Please make sure that, your allow_url_fopen or cURL is enabled. Also, make sure your API key and location is correct. Verify your location from here https://openweathermap.org/find

اسلام و اخلاق صلح

اسلام و اخلاق صلح

داود فیرحی (کنفرانس صلح در آستانه قزاقستان)
  - مقدمه
اسلام، آن گونه که همه مسلمانان اجماع دارند، "دین جامع" است. این، بدان معنی است که برای هر امر فردی و
اجتماعی حکمی دارد و یا چنین انتظاری وجود دارد. انسان موجود پیچیده ای است و زندگی بشر آمیخته ای از بسیاری چیزها است. به همین دلیل متون دینی انباشته از احکام و توصیه های متعدد است؛ از عفو و بخشش تا قصاص، از دوستی تا عدالت، از صلح تا جنگ، و غیر این­ها. اما این همه حاکی از تناقض نیست، بلکه شبکه ای از روابط بین این مفاهیم و احکام برقرار است که موجب تنظیم احکام شریعت در کلیت آن است.
یکی از این مسائل که امروزه بسیار برجسته شده است، نسبت جنگ و صلح، و دیدگاه اسلام در این باره است؛ آیات زیادی از جنگ سخن گفته اند، و همچنین بسیاری از آیات قرآن هم تأکید بر صلح دارند. روشن است کتاب آسمانی نقیض گویی ندارد و لاجرم این دو نوع از آیات و مفاهیم همبسته آن­ها نسبت قابل توضیحی با یکدیگر دارند. سه نظریه مهم وجود دارد؛
۱) اصالت جنگ؛ این نظریه بر آن است که در جهان و البته از دیدگاه اسلامی هم، اصل بر جنگ است و صلح استثنایی موید قاعده است. صلح به معنای متارکه، توقف جنگ و در ادبیات اسلامی همان "هُدنه یا مهادنه" است. فقیهانِ این دیدگاه، آیات صلح را منسوخ می دانند.
۲) اصالت صلح؛ این دیدگاه که بیشتر بین فقیهان متأخر رواج دارد، جنگ را استثناء می داند و بر ماهیت دفاعی جهاد نظر دارد. طبق این دیدگاه، جنگ چیزی جز فروپاشی صلح نیست و به همین دلیل هم خیلی زود باید به
شرایط صلح برگشت. صلح وضع طبیعی برای جوامع انسانی است.
۳) اصالت حفظ نظام و حیات معقول؛ طبق این دیدگاه، آن چه اهمیت و اولویت دارد، حفظ سامان عمومی زندگی و خیر عمومی است. نه صلح مطلقاً اصالت دارد و نه جنگ. آن­چه مهم است نظم عمومی زندگی است و بدین­سان هر چند صلح در مجموع سودمند است، اما آنگاه که اساس نظم جامعه و ارزش های بنیادی آن تهدید می شود، جنگ نیز ارزشی مقدس می یابد. در این نوشته بیشتر به اخلاق صلح می پردازیم.
الف: قرآن و اخلاق صلح
این نوشته فارغ از بحث اصالت، به "تکنولوژی ساخت و نگهداری صلح" نظر دارد. روشن است که امروزه صلح سودمند تر از جنگ برای جوامع است. چنین اندیشه ای در ادبیات دینی نیز دیده می شود؛ مسلمانان صلح را "سید الأحکام" می دانند که فلسفه عمومی آن قطع مشاجره و خصومت است.[1] "الصلحُ خیرٌ"[2] یک قاعده عمومی است که قرآن بدان تصریح می­کند.
آیات 8-13 سوره حجرات اهمیت فراوانی از دیدگاه صلح پژوهی اسلامی و اخلاق صلح دارد؛[3] آیه 9 و 10 ماهیت امری دارد و در این دو آیه سه بار دستور به اصلاح و ساختن صلح است؛ - اگر دو دسته از مؤمنان گرفتار مناقشه و جنگ شدند، حتماً بین آنان صلح ایجاد کنید.- اگر گروهی بر دیگری عصیان کرد، و به جنگ ادامه داد، از مظلوم دفاع کنید و با عصیانگر بجنگید تا به امر خداوند برآید. سپس به عدل و انصاف بین آنان صلح کنید. - البته مؤمنان برادرند و بین برادران خود صلح ایجاد کنید. ادامه آیه 10 نکته مهم دیگری هم دارد؛ با این فرض که صلح مستلزم عفو و گذشتن از برخی حقوق از طرفین مناقشه است، قرآن تأکید می نماید که به هم دیگر بخشش و مهربانی کنید تا مورد بخشش خداوند قرار گیرید. گویی آیه دهم رحمت به یکدیگر را شرط و مقدمه ای برای رحمت خداوند بر بندگان می نماید.
آیات 11-13 سوره حجرات اما برخی لوازم و تکنولوژی ساختن صلح را نشانه رفته است. ساخت و مراقبت از صلح مقدمات و ابزارهای مهمی دارد که این قسمت از آیات قرآن به صراحت بدان تکیه و تأکید دارد؛
1- مراقبت زبان و تکنولوژی گفتار؛ زبان، اعم از زبان گفتار یا کردار، دروازۀ صلح و جنگ است. از جمله اسباب جنگ و مناقشه زبان تمسخر و تحقیر است. روشن است که مهم ترین ابزار جریان های تکفیری امروز، که این همه جنگ و ویرانی به نام جهاد مقدس راه انداخته اند، و جهان اسلام را به آشوب و ویرانی کشانده اند، خود برتر بینی مذهبی و تکفیر دیگر مسلمانان است  آیه 11 از این خشونت گفتاری که لاجرم خشونت عریان می آورد نهی می کند و می افزاید؛ هرگز دیگران را تمسخر و تحقیر نکنید و به آنان نسبت ناروا ندهید. چه می دانید! شاید دیگر مردان و زنانی که شما آنان را تمسخر و تکفیر می کنید بهتر از شما باشند. قرآن دستور می دهد که عیب­جویان و درشت گویان که به دیگر مؤمنان برچسب کفر و دیگر القاب زشت می دهند خیلی زود توبه نمایند و اگر چنین نکنند، ظالم و ستمکارند.
2- نفی ظاهرگرایی و قضاوت درباره ایمان دیگران؛ آیه 11 همچنین بر مسئله مهمتری نظر دارد و می­گوید؛ هیچ کس حق ندارد خود را در مقام قاضی قرار داده و درباره ایمان و کفر دیگران حکم صادر کند. زیرا، ایمان در دل ها مکنون است و کسی را جز صاحبِ دل و خداوند بدان راهی نیست. به همین دلیل است که مسلمانان ملزم شده اند
هر آن که شهادتین را بر زبان جاری می کند مسلمان بدانند و تمام احکام و امتیازات مسلمانی را بدان بار نمایند. آیه دوازده سه حکم سلبی اساسی دارد که بنیاد نظم عمومی را تهدید می کنند؛  تحریم بدگمانی، حرمت تجسس در زندگی خصوصی دیگران، و حرام بودن غیبت کردن از دیگری.
3- پرهیز از بدگمانی؛ اعتماد و خوش بینی اساس زندگی معقول است. بدون اعتماد به دیگران زندگی به واقع جهنم می شود. نه به هم کیش خود می توانی تکیه کنی، نه با دیگران وارد معامله شوی و یا حتی کنار همسایه احساس آسودگی کنی. بی اعتمادی مساوی وحشت و اضطراب کامل است. دروازه بی اعتمادی نیز بدگمانی است.قرآن کریم، با نهی از بدگمانی، اساس زندگی را بر حسن ظن می نشاند و می گوید در مواجهه با دیگری، اصل را
بر صداقت و حسن ظن بگذارید. از خیلی از گمان ها و احتمالات منفی و نگران کننده بپرهیزید که بعضی از بدگمانی ها البته از جنس گناه هستند.
4- عدم تجسس در زندگی و باورهای مردم؛ کنجکاوی و سرک کشیدن در حوزه خصوصی مردمان اساس بسیاری از بدگمانی ها و ویرانی ها است. قرآن کریم بخش بزرگی از بدگمانی ها را ناشی از فضولی در زندگی خصوصی دیگران می داند. دیدن بخشی از کردار دیگران و در عین حال ندانستن دلیل کارهای او موجب قضاوت های یک جانبه و داوری های ناروا می شود. اسرار زندگی یک فرد هیچگاه برای دیگری کاملاً شناخته شده نیست به همین دلیل هم سرک کشیدن در زندگی خصوصی مردمان نتیجه ای جز داوری ناقص درباره اعمال و اندیشه های آنان ندارد. داوری ناقص و نارسایی که همواره ممکن است موجبات بد گمانی و تفسیر منفی شود.
5- منع از غیبت؛ بر اساس اشارات قرآن، تجسس موجب بدگمانی و آن هم فراهم آورنده زمینۀ غیبت از دیگران است. غیبت به معنای سخن گفتن درباره دیگری بدون حضور او است. باهم سخن گفتن غیر از پشت سر هم سخن گفتن است. در اولی یک گفتگوی سازنده و جدال احسن شکل می گیرد، اما در غیبت دو عنصر منفی وجود دارد؛ اولاً، غیبت آمیزه­ای از بدگمانی دارد؛ و ثانیاً، خود غیبت شونده حضور ندارد تا ادله توجیهی خود را ارائه دهد. در نتیجه، غیبت همیشه به محکمه ای می ماند که غیبت کننده خود در مقام قاضی است و در عین حال چونان شاکی ادله خود را یک جانبه عرضه می دارد و غیبت شونده (متهم غایب ) را محکوم نموده، خود را حق به جانب می پندارد و پیروزمندانه از محکمه بیرون می آید. روشن است که در غیبت نوعی خشونت گفتاری نهفته است و ظلمی آشکار در حق غیبت شونده رخ می دهد. قرآن از چنین ظلم تهوع آوری به خوردن گوشت برادر مرده تعبیر می کند و به شدت از آن باز می دارد.
به هر حال، سه گانه بدگمانی، تجسس در احوال و عقاید دیگران، و غیبت از دیگری، سه ابزار مهم برای فرو ریختن  دیوار اعتماد و لاجرم فرو پاشی صلح در جامعه است. اما آیه 13 سوره حجرات این اندیشه را طرح می کند که خصلت های منفی فوق ناشی از یک انسان شناسی غلط و درک نادرست از خلقت انسان است. اصلاً چرا باید همه انسان ها یک جور باشند و یک جور درباره خالق و آدم و عالم فکر کنند؟
6- تکثر و تفاوت؛ آیه 13 آشکار بر اشتراک در خلقت و در عین حال تمایز و تفاوت انسان ها تصریح دارد . تمایز و تکثری که عمق و ماهیت آن را فقط خداوند می داند؛ « اى مردم! ما شما را از يك مرد و زن آفريديم و شما را تيره‏ها و قبيله‏ها قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد؛ (اينها ملاك امتياز نيست،) گرامى‏ترين شما نزد خداوند با تقواترين شماست؛ خداوند دانا و آگاه است».سیاق آیه چنان است که به رغم منشاء واحد، از تنوع و تفاوت در خلقت انسان سخن می­گوید. روشن است که تنوع در تیره ها و قبیله ها، البته تمایز در اندیشه ها و دریافت ها را نیز کم و بیش به همراه دارد و درک متفاوت انسان های متفاوت از خدا و جهان و انسان را رقم می زند. بدین سان، اگر نسبتی بین تکثر در خلقت و تکثر در اندیشه ها و سلایق را بپذیریم که البته قرآن چنین تکثری را پذیرفته است، لاجرم باید بر «تکثرگرایی دینی» و نه «نسبی­گرایی اعتقادی» تکیه نمائیم.این نکته بدین معنی است که اخلاق دینداری حکم می کند که به همان اندازه که خود و ایمان خود را محکم می دانیم، این حق را به دیگران بدهیم که آنان نیز باور و ایمان خود را محکم بدانند. بر عکس، به همان اندازه که دیگران را از نظر خلوص اعتقادی ناقص می دانیم، دیگران نیز بتوانند این حق را داشته باشند اعتقادات دینی و باورهای مذهبی من را ناتمام و قابل نقد بدانند.
متن آیه چنین می نماید که هرکسی حق دارد «یقین اعتقادی» خاص خود را داشته باشد. اما این یقین هر چه باشد یقین خاص او است و نمی تواند برای دیگر مسلمانان حجت بوده و به یقین دیگران نیز بدل شود. به همین دلیل است که اجماع مسلمانان بر این است که هر کس شهادتین بر زبان جاری کرد مسلمان است و تا زمانی که آشکارا توحید و نبوت را انکار ننموده، همچنان بر مسلمانی او حکم می شود. بیش از این نه کسی مجاز است و نه اصلاً امکان دارد که از باورهای درونی مؤمنان کنکاش نماید.
متأسفانه، جریان های تکفیری به ناروا و خارج از اصول و روش شناسی رایج مسلمانی، سعی دارند و «جزم­های
اعتقادی» خود را معیار کفر و ایمان دیگر مسلمانان قرار می دهند. آنان همه کسانی را که با یقینیات آنان شریک و یا منطبق نیستند، نامسلمان و گمراه می شمارند و بر قتل و آزار آنان حکم می کنند. قرآن پادزهر این افراط گرایی را در پذیرش تمایزات و تفاوت­های بنی آدم، و «تواضع معرفتی» ناشی از این واقعیت ها معرفی می کند. اخلاق دینی حکم می کند که اندکی هم به دیگران حق دهید که درکی متفاوت از تو، و یقینی متفاوت از جزم های اعتقادی تو داشته باشند. در زیر به عقلانی بودن صلح و صلح جویی از منظر «سنّت» می پردازیم.
ب: سنّت و عقلانیت صلح
منظور از عقلانی بودن صلح، «نفع و سودمندی» آن برای جامعه و تمدن اسلامی و لاجرم جهانیان است. منابع دینی نه تنها از مشروعیت صلح سخن گفته و آن را به یک قاعده فقهی بدل کرده اند، بلکه بر فضیلت صلح و ارزش ترجیحی صلح نیز پای فشرده اند. در زیر به برخی از این ادلّه روایی اشاره می­کنیم؛
1- پیامبر اکرم و مشروعیت صلح؛ حدیثی از رسول الله(ص) وجود دارد که علی(ع) و دیگر امامان شیعه نیز آن را روایت کرده اند. متن حدیث چنین است؛« الصُّلْحُ جَائِزٌ بَيْنَ الْمُسْلِمِينَ إِلَّا صُلْحاً حَرَّمَ حَلَالًا أَوْ أَحَلَّ حَرَاماً».[4] از
امام صادق(ع) نیز نقل شده است؛ « الصُّلْحُ جَائِزٌ بَيْنَ النَّاسِ».[5] روایت نخست از مشروعیت صلح بین مسلمین سخن می گوید و گزاره دوم فراتر می رود و ناظر به جواز و مشروعیت صلح بین مردم، اعم از مسلمان و غیر آن، است. روشن است که سیاق این دسته از روایات ارشاد بر حکم عقلاء است و به معنای عقلانی و عقلائی بودن صلح برای بنی بشر است. صلح نیز همانند هر قرارداد و معاهدۀ دیگر، تنها یک خط قرمز برای جامعه مسلمانی دارد و این­که نباید موجب حرام شدن حلال و یا حلال کردن حرام باشد. به تعبیر فقیهان؛ لازم نیست که موافق شرع باشد، بلکه کافی است که مغایر شریعت نباشد. میرزای قمی، فقیه عصر قاجاری، در توضیح روایت می نویسد؛ «این سخن معصوم(ع) که "صلح بین مسلمانان جایز است"، دو احتمال معنایی دارد؛ نخست این که؛ صلح قراردادی مشروع و جایز است، و دوم این که؛ قرارداد صلح مورد امضای شارع بوده، الزام آور است و الزام شرعی دارد»[6]. صلح و صلح سازی چنان فضیلتی نزد پیامبر اسلام دارد که وی از جواز کذب به قصد صلح سخن می­گوید. از دیدگاه پیامبر اسلام، یکی از مستثنیات حرمت دروغ، دروغ به قصد صلح است و می فرماید: «آری صلح­جو دروغ پرداز نیست؛ نعم ان المصلح لیس بکذّاب».[7]
به هر حال، صلح چنان اهمیتی دارد که حتی قَسَم نیز نمی تواند مانع از اقدام به ساختن صلح شود. در روایتی توصیه شده است؛ هرگاه کسی از شما دعوت کرد که برای صلح بین دو نفر میانجی­گری کنید، هرگز نگویید که من قسم خورده ام چنین کاری نکنم.[8] روایت دیگر اما تند تر است ؛طرفین مناقشه را به صلح فرا می خواند و بر صلح شکنان نهیب می­زند و می­گوید؛« ملعون است، ملعون است کسی که برادرش او را به صلح فرا می­خواند و او
صلح نمی­کند».[9] تکرار واژه ملعون حاکی از تأکید بر قبح صلح شکنی یا فرار از صلح است.
2- امام علی(ع) و عقلانیت صلح؛ نهج البلاغه منبع غنی برای صلح پژوهان و صلح جویان است. امام علی(ع) توصیه­های دقیقی برای مهندسی صلح دارد. نخستین گام برای ساختن صلح، داشتن «ارادۀ صلح» است و آگاهی از مزایا و منافع آن برای جامعه. در قطعه ای از عهد مالک اشتر می نویسد؛صلحی را که دشمنت تو را بدان فرا می خواند و رضای خدا در آن است ، از خود دور مکن . زیرا در صلح [ فواید مهمی چون؛] حفظ قوای مسلح تو ، آسایش فکر و فراغ بال تو ، و امنیت سرزمین­ات نهفته است.[10]
- فرایند صلح؛ادبیات امام علی به گونه ای است که فرایند گام به گام ساختن یک صلح را نشان می دهد و یا حد­اقل چنین چیزی قابل استنباط است. این فرایند را می توان در چهارگام خلاصه نمود؛ ارادۀ صلح، گفتگو برای توافق، تبدیل توافق به قرارداد رسمی، و تعیین مکانیسم و نهاد داوری در متن قرارداد. پاره مورد اشاره از عهدنامه مالک اشتر این چهارگانه را مد نظر دارد و در باره وفای به عهد/ قرارداد صلح می افزاید؛ و هرگاه قرار صلحی بین خود و دشمنت بستی، به عهد خود وفادار باش... زیرا، هیچ واجبی از واجبات الهی به اندازه عظمت وفای به عهد مورد اجماع مردم نیست. مردم به رغم آن که آرزوهای پراکنده و آراء پریشان دارند در اهمیت وفای عهد اتفاق نظر دارند. قطع نظر از مسلمانان، حتی مشرکان نیز با توجه به عواقب ویرانگر عهد شکنی، بر حفظ پیمان التزام دارند.[11]
- اخلاق و لوازم صلح؛صلح پیش فرض ها و لوازم خاص خود را دارد. در این جا به برخی از مهم ترین آن ها اشاره می کنیم؛
1- حرمت انسان و احتیاط در خونریزی؛ عهدنامه تأکید دارد که ؛ ایّاک و الدماء و سفکها بغیر حِلّها؛ نهایت احتیاط و پرهیز را در ریختن خون ناحق داشته باش. زیرا، هیچ چیز به اندازه ریختن خون ناحق موجب بدبختی و زوال نعمت نمی شود. هرگز بر این اندیشه نباش که پایه های قدرت خود را بر خونریزی حرام بنا کنی زیرا این کار بر عکس موجب ضعف و زوال دولت و انتقال قدرت خواهد بود.
2- دعا برای حفظ خون دشمن؛امام(ع) نه تنها از خونریزی و عواقب قهری آن هشدار می دهد، بلکه برعکس، یاران خود را توصیه می­کند که برای برقراری صلح و جلوگیری از خونریزی دعا کنند. متن دعای امام چنین است؛خدایا، خون ما و دشمنانمان را حفاظت نما، و بین ما و آنان صلح ایجاد کن، و آنان را هدایت فرمای که اگر جاهلند حق را بشناسند و اگر به سرکشی و دشمنی رانده شده اند از از این راه برگردند.[12]
3- منع از دشنام و لعنِ دشمن؛ نصر بن مزاحم در خلال گزارش خود از جنگ صفین(سال37 هجرت)، به مطلب ارزشمندی از اخلاق امیرالمؤمنین اشاره می کند و می نویسد؛ حِجربن عدی و عمرو بن حَمق- که از یاران نزدیک امام بودند- اهل شام را لعن و دشنام می دادند. خبر به امام که رسید. پیغام فرستاد؛ بس کنید این کاری که از شما شنیده ام. آن دو پیش امام آمدند و پرسیدند؛ مگر ما به حق نیستیم و مگر شامیان به ناحق به جنگ ما بر نخاسته اند؟ امام پاسخ داد؛ آری چنین است. گفتند؛ پس چرا ما را از لعن و دشنام شامیان باز می داری؟ امام پاسخ داد؛ زشت می دانم و بیزارم از این که یاران من زبان به لعن و دشنام گشایند. به جای آن بهتر است که کارهای نادرست آنان را به مردم گزارش کنید و گفتار و کردار ناروای آنان را به آگاهی مردم برسانید[ تا خود مردم قضاوت کنند]. به جای لعن و دشنام، دعا کنید که خداوند خون ما و آنان را حفظ نماید و بین ما صلح برقرار کند.[13]
ج: وظیفه فرد در ساختن/ حفاظت صلح
اشاره کردیم که صلح در ادبیات فقیهان بیشتر ناظر به قراردادی است که هدف از تشریع آن قطع نزاع و مخاصمه است. اما روشن است که اهمیت صلح مشروط به وجود خصومت و منازعه نیست،[14] بلکه صلح بیشتر حالت بازدارندگی دارد تا حل منازعه. به عبارت دیگر، صلح دو کاربست متمایز دارد؛ یکی، حل منازعه پس از آن که اختلاف و نزاعی به هر دلیل بین دو کس یا دو گروه و ملتی پیدا می شود؛ و دوم، نقش بازدارندگی صلح است که از ابتدا و پیشاپیش مانع از ظهور منازعه و لاجرم پیامدهای ویرانگر آن می شود. بدین سان، صلح و صلح جویی پدیده ای موقت و مربوط به شرایط نزاع و درگیری نیست. بلکه، مسئله­ای دائمی و ابزاری اساسی برای تداوم نظم عمومی و پرهیز از افتادن جوامع در شرایط منازعه و جنگ است. این نکته بدین معنی است که جنگ و صلح نمی آیند، بلکه ساخته می شوند. آن دو حاصل شرایط ساختاری نیستند، بلکه دست پخت ما مردمان هر جامعه در هر زمان است. با چنین دیدگاهی، صلح جویی وظیفه اخلاقی فرد فرد بنی بشر تلقی می شود که هرکس به سهم خود بار چنین وظیفه ای را مکلف است بر دوش خود حمل نماید. مولانا در دیوان شمس تبریزی به زیبایی به این وظیفه اشاره می کند و می سراید:
تو مگو همه به جنگند و ز صلح من چه آید    تو یکی نه‌ای هزاری تو چراغ خود برافروز
که یکی چراغ روشن ز هزار مُرده بهتر            که به است یک قد خوش ز هزار قامت کوز .[15]
-خاتمه؛ امید به صلح و بازگشت عقلانیت
واقعیت این است که جهان اسلام در بد مخمصه ای افتاده و ترازوی تمدن آن کج شده است. رادیکالیسم مذهبی،
جنایی شدن مذهب، جنگ و ویرانی، قلب جهان اسلام را می فشارد و نبض حیات او در آستانه توقف ایستاده است. چنین شرایطی البته هر مسلمانی را به پرتگاه یأس می کشاند و خار نا امیدی را به پای اندیشه و تدبیر او می نشاند. آیا تمدن ما به پایان تاریخی خود رسیده است؟ آیا، آهنگ آن دارد که از دنیای زندگان هجرت کند و با تمدن های گذشته همنشین شود؟ آیا تمدن اسلامی قادر است تعادل مورد نیاز و توازن مطلوب خود را دوباره باز یابد؟ آیا ممکن است .
رادیکالیسم موجود به فرصتی تاریخی برای باز اندیشی در اصول و پایه های ارزشی مسلمانان بدل شود؟چنین می نماید که هر دو فرض قضیه امکان منطقی دارد؛ بحران موجود هم می تواند آغازی بر پایان تاریخی تمدن ما باشد و هم این پتانسیل را دارد که فرصتی برای آسیب شناسی و اصلاح تفکر اسلامی فراهم نماید. تنها شرط این فرض دوم این است که جامعه اسلامی و بویژه نخبگان آن امید به صلح را از دست ندهند. اگر نه بیشتر، لا اقل به اندازه رادیکال های مذهبی و جریان های تکفیری این همت و مجاهدت را داشته باشند که ذخیره های معنویت و عقلانیت مکنون در منابع اسلامی را به جهانیان و مهم تر از همه به خود مسلمانان بشناسانند. سخن مولوی اهمیت زیادی دارد؛ او هرگز نمی گوید که «به یک گل بهار نمی شود». بلکه بر این اندیشه است که؛ «که یکی چراغ روشن ز هزار مرده بهتر». به تعبیر شاعر دیگر؛« یک شمع فروزان به کف قافله سالار/ تا طاق ثریا ببرد انجمنی را». مهم این است که در مقابل طوفان جنگ طلبی، موج صلح جویی نیز از درون جهان اسلام برآید. شاید به این وسیله درآمدی بر تعادل باشد. مولوی سخنی دارد که صلح، صلح می آفریند و جنگ نیز بر جنگ می افزاید:
موجهای صلح بر هم می‌زند              کینه‌ها از سینه‌ها بر می‌کند
موجهای جنگ بر شکل دگر              مهرها را می‌کند زیر و زبر
مهر تلخان را به شیرین می‌کشد       زانک اصل مهرها باشد رَشَد
قهر شیرین را به تلخی می‌برد           تلخ با شیرین کجا اندر خورد.
این ابیات از مثنوی مولانا، حاکی از این واقعیت است که هر دو موج جنگ و صلح جاذبه ها و لاجرم پیامدهای خاص خود را دارد. همچنین به این معنی است که اگر موج­های صلح ضعیف باشند البته مقهور امواج سهمگین جنگ خواهند شد. لیکن در صورت توازن امواج صلح و جنگ در جامعه، چون صلح جاذبه ذاتی دارد و با طبع بشر سازگارتر است، امکان فراگیری بیشتری دارد. وی با اشاره به این ویژگی صلح می سراید:
آن‌ها که اهل صلحند بردند زندگی را              وین ناکسان بمانند در جنگ زندگانی[16]
***
پانوشت‌ها:
[1] - الصُلح؛ و هو سيّد الأحكام، و قد شرع لقطع التشاجر و الخصام إلَّا ما حرّم الحلال و حلل الحرام، و يعتبر في المتصالحين كل ما يعتبر في العقود من العقل و البلوغ و الرشد و الاختيار و نفوذ التصرّف و أركانه المصالح عنه من عين أو دين أو حق أو منفعة و المصالح به، و الصيغة هي: صالحت و قبلت، و هو قسمان: اختیاری و قهری. - نجفى، كاشف الغطاء، محمد حسين بن على بن محمد رضا، وجيزة الأحكام، 6 جلد، مؤسسه كاشف الغطاء، نجف اشرف - عراق، دوم، 1366 ه‍ ق، ج3، ص26.
[2] - النساء/128.
[3] - وَ إِن طَائفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُواْ فَأَصْلِحُواْ بَيْنهَمَا فَإِن بَغَتْ إِحْدَئهُمَا عَلىَ الْأُخْرَى‏ فَقَاتِلُواْ الَّتىِ تَبْغِى حَتىَ‏ تَفِى‏ءَ إِلىَ أَمْرِ اللَّهِ فَإِن فَاءَتْ فَأَصْلِحُواْ بَيْنهما بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُواْ إِنَّ اللَّهَ يحُبُّ الْمُقْسِطِينَ(9) إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُواْ بَينْ‏ أَخَوَيْكمُ‏ وَ اتَّقُواْ اللَّهَ لَعَلَّكمُ‏ تُرْحَمُونَ(10) يَأَيهُّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِّن قَوْمٍ عَسىَ أَن يَكُونُواْ خَيرْا مِّنهْمْ وَ لَا نِسَاءٌ مِّن نِّسَاءٍ عَسىَ أَن يَكُنَّ خَيرْا مِّنهْنَّ وَ لَا تَلْمِزُواْ أَنفُسَكمُ‏ وَ لَا تَنَابَزُواْ بِالْأَلْقَابِ بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْايمَانِ وَ مَن لَّمْ يَتُبْ فَأُوْلَئكَ هُمُ الظَّالِمُونَ(11)يَأَيهُّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ اجْتَنِبُواْ كَثِيرًا مِّنَ الظَّنّ‏ إِنَّ بَعْضَ الظَّنّ‏ إِثْمٌ وَ لَا تجَسَّسُواْ وَ لَا يَغْتَب بَّعْضُكُم بَعْضًا أَ يحُبُّ أَحَدُكُمْ أَن يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتًا فَكَرِهْتُمُوهُ وَ اتَّقُواْ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَّحِيمٌ(12)
يَأَيهُّا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكمُ مِّن ذَكَرٍ وَ أُنثىَ‏ وَ جَعَلْنَاكمُ‏ شُعُوبًا وَ قَبَائلَ لِتَعَارَفُواْ إِنَّ أَكْرَمَكمُ‏ عِندَ اللَّهِ أَتْقَئكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ(13)
[4] - قمّى، صدوق، محمّد بن على بن بابويه، من لا يحضره الفقيه، 4 جلد، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم، قم - ايران، دوم، 1413 ه‍ ق. ج3، ص23.
[5] - كلينى، ابو جعفر، محمد بن يعقوب، الكافي (ط - الإسلامية)، 8 جلد، دار الكتب الإسلامية، تهران - ايران، چهارم، 1407 ه‍ ق، ج5، ص259.
[6] - گيلانى، ميرزاى قمّى، ابو القاسم بن محمد حسن، جامع الشتات في أجوبة السؤالات (للميرزا القمي)، 4 جلد، مؤسسه كيهان، تهران - ايران، اول، 1413 ه‍ ق،ج3، ص213.
[7] - بروجردى، آقا حسين طباطبايى، جامع أحاديث الشيعة، 31 جلد، انتشارات فرهنگ سبز، تهران - ايران،
اول، 1429 ه‍ ق، ج23،ص894.
[8] - همان، ص893.- اذا دعيت لصلح بين اثنين فلا تقل علىّ يمين الّا أفْعَلُ.
[9] - همان، ص894.- قوله عليه السلام ملعون ملعون رجل يبدأه أخوه بالصلح فلم يصالحه.
[10] - صبحی صالح، نهج البلاغه، ص442.
[11] - همان.
[12] - سید محمد رضی، نهج البلاغه، قم: موسسۀ نهج البلاغه، 1414ق، ص242.
[13] - نورى، محدث، ميرزا حسين، مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، 18 جلد، مؤسسه آل البيت عليهم
السلام، بيروت - لبنان، اول، 1408 ه‍ ق، ج12، صص306-307.
[14] - بجنوردى، سيد حسن بن آقا بزرگ موسوى، القواعد الفقهية (للبجنوردي، السيد حسن)، 7 جلد، نشر الهادي، قم - ايران، اول، 1419 ه‍ ق، ج5،صص11-12.
[15] - مولوی، دیوان شمس، غزل شماره 1197.
[16] - همان، غزل شماره 2961
Image

فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ

 

پس بشارت ده به آن بندگان من كه به سخن گوش فرا مى‏ دهند و بهترين آن را پيروى مى كنند

مجمع مدرسین و محققین حوزه علمیه قم