سید علی میرموسوی
ملي شدنِ نفت، برآيند ائتلافي فراگير بين نيروهاي مدرن و سنتي بر سر استقلال ايران بود،كه نقشي برجسته در گسترش و پيروزي جنبش هاي ضد استعماري قرن بيستم داشت. ناسيوناليسم شيعي در ايران، كه از دوران مشروطيت آغاز شده بود و همزمان در دو جبهه با استبداد و استعمار ستيز مي كرد، در پرتو اين ائتلاف توانست، خواستِ استقلال طلبانه خود را بر هم پيمانان قديمي تحميل كند و پيروزي شگرفي را براي ملت ايران رقم زند و به نامِ «سعادت ملت ايران»، نام و ياد ۲۹ اسفند ۱۳۲۹ را در تاريخ ايران جاودانه سازد. اين پيروزي نه تنها سازگاري ارزش هاي ملي و مذهبي را در عمل نشان داد، بلكه نويد بخش حضورِ نيروي تازه اي در عرصه حيات سياسي ايران با نام ملي- مذهبي بود؛ نيرويي كه نوگرايي مذهبي را چونان ايدئولوژي برگزيد و با پرورش نسلي جديد، به تكاپوي اصلاحات افتاد.
جنبش ملي شدن نفت با رهبري دكتر مصدق و پشتیبانی روحانیت به ویژه آیت الله کاشانی، هرچند با پايان دادن به سلطه بيگانگان بر منابع ملي، شكوفايي اقتصاد ملي و نابودي فقر را دنبال مي كرد، ولي در اصل جنبشي اصلاح طلبانه بودكه مطالبات روشني نيز در ارتباط با نظام سياسي داشت. اين جنبش از مقاومتي آغاز شد،كه در برابر تقلب در انتخابات مجلس شانزدهم صورت گرفت و به تشكيل جبهه ملي انجاميد. نخستين خواست هاي جبهه ملي برگزاري انتخابات درست، لغو حكومت نظامي و آزادي مطبوعات بود. با پيروزي جنبش و نخست وزيري دكتر مصدق خواست هاي سياسي جدي ترشد و دو جبهه را در برابر یکدیگر قرار داد. جبهه نخست همه نیروهای تحول خواه از چپ و اسلام گرا و ملی گرا را در بر می گرفت و دربرابر آن جبهه دوم که در آن دو هم پیمانان قدیمی؛ یعنی استبداد و استعمار، صف آرایی می کردند.
موازنه این دو جبهه پایدار نبود و به همبستگی میان تحول خواهان بستگی داشت. جنبشی که با ایستادگی در برابر نظام ناسالم انتخاباتی آغاز شده بود، با نامه اعضای کمیسیون نفت که با نام «سعادت ملت ایران» نگارش یافته بود، رو به شکوفایی نهاد. در مرحله نخست این جنبش که تا قیام سی ام تیر 1331 ادامه یافت، مذهبی های معتدل و میانه رو، اسلام گرایان و ملی گرایان حضور برجسته تری داشتند. پس از قیام نیروهای چپ به رهبری حزب توده نیز ، که تا این زمان با دیده تردید به جنبش می گریستند، به آن پیوستند. حضور نیروهای چپ، رفته رفته چشم گیر تر شد، تا 28 مرداد 1332 که با کودتا دوران خوش مبارزه به پایان رسید و همچون دیگر جنبش های اصلاحی در تاریخ معاصر ایران به محاق رفت.
چرا جنبشی¬ که این گونه خوش درخشید، دولت مستعجل بود و به زودی دچار زوال شد؟ در پاسخ به این پرسش حرف و حدیث فراوان است و هر کس به گونه ای آن را تحلیل کرده است. پاره ای گناه آن را بر گردن نیروهای مذهبی و روحانیت نهاده وفدائیان اسلام و کاشانی را مقصر اصلی قلمداد کرده اند. برخی دیگر نیز تقصیر را متوجه مصدق ساخته اند و رهبری او را زیر سوال برده اند. گروهی نیز بر نقش نیروهای چپ در به بن بست رسیدن جنبش تاکید کرده اند. بعضی نیز، طبق معمول، بر اساس تئوری توطئه آن را حاصل دسیسه پنهانی دست نشاندگان انگلیس دانسته اند.آنچه روشن است این که ناکامی جنبش، ریشه در واگرایی نیروهایی داشت که در فرصتی تاریخی بر سر هدفی ملی و مشترک به هم پیوستند. با وجود این، شایسته نیست با انداختن گناه بر گردن مالباختگان، دزد را فراموش کرد و نقش بیگانگان و استبداد داخلی در آن نادیده گرفت.
واگرایی نیروهای سیاسی و ناکامی این جنبش را نمی توان تنها بر اساس یک عامل تحلیل و تبیین کرد. پدیده های اجتماعی، بر خلاف پدیده های طبیعی، معنا دارند و تبیین آن ها به تفسیر نیت بازیگران گوناگون آن وابسته است. عوامل گوناگونی ذهنی و عینی دست اندرکارند تا پدیده ای اجتماعی رخ دهد و به انجام رسد. بی تردید برداشت بازیگران از اهداف و شرایط نقشی برجسته در به بارنشستن یک پدیده یا بازماندن آن از دستیابی به نتیجه دارد. به نظر می رسد ، واگرایی این نیروها را بر اساس این عامل نیز می توان تبیین کرد. مفهوم «سعادت ملی» که در گفتمان ملی شدن نفت جایگاهی کانونی داشت، مفهومی سیال بود که با وجود اجماع نسبی بر آن، در معرض برداشت ها و تفسیر های گوناگون بود. تنوع این برداشت ها زمینه های واگرایی را در خود داشت و ائتلاف نیروهای سیاسی را ناپایدار می ساخت.
ملی شدن نفت در شرایطی رخ داد که فرایند دولت سازی مدرن در ایران در آغاز راه بود و طبقات و گروه های اجتماعی تفسیر یکسانی از دو مفهوم سعادت و ملت نداشتند. مفهوم سعادت از بنیاد مناقشه پذیر است و طیف گوناگونی از برداشت های متافیزیکی و مادی را در برمی گیرد. نیروهای معتدل مذهبی و ملی گرایان سعادت ملت ایران را همسو با صلح جهانی و در پیشرفت اقتصادی و بهبود وضعیت معیشتی و ارتقای سطح زندگی مردم جستجو می کردند. در حالی که اسلام گرایان رادیکال؛ همچون فداییان اسلام، تاسیس حکومتی اسلامی و اجرای احکام شرعی را سعادت می پنداشتند. از این رو در بحبوحه گرفتاری و درگیری، ازدکتر مصدق می خواستند در این راستا گام بردارد. مصدق در پاسخ پروژه اصلی خود را اجرای قانون ملی شدن نفت و فقر زدایی معرفی و به آنان گوشزد می کردکه شما می توانید در آینده با به دست آوردن دولت، پروژه خود را دنبال کنید. مصدق در واقع نخستین شخصیتی در تاریخ ایران بود،که از اقتصاد بدون نفت سخن گفت و برای آن برنامه ریزی کرد.
مفهوم ملت نیز از وضعیتی همچون سعادت برخوردار بود و برداشت های چه بسا متعارضی از آن وجود داشت. نیروهای معتدل و ملی گرایان، زیستن در این سرزمین به عنوان تابعیت را ملاک می دانستند و نزد آنان ایرانی بودن معیار بهره مندی از حقوق سیاسی مدنی بود. مصدق که تا پیش از روی کار آمدن نگاهی نخبه گرایانه به انتخابات داشت، پس از نخست وزیری از حق رای همگانی دفاع می کرد. در برابر از نظر اسلام گرایان اعتقادات اسلامی و عمل به احکام اسلام نقشی اصلی در بهره مندی از حقوق ملی داشت. فداییان اسلام با تندروی و خشونت به حذف نیروهای دگر اندیش اعتقاد داشتند و توسل به ترور را در این راستا مجاز می دانستند. از دید آنان همراهی نیروهای چپ با مصدق تردید برانگیز بود و به هر اندازه که روابط آنان با وی گرم تر می شد، اسلام گرایان از او فاصله می گرفتند.
گفتمان ملی شدن نفت در شرایط پس از پایان جنگ جهانی و در شرایط نظام دو قطبی، با تاکید بر دو مفهوم «سعادت ملی» و «تامین صلح جهانی» در پی فرا رفتن از تعارض های مذهبی و عقیدتی در راستای تقویت انسجام ملی بود. این دو مفهوم هر چند در آغاز نیروها و گرایش های گوناگون را گردآورد، ولی با توجه به نبود اجماع بر سر آن، به زودی اثر بخشی خود را از دست داد و تعارض های کهنه و ایدئولوژیک بین نیروهای سیاسی دوباره مطرح شد. این تعارضات نه همچون تنها عامل، بلکه به عنوان یکی از برجسته ترین عوامل، واگرایی این نیروها را در پی داشت و موازنه ناپایدار و موقتی قدرت که بین جامعه مدنی و حکومت پدید آمده بوده را برهم زد. در چنین شرایطی، قدرت های بزرگ همچون انگلیس و امریکا منافع خود را در پشتیبانی از شاه یافتند، به ویژه این که آمریکایی ها پس از روی کار آمدن نامزد جمهوری خواهان؛ یعنی آیزنهاور به تقویت موقعیت حزب توده خوشبین نبودند.