان بر ديگر دانشهاي عقلي و تجربي زمانه همچون فلسفه و علوم طبيعي نيز آگاهي و تسلط داشت. شخصيت علمي و معنوي بينظير امام بسياري از مسلماناني كه در جستجوي دانش بودند را به سوي او كشاند و دانشمندان فراواني در مكتب او پرورش يافتند و از خرمن دانش او توشه چيدند.[۵] حتي كساني چون ابوحنيفه و مالك كه هر يك مذاهب فقهي جداگانه اي تاسيس كردند از او بهره بردند.[۶] چنان كه در فصل گذشته اشاره شد شافعي و احمد بن حنبل در مرحله بعدي قرار داشتند از اين رو ميتوان ادعا كرد فقه جعفري بر مذاهب فقهي اهل سنت تقدم دارد.[۷]
فقه جعفري بر قرآن و سنت قطعي پيامبر استوار بود و از حيث روش شناسي در ميانه دو گرايش اهل راي و اهل حديث قرار داشت. پيشتر بيان شد كه عراق جولانگاه خرد گرايان بود و با توجه به حجم اندك ميراث روايي وآراي صحابه و تابعين، عقل و راي نقشه برجسته تري در فهم احكام داشت و فقيه برجسته آن ابوحنيفه براي فهم احكام از قياس بهره مي برد. در برابر، مدينه ميراث روايي غنيتري داشت و فتاواي و احكام بر جاي مانده از صحابه و تابعين نيز افزون تر بود، از اين رو در سنت فقهي مدينه احاديث و برداشت هاي صحابه و تابعين از متون ديني جايگاهي برتر و عقل و راي در فهم احكام جايگاه چنداني نداشت. [۸] امام صادق(ع) در پرتو آگاهي كامل از اين دو سنت فقهي و تسلط بر ديدگاههاي متفاوت فقيهان عراق و مدينه توانست از جايگاهي فراتر به آنها بنگرد و فقه شيعه را بر اساس روشي ميانه تاسيس كند. او هر چند روش ابو حنيفه را نمي پذيرفت وكاربرد قياس براي فهم احكام را روا نميدانست[۹] ولي با روش ظاهرگرايانه فقهاي مدينه نيز موافق نبود.
اسلوب فقهي امام با فقهاي مدينه دست كم از سه جهت متمايز ميشد؛ نخست از اين نظر كه برداشت او بر فهمي عميق و كامل از قرآن و تقدم آن بر سنت استوار بود. او بر اين اساس قرآن را به عنوان محكي براي ارزيابي و سنجش روايات به كار ميبرد و هر حديثي كه با كتاب خداوند موافقت نداشت را بي اعتبار مي دانست.[۱۰] دومين تفاوت مهم به سنت و احاديثي برميگشت كه مستند احكام فقهي امام بود. برخلاف اهل سنت كه از اواسط دوره اموي به گرد آوري احاديث اقدام كردند، امامان شيعه از آغاز نگران حفظ احاديث پيامبر بودند. تاخير اهل سنت سبب شد تا احاديث جعلي بسياري به مجموعههاي آنها راه يابد، در حالي كه شيعه در عصر حضور امامان از اين آفت تا حد زيادي مصون ماند. از اين رو امام صادق گنجينه اي غني و معتبر از احاديث پيامبر را در اختيار داشت و در فهم احكام و آموزه هاي دين به آن استناد مي جست.[۱۱] سومين وجه تفاوت به كاربرد عقل به شكلي متفاوت از قياس اهل راي مربوط مي شد. امام دليل سرزنش علماء يهود و پيروان آنان در قرآن را شيوه تقليدي آنان مي دانست و شيعيان را از هر گونه عقيده پرستي و شخصيت پرستي كه با تعطيل عقل همراه باشد باز ميداشت.[۱۲] بر اين اساس امام عقل را نيز از منابع فهم احكام و اجتهاد بر اساس دليل معتبر عقلي را روا مي دانست.[۱۳]
در امور اعتقادي و مباحث كلامي نيز مي توان گفت امام رويكردي ميانه بين خرد گرايي محض معتزلي و ظاهرگرايي خردستيزانه برخي فرقهها همچون خوارج و جبريه، اتخاذ كرد. مباحث كلامي در اين عصر بيشتر درباره موضوعاتي همچون توحيد، صفات خدا، كلام خدا، اراده و اختيار، قضا و قدر، جبر و تفويض، ايمان وكفر و امامت بود. ديدگاههاي امام صادق در ارتباط با اين موضوعات در مرزبندي با جريانهاي انحرافي درون شيعه همچون غلات از يك سو و ديگر جريان هاي كلامي رايج در آن عصر از سوي ديگر، مطرح ميشد.[۱۴] با توجه به اين كه آموزه امامت در كلام سياسي شيعه جايگاهي كانوني دارد و ديگر مفاهيم حول آن سامان يافتهاند، از اين رو پيش از هر چيز بايد به بررسي آن پرداخت.
تبيين آموزه امامت از ديدگاه امام صادق با توجه به تنوع برداشتهای رايج ميان شيعه و روايات مختلفی که در اين باره گزارش شده دشواراست. اين تنوع ريشه دراختلاف بر سر ويژگيها، سرشت، ابعاد، قلمرو ولايت و قدرت و گستره دانش امام داشت. بر پايه اين اختلاف طيف گوناگونی از برداشتها در مورد امامت پديد آمد. در يک سوی اين طيف ديدگاه غلو آميز مفوضه قرار داشت که تصويری خدايگونه از امام ارائه مي نمودند و در سوی ديگر ديدگاه کسانی که امام را همچون دانشمندي از خاندان پيامبر قلمداد و از او حديث و فتوي نقل می کردند. مفوضه اعتقاد داشتند سرشت پيامبر و ايمه با ديگر افراد بشر متفاوت است و آنان نخستين آفريدگانياند كه خداوند پس از آفرينش قدرت و مسئوليت اداره جهان را به آنان واگذار كرد و اختيار تشريع و نسخ احكام را نيز به آنان داد. آنان برهمه چيز از جمله غيب آگاهند و از توانايي نامحدود و علم نامحدود برخوردار و در همه جا حضور دارند.[۱۵]
در ميانه اين دو گرايش، شيعيان معتدلي بودند كه از انتساب ويژگيهاي فوق بشري به امام خودداري ميورزيدند و آنان را دانشمنداني نيكوكار و پرهيزگار(علماء ابرار اتقياء) ميدانستند.[۱۶] البته از ديدگاه اينان ايمه جانشينان بر حق پيامبر بودند كه خود، مسلمانان را به پيروي از ايشان به عنوان مفسرين برحق كتاب خدا و وارث علم پيامبر فرمان داده بود. از اين رو بر خلاف گروه دوم به وجوب پيروي و اطاعت از امام اعتقاد داشتند.[۱۷] با توجه به سخناني كه از امام صادق در تاييد اين دسته از شيعيان و سرزنش مفوضه نقل شده است، به نظر ميرسد برداشت آنان ديدگاه امام را بهتر بازتاب مي دهد.
از اين ديدگاه امامت تداوم رسالت و كاركرد اصلي آن هدايت و راهنمايي امت است و دلايل نبوت بر ضرورت آن دلالت و از آن پشتيباني ميكنند.[۱۸] امام در فهم دين و فضايل اخلاقي و معنوي بر همگان برتري دارد و به درجه اي از ولايت و نزديكي به خداوند رسيده كه حجت او بر همگان شده و شناخت و پيروي از وي واجب است.[۱۹] دانش و آگاهي او از دين و قرآن جامع و كامل است و در دريافت و انتقال آن به ديگران هرگز خطا نميكند.[۲۰] در تقوي و فضايل اخلاقي نيز به جايگاهي رسيده كه هرگز از وي نافرماني و گناهي سر نميزند. چنين شخصيتي كه مرجع اصلي فهم دين و هدايت جامعه است نه از سوي مردم بلكه از سوي خداوند تعيين و با نص و نصب از سوي رسول خداوند و يا جانشينان او مشخص ميشود.[۲۱]بنابراين مفهوم ولايت نشانگر جايگاهي والا از نظر نزديكي به خداوند و رسيدن به معنويت و معرفت ويژهاي است كه در پرتو اين تقرب بهدست ميآيد. بيگمان اين جايگاه را نمي توان به اقتدار دنيوي فروكاست و زمامداري سياسي وحكومت بر مردم را جلوه اصلي آن دانست.
با وجود اين رابطه ولايت و سياست همواره از مسايل مناقشه بر انگيز در حوزه مطالعات امامت بوده است. پيروان امام صادق (ع) نيز بر سر اين مسئله دست كم دوگروه ميشدند؛ گروهي به پيوند و گروهي ديگر به جدايي اين دو اعتقاد داشتند. اين اختلاف در بين شيعه همچنان ادامه يافته و به ظهور دو ديدگاه منجر شده است. از ديدگاه نخست دايره ولايت امام چنان گسترش مي يابد كه حاكميت سياسي را نيز در برميگيرد و او حاكم سياسي منصوب از ناحيه خداوند قلمداد ميشود. از اين ديدگاه خودداري امام صادق از پذيرش رهبري سياسي به دليل نبود شرايط وعدم پشتيباني از سوي جامعه بوده است. در برابر، ديدگاه دوم برپايه برداشتي استعلايي از مفهوم ولايت به جدايي آن از زمامداري و برتري بر آن حكم ميكند و پرهيز امام صادق از ورود به مناقشات سياسي را گواه درستي اين ادعا ميداند. هرچند شايد ويژگيهاي شخصيتي و علمي بيان شده اين گمان را تقويت كند كه حاكميت سياسي نيز يكي از ابعاد ولايت امام باشد، ولي در سخنان گزارش شده از امام صادق هيچ گونه تصريح و حتي اشارهاي به اين پيوند نشده است. در برخي از روايات حكومت و اجراي حدود به امام اختصاص يافته است. با اندك تامل مي توان دريافت كه واژه حكومت در اين روايات در معناي قضاوت به كار رفته و دلالتي بر معناي سياسي آن ندارد.[۲۲] رواياتي كه امام شيعيان را از طرح دعوي و فصل خصومت نزد طاغوت باز ميدارد و به فقيهان ارجاع ميدهد نيز به قضاوت تفسير شده است. بنابر اين با وجود شايستگي امام براي رياست امور دنيوي جامعه اسلامي، ادعاي ولايت سياسي انتصابي را به دشواري ميتوان به امام صادق(ع) منتسب كرد.[۲۳]
در گفتار سياسي منتسب به امام صادق از تقسيم ولايت به دو نوعِ عدلي و جوري سخن به ميان آمده است. بر اساس اين روايت «ولايت حلال، ولايتِ زمامداري دادگر است كه خداوند به شناخت و فرمانروايي وي و كاركردن در حكومت وي و ولايتِ كارگزارانش و كارمندان آنها در چارچوبِ دستورهاي الهي، فرمانداده است. بيآنكه بر آنچه خداوند فرو فرستاده افزايد و يا ازآن بكاهد و يا گفتار او را تحريف و يا از فرمان او سرپيچي كند. پس هنگامي كه فرمان روا به اين گونه دادگر باشد، زمام داري وي راست و همكاري و كمك كردن و تقويت او رواست. زيرا در پرتو زمامداري چنين كسي و كارگزارنش هر گونه حق و عدلي زنده و هر گونه ستم و فساد ميميرد، از اين رو فرد كوشا براي حكمراني وي و ياورِ وي بر زمامداريش، كوشا در پيروي خدا و تقويت كننده دين او است.
اما ولايت حرام، ولايت زمامدار جاير و كارگزارانش است؛ كه از رييس و وابستگانش تا دون پايه ترين درب از درب هاي زمامداري بر مردم را در برميگيرد. هر گونه همكاري و معامله با ايشان كه از روي ولايت آنان باشد حرام و ناروا است و هر كس چنين كند، چه كم و چه زياد، عذاب بيند. چه هر چيزي كه عنوان ياري بگيرد گناهي كبيره است. زيرا در سايه حكمراني زمامدار جاير حق بكلي پايمال و باطل زنده مي شود و ستم و جور و فساد پديدار و كتابها [ي الهي] ابطال و پيامبران و مومنان كشته و مساجد ويران و سنت و شريعت خداوند دگرگون ميشود. از اين رو همكاري و كمك ايشان و معامله با آنان، جز در هنگام ناچاري همچون ناچاري خون خواري و يا مرده خواري، حرام است».[۲۴]
اين دسته بندي دوگانه، كه همواره مبناي گونه شناسي حكومت در انديشه سياسي شيعه بوده، بر شناسايي عدالت و اجراي فرمان هاي خداوند به عنوان معيار مشروعيت و الزام سياسي استوار است. بي گمان اجراي فرمان هاي خداوند در گرو آگاهي و برتري علمي نسبت به ديگران است، از اين رو امام صادق در جريان گفتگو با معتزله بر وجود چنين شرطي در حاكم جامعه تاكيد كرد. اين گفتگو هنگامي رخ داد كه پس از كشته شدن وليد(۱۲۵ق)؛ يازدهمين خليفه اموي، گروهي از معتزليان، كه خواهان خلافت محمد بن عبدالله[۲۵] معروف به نفس زكيه بودند، براي گرفتن بيعت به امام مراجعه كردند. امام، با توجه به زياد بودن تعداد آنان، پيشنهاد كرد تا نماينده اي براي گفتگو برگزينند و ايشان عمرو بن عبيد را برگزيدند. او نيز گرايش همفكران خود به بيعت با محمد بن عبدالله را بيان كرد و خواهان پيوستن امام به آنها شد. امام نخست ديدگاه وي را در مورد چگونگي برگزيدن خليفه جويا شد. او در پاسخ تشكيل شورايي از همه مسلمانان و انتخاب خليفه از سوي آنان را به عنوان راه كار معرفي كرد. امام پس از اعتراف وي به التزام به سيره ابابكر و عمر اين راه را خلاف سيره آنان دانست، ولي با عبور از اين بحث برخي از مسايل شرعي مربوط به اداره حكومت همچون دريافت جزيه و توزيع صدقات را طرح كرد و نظر وي را در مورد آنها جويا شد. فرزند رسول خدا مخالفت ديدگاههاي وي با روش پيامبر و سنت فقهي مدينه را نشان داد و با استناد به سخن پيامبر به آنان يادآور شد: «هركس مردم را با شمشير به خود فراخواند درحالي كه در بين مسلمانان داناتر از او باشد، همانا گمراه و دردِسرخواه است».[۲۶]
سخنان امام به روشني بيانگر اهميتِ برتريِ علمي در بين شرايط حاكم است. زيرا در وضعيتي كه احكام و فرمانهاي خداوند مبناي تنظيم روابط اجتماعي باشد، دانش و آگاهي نسبت به آن ضرورت مييابد. امام در اين گفتگو هر چند ديدگاه انتخابي و شورايي معتزله را مخالف سيره شيخين دانسته ولي به لزوم نصب حاكم از سوي خداوتد هيچ اشارهاي نكرده است. اخبار بيان شده اين نتيجه گيري را تقويت مي كنند كه از ديدگاه امام اعلميتِ حاكم، عدالت و اجراي شريعت معيارهاي اصلي مشروعيت حكومت است. نبود اين ويژگيها و شرايط سبب مي شود كه حكومت جائرانه شود. اما در مورد روش و چگونگي تعيين حاكم، بيان روشني از امام نقل نشده است، از اين رو داوري درباره آن دشوار است.
همكاري با حكومت جاير و مقاومت در برابر آن از موضوعاتي است كه در دوران امام صادق مطرح بوده و در برخي از روايات به آن پرداخته شده است. بر اساس اين روايات همكاري با حكومت جاير جز با هدف دفاع از حقوق مردم و سود رساندن به ايشان و رفع نيازهاي آنان و يا به هنگام ضرورت و تقيه جايز نيست.[۲۷] در اين ارتباط نامه گزراش شده از امام در پاسخ سوال يكي از ياران به نام عبدالله نجاشي[۲۸]؛ والي اهواز، قابل توجه است. امام در اين نامه رهايي او از خونريزي و آزار رساني را در گرو رواداري و خوشرفتاري و نرم خويي بدون سستي و قاطعيت بدون خشونت مي داند. سپس با توصيه هايي همچون خودداري از پذيرش سخن چينان، ريخت و پاش مالي، چاپلوس پروري، انباشت ثروت، بي توجهي به فرودستان، ترساندن مردم، آسيب هاي كارگزاري دولت جاير را به وي گوشزد مي كنند. در ادامه نيز او را به توجه به تهيدستان جامعه و مراعات اخلاق نيك فرا مي خوانند.
در احاديث گزارش شده از امام صادق (ع) اعتراض و مقاومت در برابر حكومت جاير در چارچوب دو اصل امر به معروف و نهي از منكر و اصل تقيه مطرح شده است. از اين ديدگاه نه تنها پيروي و انقياد از فرمان هاي ستمگرانه چنين حكومتي روا نيست[۲۹] بلكه بر عالمان جامعه كه از آگاهي و توانايي برخوردارند، لازم است تا در برابر كژرويها ايستادگي كنند. امام اين گفته پيامبر كه «برترين جهاد سخني حق است نزد پيشوايي ستمكار» را در مورد كساني مي داند كه افزون بر شناخت معروف از جايگاهي در جامعه برخوردار باشند كه مورد پذيرش قرار گيرند.[۳۰] سيره عملي امام نيز نشان مي دهد كه وي هر چند از پذيرش رهبري سياسي خودداري ميورزيد ولي از همكاري يا حكومت نيز دوري ميجست[۳۱] و نسبت به ستم هاي آن واكنش نشان مي داد و از ستمديدهگان پشتيباني مي كرد.[۳۲]
بر پايه سخنان و سيره سياسي امام، بي ترديد مخالفت با رفتارهاي ستمگرانه حكومت جاير در حد مبارزه منفي و نافرماني تكليفي ديني است، ولي قيام و كوشش براي سرنگوني آن به شرايطي بستگي دارد. امام صادق همچنان كه حكومت اموي و عباسي را نامشروع مي دانست و از همكاري با آنان خودداري مي ورزيد، ولي در قيام زيد بن علي و فرزندش بر ضد امويان و نفس زكيه و برادرش ابراهيم بر ضد عباسيان مشاركت نكرد.[۳۳] در موارد اخير امام حتي اثر بخش نبودن و ناكامي چنين قيام هايي را نيز پيش بيني كرد و آنان را بر حذر داشت. به نظر مي رسد امام هر نوع اقدامي كه ضررش بيش از نفعش باشد را روا نمي دانست، از اين رو نه تنها به قيام بر ضد حكومت باور نداشت بلكه در برخي موارد به پنهان كاري و تقيه توصيه مي كرد.
تقيه راهبردي براي تداوم و استمرار بخشيدن به تشيع در وضعيتي بود، كه به سبب ناتواني در هماوردي با حكومت و اكثريت جامعه، در خطر نابودي قرار داشت. در چنين وضعيتي به استناد آياتي از قرآن، كه پنهان كاري و حتي وانمود كردن به همراهي با اكثريت را توصيه مي كرد[۳۴]، امام يارانش را به پرهيز از آشكار كردن اعتقادات خود فرا مي خواند.[۳۵] از ديدگاه امام تقيه اصلي ديني است كه براي حفظ جان از خطر مرگ وضع شده است، از اين رو به هنگام خون ريزي تقيه جايي ندارد.[۳۶] از اين ديدگاه تقيه نه تنها اختصاصي به شيعه ندارد بلكه اصلي عقلايي است كه مورد پذيرش همه مسلمانان و همه اهل خرد نيز هست.[۳۷]بر اين اساس تقيه را نمي توان بهانه اي براي فرار از تكليف و مسئوليت قلمداد كرد بلكه با وجود شرايط در صورتي روا است كه به فساد در دين نيانجامد. [۳۸]
بر اين اساس شيعيان اماميه با نگرشي سلبي به حكومت عباسي مينگريستند ولي بر خلاف زيديه به قيام بر ضد آن اعتقاد نداشتند. با وجود اين از تنگناها و فشارهاي حكومت در امان نبودند و عباسيان به علت هراسي كه از علويان داشتند همواره آنان را همچون يك تهديد بالقوه قلمداد و سركوب مي كردند. جايگاه و رفتار امام صادق البته سبب شد تا هويت مذهبي اين جريان تثبيت شود و در چارچوبي كه او ترسيم كرده بود به حيات خود ادامه دهد.
یادداشت ها
1. حسين مدرسي طباطبايي، مكتب در فرايند تكامل، تهران، كوير، ۱۳۸۶،ص۳۷
2. سيد محسن امين، سيره معصومان، ترجمه علي حجتي كرماني، تهران: سروش، ۱۳۷۴،ص ۷۰
3. پيشين، ص ۳۶
4. همان، ص ۳۸ به نقل از كافي ج ۱، ص ۱۷۸و كمال الدين، صص ۲۲۳،۲۲۴و ۲۲۹
5. بنگريد : ابو جعفر محمد بن حسن الطوسي، اختيار معرفه الرجال المعروف به رجال الكشي، تهران: موسسه چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، ۱۳۸۲، صص ۳۱۲و۳۲۹
6. محمد ابوزهره، الامام الصادق حياته و و عصره،بي نا، دار الفكر العربي، بي تا، ص ۲۵۲ و نيز اسد حيدر، الامام اصادق و المذاهب الربعه، الطبعه الثانيه، بيروت دارالكتاب العربي، ۱۳۹۰/۱۹۶۹، ج۱، ص ۷۰ دربرخي منابع گزارش شده كه ابو حنيفه دو سال از دانش امام صادق بهره برد و مي گفت« اگر اين دوسال نبود ابن نعمان تباه ميشد » اسد حيدر، همان، ج۳، صص۱۰۲-۱۰۴
7. ابوحنيفه پس از آن كه به اصرار منصور دومين خليفه عباسي با امام به مناظره پرداخت بار ديگر بر جايگاه برتر علمي وي تاكيد و با توجه به تسلط امام بر ديدگاه هاي مختلف فقهي او را برترين دانشمندان عصر معرفي كرد. ابوزهره، همان.
8. ابوز هره، همان، صص۱۷۸-۱۸۰. قاسم بن محمد بن ابي بكر پدر بزرگ مادري امام صادق (ع) به همراه شش تن ديگر ؛ يعني سعيد بن مسيب، عروه بن زبير، خارجه بن زيد، ابوبكر بن عبدالرحمن بن هشام، سليمان بن يسار، عبيدالله بن عتبه بن مسعود، فقهاي به نام اهل سنت در مدينه بودند. همان، ص ۱۶۵
9. عزيز الله عطاردي، مسند الامام الصادق، تهران: انتشارات عطارد، ۱۳۸۴، ج ۹، ص ۴۲۵
10. محمد بن يعقوب الكليني، الكافي، ج۱، تهران: دارالكتب الاسلاميه، ۱۳۶۲، ص۶۹ در خبري ديگر معلي بن خنيس از امام روايت مي كند: «هيچ موضوعي نيست كه در آن دو كس اختلاف كنند مگر آن كه در كتاب خدا اصلي دارد ولي عقل افراد به آن نمي رسد». همان، ج۱، ص۶۰
11. از امام صادق نقل شده است: «حديث من حيث پدرم و حديث پدرم حديث جدم و حديث جدم حديث پدرش و حديث پدرش حديث علي بن ابي طالب و حديث علي حديث رسول خدا و حديث رسول خدا سخن خداوند است». محمد بن نعمان مفيد، الارشاد، قم: كنگره جهاني شيخ مفيد، ۱۴۱۳،ج۲، ص ۱۸۶ و نيز كافي، جلد ۱، ص ۵۳
12. كليني در كافي از سفارش امام به ابو حمزه ثمالي را در اين مورد را چنين نقل كرده است: بپرهيز از رياست و اين كه در پي مردان گام برداري...؛ يعني اين كه كسي را بدون دليل پيشواي خود قرار دهي و هر چه گفت تصديق كني. محمد بن مسلم نيز از امام چنين روايت مي كند: آيا مي پنداريد ما نيكان شما را از بدكاران تشخيص نمي دهيم، به خدا سوگند بدكار شما كسي است كه دوست دارد مردم در پي او گام بردارند، همانا چنين كسي ناچار دروغ زن و يا سست راي است. عزيز الله عطاردي، همان، ج۵،ص ۴۱۹، كافي، ج۲، ص ۲۹۸
13. بنگريد :ابوزهره، همان، صص۲۸۴-۲۹۵، امام براي تاكيد بر ارزش عقل و خرد هنگامي كه گزارش زهد و عبادت يكي از يارانش را شنيد از كيفيت عقل او پرسيد و آن را معيار ارزش انسان معرفي كرد. كافي، ج۱، صص ۱۲،۲۴،۲۶
14. براي اطلاع بيشتر بنگريد عطاردي، همان، ج ۲
15. حسين مدرسي طباطبايي، مكتب در فرايند تكامل، ص۷۰
16. چهره برجسته اين گروه عبدالله بن ابي يعفور از اصحاب صادقين(ع) بود كه توسط امام به عنوان تنها و يا يكي از دو صحابي كاملا وفادار و فرمانبردار شناخته شده است. شيخ محمد بن حسن طوسي، اختيار معرفه الرجال معروف به رجال كشي، ص۳۳۱(۴۵۶)
17. همان، ص۳۲۳(۴۶۲) و نيز پيشين، ص ۷۳.
18. عطاردي، همان، ج ۲، ص ۴۳۷
19. همان، صص ۵۳۲-۵۵۰
20. طبق روايتي امام در پاسخ محمد بن مسلم كه پس از مرگ ابو لخطاب؛ سر دسته غاليان زمان برداشتهاي غلو آميز او را گزارش مي كرد به وي گفتند: كافي است كه در باره ما بگوييد « يعلم علم الحلال و الحرام و علم القرآن و فصل مابين الناس». در روايتي ديگر امام در ادامه توضيح دادند كه علم حلال و حرام در برابر علم قرآن بسيار اندك است. محمد بن حسن الصفار القمي، بصاير الدرجات، قم: مكتبه المرعشي النجفي، تحقيق حسن كوچه باغي، ۱۴۰۴ ق، ص ۱۹۵. در روايتي ديگر امام در رد ادعاي كساني كه علم غيب را به ايشان انتساب مي دهند، فرمودند: «عجبا لاقوام يزعمون انا نعلم الغيب و مايعلم الا الله لقد هممت بضرب خادمتي فلانه فذهبت عني فما عرفتها في اي بيوت الدار هي». البته در ادامه همين روايت امام تاكيد مي كنند كه مراد از «من عنده علم الكتاب كله » در آيه شريفه ايشان هستند. همان، صص۲۱۳.
21. الامامه عهد من الله عز وجل معهود لرجال مسمين» پيشين، ج ۳، صص۱۶۴-۱۶۵
22. بنگريد: عطاردي، پيشين، جلد ۱۸، صص۲۹۸-۳۰۰
23. در حديث وصايت نيز تنها وظيفه اي كه بر دوش امام نهاده شده اين است « حدث الناس و افتهم و لاتخافن الا الله و انشر علوم اهل بيتك و صدق آبائك الصالحين فانك في حرز و امان؛ براي مردم حديث كن و فتوي بده و دانش هاي اهل بيتت و راستي پدران شايسته ات را بگستران » كافي، ج ۱، ص ۲۸۱
24. حسن بن علي حسين بن شعبه حراني، تحف العقول عن آل الرسول، الطبعه الخامسه، بيروت: موسسه الاعلمي للمطبوعات،۱۹۷۴/۱۳۹۴، صص۲۴۴-۲۴۵. هر چند نويسنده كتاب موثق و معتبر است ولي احاديث آن به دليل نداشتن سند مرسل قلمداد ميشوند. آيت الله منتظري «ره» افزون بر اين معتقد است، آشفتگي و تكرار در متن اين روايت اطمينان مي آورد كه راوي آن را به خوبي ضبط نكرده و الفاظ آن از امام نيست. حسينعلي منتظري، دراسات في المكاسب المحرمه، قم: تفكر، ۱۴۱۵، ص۸۹.
25. محمد بن عبدالله بن حسن بن حسن بن علي بن ابي طالب
26. انَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ مَنْ ضَرَبَ النَّاسَ بِسَيْفِهِ وَ دَعَاهُمْ إِلَى نَفْسِهِ وَ فِي الْمُسْلِمِينَ مَنْ هُوَ أَعْلَمُ مِنْهُ فَهُوَ ضَالٌّ مُتَكَلِّف»، احمد بن علي الطبرسي، الاحتجاج، تحقيق محمدباقر خراسان، نجف: دارالنعمان، ۱۳۶۸/۱۹۶۶ ج۲، صص ۱۱۸-۱۲۲
27. محمد بن حسن الحرالعاملي، وسايل الشيعه، تحقيق عبدالرحيم الرباني الشيرازي، بيروت: دار احياء التراث العربي، ۱۳۶۲،ج۱۲، ابواب الولايه من كتاب التجاره، صص۱۳۵-۱۵۶
28. ابي بحير عبدالله بن نجاشي والي اهواز كه نخست از پيروان زيديه بود و سپس از شيعيان امام صادق شد. محمد بن حسن طوسي، رجال كشي، همان، ص۴۰۸(شماره ۶۳۴)
29. از امام روايت شده است :« من قواصم الظهر سلطان الجاير يعصي الله و انت تطيعه» يعني پيروي شاه ستمگري كه نافرماني خدا را كند كمر را مي شكند. عطاردي، پيشين، ج ۱۸، ص۳۳۵
30. همان، ج۱۵، ص ۴۰۶-۴۰۷
31. امام در پاسخ منصور دومين خليفه عباسي كه از دوري وي گلايه مي كرد، گفت: «ما از دنيا چيزي نداريم كه براي آن از تو بترسيم، و تو نيز از آخرت چيزي نداري كه آن را از تو بجوييم و نه به تو نعمتي رسيده تا تو را به آن تهنيت گوييم و نه خود را در نقمتي مي بيني تا تو را تسلي دهيم.» منصور گفت: با ما همنشين شو شايد ما را اصلاح كني. امام پاسخ داد: كسي كه دنيا را بخواهد تو را نصيحت نمي كند و كسي كه آخرت را جويد با تو همنشين نمي شود.» محمد باقر مجلسي، بحارالانوار، تهران، اسلاميه، ج ۴۷، ص ۱۸۴
32. بنگريد:اسد حيدر، الامام الصادق والمذاهب الاربعه،ج۱، صص۳۷۳-۳۷۷ و نيز صص ۴۶۳-۴۷۳. به ويژه اين كه حكومت عباسي كوشش بسياري مي كرد كه چهره اي دادگرانه و ديني از خود به نمايش بگذارد و امام در پس زدن نقاب و فاش كردن چهره پنهاني حكومت نقش فراواني داشتند. نگاه كنيد: سميره مختار الليثي، جهاد شيعه در دوره اول عباسي، تهران: شيعه شناسي، ۱۳۸۴، صص۲۳۷-۲۵۹
33. بنگريد، سميره مختار الليثي، جهاد شيعه در دوره اول عباسي، ترجمه محمد حاجي تقي، تهران: شيعه شناسي، ۱۳۸۴، صص۲۳۹-۲۴۲
34. خداوند در آيه ۳۸ سوره آل عمران « الا ان تتقو منهم تقاه» دوستي و ولايت كفار در هنگام تقيه را روا مي داند و نيز آيه ۱۰۶ سوره نحل« الا من اكره و قلبه مطمئن بالايمان» همنوايي با آنان در حال اكراه را مجاز مي شمارد.
35. بر شما باد هنگامي كه با اهل باطل نشست و برخاست و بگو مگو مي كنيد، با آنان بسازيد و رنج آنان را تحمل كنيد، زيرا شما به هنگام همنشيني و ارتباط با آنان ناگزيريد بر اساس تقيه اي كه خداوند به شما فرمان داده عمل كنيد. مجلسي، بحار الانوار، ج۷۵، ص۲۱۱. در برخي روايات اين مضمون از امام نقل شده است « التقيه ديني و دين و آبايي»؛ تقيه دين من و دين پدران من است. همان، ج۲، ص ۷۴
36. انما جعلت التقيه ليحقن بها الدم، اذا بلغت التقيه الدم فلاتقيه» محمد بن حسن الحر العاملي، وسايل الشيعه، قم: آل البيت، ۱۴۰۹، ج ۱۶، ص ۲۳۵
37. بنگريد: ابوزهره، الامام الصادق، همان، ص۲۴۴ و نيز عمربن عبدالعزيز، الفكر السياسي للامام جعفر الصادق، بيروت: دارالمحجه البيضاء،۱۹۹۷/۱۴۱۷، ص ۵۹.
38. ديدگاه امام در توضيح اين امر چنين گزارش شده است «و تَفْسِيرُ مَا يُتَّقَى مِثْلُ أَنْ يَكُونَ قَوْمُ سَوْءٍ ظَاهِرُ حُكْمِهِمْ وَ فِعْلِهِمْ عَلَى غَيْرِ حُكْمِ الْحَقِّ وَ فِعْلِهِ فَكُلُّ شَيْءٍ يَعْمَلُ الْمُؤْمِنُ بَيْنَهُمْ لِمَكَانِ التَّقِيَّةِ مِمَّا لَا يُؤَدِّي إِلَى الْفَسَادِ فِي الدِّينِ فَإِنَّهُ جَائِز» محمد بن يعقوب الكليني، الكافي، ج۲، ص ۱۶۸.