محمدرضا یوسفی شیخ رباط
اهمیت اربعین:
روز بيستم ماه صفر، روز اربعين سید الشهداء است. بنابر قول شيخ مفيد و شيخ طوسي، جابر بن عبدالله انصاري اولين زائر آن حضرت، در روز اربعین توفیق زیارت یافته است. این روزها خیل عظیمی از شیعیان مشتاق به سمت کربلاء برای زیارت سیدالشهداء حرکت کردند و کنگره بزرگی را شکل دهند تا نمادی از حرکت دینی را در تقابل با تفکر افراطی داعش به نمایش بگذارند.
روز اربعین سیدالشهداء در متون دینی نیز مورد تاکید قرار گرفته است. شيخ طوسي در تهذيب و مصباح، زيارت مخصوصه روز اربعين را از حضرت امام صادق عليه السلام نقل کرده است و امام عسکری(ع) نیز یکی از علائم مومن را زیارت اربعین بیان می کند.
فراموشی پیام های دینی و تمرکز بر جزئیات بی فایده
این پرسش معمولا مطرح می گردد که هدف از رجوع به تاریخ و گزارش از آنچه که گذشته است، چیست؟ طبیعی است که هدف از مرور وقایع تاریخی، درس گرفتن برای دنیای امروز و زندگی کنونی است. اما گاهی پیام اصلی و هدف به فراموشی سپرده می شود[1] و انسان ها از سر کنجکاوی به برخی از ابعاد آن موضوع توجه می کنند که اثری در زندگی آنها ندارد.
می توان موارد متعددی را نشان داد که اصل موضوع و پیام اصلی یا فراموش شده و یا کم رنگ گشته است، اما جهات غیر مهم به کانون اصلی بحث تبدیل شده اند. به عنوان نمونه، قرآن کریم به بیان داستان اصحاب کهف می پردازد. قرآن می فرماید
﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَاَهُم بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدًى﴾ (13)
﴿وَرَبَطْنَا عَلـٰي قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالاَرْضِ لَن نَّدْعُوَ مِن دُونِهِ إِلَهاً لَقَدْ قُلْنَا إِذاً شَطَطاً﴾ (14)
« ما داستان آنان (اصحاب کهف) را آن طور که رخ داده است برای تو بازگو می کنیم؛ آنان جوانمردانی بودند که به پروردگارشان ایمان آوردند و ما بر هدایتشان افزودیم* و به دلهایشان قوت بخشیدیم در آن هنگام که قیام کردند و گفتند: پروردگار ما، پروردگار آسمانها و زمین است، هرگز معبودی غیر او را نمی خوانیم، که اگر چنین کنیم، سخنی به گزاف گفته ایم»
هدف قرآن از بیان داستان اصحاب کهف بیان عملکرد گروهی است که در جامعه ایی بت پرست و تحت سلطه حکومتی بت پرست و ظالم زندگی می کردند که اصول اخلاقی در آن جامعه رعایت نمی شد. در این جامعه، دیدگاه موحدان نیز تحمل نمی شد لذا مومنان در شرایطی بسیار سخت که توان ابراز ایمان خود را به صورت علنی نداشتند، قرار گرفته و هر از چندی، فرد مومنی توسط حکومت دستگیر شده و با مجازات سنگینی روبرو می شد. در این شرایط گروهی جوانمرد تصمیم می گیرند که از جامعه خارج شده و به همه آن چیزی که عمری اندوخته بودند پشت پا زنند، لذا به غاری پناه بردند. خداوند در این داستان، چگونگی حمایت خویش از آنان را به زیبایی تبیین می نماید.
تامل در داستان اصحاب کهف پیامی برای تمامی انسان هایی است که در شرایط نامساعدی زندگی می کنند. قرآن از این داستان این پیام را می دهد که اگر با محیط نامساعد و فاسد روبرو شدی تسلیم آن مشو. اگر می بینی جامعه از هنجارهای اخلاقی فاصله گرفته است و دروغ، رشوه و سایر اصول اخلاقی قبح خود را از دست داده است و برای هر کدام نیز تعبیری زیبا به کار می برد، احیانا به پشت هم اندازی و دروغ گویی، زرنگی می گوید، تو این کار را مکن. اصحاب کهف را الگوی خویش قرار بده. توجه داشته باش که برخی از اینان در حکومت از موقعیت و اعتبار بالایی نیز برخوردار بودند اما برای حفظ ایمان خویش به آن پشت پا زدند. تو نیز به بهانه اینکه امروز چنین می پسندد و یا انسان پایبند به اصول را به چشم فردی عقب مانده نگاه می کنند و امثال آن اصولی که با تامل به دست آورده ایی زیر پا مگذار و همرنگ جماعت مشو. پس هدف از بیان اصحاب کهف درس زندگی برای امروز ماست. یقین داشته باش همانطور که خدای اصحاب کهف آنان را رها نکرد تو را نیز رها نخواهد نمود.
اما قرآن پس از چند آیه به خطری بزرگ اشاره می کند و آن این است که بشر به جای اینکه این پیام را درک کند و سعی نماید راهنمای خویش در زندگی قرار دهد، به مسائل بی ارزشی که گاهی نیز راهی برای درک درستی آن وجود ندارد، می پردازد و در این میان پیام اصلی فراموش شده و به تعبیری گم می شود. لذا قرآن این خطر را چنین بیان می کند:
﴿سَيَقُولُونَ ثَلاَثَةٌ رَّابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ وَيَقُولُونَ خَمْسَةٌ سَادِسُهُمْ كَلْبُهُمْ رَجْماً بِالْغَيْبِ وَيَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَثَامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ قُل رَّبِّى اَعْلَمُ بِعِدَّتِهِم مَّا يَعْلَمُهُمْ إِلاَّ قَلِيلٌ فَلاَ تُمَارِ فِيهِمْ إِلاَّ مِرَاء ظَاهِراً وَلاَ تَسْتَفْتِ فِيهِم مِّنْهُمْ اَحَداً﴾ (22)
« به زودی گروهی خواهند گفت: آنها سه نفر بودند چهارمین نفر سگشان بود و گروهی می گویند آنان پنج نفر بودند و ششمین آنها سگشان بود، در حالی که سخن بی دلیل می گویند و گروهی می گویند آنان هفت نفر بودند و سگشان هشتمین آنها بود. ای پیامبر بگو: پروردگار من از تعدادشان آگاهتر است. جز گروهی اندکی کسی تعداد آنها را نمی داند. پس در باره این موضوع جز با دلیل سخن مگو و از هیچ کس در این باره سوال مکن»
یعنی مردم به جای درس آموزی از این واقعه مهم و گرفتن پیام آن، در این مورد با یکدیگر بحث می کنند که اصحاب کهف چند نفر بودند؟ آنان وقت و انرژی خود را صرف این امر بیهوده و بی اثر در زندگیشان می کنند.
نمونه دیگر را می توان مثال زد. روایتی منسوب به پیامبر است که ایشان فرمودند « ان الحسین مصباح الهدی و سفینه النجاه، من رکبها نجی و من ترکها هلک» یعنی حسین(ع) چراغ هدایت و کشتی نجات است. هرکس سوار بر کشتی گردد نجات می یابد و هر کس سوار بر آن کشتی نشود هلاک می گردد. ویژگی چراغ این است که راه را روشن می کند تا انسان جلویش را به آسانی ببیند و به مقصد برسد بدون اینکه پایش در این راه زخمی شود و احیانا به چاله ایی فرو رود و ... حسین نیز چراغ راه هدایت است. انسان باید چراغ را به دست گیرد و به سوی مقصد حرکت کند. امام حسین آمده است تا راه تعالی اخلاقی را نشان دهد. حال اگر ما به جای اینکه از چراغ استفاده کنیم تمامی توجه خود را به خود چراغ معطوف نماییم. شروع کنیم از نور آن تعریف و تمجید کردن، صبح که می شود سرجای خویش ایستاده ایم و به اندازه سر سوزنی به سوی مقصد حرکت نکرده ایم. حسین راه را نشان می دهد که چگونه به تعالی برسیم نه اینکه متوقف شویم و از وی تعریف و تمجید نماییم و به همین بسنده کنیم. آنان اطاعت می خواهند نه چیز دیگر.
تمثیل دیگری نیز در این روایت بیان شده است. حسین کشتی نجات است. کشتی برای این است که انسانی که شنا نمی داند و یا راه بسیار طولانی است و توان ندارد تا به تنهایی این مسیر را طی کند، وی را به ساحل و مقصود برساند. حسین نیز همانند کشتی است که کمک کند تا تو به ساحل نجات برسی. در برابر امواج و افکار نادرستی که هر از چندی نمایان می شود و مشکلاتی برای بشر ایجاد می کند و احیانا او را در منجلاب فکری و اخلاقی غرق می کند، نجات دهد. حال اگر به جای سوار شدن تنها به تعریف و تمجید از کشتی بپردازیم، آیا نجات می یابیم؟ مهم سوار شدن و حرکت به سمت ساحل است. اما امروز ما به جای اینکه از نور چراغ هدایت بهره گیریم و در زندگی عمل کنیم و از این طریق به تعالی اخلاقی برسیم، به توصیف عاشقانه آن چراغ می پردازیم و به سر و سینه خود می زنیم، نامش را صدا می زنیم و راهش را رها می کنیم. این است که باز هم پیام اصلی فراموش شده و به امور غیرمهم می پردازیم.
مثال دیگر که به مناسبت امروز بیان می کنم اربعین است. چنانچه در ابتدای سخن آورده ام بر حسب روایات، اربعین سید الشهداء مهم است. بر این اساس زیارتی معتبر از امام صادق(ع) برای امروز وارد شده است که حاوی مضامینی بلند می باشد. اما برخی در این میان اصل پیام را نادیده گرفته و به این مسئله می پردازند که آیا اهل بیت در اربعین اول و یا در اربعین بعد به کربلا وارد شدند ؟ به راستی چقدر این امر مهم است که آنان در اربعین اول یا دوم آمده باشند و یا در اربعین اول با تاخیر چند روزه رسیده باشند؟ آیا این مسائل از ارزش و اهمیت اربعین می کاهد؟ گاه این مسئله مورد پرسش و تحقیق نیز قرار می گیرد به گونه ایی که کتاب و مقالاتی در این باره نوشته شده است[2]. اینجاست که انسان احساس می کند قضیه برخورد با داستان اصحاب کهف تکرار می شود که پیام را رها کرده ایم و به امور غیر مهم می پردازیم. به هر حال، از منظر دینی اربعین بهانه ایی است تا دو باره به مقصد حسین(ع) بیندیشیم.
مفهوم ایمان به حقانیت حسین(ع)
برای ما روایت معتبر در وصف اربعین کافی است که در اربعین زیارت بخوانیم، در آن تامل کنیم و با سیدالشهداء تجدید پیمان نماییم. بر این اساس در اینجا به اختصار مروری به یک جمله از آن زیارت خواهم داشت.
در زیارت اربعین آمده است که « اشهد انی بکم مومن» یعنی شهادت می دهم که به شما و حقانیت شما ایمان دارم. آدمی که ایمان به حقانیت امام حسین (ع) دارد، چگونه زندگی می کند؟ هنگام مواجهه با فراز و نشیب ها چه واکنشی از خود نشان می دهد؟ چنین انسانی به هنگام مواجهه با مسائل وسوسه کننده و یا در باغ سبز نشان دادن ها چگونه رفتار می کند؟ در برابر حوادث تلخ چه می کند؟ به عبارت دیگر، چه فرقی است میان کسی که ایمان به حقانیت سید الشهداء دارد و کسی که چنین ایمانی ندارد؟
قرآن کریم به هنگامی که منافقان مدعی ایمان در خلوت خویش به گونه ایی دیگر سخن می گفتند به آنان چنین خطاب می کند که:
﴿وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ آمِنُواْ كَمَا آمَنَ النَّاسُ قَالُواْ اَنُؤْمِنُ كَمَا آمَنَ السُّفَهَاء اَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهَاء وَلَـكِن لاَّ يَعْلَمُونَ﴾ (بقره/13)
« و هنگامی که به آنان گفته می شود: ایمان آورید، همانگونه که سایر مردم ایمان آورده اند؛ می گویند آیا همچون افراد نادان ایمان بیاوریم؛ آگاه باشید اینان خود نادانند ولی نمی دانند»
فرازی که از این آیه مد نظر من است تعبیر « آمنوا کما آمن الناس» است. خداوند نمی فرماید « آمنوا بما آمن الناس» یعنی نمی گوید به آنچه که آنان ایمان آوردند، ایمان بیاورید. فرضا آنان به توحید معتقدند شما نیز معتقد باشید، آنان به معاد و نبوت و... معتقدند شما هم معتقد باشید. سخن این نیست بلکه خداوند می فرماید « آمنوا کما آمن الناس» سخن از سبک و چگونگی ایمان است. یعنی اگر مردم به چیزی باور داشته باشند، پای اعتقاد خویش می ایستند. رفتار مومن واقعی چنین است که پای اعتقاد خویش می ایستد و حاضر است برای آن هزینه کند. بنابراین ما نیز که می گوییم ایمان به حقانیت اهل بیت داریم باید پای اعتقاد خویش بایستیم و برای آن تلاش کنیم. ایمان باید به زندگی عملی ما راه پیدا کند. تلقی اینکه ایمان تنها عباداتی چند است، خطاست. روایاتی به یک مضمون از پیامبر (ص) و امیرالمومنین(ع) نقل شده است که[3] فرمودند « لاتنظروا الی کثره صلاتهم و صومهم و کثره الحج و المعروف و طنطنتهم باللیل انظروا الی صدق الحدیث و اداء الامانه» در این روایت پیامبر می فرماید با دیدن نمازهای زیاد و روزه، حج های مکرر، اعمال نیک و ... در مورد ایمان افراد نمی توان قضاوت کرد؛ بلکه با دو ویژگی راستگویی و امانتداری می توان ایمان آنان را قضاوت نمود. هنگامی که برای فرد موقعیتی پیش آمد که اگر راست بگوید و منفعتی را بخاطر راستگویی از دست داد و یا هنگامی که اگر راست بگوید هزینه ایی بر وی تحمیل می شود ولی اگر دروغ بگوید این هزینه را نخواهد پرداخت و با این حال، وی راستگویی را انتخاب نماید پس او ایمان به خداوندی دارد که ناظر بر اعمال اوست. و یا هنگامی که امانتی به وی سپرده شده است خواه این امانت مال مردم، ناموس مردم و یا مسئولیت های اداری و اجتماعی باشد، وی در این امانت خیانت نکرد با اینکه می توانست چنین کند، می توان وی را فردی مومن دانست.
در روایتی از امام صادق همین مضمون با مقداری تحلیل بیان شده است « لاتغتروا الی طول رکوع الرجل و سجوده فان ذلک شیئ اعتاده فلو ترکه استوحش لذلک لکن انظروا الی صدق الحدیث و اداء الامانه»
در این روایت حضرت می فرمایند فریب رکوع ها و سجده های طولانی افراد را نخورید[4] زیرا ممکن است این کار به صورت یک عادت درآمده باشد و از محتوا خالی شده باشد لذا اگر فرد بخواهد آن را ترک کند احساس غریبی می کند و برایش سخت است. سپس امام می فرماید به راستگویی و امانتداری او نگاه کنید.
پس ایمان به حقانیت اهل بیت باید در زندگی عملی ما خود را نشان دهد و چنانچه در روایت دیدیم باید در میزان صداقت، راستگویی و امانتداری ما جلوه نماید. اگر در جامعه چنین امری تحقق داشت معلوم است که ایمان نیز وجود دارد.
قدری با خودمان فکر کنیم که آیا واقعا «ایمان» به معنایی که بیان شد را داریم؟ امام حسین در گرماگرم روز عاشورا به لشکر عمر سعد فرمود:« ارجعوا الی انفسکم! » به خویشتن برگردید! شاید ما نیز باید به گونه ایی دیگر به خودمان برگردیم و در باره درجه ایمان خویش از خود بپرسیم و در خود کاوش کنیم.
[1] به تعبیر دوست گرامی جناب دکتر فیرحی، هدف گم می شود.
[2] البته برای یک مورخ این دقت ایرادی ندارد.
[3] البته احتمالا یک روایت باشد. زیرا هر دو روایت از امام جواد(ع) از پدرانش نقل شد و در یکی تا به حضرت امیر می رسد و در نقلی دیگر به پیامبر منتهی می شود.
[4] در برخی نسخه ها لاتنظروا وارد شده است یعنی به رکوع و سجود طولانی آنها نگاه نکنید.