محمود صلواتی(محقق و مترجم قرآن و نهج البلاغه)
نویسنده در این نوشتار به این موضوعات می پردازد:
خشونت های انجام گرفته پس از پیامبر(ص) به ویژه در حق خاندان پیامبر(ع)
نهادینه شدن خشونت و هرج مرج با ترور و سوء استفاده از آن توسط معاویه
خوارج اولین گروه سازمان یافته تروریستی و خشونت طلب و رابطه جمود فکری با آن
نفوذ افکار خارجی گری در فرق اسلامی و مشخصات فکری خوارج
تاثیر تفکر خوارج در ایجاد اختلافات مذهبی
خارجی گری و تکفیر و تفسیق اصلاحگران و صاحبان اندیشه
سرچشمه حرکت های تکفیری و فرقه گرایانه در جهان امروزین اسلام
مقدمه
دین مبین اسلام همانند دیگر ادیان آسمانی بر پایه مهر و محبت و رشد و سعادت انسانها بنا شده است و پیامبرگرامی اسلام خود دارای اخلاقی پسندیده و روش و منش نیکویی بود تا جایی که خداوند متعال در قرآن کریم این صفت نیک وی را میستاید و می فرماید: «و انّک لَعَلی خُلُقٍ عظیم»[1]. تو دارای اخلاق نیکویی هستی . و در جای دیگر میفرماید: «و لَو کُنتَ فَظّاً غَلِیظَ اَلقَلبٌ لَانفَضّوا من حَولِک»[2]. اگر بد خلق و درشتخو بودی از پیرامونت پراکنده میشدند. برخورد محبتآمیز پیامبر اکرم با مشرکان پس از فتح مکه، با آنکه چندین جنگ را علیه مسلمانان تدارک دیده بودند و اینکه خانة ابوسفیان سرکردة مشرکان را خانه امن اعلام کرد و فرمود: «امروز روز گذشت است نه روز انتقام»، برای همیشه بر تارک تاریخ میدرخشد.
از سوی دیگر ارائه چهرهای خشن از دین و برخوردهای خشونتآمیز به نام اسلام، بیتردید حرکتهایی ضد دینی است که دینگریزی مؤمنان را نیز به دنبال خواهد داشت.
برخوردهای خشونت آمیز با خاندان پیامبر پس از وفات آن بزرگوار به ویژه با تنها بازمانده وی حضرت فاطمه زهراو استفاده از حربه خشونت برای سرکوب مخالفان در شرایط حساس آن روزگار از اموری بود که بیشترین ضربه را بر پیکره جامعه نوپای اسلامی وارد آورد که برای همیشه آثار زیانبار آن بر تاریخ و تمدن جامعه اسلامی برجای خواهد ماند.
ترور خلیفه دوم «عمر» توسط یکی از موالیان که از عملکرد خلیفه ناخرسند بود و محاصره خانه خلیفه سوم «عثمان» و ممانعت از رساندن آب و غذا به وی و اقدام به کشتن وی در یک هجوم دسته جمعی، از اموری است که با هیچیک از معیارهای دینی و اسلامی قابل دفاع نیست، اینگونه حرکتها باعث نهادینه شدن خشونت در جامعه میشد و هرج و مرج را در امت اسلامی گسترش میداد. امیر مؤمنان نیز همواره تأثیر سوء اینگونه حرکتها را بر جامعه بیان میکرد و ناخرسندی خود را از آن اعلام میفرمود.
ترور عمر خلیفه دوم از نظر سیاسی - اجتماعی به تشکیل شورای شش نفرة برنامه ریزی شدهای انجامید که در نهایت، خلیفه سوم (عثمان) از آن بیرون آمد که از نظر سیاسی چند پله، جامعه نوپای اسلامی را به عقب راند و دست بنیامیّه را بر اموال و حاکمیت مردم گشود. امیرمؤمنان نیز که خود یکی از افراد شورای شش نفره کاندیدای خلافت بود از آن شورا به تلخی یاد میکند و میفرماید:«خدا را از این شورا! من در برابری با نخستین آنان، کِی مورد تردید بودم، که اکنون با اینان همانند و برابر باشم،...یکی از آنان بخاطر کینهای که داشت، از من روی گردانید و دیگری به دامادش متمایل گردید و گفتنیهای دیگری که گفتنش را نمیپسندید.[3]» کشته شدن عثمان نیز اشتباه بزرگی بود که گرچه ظاهراً به خلافت و حکومت امیرمؤمنان انجامید: اما خود مشکل اساسی حکومت ظاهری آن حضرت شد و سه جنگ بزرگ داخلی ــ جمل، صفین، و نهروان ــ بر آن مترتّب گردید و بهانهای شد در دست مخالفان که حکومت حضرت را بهخاطر آن تحت فشار قرار دهند و انگشت اتهام را به سوی او نشانه روند و کشندگان عثمان را از وی بخواهند؛ با اینکه خود میدانستند که کشته شدن عثمان هرگز خوشایند آن حضرت نبود و کمتر نامهای بین معاویه و حضرت علی ردوبدل شده است که به ماجرای کشندگان عثمان اشارهای نشده باشد. معاویه برنامهریزی کرد که پیراهن خونآلود و صفحه قرآنی که خون عثمان بر آن ریخته شده بود را برای وی بیاورند. و پیوسته به وسیله آن مردم شام را علیه کوفیان بسیج میکرد. امامآنگاه که مردم وی را برای دادخواهی نزد عثمان میفرستند میفرماید:« و من به خدا سوگندت میدهم که مبادا پیشوای کشته شده این امت باشی! چه اینکه همواره گفته میشد: در این امت پیشوایی کشته میشود که با کشته شدنش درِ کشت و کشتار تا روز رستاخیز باز میشود و کارهای امت بدو مشتبه میگردد و فتنه در آن گسترش مییابد، چندان که حق را از باطل نشناسند و در آن با یکدیگر بستیزند و در هم آمیزند.»[4] از سوی دیگر اماماز همان ابتدا که مردم برای بیعت با وی هجوم آوردند سایه افکندن این نوع کشتن عثمان بر آینده را پیش بینی میکرد، و چشمانداز جامعه را با این افراد احساساتی و شورشگر تیره و تار میدید، از این رو هرچه دست وی را برای بیعت پیش میکشیدند واپس میکشید و میفرمود: «مرا واگذارید و دیگری را به خلافت برگزینید که ما با کاری چندچهره و رنگارنگ (پیچیده) روبرو هستیم، نه دلها را در برابر آن طاقت پایداری است، نه خردها را تاب شکیبایی! کران تا کران را ابر تیره پوشانده و راههای روشن ناشناخته مانده است[5]».
و نیز آن حضرت در نامهای که برای مردم کوفه مینگارد آنان را از امر اصحاب جمل که خود از زمینه سازان و مشوّقان کشتن عثماناند آگاه میسازد و میفرماید: «من شما را از کار عثمان آگاه میکنم به گونهای که شنیدنش همانند دیدنش باشد. مردم بر عثمان شوریدند و من که فردی از مهاجران بودم همواره خشنودیاش را میخواستم و کمتر به سرزنشش میپرداختم و طلحه و زبیر کمترین کارشان این بود که بر وی بتازند و ناتوانش سازند، عایشه نیز عنان برانگیخت و خشمش را بر وی ریخت و گروهی برآشفتند و او را کشتند[6]».
خوارج سمبل خشونت دینی
از دیگر سو در دوران خلافت حضرت علی در جنگ صفین با نیرنگ عمروعاص گروهی به نام خوارج شکل گرفت، که در برابر آن بزرگوار ایستادند و با سردادن شعار «لاحکم الّا لله» آن حضرت را تکفیر کردند. این گروه با به شهادت رساندن امیرمؤمنان به شیوة ناجوانمردانه ترور، نخستین گروه سازمان یافتهای بودند که در جهان اسلام حذف فیزیکی مخالفان را در دستور کار قرار دادند و به عنوان سمبل خشونت دینی شناخته شدند. با اینکه ترور (کشتن ناجوانمردانه) در هیچیک از مبانی دینی مورد تأیید قرار نگرفته است.
در داستان مسلم بن عقیل آمده است که چون حضرت مسلم در خانة «هانی» از کشتن ابن زیاد که به دیدار «شریک ابن اعور» آمده بود چشم پوشید، شریک از وی پرسید چرا به کشتن این ملعون اقدام نکردی؟! فرمود: حدیثی از امیرمؤمنان به یادم افتاد که از پیامیر خداروایت میکرد که فرمود: «اِنَّ الاِسلامَ قَیَّدَ الفَتک»، اسلام ترور را روا ندانسته است[7]. [در برخی روایات «الاِسلامُ قَیدُ الفَتک- اسلام پای بستی بر ترور است» آمده] مضمون این روایت در موارد مختلف از طرق فریقین – سنت و شیعه - روایت شده است[8]
خارجیگری مشکل همیشة تاریخ
خوارج اگرچه در اواخر حکومت بنی امیه به عنوان یک جریان سیاسی به ظاهر منقرض شدند، اما طرز تفکر آنان از آن روی که در اعماق خصلتهای خودخواهانه انسان ریشه دارد و نیز عارضهای است که در جهل و جمود بدون بصیرت از دین مایه میگیرد، همواره در طول تاریخ جریان یافته و نمونههایی از آن، چه به صورت فردی و چه به صورت جریانی در هر زمان یافت میشده است.
استاد شهید مرتضی مطهری که خود قربانی تفکر خوارجگونه زمان – گروه فرقان – شد، در این باره مینویسد:«مکتب خوارج مکتبی نبود که بتواند واقعاً باقی بماند، ولی این مکتب اثر خود را باقی گذاشت و افکار و عقاید خارجیگری در سایر فرق اسلامی نفوذ کرد و هماکنون نهروانیهای فراوانی وجود دارند و مانند عصر و عهد علیخطرناکترین دشمن داخلی اسلام همینها هستند.»[9]
در اینجا ما برای آشنایی بیشتر با اینگونه تفکر، بر پایه سخنان امیرمؤمنان در کتاب شریف نهجالبلاغه ویژگیهایی را به صورت گذرا یادآور میشویم:
مشخصات فکری خوارج
1. غرور و تکبر جاهلانه و خود را اعلم و اتقای مردم دانستن.
2. تمسک به ظواهر اسلام و شکل و پوسته را در برابر محتوا قرار دادن.
3. تعصب جاهلانه و سرسختانه از اموری که از آن آگاهی کامل ندارند دفاع کردن.
4. جدا کردن تعقل از تدین و با حربة دین به جنگ اندیشه رفتن.
5. امر به معروف و نهی از منکر بدون بصیرت به زمان و حدود و چگونگیِ گفتن.
6. قشریگری و بیمزد و مواجب آلت دست افراد مرموز و شیطان صفت شدن.
7. شعار تفرقه سردادن و خشونت را جایگزین محبت کردن.
8. افراط در عبادت و روی فروع بیش از اصول حساسیّت داشتن.
9. عقب ماندن از زمان و با هر چیز نوپدید مخالفت کردن.
10.کلیگرایی و مطلق اندیشی و به راههای عملی مسائل توجه نداشتن.
11.موضعگیری در برابر افراد خدمتگزار و مؤمن و انواع اتهام و برچسب به آنان زدن و مخالفان را با توسل به تکفیر و ترور از صحنه بیرون راندن.
12.ایجاد مانع بر سر راه حرکت اصیل اسلامی، ترویج فرقهگرایی و نیروها را به جای درگیری با دشمن اصلی، به خود مشغول داشتن.[10]
تفکر خوارج، با ایجاد اختلاف بین امت اسلامی و تشدید اختلافات داخلی، بیشترین ضربه را بر پیکر جامعه اسلامی وارد آورد و مسلمانان را روز به روز ضعیف و ضعیفتر کرد و متأسفانه همیشه افراد جاهل و خشکمغز که عمق قضایا را درک نمیکردند، زمینة این هدف شوم را فراهم آورده و با برخوردهای تنگنظرانه خود حتی نقاط اشتراک را هم زیر پا میگذاشتند. اینان با کینهتوزیهای فرقهای و مذهبی، زخمهای چرکینی را به وجود میآوردند که به راحتی قابل علاج نبود و دستهای آلودة استعمار هم در آلوده کردن این زخمها همیشه در تلاش بوده است.
درست در شرایطی که استعمارگران خود را برای هجوم به کشورهای اسلامی آماده میکردند، علمای عثمانی را میبینیم که از قسطنطنیه (ترکیة فعلی) حکم تکفیر شیعه را صادر میکرده و بلاد شیعه را بلاد حرب مینامیدند و خون و مال و ناموس آنان را حلال میشمردند. متقابلاً قزلباشهای صفوی را میبینیم که شمشیر برهنه خود را به دست گرفته بودند و برای رضای خدا میگشتند یک نفر سنی را پیدا کنند تا او را به قتل برسانند!
بسیاری از علمای متعهد شیعه که نام و شرح زندگیشان در کتاب گرانقدر « شهداء الفضیله» مرحوم علّامه امینی آمده است، با تکفیر عالمنمایان اهل جماعت و پیگیری حکام ستمگر به شهادت میرسند و در ایران مهد تشیع در زمان صفویه، درست همان زمانی که پای استعمار به ایران باز میشود، جشن عمر راه میاندازند و با بوق و شیپور به این عمل افتخار میکنند!
تکفیر و تفسیق چهرههای اصلاحگر و خدمتگزار
افزون بر ترور از دیگر شیوههای این طرز تفکر در طول تاریخ، تکفیر و تفسیق افراد خدمتگزار است، به گونهای که کمتر شخصیت خدمتگزار و ارزندهای را میتوان یافت که از دست این قماش افراد، چماقی را نوش جان نکرده باشد. استاد مطهری در این باره نیز مینویسد: «خوارج بیشهامت: یعنی مقدس مآبان ترسو، شمشیر را به کناری گذاشتند و از امر به معروف و نهی از منکر صاحبان قدرت که برایشان خطر ایجاد میکرد، صرف نظر کردند و با شمشیر زبان به جان صاحبان فضیلت افتادند. هر صاحب فضیلتی را به نوعی متهم کردند، به طوری که در تاریخ اسلام کمتر صاحب فضیلتی رامیتوان یافت که هدف تیر تهمت این فرقه واقع نشده باشد. یکی را گفتند منکر خدا، دیگری را گفتند منکر معاد، سومی را گفتند منکر معراج، چهارمی را گفتند صوفی، پنجمی را چیز دیگر و همینطور... به طوری که اگر نظر این احمقان را ملاک قرار دهیم، هیچوقت دانشمند واقعی مسلمان نبوده است، وقتی که علی)ع) تکفیر شود، تکلیف دیگران روشن است. بوعلی سینا، خواجه نصیرالدین طوسی، صدرالمتألهین شیرازی، فیض کاشانی ، سید جمالالدین اسدآبادی و اخیراً محمد اقبال پاکستانی، از کسانی هستند که از این جام جرعهای به کامشان ریخته شده است. بوعلی در همین معنی میگوید:
کفر چومنی گزاف و آسان نبود محکمتر از ایمان من ایمان نبود
در دهر یکی چومن و آن هم کافر پس در همه دهر یک مسلمان نبود
خواجه نصیرالدین طوسی که از طرف شخصی موسوم به نظام العلماء مورد تکفیر واقع شده است میگوید:
نظام بینظام ارکافرم خواند چراغ کذب را نبود فروغی
مسلمان خوانمش زیرا که نبود دروغی را جوابی جز دروغی[11]
و باز هم ایشان دربارة: تأثیر جمود بر دنیای اسلام میفرماید: «اگر میخواهید بفهمید جمود با دنیای اسلام چه کرده است، همین موضوع را در نظر بگیرید که علیبن ابیطالب را چی کشت؟ یک وقت میگوییم علی را کی کشت؟ و یک وقت میگوییم علی را چی کشت؟ اگر بگوییم علی را کی کشت، البته عبدالرحمن بن ملجم و اگر بگوییم علی را چی کشت، باید بگوییم جمود و خشک مغزی و خشکه مقدسی.»[12]
جمود و خشک مغزی نه تنها در جهان اسلام و در زمان حضرت علی(ع) وجود داشته است، بلکه در هرجا که اثری از تحول و دگرگونی و اصلاح به چشم میخورده و هر جا صاحب فضیلتی کمر به اصلاح جامعه بسته است، هیولای جهل و جمود را مشاهده میکرده که در برابر وی صفآرایی کرده است؛ بدون استثنا در طول تاریخ هرجا انحراف و بدعت و التقاطی بروز کرده است، در ریشهیابی آن، به عنوان یکی از عوامل اصلی به جهل و جمود برخورد خواهیم کرد.
ملاصدرا را به اتهام نفی معاد جسمانی و قائل شدن به وحدت وجود و تأیید محیالدین عربی، و ملا محسن فیض کاشانی[13] را به دلیل اینکه شاگرد و داماد ملا صدرا بوده و عقاید او را قبول داشته است تکفیر کردند و سید جمالالدین اسدآبادی را به اتهام ختنه نکردن و عضویت در فرقة بابیت مورد تاخت و تاز قرار دادند! سید جمال در نامهای به آیتالله حاج میرزا حسن شیرازی ـ رهبر شیعیان که فتوای تحریم تنباکو را صادر کرد ـ مینویسد: «من و هواخواهانم را که فقط از روی غیرت دینی در مقام مدافعه از کشور و حقوق رعیت برآمده بودیم، به طایفة بابیها نسبت داد. همچنان که زبان بریده، ابتدا شهرت داد که من ختنه نشدهام[14].» در نامهای دیگر که ایشان به حاج محمد حسن امینالضرب مینویسد، چنین آمده است: «ابن زیاد کی به آل رسول رحم کرده بود، آن که سر انسانی را میبرد، آیا پس از آن به کفن و دفن آن مشغول میشود؟ آن کس که سلالة علی را ارمنی و نامختون شهرت میدهد، آیا زاد و راحلهاش عطا میفرمایند؟ الالعنةالله علیالظالمین (هود18).»[15]
علامه محمد اقبال لاهوری را به جرم تألیف کتاب احیای فکر دینی و نیز مقابله با چهرة روحانی نمای هندی ـ سِر سید احمدخان ـ که وجههای اجتماعی به هم زده بود و در پنهان با استعمار انگلستان همکاری میکرد، تکفیر کردند. در نامهای که تعدادی از دانشجویان هندی به دفاع از اقبال نوشتهاند، چنین آمده است: «مقامات روحانی که جعفر بنگالی و صادق دکنی[16] را به نام شخصیت اسلامی تأیید میکنند و حتی سخنگوی رسمی و نماینده مختار خویش میسازند و دستشان را در فریب خلق به گرمی میفشرند، اقبال را تکفیر میکنند یا تفسیق یا تضعیف یا در برابر سیل بهتانهای دشمنان اسلام برای فلج ساختن او در جامعه مسلمان هند سکوت میکنند.»[17] حکیم و فیلسوف الهی مرحوم ملاصدرای شیرازی نیز از دست افراد جامد و متحجّر زمانة خویش به کوهها و روستاها پناه میبرد و در مقدمة کتاب مفاتیحالغیب افراد متحجر و جامد زمان خود را اینگونه توصیف میکند: «در زمانة ما افرادی یافت شدهاند که تعمّق در علوم الهی و تدبّر در آیات قرآنی را بدعت و وبال میدانند و مخالفت با نظر جمهور را خدعه و گمراهی میپندارند، اینان نظرشان از ظاهر این اجسام فراتر نمیرود و فکر و هدفشان از آباد کردن بدن و مادیّات نمیگذرد، اینان مصداق کسانی هستند که خداوند در قرآن از آنها یاد فرموده که «لهم قلوب لا یفقهون بها و لهم اعین لا یبصرون بها و لهم آذان لایسمعون بها اولئک کالانعام بل هم اضل اولئک هم الغفلون.الاعراف 197». اینان پرچم جهل را برافراشتهاند و اهل علم را نفی میکنند و عرفان و اهل عرفان را پست میشمارند و با زهدنمایی از حکمت و دین کناره میگیرند و از بحث برای رسیدن به یقین جلوگیری به عمل میآورند.»[18]
پایان سخن
باکمال تأسف این روزها مشاهده میشود که در جهان اسلام حرکت های تکفیری گسترش یافته و افرادی در پوششهای فرقهگرایانه در عراق و سوریه و پاکستان و... مواد منفجره با خود حمل میکنند و کمربندهای انفجاری به خود میبندند و به حرکتهای انتحاری دست میزنند و در حسینیهها، مساجد، بازارها و مکانهای پرازدحام، افراد بیگناه را به قتل میرسانند، از نظر زمانی از صدر اسلام تاکنون راه درازی طی شده است به درازای تاریخ اسلام، اما بیتردید ماهیت همه این حرکتها یکی است و ریشه و سرچشمه آن از دو چیز بیرون نیست:
1. تحریک عوامل مرموز پشت پرده و سیاستمداران زبردست که برای حفظ منافع خود نقشه میکشند و افراد ساده لوح را ابزار مقاصد خود میسازند.
2. خشک مغزی و سادهلوحی افرادی سادهاندیش که به راحتی آلت دست سیاستمداران میشوند و با احساسات پاک خود قربة الیالله دست به جنایت میزنند و با این کار به خود میبالند که وظیفه دینی خود را انجام دادهاند!
و برای مقابله با اینگونه حرکتها تنها راه، آگاهی بخشی و روشنگری و خودداری از دمیدن در اختلافات فرقهای و کوتاه کردن دست سلطه طلبان از تحمیق مردم و تأکید بر مشترکات و پیمودن راه تقریب بین مذاهب اسلامی است. و این رسالتی است که خداوند برای انجام آن از آگاهان و فرهیختگان پیمان گرفته و این برای دلسوزان و مصلحان جامعه رسالتی دائمی و همیشگی است.
در پایان این مقال بهجاست سخن «نلسون ماندلّا» این اسطوره مبارزه با خشونت و تبعیض نژادی – که بیست و هفت سال از عمر خود را در زندانهای آفریقای جنوبی گذرانید و پس از رسیدن به قدرت حق آزادی را پاس داشت و در زمان حیات، قدرت را به دیگری واگذاشت و این روزها مصادف با درگذشت اوست – یادآور شوم که میگفت: «نه تنها باید برای آزادی زندانی کوشید، بلکه باید زندانبان را نیز که در خودخواهی و نادانی خویش زندانی است رهانید.»
یادداشت ها:
[1] القلم (68)/4.
[2] آل عمران(3) /159.
[3] نهجالبلاغه،خطبه 3 فراز 4.
[4] نهجالبلاغه خطبه 164.
[5] نهجالبلاغه،خطبه 92.
[6] همان، نامه 1.
[7] کامل ابن اثیر 2/538؛ بحارالانوار 44/344 و نیز کافی 7/325.
[8] برای آگاهی بیشتر به کتاب «حکومت دینی و حقوق انسان» صفحه 83 به بعد تألیف استاد بزرگوار مرحوم آیت الله العظمی منتظری مراجعه شود.
[9] جاذبه و دافعه علی7 ص 123.
[10] ر ک: جمود و خشونت، محمود صلواتی،نشر ذکر.
[11] جاذبه و دافعه علی ع . ص 167.
[12] اسلام و مقتضیات زمان. ص 68.
[13] قصص العلماء در احوالات مرحوم ملا محسن فیض کاشانی.
[14] نقش سید جمال در بیداری مشرق زمین ص 206.
[15] همان ص 195.
[16] این دو از روحانیون درباری هند هستند. دربارة جعفر در همین نامه آمده است که به پاداش خیانتهایش به مسلمانان میلیونها روپیه از نایبالسلطنه مزد گرفته است و در ازای شکست دادن قوای مجاهدان اسلام در قیام علیه انگلیس، ضیاع و عقارها در ملک خویش آورده و تنها از زکات مؤمنان و پول بیتالمال مسلمانان باغهای تمرودی و عشرتکدههای هارونی ساخته است.
[17] نامهای به دفاع از علّامه اقبال و مسلم لیک، ترجمة دکتر علی شریعتی، ص 39. برای آگاهی بیشتر به کتاب اقبال معمار تجدید بنای تفکر اسلامی و نیز نهضتهای اسلامی در صد ساله اخیر نوشتة استاد شهید مطهری مراجعه شود.
[18] مقدمة کتاب مفاتیح الغیب (همراه با شرح اصول کافی چاپ شده). ص 495.