گفتگوي صفير حيات با حجتالاسلاموالمسلمین دکتر مسعود اديب
صفیر: در خدمت جناب آقاي دکتر اديب هستيم موضوع مصاحبه در رابطه با فلسفه شادي و نشاط در دين هست. من تشکّر ميکنم از حضور حضرتعالی. بهعنوان اولین سؤال آيا مي توانيم در بين نظرات متخصصين ديني يک تعريف جامع و واحدي از نظریه شادي ارائه کنيم؟
دکتر ادیب: من هم تشکّر ميکنم و اميدوارم که آنچه به عرض ميرسد مفيد باشد. اولاً تعريف شادي اصلاً بر عهده دين شناسان و متخصصان دين نيست زيرا شادي يک مفهوم ديني نيست لذا متخصصان دين، عالمان، فيلسوفان، فقيهان، محدثان، دين شناسان نه ميتوانند آن را تعريف کنند، نه حقدارند آن را تعريف کنند و تعريف شادي را بايد يا عُرف يا لغت يا روانشناسي يا هر جاي ديگر گرفت. نهايتاً ميتوانند درباره حکم آن بحث کنند که آيا شادي امري رواست يا ناروا؟ با اهداف و مقاصد دين سازگار است يا نيست؟ و اگر شادي اقسام دارد آيا همه اقسامش يک حکم دارد يا اقسام گوناگونش احکام گوناگون دارد؟ بهعبارتدیگر طلب کردن تعريف و توضيح مفهوم شادي و بيان واقعیت شادي از دين، طلب بیجایی است چونکه اين مفهوم يک امر برون ديني و عرفي است که يا بايد يک معناي عرفي از آن بکنيم يا يک معناي روانشناختی، يا در ابعاد فلسفي از آن بحث کنيم و يا اگر ابعاد اجتماعي دارد بر جامعه شناسان است که از آن بحث کنند و ربطي به دين ندارد بهجز بيان حکم. کاري که عالمان دين ميکنند استنباط و استخراج حکم است و اقسام و انواع شادي يا هر پديده ديگري از منابع ديني است امّا تعريفش از دين گرفته نميشود.
صفیر: شما اشاره فرموديد مفهوم و واقعیت شادي و نشاط يک امر عرفي است. پس با توجه به عرفهاي مختلف، عقلاي مختلف، سيرههاي مختلف عقلا در جوامع مختلف و با توجه به زمان و مکانهاي مختلف، يک تعريف واحدي نميشود از شادي بيان کرد، بلکه شادي يک امر نسبي است. آيا اين درست است
دکتر ادیب: هم بله و هم نه! اگر شادي را بهعنوان يک فعل نفساني يا انفعال نفساني يا حالت نفساني در انسان بدانيم به نظر ميآيد اگرچه نميشود با هيچ برهاني اثبات کرد که همه انسانها در وقت شادي حالت واحدي دارند ولي به نظر ميآيد يک امر بين الاذهاني است يا بهاصطلاح اينترسابجکتيو (enter subjective) است و همه انسانها کموبیش حالت واحدي را بهعنوان شادي تجربه ميکنند که خيلي ربطي به فرهنگ يا زمان يا جغرافياي آنها ندارد امّا آنچه به لحاظ فرهنگي و جغرافيايي و زماني در ويژگيهاي ديگر تغيير پيدا ميکند دو چيز است يکي عوامل ایجادکننده شادي و ديگري گونههاي حرکات، رفتار و بازتابهايي که در وقت شادي افراد از خود بروز ميدهند. يک بچه کوچک ممکن است با يک آبنباتچوبی شاد بشود، يک آدمي ممکن است با برنده شدن در ميدان ورزشي شاد شود يکي ديگر با به دست آوردن سرمايه عظيم شاد شود، يکي با دانستن و يادگيري يک مسأله علمي شاد شود، فرد ديگري با عبادت و قُرب به درگاه خدا شاد و... اینها عوامل و عللي است که باعث بروز و ظهور شادي در وجود انسان است و وقتي افراد شاد ميشوند خروجيهايشان مختلف است يکي ميخندد، يکي ميچرخد، يکي ميرقصد، يکي کف ميزند، يکي جستوخیز ميکند و حتي يکي ممکن است از شادي گريه کند! بنابراين آنچه اقتضاء فرهنگ است و اقتضاي حتي نه فرهنگ، شخصیت، درجات و مراتب انسانهاست اين است که با چه چيزي شاد ميشوند و بعد که شاد ميشوند چه رفتاري از خودشان بروز ميدهند ولي ظاهراً اصل شاد شدن بدون اينکه بتوانيم دليلي برايش اقامه کنيم بايد بپذيريم که در بين همه انسانها يک پديده کموبیش واحدي است و گرچه مثل بقيّه احوال نفساني، درجات و مراتب دارد ولي اصلش يکي است؛ ممکن است من گاهي شاد گاهي شادتر باشم گاهي ديگري از من شادتر است امّا اصل شادي به نظر ميآيد يک پديده نفساني است که اجمالاً پذيرفتيم در همه انسانها به يک نحو محقق ميشود.
صفیر: همانگونه که شما فرموديد، شادي يک نوع انفعال نفساني است. بنا بر اينکه انفعال نفساني باشد، اختياري نيست ولي آنچه موجب اين انفعال نفساني بشود يعني آن بستر، کانتکس و مقدمات در اختيار بشر است. ما چکار بايد بکنيم بهعنوان يک انساني که ميخواهيم شادي داشته باشيم؟ براي رسيدن به شادي چه بستري را ميتوانيم فراهم کنيم؛ چه اینکه در جامعه مؤمنانه زيست کنيم چه غير آن؟
دکتر ادیب: یکوقت سؤال شما اين است - همانطور که بيان فرموديد - اينکه ما چکار بايد بکنيم تا شاد بشويم؟ پاسخ اين پرسش از دين اتفاق نميافتد و اين را از روانشناسي و از انسانشناسی بايد پرسيد و از هر جاي ديگر غير از دين. دين نميتواند بگويد چکار کنيد تا شايد شاد بشويد. البته به نظر ميآيد که دين در دو جا ميتواند براي ما حرفي براي گفتن داشته باشد يکي اينکه اگر عوامل متعدّدي براي شاد شدن وجود دارد و علل مختلفي باعث شادي ميشود، آيا انجام همه آن علل و عوامل ازنظر دين رواست؟ فقط هم نگاه فقهي به مسأله نداريم که مثلاً اگر فلان پديده باعث شاد شدن ميشود حلال است يا حرام نه! یککمی فراتر از نگاه فقهي آيا در مجموعه فرهنگ ديني اگر مثلاً فرض کنيد لهو و لعبي باعث شادي ميشود حتّي اگر نتوانيم بگوييم حرام است آيا دين روي خوشي به آن نشان ميدهد يا نميدهد؟ بهعنوان نمونه اگر سير و تفرّج در طبيعت، اگر گفتگو و همنشینی با دوستان و اقوام، اگر لذّتهاي جنسي، اگر پول جمعکردن، اگر شعر خواندن، درس خواندن و هر چيز ديگري باعث شادي ميشود آيا دين نسبت به اینها چه موضعي دارد؟ اينجا جايي است که دين بايد جواب بدهد. حالا يا مسأله در چهارچوب مباحات قرار ميگيرد و يا نهايتاً در موردش يک داوري اخلاقي صورت ميگيرد و توصيه ميشود و راجح و يا مرجوح بودنش را بيان ميدارد يا ممکن است به حدّي مسأله ازنظر دين اهميت داشته باشد که حکم به وجود يا حرمتش از ناحيه دين فهميده بشود. اين را ميشود از دين سؤال کرد. نکته ديگر اينکه حالا اگر شاد شديم چکار کنيم؟ آنجا هم باز به نظر ميآيد بخشي است که لااقل به فعل ارادي انسان برميگردد. ممکن است گاهي وقتها يک شادي پیشبینینشده باعث بشود کسي رفتار خارج از اختيار خودش را انجام بدهد، آنها هم موضوع حکم ديني نيست. امّا وقتي فرض کنيد مجلس جشن عروسي داريم، به لحاظ فقهي و شرعي و يا به لحاظ اخلاقي و چهارچوب ارزشهاي ديني چهکارهایی را مجازيم در چنين شرايطي انجام بدهيم؟ اين دو بخش را از دين بايد بپرسيم. به نظر ميآيد دين هم تا حدودي پاسخ گوي ما هست. امّا اينکه چه عللي باعث شادي ميشود. يک سؤال روانشناختی است.
صفیر: ميتوانيم با يک بيان ديگر بگوييم: در آموزههاي ديني امر تأسيسي براي ايجاد شادي نداريم بلکه يا امضاء است يا نفي شاديهاي ممنوعه؟
دکتر ادیب: البته اينکه شما ميفرماييد حرف خيلي خوب و عميقي است ولي من منظورم اين نبود. ببينيد من حرفم اين است که دين حکمش يا درباره يا اعمالي است که به شادي منجر ميشود يا افعالي که نتيجه شادي است و خود شادي موضوع حکم نميتواند باشد چونکه خارج از اختيار انسان است. حالا شما ميفرماييد آن اعمالي که به شادي منجر ميشود و رفتارهايي که براثر شادي بروز داده ميشود اینها را هيچ موقع دين نيامده طراحي کند و به بيان شما تأسيسي نيست؛ منظورتان اگر اين باشد درست است چونکه وقتي آدم شاد ميشده يک رفتارهايي ميکرده و دين طبيعتاً در اين ميان بعضي از اين عوامل را ترجيح داده و بعضي را مرجوح و بعضي را ممنوع دانسته است. امّا باز اين منافات با اين ندارد که دين به ما با يک اقسامي از شادي يا يک اقسامي از علل و عوامل شادي آشنا کند که اگر دين نبود نميفهميديم. دين ميگويد که حالا که تو دوست داري شادباشی بيا تا من نشان بدهم شادي حقيقي کجاست و چه جوري ميشود شاد شد.
صفیر: در همين بحث مباني ديني در رابطه با بحث شادي، يک روايت صحيحهاي وجود دارد که معروف است به روايت جنود عقل و جهل. در اين روايت مفصل فرح را از جنود عقل و غم را از جنود جهل شمرده است. چه ارتباطي بين شادي و عقل و غم و جهل وجود دارد؟
دکتر ادیب: اجازه بدهيد قبل از اينکه به اين روايت بپردازيم من يک تقسیمبندی را عرض کنم. به نظر ميآيد که شادي را از جهتي ازلحاظی لااقل به دو قسم ميشود تقسيم کرد؛ یکوقت شادي يک شادي ناشي از ارتقاء شخصیتی انسان و ناشي از استقرار و آرامش در شخصیت انسان است و يک شادي متعالي و يک شادي ارزشمند است. وقتي ميگويم متعالي است نميخواهم حتماً به عوالم غيب پيوندش بزنم. اين نوع از شادي از سبکي شخصيت انسان ناشي نميشود و اتفاقاً از غناي شخصيت انسان ناشي ميشود؛ اما گاهي وقتها شادي يک شادیای است که از سبکي و از بیقراری شخصيت انسان ناشي ميشود که شايد بشود اسمش را سرخوشي گذاشت. اجازه بدهيد با مثال روشن کنم. فرض کنيد که يک آدمي از کشف يک حقيقت علمي از اينکه توانسته يک خدمتي انجام بدهد از اينکه يک موفقیتی به دست آورد از اينکه سلامتش را بازیافته از اينکه عزيزش را بعد از مدّتها ديده به شوق آمده:
ديدار يار غايب داني چه شوق دارد ……………... ابري که در بيابان بر تشنهای ببارد.
يا اينکه يک آدمي صرفاً از يک لطيفه به خنده افتاده باشد، از یکصدای مهيبي که مثلاً در خيابان شنيده متعجب شده بعد منبعش را که کشف ميکند خندهاش ميگيرد؛ به نظر ميآيد اين دو تا را یکدست و در يک رتبه نميشود دانست. در قرآن کريم ما هم تعبير شادي يا فرح را بهعنوان يک ارزش مثبت داريم هم بهعنوان يک ارزش منفي؛ از طرفي در مورد قارون گفتهشده که به دليل آن ثروت بیحسابی که داشت، گنجها و کليدهايش را پهلوانها بايد جابجا ميکردند. او يک احساس سرخوشي داشت و حس ميکرد خيلي خوش به حالش شده است. در اينجا ميگويد: «لاتفرح ان الله لايحب الفرحين»، تو خيلي خوشحال نباش خدا خوشحالها را دوست ندارد. در جاي ديگر قرآن ميفرمايد: آنهایی که به شهادت ميرسند و به درگاه الهي راه پيدا ميکنند اينها حقيقتاً زندهاند مرده نيستند و شما خيال ميکنيد مردهاند اینها زندهاند و همچنان دارند روزي ميخورند و ویژگیشان اين است که «فرحين بما آتاهم الله من فضله»، اينها ازآنچه خدا به آنها داده بسيار در حال شادي و خوشحالي هستند. در قرآن ميگويد: شهدا که عالیترین مراتب قرب را رسيدند و برجستهترین انسانها از بندگان خدا هستند، ویژگیشان اين است که فرح دارند و شادند و از آنطرف به قارون ميگويد: خيلي شاد نباش که خدا فرحين را دوست ندارد. مسلماً اينجا با دو نوع فرح و دو نوع شادي مواجه هستيم يک نوع شادي، ناشي از غفلت مقام انسانيِ انسان است که آخرت و حقيقت را فراموش ميکند، دلخوش به دنيا ميشود و فخر ميفروشد و با مردم به بدي رفتار ميکند و باعث ميشود او از مقام انسانیت ساقط بشود.
صفیر: يعني اين شادي قارون گونه منشأ رذیلانه دارد؟
دکتر ادیب: درست است منشأ رذیلانه دارد. یکوقت فرح ناشي از احساس قرب است. احساس لقاء است که به دنبال يک ايثار و گذشت و فداکاري اتفاق افتاده است. بنابراين به نظر ميآيد چه درآیات شريفه، چه در آن روايتي که شما اشاره فرموديد چه در روايات ديگر بايد ببينيم مراد، چگونه فرحي است.
بپردازيم به روايتي که شادي را از جنود عقل و غم را از جنود جهل دانسته است.
دکتر ادیب: عقل و جهلي که در روايات و در لسان آن روزگار بهکاررفته به معناي دانايي و ناداني نيست؛ جهل به معناي حماقت است و عقل به معناي رفتار درست و صحيح يا زندگي درست و صحيح. ميشود گفت جهل از اواخر قرن دوم و اوايل قرن سوم به بعد بيشتر به معناي ناداني بهکاررفته لذا گاهي وقتها حِلم و جهل در مقابل هم قرار ميگيرند، غير از حُلُم که به معناي عقل است. در روايتي آمده است: «الحلم غطاء ساتر و العقل حسام قاطع، فاستر خلل خلقک بحلمک و قاتل هواک بعقلک«؛ يعني حلم در مقابل ناهنجاري و عقل در مقابل هوا و هوس قرار ميگيرد و هواي نفس خويش را با عقلت بکش! بنابراين معلوم ميشود که در اينجا وقتي جنود عقل و جهل گفته ميشود يعني آنچه باعث رفتارهاي ناهنجار، سخيف و غير ارزشي در وجود انسان ميشود، جهل و آنچه موجب متانت و درستي و رفتارهاي حکيمانه ميشود عقل است. پس از ذکر اين نکته به نظرم معلوم ميشود که مراد از اينکه فرح جزء جنود عقل است و غم جزء جنود جهل؛ کدام فرح و غم است. همين تقسيم که در مورد شادي گفتيم در مورد غم هم ميشود. طبيعتاً آن شادي که ناشي از ارتقاء وجود انسان، ناشي از غناي وجود انسان، ناشي از احساس پُري بینیازی است، باعث رفتار متين و باعث اعتلاي شخصيت انسان ميشود؛ ميشود جزء جنود عقل. در مقابل، اين غمي که ناشي از پوکي و بي هودگي باشد، آن غمي است که جزء جنود جهل خواهد بود. همینجا درباره تقسيم غم همعرض کنم غم هم در وجود انسان باز دو جور است یکوقت انسان براي خودش يک شخصیت ارزشمند متعالي قائل است امّا درعینحال ميبيند خيلي مراتب بالاتر از او هست و يک تمنّاي مراتب بالاتر، يک احساس نداشتن در دلش شکل ميگيرد؛ چيزي که ما گاهي وقتها در سطح زندگي عادي از او تعبير به غبطه ميکنيم مثل غبطه خوردن عالمي که استادش را که ميبيند و غبطه ميخورد چرا من در حدّ او نيستم؛ شاعري حافظ را که ميبيند غبطه ميخورد چرا من مثل حافظ نيستم، فردي خدمتي براي خلق انجام داده اما وقتي خدمتهاي ديگران را ميبيند خدمت خودش را کم مييابد؛ يا اصلاً از همه اینها بالاتر، خودش را در مقام بندگي مييابد، به عظمت پروردگار عالم توجه ميکند و احساس کمبود ميکند، احساس نياز و فراق ميکند و يک حالت نستالژی، يک حالت غم فراق در وجودش شکل ميگيرد. اين غم، غم مقدسي است اين غم حرکت دهنده و اعتلا دهنده است و انسان را به حرکت وامیدارد. اين غم، غم خوبي است اين را نميشود جزء جنود جهل محسوب کرد، اين غم مثبت و به قول بعضيها غم سبز است. امّا یکوقتی غم ناشي از دست دادن فرصتهاي زودگذر و منافع دنيا و امور بیارزشی است که بیخودی به آن دلبسته بوده و حالا او را ازدستداده يا رقابتهاي غیرقابلدفاع و حسادتها. اینها چيزي است که طبيعتاً قابل توسعه نيست: غم دنياي بري چند خوري .... باده بخور حيف باشد دل دانا که مشوّش باشد اين غمها باعث تشويش دل ميشود و آدم دانا يا آنکه عاقل است و جنود عقل به او همراهي ميکند چنين غمي را نبايد داشته باشد. بنابراين، من فهمم اين است که آن فرحي که جزء جنود عقل است فرح مثبت و ارزشمندي است که ناشي از غناي وجودي انسان است و غمي که جزء جنود جهل است غمي است که از سخافت و رکاکت و بیمایگی انسان ناشي بشود.
صفیر: بنابراین، هر شادي و هر غمي بهطور مطلق نميتواند مثبت يا منفي باشد و بهطورکلی نميتوانيم بگوييم شادي موتور حرکت انسان است و غم موتور حرکت انسان نيست؛ و ميتوانيم بگوييم بعضي از شاديها هم ميتواند مانع حرکت انسان بشود همچنان که برخي از غمها ميتواند موتور حرکت انسان باشد؟
دکتر ادیب: اگر واقعاً بپذيريم که اين احوال نفساني درواقع يک سري امور بالقوّه در وجود انسان هستند و اينکه به چه سمتي فعلیت پيدا ميکند مهم است؛ اين برداشت شما درست است. مثل بقيّه اميال نفساني مثلاً اميد را فرض کنيد؛ اميد يک حالت نفساني در ماست که يا مثبت است و يا منفي و بستگي دارد که به چه چيزي اميدوار باشيم، به خدا، به ارزشهاي مثبت و به نيروهاي مثبت عالم خلقت اميدوار باشيم يا به شروع بديها و زشتيها دل ببنديم. يا عشق را فرض بفرماييد که به چه چيزي عشق بورزيم؛ به زيباييها و خوبيها و کمالات يا به شرارتها و خباثتها و زشتيها و پلشتيها. خود عشق ذاتاً معلوم نيست به کدام سمت برود بستگي دارد متعلّقش چه باشد. غم و شادي هم همینطور است؛ بعضي شاديها ميتواند آدم را بيچاره کند، بعضي غمها هم ميتواند آدم را بيچاره کند. لذا در روايات گاهي وقتها از غم نهي شده از امام صادق (ع) نقلشده: «يا ابن جندب من أصبح مهموماً لسوى فکاک رقبته فقد هون عليه الجليل و رغب من ربه في الربح الحقير». اگر کسي ميخواهد بهغیراز آزادي و نجات جاودانه و ابدي خودش، غصّه چيز ديگري را بخورد خودش را ضايع کرده و به خود، بیاعتنایی کرده است. پس غصّه خوردن براي آزادي ابدي و جاودانه، براي نجات ابدي براي رهايي از همهی زشتيها و پلشتيها و رسيدن به قرب خداوندي، خيلي خوب است و آدم را حرکت ميدهد. امّا غصّه نان و زندگي دنيا را خوردن ارزش ندارد.
صفیر: اینگونه غصه و غمهايي که بیارزش است طبيعي انسان نيست؟
دکتر ادیب: بله طبيعي است؛ امّا طبيعي بودنش دليل ارزشمند بودنش نيست. عصبانیت هم يک امر طبيعي است امّا بايد انسان مهارش کند.
صفیر: و عاطفه هم...
دکتر ادیب: عاطفه هم امر طبيعي است و بايد مهارش کنيم. همه حرف من همين است که غم و شادي مثل عشق است و بايد مهارش کرد.
صفیر: شما يک عزيزي را که از دست ميدهيد چهکار ميکنيد؟
دکتر ادیب: عزيزي را که از دست ميدهم غصّه دار ميشوم امّا من عرضم اين است که انسان بهعنوان يک موجودي که در بستر و دامن طبيعت زندگي ميکند اين احوالات نفسانياش همه منشأ طبيعي دارد اما مهم مديريت کردن اینهاست. اگر از دست دادن عزيز باعث گريه و اندوه انسان بشود طبيعي است کاري نميشود کرد امّا اگر اين اندوه بخواهد انسان را فلج کند و زمینگیر کند چون عزيزم را ازدستدادهام و ديگر زندگي را ترک کنم و فعالیتهای مثبت زندگي را کنار بگذارم و اقدامي عليه خودم انجام دهم، حتماً ازنظر دين مورد ملامت است. ولي متأثر شدن يک امر طبيعي است. در ماجراي درگذشت ابراهيم پسر رسول خدا (ص) وقتي حضرت گريه ميکرد کسي آمد و گفت: شما چرا گريه ميکنيد؟! پيامبر (ص) فرمود: به خدا پناه ميبرم از دلي که رحم نداشته باشد ولي شکايت نميکنم؛ قلب محزون است اشک ميريزد ولي زبان به شکايت گشوده نميشود. اين درواقع مدیریت کردن رفتارهايي است که از غم يا شادي ناشي ميشود.
صفیر: بحثي را علماي اخلاق مطرح ميکنند با عنوان لذت نفس يا اَلَم نفس. آيا ميتوان بحث شادي و غم را همانطور حساب کرد و شادي را لذت نفس و غم را اَلَم نفس دانست؟
دکتر ادیب: اين تعبير و اين بيان درواقع نامگذاری و بيان اصطلاح است. به نظر ميآيد لذت و اَلَم، اعم از شادي و غم است؛ يعني ممکن است يک آدمي در عين اينکه هيچ غصّهاي در دلش نيست اما بااینکه دارد درد ميکشد، نميتوانيم بگوييم غم دارد. گاهي وقتها ممکن است انسان در عين اينکه خيلي غصّه دارد ولي با خوردن يک ليوان آبخنک يا يک شربت گوارايي يک احساس لذّتي برايش حاصل شود. به نظرم اینهمانی بين شادي و لذّت نفساني و غم و اَلَم نفساني نميشود برقرار کرد. ظاهراً لذّت نفساني اعم از شادي است و يکي از اسباب شادي است و اَلَم نفساني هم اعم از غم است و يکي از اسبابش غم است. دراینباره بايد دقیقتر با اهلفن سخن گفت من اجمالاً اين به ذهنم ميرسد.
صفیر: نکته دیگر اينکه شادي مخالفيني هم دارد که البته شايد در ذوق هم بزند. اصلاً شادي يک امر نفساني است که از اختيار انسان به دور است ولي بههرحال بعضيها در جامعه تبليغ و پمپاژ ميکنند که ما بايد کمتر شادي کنيم و بيشتر گريه و غم داشته باشيم و به برخي از متون نقلي هم استناد ميکنند؛ مثلاً ميگويند در سوره توبه آيه 81 ميفرمايد کمتر بخنديد و بيشتر گريه کنيد. يا مثلاً رواياتي که ميگويند در مصائب اهلبیت (ع) گريان باشيد و عزا بگيريد؛ و برخي هم درصدد هستند که در طول سال، دهههاي مختلفي تشکيل بدهند.
دکتر ادیب: شما چند سؤال را باهم مطرح کرديد. اجازه بدهيد اینها را از هم تفکيک کنيم و جواب عرض کنيم. اولاً معناي آيه شريفه مذکور اين نيست که همه آدمها هميشه بايد يکسره گريه کنند و خنده نکنند بلکه معنياش اين است آن آدمهايي که به آخرت، به سعادت اخروي، به حيات جاويد خودشان توجه ندارند و غرق در دنياگرايي شدند بايد بدانند که گريه و غمشان بر شادیشان خواهد چربيد. شأن نزول اين آيه اين است که در آخرين سالهاي حيات پيامبر (ص) در سال نهم، يک جنگي براي مسلمانها اتفاق افتاد. پيامبر (ص) امر کرده که مسلمانها همه براي جنگ شرکت کنند؛ در گرماي تابستان با امکانات بسيار کم که از اين سپاه بهعنوان جيش العسره یادشده يعني سپاه تنگدستي. يک عدّهاي ديدند در پس اين جنگ و اين سپاه پول و مالي وجود ندارد. تعبير خود قرآن کريم در همين سورهي مبارکه اين است که اگر مال نزديکي بود و يک سفر با مقصد مشخصي بود دنبالتان ميآمدند. همینطور هم بود پيغمبر دستخالی رفت و دستخالی هم برگشت. لذا اينها هرکدام بهانهاي آوردند؛ يکي گفت که تابستان است و هوا گرم و نميتوان از خانه و سرپناه بيرون آمد؛ ديگري ميگفت زندگیمان بییار و ياور است و... بعدازاین نرفتند و خيلي خوشحال خندان شدند که چه خوب شد دعوت پيامبر را ردّش کرديم! اين آيه شريفه ناظر به شادي و نشاط اينهاست که نسبت به اين دنیایشان الآن خوشحالاند اما اين دو روز دنيا خواهد گذشت و اینها الیالابد به خاطر همراهي نکردن با پيامبر خواهند گريست و غصّه خواهند خورد که چرا اين فرصتهاي طلايي همراه با پيامبر بودن را از دست خواهند داد. اين اصلاً قصّه، قصّهي ديگري است و ربطي بهحکم دنيايي و امر در دنيا ندارد؛ اما نکته دوم درباره گريستن بر مصائب اهلبیت (ع). آنچه در روايات و در بيان ائمه (ع) درباره مصائب اهلبیت (ع) آمده، من در دو قالب درک ميکنم و ميفهمم؛ يک بُعد نفساني و فردي و انساني است براي شخص انسان. ما دعوتشدهایم به همدلي با اولياي خدا و همافقی با اولياء خدا. يک روايتي نقلشده که فرمودهاند: «شيعتنا خلقوا من فاضل طينتنا يفرحون لفرحنا و يحزنون لحزننا»، من اين روايت را اینجور ميفهمم - اگر فهمم درست باشد- وقتي ميگويد: «شيعتنا خلقوا من فاضل طينتا» يعني شيعيان ما، با ما همسرشت و هم ذات هستند، طبعشان مثل ماست، «يفرحون لفرحنا»، هر چيزي که ما را خوشحال ميکند آنها را هم خوشحال ميکند و براي خوشحاليهاي ما خوشحال ميشوند، «و يحزنون لحزننا»، براي حزنهاي ما محزون ميشوند. به نظر شما حضرت امير (ع) وقتیکه نوزادی به دنيا ميآيد خيلي فرحناک ميشد يا وقتي اقامه حق ميکرد؟! حضرت امير وقتي بهترين عزيزش از دست ميرفت بيشتر غصه ميخورد يا وقتي خلخال از پاي زن يهودي درمیآوردند؟! ايشان در چه زماني فرمود: مؤمن اگر از غصه بميرد جاي ملامت نيست؟! کي فرمود جوانها پير ميشوند و پيرها ميميرند؟! کي فرمود خار در گلو، استخوان در چشم دارم؟! وقتیکه عزيزانش ازدسترفته بودند يا وقتیکه اسلام را درخطر ميديد؟!
صفیر: حضرت امير (ع) در عزاي حضرت زهرا (س) هم تعابير بلندي دارند.
دکتر ادیب: حضرت امير (ع) مسلماً در فقدان جانسوز زهرا (س) گريه کرد و مثل هر انسان ديگري عزادار حضرت زهرا (س) شد، ما هم بعد از هزار سال و چند سال عزادار هستيم. امّا من عرضم اين است اصلاً معناي اين روايت همافقی روحي و معنوي با پيامبر اهلبیت است. طبيعتاً شهادت امام حسين (ع) همه حق خواهان عالم را براي ابد متأثر کرده و ميکند با اين نگاه، نه با اين نگاه که صرفاً بنشينيم و با العیاذ بالله تکهتکه کردن پيکر مقدس حضرت با دروغ و راست به هم بافتن، با سناريو درست کردن، فقط کاري کنيم که مردم گريه کنند! خدا رحمت کند آقاي مطهري را در حماسه حسيني یکجایی ميگويد: اگر انساني با درک عظمت سيدالشهدا و حماسه سيدالشهدا هم روح بشود، همراه بشود، همافق بشود و بعد يک قطره اشک از گوشه چشمش بريزد، اين قطره اشک او را زيرورو و متحول ميکند و درياي آتش پروردگار را خاموش خواهد کرد. پس اینیک بُعدش است. يک بُعد ديگر بُعد سياسي است که اتفاقاً اين بُعد سياسي در مورد خصوص حادثه کربلا خيلي رويش تکيه شده است که ماجراي کربلا و ماجراي عاشوراي سيدالشهدا (ع) يک نقطه عطف در تاريخ شيعه است، نقطهاي است که حساب تشيع را از همه مذاهبي که برگرد قدرت تنيده بودند جدا کرده، نقطهاي است که درواقع شيعه به پايان راه تعامل و مسالمت با دستگاه حکومت رسيده و از آن بعد راه جدايي را پيش ميگيرد. درست است که ديگر ائمه بعد از امام حسين (ع) درگير با حکومت نميشوند و دنبال فعالیت سياسي نميروند ولي بهکلی مسير حکومت بر مسلمين را از مسير اسلام جدا تلقي ميکنند. اين اتفاقي است که بعد از عاشورا ميافتد. لذا اين حادثه و اين شهادت، اين شعار و اين فرياد در طول تاريخ بايد بازتاب پيدا کند و تکرار بشود. اين ربطي به اين ندارد که ما بايد هميشه غصهدار باشيم و ربطي به اين ندارد که ما هميشه بايد محزون باشيم. اين هم نکته دوم.
صفیر: ميتوان گفت همان غم را اهلبیت (ع) تبديل به يک جنبه سياسي و موتور حرکت براي شيعه کردند که شيعه ميتواند از خمودگي بيرون آيد. بهبیاندیگر حرکت و شهادت امام حسين (ع) غمي است که نيروزاست.
دکتر ادیب: بله کاملاً درست است يعني درواقع يک جنبه حماسي و اجتماعي به اين حرکت دادند. نکته سوم اينکه فرموديد دهههاي عزاداري باهم دارد متصل ميشود، اين اصلاً از جنس ديگري است و ربطي به اسلام ندارد چون يک قشري در جامعه ما پديد آمدند که شغلشان مدّاحي شده و مدّاحي يک فعالیت شغلي براي آنان محسوب ميشود. خب اين بندگان خدا نان ميخواهند بخورند، زندگي دارند و درواقع بيزينسشان اين اقتضاء را ميکند که به دهههاي متوالي دامن بزنند. بعضي از مدّاحان يا بعضي از منبريها بههرحال اگر قرار باشد سالي ده روز يا حتي يک ماه يا حتي دو ماه فقط کاسب باشند و بقيّه سال خاک بخورند؛ طبيعتاً زندگيشان با مشکل مواجه ميشود. یکزمانی مداحي حرفه نبود و جنبه حرفهایاش خيلي کم بود و شايد تا مثلاً ده، بيست سال پيش سي سال پيش همینطور بود که غالب ذاکران اهلبیت و مداحان کساني بودند که شغلي داشتند، سرکارشان بودند و در ايّام محرم کارشان را تعطيل ميکردند و خيلي وقتها تبرّعاً مداحي کرده و در مقابلش وجهي دريافت نميکردند و همان فرصت هم درواقع يک فداکاري بود. امّا وقتي مداحي پولي شد و حرفهاي شد طبيعي است که بايد بگردد امامزاده پيدا کند، شهيد پيدا کند و روايت پيدا کند. يا اگر پيدا نکرد جعل ميکند تا در طول سال کاسبیاش برقرار باشد و بتواند نانش را بخورد. اينها ربطي به اسلام ندارد و برميگردد به يک پديده اجتماعي و اقتصادي که در روزگار ما اتفاق ميافتد.
صفیر: ولي جامعه به اين سمتوسو رفته است يعني جامعه اين پديده اجتماعي و اقتصادي را پذيرفته يعني جامعه هر جوري که آنها خواستند بهطرف غم متمايل شد و بر همين اساس جلسات غم رو به افزايش است و جمعیت اين جلسات نسبت به جلسات مولودي و شادي بيشتر است!
دکتر ادیب: اتفاقاً اینجور نيست، اخيراً ديديد که اولاً اين مداحان جلسات شادي هم برگزار ميکنند و اگر نگوييم جلسه مولودي بيشتر از عزا ميگيرند، لااقل در کنار فرصتهاي عزا، از فرصتهاي مولودي هم استفاده ميکنند و جلساتي ميگيرند که متأسفانه بیشباهت به پارتيهاي آنچنانی نيست! نکته ديگر اینکه اتفاقاً رفتارها و تظاهراتي که در مجالس غم ميکنند غمانگیز نيست! اين نکته مهمي است، يک فرصتي است ديگر که جوانها را جمع ميکنند و نحوه عزاداري برخي از آنان مانند نورپردازي، صداها و طنين و حرکاتي که انجام ميدهند بیشباهت به رقص و پایکوبی نيست! منتها خب در ايّامي صورت ميگيرد که ميخواهند يک وجاهت ديني پيدا کند و درواقع آن هيجاناتي را که در خيلي جاها در مجالس پایکوبی افراد را ارضاء ميکند، در اين مجالس به نام دين افراد را ارضاء ميکنند و البته اين از دو جهت زیانبار است يکي اينکه خود اين رفتارها خيلي وقتها رفتارهايي است که باعث سبکي شخصیت افراد ميشود و مصيبت عظما اين است که اینها به نام دين صورت ميگيرد و آن جواني که ميآيد در آن مجلس خيال ميکند دارد يک کار قُربي انجام ميدهد درحالیکه از مکتب اهلبیت فاصله هم خيلي وقتها ميگيرد. چيزهايي يادش ميدهند که ربطي به سيدالشهدا (ع) ندارد و حرکاتي ميکند که بر اساس موازين فقهي و بر اساس فتاواي فقيهان و مراجع عظام نميشود آن کارها را جايز دانست.
صفیر: در اینجا يک مقداري از بحثهاي مربوط به فلسفه شادي کناره بگيريم. شما اگر يک نگاه کلی بکنيد به جامعه خودمان، آيا جامعه فعلي ما را جامعهاي شاد توصيف ميکنيد يا غمناک يا بينابين؟
دکتر ادیب: جامعه ما جامعه غمناک، افسرده و غمزدهای است ولي علّتش مجالس عزا و روضهخوانی نيست علّتش اين است که مردم ثبات شغلي ندارند، علّتش اين است که وضع اقتصادي و هنجارهاي اجتماعي بههمریخته است، علّتش اين است که در ما حال گذار هستيم و نه ارزشهاي سنّتیمان راداریم و نتوانستيم مدرنيته را نهادينه کنيم. علّتش اینهاست و ربطي به روضهخوانی ندارد. روضهخوانی علّت غمهاي جامعه نيست اگر هم باشد معلول اینهاست. اینها باعث شده است که مردم طبيعتاً دلشان ميخواهد یکگوشهای پيدا کنند و بيشتر گريه کنند کما اينکه الآن طبق بعضي از آمارها بيش از ده ميليون نفر در کشور ما از داروهاي آرامبخش استفاده ميکنند و براي بعضيها اینگونه مجالس چنين کارکردي دارد.
صفیر: البته من منظورم اين نبود که وجود مجالس عزاداري را نشانه غم و علتالعلل بدانيم. آنچه حضرتعالی بهعنوان دلايل مانند فقر و بيکاري، اعتياد و طلاق و...؛ قابلتوجه است. با توجه به اين نمونهها شما چه پارامترهايي را براي يک جامعه شاد در نظر داريد؟
دکتر ادیب: البته اين سؤال يک سؤال تخصصي است و بايد اهلفن جواب بدهند مانند جامعه شناسان و روانشناسان اجتماعي.
صفیر: حق با شماست ولي من پرسشم از منظر و ديدگاه ديني است. اصلاً حضرتعالی بهعنوان يک کارشناس ديني شادي مؤمنانه را در يک جامعه قبول داريد؟
دکتر ادیب: ببينيد! نميشود شما يک مفهومي غیردینی را که ربطي به دين ندارد بهزور با يک مقداري بالا و پايين کردن در کنار مفاهيم ديني جا بدهيد. اينکه دين چه تعريفي از جامعه شاد دارد و ازنظر دين چه پارامترهايي باعث شادي جامعه ميشود؛ به نظر من سؤال بیربطی است. قبلاً عرض کردم تعريف شادي و راههاي تحقق شادي، راهي در دين ندارد. امّا اينکه ميفرماييد شادي مؤمنانه را قبول داريد؟ بله! من معتقدم هر چيزي ميتواند جهت مؤمنانه و غیر مؤمنانه داشته باشد چون ايمان يکي از عمیقترین احوال نفساني انسان است که روي بقيّه احوال اثر ميگذارد. ما درس خواندن مؤمنانه و غیر مؤمنانه داريم، علم و عالم شدن مؤمنانه و غیر مؤمنانه داريم، اميد مؤمنانه و غیر مؤمنانه داريم، عاشق شدن مؤمنانه و غیر مؤمنانه داريم و غم و شادي هم مؤمنانه و غیر مؤمنانه داريم به همان بنايي که عرض کردم. اگر يک شادي از يک عللي بر خواسته باشد که در نظر دين ارزشمند است و بعد با يک رفتارهايي همراه باشد که ازنظر دين رواست اين ميشود شادي مؤمنانه و اگر شادي از يک عللي برخاسته باشد که ازنظر دين ضد ارزش است و با يک رفتارهايي همراه باشد که ازنظر دين نارواست، ميشود شادي غیر مؤمنانه. امّا اينکه چه پارامترهايي اگر در جامعه ديني باشد ميفهميم اين جامعه شاد است اين سؤال غیردینی است پاسخش هم غیردینی است.
صفیر: در يک جامعه، حکومتها و قدرتمندان چقدر ميتوانند در شادي و غم افراد يک جامعه تأثيرگذار بشوند. منظورم ازلحاظ ايجاد بستر و زمينههاست؟
دکتر ادیب: به نظر ميآيد خيلي بايد بتوانند مؤثر باشند و بايد هم مؤثر باشند. یکزمانی در روزگاران خيلي دور، حکومت نفوذ زيادي در احوال و اوضاع زندگي شهروندان نداشت کار حکومت اين بود که يک امنيت کلی را فراهم کند که مردم کنار هم زندگي کنند؛ یکجایی که از بيرون تهديدي ميآيد يا در داخل نزاعي برمیخیزد کار حکومت اين بود که آرامش و امنيت برقرار کند، يک خراجي هم بگيرد از مردم براي اداره کردن خودش و براي انجام امور مردم؛ اما الآن واقعاً با توجه به نفوذي که دولت و حکومت به معناي فراگير کلمه در همه ابعاد زندگي مردم دارد حتي در کشورهايي که بهاصطلاح ليبرال هستند و حکومت در آن حداقل مداخله را دارد، برنامهریزیهایی کلان عملاً باسیاستهای حکومت شکل ميگيرد تا چه رسد به کشورهايي مثل ما که حکومت نقش پررنگتری در زندگي مردم دارد. واقعش اين است که الآن احساس ميکنيم اينکه ما شب نان و پنير بخوريم يا نان ماست! به يک معنا دست حکومت است يعني ميتواند با بالا و پايين کردن پارامترهايي مثل قيمت ماست و پنير، با يک بالا کردن بعضي از امور ديگر، ما را به اين نتيجه برساند که شب نان و ماست بخوريم يا نان پنير! طبيعتاً طراحي بخشي از فرهنگ در جامعه، به سياستهاي حکومت برميگردد و بسترسازي براي رفتارهاي فرهنگي و اجتماعي در جامعه بخشي از آن به حکومت برمیگردد. اگر حکومتي بتواند جامعه را با آرامش، اطمينان، رفاه، امنيت، آزادي و... طراحي کند، رضايتمندي حاصل خواهد شد و طبيعتاً مردم شادتر خواهند بود؛ اما اگر اين عوامل در جامعه کمياب يا ناياب باشد طبيعتاً مردم رضايتمند نخواهند بود و درگیریها بين خودشان شروع ميشود و يک سیکل تشدیدکنندهای هم هست يعني يک دور باطلي شروع ميشود: مردم ناراضي و ناشاد بدتر عمل ميکنند و هزينهها را بر حکومت بار ميکنند و حکومت ناچار ميشود با سختگیری بيشتري عمل کند و طبيعتاً هر دو يک رفتار فرسايشي را باهم خواهند داشت.
صفیر: گذشته از ايجاد بسترهاي رضايتمندي توسط حکومت که ميتواند خروجیاش شادي در مردم جامعه هست، ممکن است حکومتها وارد فاز فلسفه شادي و غم بشوند و تعريفي از شادي و غم بيان کرده و بگويند شادي غم آن است که ما ميگوييم.
دکتر اديب: وقتیکه ما عرض کرديم دين که از ناحيه خداي تبارکوتعالی آمده نميتواند تصرّف در اين معنا کند و اين معنا يک معناي عرفي است؛ طبيعتاً حکومت نميتواند بيايد تعريف کند که من ميگويم غم و شادي چيست. بله! حکومت ميتواند با رجوع به اهلفن، به عالمان انسانشناس، جامعهشناس و روانشناس تشخيص بدهد که چه عواملي باعث شادي ميشود و سپس آن عوامل را در جامعه پيگيري کند، به آن بها بدهد که چه عواملي باعث غم ميشود و سعي کند آن عوامل در جامعه پديد نيايد. امّا اينکه خود او بگويد ازنظر من فردا شادي فلان معنا و مصداق است، اصلاً به نظر ميآيد وجهي ندارد. حتي دين هم اين کار را نميتواند بکند تا چه رسد به حکومت!
صفیر: اگر اجازه بدهيد ميخواهم وارد حريم خصوصي حضرتعالی بشوم و پرسش پاياني من اين است: آيا شما خودتان را آدم شادي ميدانيد؟
دکتر ادیب: قصد داريد پاسخ را در نشریهتان بياوريد؟
صفیر: اگر شما اجازه دهيد ميخواهم بياورم.
دکتر ادیب: متأسفانه نه! من چندان آدم شادي نيستم به دو دليل يکي دليل شخصي دارد و يک دليل اجتماعي؛ دليل اجتماعياش اين است که من و خيليهاي ديگر مثل من درواقع يک آدمهاي آرمان باختهاي هستيم، ما بههرحال از نوجوانیمان با انقلاب شروعشده بعد اواخر نوجواني و دوره جواني با جنگ و با دفاع مقدس سپریشده و پيشاپيش يک آرزوها و آرمانهايي داشتيم و تلاشمان اين بوده که يک جامعه آرماني - اسلامي قابلارائه به جهان که بتوانيم به همهچیزش افتخار کنيم، داشته باشيم درحالیکه واقعش وضعمان رضایتبخش نيست، نااميد نيستيم از اينکه ان شالله به آن نقطهاي که آرزو و آرمانمان بوده برسيم ولي خيلي الآن وضع رضايت بخشي نداريم. طبيعتاً اين باعث غم و غصّه در آدم ميشود و همینطور در مورد شخص خودم هم متأسفانه همینطور است يعني من الآن ديگر در سرازيري عمر قرار گرفتم و خيلي آرزوها براي کمال و تعالي خودم داشتم که متأسفانه همه فرصتهايش ازدسترفته و احساس ميکنم به آن چيزهايي که ميخواستم، نرسيدم لذا مجموعاً غم بر من بيشتر حاکم است تا شادي، متأسفانه!
صفیر: با شناختي که ما از شما داريم، اين غم و غصهاي که شما داريد باعث حرکت شما شده و ميشود و خيليها به حال شما غبطه ميخورند. از فرصتي که در اختيار ما گذاشتيد سپاسگزارم.