سید محمد علی ایازی
1ـ مقدمه
بى گمان اعلاميه جهانى حقوق بشر سازمان ملل مصوب سال 1948 ميلادى در بستر فرهنگ غرب تولد و باليدن گرفته و بسيارى از مفاهيم و اصول آن از اعلاميه حقوق بشر فرانسه مصوب سال 1789 م بر خاسته است، حتى مى توان گفت اصطلاح حقوق بشر نخستين بار در اين اعلاميه به كار رفته است. همچنين اصول و قواعد آن از همين اعلاميه و انديشه متفكران سازنده آن يعنى فيلسوفان قرن هيجدهم اروپا چون ژان ژاك روسو، منتسكيو، ديدرو، و اصحاب دايرة المعارف برگرفته شده است.
در برابر اعلاميه جهانى حقوق بشر، در جهان اسلام، سه گونه برخورد شده است. گروهى چون اعلاميه از آن سوى مرزهاى آمده با ديده شك و ترديد، بلكه با بدبينى به آن برخورد كرده و لذا استقبال چندانى نسبت به اصول آن نداشته و ضرورتى براى طرح و بحث آن نديده اند. گروهى با استقبال فراوان از اين اعلاميه، به پذيرش و توجيه و تطبيق اصول و مواد آن با معارف اسلامى بر آمده و چون مشكلات جوامع اسلامى و نقض هاى مكرر حقوق را ديده و لمس كرده، اعلاميه ياد شده را الگويى كامل براى جوامع اسلامى دانسته اند. گروه سوّم، با اذعان به اهميتِ حقوق بشر و درك مشكلات جوامع بشرى بويژه جوامع مسلمان، با پذيرفتن عمده اصول و موادى از اين اعلاميه، قائل به تفصيل و بحث جدى ترى در باب حقوق بشر مى باشند. اين گروه معتقدند: گرچه طرح و اشاعه و ترويج مفاهيم حقوق بشر حركت پسنديده اى است و انگيزه بانيان آن جنبه آرمان خواهانه و حقيقت طلبانه داشته، اما در مواردى با معارف قطعىِ قرآن ناسازگارى دارد و در جوامع اسلامى اجراپذير نيست، لذا لازم است منشور حقوق بشر با اصول و مبانى اسلامى مورد بررسی و بحث و چنانکه قائلان به مخالفت می گویند اعلمیه ای متناسب با این مبانی تنظيم گردد و نظام حقوق بشرى بصورتِ بنيادى با ايده ها و ارزشهاى اسلامى منطبق شود و اين حركت هيچ مشكلى ايجاد نمى كند. زيرا همانطور كه كشورهاى جهان به كليت آن رأى داده و پذيرفته اند، اما در مواردى خود مشروط به شروطى كرده اند (بويژه در قسمت كنوانسيون ها و قطعنامه ها); كشورهاى اسلامى مى بايد به سمتِ ايجاد نظام خاص حقوق بشر مبتنى بر مكتب اسلام رفته و در جهت توجيه و تبيين اصول و اشاعه و ترويج آن گام بردارند، گرچه مى توانند از اصول و كليات و اهداف كلى اعلاميه جهانى حمايت كنند و آن را مبناى اِعمالِ آن در جهان قرار دهند.
در زمينه حقوق بشر مباحث چندى مطرح است:
1ـ چرايى تدوين حقوق بشر و اهميت گرايش به موضوع و سير تاريخى تدوين اعلاميه.
2ـ طرح و بررسى حقوق بشر در قالب حقوق بين الملل براى ملتزم كردنِ دولتها به رعايت موازين شناخته شده حقوق انسانها.
3ـ مشخص كردنِ ديدگاه اسلام در باب حقوق بشر، بويژه در زمينه مباحث فراوانى كه در مواد 30 گانه اعلاميه وجود دارد.
4ـ شناخت مبانى حقوق بشر و اينكه آيا صرف نظر از بحثهاى موردى و جزيى در موادّ اعلاميه، چند و چونى در زمنيه مبانى و اصول حقوق بشر مطرح است؟ و آيا اين مبانى در تعاليم اسلامى و حقوق بين الملل يكسان است؟
اصولاً چه مسائلى به عنوان پايه هاى انديشه و گرايش به حقوق بشر مى باشد؟
به عنوان نمونه در حقوق بشر (ماده دوم) آمده كه هيچگونه تمايز مخصوصى از حيث نژاد، رنگ، جنس و زبان نيست. در اسلام هم همين معنا با صراحت بيان شده كه ميان انسانها، سياه و سفيد، عرب و عجم نيست، اما اگر بحث به تفاوت جنس و مسئله زن و مرد كشيده شود، آيا موضوع به سادگى بحث پيشين است. در مورد برخى از حقوق مدنى و تساوى زن و مرد مانند آنچه در اسلام نسبت به تفاوت ارث زن و مرد، شهادت زن، مقدار ديه آمده، در كجاى اين بحث قرار مى گيرد. همچنين در جايى كه اين بحث به عدم تمايز ميان مسلمان و غير مسلمان در بخشهايى چون شهادت، قصاص، ديه، كشيده شود و در فضاى كشورهاى اسلامى مطرح گردد، چگونه بايد مورد بررسى و ارزيابى قرار گيرد؟
فهم تساوى در فقه سنتی و حقوق مدنى و كيفرى (ديه، قصاص، شهادت، ارث و دهها مسئله ديگر) دشوار و اعتقاد به آن نيازمند وارسى نصوص، به نظر مى رسد.
به اين جهت روشن شدن فلسفه حقوق بشر و حركت به سوى بين المللى كردنِ حقوق بشر، حتى معين نمودن حقوق بشر از ديدگاه اسلام و اجراپذير كردن آنها منوط به مشخص كردنِ مبانى حقوق بشر و مبانی کلامی فقه و شریعت است، زيرا اگر مبانى حقوق بشر اسلامى با رویکردهای دیگری جز آنچه در فقه مطرح شده و یا توضیح دادن این نکته که مصالح و درک عقلایی از این مسائل نیازمند نگرشی دیگر است، در آن صورت مشخص خواهد شد که چه موادی و با چه مبانی این این اعلامیه در اصطکاک با آموزه های قرآنی و حدیثی است. از سوی دیگر در مقايسه و انطباق ميان اعلاميه و اسلام گاه بویژخه در کنوانسیون ها لازم است نکات دیگری به عنوان ضرورت و همراهی و هماهنگی نظام بین المللی قرار گیرد، در آن صورت جزئيات مواد و اصول حقوق بشر چندان مشكلى ندارد و آوردن شروط و قيودى در موادّ تا جايى كه به اصل و آرمان دفاع از بشريت آسيبى نرساند، خللى ايجاد نمى كند.
در همين بحث نكته ديگرى بايد روشن شود، اگر مبانى حقوق بشر در اسلام با اعلاميه جهانى در مواردى متفاوت شد، آيا مجموعه اين تفاوت ها منجر به ايجاد يك نظام خاص حقوقى مى گردد، يا مجموعه تفاوتها نسبت به اعلاميه از سنخ شروطى است كه برخى از كشورها نسبت به موادّى از اعلاميه و كنوانسيون ها زده اند و اختلاف ماهوى ندارد.
2ـ تفاوت ديدگاهها
بى گمان ديدگاه اسلام در باب حقوق بشر با ديدگاه فلسفى نظام جهانى حقوق بشر در مواردى مورد اختلاف است و اين اختلاف به يكى دو مورد از موادّ اعلاميه محدود نمى باشد. و از سويى بانيان و تدوين كنندگان اعلاميه حقوق بشر اسلامى ـ چه در شوراى اسلامى اروپا (مصوب سال 1980 م) و دومين اعلاميه همان شورا در لندن (مصوب سال 1981 م) و اعلاميه كنفرانس كميسيون بين المللى حقوق دانان دانشگاه كويت (سال 1980 م) و اعلاميه كميسيون حقوق بشر سازمان كنفرانس اسلامى در قاهره (مصوب سال 1990 م) ـ در بيان و شمارش حقوق بشر ناظر به اعلاميه جهانى سخن گفته، بلكه اشراف و تأثير پذيرى خاصى از اين اعلاميه داشته اند و بدون آنكه مبانى هر يك از دو جهان بينى منقح شود، مواد آن مورد بحث قرار گرفته و در نهايت با اختلاف در مراتب تدوين كنندگان مسلمان، تغييراتى در برخى از مواد اعلاميه جهانى بوجود آورده اند، اما اين سئوال مطرح است كه مجموعه مبانى و اصولى و احكامى كه در اسلام آمده و مورد اتفاق ميان فقهاى اسلامى است و در اين اعلاميه ها مورد لحاظ قرار گرفته منجر به چه تغييراتى شده است، آيا از سنخ تغييرات جزيى است يا دگرگونى در مبانى و ساختار را پديد خواهد آورد و حقوق بشر را به صورت نظامى مشخص و متفاوت از اعلاميه جهانى خواهد ساخت؟
بنظر مى رسد چنين باشد كه بگوييم اين تغييرات ساختارى است و سرچشمه اختلاف در نگرش به انسان و جايگاه و مقام وى است.
به عبارت ديگر، گر چه حقوق و آزادى هاى اساسى انسان در اين دو گرايش تفاوت اصولى نخواهد داشت، اما در جهتگيرى و نتيجه و حاصل دو اعلاميه كاملاً متمايز خواهد بود و حتى در اجراپذير كردن مواد تأثير بيشترى خواهد داشت.
اين تفاوتها را در چند بخش مى توان گزيده كرد.
1ـ اختلاف در تفسير برخى از اصول و موادّ حقوق بشر.
2ـ سابقه و سير تاريخى دفاع از حقوق بشر به عنوان پايه بحث.
3ـ اختلاف در برخى مبانى حقوق بشر.
3ـ اختلاف در تفسير مسائل حقوق بشر
مسائل حقوق بشر در تعاريف موضوعاتى ميان مسلمانان و غير آنان مورد اختلاف است. اين اختلاف ها برخى برخاسته از سنت ها و عادات فرهنگى جوامع مسلمان است و برخى ناشى از آموزه ها و تعاليم دينى. آنچه ناظر به اختلاف سنت ها و تفاوت فرهنگى جوامع مسلمان ناشى از شرايط تاريخى و جغرافيايى باشد، مورد بحث اين نوشتار نيست، اما مواردى از اختلاف در تفسير ميان تبعيض و تفاوت در حقوق، شئون انسانيت، مجازات ظالمانه و غير ظالمانه، مصلحت واگذارى اختيارات و تلقى متفاوت در حوزه اراده انسانها از مواردى است كه ناشى از آموزه ها و تعاليم دينى است. اكنون به مواردى چند از اين اختلاف ها اشاره و تفصيل بحث به قسمت مبانى موكول مى شود.
1ـ تفسير در صدق تبعيض. در جاهايى كه ناظر به حقوق زن و مرد مى باشد، اين اختلاف تفسير مشاهده مى شود. به عنوان نمونه بر اساس حقوق مسلم اسلامى و مورد تأكيد قرآن به مرد دو برابر زن ارث داده مى شود، يا شهادت زن در همه جا مانند يك مرد تلقى نشده است. آيا در اين موارد تبعيض است يا تفاوت. آيا منظور از حقوق، رعايت تناسب ميان توانايى ها، اختيارات و وظايف است، يا صرف نظر از اين مباحث حقوق مورد سنجش قرار مى گيرد.
در صورت اوّل در هيچ كدام از موارد ياد شده را نمى توان به حساب تبعيض در حقوق زن گذاشت و وضع اين قوانين را به حساب موقعيت جنسى، حوزه مسئوليت و توانايى هاى زن بايد گذاشت.
2ـ تفسير در صدق ظلم و ظالمانه بودن عمل در مجازات مجرمين. طبق گمان عده اى اعدام در مورد قاتلين، مفسدين و محاربين از نوع خشونت و عملى ظالمانه به حساب مى آيد. (صرف نظر از مصاديق و مباحثى كه در خارج تحقق مى پذيرد). همچنين در موارد اجراى حدود مانند: دست بريدن، سنگسار كردن، مجازات ظالمانه تلقى مى گردد. در حالى كه بدون شك، قصاص قاتل، و قطع دست سارق از مسلّميات قرآن و مرحله اى از پيشگيرى جرم و فيصله دادن به نا امنى هاى جامعه است و نبايد هر مجازاتى را به حساب ظلم گذاشت. تفسير ظلم در اين موارد در دو فرهنگ متفاوت جاى گرفته است.
همچنين چنين مجازاتهايى برخلاف انسانيت و شئون بشرى نخواهد بود. زيرا تمام جوامع بشرى تفسير واحدى از شئون بشريت ندارند. در مورد كيفيت برخورد با متخلفين و مجرمين جوامع انديشه هاى مختلفى دارند. گاه قاطعيت اقتضا مى كند و گاه نرمى و عطوفت. كسى در مورد مجرمين خطرناك قائل به عطوفت و نرمى نيست.
3ـ تفسير در اختيارات زن و مرد. در فقه اسلامى تلقى متفاوتى در حوزه اراده، اختيارات و مسئوليتهاى زن و مرد آمده، در مسائلى چون اختيار طلاق، مديريت خانه، معاشرت فراوان در ميان مردان (ممنوعيت خانه خلوت كردن، شركت در محيط هاى فاسد) عدم ازدواج با غير مسلمان، حضانت فرزندان، اين تفسير متفاوت مطرح است كه همگى به بحث حقوق متساوى برمى گردد (بنابر تلقى عده اى) و از سويى به حقوق متناسب با توانايى ها، روحيات و شرايط تقسيم مسئوليت برمى گردد والزامى براى حقوق متساوى به اين معنا نخواهد بود.
در تمام اين موارد و بينش و تلقى وجود دارد و هر تفسيرى بر اساس جهان بينى خاصى پايه ريزى شده است و در تدوين اعلاميه اين اختلاف تفسير اثر خود را نشان خواهد داد.
4ـ تفسير تبعيض بر اساس عقيده و مذهب، كه به حساب موضع گيرى مذهبى و عقيدتى تفسير شده است. مانند اِعمال برخى حقوق مدنى و سياسى نسبت به اقليتهاى مذهبى (اهل كتاب) كه در اين موارد بايد ديد اين تفاوتها (تفاوت ديه، حق شهادت، عدم استفاده از مشاغل حساس) از نوع تبعيض است يا به خاطر رعايت مسائل ديگر است.
5ـ تفسير مختلف از آزادى هاى اجتماعى و آزادى جنسى. از آنجا كه اعلاميه حقوق بشر در فضاى فرهنگ غربى و سكولاريسم و بى اعتنايى به باورهاى معنوى و اخلاقى جوامع نگاشته شده، نسبت به صيانت و دفاع از معنويت و اخلاق جامعه هيچ پيش بينى نكرده و حقوق معنوى انسان مورد لحاظ قرار نگرفته، در نتيجه در اعلاميه هيچ توصيه اى به دولتها براى تضمين معنویت و صیانت از اعتقادات مذهبى به عنوان حق فردى و خانوادگى نشده است. بيشتر با گرايش به دفاع از حقوق فردى (و تأكيد بر فردگرايى و اندويدواليسم) انسان مادّى تأكيد شده است، و لذا در آنجا كه حركت دولتها به سوق دادن جامعه بر ماديت صرف باشد يا در جهت تخريب معنويت از ناحيه گروهها و افراد باشد، (مانند ساختن فيلم هاى سكس، برنامه هاى ضد اخلاقى، ترويج هم جنس گرايى) تمهيداتى در جهت دفاع از اخلاق عمومى پيش بينى نشده و از آن تغافل شده و به عنوان نوعى آزادى و دفاع از تصميم فرد به حساب آمده است. اثرات تخريبى اين حركات بر انسانيت و حقوق كلى آن ناديده گرفته شده است. در صورتى كه مى توان در پشت پرده اين بى تفاوتى، اختلاف در جهان بينى و تفسير مفاهيم را مشاهده كرد.
4ـ سابقه و سير تاريخى حقوق بشر
دفاع از حقوق بشر را نبايد به اين چند دهه محدود كرد و همه فعاليتهاى بشر دوستانه رابه حساب تلاشهاى كشورهاى غربى در پنجاه سال اخير گذاشت. دفاع پيامبران الهى از بشريت از حقايق انكارناپذير تاريخ است. گرچه اعلاميه اى به عنوان حقوق بشر نوشته نشده است، اما پيامبران مدافعان جدى حقوق انسانيت بوده اند. همواره اين دفاع در دو بخش انجام مى گرفته، يكى به لحاظ فكرى و عقيدتى و يكى به لحاظ انسانى و اجتماعى.
در زمينه تلاش پيامبران نسبت به ارشاد و هدايت و آگاه كردن مردم به راه راست و ايستادن در برابر گمراه كنندگان و معاندان هم خارج از بحث اين مقاله است و هم نياز به استدلال و آوردن شاهد و مثال ندارد، اما در زمينه دفاع از حقِ ديگر انسان ها، و آگاه كردن مردم از حقوق اوليه خود و در نتيجه ايجاد استقامت يعنى حقوق اجتماعى و فردى، قرآن نسبت به گروهى از پيامبران كه نامشان را آورده در مواردى اشاره مى كند، حتى جالب است كه بدانيم در زمينه ارشاد و هدايت و دعوت به عقيده سالم با تحفظ بر اراده و حق آحاد جامعه به حوزه مسئوليت خود مى پردازند و تا آنجا كه ظلم به ديگران نباشد با منطق و استدلال و بدور از فشار عمل مى كنند. مثلاً حضرت نوح پس از دعوتهاى مكرر رسماً اعلام مى كند با همه حجتهايى كه من بر شما دارم آيا مى توانم شما را به پذيرفتن آن وادار كنم.
« قالَ يا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ آتانِي رَحْمَةً مِنْ عِنْدِهِ فَعُمِّيَتْ عَلَيْكُمْ أَ نُلْزِمُكُمُوها وَ أَنْتُمْ لَها كارِهُونَ» .
نوح به قوم خود گفت: اى قوم من، مرا مى گوييد كه اگر حجتى از پروردگارم داشته باشم و رحمتى به شما داده باشم آن را پوشيده مى دارم. آيا ما (پيامبران) مى توانيم شما را به پذيرفتن آن وادار كنيم، حال آنكه شما آنرا خوش نداريد.
یا در همین سوره پس از نقل شبهات قوم شعیب که می گفتند: قالُوا يا شُعَيْبُ أَ صَلاتُكَ تَأْمُرُكَ أَنْ نَتْرُكَ ما يَعْبُدُ آباؤُنا أَوْ أَنْ نَفْعَلَ فِي أَمْوالِنا ما نَشؤُا. او چنین پاسخ می دهد: «قالَ يا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ رَزَقَنِي مِنْهُ رِزْقاً حَسَناً وَ ما أُرِيدُ أَنْ أُخالِفَكُمْ إِلى ما أَنْهاكُمْ عَنْهُ إِنْ أُرِيدُ إِلاَّ الْإِصْلاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَ ما تَوْفِيقِي إِلاَّ بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيبُ ».(هود/88)
این آیه پاسخ شعیب را به قوم خود به خوبی حکایت می کند که آنان می گفتند که تو که نمی خواهی ما را مجبور کنی؟ ما در گزینش دین آزادیم و قرآن از قول او نقل می کند، که البته هیچ کس نمی تواند و حق ندارد که آزادی را از دیگران سلب کند و آنان را به عقیده ای که نمی خواهند وادارد، زیرا که همه یکسانند و هیچ کس مالک دیگری نیست. هرچند مسئولیت جمعی وجود دارد که در برابر رفتارهای زیان آور اجتماعی و تضیع حقوق دیگران لازم است که به کارهای شایسته فرمان داده است(توبه/71). و پیامبران نقش اصلاحی و پیشگیری از فساد و زیان و ستمکاری دارد و در نقش مصلحان اجتماعی عمل می کنند: إِنْ أُرِيدُ إِلاَّ الْإِصْلاحَ مَا اسْتَطَعْتُ. من جز اصلاح امور مردم چیزی نمی خواهم.
يا در باره پيامبر اسلام آمده است.
(أَ فَأَنْتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّى يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ)
آيا تو مردم را به اكراه مى خواهى وادار كنى تا مؤمن شوند؟
تأكيد بر حق اراده و آزادى انتخاب با همه راهنمايى ها و دلسوزى ها، روشنگر موضع پيامبران نسبت به حق آزادى و اجبارناپذير بودن دين و عقيده است.
بنابراين، دربخش نخست و مهمّ وظيفه انبيا، يعنى هدايت گرى متناسب با رعايت خصوصيت انسان و حقوق آنان انجام مى گرفته و در اين زمينه آيات بسيارى آمده كه خارج از اين مقال است.
اما در زمينه مسائل اجتماعى و حقوق انسانها، حركت پيامبران در مبارزه با ستمگران، اشراف و استثمارگران و دعوت به قسط و عدالت، نفى امتياز خواهى و اشرافى گرى، ظلم، پايمال كردن حقوق افراد، آيات بسيارى آمده تا آنجا كه به تصريح قرآن كريم پيامبران با دليل و برهان، كتاب و ترازو مى آيند تا مردم براى قسط بپاخيزند (حديد / 25).
حركت پيامبران در جهت آگاه كردن مردم به حقوق اوليه و تصحيح انديشه در زمينه حقوق انسانهاست. زيرا تا جايى كه يك جريان اصلاح طلبانه در جامعه ايجاد نشود و فكر امتيازخواهى، و برترى طلبى از جامعه رخت نبندد، نمى توان حقوق انسانى را مستقر كرد.
اكنون به نمونه اى از حركت پيامبران در دفاع از انسانيت و حقوق آنان اشاره مى گردد.
1ـ نفى طبقاتى و مبارزه با اشرافى گرى و امتياز خواهى در دعوت حضرت نوح با نقل و نقد كلمات مخالفين. كسانى كه به عنوان مهتران و اشراف شناخته مى شوند و خود را از فرو دستان جدا مى ديدند و حاضر نبودند خود را در رديف محرومان و ستمديدگان و افراد ضعيف جامعه ببينند.
2ـ در قصه صالح پيامبر، مبارزه با مفسدين و كسانى كه در روى زمين فساد مى كنند ديده مى شود و همچنين با نقل جدال ميان مستكبران و مستضعفان در همين داستان به فساد، سلب امنيت و نقش تخريب گرى مستكبران اشاره و آن را نكوهش مى كند، چنانكه كشتن (ترور) صالح را به خاطر مبارزه با مفاسد اجتماعى توصيف مى كند.
3ـ دعوت به ايستادگى در برابر ستمگران در داستان هود. در اين داستان حركت پيامبران در برابر گردنكشان و ستيزه گران معرفى مى شود و مخالفان هود پيروان ستمگران شناخته مى شدند.
4ـ هود پيامبر مخالفين خود را بمانند گردنكشان و زورگويان مورد ملامت قرار مى دهد و در ضمن توصيف رفتار و موضع آنان، ياغيگرى و گردن فرازى و سركشى را نكوهش مى كند.
5ـ از نمونه هاى ديگر مبارزه انبيا براى استيفاى حق مردم، مبارزه حضرت ابراهيم در برابر نمرود و نمروديان است. اين حركت در آيه هاى مختلف قرآن منعكس است، اما يكى از موارد آن جايى است كه نمرود ادعاى مى كند مرگ و حيات مردم در اختيار من است و ابراهيم با ردّ اين انديشه به نقض استدلال نمرود مى پردازد.
اين بحث پس از ذكر آياتى است كه اكراه در دين را نفى مى كند و عمل پيامبران را راهنمايى و روشن كردن مردم مى داند.
6ـ از نمونه هاى ديگر، مخالفت پيامبران بااجحاف ها و ستم هايى از قبيل تبعيض، گرانفروشى، فساد مالى است، زيرا ستم به مردم در هر شكلى محكوم است. نمونه اين مخالفت، تلاش شعيب در مبارزه با كم فروشى و گرانفروشى و در جاى ديگر تلاش براى اصلاح اجتماعى جامعه و مبارزه با مفاسد اجتماعى است.
7ـ حركت موسى و هارون در برابر فرعون و مبارزه هاى طولانى آنان براى نجات بنى اسرائيل، از نمونه هاى روشن دفاع پيامبران از حقوق انسانى و اجتماعى بويژه در جلوگيرى از كشتن انسانها، و قتل كودكان و تحقير شخصيت مردم بوده است.
8ـ مبارزه حضرت داود پس از موسى براى نجات بنى اسرائيل در برابر آواره كردن، كشتن آنان از نمونه هاى دفاع از حقوق انسانيت در اديان بوده است. بخشى از آيات سوره بقره اختصاص به توصيف حركت انبياى بنى اسرائيل در دفاع از حقوق انسانى آنان دارد. بگذريم از آنچه كه در سوره هاى ديگر در زمينه دفاع از عدالت و تأمين امنيت و ايجاد محاكم عادلانه درباره حضرت داود رسيده و اشاره به دفاع داود از حقوق مردم دارد.
9ـ رفتار و برخورد حضرت عيسى در برابر ستمگرى هاى سران يهود كه شامل اذيت و آزار، ربا خوارى، دست درازى به اموال مردم مى شد، نمونه اى ديگر از حركت پيامبران است.
10ـ مبارزات پيامبر اسلام با سران قريش و رؤساى قبايل در اجحاف و ظلم به مردم و ارائه دستوراتى در جهت عدالت خواهى و استقرار قسط است و حتى تأكيد قرآن بر اينكه پيامبران مى آيند تا زمينه اقامه قسط را فراهم سازند تا مردم بتوانند عدل را بپا دارند، در تأمين اين هدف آمده است.
ممكن است عده اى بگويند اين تعاليم در جهت تربيت و استقرار اخلاق در جامعه دينى است و ناظر به اهتمام پيامبران نسبت به حقوق بشر نيست.
در پاسخ به اين شبهه خواننده محترم را به دو نكته جلب مى كنم.
1ـ خودسازى و استقرار اخلاق اگر در بُعد اجتماعى باشد و به تأمين عدالت و دفاع از حقوق اوليه انسانها بيانجامد، بازبيانگر گرايش پيامبران به دفاع از حقوق بشر است. به تعبير ديگر دفاع از حقوق بشر دو مرحله دارد، يكى مرحله فعاليت فرهنگى و آگاهى رسانى به مردم در استيفاى حقوق، و از آن مهم تر دينى و قدسى كردن دفاع از حقوق مردم است و مرحله بعدى اجراپذير كردن دفاع از حقوق مردم است و پيامبران در مرحله نخست به آگاه كردن مردم مى پرداختند و البته گذر از اين مرحله بسيار دشوار و حساس بسيار مهم است كه پيامبران با آموزه هاى خود تا حد زيادى آن را عملى ساختند.
2ـ پيامبران تنها به گفتن و توجيه اخلاقى بسنده نكردند، آنان در عمل از حقوق مردم دفاع مى كردند: وكاين مِن نبى قاتل معه ربّيون كثيرا (آل عمران/ 146) و در برابر طاغوتيان و ستمگران ايستادگى مى كردند و از محرومان و مستضعفان حمايت مى نمودند.
اين تلاشها را با افزودن اين نكته همراه سازيد كه اصولاً پيامبران در حوزه ارشادو هدايت و راهنمايى مردم عمل مى كردند و به تعبير قرآن تنها به عنوان مبشر و منذر خود را معرفى مى كردند و مى گفتند: «و ما نرسل المرسلين الاّ مبشرين و منذرين». ما پيامبران را نمى فرستيم مگر مژده دهندگان و بيم كنندگان باشند، و پيامبران وظيفه اى جز رساندن پيام روشن و آشكار نداشتند. و چنين نبود كه اختيارات مردم را با قدرت قاهره سلب كنند (مگر در جايى كه به آزادى ديگران آسيب رساند) و بر عكس هم خود مأمور بودند كه با حكمت و اندرز نيكو مردم را به پروردگار دعوت كنند و به شيوه نيكوتر حقايق را تبيين نمايند و از درشت گويى و تند خويى بپرهيزند، و هم مردم را به اين شيوه دعوت مى كردند و زمينه تبادل نظر و گفتگو و انتخاب اَحسن را فراهم مى ساختند.
بنابراين بااستفاده از تجربيات دهه هاى اخير در امر دفاع از حقوق بشر، بايد مبناى دفاع را آموزه هايى گذاشت كه صرف نظر از اينكه يافته هاى وحى هستند، از پيشينه قوى عقلانى و سير طولانى تجربى برخوردار است، آموزه هايى كه به جنبه هاى مختلف نياز انسان پرداخته و ابعاد گوناگون حقوق را مد نظر قرار داده است.
5ـ مبانى حقوق بشر اسلامى
اثبات و تعيين حقوق براى انسان، نيازمند شناخت انسان و جايگاه هستى شناسانه آن در فرهنگ و جهان بينى اسلام است. اگر اسلام توصيف مخصوصى از انسان داشته باشد كه در نسبت به ساير مكتبها متفاوت باشد و يا تأثيرى در شكل اصول و مواد آن بر جاى خواهد گذاشت، بايد نگرش آن جهان بينى را شناخت.
اگر اسلام به انسان به عنوان موجودى دو بُعدى نگاه مى كند و تنها بُعد بشرى او برنامه ندارد، براى انسانيت او هم فكرى دارد. بايد حقوق اين انسان دو بُعدى را مد نظر قرار داد تا بتواند هم نيازى مادى و حيوانى او را تأمين كند و هم نيازهاى معنوى و خواسته هاى خير طلبانه.
اگر در سرشت انسان آزادى و حق انتخاب وجود دارد، كه هم مى تواند اراده و هم قدرت عمل را مد نظر قرار دهد. بايد اين آزادى فلسفى را بگونه اى تفسير كرد كه اجرائيات دينى با آزادى او در تباين نباشد. همچنين از اين آزادى مفهومى در اخلال به حقوق ديگران استنباط نشود، يا آزادى اجتماعى در تضاد با آزادى معنوى و درونى انسان در جامعه نباشد و به عبارتى، گرايشات و تمايلات غريزه طلبانه به حقوق معنوى جامعه آسيب نرساند و كرامت و انسانيت را در معرض تهديد قرار ندهد.
بنابراين در سير طرح مبانى حقوق بشر بايد اصولى را مدّ نظر قرار داد تا هم جوابگوى شئوون و حقوق انسان باشد و وسيله توجيه دستگاههاى استبدادى به نام دين نشود و هم روشهاى خانمانسوز ضد اخلاقى چون سكس، مادى گرى به نام دفاع از آزادى جنسى و تجارت آزاد، معنويت و حق انسانيتِ جامعه سلب نشود.
در طرح مبانى حقوق بشر به مواردى كه مى توان بر اساس آن حقوق بشر را پى ريزى كرد و يا در مواردى كه احياناً تفاوت با مبانى اعلاميه جهانى حقوق بشر دارد اشاره مى گردد و از همه مسائلى كه در فلسفه حقوق بشر مطرح است خوددارى مى شود.
1/5 ـ كرامت انسان
هيچ مكتبى به اندازه اسلام براى انسان ارزش و اهميت قائل نشده است. قرآن انسان را جانشين خدا در روى زمين مى داند. (بقره / 30) و وى را موجودى مى داند كه فرشتگان بر او سجده كردند (بقره / 34) همه آسمانها و زمين در تسخير اويند و موجودات جهان آفرينش سرتمكين در برابر او فرود مى آورند (ابراهيم / 32). اين نگرش حتى به توصيف صورت و سيرت انسان هم مى رسد كه با تمجيد و تعريف ياد مى كند و مى گويد:
(وَصَوَّركم فأحسن صُوَركُم)
و صورت شما انسانها را نگاشت و نيكو صورت نگاشت.
و درباره آفرينش سيرت انسان مى گويد:
(ولقد خلقنا الانسان فى احسن تقويم)
و انسان را آفريد در بهترين صورت و تركيب آفريد.
اين آيات ناظر دسته اى از انسانها نيست. در مقام بيان ارزش انسانيت است، به همين دليل در آيه اى ديگر از كرامت اين انسان و برتريش نسبت به بسيارى از موجودات ياد مى كند.
(ولقد كرّمنا بنى آدم و حملنا هم فى البرّ والبحر و رزقناهم من الطيبات، و فضّلنا هم على كثير ممن خلقنا تفضيلاً)
و فرزندان آدمى را گرامى داشتيم و او را در خشكى و دريا به حركت درآورديم و به او روزى هاى پاك و پاكيزه بخشيديم و بر بسيارى از آفريده ها برترى داديم.
مفهوم اين تعبيرات ارزش بخشى به انسان و رعايت حقوق و اهتمام به كرامت او در جامعه است. وقتى انسان در پيشگاه خدا چنين موجودى است، كه فرشتگان بر مقام او كرنش مى كنند، تعليم اسماء مى يابد (بقره/ 31) هيچ كس نمى تواند به دليل شرايط عارضى مانند رنگ پوست، تفاوت نژاد، سكونت در مناطق مختلف جغرافيايى يا به خاطر جنس زن و مرد، حقوق او را پايمال كند، يا عملى انجام دهد كه موجب كوچك شمردن او گردد.
در تمام اين آيات ذات انسان خليفه خدا است و كرامت يافته است. در اين دسته از آيات قرآن نمى خواهد عده اى از انسانها را تكريم كند و به گروه و جماعتى ارزش خاصى به بخشد. آرى اگر برخى از انسانها در مسير شر، فساد، جرم و عناد قرار گرفتند مستثنى هستند، اما اصل در انسانها از هر عقيده و انديشه اى كرامت و فضيلت دارد و در نظر قرآن مورد احترام است.
2/5ـ تساوى انسانها
يكى از اصول مسلم و مورد پذيرش قرآن، تساوى انسانها در اصل آفرينش، مبدء وجود، و در حقوق شهروندى است. در فرهنگ قرآن، انسانها همه از خاك آفريده شده اند و روح خدا در آنها دميده شده است. انسان گرچه در طبيعت تعلق به خاك دارد، اما در فطرت اتصال به خداوند دارد. يكسوى حركات او ناسوتى و خاكى است، اما يكسوى حركات او منشأ ملكوتى دارد، و لذا در اصل سرشت همه انسانها يكسان است.
از سوى ديگر اين مساوت همراه با گوناگونى در ظاهر و رفتار و كردار، و صرف نظر از ارزشهاى معنوى ، براى شناخت و بازشناسى يكديگر است.
(ياايهاالناس انا خلقناكم من ذكر وانثى و جعلناكم شعوباً و قبائل لتعارفوا)
اى مردم، ما شما را از يك مرد و زن بيافريديم، و شما را شاخه شاخه و تيره تيره كرديم تا يكديگر را بازشناسيد.
در مرحله اى بالاتر به مسئله ثروت انسانها اشاره مى كند كه خداوند انسانها را در استعداد كسب ثروت متفاوت آفريد، به افرادى كم تر و به افرادى بيشتر داد، اما آنها توجه نكردند كه اين تفاوت استعداد و قدرت بر كسب ثروت نبايد وسيله اى براى امتياز شودو بايد كه به سمت مساوات پيش بروند.
(واللّه فَضَّل بَعضكُم عَلى بَعض فِى الرزق، فما الذين فُضِّلوا برادى رزقهم على ما ملكت ايمانُهم فهم فيه سواء، افبنعمة الله يجحدون)
و خداوند برخى از شما را در روزى بر برخى فزونى داد. پس كسانى كه فزونى داده شده اند بر آن نيستند كه روزى خويش به زير دستان و بردگان خود بازدهند تا همه در روزى برابر و يكسان گردند. زهى نادانى و نا سپاسى. پس آيا نعمت خداى را انكار مى كنند.
چرا قرآن چنين دستورى مى دهد؟ چون در بهره بردارى از نعمت هاى خداوند همه مردم مساوى هستند و طبيعت براى همه آفريده شده است.
(وَجعل فيها رواسى من فوقها و بارك و قَدّر فيها اقواتها فى اربعة ايام سواء للسائلين)
و در آن كوههايى استوار بر روى زمين پديد آورد و در آن بركت نهاد و روزى هايش را در آن چهار روز به اندازه مقرر كرد و به اندازه مساوى و يكسان براى خواستاران فراهم ساخت.
لذا از امام باقر(ع) درباره حق مردم از امام مى پرسند حضرت مى فرمايد: «يُقَسّم بينهم بالسّوية ويَعْدِلُ فیِ الرَعية». ميان مردم به طور مساوى تقسيم مى كند و ميان آنها به عدالت رفتار مى كند.
البته مفهوم تساوى به معناى يكسان انگارى همه انسانها در بُعد اعتقادى يا يكسان بودن جنسى نيست. تساوى در امكانِ استيفاىِ حقوق و برخوردارى از امكانات و نعمتهاى طبيعت است. تساوى به اين معنا است كه كسى را نمى توان به خاطرِ زبان، نژاد و جنسيت از حق محروم كرد و يا در شرايط انحطاط جامعه به خاطر نوع نگرشى كه به زن مى شود از امكانات آموزشى، علمى و اجتماعى محروم ساخت، چنين چيزى محكوم است و بايد تمام برنامه ريزى هاو امكانات در سويى قرار گيرد كه آحاد جامعه (باتمام تفاوتهايى كه دارند) بتوانند از امكانات طبيعت و برنامه هاى دولت استفاده كنند.
بسيارى گمان كرده اند: اينكه در اسلام در امورى نسبت به زن تفاوت قائل شده و مثلاً در ارث، شهادت، ديه قتل، حق انحلال و انفكاك در ازدواج (بدون شرط) حق انتخاب و استقلال مسكن و مسافرت بدون اجازه همسر (بدون شرط) حق تكفل و قيموميت فرزندان پس از دو سال، ازدواج با غير مسلمان، سرپرستى و مسئوليت اداره خانواده و برخى مسائل ديگر محدوديت و ممنوعيت قائل شده، دليل بر اينست كه در استيفاى حق خود ازموقعيت يكسانى برخوردار نيست، در صورتى كه اولاً: فرق است ميان تفاوت و تبعيض. تبعيض در جايى است كه دو فرد از شرائط مساوى برخوردار باشند و ميان آنها در حق تبعيض قائل شوند، اما تفاوت در جايى است كه هر كسى مناسب با استعداد، توانايى، واگذارى مسئوليت، به او حق داده باشند و از او توقع انجام وظيفه برده باشند، در صورتى كه زن در موقعيت مساوى در همه جا برخوردار نيست تا ندادنش موجب تبعيض گردد.
ثانياً: به همان مثابه كه در ارث و ديه و امور ديگر تفاوت قائل شده اند، در مواردى براى زن امتيازات قائل شده اند. مانند حق مهريه، حق نفقه دوران زندگى با همسر و حتى مقدارى پس از جدايى. پرداخت نفقه فرزندان پس از دو سال. عدم لزوم شركت در جنگ و كارهاى سنگين و خطرناك.
در سايه همين ملاحظات بوده است كه در كنوانسيون هاى سازمان ملل، حقوق ويژه اى براى زنان قائل شده اند، مثل معاف شدن از شركت در جنگ و كارهاى خطرناك، كار نكردن در شب ها، مرخصى با حقوق در دوران باردارى و دادن امكانات بيشتر براى احراز تساوى در تصاحب مشاغل و پست ها و به دست آوردن امتيازات و مسائل ديگر.
بنابراين، اگر در اسلام تفاوت در برخى احكام و مقررات آمده، به معناى محروميّت از حق استيفاى حقوق و استفاده نكردن از امكانات نيست، ناشى از نگرش متفاوت در مسئوليت، تفاوت جسمى و طبيعى گريزناپذير بين اين دو جنس بوده است.
به نظر مى رسد اعلاميه جهانى حقوق بشر از اين جهت دچار تناقض شده است. از سويى تأكيد دارد كه زن و مرد از حقوق مساوى برخوردار است و لذا وانمود مى كند در زمينه هاى ياد شده مساوى است. و از سوى ديگر چون تفاوت هاى جسمى و طبيعى و زمينه هاى سوء استفاده و بهره بردارى ها و فريب دادن ها را در جنس زن مشاهده مى شود، اعلاميه يكدسته از حقوق را به لحاظ زن بودن و عقب افتادنش پيش بينى مى كند. اين حركت در مورد كودكان در كنفوانسيون حقوق كودك نيز آمده است. درست است كه در تاريخ جوامع گذشته ستم ها و اجحاف هاى فراوان به زن و هم اكنون هم حتى در جوامع غربى منتفى نشده است، و اين بستر بخشى ناشى از خود طبيعت زن و تفاوتهاى وى مى باشد و بخشى مربوط به عقب ماندگى هاى فرهنگى است كه راه حل آن آگاه سازى زنان در ارتقاى سطح علمى و آموزشى و توجه به حقوق است. اينكه زنان بتوانند در مجامع علمى و فرهنگى شركت كنند، يا در سطح خانواده قوانينى تصويب شود كه زمينه زور گويى، ستم و تحميل برداشته شود، نه تنها با قوانين اسلام تنافى ندارد، بلكه ضرورت هم دارد، اما نبايد دامن اين امتيازات را به جايى كشاند كه اصل تشكيل خانواده را مورد مخاطره و لوازم و آثار ضد معنوى و اخلاقى بوجود آورد، يا رغبت به ازدواج كاهش پيدا كند، كانون خانواده ها متلاشى يا سست شود و زمينه بهره بردارى هاى منفى از سنخ ديگر فراهم شود.
آنچه روشن شدنش اهميت دارد اينست كه آيا اين مردان هستند كه زنان را در شرايط نامساوى قرار مى دهند، يا در طبع زن مسائل و نيازها و حوزه روحى و كارى او وجود دارد كه زمينه نامساوى فراهم مى سازد و گرايش و فعاليت خاصى را ايجاب مى كند و همين هم باعث پذيرفتن مسئوليت خانواده توسط مردان، پرداخت نفقه، قبول و مواجه شدن با كارهاى سخت و خطرناك را براى آنان مى سازد و در برابر مردان امتيازاتى را كسب مى كنند تا مسئوليت خود را به خوبى انجام دهند.
3/5 ـ حقيقت خواهى انسان
حقيقت خواهى يكى ديگر از مبانى حقوق بشر اسلامى و نگرش اسلام به انسان و حركت كلى جامعه است. اعتقاد به اين وصف در جهان بينى افراد در ايجاد حسِّ اعتماد به انسان اهميت بسزايى دارد و در سير حركت بسوى تكامل نقش مهمى ايفا مى كند. طبق تعاليم قرآن، انسان در ذات و فطرت خود، موجودى خير خواه و طالب حق و حقيقت است. در پى كسب سعادت و كمال است، آنهم كمال مطلقى كه پايانى ندارد. درست كه انسانها متفاوت آفريده شده اند و در درجه كمال انسانيت و حركت در مسير الهى يكسان نيستند، اما وجدان عموم بشريت (بطور كلى) خواستار نيكيها و اجتناب از بديهاست. اگر موانع شناخت انسان برطرف گردد محيط جامعه آلوده به فساد و انحطاط نباشد، به سوى حق و حقيقت خواهند شتافت و قيمومت و اجبار كسى را لازم ندارند. مانند حيوانات نيستند كه اصل حركت آنها بر اساس غرايز است مگر آنكه مربى و مالك آنها طبق برنامه اى جهت دهى كند. انسانها حتى مانند دوران طفوليت خود عمل نمى كنند تا حتماً ولى و قيم لازم داشته باشند. راهنما و ياد آورنده، بشارت دهنده و انذار كننده از حوزه قيمومت خارج است و آنها را بايد به حساب تربيت و كمك گذاشت. خداوند به هر كسى استعداد و توانايى مناسب خودش را داده و به همان مسير هدايت كرده داده است.
(ربنا الذين اعطى كل شىء خلقه ثم هدى)
پروردگار ما كسى است كه هر چيزى را طبق آفرينشى كه در خور و مناسب اوست داده، آنگاه او را هدايت نموده است.
و در مورد انسان بر اساس فطرت خدايى جهت دهى كرده است.
(فطرت الله التى فطر الناس عليها)
انسان بر اساس فطرت خدايى آفريده شده است.
در آغاز تمام استعدادهاى انسان بالقوه است، اما رفته رفته استعدادها شكوفا و آرام آرام با زمينه هاى بيرونى به فعليت مى رسد و اگر عوامل بيرونى و زمينه هاى هدايت فراهم شود كاملاً در مسير فطرت قرار مى گيرد، زيرا در نهاد انسان استعداد و خلاقيّت و گرايش به خير و سير معنوى و كسب كمالات نهفته است. و از آن مهمتر سخت كوشى و حركت بسوى پروردگار يكى از صفتهاى بارز انسان است و اين خصلت مخصوص گروه و مذهب خاصى نيست.
(يا ايها الناس إنّك كادح الى ربك كدحاً فملا قيه)
اى انسان، بى گمان تو به سوى پروردگار خود به سختى در تلاشى و او را ملاقات خواهى كرد.
اين حركت در ابعاد مختلف انسان تبلور مى يابد، هم در تأمين نيازهاى مادى و خواسته هاى دنيايى و هم در نيازهاى معنوى و خواسته هاى آخرتى، بلكه در اين مسير سخت شيفته است.
(و انه لحب الخير لشديد)
و راستى كه انسان سخت شيفته خير است.
بنابراين، در وجود انسان حقيقت خواهى و گرايش به معرفت صحيح و حركت به سوى پروردگار و شيفتگى به حق نهفته است و اگر در انسان جنبه هاى ديگرى ديده مى شود، از باب غلبه غرايز است، چيزى كه خداوند باز در نهاد انسان قرار داده و برخلاف فلسفه خلقت انسان نيست، چنانكه الهام به خوبى و بدى در انسان توسط خداوند انجام مى شود.
(فالهمها فجورها و تقواها)
پليدى و پروا دارى به انسان الهام شده است.
جنبه هاى ديگر شامل الهاماتى مى شود كه به خير و شر انسان روى آورد.
بنابراين، حقيقت خواهى يكى از موارد اختلاف طرفداران حقوق بشر اسلامى با كسانى است كه يا با ديده بدبينى به انسان نگاه مى كنند و يا كه مى گويد: انسان فاقد طبيعت ثابت است و اين اجتماع است كه انسان را مى سازد. افراد انسانى در مرحله پيش از وجود اجتماعى هيچ هدايت انسانى ندارند. ظرف خالى هستند كه فقط استعداد پذيرش روح جمعى دارد. آنكس كه با بدبينى به انسان نگاه مى كند مى گويد: بشر ذاتاً آلوده و گرگ صفت و خطرناك است لذا نتيجه مى گيرد كه اين انسان را نمى توان آزاد گذاشت و قيم لازم دارد، يا مى گويد انسان به طبع، طالب انحراف و فساد است.
اين انديشه ها هميشه مستمسكى بوده تا عده اى براى مشروعيت بخشيدن به استبداد و سركوب مخالفان از آن استفاده كنند . اما آن كس كه انسان را حقيقت خواه مى داند و براى او فطرتى قائل است هيچ يك از محذورات ياد شده را ندارد، و در عوض ثمرات اين اصل در اعتماد به انسان و واگذارى مسئوليت به آحاد جامعه و پرهيز از وسائل خشونت روشن مى شود، زيرا كسى كه چنين اوصافى براى انسان قائل است، انسان را جداى از فطرت و خواستگاه طبيعى و ذاتى او نمى شناسد، و جنبه هاى غريزى و وصف حيوانى انسان را پيش از اندازه بزرگ نمى كند و مى داند جنبه هاى معنوى و روحى و ادراك و شعور در راهبرى و هدايت جامعه نقش مهمى ايفا مى كند.
4/5 ـ دو بُعدى بودن انسان
همانطور كه اشاره شد، از ديدگاه قرآن انسان موجودى است دو بُعدى، كه يك بُعد وى همان جنبه خاكى و مادى و ديگرى بُعد معنوى و الهى اوست كه به عنوان روح خدا از آن ياد شده است. به عبارت ديگر، از نظر قرآن، انسان به جز جسم ظاهرى، واقعيّت ديگرى به نام نفس و روح دارد. اين معنا در آيات فراوان آمده و چون جسمانى بودن انسان امر مشهود و بديهى بوده، قرآن بيشتر به بُعد ديگر او تأكيد كرده است. از اين جنبه گاهى به آفرينش ديگر: «خلقّا آخر» و گاهى روح خدا، نفخه روح، ياد شده است. از آنجا كه آيات در اين باره بسيار است به نمونه اى بسنده مى شود.
(ولقد خلقنا الانسان مِن سلالة من طين، ثم جعلناه نطفة فى قرار مكين ثم خلقنا النُطفة عَلَقة... ثم انشأناه خلقاً آخر فتبارك الله اَحسنُ الخالقين)
و هر آينه ما آدمى را از چكيده اى از گِل آفريديم. سپس او را نطفه اى ساختيم در قرار گاهى استوار. آنگاه نطفه را خون بسته اى ساختيم.... سپس او را به آفرينشى ديگر باز آفريديم، پس بزرگ و بزرگوار است خداى يكتا كه نيكوترين آفرينندگان است.
دو بُعدى بودن انسان لوازم و آثارى بوجود مى آورد و تركيبى مى سازد كه منحصر به فرد است. چون از سويى غريزه ها و حالات ديگر موجودات زنده را دارا مى گردد، مى خورد، مى آشامد، غريزه جنسى رااشباع مى كند، و خلاصه همه نيرو و حالات حيوانات را در خود جمع كرده است. و از سويى ديگر چون داراى روح خدايى است، اوصاف خدايى در او نهفته است. عقل و انديشه دارد، عشق و عاطفه دارد، فطرت او گرايش به حق دارد، وجدان و ميل به زيبايى و قدرت ابتكار و استعداد خلاقيت دارد.
لازمه پذيرفتن چنين انديشه اى و نگرشى به انسان، واقع بينى در توقعات است. اينكه چنين موجودى هم نيازهاى مادى دارد و هم آفت هاى اتصال به جهان ماده مانند محدوديت در علم، اشتباه كردن، تحت تأثير واقع شدن، طغيان غرايز.
لذا براى حفظ و صيانت انسان هم راهنمايى لازم دارد و هم برنامه ريزى براى پاسدارى از بُعد روحى و معنوى انسان در جامعه. همانطور كه بهداشت جسمِ انسان نياز به برنامه ريزى دارد و بسا سلامت فرد در سلامت جامعه تأثير مى گذارد و بيمارى هاى واگير به سلامت جسمانى جامعه آسيب مى رساند و پيشگيرى از سرايت اين بيمارى ها را مى طلبد، در بخش ابعاد معنوى همين حساسيت وجود دارد و جامعه فاسد، دو رو، رشوه خوار، متقلب، ستم گر و متظاهر خطرناك است. آنچه به سلامت و بهداشت معنوى جامعه مضرّ است، بايد چاره انديشيد و پيشگيرى كرد. اينكه در اسلام با فساد اجتماعى، دزدى، ترويج لاباليگرى، سكس، فساد جنسى مبارزه شده و براى متخلفان آن افزون بر عذاب اخروى، كيفرهاى دنيايى تعيين شده بر اساس چنين جهان بينى بوده است.
در اعلاميه جهانى حقوق بشر اين موارد به عنوان دفاع از حقوق معنوى انسان پيش بينى نشده، بلكه در بطن خود نوعى ولنگارى، آزادى جنسى و آزادى عمل و عدم تجويز پيگيرى براى اين عمل از سوى حكومتها ترويج شده است.
دليل آن روشن است، چون اوّلاً: گرايش اعلاميه بر مبناى حقوق افراد است نه فرد و جامعه. به عبارت ديگر روح كلى دفاع از حقوق بشر، دفاع از حقوق فردِ فرد جامعه است نه فرد و جامعه. ثانياً: دفاع از حق معنوى جامعه مورد توجه و حساسيت تنظيم كنندگان اعلاميه نبوده است، در صورتى كه آزادى معنوى و تعظيم كرامت و شخصيت انسان اقتضا مى كند كه براى جلوگيرى از تخريب شخصيت معنوى جامعه چاره و راه كارى انديشه شود و موادى به عنوان حق معنوى جامعه پيش بينى شود.
همانطور كه اعلاميه براى پيشگيرى از مواردى كه احتمال دست اندازى به حقوق ديگر بشر مى رود، موادى را در اعلاميه پيش بينى كرده است، مانند حق دفاع متهم، انتخاب وكيل (ماده 10) يا براى پيشگيرى از برترى جويى نژاد پرستانه، شكنجه، زندانى هاى بى دليل موادى افزوده شده، بايد براى دفاع از انسانيت و صيانت بُعد معنوى انسان، اصول و موادى پيش بينى كرد.
اين حركت از دو جهت اهميت پيدا مى كند، يكى از جهت استيفاى حق انسانيت و رعايت تمام شمول نيازهاى انسان، و ديگر تضمين اجراى حقوق مادى و تأمين نيازهاى اوّليه انسان با حمايت از اخلاق و معنويت.
بنظر مى رسد اگر در اعلاميه چنين موادى پيش بينى مى شد، مؤمنان را بيشتر در جهت دفاع و قوام بخشيدن حقوق بشر راغب مى ساخت و نگرش سوء استفاده طلبانه تبليغاتى را فرو كاهش مى داد.
در فرهنگ اسلامى اين آموزه ها كاملاً روشن است، زيرا به موازات راه كارهايى براى استيفاى حقوق اوّليه، در جهت برداشتن موانع آزادى درونى و ارتقاى روحيه معنوى و حفظ اخلاق جامعه، مجازات هايى تعيين شده است، زيرا خواه ناخواه انسانها در جامعه و تحت حكومتى زندگى مى كنند. اگر اين حكومتها نسبت به مفاسدى كه آسيب اجتماعى مى رساند، مثل فقر، تبعيض، بى عدالتى، دزدى، فساد، بى بند بارى حساسيت نداشته باشند واين مشكلات را از طرق مناسب خود بر ندارند، و از كرامت انسان پاسدارى نكنند، كشش به سمت بى ايمانى و زمينه گسترش شهوات و سود جويى و سوء استفاده از انسان فراهم مى شود و عده اى انسانها را به بردگى وحيوانيت مى كشند، در حالى كه با اصول مذكور در اعلاميه نمى توان مانع از آن شد و حقوق اوليه انسان را استيفا كرد.
بنابراين، اگر بخواهيم اين مبنا را در چارچوب مواد و اصول در اعلاميه حقوق بشر اسلامى بگنجانيم، بايد اصلى به عنوان: حق رعايت زندگى در محيط پاك، را مطرح كنيم. چيزى كه در اعلاميه حقوق بشر اسلامى مورد تأكيد قرار گرفته ماده اى كه جنبه ايجابى دارد، يعنى بر خلاف مواردى كه ناظر به جنبه سلبى اعلاميه است و از سوى تعاليم دينى پذيرفته نشده (مانند تساوى زن و مرد در همه مسائل و نه تساوى در استيفاى حقوق) اين مورد نه تنها پذيرفته شده، بلكه به عنوان يك اصل پر رنگ مورد تأكيد واقع شده است.
آرى حق زندگى در محيط پاك و دورى از مفاسد اخلاقى و داشتن امنيت فرهنگى و دينى از اصول جوهرى اديان الهى است، چنانچه جامعه اى آلوده باشد، اين امنيت بويژه در مورد جوانان و زنان ضرورت بيشترى دارد، همانطور كه در حقوق بشر براى تضمين رعايت حقوق كودكان و زنان يا رنگين پوستان اصول و راه كارهايى (دركنوانسيون ها) پيش بينى شده تا دقيقاً از آسيب هاى احتمالى پيشگيرى شود و مناسب با ويژگيهايى كه از اين گروه ها سراغ داريم، موجب سوء استفاده و عقب ماندگى نگردد و جامعه براى سلامتش در بُعد اخلاقى چنين حقى داشته باشد و به موازات تأكيد بر حفظ آزادى هاى بيرونى، از آزادى هاى درونى برخوردار باشد و حصار زندان شهوات و سكس بر جامعه هجوم نياورد و ترتيبات اجتماعى و امنيتى بگونه اى فراهم گردد كه خانواده و ناموس افراد، امنيت اخلاقى و روحى داشته باشند و حرمت اخلاقى انسان تضمين گردد.
5/5 ـ آزادى فلسفى و آزادى اجتماعى
يكى از ويژگيهاى انسان، داشتن اختيار و اراده بر انجام كار است. انسان به وجدان خود درك مى كند كه در بسيارى از كارها، هم مى تواند انجام دهد، و هم مى تواند آن را ترك كند، حتى در مواردى كه مرتكب اشتباه مى شود، دچار ندامت و پشيمانى مى گردد. قرآن در داستان آفرينش انسان به عنوان جانشين خدا در روى زمين سخن مى گويد، كه از آن كلمات استفاده مى شود در وجود اين موجود زمينه فساد و خون ريزى فراهم است. ـ و همين هم منشأ اعتراض ملائكه شده است ـ اما آنچه هستى او را قابل تحمل، بلكه او را برتر از تمام موجودات مى سازد، همين موهبت الهى اراده و نعمت آزادى و حق انتخاب است، نعمتى كه براى هدايت و ضلالت انسان فراهم شده و بر اساس آن پاداش ثواب و عقاب پيش بينى شده است. در بينش قرآنى، مشيت خداوند و اختيار انسان هيچ گونه تضادى با هم ندارد، زيرا اختيار انسان پرتويى ازمشيت الهى است. خداوند با به وجود آوردن اين نعمت، زمينه ابتلا و امتحان را آماده كرده و فرصتى فراهم ساخته تا انسان بتواند شخصيت خود را بروز و ظهور دهد، لذا ظهور امتحان در حقيقت وجه بارز اختيار و آزادى انسان است و آزادى در بُعد فلسفى حكمتِ وجودى خلقتِ انسان است. دين با تكليف و مقررات خود نمى خواهد اين حكمت را نابود سازد و حق انتخاب را از بشر سلب كند. دين مى خواهد براى انسان ايمان و اعتقادى پديد آورد شخصاً كه با اراده كامل، با عشق و محبت به سوى خوبيها روى آورد و از بدى ها دورى گزيند. تعاليم دينى در جهت نفى اراده و نفى هويت انسان گام برنمى دارد. دين در جهت دعوت به سوى راهى گام برمى دارد كه با اختيار انجام گرفته است. در تمام مراحل زندگى انسان اين حق انتخاب وجود دارد و فلسفه وجودى حضورش را به مانشان مى دهد، يعنى هر دستورى كه از ناحيه شرع مى رسد و هر بايد و نبايدى كه از وجدان انسان سرچشمه مى گيرد و او را به سمت خير و معنويت هدايت مى كند و غريزه ها و تمايلات نفسانى او را كنترل مى كند، سلب اختيار نيست، بلكه انتخاب آگاهانه و با اراده و تقويت بُعد الهى و معنوى انسان است.
در زمينه آزادى اجتماعى و سياسى و آزادى انديشه نيز همين مبنا و اصل فلسفى مطرح است. بنابر آنچه كه ما از اسلام مى فهميم: دين در روابط فكرى و اجتماعى بدون در نظر گرفتن نهاد طبيعى انسان، احكامى صادر نمى كند وگرنه بر خلاف طبيعت و فلسفه وجودى آفرينش خواهد بود. در حقيقت توصيف قرآن از فلسفه وجودى انسان، چارچوب و مبنايى را بيان مى كند كه بر اساس آن، آزادى سياسى و اجتماعى مشخص مى گردد. به همين دليل وقتى خداوند انسان را آزاد آفريده و از نظر فلسفى اختيار و انتخاب هر كارى را به او داده، معنا ندارد كه در مقوله تكوين بخواهد در عقيده و عمل (تاجايى كه به ديگران آسيب نمى رساند) از او سلب اختيار كند و از ديگران بخواهد عقيده اى را به او تحميل كند و گرنه ثواب و عقاب و امتحان معنا ندارد. اين معنا در حوزه اجتماع و سياست هم مطرح است. از حكومت توقع داشته باشد در حوزه شخصى، افراد را مجبور به انديشه و كارى كنند، يا در حوزه سياست، فردى را كه مردم نمى خواهند و دوست ندارند به آنان تحميل كنند و براى حل مشكلات و اداره جامعه به فردى كه اعتقاد ندارند برگزينند.
اينكه قرآن كريم در سوره بقره مى فرمايد: (لااكراه فى الدين) ; در دين اكراه نيست يا به پيامبر مى فرمايد: (افأنت تكره الناس حتى يكونوا مؤمنين) ; آيا تو پيامبر مردم را با اكراه وا مى دارى تا مؤمن شوند; در تبيين همين معناست كه در حوزه دين و معنويت اجبار و اكراه معنا ندارد و در اين وادى، نفى آزادى كارساز نيست. به همين دليل در آيات بسيارى آمده كه پيامبران مصيطر، چيره گر و جبار نيستند. مثلاً در خطاب به پيامبر مى فرمايد:
(فذّكر إنّمااَنتَ مذّكر، لَستَ عليهم بمصيطر) ;
پس ياد آورى كن و پند ده كه تو يادآور و پند دهنده اى و بس و بر آنان گماشته و چيره گر نيستى.
يا در آيات ديگر مى گويد: تو سلطه گر نيستى (سوره ق / 45) پيامبران نمى توانند افراد را به پذيرفتن حق اكراه و در قبول آن وادار سازند (هود / 28).
اين اصل در زمينه آزادى هاى اجتماعى و سياسى مثل آزادى انديشه و آزادى بيان و آزادى تشكيل احزاب و تشكل ها، به شكل روشن ترى مطرح است و از همين مبنا سرچشمه مى گيرد. در معارف دينى اصول و رهنمودهايى در شرايط انتخاب شوندگان آمده، اما حق انتخاب و تشخيص مصاديق عالم بودن و عادل بودن و توانايى و درايت به خود مردم واگذار كرده و اختيار را از مردم سلب ننموده است. در نامه اميرمؤمنان در خطاب به شيعيانش آمده است:
«وقد كان رسول الله عَهَدَ إلىّ عهداً، فقال: يابن ابى طالب، لك ولاء امتى، فإنْ وَلّوك فى عافية واَجمعوا عليك بالرضا فَقُم بامرهم، و ان اختلفوا عليك فَدَعْهُم و ماهم فيه».
پيامبر خدا پيمانى را بر من بست و فرمود اى فرزند ابى طالب رهبرى امت من بر تو است. پس اگر مردم با حسن اختيار آن راپذيرفتند و بر رهبرى تو اتفاق و رضايت دادند تو بپذير و اگر اختلاف كردند، پس حكومت و آنچه در آن است رها كن.
بنابراين، طبق اين مبنا، موضع اسلام در رابطه با حقوق بشر و آزادى انسانها روشن مى گردد. اگر در ماده اوّل اعلاميه حقوق بشر آمده، تمام افراد بشر آزاد به دنيا مى آيند و از لحاظ حيثيت و حقوق با هم برابرند، و در ماده سوم آمده: هر كس حق زندگى، آزادى و امنيت شخصى دارد، در تعاليم اسلامى آزادى فلسفى به عنوان يك اصل و مبناى اعتقادى در جهان بينى مطرح است كه از آن آزادى اعتقادى و اجتماعى شكل بنيادى ترى مستفاد است. البته اين ما هستيم و عمل كردن به اين دستورات!!. و رفتارهايى كه از خود بروز مى دهيم و خصلتها و ضعفهاى خود را به حساب دين و معنويت توجيه و تمام مى كنيم.
6/5 ـ حق حيات
يكى ديگر از مبانى حقوق بشر حق حيات است. حق حيات را مى توان منشأ و مادر اصول در اعلاميه حقوق بشر دانست. زيرا حقوق ديگر فرع بر اين اصل است، اما در مبانى حقوق بشر اسلامى، كرامت و مساوات پيش از اين اصل مطرح است و كرامت انسان در مرحله مقدم قرار مى گيرد. چون اين كرامت انسان است كه اقتضا مى كند ما براى هر انسانى افزون بر حق حيات درجه اى از اعتبار قائل شويم. زيرا حق حيات شامل جانداران و موجودات طبيعت هم مى شود و در روايات فراوانى به اين حق و رعايت حال حيوانات اشاره شده است. به هر حال با پشت سر گذاشتن مباحثى در اثبات كرامت ذات انسان و طبيعى بودن حق انتخاب و آزادى، حق حيات در بستر مناسبى براى بحث و روشن شدنِ جايگاه قرار مى گيرد.
در قرآن كريم براى ذات انسان از هر مذهب و عقيده اى ارج قائل است (گرچه ملاك برترى را تقوا مى داند) و كشتن انسان بى گناه را جايز نمى داند. قرآن در تحريم قتل انسان و سلب حق حيات تعبيرى داردكه ناظر به همه انسانها است و مهمتر، كشتن فرد را به مثابه كشتن همه مردم تلقى مى كند.
(مَن قُتل نَفْسَاً بِغير نفس اوفَساداً فى الارض فَكانّما قَتَل الناس جميعاً)
هر كسى انسان را به جز به دليل كيفرى قتل يا فساد بكشد، چنان است كه گويى همه مردم را كشته است.
در اين آيه برخلاف آيه 93 سوره نساء كه تعبير به قتل مؤمن آمده تعبير به قتل نفس شده و فقط مورد تجويز قتل را در صورت قصاص يا فساد در زمين، منحصر نموده، دليل بر اينست كه حق حيات براى همه انسانها از هر عقيده و مذهبى وجود دارد و كشتن انسانها به خاطر عقيده محكوم است.
فهم حق حيات براى مهمترين اصل حقوق بشر اهميت بسزايى دارد و اين در صورتى است كه روشن شود. كسى را به خاطر اعتقاد نمى توان كشت، و اگر فردى از نظر اعتقادى منحرف است، مربوط به عقوبت اخروى اوست و در دنيا كيفر جزايى ندارد. خون انسان بذاته ارزش دارد و مصونيت انسان و حق حيات مخصوص گروهى خاص (مانند مسلمانان و اهل ذمه و مستأمنين) نيست و گرنه قرآن افزون بر محترم بودن حق حيات مؤمن در شكل انحصارى، جواز قتل نفس را در صورت مفسده گرى و كشتن ديگران نمى كرد. اين معنا از آيات و روايات ديگر استفاده مى شود.
مثلاً در سوره اسراء آيه 33 آمده است: (ولا تقتلوا النفس التى حرم اللهِ الاّ بالحق و من قُتل مظلوماً فقد جعلنا لوليه سلطانا، فلا يُسرف فى القتل إنّه كان منصورا).
و كسى را كه خدا كشتن او را حرام كرده است، مكشيد، مگر به حق و كسى كه به ستم كشته شود ، همانا براى ولى و وارث او تسلطى قرار داده ايم، پس نبايد در كشتن زياده روى كند، زيرا كه ولى يارى شده است.
در جايى ديگر اين مسئله در حق مشركين و كفار آمده است، چون مى فرمايد:
- لا يَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ (ممتحنه/8).).
خداوند شما را از كسانى كه در دين باشما نجنگيده اند و شما را از ديارتان بيرون نكرده اند باز نمى دارد كه به آنان نيكى كنيد و با ايشان عدالت ورزيد، زيرا خدا دادگران را دوست مى دارد.
در اين آيه، نه تنها تصريح دارد كه جنگ و مقاتله با مشركين و كفار به خاطر عقايدشان جايز نيست، بلكه تصريح مى كند، اگر آنان با شما نمى جنگند و موجب اذيت و آزار و بيرون كردن شما از ديار خودتان نمى شوند، با آنها به نيكى رفتار كنيد و عدالت ورزيد.
در زمينه حق حيات و احترام به نفس انسان آيات بسيارى وجود دارد و تمام آياتى كه در باب جهاد رسيده ناظر به شرايطى است كه كفار نقض پيمان كرده اند، به مسلمانان هجوم آورده، يا آنان را مورد اذيت و آزار قرار داده يا با دشمن در حال جنگ همكارى كرده اند. لذا هرگز اين آيات ناظر به صرف اختلاف عقيده نيست. وقتى در اسلام، انسان كرامت دارد، خون او محترم است، حتى كسى به خودش نمى تواند آسيبى برساند (و خودكشى جايز نيست) ، ديگران به طريق اولى جايز نيست، وقتى در اجراى حدود، تعزيرات دستور مى رسد كه قاضى سخت گيرى نكند و به مجرد احتمال رفع حد، متهم را تبرئه كند و پيامبر فرموده است: اينكه امام مسلمين در بخشش اشتباه كند بهتر است از اينكه در عقوبت اشتباه كند، براى اهتمام حق حيات و ارزش كرامت انسان است، يا شيخ صدوق روايتى را از پيامبر نقل مى كند: «اِدراوا الحُدودَ بالشبهات» ; حدود را با شبهه ها اجرا نكنيد، به اين خاطر است كه اگر شبهه اى (مفهومى يا مصداقى) بوجود آمد، منطق ايجاب مى كند كه حكم برداشته شود تا مبادا حق بيگناهى ضايع وخون نا بحقى ريخته شود.
اميرمؤمنان در نامه به مالك در اهميت خون انسانها مى نويسد:
«إيّاك والدماء و سفكها بغير حلها، فانّه ليس شى ادنى لنقمة ولا اَعظم لِتَبَعة ولا أحرى بزوال نعمة وانقطاع مدة من سفك الدماء بغير حلها».
زنهار، از ريختن خون بنا حق بپرهيز. زيرا هيچ چيز در نزديك ساختن كيفر انتقام، بزرگ ساختن مجازات، سرعتِ زوالِ نعمت و پايان بخشيدن به زمامدارى همچون ريختن خون ناحق نيست.
در حق حيات تنها موردى كه شبهه انگيز است، درباره مرتد مى باشد كه گفته شده مرتد به خاطر اعتقاداتش اعدام مى شود. اما در بحث مفصلى كه راقم سطور در كتاب آزادى در قرآن كرده توضيح داده كه منظور از ارتداد، صرف تغيير عقيده نيست تا كسى به خاطر تغيير عقيده محروم از حقوق اجتماعى باشد و سلب حيات شود.
در زندگى پيامبر يك مورد ديده نشده كه كسى به خاطر تغيير عقيده محكوم به مرگ شده باشد، در تمام اين موارد به خاطر همكارى با دشمن، جاسوسى، قتل ديگران، نا امنى جاده ها و تغيير عقيده و پيوستن به دشمن بوده است و كسى نمى تواند از اين موارد استفاده كند سلب حيات تنها به خاطر تغيير عقيده بوده است. آيات قرآنى كه نظر به مسئله ارتداد دارد ـ افزون بر اينكه هرگز نظر به مجازات و قتل ندارد ـ مورد ارتداد را در فرض انكار حق پس از آشكار شدن و روشن شدن (من بعد ما تبين لهم الهدى) ...... ـ و روشن شدن حقانيت، (وشهدوا أنّ الرسول حق وجاءهم البينات) و مسائل ديگر مى داند و روايات در اين باب مطلق است ولى در برخى كلمات آيات و روايات قيودى آمده كه نشان مى دهد منظور از ارتداد، مطلق تغيير عقيده نبوده است.
به اين جهت از آيات و روايات استفاده نمى شود كه مى توان از غير مسلمان سلب حيات كرد و كسى به خاطر اعتقادش در دنيا تعقيب و باز خواست شود.
7/5 ـ مشيت خدادر باب چگونگى جامعه و فرد
تعجب انگيز خواهد بود كه در بحث مبانى حقوق بشر از مشيت خدا در باب عقايد و مذاهب سخن گفته شود. اما اين بحث رابطه تنگاتنگى با موضع دين و فهم شريعت در برخورد با عقايد مردم دارد.
تصور عده اى اين است كه مردم بايد بر عقيده واحدى باشند و اگر نيستند وظيفه است به هر وسيله اى ـ گرچه با توسل به زور و قلدرى ـ عمل شود تا به عقيده اسلامى در آيند. اما با ملاحظه آياتى از قرآن مجيد در خواهيم يافت مسئله برعكس چنين انديشه اى است. پيامبران الهى از روز نخست مردم را هدايت مى كردند و نسبت به ارشاد و راهنمايى آنان نهايت تلاش مى كردند، اما اجبار نمى كردند و مشيت خدا بر اين تعلق نگرفته كه همه مردم پيامبران را همراهى كنند و همه مؤمن و موحد شوند. خداوند قادر بوده كه وضع را بگونه اى ترتيب دهد كه مردم به طور غير اختيارى در برابر حق خاضع باشند، اما اين را برخلاف سنت و فلسفه خلقت انسان مى دانسته كه انسان مختار بيافريند، اما توسط پيامبران و مصلحين حق انتخاب از آنان سلب شود و نتوانند خودشان راه خويش را برگزينند.
«إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ آيَةً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعِينَ» .
اگر بخواهيم از آسمان بر آنان نشانه اى فرود مى آوريم تا در برابر حق تسليم و خاضع گردند.
در آيه اى ديگر خداوند تصريح مى كند كه مشيت خدا بر اين قرار نگرفته كه همه مردم همگى هدايت يابند.
«وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدى».
اگر خدا مى خواست همگى را بر هدايت گرد مى آورد.
بنابراين مسئوليت پيامبران ارشاد مردم مى باشد و تأكيد مى شود اگر خدا مى خواست هرگز مشرك نمى شدند، خدا نمى خواهد مردم يك جور باشند و در اراده و انظار متفق و متحد باشند، خداوند دوست دارد كه مردم همگى مؤمن و موحد باشند، اما با انتخاب خودشان، براى اينست كه در حوزه عقيده خدا نخواسته كسى اجبار شود. اين عمل را با انتخاب و اراده انسان مى خواهد نه اينكه اجبار و اكراه و ترس و وحشتى باشد، ايمان از روى ترس و اجبار براى خدا ارزش ندارد ولذا ثواب و عقاب بر فرض انتخاب و اختيار است. به همين دليل افزون بر آيات پيشين بر عدم اكراه مى فرمايد:
(ولوشاء الله لجعلكم امة واحدة ولكن يُضّل مَن يشاء و يهدى من يشاء)
اگر خدا مى خواست همه شما را به صورت امت واحده در مى آورد، ولى هر كه را بخواهد گمراه كند و هر كه را خواهد راه نمايد.
بنابراين، آنچه در فرهنگ قرآنى در اين زمينه مطرح است، اينكه:
اوّلاً: در برنامه اسلام چيزى افزون بر هدايتگرى و نشان دادن راه و فرستادن راهنمايان نيست و گروهى نمى توانند به بهانه دلسوزى براى دين محتسب وار مردم را به زور به بهشت ببرند.
ثانياً: مسئوليت مردم بيشتر از پيامبر نيست كه خداوند در حق آنان در سياق همين آيات در خطاب به پيامبر اسلام مى فرمايد: شايد تو خويشتن را از اندوه ايمان نياوردن ديگران به هلاكت اندازى. اگر بخواهيم آيتى مى فرستيم تا خاضع شوند. اگر خواستند مسلمان شوند، بشوند و اگر نخواستند نشوند، نشوند تو مسئوليتى ندارى. (وقل الحق من ربكم، من شاء فليومن وَمَنْ شاءَ فليكفر) بگو حق از سوى پروردگار آمده است، پس هر كه خواهد بگرود و هر كه نخواهد انكار كند و كافر شود.
چنين مبنايى و انديشه اى تأثير بسزايى در موضع دينداران در برخورد با جامعه خواهد گذاشت تا نهايت سعى و كوشش خود را در جذب و انجذاب مردم به خرج دهند و براى هدايت و ارشاد مردم برنامه ريزى كنند، از وسائل گوناگون براى كشش مردم به معنويت استفاده كنند، اما اگر عده اى نيامدند، راه هاى ديگر تبليغى را تجربه كنند و بدانند خدا راهى براى اجبار و تهديد و ارعاب قرار نداده و مردم را بيش از اين مسئول نساخته است.
***
اين بود خلاصه اى از مبانى حقوق بشر اسلامى كه در مواردى با مبانى اعلاميه جهانى حقوق بشر تفاوت داشت و در عين حال روشنگر موضع دين نسبت به اعلاميه در دفاع از حقوق انسانيت بود.
مبانی حقوق بشر در قرآن: منظور آن دسته از آیاتی است که جایگاه انسان را از آن جهت که انسان است تعیین می کند و برای او مرتبتی جدای از عقیده، نژاد و جغرافیا معرفی و برای او حقوقی تعیین می کند.
۱- انسان خلیفه خداوند: وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قالُوا أَتَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ. (البقره/30).
۲ ـ تعلیم اسماء: وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ فَقالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ . (البقره/31) .
3- سجده فرشتگان: وَ لَقَدْ خَلَقْناكُمْ ثُمَّ صَوَّرْناكُمْ ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِيسَ لَمْ يَكُنْ مِنَ السَّاجِدِينَ.(اعراف،7/11)
4 - واگذاری امانت به انسان : إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً. ( احزاب/72).
5- انسان محور آفرینش: هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً... (البقره/29). 2ـ هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ ذَلُولاً فَامْشُوا فِي مَناكِبِها وَ كُلُوا مِنْ رِزْقِهِ وَ إِلَيْهِ النُّشُورُ . (الملك /15). وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومُ مُسَخَّراتٌ بِأَمْرِهِ إِنَّ فِي ذلِكَ لآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ. (النحل/12).
6- داشتن اراده و اختیار: إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَلِيهِ فَجَعَلْناهُ سَمِيعاً بَصِيراً. 2. إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً. (انسان/ 3 ). فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها (الشمس/9ـ8). وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لكِنْ لِيَبْلُوَكُمْ فِي ما آتاكُمْ فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ ( مائده/ 48 ). الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْغَفُورُ. (الملك/2).
7- داشتن کرامت ذاتی: «وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِيلا»(الاسراء/70).
8ـ احسن تقويم: لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ. (التين/4). در جايي ديگر ميفرمايد: «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِين». (المومنون/14). و نیز داشتن روح الهی: ثُمَّ سَوَّاهُ وَ نَفَخَ فِيهِ مِنْ رُوحِهِ وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ قَلِيلاً ما تَشْكُرُونَ. (السجده/9).
9- حق حیات برای همه انسانها: مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً وَ مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعا. (مائده/32). وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً فَلا يُسْرِفْ فِي الْقَتْلِ إِنَّهُ كانَ مَنْصُوراً (اسراء/33).
10- لا يَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ (ممتحنه/8).
اعلامیه حقوق بشر
اعلامیه جهانی حقوق بشر.اعلامیهٔ جهانی حقوق بشر یک پیمان بینالمللی است که در مجمع عمومی سازمان ملل متحد به تصویب رسیده و شامل ۳۰ ماده است که به تشریح دیدگاه سازمان ملل متحد در مورد حقوق بشر میپردازد. مفاد این اعلامیه حقوق بنیادی مدنی، فرهنگی، اقتصادی، سیاسی، و اجتماعیای را که تمامی ابنای بشر در هر کشوری باید از آن برخوردار باشند، مشخص کردهاست.
مفاد این اعلامیه از نظر بسیاری از پژوهشگران الزامآور بوده و از اعتبار حقوق بینالملل برخوردارست، زیرا به صورت گستردهای پذیرفته شده و برای سنجش رفتار کشورها به کار میرود.
کشورهای تازه استقلال یافتهٔ زیادی به مفاد اعلامیه جهانی حقوق بشر استناد کرده و آن را در قوانین بنیادی یا قانون اساسی خود گنجاندهاند.[۱]
۱ تاریخچه
۲ پروتکلهای اختیاری
[ویرایش] تاریخچه
مجمع عمومی سازمان ملل متحد، سه سال پس از تأسیس سازمان ملل متحد، اعلامیهٔ جهانی حقوق بشر را تصویب کرد و اعلامیهٔ جهانی حقوق بشر، که هدف آن برقراری تضمین حقوق و آزادیهای برابر برای همه مردم [۱]بود در ۱۰ دسامبر ۱۹۴۸ به تصویب رسید، روزی که اینک در سراسر جهان به عنوان روز بینالمللی حقوق بشر گرامی داشته میشود.
[ویرایش] پروتکلهای اختیاری
نوشتار اصلی: میثاق بین المللی حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی
نوشتار اصلی: میثاق بین المللی حقوق مدنی و سیاسی
اعلامیه جهانی حقوق بشر همراه با دو میثاق بین المللی حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی و حقوق مدنی و سیاسی مهمترین اسناد بین المللی حقوق بشر را تشکیل میدهند.[۱]
[ویرایش] ترجمه ها
بنا به گزارش کتاب رکوردهای گینس، اعلامیه جهانی حقوق بشر رکورد بیشترین ترجمه را در بین مکتوبات در طول تاریخ به خود اختصاص دادهاست.[۲]
متن اعلامیه جهانی حقوق بشر
ماده 1 تمامی انسانها با منزلت و حقوقی يکسان به دنيا میآيند. همگی از موهبت عقل و وجدان برخوردارند و همگان بايد نسبت به يکديگر چونان برادر رفتار کنند.
ماده 2 هرکس بدون هيچگونه تمايزی ازحيث نژاد، رنگ، جنسيت، زبان، مذهب، باور سياسی يا هر باور ديگری، خاستگاه ملی يا اجتماعي، دارايی و ولادت يا هر موقعيت ديگری از حقوق و آزادی هايی که در اين اعلاميه برشمرده شده است برخوردار است. بعلاوه هيچگونه تمايزی نبايد بر پايهٔ موقعيت سياسي، قضايی يا بين المللی کشور يا سرزمينی که شخص بدان تعلق دارد قايل شد، خواه مستقل باشد، خواه تحت قيمومت کشوری ديگر باشد، خواه غيرخود مختار باشد و يا از حيث تماميت ملی تحت هرگونه محدوديتی باشد.
ماده 3 هرکس حق حيات، آزادی و برخورداری از امنيت شخصی را دارد.
ماده 4 هيچکس را نبايد در بيگاری بردگی نگاه داشت؛ برده داری و تجارت برده بايد در تمامی اشكال آن ممنوع گردد.
ماده 5 هيچکس را نبايد مورد ظلم و شكنجه و رفتار يا کيفری غير انسانی و يا تحقيرآميز قرار داد.
ماده 6 هرکس حق دارد که درهرکجا بهعنوان شخص در پيشگاه قانون به رسميت شناخته شود.
ماده 7 همگان در پيشگاه قانون يکساناند و حق دارند بدون هيچگونه تبعيضی از پشتيبانی قانون برخوردارشوند. همه حق دارند تا در برابر هرگونه تبعيضی که ناقض اين اعلاميه باشد ونيز در برابر هرگونه تحريکی که به هدف چنين تبعيضی صورت گيرد از پشتيبانی يکسان قانون برخوردار شوند.
ماده 8 هرکس حق دادخواهی از محاکم صالحه ملی را در برابر اعمالی دارد که ناقض حقوق بنيادينی است که قانون اساسی يا هرقانون ديگری به او اعطا نموده است.
ماده 9 هيچکس را نبايد خودسرانه دستگير، توقيف يا تبعيد کرد.
ماده 10 هرکس حق دارد با مساوات کامل ازامکان دادرسی منصفانه و علنی توسط يک محکمه مستقل و بیطرف برای تعيين حقوق و تکاليف خويش و يا اتهامات جزايی وارده بر خود برخوردار شود.
ماده 11 بند 1) هرکس که به ارتکاب جرمی متهم میشود اين حق را دارد که بيگناه فرض شود تا زمانی که جرم او بر اساس قانون در يک دادگاه علنی که درآن تمامی ضمانتهای لازم برای دفاع او وجود داشته باشد ثابت شود. بند2) هيچکس را نبايد به دليل انجام يا خودداری از انجام عملی که در هنگام ارتکاب، طبق قوانين ملی ويا بين المللی جرم محسوب نمیشده است مجرم شناخت و نيز کيفری شديدتر از آنکه درزمان ارتکاب جرم قابل اجرا بوده نبايد اعمال شود.
ماده 12 هيچکس نبايد در معرض مداخلهٔ خودسرانه در زندگی شخصي، خانواده، خانه يا مکاتبات خود قرار گيرد و يا اينکه شرف و آبروی او مورد تعرض قرار گيرد. هرکس حق دارد که از حمايت قانون در برابر چنين مداخلهها و تعرضهايی برخوردار گردد.
ماده 13 بند1) هرکس حق دارد در محدودهٔ مرزهای هر کشور آزادانه رفت و آمد و اقامت کند. بند2) هرکس حق دارد کشوری - ازجمله کشور خود- را ترک گفته و يا به کشور خود بازگردد.
ماده 14 بند 1) هرکس که تحت پيگرد باشد حق دارد که از کشورهای ديگر طلب پناهندهگی نمايد و يا اينکه از پناهندگی برخوردارشود. بند2) اين حق در صورتی که پيگرد، حقيقتاً ناشی از جرمهای غير سياسی يا اعمال مغاير با اهداف و اصول سازمان ملل متحد باشد قابل استناد نيست.
ماده 15 1) هرکس حق بهرهمندی از تابعيت ( مليت) را دارد. بند2) هيچکس را نمیتوان خودسرانه از تابعيت (مليت) خود محروم نمود و يا اينکه حق تغيير تابعيت ( مليت) را از وی سلب نمود.
ماده 16 بند 1) هرمرد وزن بالغی بدون هيچگونه محدوديتی از حيث نژاد، مليت و مذهب حق ازدواج وتشکيل خانواده را دارد. مرد وزن در ازدواج، در طول دورهٔ ازدواج و فسخ آن از حقوقی يکسان برخوردارند. بند 2) ازدواج بايد با آزادی و رضايت کامل مرد و زن انجام گيرد. 3) خانواده، واحد گروهی طبيعی و بنيادين جامعه است و حق برخورداری از حمايت جامعه و حکومت را دارد.
ماده 17 بند1) هرکس به تنهايی يا همراه با ديگران حق مالكيت را دارد. بند 2) هيچکس را نبايد خودسرانه از حق مالكيتش محروم کرد.
ماده 18 هرکس حق دارد ازآزادی انديشه، وجدان و مذهب بهرهمند گردد، اين حق شامل آزادی تغيير مذهب يا باور و نيز آزادی اظهار مذهب يا باور به شکل آموزش، عمل به شعائر، نيايش و بجای آوردن آيينها چه به تنهايی و چه بهصورت جمعی نيز میگردد.
ماده 19 هرکس حق آزادی عقيده و بيان دارد؛ اين حق دربرگيرندهٔ آزادی ِ داشتن عقيده بدون مداخله، و آزادی درجست و جو، دريافت و انتقال اطلاعات و عقايد از طريق هر نوع رسانهای بدون در نظر گرفتن مرزها میشود.
ماده 20 بند1) هرکس حق آزادی تجمع و ایجاد تشكل مسالمتآميز را دارد. بند 2) هيچکس را نبايد مجبور به عضويت در يک تشكل کرد.
ماده 21 بند1) هرکس حق دارد درحکومت کشور خود، خواه بهطور مستقيم و خواه به واسطهٔ نمايندهگانی که آزادانه انتخاب شوند مشارکت کند.بند 2) هرکس حق دسترسی ِ يكسان به خدمات عمومی در کشورش را دارد. بند3) ارادهٔ مردم بايد اساس قدرت حکومت باشد؛ اين اراده بايد از طريق انتخابات ادواری و سالمی ابراز شود که با حق رای همگانی و يكسان و با استفاده از رای مخفی يا روشهای رایگيری آزاد برگزار شود.
ماده 22 هرکس بهعنوان عضوی از جامعه حق برخورداری از امنيت اجتماعی را دارد و مجاز است تا از طريق تلاشهای ملی وهمکاريهای بينالمللی مطابق با تشكيلات و منابع هر کشور حقوق اقتصادي، اجتماعی و فرهنگی را که لازمهٔ منزلت و رشد آزادانهٔ شخصيت اوست را عملی کند.
ماده 23 بند1) هرکس حق کارکردن، انتخاب آزادانهٔ شغل، برخورداری از شرايط منصفانه و رضايتبخش برای کار و برخورداری از حمايت دولت در برابر بيکاری را دارد. بند2) هرکس بدون هيچگونه تبعيض حق بهرهمندی از دستمزدی يكسان در برابر کار يكسان را دارد. بند3) هرکس که کار میکند حق دارد تا از دستمزدی منصفانه و رضايتبخش برخوردار گردد آنگونه که تامين کنندهٔ زندگی خود و خانواده وی به طريقی شايستهٔ منزلت اجتماعی باشد و درصورت لزوم با ديگر شيوههای حمايت اجتماعی تکميل شود.بند4) هرکس حق دارد اتحاديهای برای حمايت از منافع خود تشكيل دهد و يا در چنين اتحاديههايی عضو شود.
ماده 24 هرکس حق استراحت کردن و فراغت و نیز تحديد ساعات کار در حد معقول و برخورداری ازتعطيلات ادواری با دريافت دستمزد را دارد.
ماده 25 بند1) هرکس حق دارد از سطح معيشتی کافی برای سلامتی و رفاه خود و خانوادهاش از قبيل خوراک، پوشاک، مسکن و مراقبتهای پزشكی و خدمات اجتماعی ضروری بهره مند گردد و حق دارد به هنگام بيكاری، بيماري، از کارافتادهگی، بيوهگی و سالخوردهگی يا فقدان وسيلهٔ امرار معاش و گذران زندهگی که خارج از اختيار وی است تامين گردد. بند2) مادران و کودکان حق دارند از مراقبتها و کمکهای ويژه برخوردار شوند. همهٔ کودکان خواه ثمرهٔ ازدواج باشند و خواه ثمرهٔ روابط خارج از ازدواج باشند بايد از حمايتهای اجتماعی يكسان بهرهمند شوند.
ماده 26بند1) هرکس حق تحصيل دارد. تحصيل لااقل در مراحل ابتدايی و پايه بايد رايگان باشد. تحصيلات ابتدايی بايد اجباری باشد. آموزشهای فنی و حرفهای بايد دردسترس عموم قرار گيرد و آموزش عالی بايد برای همه و براساس شايستگی دردسترس باشد. بند2) آموزش بايد در جهت رشد کامل شخصيت انسانی و تقويت احترام به حقوق بشر و آزادیهای اساسی باشد. بايد تفاهم، مدارا و مودت ميان تمامی ملل، گروههای نژادی و مذهبی را ارتقاء داده و فعاليتهای سازمان ملل متحد در جهت پاسداری از صلح را تسريع بخشد.بند3) والدين در گزينش نوع آموزش فرزندانشان حق تقدم دارند.
ماده 27 بند 1) هرکس حق دارد در حيات فرهنگی جامعه مشارکت کند و از هنر و پيشرفتهای علمی و فوايد آن بهرهمند شود. بند2) هرکس حق دارد از منافع معنوی و مادی هر محصول علمي، ادبی يا هنری که خود پديد آورندهٔ آن است استفاده کند. ماده 28 هرکس حق برخورداری از نظمی اجتماعی يا بينالمللی را دارد که در آن حقوق و آزادیهای مورد اشاره در اين اعلاميه بهطور کامل قابل اجرا باشد. ماده 29 بند1) هرکس در قبال جامعهای که در آن رشد آزادانه و کامل شخصيت وی ممکن باشد وظيفهای دارد. بند2) برای اجرای اين حقوق، هرکس فقط بايد در برابر محدوديتهايی قرار گيرد که توسط قانون صرفاً به هدف تامين شناسايی و احترام به حقوق و آزادیهای ديگران و برآوردن مقتضيات منصفانه اخلاق، نظم عمومی و رفاه همگانی دريک جامعه دمکراتيک تعيين میشود. بند3) اين حقوق و آزادیها در هيچ موردی نبايد خلاف اهداف و اصول سازمان ملل متحد باشد. ماده 30 هيچيک از مفاد اين اعلاميه نبايد به گونهای تفسير شود که برای دولت، گروه يا شخصی حقی قائل شود که بهموجب آن بتواند به اقدامی در جهت پايمال کردن هريک از حقوق و آزادیهای مورد اشاره در اين اعلاميه دست یازد.