محمد موحدی ساوجی
هرچند چندی است عواملی موجب گشته روزه سکوت اختیار کنم، اما گاه بروز حوادثی هر انسان با وجدان را به سخن وا می دارد و سکوت را گناهی نابخشودنی می نگرد. در روز یکشنبه ششم محرم بعد از اذان ظهر، به قصد انجام فریضه ظهر و عصر و زیارت حضرت معصومه (علیهاالسلام) و آیت الله العظمی منتظری (قدس سره) به حرم مطهر رفتم. ابتدا فاتحه ای خوانده، سپس برای نماز و زیارت در قسمتی از مسجد شهید مطهری جای گرفتم. افراد زیادی از قشرهای مختلف و بیشتر از میان توده های مردمی بر مزار آیت الله منتظری توقف کرده، فاتحه می خواندند؛ برخی قبر را می بوسیدند یا براساس اعتقاد خود، بر آن دست کشیده تبرک می جستند. با این که مزار پدر مهربان ملت از سایر قبور مراجع ساده تر و فاقد حتی سنگ قبری است، اما گویا دلهای فراوانی را به سوی خود کشانده است و حقیقت و معنویت اوست که بر قلبها حکومت می کند نه عکس یا سنگ مزار او.
بعد از خواندن نماز و زیارت، دیگر حرم خلوت شده بود؛ آهسته بر مزار مراد و آموزگار خود نشستم و مشغول خواندن قرآن و فاتحه شدم. کم و بیش باز هم افرادی می آمدند، فاتحه ای می خواندند و می رفتند. برخی دیگر هم که محتاط تر نشان می دادند و کمی دورتر ایستاده بودند، با دیدن یک روحانی که بر این مرقد توقف کرده جرأت به خرج داده نزدیک می شدند!! مدتی گذشت. هربار که بر این مزار توقف می کردم حضور افرادی با رفتاری غیر عادی توجه مرا جلب می کرد. این بار نیز مستثنی نبود! ناگهان فردی که ظاهر او به برادران لباس شخصی شباهت داشت از کنار مزار گذشت و با لحنی که گویا با عالم غیب ارتباط دارد و البته بی ادبانه، گفت: " بر سر این قبر فاتحه نخوانید؛ فایده ای ندارد!" من با تندی به او پاسخ دادم: "به تو هیچ ارتباطی ندارد!" او که کمی جا خورده بود گفت: " من نهی از منکر می کنم!" گفتم: "این عمل تو مصداق منکر است" و ادامه دادم: "بصیرت داشته باش!" بیچاره مانده بود چه بگوید. گفت: "برای کسی که انتخابات را تحریم می کند نباید فاتحه خواند!!" دیدم این بنده خدا خیلی از مرحله پرت است. نه تنها منکر و معروف را نمی تواند از هم تشخیص دهد، آنقدر از مسائل روز بی اطلاع است که نمی داند آیت الله منتظری نه تنها انتخابات را تحریم نکرده بلکه در اکثر آنها شرکت هم داشته است. با بی محلی به او پشت کرده، به فاتحه و قرآن ادامه دادم. چند نفر را مشاهده کردم که از گوشه و کنار این صحنه را زیر نظر گرفته بودند! یکی دو نفرشان از دقایقی قبل ظاهراً قرآنی به دست گرفته و بر سر مزار مرحوم آیت الله بهجت نشسته بودند. حمل به صحت این است که واقعاً از روی علاقه به آن مرحوم آنجا بودند اما (شاید از روی کنجکاوی) مرا هم زیر نظر داشتند. شاید بدبینی برخی از دوستان به این قبیل افراد از آن رو باشد که معمولاً آنان که به مزار یا زائران آیت الله منتظری بی احترامی می کنند در لوای مزار آیت الله بهجت سنگر گرفته خود را فاتحه خوان او جلوه می دهند. کم نیستند دوستانی که مشاهده کرده اند این عده به بهانه فاتحه خوانی برای آن مرحوم، بر مرقد آیت الله منتظری پا گذاشته، رد شده یا بی احترامی کرده اند. البته این افراد غالباً تکراری و یک شکلند و گویا این رفتار را برای خود وظیفه ای روزانه (یا به قول آن بنده جاهل خدا، نهی از منکر) به شمار می آورند! من خود چندی قبل شاهد بودم که فردی که بسیار به فرد امروز شباهت داشت، جعبه سیاه پوش مزار فقیه عالیقدر را جابجا کرده، به سرعت بر قبر آیت الله بهجت نشسته وانمود کرد که فاتحه می خواند؛ و هنگامی که با اعتراض من روبرو گردید، مدعی شد که قبر آیت الله منتظری همان جایی است که او جعبه را گذاشته!
دقایق کوتاهی سپری شد. فرد متهتک ظاهراً صحنه را ترک گفته بود. مشغول خواندن سوره یاسین بودم که فردی ملبس به لباس روحانیت مرا صدا کرد و گفت سوالی دارد! از جا برخاستم و آماده شنیدن شدم. با لحنی کاملاً مودبانه گفت: "حاج آقا! شما که به عنوان یک روحانی بر سر قبر آقای منتظری فاتحه می خوانید به نوعی ایشان را تأیید کرده اید؛ در حالی که در ذهن من نسبت به ایشان سوالات و شبهاتی مطرح است و دوست دارم اگر مزاحم نیستم شبهات مرا برطرف نمایید." برای لحظاتی احساس کردم راست می گوید و به راستی جویای حقیقت است؛ و به این احتمال که این حوادث با یکدیگر مرتبط باشد، وقعی ننهادم. به گوشه ای رفته، نشستیم. او خود را شاغل در بخش حکمت دانشگاه شهید بهشتی معرفی کرد. (نمی دانم چنین بخشی در این دانشگاه وجود دارد یا خیر؟) به او گفتم برای رسیدن به حقیقت کافی است به محکماتی که از آموزه های دینی به ما رسیده است اکتفا کنیم. گفت حرف متینی است و از شما استفاده می کنم. گفتم: "آموزه های قرآنی و سیره و سخن پیامبر و اهل بیت به ما فرمان می دهد که در برابر گمان سوئی که به انسان دیگر پیدا می کنیم یا اتهامی که درباره او می شنویم، سخن و دفاع او را هم جویا شویم. آیا شما این دستور دینی را درباره آیت الله منتظری به کار بسته اید؟" او بدون توجه به این سوال، پاسخ برخی از شبهاتش را از من جویا شد، و با یک رتبه عقب نشینی گفت: "اصلا من فرض می گیرم حق کاملاً با آیت الله منتظری بوده است. اشکال من به ایشان این است که چرا ایشان بدون توجه به ضرورت اتحاد میان مسلمانان، به مخالفت با حاکمان وقت پرداخت و صفوف جامعه اسلامی را به انشقاق کشانید. در حالی که در وقتی در امت موسی (علیه السلام) گوساله پرستی رواج یافت، هارون برای حفظ وحدت نه تنها مخالفتی نکرد بلکه موید هم شد. یا در زمان حکومت خلفا، امیرالمومنین(علیه السلام) با آنان مخالفتی نکرد و موید آنان نیز بود."
گفتم: " اولاً این روایت شما از داستان حضرت هارون برخلاف چیزی است که در قرآن بیان شده است. براساس تصریح قرآن کریم، هارون (علیه السلام) در برابر این گمراهی مردم، نهی منکر کرد ولی زمانی که گوش شنوایی نیافت و اکثریت مردم بر گوساله پرستی تا بازگشت موسی (علیه السلام) از کوه طور اصرار ورزیدند، به نهی از منکر زبانی اکتفا کرد و برای وحدت و عدم تفرقه به اقدام عملی دست نزد: «وَ لَقَدْ قَالَ لهمْ هَارُونُ مِن قَبْلُ يَاقَوْمِ إِنَّمَا فُتِنتُم بِهِ وَ إِنَّ رَبَّكُمُ الرَّحْمَانُ فَاتَّبِعُونىِ وَ أَطِيعُواْ أَمْرِى» سوره طه/آیه 90: «و در حقيقت، هارون قبلا به آنان گفته بود: "اى قوم من، شما به وسيله اين [گوساله] مورد آزمايش قرار گرفتهايد، و پروردگار شما [خداى] رحمان است، پس مرا پيروى كنيد و فرمان مرا پذيرا باشيد."»
ثانیاً: قیاس شما که این زمان را به زمان حضرت امیر (علیه السلام) مقایسه می کنید، قبول ندارم و قیاس صحیحی نمی دانم. و اساساً این قبیل شبیه سازی ها را خطرناک می دانم." او که گمان می کرد من در این مقایسه کم آورده ام، با اصرار و تأکید گفت: "نه! اتفاقاً قیاس کاملاً صحیحی است! مگر نه این است که رفتار مولا باید سرلوحه کار ما باشد؟" گفتم: "بدون این که خدای ناکرده بخواهم شخصیتهای این زمان را با شخصیتهای آن زمان مقایسه کنم و فقط برای این که اجمالاً غلط بودن مقایسه شما را گوشزد کرده باشم، می گویم: حضرت امیر (علیه السلام) در زمان خلفای اول و دوم محل مشورت آنان بود و بسیاری از خطاهای آنان را علناً تذکر می داد و از این بابت هیچ تعرضی به او نمی شد؛ این در حالی است که در زمان ما در برابر انتقاد آیت الله منتظری به استقراض خارجی که گذشت زمان هم حقانیت گفته او را ثابت کرد، همه دیدیم چه بر سر او آوردند و ..."
گفت: " زمان عثمان را چه می گویی؟ حضرت در برابر عثمان با آن همه تخلفات او سکوت کردند بلکه حامی او بودند!" گفتم: "از شما متعجبم. حضرت در موارد متعدد مخالفت خود را با سیاستهای او علنی کردند که یکی از آنها ماجرای تبعید ابوذر به ربذه است."
دیگر احساس کردم عصبانی شده است و دیگر آن لحن دوستانه در ابتدا را ندارد. به او گفتم: " سوال اصلی مرا پاسخ ندادید. شما در برابر شبهات و اتهاماتی که به ایشان وارد می کنید آیا دفاعیات و پاسخهای ایشان را هم خوانده اید؟"
با عصبانیت گفت: "نیازی ندارد بخوانم. منتظری به خون شهدا خیانت کرده ..." و چند جمله اهانت آمیز دیگر بر زبان جاری ساخت! فهمیدم گمان من درباره این بنده خدا نیز خطا بوده و تعصبات نمی گذارد که منطقی سخن بگوید. بلافاصله در حالی که از جایم بر می خاستم، گفتم: "پس خداحافظ شما!"
در راه منزل خیلی متأثر بودم. از یک سو به حال این جماعت تأسف می خوردم که وقتی روحانی و باسوادشان این فرد است تکلیف عوام و بی سوادشان معلوم است. و از سوی دیگر در اندیشه مظلومیت آیت الله العظمی منتظری بودم که چگونه این جاهلان با مرقد او نیز دشمنی می کنند. آنقدر سطح فکرشان پایین است که گمان می کنند فاتحه خوانی ما تنها او را فایده می رساند، یا اهانت به مرقد او بر آستان کبریایی او گزندی می رساند. سروده ای را که استاد شفیعی کدکنی در وصف منصور حلاج خوانده است، به یاد می آورم؛ هرچند امیدوارم که دعای خیر آن پدر مهربان – که همواره مخالفان و دشمنانش را نیز شامل می گشت- عاملی برای هدایت آنان گردد:
در آینه دوباره نمایان شد با ابر گیسوانش در باد باز آن سرود سرخ اناالحق
ورد زبان اوست تو در نماز عشق چه خواندی؟ که سالهاست
بالای دار رفتی و این شحنه های پیر از مرده ات هنوز پرهیز می کنند
نام تو را به رمز رندان سینهچاک نشابور در لحظه های مستی
مستی و راستی آهسته زیر لب تکرار می کنند
وقتي تو روي چوبه ی دارت خموش و مات بودی ما انبوه کرکسان تماشا
با شحنههای مامور مامورهای معذور
همسان و همسکوت ماندیم خاکستر تو را باد سحرگهان هر جا که برد
مردی ز خاک رویید در کوچه باغ های نشابور مستان نیم شب به ترنم
آوازهای سرخ تو را باز ترجیع وار زمزمه کردند نامت هنوز ورد زبان هاست