Please make sure that, your allow_url_fopen or cURL is enabled. Also, make sure your API key and location is correct. Verify your location from here https://openweathermap.org/find

عاشورا؛ توحید و رهایی

عاشورا؛ توحید و رهایی

سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین دکتر سید علی میرموسوی شب هشتم محرم برابر با سی ام مهر 94 در مجمع مدرسین و محققین حوزه علمیه قم با عنوان:

بسم الله الرحمن الرحیم

ان الذین قالوا ر بنا الله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائکه الا تخافوا و لا تحزنوا و ابشرو بالجنه الذی کنتم توعدون، فصلت 30 

سلام و درود خداوند بر سید و سالار شهیدان  و خاندان پاک و وفادار و یاران نیکوکار و فداکارش که در پشتیبانی از او تا آخرین لحظه پایمردی کردند و عاشقانه در راه او به شهادت رسیدند.

بنیاد اندیشه و تعالیم اسلام و دیگر ادیان ابراهیمی بر اصل والا و پرمعنای توحید استوار است. توحید؛ یعنی باور به یگانگی آفریدگار ، دانا و توانا که هستی از او است و به او باز می گردد. توحید به معنای یکتاپرستی و پرهیز از شرک و شریک و انباز گرفتن برای ایزد یکتا است. در روایتی از امام صادق نقل شده، که بنی امیه مردم را آزاد گذاشته بودند تا در مورد ایمان هر چه می­خواهند بیاموزند، ولی آنان را از آموزش شیوه های شرک ورزی باز می­داشتند، تا هرگاه بخواهند آنان را به شرک بکشانند، از آن آگاه نشوند .[1]

بینش توحیدی کارکردهای گوناگونی در زندگی فردی و اجتماعی انسان دارد. از نظر فردی، یکتا پرستی، بزرگ منشی و تکریم شخصیت انسانی را در پی دارد. کرامت نفس و بزرگواری روح، کارکردِ اصلی و مستقیمِ پرستش راستینِ خدای یگانه است. انسان موحد و یکتا پرست جز در برابر خداوند سر تعظیم فرو نمی آورد و برتری ذاتی را تنها مختص او می­داند. به تعبیر زیبای اقبال لاهوری :

آدم از بی بصــــــــری بنــــدگی آدم کرد                         گوهری داشت ولی نذر قبــاد و جـم کرد

یعنی از خوی غلامی ز سگان پست تر است                          من ندیدم که سگی پیش سگی سرخم کرد

انسان موحد که در مکتب توحید پرورش یافته باشد، هر گز در برابر سختی ها و دشواری ها دلهره و نگرانی و هراس به خود راه نمی دهد و زندگی او سرشار از آرامش، امید و شادی است. در آیه 30 سوره فصلت که در ابتدای سخن بیان شد، به خوبی به این معنا اشاره شده است. «کسانی که گفتند پروردگار ما الله است و بر این گفته خود پایداری ورزیدند ، فرشتگان بر آنان فرود می­آیند که نهراسید و اندوه و نگرانی به خود راه ندهید و بر شما مژده باد بهشتی که به سوی آن فراخوانده شدید.»    

کارکرد مستقیم و اصلی توحید، در زندگی سیاسی نفی سروری و رابطه اربابی و بردگی و اقتدار برابر و یکسان همه انسان ها نسبت به یکدیگر است. از دیدگاه توحیدی همه انسان ها آفریده یک خدایند و هیچ کس در آفرینش و طبیعت بر دیگری برتری ندارد. بر این اساس هیچ انسانی نمی­تواند خود را در عرصه سیاسی بر دیگران برتر بداند و همگان در تعیین سرنوشت سیاسی به یک اندازه سهیم اند. آیات  79و 80 سوره آل عمران به روشنی این اصل را بیان می کنند.[2]

«هيچ بشرى را نسزد كه خدا به او كتاب و حكم و پيامبرى بدهد سپس او به مردم بگويد: «به جاى خدا، بندگان من باشيد.» بلكه [بايد بگويد:] «به سبب آنكه كتاب [آسمانى‏] تعليم مى‏داديد و از آن رو كه درس مى‏خوانديد، علماى دين باشيد.» و [نيز] شما را فرمان نخواهد داد كه فرشتگان و پيامبران را به خدايى بگيريد. آيا پس از آنكه سر به فرمان [خدا] نهاده‏ايد [باز] شما را به كفر وامى‏دارد؟»

در آیه 64 آل عمران نیز پس از فراخواندن اهل کتاب به گردآمدن بر اصل مشترک یکتا پرستی و پرهیز از شرک، آنان را از سروری گرفتن برخی توسط برخی دیگر باز می دارد.[3]  همچنین آیه 30 ام سوره توبه، به روشنی برنفی روحانی سالاری اشاره می­کند و یهودیان و مسیحیان را از به دلیل این اقدام، که روحانیان خود را به جای خداوند، سرور خود قرار داده اند، سرزنش می کند.[4] در آیه 54 سوره زخرف  نیز  اطاعت و پیروی مبتنی بر تحقیر و استخفاف را ویژگی سیاست فرعونی معرفی می کند.[5]

بینش توحیدی، نگرشی درباره سیاست را به ارمغان می آورد که رهایی از قید و بندهای سلطه پیام اصلی آن است.  بر این اساس قرآن کریم رهایی انسان ها از  بندها و بارهای سنگین را یکی از اهداف رسالت پیامبر را معرفی می کند.[6] در آیه 18 سوره دخان نیز موسی در برخورد با فرعون از او می خواهد که بندگان خدا را از سلطه خود رها سازد.[7] سیاست رهایی، با اولویت اخلاق همراه است و در آن هدف وسیله را توجیه نمی کند. در برابر سیاست مبتنی بر قدرت، که کسب، حفظ و افزایش قدرت را هدف قرار می­دهد، تامین مصالح سیاسی بر اصول اخلاقی اولویت می یابد و هدف وسیله را توجیه می کند.

بر پایه بینش توحیدی، نفی سروری و رهایی انسان از یوغ سلطه، به معنای نفی اقتدار در زندگی سیاسی نیست. مفهوم ولایت، که از مفاهیم اجتماعی و سیاسی مهم قرآن به شمار می­رود، به اقتدار یا همان قدرت مبتنی بر حق اشاره دارد. از دیدگاه اسلامی اقتدار و ولایت، به معنای سلطه­ای نیست که بر بنیان نابرابری ذاتی استوار باشد. همچنین ولایت امتیاز و برتری برای کسی که آن را داراست، پدید نمی­آورد، بلکه مسئولیتی نسبت به مولی علیهم، بر دوش وی می­گذارد. از بررسی مجموع کاربردهای قرآنی می توان دریافت، معنای ولایت نوعی سرپرستی است، که در راستای جبران ضعف و ناتوانی برخی از افراد وضع شده و هدف آن رفع این کاستی و توانمند سازی آنان است. در همین راستا می توان به روایتی اشاره کرد،که در کتاب شریف اصول کافی، در توضیح معنای ولایت آمده است. در این حدیث شریف امام صادق (عليه السلام) به این سخن پيامبر (صلّى اللَّه عليه و آله) می کند:

«من از هر مؤمنى بخود او سزاوارترم و اولويت دارم و پس از من اين سزاوارى را على دارد»، بحضرت عرض شد: معنى اين سخن چيست؟ فرمود: «فرمایش خود پيغمبر است كه: هر كه بميرد و از خود بدهى يا باز ماندگانى بى‏سرپرست بجا گذارد بر عهده من است (كه دينش را ادا كنم و از بازماندگانش سرپرستى نمايم) و هر كه بميرد و مالى از خود بجا گذارد، از آن ورثه اوست، پس هر گاه مردى مالى نداشته باشد، بر خود ولايت ندارد و چون مخارج عيال خود را نپردازد، بر آنها حق امر و نهى ندارد، و پيغمبر و امير المؤمنين عليهما السلام و امامان بعد از ايشان بدان ملزم هستند (كه مخارج آنها را بپردازند) از اين رو ايشان نسبت بخود مردم اولويت دارند. و تنها چيزى كه موجب شد همه يهود اسلام آورند، همين سخن رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بود، زيرا ايشان نسبت بخود و عيالات خود آسوده خاطر شدند. (زيرا دانستند كه نگهدارى و كفالت خود آنها اگر بى‏سرپرست باشند، و نيز خانواده آنها پس از مرگشان، اگر مخارج و سرپرستى نداشته باشند، بعهده شخص پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و پس از آن حضرت بعهده جانشين اوست). [8]

ولایت در فقه از نظر موارد و قلمرو محدود شده است و «اصل عدم ولایت»، به عنوان یکی از اصول بنیادین زندگی سیاسی به رسمیت شناخته شده است. بر این اساس هیچ کس بر دیگری ولایت ندارد، جز آن که این ولایت او با دلیلی معتبر به اثبات برسد. در مورد دامنه این اصل در میان فقها اختلاف نظر وجود دارد و دست کم سه دیدگاه در این باره امکان طرح دارد. دیدگاه نخست، که توسط مرحوم قایینی از فقهای دوره قاجار بیان شده، دامنه این اصل را تا ولایت تشریعی خداوند نیز گسترش می­دهد. دیدگاه دوم، که نظر برخی فقها مانند عراقی است، ولایت پیامبر(ص) و ائمه (علیهم السلام) را نیز در قلمرو این اصل قرار می دهد. در نهایت دیدگاه سوم معصومین را از آن مستثنا و این اصل را در مورد غیر آنان جاری می داند. با وجود این در مورد این که ولایت برای جبران ضعف وضع شده است و به آن محدود می باشد، تردیدی نیست. افزون بر این دامنه اصل عدم ولایت بسیار گسترده است و تنها در مورد شک در ولایت جاری نیست، بلکه در هنگام شک در قلمرو ولایت نیز می توان به آن استناد جست.       

 در سیره سیاسی پیامبر بزرگوار (ص) و علی(ع)  نیز به خوبی می توان نشان داد که ولایت ایشان بر پایه احترام به شخصیت انسان ها، مشارکت آنان در سرنوشت شان، رعایت برابری و  توانمند سازی و در نتیجه رهایی آنها استوار بوده است. پیوند سیاست و اخلاق، در سیره و رفتار سیاسی پیامبر (ص) و علی(ع)، نیز از این رویکرد سرچشمه می­گرفته است. پیامبر(ص) بر همین اساس، نیرومند سازی ناتوانان را، شرط اصلی نیک بختی جامعه معرفی کرده و فرموده است:  لن تقدس امه حتی یوخذ للضعیف حقه من القوی غیر متعتع. هیچ امتی قابل ستایش نیست جز این که در آن حق ضعیف و ناتوان  از توانمند بدون لکنت زبان ستانیده شود. بنابراین ولایت در بینش قرآنی با رهایی همراه است و به تعبیر زیبای مولانا:

کیست مولا آن که آزادت کند                        بند رقـــیـت زپایت برکنــــد

اینک می توان علت و ریشه نبودِ سیاست رهایی در جامعه ای را مورد پرسش قرار داد، که ادعای پایبندی به توحید دارد. چرا در جوامع اسلامی و در زندگی سیاسی مسلمانان، اثری چندان از این کارکرد توحید به چشم نمی خورد؟ چرا دولت های حاکم بر جهان اسلام، کمابیش سرشت اقتدار گرایانه و سلطه جویانه دارند؟ چرا کشورهای اسلامی از نظر میزان برابری سیاسی، حق تعیین سرنوشت، آزادی سیاسی از وضعیت مناسبی برخوردار نیستند؟ پاسخ این پرسش چندان دشوار نیست و می­توان گفت وضعیت کنونی سیاست در جهان اسلام، ریشه در  نبودِ نهادهای لازم و متناسب با سیاست رهایی دارد. برترین اندیشه ها و والاترین آرمان ها، در نبود نهادهای اجتماعی لازم برای تحقق آن ها، بایگانی می­شوند و در عمل نمی توان اثری از آن ها یافت.

از نظر تاریخی این وضعیت به قرن نخست هجری و دوران اموی باز می­گردد. الگو و رویه­ای که پیامبر در رهبری و اداره سیاسی جامعه از خود بر جای نهاد، کمابیش در زمان خلافت راشدین مورد توجه قرار می گرفت. نهاد خلافت در این عصر، به رضایت مردم و برقراری عدالت بها می­داد و در مجموع انحراف از رویکرد سیاسی پیامبر چندان زیاد نبود. تقسیم نابرابر اموال در عصر خلیفه دوم و حکومت خاندانی در عصر خلیفه سوم، نمونه هایی از انحراف از سبک زندگیِ سیاسی استوار بر اندیشه توحیدی بود. این اقدامات، افزایش نابرابری و شکاف در جامعه اسلامی را در پی داشت و طبقه اشراف، که از  ثروت و نفوذ زیادی برخوردار بودند، را تقویت کرد. این وضعیت، زمینه تحول نظام سیاسی در عصر معاویه را فراهم کرد.

خشتِ کج خودکامگی و نظام بمتنی بر زور و غلبه، در تاریخ و تمدن اسلامی را ، معاویه نهاد. او که در نبردی طولانی بر سر قدرت، در سال 41 هجری به خلافت رسید، نظامی استبدادی بنیان نهاد و برای استقرار و تثبیت آن، نه تنها نهادهای شکل گرفته در زمان پیامبر(ص) و خلافت راشدین را از بین برد، بلکه نهادهایی جدید تاسیس کرد، که تداوم استبداد در جامعه اسلامی را در پی داشت. اسلام اموی، که بر ایده جبرگرایی و عرب گرایی استوار بود، همچون ایدئولوژی برای مشروعیت بخشی به این نظام به خدمت گرفته شد. بر این اساس برای اولین بار در تاریخ اسلام، حاکمیت با ادعای نصب از سوی خداوند توجیه شد و بینش تقدیر گرایانه با استناد به قضا و قدر رواج یافت.  

به این ترتیب پیش گویی پیامبر، در مورد این که «اذا بلغ بنو العاص ثلاثون رجلا  اتخذوا مال الله دولا و عبادالله خولا»، تحقق یافت. معاویه که خوی تجمل گرایی و منش استبدادی او پیش از این زبان زد بود[9]، اینک اموال عمومی را در میان خاندان خود دست بدست می­کرد و مردم را همچون بردگان در خدمت می­گرفت. البته روند استقرار و بسط خودکامگی  همچنان که ابن خلدون به خوبی تبیین کرده است، تدریجی بود. مرحوم استاد صالحی نجف آبادی، نویسنده کتاب ارزشمندِ شهید جاوید،  به نقل از رشید رضا در تفسیر المنار می­گوید:

یکی از دانشمندان آلمان به عده ای از مسلمانان که از شریفان مکه هم در بین آن ها بوده، گفته است : «شایسته است ما مجسمه معاویه را از طلا بریزیم و در برلن نصب کنیم ، زیرا معاویه بود که حکومت دموکراتیک را به حکومت استبدادی تبدیل کرد و اگر معاویه این ضربه را به اسلام نزده بود، اسلام همه جهان را می گرفت و اکنون ما آلمانی ها و سایر کشورهای اروپا عرب و مسلمان بودیم.»[10] 

معاویه برای جا انداختن نظام استبدادی، از سازو کار خاصی بهره برد. نخستین کار وی این بود، که فرایند «کودن سازی» و جلوگیری از افزایش آگاهی مردم را در پیش گرفت. مرحوم استاد جعفر شهیدی، در کتاب قیام امام حسین با طرح پرسش از علل و دلایل پشتیبانی مردم کوفه از یزید، چگونگی تحول اعتقادات و فرهنگ سیاسی جامعه را در کمتر از پنجاه سال پس از در گذشت پیامبر(ص)، به خوبی نشان داده است. مسعودی نیز در مروج الذهب  سطح آگاهی مردم در این عصر را به خوبی توصیف کرده است. به عنوان نمونه، او یاد آور می شود؛ معاویه که چند ماهی بیش کاتب پیامبر نبود، در افکار عمومی به عنوان کاتب وحی شناخته می شد. او مردمی را پرورش داد که تفاوت شتر نر و ماده را نمی شناختند، تفاوت چهارشنبه و جمعه را نمی فهمیدند. نا آگاهی مردم به آن اندازه بود که خاندان پیامبر و فرزندان پیامبر را نمی شناختند. در شام، شخصی امام زین العابدین را به باد ناسزا گرفت و متهم به خروج بر علیه دین کرد؛ بعد از آن که حضرت خود را معرفی کردند، امام را شناخت و پوزش خواست.

معاویه در فرایند کودن سازی توده مردم و توجیه مشروعیت نظام اموی، از روحانیان و علمای زمانه نیز بسیار بهره برد. وضعیت روحانیت زمانه در سخنان امام حسین در سرزمین منا، که در حقیقت شکواییه دردناک در مورد کژروی ها و مفاسد این قشر بود، به خوبی بازتاب یافته است. این سخنان با یاد آوری سرزنش از روحانیت یهود و مسیح در قرآن آغاز شده است «لولا ینهاهم الربانیون و الاحبار عن قولهم الاثم» و در چند مورد به انتقاد از   علمای زمان حضرت پرداخته است: نخست این که آنان در سودای مقام و منصب و بهره های مالی فراوان در برابر مظالم حکومت سکوت پیشه می­کردند. دوم این که هیچ توجهی به دردهای محرومین و ناتوانان نداشتند ولی در مورد حقوق و امتیازات خود بسیار حساس بودند. سوم این که  کژروی های حکومت را با  سازشکاری و مصلحت سنجی توجیه  و از قدرت حاکم بی چون و چرا تبعیت می کردند.

 نظام خودکامه اموی، زمینه را برای پرورش شخصیت های اقتدار گرا فراهم کرد. در جامعه شناسی سیاسی، این اصطلاح در مورد شخصیت هایی به کار می­رود، که از فرادست خود تبعیت می­کنند و ظلم پذیرند، ولی به فرودستان خود ستم روا می دارند. امام عبدالفتاح، یکی از  نویسندگان معاصر عرب، در کتاب خودکامه، از این نوع افراد، که در نظام های خودکامه پرورش می یابند، با عنوان «سادومازوخیست» یاد می­کند. «سادومازخیسم» نوعی بیماری روانی  و ترکیبی از خود آزاری و دیگر آزاری است. شخصیت ها و افراد در نظام خودکامه برای خشنودی زمامدارن خود را آزار می دهند و برای خشنودی خود، زیردستان را می آزارند. از یک سو به راحتی زیر بار ستمِ حکومت و زمام داران را می پذیرند و از سوی دیگر خود در حق فرودستان به شیوه های مختلف ستم روا می­دارند.   

معاویه در راستای تثبیت قدرت خود  از یک سو با بخشش های فراوان گروهی از نخبگان را می خرید. این گروه همان افرادی بودند، که معاویه را در بخشش، بی نظیر می­دانستند و هنگام مرگش، بر این که دیگر کسی مانند او بخشش نخواهد داشت، افسوس می خوردند.  از سوی دیگر آزاد مردان و فرهیختگان مانند حجربن عدی، عمرو بن حمق را به قتل می ­رساند و مخالفان سر سخت خود را  به زندان می افکند. از این رو پس از بیست سال زمامداری معاویه بیشتر مخالفان با تطمیع و یا سرکوب حذف شده بودند. به تعبیر استاد جعفر شهیدی آنچه در این بیست سال مطرح بود این بود که چگونه می توان زمامدار را راضی کرد؟ حال آن که در اندیشه و عمل پیامبر(ص) و خلافت علی (ع)، رضایت مردم اصالت داشت. امام علی (ع)، هنگامی که مردم برای بیعت به سوی وی هجوم آوردند، فرمود: «ان هذا حقکم لیس لاحد فیها حق الا من امرتم». این فرمانروایی و حکومت کار شماست و هیچ کس جز آن که او را برگزینید، حقی بر آن ندارد.     

آخرین بدعتی که معاویه در عرصه سیاست گذاشت، موروثی کردن حکومت و حکومت خاندانی بود. او کوشش برای ولایتعهدی و جانشینی فرزندش را، از هنگام شهادت امام حسن(ع) آغاز کرد. نخست در شام این موضوع  را جا انداخت و سپس برای جلب نظر شخصیت های مدینه، وارد عمل شد و در این راستا به مدینه نیز، سفر کرد. او در نامه ای به امام حسین از او خواست تا با توجه به جایگاه برجسته و کم نظیرش در بین مردم با جانشینی یزید موافقت و از فتنه جویی بپرهیزد. امام در پاسخی روشن و صریح به وی یاداور شدند که من هیچ فتنه ای بزرگ تر از ولایت تو بر این امت سراغ ندارم.[11]

کوفیان پس از شهادت امام حسن (ع) از امام درخواست کردند تا به آنجا رفته و رهبری مبارزه با معاویه را در دست گیرد. در نامه آنان به امام چند نکته در علل ناخشنودی از حکومت فرزند معاویه بیان شده بود:  1. به قدرت رسیدن معاویه به زور و غلبه 2. بودجه عمومی در انحصار طرفداران خود 3. کشتن نیکان و پاکان مخالف حکومت 4. پشتیبانی از عناصر فساد. امام در پاسخ به این درخواست پیمان خود با معاویه را یاد آور شده و آن را به پس از مرگ او واگذاردند.

اینک با درگذشت معاویه زمینه فراهم شده بود. با وجود این دستگاه سرکوب چنان قدرت مند بود که هر مخالفتی را در نطفه خفه می­کرد. این وضعیت، هزینه ایستادگی در برابر حکومت را افزایش می­داد، از این رو بزرگان از رویارویی با برآشفتگانِ خشمناک خودداری می کردند. در این وضعیت تاریک، امام وظیفه خود دید، تا بر خلاف دیگران در برابر این بدعت ها بایستد و در اوج تاریکی، برای نجات انسان ها چراغی برفروزد، زیرا حسین، چنان که پیامبر(ص) فرمود، گویا برای همین آفریده شده بود : «ان الحسین مصباح الهدی و سفینه النجاه». حسین(ع) در این مبارزه تقریبا تنها است. هر چند در مدینه شخصیت های دیگری حضور داشتند که از بیعت خود داری می کردند ولی به قول استاد مطهری منطق آنان سیاست بازی بود نه وظیفه گرایانه. بنابراین امام همچون وجدان بیدار جامعه، وظیفه سنگین مبارزه با استبداد و ستم را، به تنهایی بردوش گرفت. امام در نامه ای به سران بصره یاد آور شد که سنت پیامبر میرانده شده و بدعت ها زنده شده اند.[12]

پس از آن که سپاه حر از ادامه حرکت کاروان امام حسین به کوفه جلوگیری کرد، و خبرهای نومید کننده ای از وضعیت کوفه به امام رسید، امام نامه ای خطاب به مردم کوفه نگاشتند که در آن اهداف حضرت و تحلیل ایشان از شرایط به خوبی بیان شده است. متن این نامه در منابع حدیثی شیعه و کتب معتبر تاریخی این گونه ثبت شده است:    

«منْ رَأَى سُلْطَاناً جَائِراً مُسْتَحِلًّا لِحُرُمِ اللَّهِ نَاكِثاً لِعَهْدِ اللَّهِ مُخَالِفاً لِسُنَّةِ رَسُولِ اللَّهِ يَعْمَلُ فِي عِبَادِ اللَّهِ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوَانِ ثُمَّ لَمْ يُغَيِّرْ بِقَوْلٍ وَ لَا فِعْلٍ كَانَ حَقاً عَلَى اللَّهِ أَنْ يُدْخِلَهُ مَدْخَلَهُ وَ قَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّ هَؤُلَاءِ الْقَوْمَ قَدْ لَزِمُوا طَاعَةَ الشَّيْطَانِ وَ تَوَلَّوْا عَنْ طَاعَةِ الرَّحْمَنِ وَ أَظْهَرُوا الْفَسَادَ وَ عَطَّلُوا الْحُدُودَ وَ اسْتَأْثَرُوا بِالْفَيْ‏ءِ وَ أَحَلُّوا حَرَامَ اللَّهِ وَ حَرَّمُوا حَلَالَهُ وَ إِنِّي أَحَقُّ بِهَذَا الْأَمْرِ لِقَرَابَتِي مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ قَدْ أَتَتْنِي كُتُبُكُمْ وَ قَدِمَتْ عَلَيَّ رُسُلُكُمْ بِبَيْعَتِكُمْ أَنَّكُمْ لَا تُسَلِّمُونِّي وَ لَا تَخْذُلُونِّي فَإِنْ وَفَيْتُمْ لِي بِبَيْعَتِكُمْ فَقَدْ أُصِبْتُمْ حَظَّكُمْ وَ رُشْدَكُمْ وَ نَفْسِي مَعَ أَنْفُسِكُمْ وَ أَهْلِي وَ وُلْدِي مَعَ أَهَالِيكُمْ وَ أَوْلَادِكُمْ فَلَكُمْ فِي أُسْوَةٌ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ نَقَضْتُمْ عُهُودَكُمْ وَ خَلَعْتُمْ بَيْعَتَكُمْ فَلَعَمْرِي مَا هِيَ مِنْكُمْ بِنُكْرٍ لَقَدْ فَعَلْتُمُوهَا بِأَبِي وَ أَخِي وَ ابْنِ عَمِّي وَ الْمَغْرُورُ مَنِ اغْتَرَّ بِكُمْ فَحَظَّكُمْ أَخْطَأْتُمْ وَ نَصِيبَكُمْ ضَيَّعْتُمْ «فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّما يَنْكُثُ عَلى‏ نَفْسِهِ» وَ سَيُغْنِي اللَّهُ عَنْكُمْ وَ السَّلَامُ.»[13]

امام در این نامه با اشاره به حکومت جائرانه یزید و پیامدهای زیان بار آن برای دین و مردم، سکوت و بی تفاوتی در برابر آن را به معنای همکاری با آن دانسته و با توجه به نزدیکی با پیامبر خود را شایسته ترین فرد برای بپاخاستن در برابر آن معرفی می­کنند. در ادامه درخواست کوفیان از حضرتش را یادآور می شوند که با فرستادن نامه، آمادگی خود را برای بیعت و پشتیبانی اعلام کردند. در پایان نیز با اشاره به پیشینه کوفیان در پیمان شکنی با پدر و برادر و پسرعموی خود، آنان را از کیفر سخت پیمان شکنی و زیان بار بودن آن برای خود ایشان، آگاه می کنند. این نامه به خوبی نقش بازگشت به سیاست توحیدی و رهایی انسان ها از یوغ بردگی را در اهداف امام از حرکت به سوی کوفه نشان می دهد.  

اینک امام برترین بازمانده رسول خدا و پرورش یافته در مکتب توحید، که از تمامی ویژگی های یک انسان متعالی برخوردار و 57 سال از عمر خود را در این راه گذرانده است ، به بیعت با فرمانروایی خودکامه فراخوانده شده که 30 سال بیشتر ندارد و افتخاری جز شرابخواری، بازی با سگان و بوزینگان، شرط بندی بر کبوترها، در پرونده خویش ندارد. مامور گرفتن این بیعت نیز فردی جنایت پیشه است ،که در سن  28 سالگی بی رحمانه دست خویش را به خون خاندان رسول خدا آلوده و در پی نبردی بی رحمانه با فرزند رسول خدا سپاهی سی هزار نفره را بسیج کرده و امام را  بر سر دوراهی بیعت و جنگ قرار داده است. امام در برابر این درخواست بی شرمانه می فرماید: فوالله لا اعطیکم بیدی اعطاء الذلیل و لا افر فرار العبید.

السلام علی اول قتیل من نسل خیر سلیل من سلاله ابراهیم الخلیل

شب هشتم را به یاد علی اکبر جوان رعنای سیدالشهدا سوگواری و عزاداری می کنند. تا زمانی که یاران سیدالشهداء زنده بودند، اجازه ندادن هیچ یک از بنی هاشم به میدان برود. اما هنگامی که تمامی یاران به شهادت رسیدند، نوبت به خاندان رسید. شور و شوقی برای به شهادت رسیدن برپا شد و شروع به خدا حافظی با یکدیگر کردند. فجعل یودع بعضهم بعضا. اولین جوان از بنی هاشم برای گرفتن اجازه نزد پدر آمد علی اکبر بود. امام با نگاهی نومیدانه به او اجازه رفتن دادند. در هنگام رفتن فرمودند خدای تو گواه باش که او آیینه تمام نمای پیامبر، همانند ترین مردم به رسول خدای از نظر چهره و خلق و خوی و سخن گفتن بود و ما  هرگاه دلتنگ رسول خدای می شدیم به او نظر می افکندیم و اندوه از دل خود می زدودیم.

علی اکبر به میدان رفت و پس از لحظاتی نبرد به علت تشنگی زیاد نزد پدر بازگشت و عرض کرد: یا ابت العطش قد قتلنی و ثقل الحدید قد اجهدنی فهل الی شربه من ماء سبیل اتقوی بها علی اعدائک. امام در پاسخ او را دعوت به صبر کردند و مژده دادند که به زودی از دست جدت رسول خدا، سیراب خواهی شد. حمید بن مسلم که گویا در سپاه دشمن به ثبت گزارش مشغول بوده است، ماجرای شهادت علی اکبررا این گونه بیان کرده است :  دلاوری علی اکبر در میدان جنگ چنان بود که حریفان از هماوردی با وی ناتوان بودند. به همین دلیل مره بن منقذ عبدی

 به شکل غافلگیرانه نیزه ای به سوی وی پرتاب کرد و سپس با  شمشیرضربه ای بر سروی وارد ساخت. علی اکبر روی زین اسب خم شد و دست به گردن اسب انداخت، گویا خون علی اکبر چشمان اسب را تیره کرد و  به طرف سپاه دشمن رم کرد، سربازان عمر سعد اطراف وی را گرفتند، هر کس ضربه ای به او می زند، فاحتمله الفرس الی عسگر الاعداء فقطعوه با سیافهم اربا اربا. در این لحظه فریاد علی اکبر به گوش پدر رسید که یا ابتاه قد سقانی جدی . امام سراسیمه خود را بر بالین فرزند رسانید : فوضع خده علی خده، گونه خود را بر گونه وی نهاد و فرمود: قتل الله قوما قتلوک ، علی الدنیا بعدالعفا.

 
[1] . الكافي، 2/415، حديث 1: « أَبِي عَبْدِاللَّهِ ع قَالَ:  إِنَّ بَنِي أُمَيَّةَ أَطْلَقُوا لِلنَّاسِ تَعْلِيمَ الْإِيمَانِ وَ لَمْ يُطْلِقُوا تَعْلِيمَ الشِّرْكِ لِكَيْ إِذَا حَمَلُوهُمْ عَلَيْهِ لَمْ يَعْرِفُوه»
[2] . مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُؤْتِيَهُ اللّهُ الْكِتَابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُواْ عِبَادًا لِّي مِن دُونِ اللّهِ وَلَـكِن كُونُواْ رَبَّانِيِّينَ بِمَا كُنتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتَابَ وَبِمَا كُنتُمْ تَدْرُسُونَ (79) اَ يَأْمُرَكُمْ أَن تَتَّخِذُواْ الْمَلاَئِكَةَ وَالنِّبِيِّيْنَ أَرْبَابًا أَيَأْمُرُكُم بِالْكُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنتُم مُّسْلِمُونَ(80)
[3] . الا یتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله
[4] . اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون الله
[5] . فاستخف قومه فاطاعوه
[6] . اعراف/ 157
[7] . ان ادو الی عبادلله
[8] . أصول الكافي / ترجمه مصطفوى ؛ ج‏2 ؛ ص264
[9] . عمر در سفر شام از معاویه در مورد تجمل گرایی و معطل کردن مردم سوال کرد و او با این ادعا که در این جا جاسوس  زیاد وجود دارد کار خود را توجیه کرد.
[10] .   شهید جاوید ص 313، به نقل از المنار ج 11ص 260
[11] . لا اعلم فتنه اعظم علی الامه من ولایتک  علیها
[12] . ان السنه قد امیتت و ان البدعه قد احییت
[13].بحار الانوار ج ۴۴ ص ۳۸۱، کامل ابن اثیر ص 2219

Image

فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ

 

پس بشارت ده به آن بندگان من كه به سخن گوش فرا مى‏ دهند و بهترين آن را پيروى مى كنند

مجمع مدرسین و محققین حوزه علمیه قم