سيدعلي ميرموسوي
مطهري در مجموع به سنتي تعلق داشت كه از دوران مشروطيت آغاز شده و از آن با عنوان نوانديشي ديني ميتوان ياد كرد. مطالعات عميق او در حوزه فلسفه اسلامي و تسلط به مباحث كلامي و آشنايي با فقه و اصول، او را در موقعيتي قرار داده بود كه بتواند از دانشهاي مختلف اسلامي در اين راستا بهره برد. افزون بر اين آشنايي با دستاوردهاي علوم انساني جديد به ويژه در حوزه فلسفه غرب، زمينه استفاده از اين يافتهها را براي او فراهم ميكرد، همنشيني با اساتيد برجسته دانشگاه نيز او را ياري ميكرد. از نظر فقهي دست پرورده مكتب فقهي آيتالله بروجردي بود ولي در فلسفه از علامه طباطبايي، در مباحث عرفاني و سياسي از امام خميني و در امور اخلاقي و معنوي از حاج ميرزاعليآقا شيرازي تاثير پذيرفته بود. با وجود اين، رويكرد ايشان در برخورد با موضوعات و مباحث بيشتر كلامي بود به اين معنا كه در پي توضيح و تبيين و دفاع از آموزههاي ديني بوده ولي از فلسفه و فقه نيز در بحثهاي خود ياري ميجست.
پروژه فكري مطهري را در مجموع ميتوان اصلاح فكر ديني دانست ولي دريافت درست پروژه فكري او نيازمند توجه به زمينهها و شرايطي است كه انديشه مطهري در بستر آن شكل گرفت. اين شرايط را ميتوان به دو بخش تقسيم كرد: نخست زمينههاي ايدئولوژيك و ذهني و دوم زمينههاي عملي و سياسي. او در زمانهاي ميزيست كه از يك سو ايدئولوژي ماركسيستي روبهرشد بود و از سوي ديگر جريان اسلامگرايي، به ويژه اسلام سياسي، در حال شكلگيري و بسط بود. در اين ارتباط ميتوان از تقابل و دوگانگي نوانديشي ديني و افراطيگري و يا راديكاليسم ياد كرد. افزون بر اين در بخشي از نيروهاي مذهبي نيز نوعي برداشتهاي واپس گرايانه و خرافي از مذهب رواج داشت. اين نوع برداشتها به رشد گرايش اسلامستيزانهاي دامن ميزد كه در بخشي از روشنفكران در حال شكلگيري و با نوعي باستانگرايي همراه بود. نسل جوان و جديد در تكاپوي اين ايدئولوژيها و برداشتها با انبوهي از پرسشها روبهرو و تشنه دريافتي روزآمد از اسلام بود. از نظر عملي نيز اقتدارگرايي عصرپهلوي و جلوگيري از مشاركت و فعاليت سياسي احزاب و گروهها به تدريج فضا را راديكال و انقلابي ميكرد. افزون براين رواج برخي مظاهر تجدد كه با تضعيف شعاير ديني همراه بود، نوعي دين گريزي را در نسل جوان تحصيلكرده در پي داشت.
در چنين شرايطي پروژه اصلاحي مطهري چند هدف را دنبال ميكرد: نخست فهمي سازگار با مقتضيات زمان و مكان از اسلام را جستوجو ميكرد كه پاسخگوي نيازهاي انسان مسلمان در روزگار كنوني باشد. بر اين اساس او به نوعي، خواهان آشتي و پيوند سنت و تجدد بود. دوم اينكه پيرايه زدايي از فهم ديني و بازگشت به دريافتي ناب از دين را در سرداشت. در اين راستا ميتوان از مبارزه با تفاسير قشري و خرافي از دين ياد كرد. در نهايت او در پي پاسخ به انتقادات و شبهاتي الحادي بود كه از سوي روشنفكران اسلامستيز مطرح ميشد. افزون بر اين مطهري دغدغههاي سياسي نيز داشت و در اين عرصه نيز اصلاحات را پي ميگرفت.
يكي از بحثهاي مهم در پروژه فكري او عقلانيسازي اجتهاد بود. همچنان كه در جاي ديگر يادآورشدهام عقلانيسازي اجتهاد به معناي كوشش در جهت برجسته ساختن نقش عقل در استنباط احكام و سازگار كردن برداشتهاي فقهي با يافتههاي عقلي است. اصلاح نهاد دين و سازمان روحانيت نيز بخش ديگري از پروژه فكري او بود و بي ترديد در صورت تداوم حيات، همين پروژه را ادامه ميداد. آثاربر جاي مانده از او به خوبي تلاش در راستاي پروژه بيان شده را نشان ميدهند. با وجود تفاوت بين آثار مكتوب يا قلمي و شفاهي يا سخنرانيهاي ايشان، به غير از درسگفتارها، آنها را به سه بخش ميتوان تقسيم كرد: نخست آنچه جنبه توضيحي و تفسيري داشت و در راستاي ارايه بينش و جهان بيني اسلامي نگاشته بود؛ مانند مجموعه «جهانبيني اسلامي» يا شرح بر «اصول فلسفه و روش رئاليسم». دوم آثاري كه جنبه دفاعي داشت و در دفاع از بينش اسلامي يا پاسخ به مسائل مهم يا شبهات نگاشته بود؛ مانند «انسان و سرنوشت»، «عدل الهي»، «حماسه حسيني»، «مساله حجاب»، «نظام حقوق زن در اسلام». سوم آثاري كه جنبه انتقادي يا رديه داشت كه در مخالفت با برخي مكاتب فكري زمانه خود نگاشته بود مانند «نقدي بر ماركسيسم».
هر انديشمند در جريان رشد فكري خود دچار تحول ميشود و به بياني انديشه جدي و صادقانه با تغيير و دگرگوني همراه است. مطهري نيز از اين اصل مستثني نبود. به طور كلي زندگي فكري ايشان را ميتوان به سه دوره تقسيم كرد: نخست دوره تكوين شخصيت فكري او كه از آغاز تحصيل تا هنگام مهاجرت به تهران و تدريس در دانشگاه را در بر ميگيرد، دوم دوره نظريهپردازي و توليد انديشه، سوم دوره ايدئولوژي پردازي و فعاليت سياسي در سالهاي منتهي به انقلاب. در دوره دوم به نظر ميرسد انديشه ايشان به تدريج متناسب با تعميق بينش او از جهان جديد دچار تحول شد. در اين دوره همچنين او با دوگانه راديكاليسم و نوانديشي ديني مواجه بود و در تقابل با گرايش نخست و در تقويت گرايش اخير كوشش ميكرد. تفاوت ديدگاه ايشان در دهه ٤٠ در بحثهاي جهاد و بردگي با آنچه در دهه ٥٠ درمورد آزادي مطرح ميكرد را ميتوان به عنوان نمونهاي از اين تحول ياد كرد. در انديشه سياسي نيز ميتوان گذار از مشروطه به جمهوري اسلامي را به ايشان نسبت داد.
اما ايدئولوژي نظام در چارچوب گفتمان اسلام سياسي شكل گرفت و گرايشهاي گوناگون چپ، محافظهكار، فقاهتي و غير فقاهتي، دموكراتيك و اقتدارگرا در پديد آمدن آن سهيم بودند. البته در نهايت گرايش فقاهتي نقش برجستهتري يافت و دست بالا را پيدا كرد. مرحوم مطهري نيز در پردازش اين ايدئولوژي و تدارك بنيانهاي فكري انقلاب سهيم بود ولي نميتوان اين نقش را بي بديل و منحصر دانست. در اين عرصه او گرايش ميانه و فقاهتي را نمايندگي ميكرد و در پي ارايه برداشتي دموكراتيك و مردم سالارانه از نظام جمهوري اسلامي بود. در اين راستا او با دو جريان مرزبندي داشت: نخست، جريان چپ به ويژه چپ مذهبي كه تحت تاثير ادبيات ماركسيستي به تفسير آموزههاي اسلامي ميپرداختند. مرحوم محمد نخشب و شريعتي انديشمندان برجسته اين جريان بودند كه گروههاي راديكال همچون مجاهدين خلق و فرقان تحت تاثيرافكارآنان شكل گرفتند. استاد مطهري نسبت به اين گروهها بسيار احساس خطر ميكرد، زيرا معتقد بود آنان با برداشتي بسيار سطحي و انحرافي از اسلام و تندرويهاي جاهلانه در راه خطرناكي گام بر ميدارند. دوم، جريان محافظه كار كه با تفسيري اقتدارگرايانه از اسلام، الگويي بسته و غير دموكراتيك از حكومت ديني ارايه ميكردند. براين اساس مطهري تفسيري نوگرايانه از انقلاب اسلامي داشت و آن را حركتي در راستاي تحقق آرمانها و ارزشهاي والاي بشريت همچون آزادي، برابري و استقلال ميدانست كه با تعاليم ديني نيز همسويند.
پس از انقلاب و در پي توصيههاي امام(ره) به مطالعه آثار ايشان، گرايشي جدي در نسل جوان به مطالعه اين آثار پديد آمد و دورههاي مطالعاتي تدوين شد. بسياري از افراد از جمله خود من در اين چارچوب بيش از يك بار تمامي آثار ايشان را مطالعه كردهاند. البته اين مطالعهها با رويكردي ايدئولوژيك انجام شد و در غياب نگاهي نقادانه انجام ميشد. با وجود اين به نظر ميرسد شخصيت مطهري آنگونه كه شايسته بود به جامعه معرفي نشد و البته دراين موضوع برخورد گزينشي با آثار ايشان نيز موثر بود. از اين رو رويكرد انتقادي مطهري نسبت به برداشتهاي رايج ديني كه با مقتضيات زمان و مكان ناسازگار است، چندان مورد توجه قرار نگرفت. بهترين راه براي فهم ميزان شناخت درست از مطهري، بررسي برداشتهايي است كه در افكار عمومي جامعه از ايشان وجود دارد. امروز متاسفانه مرحوم مطهري با افرادي مقايسه ميشود و از آنان به عنوان مطهري زمان ياد ميشود كه هيچ نوع نسبت فكري با او ندارند. بنابراين ميتوان ادعا كرد روش و شيوه تفكر مطهري به جز در بين سطح معدودي از فرهيختگان ناشناخته مانده است. اگرچه نام و آوازه مطهري پابرجاست، ولي راه و رسم او چندان پيرو راستيني ندارد.
منبع: روزنامه اعتماد