محمدتقی فاضل میبدی
آسیب دیگری که به دست برخی متولیان ویا حاکمان دینی، بردین وارد شده، نادیده گرفتن حقوق مردم، بویژه حق آزادی است. تجربه ای که ازقرون وسطی وتاریخ حاکمیت کلیساها به ما می آموزد گویای این است که باسلب حق آزادی ازمردم و دیکتاتوری حاکمیت دینی، زمینه را برای به حاشیه راندن دین از زندگی مردم فراهم می سازد. داشتن حق آزادی یک حق پیش از دینی است. آزادی مقوله ای نیست که دین برای انسان آورده باشد و یا حکام بخواهند از راه قانون به انسان اعطا کنند
. اگر دین و آزادی دومقوله متضاد تلقی شود، آدمیان جانب آزادی را می گیرند. غالب حکومتهای دینی برآنند تا آزادی آدمیان را به پای قدرت نادیده بگیرند. درآن صورت است که زمینه برای ظهور لاییسیته فراهم می شود. تاریخ نشان می دهد هر کجا به نام دین جفای بیشتری صورت گرفته، در آن جا زمینه فرار از دین بیشتر بوده است. چراکه آزادی یک نیاز فطری انسانی است.
مرحوم شهید مطهری آزادی را یک حق مسلم فطری دانسته و میگوید:
«آزادی یکی از لوازم حیات و تکامل است، یعنی یکی از نیازهای موجود زنده، آزادی است. یکی از مقاصد انبیاء به طور کلی و به طور قطع این است که آزادی اجتماعی را تأمین کنند و با انواع بندگیهای اجتماعی و سلب آزادیهایی که در اجتماع هست، مبارزه کنند. (مطهری، آزادی معنوی، ص 15)
در جای دیگر میگوید: «از دیدگاه اسلام، آزادی و دموکراسی بر اساس آن چیزی است که تکامل انسانی انسان ایجاب میكند، یعنی آزادی، حق انسان بما هو انسان است. حق ناشی از استعدادهای انسانی انسان است ...» (مطهری، پیرامون انقلاب اسلامی، ص 65)
دو مسأله در مورد آزادی مهم است؛ یکی اینکه هر کسی حق دارد، هر عقیدهای را برگزیند و به هر آیینی که خواست روی آورد و دیگر اینکه هیچ بیم و هراسی در ایمان ورزی و اعلام عقیده خود نداشته باشد و حکومت باید به گونهای عمل کند که هر کسی در بیان عقاید خود آزاد باشد. اما ترس وهراس ازعقیده و اندیشه و این که دستگاه سیاست نظارت بر عقیده و اندیشه مردم داشته باشد، لزوما فرار از دین را درپی خواهد داشت.
مرحوم مطهری درکتاب علل گرایش به مادیگری دربحث نارسایی مفاهیم سیاسی واجتماعی کلیسا می گوید: افراد فکر می کنند که اگر خدا را قبول کنند استبداد قدرتهای مطلقه را نیز باید بپذیرند، بپذیرند که فرد درمقابل حکمران هیچگونه حقی ندارد وحکمران نیز درمقابل فرد هیچگونه مسئولیتی نخواهدداشت. حکمران تنها درمقابل خدا مسئول است. لذا افراد فکر می کردند که اگر خدا را بپذیرند باید اختناق اجتماعی را نیز بپذیرند. واگر بخواهند آزادی اجتماعی داشته باشند باید خدا را انکار کنند؛پس آزادی اجتماعی را ترجیح دادند....ازنظراسلام، مفاهیم دینی همیشه مساوی آزادی بوده است.(1) حضرت علی درنهج البلاغه حق حاکمان وشهروندان را درکنار هم می بیند. این نیست که حاکم جامعه تنها در برابر خدا مسئول باشد بلکه باید در برابرملت نیز پاسخگو باشد، یعنی شهروندان بتوانند اورا باز خواست نمایند.
اما بعد فقد جعل الله سبحانه لی علیکم حقا بولایه امرکم و لکم علی من الحق مثل الذی لی علیکم...ولایجری لاحد الاجری علیه ولا یجری علی احد الا جری له ولو کان لاحد ان یجری له ولا یجری علیه لکان ذلک خالصا لله سبحانه دون خلقه؛(2) خداوند با حکومت دادن من بر شما حقی قرار داده وشما را همان اندازه حق بر عهده من است که مرا برعهده شما است.حق همواره دوطرفی است،کسی را بر دیگری حقی نیست مگر این که آن دیگری راهم حقی بر اوست. و اگر کسی باشد که بردیگران حق دارد و دیگران بر او حقی ندارند او تنها خداست.»
حاکم جامعه هر چند دینی و دارای ملکه عدالت و امانت داری باشد، اما حق سئوال وباز خواست برای مردم محفوظ است. اگر به عنوان دین این حق یک سویه شد ومردم حق فطری خود را در تعارض با دین دیدند، زمینه فرار از دین به وجود می آید.
دراین روزگار نمی توان مردم را به عنوان دین از حقوق دنیوی محروم کرد. و به عنوان پاداش آخرت پاره ای از حقوق آنان را باز ستانید. راسل می گوید: تعلیمات کلیسا بشر را در میان دو بدبختی و حرمان قرار می دهد یا بد بدبختی دنیا و حرمان از نعمتهای آن ویا بد بختی وحرمان از آخرت و حور و قصور آن. از نظر کلیسا ودین الزاما باید یکی را انتخاب کرد. آیا سخن برتراتد راسل درمورد اسلام درست است؟ اگر تعالیم کلیسا چنین است، اسلام واقعی چنین نیست. برخورداری از حقوق انسانی از اصول مسلم اسلام است. اگر یک آموزه دینی با حقوق مسلم انسانی در تعارض بود، باید آن آموزه دینی را یا تاویل کرد و یا در آن تردید نمود. استاد مطهري در تعريف آزادي اجتماعي ميگويد: «بشر بايد در اجتماع از ناحيه ساير افراد اجتماع آزادي داشته باشد، ديگران مانعي در راه رشد و تكامل او نباشد، او را محبوس نكنند... كه جلو فعاليتش گرفته شود، ديگران او را استثمار نكنند، استخدام نكنند، استعباد نكنند، يعني تمام قواي فكري و جسمي او را در جهت منافع خودشان به كار نگيرند.(گفتارهای معنوی ص14) از نظر اسلام، مفاهيم ديني هميشه مساوي با آزادي بوده است، درست برعكس آنچه در غرب جريان داشته است... كه مفاهيم ديني مساوي با اختناق اجتماعي بوده است.»(مجموعه آثار ج1ص555)
بنا براین یکی از آسیبها یی که از ناحیه حاکمان به اصطلاح دینی بر اسلام وارد گشته و باعث سرخوردگی جامعه از دین گشته، سلب آزادییهای آدمیان بنام دین است. روشن است آن چه که به عنوان آزادی در این جا مطرح می شود، بی بند وباری و ولنگاری نیست؛ بلکه آزادی فکری، اعتقادی و رهایی از حکومتهای خود کامه است.
یادداشتها:
1-مرتضی مطهری،علل گرایش به مادیگری ص111
نهج البلاغه خ2-207