سیدعلی میرموسوی
رابطه اخلاق و سیاست از موضوعاتیاست که همواره مورد توجه اندیشمندان سیاسی بوده و از زوایای گوناگونی به آن پرداختهاند. بحث درباره این موضوع پیش از هر چیز به تفکیک ابعاد و سطحهای گوناگون آن و تعیین مسائل و پرسشهای مربوط نیاز دارد. نوشتارحاضر در راستای پاسخ به این ضرورت در صدد است تا ابعاد این بحث را مورد تحلیل قرار دهد و با ایضاحی مقدماتی در باب دو مفهوم اخلاق و سیاست وجوه ارتباط آن دو را بررسی کند. هدف از این بررسی، تفکیک سطوح تحلیل رابطه اخلاق و سیاست به منظور جداکردن تحلیلهای اخلاقی معتبر از نامعتبر در حوزه سیاست میباشد. افزون بر این، با نگرش مدرن به این رابطه کوشش میشود، مفهوم سیاست اخلاقی در دوران جدید و نیز الزامات آن، بررسی و تحلیل شود.
درآمد
رابطه اخلاق و سیاست از موضوعهای پایدار و همیشگی در عرصه اندیشه سیاسی بوده است. در تاریخ اندیشه سیاسی، اندیشورانی که از سیاست اخلاقی و فضیلتگرایانه سخن گفته و پشتیبانی کردهاند، بسیار بیشتر ازآنانی بودهاند که از جدایی اخلاق و سیاست دم زدهاند. با وجود این تجربه و تاریخ، بهروشنی نشان دادهاند که در عمل، سیاست از اخلاق جداست و سیاستمدارانی که به اصول اخلاقی پایبند بودهاند، بسیار اندکند. چه بسیارند سیاستمدارانی که برای تبیین رفتارشان به اصول اخلاقی توسل میجویند، ولی با بررسی دقیق میتوان دریافت که آرمانهای بر زبان آمده تنها جنبه توجیهگرانه و پوشاننده نسبت به انگیزههایی دارند که از آزمون اخلاقی سربلند بیرون نمیآیند. این دوگانگی، پرسش از رابطه اخلاق و سیاست را با اهمیتتر و جدیتر میکند. بهراستی سیاست چه نسبتی با اخلاق دارد؟ این پرسش هر چند به ظاهر ساده مینماید، ولی با تحلیل دقیق میتوان آن را به چندین پرسش تجزیه کرد، که هر یک به وجهی از ارتباط اخلاق و سیاست نظر دارند. با این کار میتوان سطحهای ارتباط این دو مقوله را از یکدیگر تفکیک و با نگاهی دقیقتر به بررسی آنها پرداخت.
مقاله حاضر با تفکیک این سطحها میکوشد وجوه ارتباط اخلاق و سیاست را بکاود. از دیدگاه این مقاله بیتوجهی به این وجوه، نه تنها به آشفتگی مفهومی میانجامد، بلکه اتخاذ موضعی درست در این باره را دشوار میکند. در پرتو این جداسازی، ماهیت رابطه این دو مقوله در اندیشة دوران جدید و تمایز آن با دوران قدیم، را بهتر میتوان دریافت و الزامات آن را برای سیاست اخلاقی در جهان کنونی شناخت. در نوشتار حاضر کوشش خواهد شد، با تأمل درباره این مباحث، جغرافیای معرفتی بحثِ رابطه اخلاق و سیاست ترسیم شود. این کار پیش از هر چیز به نگاهی تحلیلی به دو مفهوم اخلاق و سیاست نیاز دارد، که در گام نخست مورد توجه قرار میگیرد.
1. مفهومشناسی
اخلاق و معادل انگلیسی آن یعنی ethic یا morality در معنای گسترده، هنجارها و ارزشهاییاند که راهنمای اندیشه و عملاند. در معنای محدودتر، اخلاق هنجارها و ارزشهایی را دربرمیگیرد که به عمل و رفتار مربوط میشوند به بیان دیگر مجموعهای از قواعد هنجاری و ارزشی که خوب و بد، پسندیده و ناپسند، زشت و زیبا و در نهایت باید و نبایدهای مربوط به کنشها و رفتارهای آدمی را تعیین میکنند. این قواعد در چارچوب مکاتب اخلاقی گوناگونی اعتبار میشوند که با وجود اشتراک در برخی از احکام، درمورد سرشت و معیار فعل اخلاقی و منبع و روش شناخت دستورها و فضایل اخلاقی متفاوتند.
اخلاق در نخستین تقسیمبندی به فردی و اجتماعی تقسیم میشود. اخلاق فردی به سعادت فردی و تحقق فضایل انسانی در افراد میپردازد و در پی اصلاح روح و روان فرد از آلودگیها و رذیلتهاست . در اخلاق فردی بهرهمندی از فضائل اخلاقی و پیراسته بودن از رذایل اهمیت دارد، ولی رفتار مترتّب بر آنها مورد توجه نیست. برای مثال داشتن ملکه بخشندگی صرفنظر از رفتار سخاوتمندانه کافی است. اخلاق اجتماعی به رفتار فرد با دیگران مربوط میشود. از این نظر چگونگی رفتار و تعامل افراد با یکدیگر و نهادهای اجتماعی اهمیت دارد. در این نوع اخلاق، افزون بر رفتار فرد، مؤسسهها و نهادهای اجتماعی نیز مورد ارزیابی و داوری اخلاقی قرار میگیرند. تفاوتهای اخلاق فردی و اجتماعی تنها به این مورد محدود نیست، ولی پرداختن به همة آنها در اینجا لازم به نظر نمیرسد.
در گونهشناسی دیگر، اخلاق به سه گونة هنجارین، کاربردی و حرفهای تقسیم میشود. اخلاق هنجارین ـ همچنان که بیان شد ـ به پرسشهای مربوط به کنش به معنای عام آن پاسخ میدهد. درحالیکه اخلاق کاربردی، تطبیق احکام عام اخلاق هنجارین بر مصادیق و موضوعهای خاص را بر عهده دارد. با توجه به اینکه پاسخ به مسائل نوپیدا همچون سقط جنین، شبیهسازی، اتانازی یا «بهْمرگی»، همجنسگرایی، بهره بردن از محیط زیست و مانند آن از این نوع اخلاق انتظار میرود، دامنهای رو به گسترش دارد. اما اخلاق حرفهای ناظر به اصولی است که انجام درست یک حرفه همچون سیاستورزی، پزشکی، معلمی و مانند آن را در پی دارد. البته، اخلاق کاربردی یا عملی به معنای عامتر، که اخلاق حرفهای را نیز در بر گیرد، نیز تعریف شده است.
در مورد معیار فعل اخلاقی برداشتها و آموزههای گوناگونی طرح شده است و مکاتب اخلاقی از این نظر با یکدیگر تفاوت دارند. در نوشتار حاضر با الهام از نگرش اگزیستانسیال و وجودی کیرکگور، فعل اخلاقی، فعلی است که در آن فرد به جای خود به دیگری توجه دارد و ازاینرو میزانی ازخودگذشتگی را دربردارد. کیرکگور سه ساحت زیباشناختی، اخلاقی و ایمانی را در زندگی انسان از یکدیگر جدا میکند. در ساحت نخست، مرکز توجه انسان خود اوست که البته این خود میتواند در یک فرایند قبض و بسط، محدود و یا گسترده شود. در ساحت دوم آدمی به دیگری توجه دارد و هدف کنشها و رفتارهای انسانی تامین مصالح دیگری است و در ساحت ایمانی، انسان به خداوند متوجه و در صدد تأمین خواست و انجام دستور خداوند است. بر این اساس میتوان فعل اخلاقی را فعلی قلمداد کرد که مستلزم درجهای از خودگذشتگی و توجه به دیگری باشد و برترین تجلی فعل اخلاقی جایی است که در آن انسان برای دفاع از دیگری حاضر به گذشتن از جان خود میشود.
دانش واژه سیاست (politics) در گستردهترین برداشت، فعالیتی است که مردم با آن قواعد عمومی زندگی خود را ایجاد، حفظ و اصلاح میکنند. هرچند این واژه در مورد رشتهای علمی، که به بررسی این فعالیت میپردازد نیز به کار میرود. با وجود این، برسر چیستی این فعالیت اختلاف نظر وجود دارد و این اختلاف نظرها سیاست را مفهومی «ذاتاً مناقشهبرانگیز» ساخته و تعریف آن را با دشواری روبرو کردهاند. بخشی از این دشواری به انبوه مدلولهایی بازمیگردد، که در کاربرد روزمره این مفهوم وجود دارد و ریشه در پیشداوریهایِ مردم درباره آن دارد. بخشی دیگر نیز به عدم توافق بر سر موضوع سیاست مربوط میشود. ازاینرو سیاست به گونههای متفاوتی تعریف شده است: اعمال قدرت، دانش حکومت کردن، تصمیمسازی جمعی، تخصیص منابع کمیاب، کاربرد نیرنگ و دستکاری و مانند آن.
با وجود این، دیدگاههای متفاوت را میتوان تشکیل دهنده دریافتهایی ناسازگار از مفهومی واحد و مبهم دانست. این دیدگاهها در چارچوب دو رهیافت کلی مطرح میشوند: رهیافت نخست، سیاست را چونان عرصه در نظر میگیرد و هر رفتاری را، از آن نظر سیاسی میداند که در این عرصه اتفاق افتاده است. در رهیافت دوم، سیاست همچون فرایند یا سازوکاری نگریسته میشود، که در آن رفتار سیاسی، رفتاری با مشخصهها و اوصاف جداگانه است، که در هر عرصهای یا شاید تمامی زمینههای اجتماعی میتواند روی دهد. هر کدام از این رهیافتها بذر تعریفهای بدیلی از سیاست را میکارند و به شکلگیری مکتبهای متفاوت تحلیل سیاسی یاری میرسانند.
از نظر «هیوود» این تعریفها را به طور کلی به چهار گروه میتوان تقسیم کرد: در گروه نخست، سیاست با نهادهای رسمی حکومت پیوند مییابد و به فعالیتی اطلاق میشود که در این نهادها انجام میپذیرد. گروه دوم، سیاست را با حوزه عمومی و فعالیتهای عمومی مرتبط میکند و در برابر فعالیتهایی قرار میدهد که در حوزه خصوصی انجام میشود. گروه سوم، سیاست را فعالیتی معرفی میکند که در جریان آن توافق و سازش صورت میپذیرد. در نهایت، گروه چهارم در برداشتی گسترده، سیاست را با توزیع قدرت، ثروت و منابع پیوند میدهد و آن را فعالیتی میداند که در تمامی نهادها و همه ترازهای زندگی اجتماعی رخ میدهد.
بر اساس تعریف اخیر، سیاست به ساحتی از زندگی و فعالیتی اجتماعی اشاره دارد که حول پدیداری به نام «قدرت» شکل گرفته و به تولید و توزیع آن مربوط است. هرچند این ساحت از زندگی با حکومت و کشورداری پیوند بسیاری دارد منحصر به آن نیست و هر نوع کنش و رفتاری را که به نوعی با دستیابی و اعمال قدرت مرتبط است و یا در الگوی خاص توزیع آن اثرگذار است در برمیگیرد، حتی اگر این کنش در حوزه خصوصی اتفاق بیفتد. بر این اساس، سیاست بر خلاف اخلاق، امری اعتباری نیست بلکه به ساحتی واقعی و عملی از زندگی انسان اشاره دارد. دانشهای سیاسی هر یک به نوعی به این ساحت از زندگی میپردازند و آن را بررسی و تحلیل میکنند.
2. رابطه اخلاق و سیاست؛ سطوح تحلیل
رابطه اخلاق و سیاست دست کم در چند سطح قابل بررسی و تحلیل است. این سطحها را بر اساس محورهایی همچون سرشت، غایت یا اهداف، محدودیتهای قدرت، رابطه دانش سیاست و اخلاق میتوان از یکدیگر تفکیک کرد. بر این اساس میتوان دست کم هفت سطح را شناسایی و دیدگاههای موجود در هر مورد را به صورتی کلی بیان کرد.
1-2) بهره بردن از قدرت سیاسی و کاربرد آن
نخستین سطح درباره بهره بردن از قدرت سیاسی و کاربرد آن است و در پاسخ به مسئله مطلوبیت و پسندیده بودن استفاده از قدرت طرح میشود. پرسش اصلی این است که آیا بهرهمندی از قدرت و به کار بردنِ آن خوب و نیک است؟ همه اندیشمندان سیاسی به نوعی به این پرسش پرداخته و طیفی از پاسخهای گوناگون و متفاوت ارائه کردهاند. در یک سوی طیف، اندیشورانی قرار دارند که با نگاهی خوشبینانه به قدرت سیاسی نگریستهاند و پاسخی مثبت به این پرسش دادهاند. در سوی دیگر کسانیاند که با نگاهی بدبینانه، هر نوع بهرهبرداری از قدرت سیاسی را ناپسند دانستهاند. در نهایت نیز کسانی که با رویکردی میانه اصل بهره بردن از قدرت را نه خوب و نه بد دانستهاند.
ارسطو از نخستین اندیشورانی است، که نه تنها با نگاهی مثبت به قدرت سیاسی نگریسته است، بلکه آن را برای تحقق فضایل اخلاقی و رسیدن افراد و جامعه به نیکبختی لازم دانسته است. از نظر وی انسان جانوری سیاسی و کمال و سعادت او در گرو زیستن در شهر و کنش سیاسی است. از این دیدگاه انسان در سیر مراحل رشد خود در نهایت به «شهر» که همان جامعه سیاسی کامل است میرسد، ازاینرو آدمی به حکم طبیعت به شهر تعلق دارد. قدرت سیاسی، که نوعی رابطه فرمانروایی و فرمانبری است، نیز یکی از لوازم جداییناپذیر زندگی در جامعه سیاسی و شهر است. او بر این اساس، فضیلت شهروند خوب را در این میدانست که دانش فرمانروایی را فراگیرد.
در برابر، برخی دیگر، بهرهمندی و استفاده از قدرت را، به دلیل ماهیت تبعیضآمیز آن، همواره غیراخلاقی دانستهاند. در اندیشه سیاسی باستان، کلبیان و اپیکوریها از این برداشت پشتیبانی میکردند. آنان جویای فضیلت بودند، ولی آن را در گرو دوری از چیزهایی میدانستند که در زندگی معمول انسانها وجود دارد اپیکور (342- 270 ق.م) در پاسخ به این پرسش که انسان چگونه میتواند به آرامش و خودبسندگی برسد؟ به این نتیجه رسید که زندگی آرام و مستقل در گرو دوری از سیاست و فرورفتن در لاک زندگی شخصی است. در اندیشه اسلامی نیز برخی از عارفان و اهل تصوف با چنین نگاهی به قدرت نگریستهاند. در دوران جدید آنارشیسم، برپایه چنین دیدگاهی خواهان نظمی است که بر حداقل کاربرد قدرت استوار باشد.
در میانه این طیف، دیدگاهی قرار دارد که بهرهمندی از قدرت را برای بهبود زندگی شخصی از نظر کمال یا خوشبختی، لازم نمیداند، ولی وظیفهای میشناسد که دست کم به بهبودی زیست اخلاقی کمک میکند. رواقیان بر اساس این دیدگاه معتقد بودند فرد نباید در پی دستیابی به مناصب سیاسی باشد، ولی اگر از کسی خواستند باید آن را بپذیرد. آنان استفاده از قدرت را در زمرة امور بیتفاوت قرار میدادند، که به تنهایی به خوبی و بدی موصوف نمیشود. از دیدگاه آنان مطلوبیت اخلاقی کاربرد قدرت به هدفی بستگی دارد، که از قدرت برای تحقق آن بهره برده میشود.
2-2) غایت و اهداف اخلاقی قدرت
دومین سطح تحلیل به بحث درباره غایات و اهداف قدرت مربوط است؛ یعنی اهداف و الزامات اخلاقی که برای سیاست به عنوان یکی از قلمروهای اصلی زندگی انسان میتوان ترسیم کرد. در این سطح دو نوع پرسش قابل طرح است: نخست اینکه اصول و غایات اخلاقی حاکم بر زندگی سیاسی چیست؟ دوم اینکه این اصول و غایات را چگونه می توان تعیین کرد و مرجع تعیین کننده آن کیست؟ نتیجه این بحث میتواند به فهم رابطة دانش اخلاق و سیاست نیز کمک کند.
از آنجا که اندیشه سیاسی و بهویژه فلسفة سیاسی به تعیین غایات و اهداف زندگی سیاسی میپردازد، یکی از مباحث مهم آن بررسی جایگاه غایات اخلاقی در سیاست است. در اندیشه سیاسی کلاسیک، سیاست غایتی اخلاقی دارد که همان سعادت است؛ سعادتی که جز از مجرای عمل به فضیلت، امکانپذیر نیست. از این دیدگاه از یک سو اخلاق بر سیاست تقدم دارد، زیرا هدف اصلی جامعة سیاسی رسیدن به سعادت از مجرای فضایل اخلاقی است. از سوی دیگر اخلاق مقدمهای برای سیاست است، زیرا پس از مطالعه و شناخت فضایل اخلاقی، نوبت به مطالعه دربارة بهترین نظام سیاسی و چگونگی ساماندهی آن میرسد. اندیشه سیاسی جدید در پاسخ به این دو پرسش راهی متفاوت پیمود، که در قسمتهای بعدی این نوشتار به آن پرداخته خواهد شد.
3-2) مسئولیت اخلاقی دولت
سطح سوم مربوط به نقش نهاد سیاست، بهویژه حکومت در تحقق بخشیدن به پیشبرد اخلاقی جامعه و نیز محدودیتهای اخلاقی در کاربرد قدرت است. در واقع بحث بر سر مسئولیت اخلاقی قدرت سیاسی و نقشی است که حکومت در تحقق ارزشهای اخلاقی میتواند و باید به انجام برساند. در این سطح نیز چند پرسش مطرح میشود: نخست اینکه آیا دولت، تکلیف و مسئولیتی در برابر وضعیت و ارزشهای اخلاقی دارد؟ دوم اینکه وظایف اخلاقی دولت و حکومت به عنوان یکی از نهادهای اجتماعی چیست؟ در نهایت اینکه آیا دولت در انجام کارویژهها و وظایفاش ملزم به رعایت اصول اخلاقی است؟
پاسخ به این پرسشها بستگی به موضعی دارد که در مورد پرسشهای سطح نخست اتخاذ میشود. در پاسخ میتوان طیفی از برداشتها را طرح کرد که در بین دو دیدگاه سلبی و ایجابی قرار میگیرند. دیدگاه سلبی، که برخی از لیبرالها از آن پشتیبانی میکنند، اخلاق را از قلمرو مسئولیتهای دولت خارج و به جامعه واگذار میکند. از این دیدگاه «دولت باید وارد حوزه برداشت شخصی از خیر و خوب نشود». بر این اساس، دولت تنها در برابر آسایش و خوب زندگی کردن افراد مسئولیت دارد و این افراد هستند که در مورد زندگی خوب و فضیلتمندانه تصمیم میگیرند. به این ترتیب «سیاست آسایش» بر ایده تقدم حق بر خیر استوار است.
در برابر «سیاست نجات» قرار دارد که تکلیف رستگاری افراد را نیز بر دوش دولت میگذارد و آن را در مورد تحقق ارزشهای اخلاقی مسئول میداند. چنانکه پیشتر اشاره شد در اندیشه کلاسیک، سیاست دارای غایت اخلاقی قلمداد میشد، از این رو دولت و حکومت وظیفه داشت که جامعه را به سعادت برساند. در دوران معاصر نیز جماعتگرایی با تمرکز بر سیاستِ مبتنی بر فضیلت، به انتقاد از لیبرالیسم پرداخته و از مسئولیت دولت در برابر خیر و ارزشهای اخلاقی پشتیبانی کرده است. از دیدگاه آنان ادعای بیطرفی دولت نسبت به اخلاق نه تنها امکانپذیر نیست، بلکه مطلوبیت نیز ندارد. جماعتگرایان معتقدند:
«دولت آرمانی برای تضمین شکوفایی همه شهروندانش باید از قدرت و فرمانرواییاش استفاده کند تا به سلامت و سنتهای فرهنگی و نقشهایی که از طریق آنها هر فردی باید زندگی خوب و خیر خودش را بیابد تداوم بخشد».
4-2) اخلاق سیاسی
چهارمین سطحِ بحث به اخلاق سیاسی؛ یعنی اصول اخلاقی حاکم بر رفتار کارگزاران و زمامداران مربوط است. اخلاق سیاسی البته در معنای اخلاق حرفهای سیاستمداران به عنوان یکی از اقشار اجتماع نیز به کار میرود. پرسشهای اصلی در این سطح از بحث را میتوان اینگونه طرح کرد: اصول اخلاقی حاکم بر رفتار زمامداران و دیگر کارگزاران عمومی چیست؟ اصول اخلاقی موثر در کارآمدی و انجام درست وظایف سیاسی برای یک سیاستمدار چیست؟ پرسش نخست ناظر به الزامات و تکالیفی است که اخلاقی زیستن زمامداران و کارگزاران سیاسی در گرو آنهاست، درحالیکه پرسش دوم به اخلاق حرفهای مربوط میشود و از الزاماتی بحث میکند که به طور ویژه بر رفتار دستاندرکاران حرفه سیاست برای انجام درست و کارآمد این نقش لازم است. همچنان که در حرفههای دیگر مانند پزشکی و یا استادی دانشگاه انجام درست وظایف، پیرو اصول و الزاماتی است که میتواند به عنوان اخلاق حرفهای پزشکی و یا استادی مورد بررسی قرار گیرد.
بخش قابل توجهی از سنت اندیشه سیاسی در تمدن اسلامی که در قالب اندرزنامه یا سیاستنامه از آن یاد میشود به پاسخ پرسش اخیر پرداخته است. سنت اندرزنامهنویسی، که تبار آن به ایران پیش از اسلام بازمیگردد، از سه بحث اصلی تشکیل شده است که عبارتند از : آیین ملکداری، اخلاق سیاسی و آداب همنشینی با سلطان. در بخش دوم؛ یعنی اخلاق سیاسی به بررسی اصولی پرداخته می شود که کارگزاران سیاسی برای انجام درست حرفه خود به آن نیازمندند. ابن مقفع(106-142هـ .) نخستین دانشمندی است که در دوره اسلامی با ترجمه و انتقال آثار ایرانی به بحث در این باره پرداخت.
5-2) تحلیل اخلاقی پدیدههای سیاسی
سطح پنجم، تحلیل رفتارها و پدیدههای سیاسی بر اساس اصول اخلاقی است. در این سطح، بحث بر سر تعیین جایگاه و نقش انگیزهها و برداشتهای اخلاقی در پدید آمدن رفتارها و پدیدههای سیاسی است و نخست این پرسش طرح میشود که سهم انگیزههای اخلاقی در پدید آمدن یک رفتار یا رخداد سیاسی چیست؟ و در مرحله بعد اینکه چگونه میتوان پدیدهها و رفتارهای سیاسی را بر اساس انگیزهها و اصول اخلاقی تحلیل کرد؟ بدون تردید انگیزههای اخلاقی هم میتواند در پدید آمدن رفتارها و رخدادهای سیاسی موثر باشد، ازاینرو در ابتدا میتوان میزان و گونههای این تاثیر را بررسی کرد، سپس به بحث درباره اعتبار و نیز چگونگی تحلیل رفتارها و پدیدهها بر اساس انگیزهها و اصول اخلاقی پرداخت.
درباره سهم انگیزههای اخلاقی در رفتار سیاستمداران، دست کم دو دیدگاه امکان طرح دارد: دیدگاه نخست با نگاهی بدبینانه، نقش اصول اخلاقی را در پدید آوردن اعمال سیاستپیشگان به کلی نفی میکند. بر این اساس، ادعای سیاستپیشگان دربارة انگیزههای اخلاقی کنشهایشان را تنها به عنوان توجیهی ظاهری میتوان قلمداد کرد. ازاینرو، لازم نیست برای تبیین و تحلیلی که از رفتارشان به عمل میآوریم به این اصول توجه کنیم. دیدگاه دوم، اما با نگاهی خوشبینانه سهم اصول اخلاقی را در کنشهای سیاسی میپذیرد. از این دیدگاه «اگر کسی اعتراف کند که برای خاطر یک اصل اخلاقی دست به عمل میزند و اگر آن اصل حقیقتاً انگیزه او برای عمل کردن باشد، آنگاه بدیهی است که آن اصل، تأثیری بر عمل او دارد و در هر کوششی برای تبیین آن لازم است که به آن استناد شود».
6-2) ارزیابی اخلاقی رفتارهای سیاسی
سطح ششم، سنجش و ارزیابی کنشها و رفتارهای سیاسی بر اساس اصول اخلاقی است. در اینجا رفتار سیاسی خاصی از دیدگاه انطباق یا عدم انطباق آن با اصول اخلاقی مورد ارزیابی قرار میگیرد و پرسش این است که چگونه و بر اساس چه معیارهایی میتوان کنشها و رفتارهای سیاسی را از نظر اخلاقی داوری کرد؟ این بحث، هم پیش از انجام دادنِ یک رفتار سیاسی و هم پس ازآن امکان طرح دارد؛ برای مثال میتوان پیش از اقدام یک فرد برای نامزد شدن در انتخابات، آن را از نظر اخلاقی ارزیابیکرد و به طرح این پرسش پرداخت که آیا این اقدام از نظر اخلاقی درست است یانه؟ سپس بر اساس آن تصمیم گرفت. همچنین میتوان اقدام یک رهبرسیاسی در محدود کردن آزادی های سیاسی و آزادی بیان را پس از انجام آن از نظر اخلاقی ارزیابی کرد. در هر دو وضعیت، پرسش اصلی این است که آیا ارزیابی اخلاقی رفتار سیاسی همچون سایر رفتارهای فردی است یا در گرو توجه به مقدمات دیگری است؟ آیا میتوان بدون داشتن تحلیلی از اوضاع و احوال سیاسی، وظیفه اخلاقی یک فرد را در عرصه سیاسی تعیین کرد و او را به اقدامی ترغیب نمود یا از آن بازداشت؟ و آیا ارزیابی اقدامات سیاسی بر اساس همان اصول اخلاقی حاکم بر رفتارهای فردی امکانپذیر است یا اینکه در گرو بررسی نسبت آن با یک هدف کلی دیگری همچون مصلحت عمومی یا منافع ملی و مانند آن است؟ پاسخ ماکیاولی به بخش نخست این پرسش منفی بود و اعتقاد داشت هر چند اقداماتی مانند دروغ گفتن و پیمانشکنی از نظر فردی بد و نادرست ارزیابی میشوند ولی در عرصه سیاسی با توجه به نقشی که درتأمین مصلحت نظام دارد، خوب قلمداد شود. دیدگاه ماکیاولی در آینده با تفصیلی بیشتر بررسی خواهد شد.
7-2) رابطه دانش اخلاق و دانش سیاست
آخرین سطح به بررسی نسبت دانش اخلاق و دانش سیاست مربوط است. با توجه به اینکه اخلاق و سیاست از ابعاد گوناگونی قابل بررسیاند و از هر بعدی موضوع دانشی ویژه هستند، بحث در مورد نسبت دانشهای مرتبط با آنها نیز چند بعدی است. ازاینرو در این سطح نسبت فلسفه اخلاق و فلسفه سیاسی، علم اخلاق و علم سیاست، فلسفه اخلاق و فقه سیاسی به شکل جداگانه قابل بررسی میباشد. در این سطح نه تنها مرزهای این دانشها با یکدیگر بلکه خدمات و وابستگیهای متقابل آن ها با هم بررسی میشوند.
پرسشهایی که در هر یک از این سطوح مطرح میشود به وجهی از رابطه اخلاق و سیاست مربوط و با یکدیگر متفاوت است. توجه به این تفاوت و جدا کردن سطح تحلیل، گامی بایسته در بررسی رابطه اخلاق و سیاست است، زیرا بیتوجهی به این تفاوت، سبب درآمیختنِ سطوح تحلیل و آشفتگی بحث خواهد شد. این آمیختگی بهویژه در مورد سطحهای دوم و پنجم و همچنین بین سطحهای پنجم و ششم بیشتر امکان دارد. ازاینرو با وجود آنکه ترسیم اهداف و الزامات اخلاقی برای سیاست و دولت از تحلیل علمی پدیدهها و رفتارهای سیاسی متمایز است، چه بسا این تفاوت مورد توجه قرار نگیرد. از سوی دیگر با وجود آن که تحلیل علمی یک پدیده یا رفتار سیاسی از ارزیابی اخلاقی آن متمایز است، چهبسا به جای تحلیل علمی آن به ارزیابی اخلاقی آن پرداخته شود. با توجه به اینکه آمیختگی و آشفتگی، به علت عدم توجه دقیق به مرزها و تفاوتهای این سطوح رخ میدهد، در ادامه به بررسی بیشتر دیدگاههای مطرح در سطح دوم و چهارم خواهیم پرداخت. در این راستا نگاهی به تحول در رابطة اخلاق و سیاست در اندیشه دوران مدرن لازم به نظر میرسد.
3. رابطه اخلاق و سیاست در اندیشه مدرن
همچنان که پیشتر اشاره شد، نگرش اندیشوران کلاسیک به سیاست، در جهان غرب و جهان اسلام، اخلاقی بود. از این دیدگاه، زندگی سیاسی دارای یک غایت اخلاقی قلمداد و حسن و قبح و مطلوب و نامطلوب بودن سیاست بر اساس نسبتی که با این غایت دارد، تعیین میشد. غایت سیاست که افلاطون آن را خیر برین و ارسطو آن را برترین غایات میدانست، نیکبختی و سعادت است که از راه فضایل اخلاقی بهدست میآید. ارسطو معتقد بود از آنجا که سرشت انسان مدنی و آدمی جانداری سیاسی است فضایل او نه در گریز از اجتماع بلکه در سایة همزیستی با دیگران در مدینه و شهر بهدست میآید. از نظر او سیاست ناظر به ساحتی از زندگی انسان است که در آن آدمی با همیاری و همزیستی دیگران به فضایل دست مییابد. بر این اساس سیاست، ابزاری برای تحقق فضایل اخلاقی در زندگی انسان است و تمامی آنچه به لحاظ اخلاقی برای فرد انسان خوب و شایسته قلمداد شود، در عرصه سیاسی نیز شایسته است. به بیان دیگر، حسن و قبح کنشها و رفتارهای انسانی در عرصه فردی و سیاسی یکسان است. هر یک از کنشهای انسان که بر اساس اصول اخلاقی قابل توجیه باشد، در زندگی سیاسی نیز انجام آن فعل موجه است، ازاینرو زمامداران و کارگزاران سیاسی موظف به رعایت اصول اخلاقیاند. بنابراین، عرصه سیاست از اخلاق تفکیکپذیر نیست و قواعد اخلاقی در همه عرصههای زندگی انسان معنادار و الزامیاند.
در پرتو این نگرش، دانش اخلاق و دانش سیاسی ارتباطی بسیار تنگاتنگ مییابند و اولی مقدمه دومی قلمداد میشود. ارسطو نیز بر پایه همین نگرگاه، نگارش اخلاق را بر سیاست مقدم داشت و «اخلاق نیکوماخوس» را به عنوان مقدمهای برای «سیاست» نگاشت. علم سیاست از این دیدگاه، دانشی است که در آن شیوة اداره و ساماندهی جامعه را به منظور بهزیستن افراد بررسی میکند و علمی فضیلتمدار است. همانگونه که اندیشوران مسلمان نیز معادل یونانی دانش سیاست؛ یعنی politique را به درستی به «علم مدنی» ترجمه کردهاند. این دانش میکوشد، نخست از حیث نظری فضایلی را بشناسد، که انسان را به نیکبختی میرسانند و در مرحله بعد شیوه تحقق آن در فرد و جامعه را نیز شناسایی کند. فیلسوفان سیاسی مسلمان مانند فارابی و پیروان او همچون اسلاف یونانی خود، به سیاست از دریچه اخلاق می نگریستند و سعادت را غایت سیاست میدانستند. از دیدگاه آنان نیز دانش اخلاق و دانش سیاست به عنوان دو شاخه اصلی علم مدنی و حکمت عملی با یکدیگر ارتباط متقابل دارند.
دورانِ جدیدِ اندیشة سیاسی غرب با نقد این نگرش و چرخش نسبت به آن آغاز شد و با تفکیک و جدا سازی سیاست از اخلاق، مسیری متفاوت با گذشته را طی کرد. ماکیاولی نخستین اندیشمندی بود که به طور جدی این اندیشه را طرح و ادعا کرد که آنچه از نظر اخلاقی برای فرد مطلوب قلمداد میشود، لزوما در عرصه سیاسی مطلوب نیست. او در بررسی تاریخ رم باستان به مواردی برخورد که با وجود آنکه از نظر اخلاقی ناپسند قلمداد میشوند، ولی ارتکاب آن سبب اعتلا و شکوه امپراتوری رم شده و بر عکس، التزام به برخی از قواعد اخلاقی و انجام برخی از کارهای نیکِ اخلاقی سبب زوال و انحطاط شده است. در پرتو این بررسی، ماکیاولی دریافت که خوبی و بدیهای اخلاقی با خوبی و بدیهای سیاسی همواره انطباق ندارد و در سیاست نمیتوان از حسن و قبح ذاتی افعال سخن گفت.
همچنان که طباطبائی به درستی بیان کرده است، این دریافت، ماکیاولی را به این نتیجه رساند که در بررسی و فهم سیاست نباید اصول اخلاقی را، که اعتباریاند، دنبال کرد، بلکه باید حقیقت موثر امر واقع را پی گرفت. حقیقت موثر امر واقع؛ یعنی «هر عمل و نیرویی که نقشی موثر در آرایش نیروها و دگرگونی آنها داشته باشد». از این دیدگاه، پدیدة محوری در سیاست، قدرت است و به دست آوردن و افزایش قدرت، موفقیت و از دست دادن آن شکست میباشد. این موفقیت و شکست از قواعد خاصی پیروی میکند که از قواعد و اصول اخلاق مستقل است و دانش سیاست متکفل بررسی و شناسایی این قواعد میباشد. ازاینرو نه تنها سیاست قلمرویی مستقل از اخلاق دارد، بلکه دانش سیاست نیز از دانش اخلاق جداست.
دانش جدید سیاست بر این اساس تأسیس شد و بر خلاف گذشته، که به دنبال یافتن الگوی اخلاقی مطلوب برای نظام سیاسی بود، در صدد برآمد تا قواعد و اصول حاکم بر روابط سیاسی و آنچه را سبب افزایش قدرت و شکوفایی دولت است بررسی کند. تأسیس این دانش همچنان که «اشتراووس» گفته است همچون اکتشاف یک قاره جدید بود و اندیشوران سیاسی را به شناخت بیشتر خود فراخواند. فلسفه سیاسی جدید نیز در پی این اکتشاف از دغدغه فضیلت به معنای کلاسیک آن رهایییافت و در جستجوی بنیادی نظری برای تأسیس دولتی کارآمد و مبتنی بر حقوق انسان برآمد و آزادی را جایگزین فضیلت کرد. ازاینرو مسئلة بنیادین فلسفه سیاسی جدید، رابطه و چگونگی جمع بین آزادی فرد و اقتدار دولت است. این برداشت البته به معنای انکار وجه اخلاقی فلسفه سیاسی جدید نیست، بلکه به معنای چرخش در نوع نگرش به اخلاق است.
4. پیامدهای نگرش جدید
در پرتو نگرش جدید به سیاست، تحلیل رفتارها و پدیدههای سیاسی دگرگون و تحلیلهای علمی جایگزین تحلیلهای اخلاقیشد. چنانکه اشاره شد، نگرشهای غایتاندیشانه، انسان را موجودی غایتمند قلمداد میکنند و کنشها و رفتارهای انسان را بر اساس نسبتی که با هدفِ ترسیم شده برای انسان دارند میسنجند و در مورد خوبی و بدی، پسندیدگی و ناپسندیدگی، زشتی و زیباییِ آن داوری میکنند. بر اساس این نگرش، پدیدههای سیاسی از مقولة کنشهای انسانی و یا حاصل آنند و سیاست نیز ساحتی هدفمند از زندگی آدمی است که نیکبختی و سعادت انسان غایت آن است. در بررسی سیاست نیز تعیین این هدف و چگونگی دستیابی به آن و تجویز دستورالعملهایی در این راستا اولویت و اصالت دارد. از این دیدگاه رفتارها و پدیدههای سیاسی نیز به اعتبار نسبتی که با هدف و دستورالعملها دارند، قابل تحلیل و ارزیابیاند. همانگونه که کنشها و رفتارهای انسان به خوبی و بدی متصف می-شوند، رفتارها و پدیدههای سیاسی نیز قابل اتصاف به خوبی و بدی هستند. بر این اساس، سیاست قلمروی مستقل از اخلاق ندارد و تحلیل سیاست، بررسی انطباق یا عدم انطباق رفتارها و کنش افراد با قواعد اخلاقی است.
نگرش جدید به سیاست بر خلاف نگرش گذشته، با شناسایی پدیده قدرت به عنوان پدیدة محوری سیاست، کنشها و رفتارهای سیاسی را معطوف به دستیابی، نگاهداری وافزایش قدرت قلمداد میکند. بر اساس این نگرش، هر چند میتوان از دیدگاه اخلاقی پدیدههای سیاسی را سنجش و ارزیابی کرد و برای مثال گفت فلان عملْ اخلاقی و بهمان عملْ غیراخلاقی است، ولی سیاست تابع این قواعد نیست و ازاینرو، تحلیل پدیدههای سیاسی بر اساس این قواعد درست نیست. به این ترتیب، علم سیاست چونان علمی نوبنیاد، در واکنش به ضرورت درک قواعد حاکم بر این عرصه طرح شد و به تدریج بسط یافت. ماکیاولی حتی فراتر از این رفت و ادعا کرد؛ کنشها و رفتارهایی را که در عرصه سیاسی شکل میگیرند نمیتوان بر اساس قواعد اخلاق فردی مورد سنجش و ارزیابی قرار داد، زیرا چهبسا عملی که از نظر اخلاقی خوب و پسندیده است لیکن برای دستیابی به قدرت و یا نگاه داشتن آن زیانبار باشد و چهبسا عملی که از نظر اخلاقی بد و ناپسند است اما برای این هدف سودمند باشد. ازاینرو در سیاست، خوبی و بدی بستگی به ارتباط عمل با این هدف دارد و خوبی و بدیهای اخلاقی در این عرصه پایدار نیستند. به گفته «اسکینر» بینش ماکیاولی را در این «اندرز معقول» میتوان خلاصه کرد:
«کردارهای نکوهیده را باید با نتیجه آنها داوری کرد، و وقتی نتیجه خوب باشد ـ چنانکه در مورد رومولوس بود ـ همیشه عمل را توجیه میکند».
این اندرز همچنان که «اسکینر» به درستی تحلیل کرده است به معنای دفاع از سیاست غیراخلاقی نیست و «تفاوت ماکیاولی و معاصرانش را نمیتوان تفاوت نگاه اخلاقی به سیاست و نگاهی عاری از اخلاق به سیاست انگاشت»، این تفاوت بیشتر «بین دو اخلاق متفاوت است- دو برداشت رقیب و ناسازگار از آنچه نهایتا باید انجام یابد». ماکیاولی بر خلاف پیشینیان و برخی از معاصران خود معتقد بود: هدف اساسی شهریار باید «حفظ دولت خود» و «انجام کارهای گران» و «دست یافتن به بلندترین قلههای افتخار و شکوه» باشد. نگرانی اصلی او «این واقعیت اسفبار است که اگر شهریار «همه خصایل نیک» را داشته باشد و «همواره طبق آنها عمل کند»، سر انجام «آنها را زیانبار خواهد یافت». با وجود این او «شهریارانی را نیز تأیید نمیکند که هرگز کمترین کوششی نمیکنند که حتی در مساعدترین شرایط، به راستی و درستی رفتار کنند».
پیامد مهم این نگرش که به اعتبار آن از گذشته جدا و در برابر آن به عنوان نگرشی نو و جدید طرح شد، تفکیک سیاست از اخلاق و شناسایی عرصه مستقلی برای سیاست بود. عرصهای که از قواعد ویژه خود پیروی میکند و در دانشی مستقل به عنوان علم سیاست آنها را فارغ از ارزشها و به گونهای غیرجانبدارانه میتوان بررسی و رد یا اثبات کرد. گرچه در آغاز، روش شناخت این قواعد تجربی تلقی میشد و از این نظر با دیگر دانشهای طبیعی که از این روش مایه میگیرند همسان قلمداد میشد، ولی بهتدریج روششناسی این دانش نیز تکامل یافت و رهیافتهای گوناگونی برای مطالعه و بررسی پدیدهها و رفتارهای سیاسی مطرح شد و دانش سیاست در پرتو این تکثر روششناختی غنای بیشتری یافت. با وجود این تکثّر، تمامی این روشها در این نکته اشتراک دارند که پدیدههای سیاسی را مستقل از الزامات اخلاقی تحلیل و بررسی کنند.
5. سیاست اخلاقی در دوران جدید
جدایی اخلاق و سیاست و ضرورت تحلیل علمیِ رفتارها و پدیدههای سیاسی، به معنای انکار ارزش سیاست مبتنی بر اخلاق و امتناع آن نیست و بیاخلاقی در عمل و رفتار سیاسی را توجیه و تجویز نمیکند. اهمیت این فرض، بیشتر، به علت پیامدهای روششناختی آن برای فهم و شناسایی درستتر و معتبرتر سیاست است و شکوفایی دانش سیاسی در عصر جدید مرهون آن است. با وجود این، در دنیای جدید نیز همچنان میتوان از سیاست اخلاقی سخن گفت و زمامداران و کارگزاران سیاسی را به التزام به اصول اخلاقی فراخواند. کوشش فیلسوفان سیاسی جدید و معاصر، از کانت گرفته تا راولز، برای ارائه الگویی اخلاقی برای زندگی سیاسی، گواه درستی این ادعاست. این الگو البته نه بر بنیان نگرش جمعگرایانه و غایتاندیشانة دوران قدیم، بلکه بر پایه دریافتی جدید و فردگرایانه از انسان استوار است و بر اساس آن بشر، خودْغایت قلمداد میشود و احترام به کرامت ذاتی و پاسداری از حقوق او بنیاد سیاست اخلاقی در دوران کنونی را تشکیل میدهد.همچنان که کانت نیز در کتاب «درباره صلح پایدار» اشاره کرده است، مطلوبیت زندگی اخلاقی در عرصه سیاست استثنابردار نیست و سیاستمدارانی که به اصول اخلاقی ملتزم باشند از نظر اخلاقی بر دیگران برتری دارند.
وبر(1864-1920م.) در مقاله «سیاست به مثابه حرفه» به بررسی این موضوع پرداخته و ایده اخلاق مسئولیت را طرح کرده است. او که اندیشمندی دانشگاهی بود، با تجربه وضعیت فاجعهآمیز جنگ جهانی اول و اوضاع رقّتبار مردم، در سال 1918 به این نتیجه رسید که برای نجات مردم از این وضعیت باید به عرصه فعالیت سیاسی وارد شود. اما با تجربه وضعیت غیراخلاقی این عرصه، بهزودی از آن دلزده شد و دریافت «مادام که سیاست از چپ تا راست، همه در دست دیوانگان است، بهتر است من از آن کناره بگیرم». او در استعفانامه از حزب چنین نوشت: «یک سیاستمدار باید و شایسته است که سازش کند، اما حرفة من دانشوری است و یک دانشور نیازی ندارد که سازش کند یا حماقتها را بپوشاند. تجربه حضور در عرصه فعالیت سیاسی او را به ایده اخلاق مسئولیت رهنمون ساخت».
ایدة اخلاق مسئولیت، در تمایز با نوعی اخلاق انزواجویانه طرح شد، که با توجه به فسادآلود بودن فعالیتهای سیاست، بیعملی سیاسی و تقدیراندیشی را تجویز میکرد. از دیدگاه «وبر» این برداشت ریشه در نوعی اخلاق حداکثری مسیحی دارد که چونان موعظه از فراز کوه است. اخلاق وظیفهگرای کانتی، نیز با وجود برخی تفاوتها در عمل با اخلاق حداکثری مسیحی همسویی دارد. وبر با نقد این برداشت، اخلاق مسئولیت را دربرابر آن طرح میکند. برداشت «وبر»، بر پایة نوعی ترکیب بین دو رویکرد فضیلتگرایانه و پیامدگرایانه به اخلاق استوار است. از این دیدگاه، عمل سیاستمداران هنگامی اخلاقی است که مسئولانه عواقب پیشبینیپذیر آن را سنجیده و مسئولیت آن را بر عهده گیرند.
6. رابطه اخلاق و سیاست در اندیشه اسلامی
بررسی رابطه اخلاق و سیاست از دیدگاه آموزههای و تعالیم اسلامی و شیعی، از حوزة این نوشتار خارج است و در مقالهای مستقل میتوان به آن پرداخت. دستیابی به برداشتی قابل دفاع در این باره، به بررسی هر یک از ابعاد و سطوح بیان شده از دیدگاه دینی، نیاز دارد. با وجود این، میتوان ادعا کرد هر گونه برداشت و داوری درباره این موضوع، پیش از هر چیز، به دیدگاه و موضعی بستگی دارد که درباره نقش و جایگاه اخلاق در دین اتخاذ میشود. با پذیرش جایگاه کانونی اخلاق در دین و تقدم آن بر احکام شریعت، سیاست مطلوب از دیدگاه دینی نیز از همین اصل پیروی خواهد کرد. بر این اساس، سیاست اسلامی در اصل پیوندی ناگسستنی با ارزشهای اخلاقی مییابد و اصول اخلاقی در عرصه فعالیت سیاسی نیز از همان الزامآوری برخوردارند که در عرصه فردی دارند.
از دیدگاه مقاله حاضر ـ همچنان که در آغاز اشاره شدـ معیار فعل اخلاقی توجه به دیگران و ازخودگذشتگی است و سیاستمداری را میتوان اخلاقی قلمداد کرد که در اتخاذ تصمیم و انجام رفتارهای سیاسی به جای توجه به منافع شخصی به مصلحت همگانی بیندیشد و در راه تحقق آنچه به مصلحت عموم است ازخودگذشتگی کند. سیاستمدارانِ اخلاقی، وجیهالمله بودن را در پای خادم المله بودن قربانی میکنند و از تحمل هزینههای بسیار گران مانند شکنجه و زندان سرباز میزنند و با پافشاری بر آرمانهای خود انزوای سیاسی را بر ماندن در قدرت ترجیح میدهند. از دیدگاه شیعه، امام علی نمونهای از یک سیاستمدار اخلاقی است که در سراسر زندگی سیاسیاش همواره منافع عموم را بر مصالح خویشتن ترجیح داد. او در طول دوران زمامداریاش کوشید تا آیینی اخلاقی برای حکمرانی از خود بر جای گذارد و بخشهایی از آن را در عهدنامهاش به مالک اشتر به ودیعت نهاد که عمل به آن میتواند معیاری برای تمایز حکومتهای دینی از غیردینی باشد.
یکی از آفات مهم حکومت دینی؛یعنی حکومتی که مرجعیت دین را در زندگی سیاسی و امور عمومی پذیرفته است، رواج بداخلاقی بهویژه در عرصه سیاسی است، زیرا در حکومت دینی چهبسا جدالهای سیاسی، پوشش دینی به خود میگیرند و منازعه بر سر قدرت در نقاب دفاع از دین ظاهر می شود. در چنین شرایطی فساد سیاسی رنگ صلاح ملک و مصلحت دینی میگیرد و نظام سیاسی به گردابی از تباهی و فساد کشانیده میشود. کارنامة آلوده به فساد دولتهایی که با استناد به دین، خود را توجیه میکردند و اقتدار دینی و اقتدار سیاسی را در هم میآمیختند، چه در جهان مسیحیت و چه در جهان اسلام، گواه درستی این ادعاست. این وضعیت در نهایت سبب میشود تا چنان که امام علی هشدار میداد بر دین، پوستین وارونه پوشانیده شود و حکومتی که ادعای آن تحقق ارزشهای دینی و متعالی است در نهایت به زیان این ارزشها عمل کند. زمامداران سیاسی در حکومت دینی بیش از حکومت های غیردینی در معرض آلودگی به فسادهای ناشی از قدرت سیاسی هستند و آنانی که پس از ورود به دایرة قدرت در چنین حکومتی بتوانند خود را از آلودگی نگاه دارند بسیار ارزشمندند.
نتیجهگیری
رابطه اخلاق و سیاست موضوعی با اهمیت و ریشهدار در تاریخ اندیشه سیاسی است، که از سطوح گوناگون قابل بررسی است. تنوع و تکثر سطوح بحث از یک سو به کاربردهای متفاوت دو مفهوم اخلاق و سیاست بازمیگردد. کاربرد اخلاق در دو معنای هنجارین و حرفهای و کاربرد سیاست در دو معنای فعالیت اجتماعی و دانش، روابط متفاوتی بین این دو مفهوم را متصور می سازد. از سوی دیگر، این رابطه را از زوایای گوناگون میتوان کاوید. بر این اساس، دست کم هفت سطح بحث را میتوان از یکدیگر جدا کرد و در هر سطح پرسشهای مربوط به آن را طرح و دیدگاههای موجود را بررسی کرد.
اندیشة سیاسی مدرن در پاسخ به برخی از این پرسشها با نوع کلاسیک و قدیم مرزبندی دارد. این مرزبندی با نوع نگرش به سیاست و ارتباط آن با اخلاق شکل گرفت. بر پایه این نگرش، استقلال عرصه سیاست از اخلاق، شناسایی شد و در نتیجه، علم سیاست به عنوان دانشی مستقل برای فهم و تبیین پدیدههای سیاسی تاسیس شد. جدایی اخلاق از سیاست در نگرش جدید، به معنای پشتیبانی و دفاع از سیاست غیراخلاقی نیست، بلکه نوعی اخلاق موقعیتمند و متناسب با اقتضائات عرصة سیاست را پیشنهاد میکند؛ چیزی که «وبر» از آن به اخلاق مسئولیت یاد میکند.
بحث از رابطه اخلاق و سیاست در اندیشه اسلامی نیاز به مقالهای مستقل دارد، ولی به نقش و جایگاهی بستگی دارد که برای اخلاق در مجموعه تعالیم دینی در نظر گرفته میشود. از دیدگاه این مقاله با توجه به جایگاه کانونی اخلاق در اندیشه اسلامی، سیاست مطلوب در اندیشه اسلامی بر بنیاد فضیلتهای اخلاقی استوار است و پیوندی ناگسستنی با آن دارد. نمونة این نوع سیاست را میتوان در گفتار سیاسی امام علی شناسایی کرد که به بیان اصول حکمرانی اخلاقی اختصاص یافته است.
کتابنامه
1. ارسطو، سیاست، ترجمه حمید عنایت، چاپ هفتم، تهران: شرکت سهامی کتابهای جیبی وابسته به انتشارات امیرکبیر، 1393.
2. ـــــ اخلاق نیکوماخوس، ترجمه محمد حسن لطفی، تهران: خوارزمی، 1378.
3. اسکینر، کوئنتین، بینشهای علم سیاست، ترجمه فریبرز مجیدی، تهران: فرهنگ جاوید، 1393.
4. بنیادهای اندیشه سیاسی مدرن، ترجمه کاظم فیروزمند، تهران: آگه، 1393.
5. افلاطون، دوره آثار افلاطون، جلد دوم، ترجمه محمد حسن لطفی، تهران: خوارزمی، 1380.
6. تیندر، گلن، تفکر سیاسی، ترجمة محمود صدری، تهران: شرکت انتشارات علمی فرهنگی، 1374.
7. طباطبائی، سید جواد، زوال اندیشه سیاسی در ایران، تهران: کویر، 1375.
8. ـــــ جدال قدیم و جدید، چاپ دوم، تهران: نگاه معاصر، 1385.
9. فنایی، ابوالقاسم، دین در ترازوی اخلاق، تهران: مؤسسه فرهنگی صراط، 1384.
10. ـــــ اخلاق دینشناسی، تهران: نگاه معاصر، 1394.
11. کلوسکو، جورج، تاریخ فلسفه سیاسی غرب، ترجمه خشایار دیهیمی، تهران: نشر نی، 1389.
12. مجاهدی، محمد مهدی، (http://www.rahesabz.net/story/51509) 1391.
13. ملکیان، مصطفی، مهر ماندگار، تهران: نگاه معاصر، 1385.
14. میرموسوی، سیدعلی، بنیاد اندیشه سیاسی از تکوین تا تدوین، قم: دانشگاه مفید، 1395.
15. همپتن، جین، فلسفه سیاسی، ترجمه خشایار دیهیمی، تهران: طرح نو، 1392.
16. Dreijmains,edi,2008,Max Weber, “Politics as Vocation” Max Weber’s Complete Writings on Academic and Political Vocations, John Dreijmanis (ed. and intro.), Gordon C. Wells, NY, Algora Publishing
17. Heywood, 2013, Politics, Politics, Fourth edition, Palgrave Macmillan
18. Heywood, 2004, Political Theory: An Introduction, Third edition, Palgrave Macmillan.
19. Tinder, Galen, Political Thinking, 1986, Boston & Toronto: Little, Brown And Company
این مقاله در شماره سوم از مجله حیات معنوی منتشر شده است.
رابطه اخلاق و سیاست از موضوعاتیاست که همواره مورد توجه اندیشمندان سیاسی بوده و از زوایای گوناگونی به آن پرداختهاند. بحث درباره این موضوع پیش از هر چیز به تفکیک ابعاد و سطحهای گوناگون آن و تعیین مسائل و پرسشهای مربوط نیاز دارد. نوشتارحاضر در راستای پاسخ به این ضرورت در صدد است تا ابعاد این بحث را مورد تحلیل قرار دهد و با ایضاحی مقدماتی در باب دو مفهوم اخلاق و سیاست وجوه ارتباط آن دو را بررسی کند. هدف از این بررسی، تفکیک سطوح تحلیل رابطه اخلاق و سیاست به منظور جداکردن تحلیلهای اخلاقی معتبر از نامعتبر در حوزه سیاست میباشد. افزون بر این، با نگرش مدرن به این رابطه کوشش میشود، مفهوم سیاست اخلاقی در دوران جدید و نیز الزامات آن، بررسی و تحلیل شود.
درآمد
رابطه اخلاق و سیاست از موضوعهای پایدار و همیشگی در عرصه اندیشه سیاسی بوده است. در تاریخ اندیشه سیاسی، اندیشورانی که از سیاست اخلاقی و فضیلتگرایانه سخن گفته و پشتیبانی کردهاند، بسیار بیشتر ازآنانی بودهاند که از جدایی اخلاق و سیاست دم زدهاند. با وجود این تجربه و تاریخ، بهروشنی نشان دادهاند که در عمل، سیاست از اخلاق جداست و سیاستمدارانی که به اصول اخلاقی پایبند بودهاند، بسیار اندکند. چه بسیارند سیاستمدارانی که برای تبیین رفتارشان به اصول اخلاقی توسل میجویند، ولی با بررسی دقیق میتوان دریافت که آرمانهای بر زبان آمده تنها جنبه توجیهگرانه و پوشاننده نسبت به انگیزههایی دارند که از آزمون اخلاقی سربلند بیرون نمیآیند. این دوگانگی، پرسش از رابطه اخلاق و سیاست را با اهمیتتر و جدیتر میکند. بهراستی سیاست چه نسبتی با اخلاق دارد؟ این پرسش هر چند به ظاهر ساده مینماید، ولی با تحلیل دقیق میتوان آن را به چندین پرسش تجزیه کرد، که هر یک به وجهی از ارتباط اخلاق و سیاست نظر دارند. با این کار میتوان سطحهای ارتباط این دو مقوله را از یکدیگر تفکیک و با نگاهی دقیقتر به بررسی آنها پرداخت.
مقاله حاضر با تفکیک این سطحها میکوشد وجوه ارتباط اخلاق و سیاست را بکاود. از دیدگاه این مقاله بیتوجهی به این وجوه، نه تنها به آشفتگی مفهومی میانجامد، بلکه اتخاذ موضعی درست در این باره را دشوار میکند. در پرتو این جداسازی، ماهیت رابطه این دو مقوله در اندیشة دوران جدید و تمایز آن با دوران قدیم، را بهتر میتوان دریافت و الزامات آن را برای سیاست اخلاقی در جهان کنونی شناخت. در نوشتار حاضر کوشش خواهد شد، با تأمل درباره این مباحث، جغرافیای معرفتی بحثِ رابطه اخلاق و سیاست ترسیم شود. این کار پیش از هر چیز به نگاهی تحلیلی به دو مفهوم اخلاق و سیاست نیاز دارد، که در گام نخست مورد توجه قرار میگیرد.
1. مفهومشناسی
اخلاق و معادل انگلیسی آن یعنی ethic یا morality در معنای گسترده، هنجارها و ارزشهاییاند که راهنمای اندیشه و عملاند. در معنای محدودتر، اخلاق هنجارها و ارزشهایی را دربرمیگیرد که به عمل و رفتار مربوط میشوند به بیان دیگر مجموعهای از قواعد هنجاری و ارزشی که خوب و بد، پسندیده و ناپسند، زشت و زیبا و در نهایت باید و نبایدهای مربوط به کنشها و رفتارهای آدمی را تعیین میکنند. این قواعد در چارچوب مکاتب اخلاقی گوناگونی اعتبار میشوند که با وجود اشتراک در برخی از احکام، درمورد سرشت و معیار فعل اخلاقی و منبع و روش شناخت دستورها و فضایل اخلاقی متفاوتند.
اخلاق در نخستین تقسیمبندی به فردی و اجتماعی تقسیم میشود. اخلاق فردی به سعادت فردی و تحقق فضایل انسانی در افراد میپردازد و در پی اصلاح روح و روان فرد از آلودگیها و رذیلتهاست . در اخلاق فردی بهرهمندی از فضائل اخلاقی و پیراسته بودن از رذایل اهمیت دارد، ولی رفتار مترتّب بر آنها مورد توجه نیست. برای مثال داشتن ملکه بخشندگی صرفنظر از رفتار سخاوتمندانه کافی است. اخلاق اجتماعی به رفتار فرد با دیگران مربوط میشود. از این نظر چگونگی رفتار و تعامل افراد با یکدیگر و نهادهای اجتماعی اهمیت دارد. در این نوع اخلاق، افزون بر رفتار فرد، مؤسسهها و نهادهای اجتماعی نیز مورد ارزیابی و داوری اخلاقی قرار میگیرند. تفاوتهای اخلاق فردی و اجتماعی تنها به این مورد محدود نیست، ولی پرداختن به همة آنها در اینجا لازم به نظر نمیرسد.
در گونهشناسی دیگر، اخلاق به سه گونة هنجارین، کاربردی و حرفهای تقسیم میشود. اخلاق هنجارین ـ همچنان که بیان شد ـ به پرسشهای مربوط به کنش به معنای عام آن پاسخ میدهد. درحالیکه اخلاق کاربردی، تطبیق احکام عام اخلاق هنجارین بر مصادیق و موضوعهای خاص را بر عهده دارد. با توجه به اینکه پاسخ به مسائل نوپیدا همچون سقط جنین، شبیهسازی، اتانازی یا «بهْمرگی»، همجنسگرایی، بهره بردن از محیط زیست و مانند آن از این نوع اخلاق انتظار میرود، دامنهای رو به گسترش دارد. اما اخلاق حرفهای ناظر به اصولی است که انجام درست یک حرفه همچون سیاستورزی، پزشکی، معلمی و مانند آن را در پی دارد. البته، اخلاق کاربردی یا عملی به معنای عامتر، که اخلاق حرفهای را نیز در بر گیرد، نیز تعریف شده است.
در مورد معیار فعل اخلاقی برداشتها و آموزههای گوناگونی طرح شده است و مکاتب اخلاقی از این نظر با یکدیگر تفاوت دارند. در نوشتار حاضر با الهام از نگرش اگزیستانسیال و وجودی کیرکگور، فعل اخلاقی، فعلی است که در آن فرد به جای خود به دیگری توجه دارد و ازاینرو میزانی ازخودگذشتگی را دربردارد. کیرکگور سه ساحت زیباشناختی، اخلاقی و ایمانی را در زندگی انسان از یکدیگر جدا میکند. در ساحت نخست، مرکز توجه انسان خود اوست که البته این خود میتواند در یک فرایند قبض و بسط، محدود و یا گسترده شود. در ساحت دوم آدمی به دیگری توجه دارد و هدف کنشها و رفتارهای انسانی تامین مصالح دیگری است و در ساحت ایمانی، انسان به خداوند متوجه و در صدد تأمین خواست و انجام دستور خداوند است. بر این اساس میتوان فعل اخلاقی را فعلی قلمداد کرد که مستلزم درجهای از خودگذشتگی و توجه به دیگری باشد و برترین تجلی فعل اخلاقی جایی است که در آن انسان برای دفاع از دیگری حاضر به گذشتن از جان خود میشود.
دانش واژه سیاست (politics) در گستردهترین برداشت، فعالیتی است که مردم با آن قواعد عمومی زندگی خود را ایجاد، حفظ و اصلاح میکنند. هرچند این واژه در مورد رشتهای علمی، که به بررسی این فعالیت میپردازد نیز به کار میرود. با وجود این، برسر چیستی این فعالیت اختلاف نظر وجود دارد و این اختلاف نظرها سیاست را مفهومی «ذاتاً مناقشهبرانگیز» ساخته و تعریف آن را با دشواری روبرو کردهاند. بخشی از این دشواری به انبوه مدلولهایی بازمیگردد، که در کاربرد روزمره این مفهوم وجود دارد و ریشه در پیشداوریهایِ مردم درباره آن دارد. بخشی دیگر نیز به عدم توافق بر سر موضوع سیاست مربوط میشود. ازاینرو سیاست به گونههای متفاوتی تعریف شده است: اعمال قدرت، دانش حکومت کردن، تصمیمسازی جمعی، تخصیص منابع کمیاب، کاربرد نیرنگ و دستکاری و مانند آن.
با وجود این، دیدگاههای متفاوت را میتوان تشکیل دهنده دریافتهایی ناسازگار از مفهومی واحد و مبهم دانست. این دیدگاهها در چارچوب دو رهیافت کلی مطرح میشوند: رهیافت نخست، سیاست را چونان عرصه در نظر میگیرد و هر رفتاری را، از آن نظر سیاسی میداند که در این عرصه اتفاق افتاده است. در رهیافت دوم، سیاست همچون فرایند یا سازوکاری نگریسته میشود، که در آن رفتار سیاسی، رفتاری با مشخصهها و اوصاف جداگانه است، که در هر عرصهای یا شاید تمامی زمینههای اجتماعی میتواند روی دهد. هر کدام از این رهیافتها بذر تعریفهای بدیلی از سیاست را میکارند و به شکلگیری مکتبهای متفاوت تحلیل سیاسی یاری میرسانند.
از نظر «هیوود» این تعریفها را به طور کلی به چهار گروه میتوان تقسیم کرد: در گروه نخست، سیاست با نهادهای رسمی حکومت پیوند مییابد و به فعالیتی اطلاق میشود که در این نهادها انجام میپذیرد. گروه دوم، سیاست را با حوزه عمومی و فعالیتهای عمومی مرتبط میکند و در برابر فعالیتهایی قرار میدهد که در حوزه خصوصی انجام میشود. گروه سوم، سیاست را فعالیتی معرفی میکند که در جریان آن توافق و سازش صورت میپذیرد. در نهایت، گروه چهارم در برداشتی گسترده، سیاست را با توزیع قدرت، ثروت و منابع پیوند میدهد و آن را فعالیتی میداند که در تمامی نهادها و همه ترازهای زندگی اجتماعی رخ میدهد.
بر اساس تعریف اخیر، سیاست به ساحتی از زندگی و فعالیتی اجتماعی اشاره دارد که حول پدیداری به نام «قدرت» شکل گرفته و به تولید و توزیع آن مربوط است. هرچند این ساحت از زندگی با حکومت و کشورداری پیوند بسیاری دارد منحصر به آن نیست و هر نوع کنش و رفتاری را که به نوعی با دستیابی و اعمال قدرت مرتبط است و یا در الگوی خاص توزیع آن اثرگذار است در برمیگیرد، حتی اگر این کنش در حوزه خصوصی اتفاق بیفتد. بر این اساس، سیاست بر خلاف اخلاق، امری اعتباری نیست بلکه به ساحتی واقعی و عملی از زندگی انسان اشاره دارد. دانشهای سیاسی هر یک به نوعی به این ساحت از زندگی میپردازند و آن را بررسی و تحلیل میکنند.
2. رابطه اخلاق و سیاست؛ سطوح تحلیل
رابطه اخلاق و سیاست دست کم در چند سطح قابل بررسی و تحلیل است. این سطحها را بر اساس محورهایی همچون سرشت، غایت یا اهداف، محدودیتهای قدرت، رابطه دانش سیاست و اخلاق میتوان از یکدیگر تفکیک کرد. بر این اساس میتوان دست کم هفت سطح را شناسایی و دیدگاههای موجود در هر مورد را به صورتی کلی بیان کرد.
1-2) بهره بردن از قدرت سیاسی و کاربرد آن
نخستین سطح درباره بهره بردن از قدرت سیاسی و کاربرد آن است و در پاسخ به مسئله مطلوبیت و پسندیده بودن استفاده از قدرت طرح میشود. پرسش اصلی این است که آیا بهرهمندی از قدرت و به کار بردنِ آن خوب و نیک است؟ همه اندیشمندان سیاسی به نوعی به این پرسش پرداخته و طیفی از پاسخهای گوناگون و متفاوت ارائه کردهاند. در یک سوی طیف، اندیشورانی قرار دارند که با نگاهی خوشبینانه به قدرت سیاسی نگریستهاند و پاسخی مثبت به این پرسش دادهاند. در سوی دیگر کسانیاند که با نگاهی بدبینانه، هر نوع بهرهبرداری از قدرت سیاسی را ناپسند دانستهاند. در نهایت نیز کسانی که با رویکردی میانه اصل بهره بردن از قدرت را نه خوب و نه بد دانستهاند.
ارسطو از نخستین اندیشورانی است، که نه تنها با نگاهی مثبت به قدرت سیاسی نگریسته است، بلکه آن را برای تحقق فضایل اخلاقی و رسیدن افراد و جامعه به نیکبختی لازم دانسته است. از نظر وی انسان جانوری سیاسی و کمال و سعادت او در گرو زیستن در شهر و کنش سیاسی است. از این دیدگاه انسان در سیر مراحل رشد خود در نهایت به «شهر» که همان جامعه سیاسی کامل است میرسد، ازاینرو آدمی به حکم طبیعت به شهر تعلق دارد. قدرت سیاسی، که نوعی رابطه فرمانروایی و فرمانبری است، نیز یکی از لوازم جداییناپذیر زندگی در جامعه سیاسی و شهر است. او بر این اساس، فضیلت شهروند خوب را در این میدانست که دانش فرمانروایی را فراگیرد.
در برابر، برخی دیگر، بهرهمندی و استفاده از قدرت را، به دلیل ماهیت تبعیضآمیز آن، همواره غیراخلاقی دانستهاند. در اندیشه سیاسی باستان، کلبیان و اپیکوریها از این برداشت پشتیبانی میکردند. آنان جویای فضیلت بودند، ولی آن را در گرو دوری از چیزهایی میدانستند که در زندگی معمول انسانها وجود دارد اپیکور (342- 270 ق.م) در پاسخ به این پرسش که انسان چگونه میتواند به آرامش و خودبسندگی برسد؟ به این نتیجه رسید که زندگی آرام و مستقل در گرو دوری از سیاست و فرورفتن در لاک زندگی شخصی است. در اندیشه اسلامی نیز برخی از عارفان و اهل تصوف با چنین نگاهی به قدرت نگریستهاند. در دوران جدید آنارشیسم، برپایه چنین دیدگاهی خواهان نظمی است که بر حداقل کاربرد قدرت استوار باشد.
در میانه این طیف، دیدگاهی قرار دارد که بهرهمندی از قدرت را برای بهبود زندگی شخصی از نظر کمال یا خوشبختی، لازم نمیداند، ولی وظیفهای میشناسد که دست کم به بهبودی زیست اخلاقی کمک میکند. رواقیان بر اساس این دیدگاه معتقد بودند فرد نباید در پی دستیابی به مناصب سیاسی باشد، ولی اگر از کسی خواستند باید آن را بپذیرد. آنان استفاده از قدرت را در زمرة امور بیتفاوت قرار میدادند، که به تنهایی به خوبی و بدی موصوف نمیشود. از دیدگاه آنان مطلوبیت اخلاقی کاربرد قدرت به هدفی بستگی دارد، که از قدرت برای تحقق آن بهره برده میشود.
2-2) غایت و اهداف اخلاقی قدرت
دومین سطح تحلیل به بحث درباره غایات و اهداف قدرت مربوط است؛ یعنی اهداف و الزامات اخلاقی که برای سیاست به عنوان یکی از قلمروهای اصلی زندگی انسان میتوان ترسیم کرد. در این سطح دو نوع پرسش قابل طرح است: نخست اینکه اصول و غایات اخلاقی حاکم بر زندگی سیاسی چیست؟ دوم اینکه این اصول و غایات را چگونه می توان تعیین کرد و مرجع تعیین کننده آن کیست؟ نتیجه این بحث میتواند به فهم رابطة دانش اخلاق و سیاست نیز کمک کند.
از آنجا که اندیشه سیاسی و بهویژه فلسفة سیاسی به تعیین غایات و اهداف زندگی سیاسی میپردازد، یکی از مباحث مهم آن بررسی جایگاه غایات اخلاقی در سیاست است. در اندیشه سیاسی کلاسیک، سیاست غایتی اخلاقی دارد که همان سعادت است؛ سعادتی که جز از مجرای عمل به فضیلت، امکانپذیر نیست. از این دیدگاه از یک سو اخلاق بر سیاست تقدم دارد، زیرا هدف اصلی جامعة سیاسی رسیدن به سعادت از مجرای فضایل اخلاقی است. از سوی دیگر اخلاق مقدمهای برای سیاست است، زیرا پس از مطالعه و شناخت فضایل اخلاقی، نوبت به مطالعه دربارة بهترین نظام سیاسی و چگونگی ساماندهی آن میرسد. اندیشه سیاسی جدید در پاسخ به این دو پرسش راهی متفاوت پیمود، که در قسمتهای بعدی این نوشتار به آن پرداخته خواهد شد.
3-2) مسئولیت اخلاقی دولت
سطح سوم مربوط به نقش نهاد سیاست، بهویژه حکومت در تحقق بخشیدن به پیشبرد اخلاقی جامعه و نیز محدودیتهای اخلاقی در کاربرد قدرت است. در واقع بحث بر سر مسئولیت اخلاقی قدرت سیاسی و نقشی است که حکومت در تحقق ارزشهای اخلاقی میتواند و باید به انجام برساند. در این سطح نیز چند پرسش مطرح میشود: نخست اینکه آیا دولت، تکلیف و مسئولیتی در برابر وضعیت و ارزشهای اخلاقی دارد؟ دوم اینکه وظایف اخلاقی دولت و حکومت به عنوان یکی از نهادهای اجتماعی چیست؟ در نهایت اینکه آیا دولت در انجام کارویژهها و وظایفاش ملزم به رعایت اصول اخلاقی است؟
پاسخ به این پرسشها بستگی به موضعی دارد که در مورد پرسشهای سطح نخست اتخاذ میشود. در پاسخ میتوان طیفی از برداشتها را طرح کرد که در بین دو دیدگاه سلبی و ایجابی قرار میگیرند. دیدگاه سلبی، که برخی از لیبرالها از آن پشتیبانی میکنند، اخلاق را از قلمرو مسئولیتهای دولت خارج و به جامعه واگذار میکند. از این دیدگاه «دولت باید وارد حوزه برداشت شخصی از خیر و خوب نشود». بر این اساس، دولت تنها در برابر آسایش و خوب زندگی کردن افراد مسئولیت دارد و این افراد هستند که در مورد زندگی خوب و فضیلتمندانه تصمیم میگیرند. به این ترتیب «سیاست آسایش» بر ایده تقدم حق بر خیر استوار است.
در برابر «سیاست نجات» قرار دارد که تکلیف رستگاری افراد را نیز بر دوش دولت میگذارد و آن را در مورد تحقق ارزشهای اخلاقی مسئول میداند. چنانکه پیشتر اشاره شد در اندیشه کلاسیک، سیاست دارای غایت اخلاقی قلمداد میشد، از این رو دولت و حکومت وظیفه داشت که جامعه را به سعادت برساند. در دوران معاصر نیز جماعتگرایی با تمرکز بر سیاستِ مبتنی بر فضیلت، به انتقاد از لیبرالیسم پرداخته و از مسئولیت دولت در برابر خیر و ارزشهای اخلاقی پشتیبانی کرده است. از دیدگاه آنان ادعای بیطرفی دولت نسبت به اخلاق نه تنها امکانپذیر نیست، بلکه مطلوبیت نیز ندارد. جماعتگرایان معتقدند:
«دولت آرمانی برای تضمین شکوفایی همه شهروندانش باید از قدرت و فرمانرواییاش استفاده کند تا به سلامت و سنتهای فرهنگی و نقشهایی که از طریق آنها هر فردی باید زندگی خوب و خیر خودش را بیابد تداوم بخشد».
4-2) اخلاق سیاسی
چهارمین سطحِ بحث به اخلاق سیاسی؛ یعنی اصول اخلاقی حاکم بر رفتار کارگزاران و زمامداران مربوط است. اخلاق سیاسی البته در معنای اخلاق حرفهای سیاستمداران به عنوان یکی از اقشار اجتماع نیز به کار میرود. پرسشهای اصلی در این سطح از بحث را میتوان اینگونه طرح کرد: اصول اخلاقی حاکم بر رفتار زمامداران و دیگر کارگزاران عمومی چیست؟ اصول اخلاقی موثر در کارآمدی و انجام درست وظایف سیاسی برای یک سیاستمدار چیست؟ پرسش نخست ناظر به الزامات و تکالیفی است که اخلاقی زیستن زمامداران و کارگزاران سیاسی در گرو آنهاست، درحالیکه پرسش دوم به اخلاق حرفهای مربوط میشود و از الزاماتی بحث میکند که به طور ویژه بر رفتار دستاندرکاران حرفه سیاست برای انجام درست و کارآمد این نقش لازم است. همچنان که در حرفههای دیگر مانند پزشکی و یا استادی دانشگاه انجام درست وظایف، پیرو اصول و الزاماتی است که میتواند به عنوان اخلاق حرفهای پزشکی و یا استادی مورد بررسی قرار گیرد.
بخش قابل توجهی از سنت اندیشه سیاسی در تمدن اسلامی که در قالب اندرزنامه یا سیاستنامه از آن یاد میشود به پاسخ پرسش اخیر پرداخته است. سنت اندرزنامهنویسی، که تبار آن به ایران پیش از اسلام بازمیگردد، از سه بحث اصلی تشکیل شده است که عبارتند از : آیین ملکداری، اخلاق سیاسی و آداب همنشینی با سلطان. در بخش دوم؛ یعنی اخلاق سیاسی به بررسی اصولی پرداخته می شود که کارگزاران سیاسی برای انجام درست حرفه خود به آن نیازمندند. ابن مقفع(106-142هـ .) نخستین دانشمندی است که در دوره اسلامی با ترجمه و انتقال آثار ایرانی به بحث در این باره پرداخت.
5-2) تحلیل اخلاقی پدیدههای سیاسی
سطح پنجم، تحلیل رفتارها و پدیدههای سیاسی بر اساس اصول اخلاقی است. در این سطح، بحث بر سر تعیین جایگاه و نقش انگیزهها و برداشتهای اخلاقی در پدید آمدن رفتارها و پدیدههای سیاسی است و نخست این پرسش طرح میشود که سهم انگیزههای اخلاقی در پدید آمدن یک رفتار یا رخداد سیاسی چیست؟ و در مرحله بعد اینکه چگونه میتوان پدیدهها و رفتارهای سیاسی را بر اساس انگیزهها و اصول اخلاقی تحلیل کرد؟ بدون تردید انگیزههای اخلاقی هم میتواند در پدید آمدن رفتارها و رخدادهای سیاسی موثر باشد، ازاینرو در ابتدا میتوان میزان و گونههای این تاثیر را بررسی کرد، سپس به بحث درباره اعتبار و نیز چگونگی تحلیل رفتارها و پدیدهها بر اساس انگیزهها و اصول اخلاقی پرداخت.
درباره سهم انگیزههای اخلاقی در رفتار سیاستمداران، دست کم دو دیدگاه امکان طرح دارد: دیدگاه نخست با نگاهی بدبینانه، نقش اصول اخلاقی را در پدید آوردن اعمال سیاستپیشگان به کلی نفی میکند. بر این اساس، ادعای سیاستپیشگان دربارة انگیزههای اخلاقی کنشهایشان را تنها به عنوان توجیهی ظاهری میتوان قلمداد کرد. ازاینرو، لازم نیست برای تبیین و تحلیلی که از رفتارشان به عمل میآوریم به این اصول توجه کنیم. دیدگاه دوم، اما با نگاهی خوشبینانه سهم اصول اخلاقی را در کنشهای سیاسی میپذیرد. از این دیدگاه «اگر کسی اعتراف کند که برای خاطر یک اصل اخلاقی دست به عمل میزند و اگر آن اصل حقیقتاً انگیزه او برای عمل کردن باشد، آنگاه بدیهی است که آن اصل، تأثیری بر عمل او دارد و در هر کوششی برای تبیین آن لازم است که به آن استناد شود».
6-2) ارزیابی اخلاقی رفتارهای سیاسی
سطح ششم، سنجش و ارزیابی کنشها و رفتارهای سیاسی بر اساس اصول اخلاقی است. در اینجا رفتار سیاسی خاصی از دیدگاه انطباق یا عدم انطباق آن با اصول اخلاقی مورد ارزیابی قرار میگیرد و پرسش این است که چگونه و بر اساس چه معیارهایی میتوان کنشها و رفتارهای سیاسی را از نظر اخلاقی داوری کرد؟ این بحث، هم پیش از انجام دادنِ یک رفتار سیاسی و هم پس ازآن امکان طرح دارد؛ برای مثال میتوان پیش از اقدام یک فرد برای نامزد شدن در انتخابات، آن را از نظر اخلاقی ارزیابیکرد و به طرح این پرسش پرداخت که آیا این اقدام از نظر اخلاقی درست است یانه؟ سپس بر اساس آن تصمیم گرفت. همچنین میتوان اقدام یک رهبرسیاسی در محدود کردن آزادی های سیاسی و آزادی بیان را پس از انجام آن از نظر اخلاقی ارزیابی کرد. در هر دو وضعیت، پرسش اصلی این است که آیا ارزیابی اخلاقی رفتار سیاسی همچون سایر رفتارهای فردی است یا در گرو توجه به مقدمات دیگری است؟ آیا میتوان بدون داشتن تحلیلی از اوضاع و احوال سیاسی، وظیفه اخلاقی یک فرد را در عرصه سیاسی تعیین کرد و او را به اقدامی ترغیب نمود یا از آن بازداشت؟ و آیا ارزیابی اقدامات سیاسی بر اساس همان اصول اخلاقی حاکم بر رفتارهای فردی امکانپذیر است یا اینکه در گرو بررسی نسبت آن با یک هدف کلی دیگری همچون مصلحت عمومی یا منافع ملی و مانند آن است؟ پاسخ ماکیاولی به بخش نخست این پرسش منفی بود و اعتقاد داشت هر چند اقداماتی مانند دروغ گفتن و پیمانشکنی از نظر فردی بد و نادرست ارزیابی میشوند ولی در عرصه سیاسی با توجه به نقشی که درتأمین مصلحت نظام دارد، خوب قلمداد شود. دیدگاه ماکیاولی در آینده با تفصیلی بیشتر بررسی خواهد شد.
7-2) رابطه دانش اخلاق و دانش سیاست
آخرین سطح به بررسی نسبت دانش اخلاق و دانش سیاست مربوط است. با توجه به اینکه اخلاق و سیاست از ابعاد گوناگونی قابل بررسیاند و از هر بعدی موضوع دانشی ویژه هستند، بحث در مورد نسبت دانشهای مرتبط با آنها نیز چند بعدی است. ازاینرو در این سطح نسبت فلسفه اخلاق و فلسفه سیاسی، علم اخلاق و علم سیاست، فلسفه اخلاق و فقه سیاسی به شکل جداگانه قابل بررسی میباشد. در این سطح نه تنها مرزهای این دانشها با یکدیگر بلکه خدمات و وابستگیهای متقابل آن ها با هم بررسی میشوند.
پرسشهایی که در هر یک از این سطوح مطرح میشود به وجهی از رابطه اخلاق و سیاست مربوط و با یکدیگر متفاوت است. توجه به این تفاوت و جدا کردن سطح تحلیل، گامی بایسته در بررسی رابطه اخلاق و سیاست است، زیرا بیتوجهی به این تفاوت، سبب درآمیختنِ سطوح تحلیل و آشفتگی بحث خواهد شد. این آمیختگی بهویژه در مورد سطحهای دوم و پنجم و همچنین بین سطحهای پنجم و ششم بیشتر امکان دارد. ازاینرو با وجود آنکه ترسیم اهداف و الزامات اخلاقی برای سیاست و دولت از تحلیل علمی پدیدهها و رفتارهای سیاسی متمایز است، چه بسا این تفاوت مورد توجه قرار نگیرد. از سوی دیگر با وجود آن که تحلیل علمی یک پدیده یا رفتار سیاسی از ارزیابی اخلاقی آن متمایز است، چهبسا به جای تحلیل علمی آن به ارزیابی اخلاقی آن پرداخته شود. با توجه به اینکه آمیختگی و آشفتگی، به علت عدم توجه دقیق به مرزها و تفاوتهای این سطوح رخ میدهد، در ادامه به بررسی بیشتر دیدگاههای مطرح در سطح دوم و چهارم خواهیم پرداخت. در این راستا نگاهی به تحول در رابطة اخلاق و سیاست در اندیشه دوران مدرن لازم به نظر میرسد.
3. رابطه اخلاق و سیاست در اندیشه مدرن
همچنان که پیشتر اشاره شد، نگرش اندیشوران کلاسیک به سیاست، در جهان غرب و جهان اسلام، اخلاقی بود. از این دیدگاه، زندگی سیاسی دارای یک غایت اخلاقی قلمداد و حسن و قبح و مطلوب و نامطلوب بودن سیاست بر اساس نسبتی که با این غایت دارد، تعیین میشد. غایت سیاست که افلاطون آن را خیر برین و ارسطو آن را برترین غایات میدانست، نیکبختی و سعادت است که از راه فضایل اخلاقی بهدست میآید. ارسطو معتقد بود از آنجا که سرشت انسان مدنی و آدمی جانداری سیاسی است فضایل او نه در گریز از اجتماع بلکه در سایة همزیستی با دیگران در مدینه و شهر بهدست میآید. از نظر او سیاست ناظر به ساحتی از زندگی انسان است که در آن آدمی با همیاری و همزیستی دیگران به فضایل دست مییابد. بر این اساس سیاست، ابزاری برای تحقق فضایل اخلاقی در زندگی انسان است و تمامی آنچه به لحاظ اخلاقی برای فرد انسان خوب و شایسته قلمداد شود، در عرصه سیاسی نیز شایسته است. به بیان دیگر، حسن و قبح کنشها و رفتارهای انسانی در عرصه فردی و سیاسی یکسان است. هر یک از کنشهای انسان که بر اساس اصول اخلاقی قابل توجیه باشد، در زندگی سیاسی نیز انجام آن فعل موجه است، ازاینرو زمامداران و کارگزاران سیاسی موظف به رعایت اصول اخلاقیاند. بنابراین، عرصه سیاست از اخلاق تفکیکپذیر نیست و قواعد اخلاقی در همه عرصههای زندگی انسان معنادار و الزامیاند.
در پرتو این نگرش، دانش اخلاق و دانش سیاسی ارتباطی بسیار تنگاتنگ مییابند و اولی مقدمه دومی قلمداد میشود. ارسطو نیز بر پایه همین نگرگاه، نگارش اخلاق را بر سیاست مقدم داشت و «اخلاق نیکوماخوس» را به عنوان مقدمهای برای «سیاست» نگاشت. علم سیاست از این دیدگاه، دانشی است که در آن شیوة اداره و ساماندهی جامعه را به منظور بهزیستن افراد بررسی میکند و علمی فضیلتمدار است. همانگونه که اندیشوران مسلمان نیز معادل یونانی دانش سیاست؛ یعنی politique را به درستی به «علم مدنی» ترجمه کردهاند. این دانش میکوشد، نخست از حیث نظری فضایلی را بشناسد، که انسان را به نیکبختی میرسانند و در مرحله بعد شیوه تحقق آن در فرد و جامعه را نیز شناسایی کند. فیلسوفان سیاسی مسلمان مانند فارابی و پیروان او همچون اسلاف یونانی خود، به سیاست از دریچه اخلاق می نگریستند و سعادت را غایت سیاست میدانستند. از دیدگاه آنان نیز دانش اخلاق و دانش سیاست به عنوان دو شاخه اصلی علم مدنی و حکمت عملی با یکدیگر ارتباط متقابل دارند.
دورانِ جدیدِ اندیشة سیاسی غرب با نقد این نگرش و چرخش نسبت به آن آغاز شد و با تفکیک و جدا سازی سیاست از اخلاق، مسیری متفاوت با گذشته را طی کرد. ماکیاولی نخستین اندیشمندی بود که به طور جدی این اندیشه را طرح و ادعا کرد که آنچه از نظر اخلاقی برای فرد مطلوب قلمداد میشود، لزوما در عرصه سیاسی مطلوب نیست. او در بررسی تاریخ رم باستان به مواردی برخورد که با وجود آنکه از نظر اخلاقی ناپسند قلمداد میشوند، ولی ارتکاب آن سبب اعتلا و شکوه امپراتوری رم شده و بر عکس، التزام به برخی از قواعد اخلاقی و انجام برخی از کارهای نیکِ اخلاقی سبب زوال و انحطاط شده است. در پرتو این بررسی، ماکیاولی دریافت که خوبی و بدیهای اخلاقی با خوبی و بدیهای سیاسی همواره انطباق ندارد و در سیاست نمیتوان از حسن و قبح ذاتی افعال سخن گفت.
همچنان که طباطبائی به درستی بیان کرده است، این دریافت، ماکیاولی را به این نتیجه رساند که در بررسی و فهم سیاست نباید اصول اخلاقی را، که اعتباریاند، دنبال کرد، بلکه باید حقیقت موثر امر واقع را پی گرفت. حقیقت موثر امر واقع؛ یعنی «هر عمل و نیرویی که نقشی موثر در آرایش نیروها و دگرگونی آنها داشته باشد». از این دیدگاه، پدیدة محوری در سیاست، قدرت است و به دست آوردن و افزایش قدرت، موفقیت و از دست دادن آن شکست میباشد. این موفقیت و شکست از قواعد خاصی پیروی میکند که از قواعد و اصول اخلاق مستقل است و دانش سیاست متکفل بررسی و شناسایی این قواعد میباشد. ازاینرو نه تنها سیاست قلمرویی مستقل از اخلاق دارد، بلکه دانش سیاست نیز از دانش اخلاق جداست.
دانش جدید سیاست بر این اساس تأسیس شد و بر خلاف گذشته، که به دنبال یافتن الگوی اخلاقی مطلوب برای نظام سیاسی بود، در صدد برآمد تا قواعد و اصول حاکم بر روابط سیاسی و آنچه را سبب افزایش قدرت و شکوفایی دولت است بررسی کند. تأسیس این دانش همچنان که «اشتراووس» گفته است همچون اکتشاف یک قاره جدید بود و اندیشوران سیاسی را به شناخت بیشتر خود فراخواند. فلسفه سیاسی جدید نیز در پی این اکتشاف از دغدغه فضیلت به معنای کلاسیک آن رهایییافت و در جستجوی بنیادی نظری برای تأسیس دولتی کارآمد و مبتنی بر حقوق انسان برآمد و آزادی را جایگزین فضیلت کرد. ازاینرو مسئلة بنیادین فلسفه سیاسی جدید، رابطه و چگونگی جمع بین آزادی فرد و اقتدار دولت است. این برداشت البته به معنای انکار وجه اخلاقی فلسفه سیاسی جدید نیست، بلکه به معنای چرخش در نوع نگرش به اخلاق است.
4. پیامدهای نگرش جدید
در پرتو نگرش جدید به سیاست، تحلیل رفتارها و پدیدههای سیاسی دگرگون و تحلیلهای علمی جایگزین تحلیلهای اخلاقیشد. چنانکه اشاره شد، نگرشهای غایتاندیشانه، انسان را موجودی غایتمند قلمداد میکنند و کنشها و رفتارهای انسان را بر اساس نسبتی که با هدفِ ترسیم شده برای انسان دارند میسنجند و در مورد خوبی و بدی، پسندیدگی و ناپسندیدگی، زشتی و زیباییِ آن داوری میکنند. بر اساس این نگرش، پدیدههای سیاسی از مقولة کنشهای انسانی و یا حاصل آنند و سیاست نیز ساحتی هدفمند از زندگی آدمی است که نیکبختی و سعادت انسان غایت آن است. در بررسی سیاست نیز تعیین این هدف و چگونگی دستیابی به آن و تجویز دستورالعملهایی در این راستا اولویت و اصالت دارد. از این دیدگاه رفتارها و پدیدههای سیاسی نیز به اعتبار نسبتی که با هدف و دستورالعملها دارند، قابل تحلیل و ارزیابیاند. همانگونه که کنشها و رفتارهای انسان به خوبی و بدی متصف می-شوند، رفتارها و پدیدههای سیاسی نیز قابل اتصاف به خوبی و بدی هستند. بر این اساس، سیاست قلمروی مستقل از اخلاق ندارد و تحلیل سیاست، بررسی انطباق یا عدم انطباق رفتارها و کنش افراد با قواعد اخلاقی است.
نگرش جدید به سیاست بر خلاف نگرش گذشته، با شناسایی پدیده قدرت به عنوان پدیدة محوری سیاست، کنشها و رفتارهای سیاسی را معطوف به دستیابی، نگاهداری وافزایش قدرت قلمداد میکند. بر اساس این نگرش، هر چند میتوان از دیدگاه اخلاقی پدیدههای سیاسی را سنجش و ارزیابی کرد و برای مثال گفت فلان عملْ اخلاقی و بهمان عملْ غیراخلاقی است، ولی سیاست تابع این قواعد نیست و ازاینرو، تحلیل پدیدههای سیاسی بر اساس این قواعد درست نیست. به این ترتیب، علم سیاست چونان علمی نوبنیاد، در واکنش به ضرورت درک قواعد حاکم بر این عرصه طرح شد و به تدریج بسط یافت. ماکیاولی حتی فراتر از این رفت و ادعا کرد؛ کنشها و رفتارهایی را که در عرصه سیاسی شکل میگیرند نمیتوان بر اساس قواعد اخلاق فردی مورد سنجش و ارزیابی قرار داد، زیرا چهبسا عملی که از نظر اخلاقی خوب و پسندیده است لیکن برای دستیابی به قدرت و یا نگاه داشتن آن زیانبار باشد و چهبسا عملی که از نظر اخلاقی بد و ناپسند است اما برای این هدف سودمند باشد. ازاینرو در سیاست، خوبی و بدی بستگی به ارتباط عمل با این هدف دارد و خوبی و بدیهای اخلاقی در این عرصه پایدار نیستند. به گفته «اسکینر» بینش ماکیاولی را در این «اندرز معقول» میتوان خلاصه کرد:
«کردارهای نکوهیده را باید با نتیجه آنها داوری کرد، و وقتی نتیجه خوب باشد ـ چنانکه در مورد رومولوس بود ـ همیشه عمل را توجیه میکند».
این اندرز همچنان که «اسکینر» به درستی تحلیل کرده است به معنای دفاع از سیاست غیراخلاقی نیست و «تفاوت ماکیاولی و معاصرانش را نمیتوان تفاوت نگاه اخلاقی به سیاست و نگاهی عاری از اخلاق به سیاست انگاشت»، این تفاوت بیشتر «بین دو اخلاق متفاوت است- دو برداشت رقیب و ناسازگار از آنچه نهایتا باید انجام یابد». ماکیاولی بر خلاف پیشینیان و برخی از معاصران خود معتقد بود: هدف اساسی شهریار باید «حفظ دولت خود» و «انجام کارهای گران» و «دست یافتن به بلندترین قلههای افتخار و شکوه» باشد. نگرانی اصلی او «این واقعیت اسفبار است که اگر شهریار «همه خصایل نیک» را داشته باشد و «همواره طبق آنها عمل کند»، سر انجام «آنها را زیانبار خواهد یافت». با وجود این او «شهریارانی را نیز تأیید نمیکند که هرگز کمترین کوششی نمیکنند که حتی در مساعدترین شرایط، به راستی و درستی رفتار کنند».
پیامد مهم این نگرش که به اعتبار آن از گذشته جدا و در برابر آن به عنوان نگرشی نو و جدید طرح شد، تفکیک سیاست از اخلاق و شناسایی عرصه مستقلی برای سیاست بود. عرصهای که از قواعد ویژه خود پیروی میکند و در دانشی مستقل به عنوان علم سیاست آنها را فارغ از ارزشها و به گونهای غیرجانبدارانه میتوان بررسی و رد یا اثبات کرد. گرچه در آغاز، روش شناخت این قواعد تجربی تلقی میشد و از این نظر با دیگر دانشهای طبیعی که از این روش مایه میگیرند همسان قلمداد میشد، ولی بهتدریج روششناسی این دانش نیز تکامل یافت و رهیافتهای گوناگونی برای مطالعه و بررسی پدیدهها و رفتارهای سیاسی مطرح شد و دانش سیاست در پرتو این تکثر روششناختی غنای بیشتری یافت. با وجود این تکثّر، تمامی این روشها در این نکته اشتراک دارند که پدیدههای سیاسی را مستقل از الزامات اخلاقی تحلیل و بررسی کنند.
5. سیاست اخلاقی در دوران جدید
جدایی اخلاق و سیاست و ضرورت تحلیل علمیِ رفتارها و پدیدههای سیاسی، به معنای انکار ارزش سیاست مبتنی بر اخلاق و امتناع آن نیست و بیاخلاقی در عمل و رفتار سیاسی را توجیه و تجویز نمیکند. اهمیت این فرض، بیشتر، به علت پیامدهای روششناختی آن برای فهم و شناسایی درستتر و معتبرتر سیاست است و شکوفایی دانش سیاسی در عصر جدید مرهون آن است. با وجود این، در دنیای جدید نیز همچنان میتوان از سیاست اخلاقی سخن گفت و زمامداران و کارگزاران سیاسی را به التزام به اصول اخلاقی فراخواند. کوشش فیلسوفان سیاسی جدید و معاصر، از کانت گرفته تا راولز، برای ارائه الگویی اخلاقی برای زندگی سیاسی، گواه درستی این ادعاست. این الگو البته نه بر بنیان نگرش جمعگرایانه و غایتاندیشانة دوران قدیم، بلکه بر پایه دریافتی جدید و فردگرایانه از انسان استوار است و بر اساس آن بشر، خودْغایت قلمداد میشود و احترام به کرامت ذاتی و پاسداری از حقوق او بنیاد سیاست اخلاقی در دوران کنونی را تشکیل میدهد.همچنان که کانت نیز در کتاب «درباره صلح پایدار» اشاره کرده است، مطلوبیت زندگی اخلاقی در عرصه سیاست استثنابردار نیست و سیاستمدارانی که به اصول اخلاقی ملتزم باشند از نظر اخلاقی بر دیگران برتری دارند.
وبر(1864-1920م.) در مقاله «سیاست به مثابه حرفه» به بررسی این موضوع پرداخته و ایده اخلاق مسئولیت را طرح کرده است. او که اندیشمندی دانشگاهی بود، با تجربه وضعیت فاجعهآمیز جنگ جهانی اول و اوضاع رقّتبار مردم، در سال 1918 به این نتیجه رسید که برای نجات مردم از این وضعیت باید به عرصه فعالیت سیاسی وارد شود. اما با تجربه وضعیت غیراخلاقی این عرصه، بهزودی از آن دلزده شد و دریافت «مادام که سیاست از چپ تا راست، همه در دست دیوانگان است، بهتر است من از آن کناره بگیرم». او در استعفانامه از حزب چنین نوشت: «یک سیاستمدار باید و شایسته است که سازش کند، اما حرفة من دانشوری است و یک دانشور نیازی ندارد که سازش کند یا حماقتها را بپوشاند. تجربه حضور در عرصه فعالیت سیاسی او را به ایده اخلاق مسئولیت رهنمون ساخت».
ایدة اخلاق مسئولیت، در تمایز با نوعی اخلاق انزواجویانه طرح شد، که با توجه به فسادآلود بودن فعالیتهای سیاست، بیعملی سیاسی و تقدیراندیشی را تجویز میکرد. از دیدگاه «وبر» این برداشت ریشه در نوعی اخلاق حداکثری مسیحی دارد که چونان موعظه از فراز کوه است. اخلاق وظیفهگرای کانتی، نیز با وجود برخی تفاوتها در عمل با اخلاق حداکثری مسیحی همسویی دارد. وبر با نقد این برداشت، اخلاق مسئولیت را دربرابر آن طرح میکند. برداشت «وبر»، بر پایة نوعی ترکیب بین دو رویکرد فضیلتگرایانه و پیامدگرایانه به اخلاق استوار است. از این دیدگاه، عمل سیاستمداران هنگامی اخلاقی است که مسئولانه عواقب پیشبینیپذیر آن را سنجیده و مسئولیت آن را بر عهده گیرند.
6. رابطه اخلاق و سیاست در اندیشه اسلامی
بررسی رابطه اخلاق و سیاست از دیدگاه آموزههای و تعالیم اسلامی و شیعی، از حوزة این نوشتار خارج است و در مقالهای مستقل میتوان به آن پرداخت. دستیابی به برداشتی قابل دفاع در این باره، به بررسی هر یک از ابعاد و سطوح بیان شده از دیدگاه دینی، نیاز دارد. با وجود این، میتوان ادعا کرد هر گونه برداشت و داوری درباره این موضوع، پیش از هر چیز، به دیدگاه و موضعی بستگی دارد که درباره نقش و جایگاه اخلاق در دین اتخاذ میشود. با پذیرش جایگاه کانونی اخلاق در دین و تقدم آن بر احکام شریعت، سیاست مطلوب از دیدگاه دینی نیز از همین اصل پیروی خواهد کرد. بر این اساس، سیاست اسلامی در اصل پیوندی ناگسستنی با ارزشهای اخلاقی مییابد و اصول اخلاقی در عرصه فعالیت سیاسی نیز از همان الزامآوری برخوردارند که در عرصه فردی دارند.
از دیدگاه مقاله حاضر ـ همچنان که در آغاز اشاره شدـ معیار فعل اخلاقی توجه به دیگران و ازخودگذشتگی است و سیاستمداری را میتوان اخلاقی قلمداد کرد که در اتخاذ تصمیم و انجام رفتارهای سیاسی به جای توجه به منافع شخصی به مصلحت همگانی بیندیشد و در راه تحقق آنچه به مصلحت عموم است ازخودگذشتگی کند. سیاستمدارانِ اخلاقی، وجیهالمله بودن را در پای خادم المله بودن قربانی میکنند و از تحمل هزینههای بسیار گران مانند شکنجه و زندان سرباز میزنند و با پافشاری بر آرمانهای خود انزوای سیاسی را بر ماندن در قدرت ترجیح میدهند. از دیدگاه شیعه، امام علی نمونهای از یک سیاستمدار اخلاقی است که در سراسر زندگی سیاسیاش همواره منافع عموم را بر مصالح خویشتن ترجیح داد. او در طول دوران زمامداریاش کوشید تا آیینی اخلاقی برای حکمرانی از خود بر جای گذارد و بخشهایی از آن را در عهدنامهاش به مالک اشتر به ودیعت نهاد که عمل به آن میتواند معیاری برای تمایز حکومتهای دینی از غیردینی باشد.
یکی از آفات مهم حکومت دینی؛یعنی حکومتی که مرجعیت دین را در زندگی سیاسی و امور عمومی پذیرفته است، رواج بداخلاقی بهویژه در عرصه سیاسی است، زیرا در حکومت دینی چهبسا جدالهای سیاسی، پوشش دینی به خود میگیرند و منازعه بر سر قدرت در نقاب دفاع از دین ظاهر می شود. در چنین شرایطی فساد سیاسی رنگ صلاح ملک و مصلحت دینی میگیرد و نظام سیاسی به گردابی از تباهی و فساد کشانیده میشود. کارنامة آلوده به فساد دولتهایی که با استناد به دین، خود را توجیه میکردند و اقتدار دینی و اقتدار سیاسی را در هم میآمیختند، چه در جهان مسیحیت و چه در جهان اسلام، گواه درستی این ادعاست. این وضعیت در نهایت سبب میشود تا چنان که امام علی هشدار میداد بر دین، پوستین وارونه پوشانیده شود و حکومتی که ادعای آن تحقق ارزشهای دینی و متعالی است در نهایت به زیان این ارزشها عمل کند. زمامداران سیاسی در حکومت دینی بیش از حکومت های غیردینی در معرض آلودگی به فسادهای ناشی از قدرت سیاسی هستند و آنانی که پس از ورود به دایرة قدرت در چنین حکومتی بتوانند خود را از آلودگی نگاه دارند بسیار ارزشمندند.
نتیجهگیری
رابطه اخلاق و سیاست موضوعی با اهمیت و ریشهدار در تاریخ اندیشه سیاسی است، که از سطوح گوناگون قابل بررسی است. تنوع و تکثر سطوح بحث از یک سو به کاربردهای متفاوت دو مفهوم اخلاق و سیاست بازمیگردد. کاربرد اخلاق در دو معنای هنجارین و حرفهای و کاربرد سیاست در دو معنای فعالیت اجتماعی و دانش، روابط متفاوتی بین این دو مفهوم را متصور می سازد. از سوی دیگر، این رابطه را از زوایای گوناگون میتوان کاوید. بر این اساس، دست کم هفت سطح بحث را میتوان از یکدیگر جدا کرد و در هر سطح پرسشهای مربوط به آن را طرح و دیدگاههای موجود را بررسی کرد.
اندیشة سیاسی مدرن در پاسخ به برخی از این پرسشها با نوع کلاسیک و قدیم مرزبندی دارد. این مرزبندی با نوع نگرش به سیاست و ارتباط آن با اخلاق شکل گرفت. بر پایه این نگرش، استقلال عرصه سیاست از اخلاق، شناسایی شد و در نتیجه، علم سیاست به عنوان دانشی مستقل برای فهم و تبیین پدیدههای سیاسی تاسیس شد. جدایی اخلاق از سیاست در نگرش جدید، به معنای پشتیبانی و دفاع از سیاست غیراخلاقی نیست، بلکه نوعی اخلاق موقعیتمند و متناسب با اقتضائات عرصة سیاست را پیشنهاد میکند؛ چیزی که «وبر» از آن به اخلاق مسئولیت یاد میکند.
بحث از رابطه اخلاق و سیاست در اندیشه اسلامی نیاز به مقالهای مستقل دارد، ولی به نقش و جایگاهی بستگی دارد که برای اخلاق در مجموعه تعالیم دینی در نظر گرفته میشود. از دیدگاه این مقاله با توجه به جایگاه کانونی اخلاق در اندیشه اسلامی، سیاست مطلوب در اندیشه اسلامی بر بنیاد فضیلتهای اخلاقی استوار است و پیوندی ناگسستنی با آن دارد. نمونة این نوع سیاست را میتوان در گفتار سیاسی امام علی شناسایی کرد که به بیان اصول حکمرانی اخلاقی اختصاص یافته است.
کتابنامه
1. ارسطو، سیاست، ترجمه حمید عنایت، چاپ هفتم، تهران: شرکت سهامی کتابهای جیبی وابسته به انتشارات امیرکبیر، 1393.
2. ـــــ اخلاق نیکوماخوس، ترجمه محمد حسن لطفی، تهران: خوارزمی، 1378.
3. اسکینر، کوئنتین، بینشهای علم سیاست، ترجمه فریبرز مجیدی، تهران: فرهنگ جاوید، 1393.
4. بنیادهای اندیشه سیاسی مدرن، ترجمه کاظم فیروزمند، تهران: آگه، 1393.
5. افلاطون، دوره آثار افلاطون، جلد دوم، ترجمه محمد حسن لطفی، تهران: خوارزمی، 1380.
6. تیندر، گلن، تفکر سیاسی، ترجمة محمود صدری، تهران: شرکت انتشارات علمی فرهنگی، 1374.
7. طباطبائی، سید جواد، زوال اندیشه سیاسی در ایران، تهران: کویر، 1375.
8. ـــــ جدال قدیم و جدید، چاپ دوم، تهران: نگاه معاصر، 1385.
9. فنایی، ابوالقاسم، دین در ترازوی اخلاق، تهران: مؤسسه فرهنگی صراط، 1384.
10. ـــــ اخلاق دینشناسی، تهران: نگاه معاصر، 1394.
11. کلوسکو، جورج، تاریخ فلسفه سیاسی غرب، ترجمه خشایار دیهیمی، تهران: نشر نی، 1389.
12. مجاهدی، محمد مهدی، (http://www.rahesabz.net/story/51509) 1391.
13. ملکیان، مصطفی، مهر ماندگار، تهران: نگاه معاصر، 1385.
14. میرموسوی، سیدعلی، بنیاد اندیشه سیاسی از تکوین تا تدوین، قم: دانشگاه مفید، 1395.
15. همپتن، جین، فلسفه سیاسی، ترجمه خشایار دیهیمی، تهران: طرح نو، 1392.
16. Dreijmains,edi,2008,Max Weber, “Politics as Vocation” Max Weber’s Complete Writings on Academic and Political Vocations, John Dreijmanis (ed. and intro.), Gordon C. Wells, NY, Algora Publishing
17. Heywood, 2013, Politics, Politics, Fourth edition, Palgrave Macmillan
18. Heywood, 2004, Political Theory: An Introduction, Third edition, Palgrave Macmillan.
19. Tinder, Galen, Political Thinking, 1986, Boston & Toronto: Little, Brown And Company
این مقاله در شماره سوم از مجله حیات معنوی منتشر شده است.