محمدتقي فاضل ميبدي
شاه با تبعيد امام مشكلاتش بيشتر شد
روحانيت با محوريت رهبري امام خميني تاثيرگذارترين نيروي انقلاب بود
نفوذ مرجعيت در ميان تودههاي مردم بسيار بود. به ويژه نفوذ آيتالله بروجردي در بين مردم چه در شيعيان داخل و چه خارج از كشور قابل وصف نبود، چرا كه ايشان شخصيت كاريزماتیک بسيار بالايي داشت. اين است كه حتي شاه هم جرات نميكرد در برابر ايشان همه امور را مطابق ميل خود انجام دهد و از آيتالله بروجردي و نفوذ ايشان ميترسيد. پس از ارتحال آيتالله بروجردي، شاه براي از بين بردن نفوذ روحانيت در ايران و دنبال كردن مسيري كه خود انتخاب كرده بود بدون هيچگونه مانعي، كه بزرگترين آن را در روحانيت و مرجعيت ميديد، تلگرافي به نجف و مراجعي مانند آيتالله حكيم زد.
هدف او هم اين بود كه مرجعيت را از ايران به عراق منتقل كند تا بعد از اين فرد صاحب نفوذي در ايران نباشد و در عراق متمركز باشد تا كمتر در امور شاه دخالت كند. اما به هر حال وضعيت بهگونهاي بود كه در اين كار توفيق نيافت. چرا كه اين اقدام با سخنراني امام خميني و تبعيد ايشان از ايران به نجف همراه شد.
لذا روحانيت را در حمايت از امام خميني(ره) و در موضعگيري عليه شاه بيشتر متحد كرد. در دهه ٤٠ چهرههاي مذهبي مبارزي مانند مرحوم آيتالله طالقاني و آيتالله منتظري در سازمان روحانيت حضور داشتند كه در زندان به سر ميبردند. اينان بيشتر در ميان مبارزين مطرح بودند اما عدهاي هم در حوزه قم و در مشهد به دليل مرجعيت مطرح بودند مانند آيتالله گلپايگاني، آيتالله مرعشي، آيتالله نجفي، آيتالله ميلاني و ديگران. در رأس همه اين افراد امام خميني قرار داشتند كه به عراق تبعيد شده بود.
امام خميني برخلاف ساير روحانيون هم به لحاظ شخصيت مرجعيتي و هم به لحاظ شخصيت سياسي مطرح بود. شايد اگر شاه امام خميني را تبعيد و زنداني نميكرد آسيبهاي كمتري به او و سلطنتش وارد ميشد اما برخورد تند او با روحانيت به زيانش تمام شد. ميتوان گفت كه اين يك اشتباه تاكتيكي بود كه از شاه سر زد. اين اقدام شاه روحانيت را تا اندازهاي متحد كرد كه البته اين اتحاد بيشتر در دفاع از امام خميني به وجود آمده بود نه در مخالفت با اعمال شاه، چرا كه بعضي از رفتارهاي شاه تا پيش از اين هم مورد قبول همگان نبود. بهطور مثال در مقابل اعدام نواب صفوي يا سرنگوني مصدق روحانيت يكپارچه نبود، بهطور مثال ديدگاه مرحوم آيتالله كاشاني و مرحوم آيتالله بروجردي باهم تفاوت زيادي داشت. پس از تبعيد مرحوم امام و تقريبا ب عضي از حملاتي كه شاه شروع كرد اتحاد در ميان روحانيت تا حدي بيشتر شد.
البته اين هم يك تاكتيك در دفاع از مرجعيت بود اما چون بحث تشكيل حكومت اسلامي هم پيش ميآمد باز هم در بين علما اختلافات فقهي به وجود ميآمد. بهطور مثال اينكه تشكيل حكومت در زمان غيبت، اجراي حدود يا مبارزه مسلحانه با شاه كار درستي است يا غلط؟ ديدگاهها در اين موارد يكي نبود اما همه بر سر يك موضوع متحد بودند كه چرا امام بايد تبعيد شود و اين موضوع روحانيون را به هم ربط ميداد. از دهه ٢٠ به بعد كه جريانهاي مذهبي مثل نهضت آزادي و فداييان اسلام و... در برابر شاه شكل گرفتند، شاه تا اندازهاي از اين گروههاي مذهبي وحشت داشت، همانطور كه از تودهايها و گروههاي شبه ماركسيست هم ميترسيد.
اما نگراني شاه از اين بود كه اين جريان مبارزه مذهبي، به روحانيت، مرجعيت و حوزه علميه قم گره بخورد. تا زمان آيتالله بروجردي وضع متفاوت بود و گروههاي مذهبي و مبارز چندان ارتباطي با روحانيت و حوزه قم نداشتند. مرحوم نواب صفوي هم كه ميخواست با حوزه ارتباط برقرار كند آيتالله بروجردي مانع از آن ميشد، اين داستان در تاريخ هم آمده است. حتي وقتي ايشان به قم مراجعت ميكند آيتالله بروجردي دستور به اخراج ايشان ميدهد، حتي خود امام هم با روش ايشان خيلي موافق نبود. اما همانطور كه پيشتر گفتم شاه از ارتباط گروههاي مذهبي با روحانيت احساس خطر ميكرد و چنين اتفاقي هم تقريبا افتاد. بعد از سخنراني امام در سال ٤١ و تبعيد ايشان تمام گروههاي مذهبي مبارز حول محوريت امام خميني جمع شده بودند. در اينجا شاه ديگر احساس خطر كرده بود كه اگر اين ارتباط برقرار شود خطر صد چندان و او هم آسيبپذيرتر ميشود.
اين نفوذ، كاريزما و قداست روحانيت در دهه ٥٠ در اوج خود بود. در زمان اين قداست و كاريزما بيشتر به خاطر معنويت مرجعيت و نفوذ شخصيتي تقليدي آيتالله بروجردي بود اما از اوايل دهه ٥٠ تا سال ٥٧ و در زمان امام اين كاريزما و نفوذ روحانيت به خاطر مبارزه ايشان با شاه بود. اين نكته قابل توجهي است كه بايد بين اين دو تفاوت قايل شد.
روحانيت به دليل پذيرفته شدن محوريت مبارزه و رهبري امام خميني در بين تمام گروهها توانست در دهه ٥٠ تاثيرگذار باشد. طبيعتا وقتي ايشان به عنوان رهبر مطرح ميشود، روحانيتي هم كه در مبارزه پيشتاز شده است در ميان مردم به عنوان سردمداران انقلاب مطرح ميشود.
افرادي مانند آيتالله طالقاني و آيتالله منتظري چهرههاي كمي نبودند. سالها در زندان به سر برده و مبارزه كرده بودند. همچنين شخصيت حوزهاي بوده و تدريس فقه كرده بودند. اين روحانيت از اين جهت پيشتاز بود كه در ميان آنان مرجعيت وجود داشت كه آن هم مرحوم امام بود. مرجعيت در مبارزه با شاه پيشتاز بود و حرف اول و آخر را تقريبا او ميزد. بنابراين مردم پذيرفتند كه روحانيت در مبارزه با شاه و پيروزي انقلاب پيشرو و پرچمدار باشند.