ایران، قم

18.89°C
تمام ابری
جمعه
17.79°C / 27.16°C
شنبه
18.2°C / 26.75°C
یکشنبه
18.43°C / 27.64°C
دوشنبه
21.18°C / 30.9°C
سه شنبه
18.47°C / 27.25°C
چهارشنبه
14.9°C / 24.15°C

چيستي زبان قرآن

بسم الله الرحمن الرحیم

سید محمدعلی ایازی

مقدمه
موضوع بحث امروز من چیستی زبان قرآن و درآمدي بر شناخت­شناسي زبان قرآن است. اين بحث دامنه بسياري دارد و ابتدا باید جايگاه اين بحث روشن شود. بدون شك زبان قرآن يكي از موضوعات و مسائل مهم قرآن پژوهی و از مباحث جديد و مطرح شده در شاخه‏هاي علوم قرآن مي‏باشد که به شناخت جایگاه کلام، جهت‌گیری محتوا و معنا، و عوامل گوناگون و مؤثر در معنابخشي در این متن دینی می پردازد. در این زمینه اصلی‌ترین پرسش زبان قرآن به شرح زير است:
1) مراد از زبان قرآن چیست و این زبان از چه هویتی برخوردار است؟ آیا این زبان انسانی است، تاریخی و فرهنگی است، یا زبان قدسی و ماورایی و فرا تاریخی است؟
2) خداوند در مخاطبت با انسان از چه سبک و شیوه‌ای استفاده کرده است؟ارشادی، انذاری، معرفت گرایانه، کارکردگرایانه؟
3) آیا قرآن در قالب زبان تخصصی، علمی، فلسفی بیان شده و یا به زبان متعارف و معمول بشر سخن گفته است، که هرکدام از این قالب‌ها لوازم و آثار خاص خود را دارد؟
4) آیا این کتاب، دارای یک زبان است، یا به تناسب موضوع (احکام، قصه‌ها، عقاید، اخبار غیبی و بیان عالم ملکوت) و فراوانی موضوعات طبیعی و ماورای طبیعی و شرایط مخاطبان متنوع از ساحت‌های مختلف استفاده کرده است؟
5) ویژگی‌های زبان قرآن چیست و آیا تفاوتی با زبان متون مقدس سایر ادیان دارد؟ آیا زبان قرآن با زبان احادیث تفاوت دارد؟
6) اين زبان صفت گفتاري دارد و يا نوشتاري و اگر گفتاري است، با چه ويژگي­هايي همراه است و از كدام يك از اقسام آن است؟
 
اهميت و فايده گفتمان زبان قرآن‏
از آن جا كه هر زباني مركب از لغات و دستوري براي به كار بردن آن‏هاست و معنا بخشي در زبان، در سايه بررسي كاركردهاي زبان تحقق مي‏پذيرد، بايد مشخص بشود كه اين زبان در چه بستري پديد آمده و چه اهداف و كاركردهايي دارد؛ در آن صورت تكليف بسياري از مفاهیم و مقولات با تجزيه و تحليل منطقي زبان معلوم مي‏شود. به عبارت ديگر، گفتمان زبان، منطقِ فهم كلمات است كه با آن دستِ كم بخش بزرگي از مسايل قرآن روشن مي‏گردد و به پيچيدگي‏ها و پرسش‏ها پاسخ مي‏دهد.
 با گذر از مباحث زبان قرآن، سراپرده و پشت صحنه كلمات و واژگان و بسياري از نزاع­هاي كلامي و فلسفي و حتي اجتماعي و علمي روشن مي‏گردد و آشكار مي‏شود كه چه اهداف، جهت‏گيري‏ها و فلسفه‏اي براي ساخت و تركيب آنها وجود داشته است.
بحث زبان قرآن با این عنوان، موضوعی است که در مباحث قرآن پژوهی عمر آن به بیش از سی­سال نمی­رسد. هر چند که بحث زبان دین و زبان دینی هم در فرهنگ اسلامی و هم در فرهنگ ادیان الهی سابقه دیرینه ای دارد. در متون فلسفی آن گاه که بحث زبان شناسی مطرح شد و تقسیماتی که درباره انواع زبان­ها مطرح شد مثل زبان شعر، زبان فلسفه، زبان کلام و زبان رشته­های مختلفی که وجود داشت، به اين عنوان كه جايگاه بياني و جهتگيري اين زبان از جهت معناداري و فيصله­بخشي مطرح شد. قهراً مسئله زبان قرآن به عنوان يكي از شاخه­هاي زبان دین هم مطرح می­شد. شايد مهم­ترين بحث زبان دین اين بود كه اين زبان از چه ساحتی برخوردار است؟ آیا زبان دین معنا دار است یا بي­معنا است؟
معناداري مهم­ترين جهت زبان قرآن
منظور از معناداري اين است كه آيا مفاد اين كلمات ما به ازاي عيني و خارجي دارد؟ مثلا وقتی که دین از جهنم و بهشت سخن مي­گويد و توصيفاتي از بهشت و جهنم دارد، ما به ازاي عيني و خارجي و تحقق دارد و ظاهر كلمات مراد است؟ مثلا در آنجا كه قرآن مي­گويد: «إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِنا سَوْفَ نُصْلِيهِمْ ناراً كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها لِيَذُوقُوا الْعَذابَ (نساء: 56)به زودى كسانى را كه به آيات ما كفر ورزيده‏اند، در آتشى [سوزان‏] درآوريم كه هر چه پوستشان بريان گردد، پوست­هاىِ ديگرى بر جايش نهيم تا عذاب را بچشند». آیا همان گونه که در خبر می­رسد و اعلام می شود، به صورت مداوم از افراد پوست مي­كنند و پوست مي­سوزانند و اين اخبار آیا معادل صدق و کذب دارد؟ در قرآن در توصيف بهشت آمده است: «مُتَّكِئِينَ فِيها عَلَى الْأَرائِكِ لا يَرَوْنَ فِيها شَمْساً وَ لا زَمْهَرِيراً (انسان: 13). در آن بهشت‏ بر تخت­هاى خويش‏ تكيه زنند. در آنجا نه خورشيدي است و نه سرمايى». آيا واقعا در بهشت خورشيد نيست و اگر چنين نيست، روشنايي بهشت از كجاست؟ آيا اين اوصاف جنبه خبري دارد. راست و دروغ دارد، يا زبان دين در اين مواضع ساحت ديگري دارد كه نه راست و نه دروغ است؛ چون معنا ندارد. بلکه جنبه­ی کارکردی دارد و برای تشویق مخاطبان گفته شده است؟
به تعبير ديگر در ساحت سخن، ما با دو گونه سخن گفتن مواجه هستيم. مثلاً ما در شعر با دو نوع زبان در حوزه شعر مواجه هستيم. آنجا كه از استعاره و تشبيه و كنايه استفاده مي­شود، زبان شعر، زبان تخيل است. در حوزه حماسه یا زبان عاطفی گاه چنان مبالغه است كه كسي آن را جدي نمي­گيرد. وقتي مي­گويد ميان ماه من با ماه گردون زمين تا آسمان فاصله است. ماه خودش به معناي ماه نيست شخص است. اما با زبان استعاره معشوق خود را به كره ماه تشبيه مي­كند. اين مسئله در توصيف­هاي عاطفي مطرح است. مي­گويد به اندازه همه دنيا تو را دوست دارم. يا مي­گويد: مُردم. زبان احساس و زبان عاطفی بسا معنادار نیستند. مثلاً وقتی مادری با فرزند خود صحبت می­کند و به فرزندش می­گوید که تو اگر این کار را بکنی من دوستت ندارم، یا می­خواهد تشویقش بکند که غذایی را بخورد، می­گوید اگر این غذا را بخوری دوستت دارم، می­گویند این زبان معنا و معرفت بخش نیست، یعنی  مادر نمی­خواهد بگوید اگر نخوردی من تو را دوست ندارم و لذا اگر او نخورد، نه این که مادر دیگر دوست داشتنش منتفی می­شود. معنایی برای این جهت ندارد و جنبه معرفت­بخشی و مابه­ازاي خارجي ندارد بلکه زبان عاطفي و زبان شعر كاركرد گرا و يا تخيل آفرين است.
مفهوم معناداري در زبان دين
امروزه كساني درباره زبان دين معتقدند كه این زبان، زبانی کارکردگرا است، نمي­خواهد خبر دهد، بلكه می­خواهد مردم را به خوبي­ها و اخلاق حسنه تشویق کند، مانند مادري که مي­خواهد بچه اش غذاي خاصی را که دوست ندارد بخورد، این طور صحبت می­کند. درباره پيام­هاي ديني نيز اين چنين است. مثلا وقتی خدا می­گوید: «وَكُلُوا وَاشْرَبُوا وَلَا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لَا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ» وقتی خدا می­گوید بخورید بیاشامید اسراف نکنید، چون خداوند مسرفین را دوست ندارد، نه این كه خدا انسان و بنده خود را هرچند مسرف باشد، دوست ندارد، خدا همه انسان­ها، از آن جمله مسرفين را دوست دارد، بلكه می­خواهد بگوید اسراف را دوست ندارد و شما نبايد اسراف کنید نه این که می­خواهد یک خبر معرفت بخش را ادا کند؛ بلكه بيان او در جهت تشويق به عمل و كاركردگرايانه است.
درباره زبان دین، کسانی در دوره نخست زبان شناسي دين، این بحث را مطرح كرده كه آيا زبان دين معنادار است و يا بي­معنا؟ اهميت اين بحث بدان جهت بود كه دسته­اي از گزاره هاي دين مابه­ازاي خارجي ندارد. يكي از فيلسوفان آلمان به نام ویتگنشتاین که نظریه پرداز زبان دین بود، در آغاز معتقد بود زبان دين معنادار نيست چون قابل تصديق و تكذيب نيست. بعدها به او نقدهاي فراواني وارد شد و نقض­هايي، كه اگر چنين باشد، پس بسياري از قضاياي زباني بايد بي­معنا باشد، لذا در مرحله­ای بعد ­گفت زبان دین معنادار است، یعنی اگر خبرهایی داده و از اتفاقاتی و قضایایی صحبت کرده است، نمی­خواسته از آن ها خبر واقعی دهد، بلکه می­خواسته تشویق کند.  مثلا این که در ادیان آمده است اگر شما برخي از گناهان را انجام دهید، براي هميشه در آتش جهنم خواهيد ماند.: إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ كُفَّارٌ أُولئِكَ عَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ (161) خالِدِينَ فِيها لا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ» (بقره: 162) (در آن [لعنت‏] جاودانه بمانند نه عذابشان كاسته گردد، و نه مهلت يابند)، نه این که می­خواهد این کار انجام شود. این فقط برای این است که تحریض کند و آن­ها را به وادار به ترک کاری کند. این تقریباً طرح مسئله است.
من ابتدا برای روشن شدن این بحث و مسائلی که درباره زبان قرآن مطرح است، باید مسئله مفهوم شناسی و پیشینه بحث را مطرح کنم ولی فرصت برای این بحث خیلی کوتاه است، ما در دانشگاه وقتی درباره زبان قرآن سخن می گوييم، به زحمت در طی دو و سه واحد دانشگاهی در مقطع كارشناسي ارشد می توانیم مطرح می­کنیم. قهراً طبیعی است که اگر من بخواهم این بحث را در یک جلسه کوتاه در حد یک ساعت ارائه دهم اصلاً امکان پذیر نیست. بنابراین برای این که این بحث را به صورت مقدماتی طرح کنیم، ابتدائاً از این مسئله شروع کنیم که قرآن کریم خود در اين باره سخني دارد و آيا سطح سخن گفتن خود را روشن ساخته و جهت گيري پيام­هاي خود را مشخص ساخته است؟
خداوند در سوره ابراهیم می­فرماید: «وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوْمِهِ» ما هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر این که با زبان قوم خود سخن گفتند.
مراد از زبان قوم
درباره این آیه، احتمالات گوناگونی وجود دارد. پرسشی که در آغاز مطرح شده این است که وقتی می گوییم زبان قرآن زبان قوم است، منظور از این زبان قوم بودن چیست؟
1-    ابتدایی­ترین معنا این است که وقتی گفته می شود زبان مردم یعنی آن لغتی که مردم در محاورات و گفتگوی خود از آن استفاده می­کنند. حضرت موسی پیامبر شده است مردم آن قوم مردمی هستند که به زبان عبری سخن می­گویند طبیعتاً موسی خودش هم به زبان عبری سخن می­گوید. پیامبر نمی­تواند با مردم خودش با زبانی غیر از زبان آن مردم سخن بگوید. یعنی باید با عبری صحبت کند. معنایی که برخی از مفسرین از این آیه درباره لسان قوم، استفاده کرده­اند: «وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوْمِهِ» یعنی زبانی که مردم محاوره مي­كند، لغت قوم است خدا و پيامبرانش با لغت آن قوم سخن گفته اند. این معنای اولیه است.
اما این احتمال جای بحث و تأمل دارد. چگونه خداوند به بديهي ترين مسئله پيامبران اشاره كرده است. اين معنا نياز به گفتن نداشت. هر پيامبري با مردم خودش با زبان مادري خود و زباني كه اطرافيان او تكلم مي­كنند سخن گفته است. هر رسول و هر نبی و هر مبلغی اگر می­خواهد صحبت کند با زبانی سخن مي­كند که مخاطبین آن زبان را بفهمند و گرنه سخن گفتن او با ديگران لغو می شود. خیلی طبیعی است وقتی پیامبری درباره زبانی صحبت می­کند بگوییم منظور از لسان قوم لغت قوم است. اين احتمال معنا ندارد. پس یک چنین معنایی از این آیه درست نیست.
2-    معنای دومی که از این آیه استفاده شده و درباره آن احتمال داده شده، این است که این آیه شریفه می­گوید: «وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوْمِهِ» یعنی لسانی که فهم حاصل می شود. آنچه از كلمات که مفهوم و متداول است و مخاطبان آن را مي­فهمند و در آن سطح سخن مي­گويند. «زبان عرف» و سطح فاهمه در سخن گفتن پيامبران رعايت شده است.
مثالی بزنم: فرض کنید یک فیلسوف وقتی که می­خواهد صحبت بکند به دو گونه مي­تواند سخن بگويد. يكي در سطح عامه مردم و يكي در سطح متخصصين. اگر می­خواهد مباحث فلسفی خودش را ارائه دهد و صحبت کند می­تواند با مردمی و مخاطبینی که فلسفه را خوانده اند صحبت می­کند، قهرا با اين گروه با زبان فلسفی سخن مي­گويد و از اصطلاحات فلسفی استفاده مي­کند. يك پزشك با پزشكان اهل اصطلاح با زبان پزشكي و یک ریاضی­دان با دانشمندان و دانش­جویانی که رشته ریاضی می­خوانند یا کسانی که دانشمندان ریاضی هستند از زبان ریاضی استفاده می­کنند. ولی این دانشمندان وقتی در جامعه خودشان صحبت کنند، نمی توانند از آن اصطلاحات و از آن دانش ها در آن سطح صحبت کنند و گرنه ارتباط برقرار نمي­شود و معاني و كلمات آنان به خوبي منتقل نمي­شود لذا اگر به یک پزشک مراجعه می­کنید آن پزشك با آن اصطلاحات صحبت نمی­کند متناسب با متفاهم مخاطب خودش با بیمار خودش صحبت می­کند. آن گونه صحبت می­کند که رابطه بین او و مخاطب برقرار شود.
 در اين صورت مراد از لسان قوم در آيه اين مي­شود، كه پيامبران در بيان معارف ديني با زبان مردم خودشان صحبت می­کنند. یعنی سطح فاهمه و آن درجه ای از درک و بینش و فهمی را که خودشان دارند، استفاده نمي­ كنند، بلكه رعايت مخاطب خودشان را دارند. شاهد بر این معنا و احتمال روایاتی است که از پیامبر و از اهل بیت رسیده است: «انّا معاشر الانبیاء اُمرنا ان نُکَلِمَ بقدر عقولهم» یا در برخی «ان نتکلم بقدر عقولهم» به ما پیامبران این طور فرمان رسیده است که با مردم به اندازه خرد آنان سخن مي­گويند. يعني با آن اندازه­ای از سطح معنا كه آنان درك و دريافت دارند، صحبت کنیم. مسلماً یک مادر وقتی می­خواهد با كودك خود سخن بگويد، بگونه­اي و با مردم دیگر بگونه­ دیگر صحبت مي­کند.
چرا با کودک آن طور صحبت می­کند؟ به خاطر این که کودک درک و دریافتش متفاوت از ديگران است. حال اين مادر اگر بخواهد مخاطبش بفهمد، باید به همان اندازه­ای باشد که از آن اصطلاحات و از آن معلومات و دانش­های او آگاهی دارد؛ و بیشتر از آن را صحبت نمی­کند و گرنه نمي­فهمد.
طبق احتمال دوم، گفته اند که آیه شریفه می خواهد بگوید پیامبران به اندازه سطح فاهمه مخاطبان خودش صحبت می کند. شواهد دیگری به جز روايات بر این احتمال و این معنا داده شده است و از آن جمله، کلماتی است که در آیات قرآن با تعبیر به نزول و فرود آمدن شده و معناي آن تنزل سطح معاني از عالم غيب به عالم شهود و از معاني بلند به سطح فاهمه مردم است.
بر اساس اين احتمال بدانیم وقتی که خداوند آیات خودش را بر پیامبر نازل کرده، و تعبير به فرود آوردن كرده، مرادش از نزول، معنای مکانی نبوده است. يعني اين­که از یک مکان بالایی به یک مکان پایینی این را فرستاده است مسئله مکان نیست. سطح مادی ندارد که بگوییم مثلا از یک جای بالایی آمده تا به پايين رسيده است. مثل کسی که از ماشین می خواهد پیاده شود، عرب می گوید اِنزِل یعنی پایین بیا. معنای نزول قرآن کریم این نيست که از آسمان و مكان مرتفع پايين آمده و نزول پیدا کرده است. اَنزَل یا نَزّل، نزول پیدا کرده است نه معنای مکانی آن بلكه معنای «سطح فهمی» آن مراد است، یعنی این معانی در یک قالبی و در سطحی قرار دارد وقتی برای مخاطبین خواسته القا شود و ارتباط برقرار شود به گونه­ای پایین آمده تا مخاطبین آن کلمات و معانی را بفهمند: «فِي كِتَابٍ مَّكْنُونٍ لَّا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ». قرآن كريم در کتاب مکنون و پوشيده شده ا­ی بوده است. چنان تنزل كرده تا به جايي رسيده كه مردم بتوانند بفهمند و گرنه در آن سطح، تنها براي مطهرون قابل فهم است. پس هدف نزول اين آيات اين بوده كه قابل دسترسي براي همه مردم شود و اين قرينه­اي ديگر براي احتمال دوم است که درباره این آیه داده شده است.
بنابراين معنای دوم این شد که انبیا وقتی می­خواهند حقایق هستی و عالمی از عوالم غیب و مسائلی که با محسوسات سر و کار ندارد را بيان کنند، از مفاهیم و کلماتی استفاده می کنند که متناسب با سطح فاهمه آنها است. وقتی می­خواهد بگوید که خداوند عالم بر هستی و جهان سیطره دارد، نه به صورت مستقيم كه قابل درك مخاطب نيست، بلكه به زباني پوشيده: «وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ» تعبیر می­کند. به کرسی، یعنی صندلی. یعنی صندلی خداوند متعال آنچنان گسترده است که تمام آسمان­ها و زمین را فرا گرفته است، یعنی آن قدرت فرمان روایی و تخت فرمان روایی خداوند چنان فراگير و حاكميت او حاضر است كه جايي از اين عالم نيست كه خدا حضور نداشته باشد. با این تعبیر، حقيقت حضور خدا را بیان می­کند. یا وقتی می­خواهد معنایی را درباره آغاز هستی بگوید و اين كه از کجا اين جهان شروع شده است، سرمنشأ هستی جهان مادی کجاست و چگونه اين جهان شكل گرفته است، می گوید: « وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ ... » می گوید عرشش از آب است. شاید می خواهد بگوید پدیده­های مادی و هستی جهان طبيعت متقوم به آب است و اگر آب نباشد اين جهان زنده و جاندار هم وجود نداشت و لذا تعبير مي­كند كه قدرت و عرش خدا بر روي آب قرار دارد و اگر آبي نباشد، حيات و جانداري هم نخواهد بود. اين تعبير در آيه­اي ديگر هم بيان شده است: « وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْ‏ءٍ حَيٍّ أَ فَلا يُؤْمِنُونَ (انبياء: 30).و هر چيز زنده‏اى را از آب پديد آورديم. آيا [باز هم‏] ايمان نمى‏آورند»؟ طبيعي است كه خداوند اين گونه سخن بگويد. شاید آن وقت خیلی قابل درک و قابل فهم نبود تا این که گفته شود حیات و قوام امروز به آب است. امروز اين مسئله خيلي بديهي شناخته شده و به دنبال حيات در كرات ديگر از راه داشتن آب و يا ماده آب مي­گردند تا از اين طريق به علائم ديگر پي­ببرند.
پس وقتي خداوند مي­گويد: « وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ ... (هود: 7). به نكته­اي علمي و در سطح بالا اشاره مي­كند، اما زبان اين سخن به­هم­پيچيده و غير مستقيم است.امروزه وقتی درباره کرات دیگری صحبت کنند و می خواهند ببینند آیا علائم حیات هست یا نیست؛ می پرسند آیا آن جا آب وجود دارد یا وجود ندارد؟ این جا قرآن کریم می گوید «وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ ... » تعبير به ماء معنايي كنايي از حيات و قدرتي است كه خداوند به اين موجود داده و با این تعبیر و با این زبان صحبت می­کند و می­خواهد یک تعبیری و بیانی را بگوید که متناسب با سطح مخاطبین آن زمان است. این نمونه­اش را در تمثیل­ها و در تشبیه­ها و استعاره­های قرآن کریم فراوان شواهدش را داریم و گاهی بعضی از مفسرین ظاهرگراي ما چون در معانی ظاهری غور کرده­اند، دچار اشتباه شده­اند، یا حتی درباره صفات خداوند متعال به ويژه در صفات خبري خداوند مانند دست و وجه داشتن خدا و آمدن و صف كشيدن خدا با ملائكه و حمل عرش او دچار مشكل شده­اند و زبان اين كتاب را نفهميده و چون نتوانسته اند صفات خبری خداوند متعال را به خوبی دریابند، دچار تشبیه و تجسیم شده اند و آن ها را بر معانی ظاهری گرفته اند. این هم معنای دومی است درباره بحث زبان قرآن می شود.
3-    احتمال ديگر لسان و زبان قوم، ناظر به جهت و موضع زباني اين كتاب است. مراد اين است كه خداوند از چه زباني، امکان معنایابی و معناداری استفاده برده است. قصد او از القاي اين كلمات آيا معرفت بخشی بوده و يا هدفش چيز ديگري بوده. در نتيجه اگر إخبار باشد زباني دارد و اگر انشا باشد زباني دارد. بنابراين احتمال، از جمله لسان قوم زبان عرف مطرح است. به اين معنا كه در همه جا گزاره‌های دینی و قرآنی در سطح فيصله­بخشي و معرفت زايي نيست. گاهي مانند اين است كه وقتي به كسي مي­رسيد سلام مي­كنيد و درباره هوا سخن مي­گويد چقدر گرم است. هوا خيلي سرد شده و از اين سخنان قصد شما خبر دادن نيست باب گفتگو را باز كردن است. طبعا جهت گيري شما در زبان عرف الزاما معرفت بخشي نيست. اين كتاب از موضع فرهنگ و جايگاه معنايي مردم و روش­هاي گوناگون مطرح است. به تعبير ديگر وقتي درباره زبان قرآن از اين جهت سخن گفته مي­شود، جهت‏گيري زبان در مقايسه با دانش­ها و ساحت­هاي زباني سخن گفته مي­شود. از آن جهت كه آيا زبان قرآن: زبان ايمان، يا علم، يا هنر و شعر است. مشكل ساحت‏هايي كه در زبان قرآن مطرح شده است؛ مثل زبان قصه‏هاي قرآن، زبان بيان نكات اعتقادي، زبان احكام كه ناظر به ساحت‏هاي گوناگون فرهنگي و اجتماعي و با سبک ویژه ای بیان شده است.
کسانی که از این ساحت ها استفاده می­برند، مثلاً به این دلیل که آیات معاد ناظر به فهم و ذهن انسان بیان شده، از تعبیرهایی استفاده شده که اولاً جاذبه داشته باشد، و ثانیا، قابل فهم و مناسب با حال و حیات مادی آنان باشد، و گرنه این آیات به معنای عرفی آن است و نه معنای حقيقي.
گفتمان زبان قرآن و لسان قوم
با اين مقدمه و طرح تفسيري از آيه شريفه، بحث زبان قرآن و آن مباحثی که در حوزه زبان شناسی مطرح است با کدام يك از این احتمال­ها سازگار است؟
ترديدي نيست كه احتمال اول مطرح نيست و ما درباره زبان قوم از جهت لغت عربي سخن نمي­گوييم. تنها احتمال دوم و سوم مطرح است.
براي تشخيص مسئله بايد به دغدغه­هاي اين دانش توجه كرد. چرا عالمان اسلامي درباره زبان قرآن سخن مي­گويند؟ بدون شك مشكلات تفسير و نزاع­هاي كلامي در بحث زبان بسيار مهم بوده است.
مشکلات زبان قرآن
 اَهَمِ اين گونه مشكلات كه عامل طرح شدن زبان قرآن مي‏باشند، عبارتند از:
1.      مشكل معنا شناختي مفاهیم خاص قرآنی. یکی از مشکلات فراگیر در فهم مفاهیم خاص، مانند صفات الهي است، كه باعث شده تا ما زبان قرآن را کاوش کنيم؛ به عنوان مثال نسبت دادن مكر، حيله، غضب، ايستادن، ديدن، شنيدن و نشستن به خداوند كه با الفاظ و ابزار حسی مادي صورت مي‏پذيرد، موجب شده است كه بحث زبان قرآن در اين جا مطرح شود.
2.      مسائل جدلی الطرفین: یعنی مشكل مسائل و موضوعاتی که تهافت دروني برخي از مسائل اعتقادي و کلامي دارد و منشأ نزاع­هاي مذهبي شده است. مانند: جبر و اختيار، قضا و قدر و خلق افعال كه علما از آن، به مباحث تناقض القرآن ياد نموده‏اند.[1] از اين قبيل است آن دسته از آياتي كه در شرح حوادث امت­ها، امر و نهی به طبیعت، مانند سخن گفتن با زمین و کوه­ها آمده است؛ که هر گروه و دسته از این آیات سود می­جوید و در برابر نظریه مقابل به دسته­ای از آیات استناد می‌کند، مانند آیات هدایت و ضلالت در برابر آیاتی که اراده و اختیار انسان را مطرح می‌کند.[2]
3.      مشكل تعارض علم و دين: كه براي حلّ آن از طريق گفتمان زباني استفاده شده است. منظور از تعارض، تعارض بين لوازم رواني كشفياتِ علمي با جزئياتِ مسائلي كه در قرآن مطرح شده است؛ مثل کیفیت خلقت انسان، خلقت جهان در شش روز، خلقت آسمان و زمين از دخان و ذكر خصوصيات از آسمان های هفتگانه حركات افلاک و چگونگي آن‏ها. در پاسخ به اين پرسش‏ها راه حل‏هاي مختلفي ذكر شده است كه يكي از اين راه حل‏ها، روش زباني مي‏باشد؛ مثل شمول نگری،[3] تشبيه انگاري، تمثيل گرايي، مجازي بودن، يا نمادين بودن، ناظر به فرهنگ زمانه بودن، یا کلمات قرآن را گزینش پیامبر دانستن.
4.      ساحت‌های زبانی: مشكل ساحت‏هايي كه در زبان قرآن مطرح شده است؛ مثل زبان قصه‏هاي قرآن، زبان بيان نكات اعتقادي، زبان احكام و زبان پيدايش جهان و انسان كه ناظر به ساحت‏هاي گوناگون فرهنگي و اجتماعي و با سبک ویژه­ای بیان شده است.
منظور از بحث زبان قرآن به صورت احتمال دوم و سوم از معنای آيه بر مي­گردد. حالا اگر ما بخواهیم این تعبیر را با بیان دیگری مطرح کنیم، شاید مسئله فرهنگ زباني را مطرح کنیم. می­دانید که قوام معنوی جامعه از فرهنگ شکل می­گیرد. اين فرهنگ که از عادت­ها، باورها و شیوه زندگي و زبان سخن گفتن تشكيل مي­شود و مجموعه­ای را به وجود مي­آورد که اصطلاحاً تعبیر به فرهنگ می­شود. بنابراين تفسير منظور از زبان و لسان فرهنگ قوم است. یعنی خداوند با فرهنگ مردم هر قومی صحبت می کند و قهراً باورها، عقاید، پیش فرض­ها، در اين زبان تأثير دارد. مثلاً قرآن در جايي در توصيف رباخواران در قيامت به نكته­اي اشاره مي­كند: «الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبا لا يَقُومُونَ إِلاَّ كَما يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطانُ مِنَ الْمَسِّ...». (بقره: 75). كسانى كه ربا مى‏خورند، [از گور] برنمى‏خيزند مگر مانند برخاستنِ كسى كه شيطان بر اثر تماس، آشفته‏سَرَش كرده است. جمله: « يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطانُ» معنايش اين است: كسانى كه ربا مى‏خورند روز قيامت برنمى‏خيزند (از قبورشان) مگر مانند كسى كه در اثر تصرفات شيطان ديوانه گشته است. زيرا در اعتقاد مردم آن زمان اين بوده كسي كه ديوانه مي­شود ديو و جن و شيطان او را مس مي­كند، لذا ديو زده و ديوان و مجنون مي­شده است. خوب امروز اين مسئله به صورت علمي روشن شده كه ديوانه در اثر اختلالات روحي و جسمي ديوانه مي­شود و نه جن و ديو و شيطان. اين تشبيه قرآن را كه بياني و زباني براي حقيقتي از عالم آخرت است را به چه حساب تفسير كنيم. وقتي زبان قرآن به عنوان فرهنگ مطرح مي­شود، يعني از مسائل فرهنگ مخاطبان و دانستني­ها و باورهاي آنان سخن گفته و قرآن براي بيان معارف، اين زبان را به كار گرفته است.
باز مثال ديگري براي فهم فرهنگ از عقايد مردم آن عصر بزنم. در آیه 88 سوره اسراء قرآن کریم در بحث تحدی می گوید: «قُل لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَى أَن يَأْتُوا بِمِثْلِ هَذَا الْقُرْآنِ لَا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيرًا». آن جا می­گوید که اگر انس و جن جمع شوند و به هم کمک بدهند و مشارکت کنند که بخواهند مانند قرآن را بیاورند، باز نمی­توانند مانند قرآن را بیاورند. این آیه را بیشتر قرآن پژوهان ما و مفسران، در ذیل بحث اعجاز و بحث تحدی قرآن مطرح کرده­اند، اما زبان شناسان به مسئله دیگری از این آیه توجه کرده­اند، و آن مسئله استفاده کردن از جن در کنار انسان است که چرا قرآن کریم این جا مسئله استمداد از جن را در کنار انسان­ها برای آوردن مانند قرآن استفاده کرده است. در این جا بحث­های بسیاری مطرح شده است. شاید طبیعی­ترین مسئله ای که مطرح شده سخنی است که آقای جواد علی در کتاب: «المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام» مطرح می­کند و می گوید در میان اعراب اعتقادی وجود داشت که سخنوران چیره دست و شاعران زبده کسانی هستند که جن به آنها کمک می­کند تا بتوانند شعرهای ناب و ستودنی بسرایند و اگر شاعران دیگر به آن توانایی نیستند و نمی توانند رقابت با آن شاعران کنند، به این دلیل است که جن به آنان كمك نمي­كند. این قرآن پژوهان دليل استفاده از جن در آيه را اینچنین مطرح کرده­اند که: «قُل لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنسُ وَالْجِنُّ».
خوب در تفسير آيه گفته شده كلام الهي بر اساس مماشات با آن عقاید بوده و توجه به فرهنگی داشته که در میان مخاطبان وجود داشته و لذا اين گونه تحدي كرده است و گرنه مسئله اين حرفها نيست که می­توانند از جن کمک بگیرند. به تعبير ديگر قرآن نمی­خواسته حقیقتی را و معنای معرفت بخشی را بیان بکند، بلكه سخن او و زبان بيان او و جهت گيري او ناظر به فرهنگ و باورهاي آنان بوده است تا بگوید شما اعتقاد دارید که یک چنین شاعرانی با کمک جن چنین کارهایی را انجام می­دهند. كساني كه مي­گويند اين سخن محمد(ص) است و كلام بشر است يا ديگراني به او ياد داده­اند و يا اساطير الاولين است، خوب بیایند درباره نظم و نثری مانند قرآن و همانند قرآن از جن کمک بگیرند و مانند قرآن را بیاورند. یعنی از باب مجادله احسن استفاده کرده است. از باب همراهی با آن فرهنگ، چنین چیزی را بیان کرده است. مسئله را معادل با فرهنگ گرفته­اند. وقتی می­گویند که زبان قرآن چه زبانی است، می­گویند زبان مردم مخاطب این آیات است و از آن فرهنگ برای القاي معانی و معارف خودش استفاده کرده است.
حالا ببینیم چنین نظریه­ای پذیرفتني است؟ من در کتاب «قرآن و فرهنگ زمانه» درباره اين مسئله به تفصيل بحث کرده­ و توضيح داده ام كه زبان قرآن برگرفته از زبان قوم است، اما متأثر از زبان قوم نيست و همچنين زبان قرآن بازتاب فرهنگ زمانه نيست. اين كه گفته شود قرآن در بيان معارف اين امور را پذيرفته و با آن عقايد و باورها سخن گفته به اين معنا است كه متاثر از فرهنگ زمانه است؟ این نظریات را مطرح کرده­ام شما می­توانید این کتاب را ببینید من الآن این جا بنا ندارم وارد این بحث شوم، فقط می­خواستم بگویم وقتی بحث چیستی زبان قرآن مطرح می­شود، بايد ساحت و جهت زبان در بيان اين امور مشخص شود. اين مباحث در میان مفسرین خودمان هم پیشینه­ دارد و نمونه­هایش در تفاسير و حل مشكل اين دسته از آيات بيان شده و شيوه برخورد مفسران متفاوت بوده است. حتی در قرن سوم مثلا همین مسئله: «الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَسِّ در ذیل این آیه به مسئله فرهنگ و عقاید و باورهای مردم اشاره می­کند و به این نکته تکیه می­کند. این بحث در میان معتزله و بخشی از مفسرین ما سابقه دارد که آن ها در ذیل برخی از واژه ها و کلمات و برخی از تمثیلات و تشبیهات قرآنی به این نکته توجه کرده اند که بگویند این کلمات از باب مماشات با عقايد و فرهنگ مردم بوده است.
نمونه ديگری از فرهنگ قوم که خیلی در دوره­ ما بحث انگیز شده، بحث حور­العین است. خداوند متعال وعده بهشت را با در اختيار گرفتن زناني سياه چشم می­دهد: « وَ حُورٌ عِينٌ (22) كَأَمْثالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَكْنُونِ (23) جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ (واقعه: 24) در اين آيات وعده حورالعین و حوران يعني چشم‏درشت براي بهشتيان می­دهد و برای این­ها تصوراتی و اشتباهاتی در معنای حور العین به وجود آمده و تصور کرده اند که خداوند در آن عالم بمثابه زنان عرب به مردان وعده اين چنيني می­دهد یعنی این که به مردان وعده می­دهد زنانی سیاه چشم را برای آن­ها در بهشت قرار می­دهند. خوب اگر به لغت و تفسير و معنای ظاهری گرفته شود، و قيامت را به مثابه دنيا و لذت­هاي مادي و زنبارگي بگيريم، همين معنا قابل قبول است، در حالی که میان مفسرین درباره این کلمه و این معنا جای بحث است و قطعا آن تصویری که امروز برخی از مفسرین ما در این باره معنا کرده اند، اشتباه است و این معنا را نمی­توانیم بپذیریم.
در این بحث با توجه به یک چنین مقدمه ای قهراً چند تا سوال مطرح شده است. اگر زبان قرآن به معنای جهت گیری زبان دین و زبان قرآن است، اولین سوالش این است: آیا زبان قرآن کریم در مقام بيان اين معناست و جهت گيري آن معرفت بخش و ساحت ظاهري دارد، یعنی می­خواهد اخبار کند و از عالمي از سنخ عالم ماده كه در تصور مادي ما شكل گرفته سخن بگويد و يا عالم بعد از مرگ و عالم قيامت به تعبير خود قرآن : «يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ وَ بَرَزُوا لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ (ابراهيم: 48) روزى كه زمين به غير اين زمين، و آسمان­ها [به غير اين آسمان­ها] مبدل گردد، در اين صورت بايد اين دسته از معارف را مناسب و مسانخ چنين عالمي معرفت بخش دانست. یا این زبان، زبان معرفت بخشی ندارد و جنبه­ کارکردی دارد؟ اگر گفته شود معنا دار نیست یعنی این که درباره آن صدق و کذبی هم نمی­شود تصویر کرد که من در بحث خودش مفصل بحث کرده ­ام، و گفته ام زبان قرآن کریم معنا دار است البته مناسب با خود قرآن و معارفي كه بيان كرده است و تفصيل آن را در مباحث بعدي اشاره خواهم كرد. حتی آقای ویتگنشتاین هم که درباره زبان دین قائل شده بود که زبان دین نمی تواند معنا دار باشد از این نظریه خودش برگشت. امروز اکثر فیلسوفان دین که درباره زبان دین و زبان قرآن صحبت می­کنند می گویند: زبان قرآن نه تنها معنادار است، بلکه معرفت بخش هم هست یعنی خبرهایی را که می­دهد حتی آن اخباری را که گاهی به صورت استعاره بیان می کند، مناسب با همان استعاره و تشبيه و تمثيل و يا رمز، معرفتي را القا مي­كند.
رمزي شدن زبان دين
در باب زبان قرآن نظریه نمادین بودن کلام خداوند نيز مطرح است. اين جهت يكي از ابعاد معناي سوم است. زيرا نمادين بودن زبان قرآن، به اين معناست، چون عنصر مجاز و كنايه و استعاره و تمثيل وجود دارد و از آنجا که جمله­ای را نتوان تمام یا بخشی از مفاد آن را در قالب واژه های حقیقی بیان کرد، مجاز، تاویل ناپذیر و نمادین می‌توان نامید. بدون شک برخي از کلمات قران به معناي ظاهري آن قابل تاويل نيست و بايد به معنايی غیر معنای ظاهری حمل کرد و برخي اين نظريه را مساوي با زبان سمبليك دانسته‏اند. نمادها، همانند نشانه‏ها به چيز ديگري وراي خود اشاره مي‏كنند و از آنها الزاماً نمي‏توان قضاياي واقعي و حقيقي و حوادث عيني خارجي به دست آورد. طبق اين نظريه بخشي از آيات قرآن را به مثابه رمز و نماد بايد تأويل کرد. قدم اول در روشن كردن معناي نماد، تميز آن از معناي نشانه است. بدين جهت معرفت بخشي زبان دين كه جهت گيري از معنا را نشان مي­دهد به معناي يك سطحي شدن زبان قرآن نيست؛ برخي از مطالب قرآن بدون ترديد در سطح ظاهري آن قابل تفسير نيست. گاهی آن ها را به صورت رمز بیان می­کند. حتی آن ها هم در جای خودش معنا دار است. به مناسبت نمونه­ای را که در میان مفسرین حداقل این چند قرن مطرح شده است می توانیم مثال بزنيم. اين مثال در قضایای داستان آدم و حوا و مسئله خلافت انسان است که از آیات 30 سوره بقره شروع می­شود و بسیاری از مفسرین ما از آن جمله علامه طباطبائی در تفسیر المیزان وقتی که این آیه را مطرح می­کند، داستان این آيات را به معناي ظاهري آن قبول ندارد. اين آيات به شرح زير است: «وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُوا أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ». قرآن گفتگوی خدا با ملائکه اي را مطرح مي­كند كه به آنان گفت: و چون پروردگار تو به فرشتگان گفت: «من در زمين جانشينى خواهم گماشت»، [فرشتگان‏] گفتند: «آيا در آن كسى را مى‏گمارى كه در آن فساد انگيزد، و خونها بريزد؟ و حال آنكه ما با ستايش تو، [تو را] تنزيه مى‏كنيم و به تقديست مى‏پردازيم.» فرمود: «من چيزى مى‏دانم كه شما نمى‏دانيد.» اين گفتگوی خدا درباره آدم وقتي شگفت انگيز مي­شود كه آدم پا به صحنه مي­گذارد و او با ملائکه هم­سخن مي­شود. وقتی که آن اسماء را خداوند به او تعلیم داده و به او مي­گويد آن را به ملائكه عرضه كن. «ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلَائِكَةِ فَقَالَ أَنبِئُونِي بِأَسْمَاءِ» گفت این اسماء را که من می­دانم شما هم به من بگویید خبر دهید توضیح دهید و ملائکه عاجز شدند و به خدا رو کردند و گفتند: «لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا» ما چیزی از این مسائل نمی­دانیم. و مباحث دیگری را که قرآن در این آیات مطرح می کند.
علامه طباطبائی می­گوید این ها را نباید به معانی ظاهری تفسیر کرد.بنظر نزديك مى‏آيد كه قصه منزل دادن به آدم و همسرش در بهشت، و سپس فرود آوردنش بخاطر خوردن از درخت، بمنزله مثل و نمونه‏اى باشد، كه خداى تعالى وضع آدميان را قبل از نازل شدن به­دنيا، و سعادت و كرامتى كه در منزل قرب و حظيره قدس داشت، و آن دار نعمت و سرور، و انس و نور، و آن رفقاى پاك، و دوستان روحانى، و جوار رب العالمين، كه داشت، به آن مثل مجسم ساخته است.[4] به تعبير ديگر زبان اين قصه و بيان این معانی همه به شكل ظاهري آن نيست و به معنای رمزی هستند یعنی معانی با مفاد لفظ حسي نیستند وقتی قرآن می­گوید که به آدم گفت: «وَلَا تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ» به این درخت نزدیک نشوید منظور این نیست که به این درخت دست نزنید یا آن جایی که می گوید نه منظورش این نبوده است که میوه ای دارد اگر این میوه را بخوری هبوط پیدا می کنی اگر این میوه را خوردی چنين و چنان مي­شود و اتفاقا با خوردن آن ميوه برهنه شدند: «فَأَكَلَا مِنْهَا فَبَدَتْ لَهُمَا سَوْآتُهُمَا.
بدون شك نمي­توان اين كلمات را به معنای ظاهری آن گرفت زيرا این چه میوه ای است که انسان بخورد و با خوردنش بدنش لخت بشود. این معنا ندارد چه میوه ای باید باشد که وقتی که انسان می­خورد باعث هبوطش بشود. این ها معانی رمزی دارند و در قالب رمز این کلمات بیان شده است و لذا شما می­بینید در روایاتی که از اهل بیت درباره شجره ممنوعه رسیده است، بعضی این شجره را به معنای گندم و جو گرفته­اند، ولی در برخی از روایات شجره ممنوعه حرص، حسد، کینه و يا معانی مختلف دیگری است. خوب حرص وحسد که درخت نیست. حسد که میوه نیست یا حرص که میوه نیست. پس معلوم می­شود این كلمات به معانی ظاهری خودشان بیان نمی­شوند و زبان اين كلمات از سنخ سخني نيست كه بين انسان رد و بدل شود و بايد این كلمه­ها رمز و يا تمثيلي باشند.
ما تمثیل ها و رمزها را در زبان عرفی خودمان هم می بینیم. سابق در جاده ها وقتی می­خواستند نشان بدهند که یک خطری رانندگان را تهدید می کند عکس جمجمه­ای را می کشیدند و آن جمجمه را نشان می­دادند. اين جمجمه معنایش این نبود که از این تابلو که رد می­شوید، مواجه با آن می­شوید؛ بلکه منظورشان این بوده که اگر شما با احتیاط حرکت نکنید خطر مرگ و تبديل شدن بدن شما به جمجمه وجود دارد. می بینید که از آن عکس جمجمه تا آن معنایی را که می­خواسته راهنمایی و رانندگی و پلیس نشان دهد که خطر شما را تهدید می کند، خیلی فاصله است. اما اگر زبان اين عكس را تفسير كنيد، خواهيد ديد كه با این زبان معاني ديگر بیان و ادا می­شود که این خطر و تهدید را القا می­کند. قرآن کریم هم گاهی معارف خودش را هر چند با زبانی غیر از زبان متداول استفاده می­کند، از زبان رسمی استفاده نمی­کند؛ اما این زبان به گونه ای است که زبان مستقیم نیستند و نمی­توانند آن معانی مستقیم را بیان کنند، لذا به تعبیر علامه طباطبائی این­ها همه معانی تمثيلي و يا به تعبيري رمزی هستند. پس منافاتی ندارد که معنادار باشد، اما جهت و ساحت زبان، متفاوت از زبان عادي و ظاهري باشد و زبان قرآن و معنایی را از سطح فاهمه برخوردار باشد اما این زبان، زبان ظاهری نباشد و از جهتی معرفت بخش شود.
مثلا گفتگوی خدا با ملائکه را ملاحظه كنيد. در اين گفت­و­گو، ملائکه با خدا در باره آدم مخاصمه­ مي­كردند،و ادعاى شايستگى براى مقام خلافت كرده، و اذعان داشتند كه آدم اين شايستگى را ندارد : «ما كانَ لِي مِنْ عِلْمٍ بِالْمَلَإِ الْأَعْلى‏ إِذْ يَخْتَصِمُونَ».مرا درباره ملإِ اعلى هيچ دانشى نبود آن گاه كه اينان با خدا مخاصمه و نه مجادله مى‏كردند. از نظر علامه به قرينه مطالب سوره بقره: منظور از" ملأ اعلى" گفتگوي بحث انگيز جماعتى از ملائكه است، كه گويا مخاصمه با خدا مي­كردند يا منظور از اختصام، مخاصمه و گفتگوى ملائكه در بين خودشان باشد، نه بين ايشان و خداى سبحان و مراد از مخاصمه آنان همان مطلب خليفه شدن آدم است كه در آيه: «إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً» فرموده است. و گويا مى‏خواهد بفرمايد: من هيچ اطلاعى از مخاصمه ملائكه نداشتم، تا آنكه خداى تعالى آن را در كتابش به من وحى كرد (الميزان، ج‏17، ص: 341).
این سخنان را بايد به حساب زبان قرآن و تعبير اين گفتگوي جدال برانگيز شده گذاشت، وقتی ملائکه از مسائل دیگر مانند خبر از جایگاه و منزلتی را مطرح می­کند که نزاع بر سر آن است که آیا آدم صلاحیت خلیفة اللهی بودن را دارد، یا صلاحیت خلیفة اللهی بودن را ندارد. این­ها می­گویند ما صلاحیت داريم و این انسان به دليل اين كه فساد و خونریزی می­کند، ندارد: «أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ » خداوند به آن­ها پاسخ می­دهد که: انی اعلم ما لا تعلمون» من چیزی می­دانم که شما نمی­دانید، یعنی نمی­گوید که انسان فساد نمی­کند، نمی­گوید انسان خونریزی نمی­کند، بلكه می­گوید این بشر بسا این کار را هم می­کند، اما من یک چیزهایی در گوهر این موجود می­شناسم که ظرفیتش بالاتر از این حرف ها است.چون لازمه اين مقام آنست كه خليفه اسماء را بداند، خداى تعالى از ملائكه از اسماء پرسيد، و آنها اظهار بى اطلاعى كردند، و حتي صلاحيت و قابليت ياد گرفتن را نداشتند و چون از آدم پرسيد، و جواب داد باين وسيله لياقت آدم براى حيازت اين مقام، و عدم لياقت فرشتگان ثابت گرديد. پس می­بینید بيان حقيقتي و موقعيتي از انسان در قالبي از كلمات كه از سويي اعتراض و از سويي مخاصمه و از سويي نافرماني ابليس است، به صورت شگفت انگیز بيان شده و زبان مخصوص دارد. با روشی و شیوه­ای غیر مستقیم در قالب یک گفتگو اين همه مطلب به صورت ديالوگ و در سوره­هاي مختلف بقره، اعراف، طه، شعرا و برخي سوره­هاي ديگر بيان شده است. اين بيان معنايي معرفتي داردكه خليفه قرار دادن تنها به­اين منظور است كه آن خليفه و جانشين با تسبيح و حمد و تقديس زبانى، و وجودي­اش، نمايانگر خدا باشد، هرچند كه زندگى زمينى اجازه چنين نمايشى باو نمي­دهد، در اين ميان مصلحتى براي خليفه شدن بني­آدم است، كه ملائكه قادر بر ايفاي آن نيستند، و نمي­توانند آن را تحمل كنند، ولى اين خليفه زمينى قادر بر تحمل و ايفاى آن است. اين مصلحت بسيار ارزنده و بزرگ است، تا جايي كه مفسده فساد و سفك دماء را جبران مى‏كند. و از سويي جنبه كاركردگرايانه و هشدار به انسان هم دارد. زيرا در ذيل اين آيات معنايي را از دو ضعف انساني يعني دنياخواهي و قدرت طلبي مي­رساند: «هَلْ أَدُلُّكَ عَلى‏ شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْكٍ لا يَبْلى‏؟ فَأَكَلا مِنْها، فَبَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما، وَ طَفِقا يَخْصِفانِ عَلَيْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّه» آخرين عاملى كه باعث زمينى شدن آدم و حوا و كلا انسان شد، و ظاهر شدن اين دو عيب به قرينه‏اى كه فرموده: « فَبَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما». (بر آن شدند كه از برگ­هاى بهشت بر خود بپوشانند)، وَ طَفِقا يَخْصِفانِ عَلَيْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّه» همان عورت آن دو بوده، و معلوم است كه اين دو عضو، مظهر همه تمايلات حيوانى است چون مستلزم غذا خوردن، و نمو و نزاع­هاي بشري در طول تاريخ نيز هستند.
باز من برای این که این مسئله را یک مقداری تفهیم کنم مجبورم که مثال بزنم. مثال­هایی که بتواند زبان برخي از داستانهاي قرآن را روشن كند و مشخص نمايد كه سطح مطالب و قالب بيان اين داستان­هاي شگفت كه مشابه آن در سوره كهف هم ديده مي­شود روشن شود. در این باره مي­توانم به ادبیاتی که نویسندگان ما از زبان تخیل و رمان براي بيان حقايقي استفاده می­کنند، مثال بزنم. مثلا فرض کنید کتاب بینوایان آقای ویکتور هوگو. آیا واقعا قصه ویکتورهوگو یک قصه واقعی است؟ آیا پیامی را که آقای ویکتور هوگو در بینوایان مطرح می­کند تخيلي است و يا حقيقتي را در لابلاي اين داستان بيان مي­كند كه اگر مي­خواست به صورت صريح بگويد نه ماندني مي­شد و نه جذابيت داشت. معلوم است که اين قصه هدفمند است و یک پیام دارد؛ اما در قالب یک داستان بیان می شود. سوال این است که آیا برخي از قصه­های رمزي قرآن كه با ادبياتي مخصوص القا مي­شود، از قبيل اين داستانها است و يا صورت ديگري را ترسيم مي­كند. از نظر ما واقعي و معرفت­زا است اما به معاني ظاهري آن نيست. داستان ويكتورهوگو از قبیل داستان های تخیلی است، هرچند هدفمند و داراي پيام­هاي عالي و مضامين جاوداني است و می­خواهد یک هدف و یک معنا را ترسیم و توصیف بکند. ولی داستان موسی و عیسی و ابراهیم و یونس واقعي است و در خارج اتفاق افتاده زيرا دليلي بر غير آن نيست.
اين ديدگاه در برابر نظر كساني است كه زبان اين داستان­ها را از قبيل رمان و داستان­هاي تخيلي مي­داند، و معتقدند لزومی ندارد که قصه­های قرآن کریم مطابق با واقع باشد هر چند ممكن است از واقعيات بيروني برگرفته باشد و مقداري هم پردازش شده باشد، چون هدف تربیتی و هدایتی دارد. مثلاً محمد احمد خلف الله در کتاب: «الفن القصصي فی القرآن» چنين نظري دارد. کلام او نه درباره همه داستان­های قرآن، بلکه نسبت به برخی از داستان­های قرآن است. چون برخي از اين داستان­ها به معاني ظاهري قابل تفسير نيستند، يا- به نظر ايشان- با واقعيات تاريخي و علمي سازگاري ندارد. اما درباره اين داستان­ها تنها همان تفسيرهاي سنتي است و يا تفسير ديگري ندارد كه نياز به چنين نظريه­اي نشود و یا چون مورخین این قصه را نقل نکرده­اند یا به گونه­اي ديگر نقل كرده، ما بايد از ظاهر كلام قرآن دست برداريم و تاريخي منقول را بركلام وحي ترجيح دهيم. این جا همان جایی است که محل بحث و اختلاف است. ما اعتقاد داریم که آن قصه­های قرآن کریم همه شان معرفت بخش و واقعي­اند و مبتنی بر اخبارات از وقایعی عيني و خارجي هستند که در آن دوران خودشان اتفاق افتاده­اند، ممکن است درباره چگونگی ضبط نام­ها و تفسیر آن­ها صحبت کنیم. ممکن است درباره معانی ای اين اخبارها در میان مفسرین ما اختلاف باشد، اما این که در مقام خبر است، یا در مقام تخیل، اصل در كلام خبري بودن آن­ها است. من این بحث را باز در جای خودش به تفصیل بحث کرده­ام و گفته­ام: قرآن کریم معرفت بخش است و واقعیت دارد.
گفتاري و نوشتاري بودن زبان قرآن
سومين بحث چيستي زبان قرآن، درباره گفتاري و نوشتاري بودن زبان قرآن است. اين بحث چالشی را بوجود آورده از اين جهت که گفته می­شود فاهمه و متفاهم مخاطب قرآن با چه كسي است؟ يعني اين كه قرآن آيا مخاطب خاص داشته در نتيجه با قرائن و اشارات خاص بيان شده و يا متني است كه فرد خاصي را در نظر نگرفته و مخاطب آن همه نسل­ها و عصرها است. این مسئله یکی از مباحث بسیار جدی در میان قرآن پژوهان دوره معاصر براي برون رفت از احكام خاص حقوق زنان و كيفري است. کسانی نادراً در میان قرآن پژوهان و در میان اصولیین گفته­اند: آیا قرآن کریم مخاطبش مردم عصر نزول هستند، یا یکی از مخاطبینش مردم عصر نزول هستند؟ و ما هم مخاطب قرآن هستیم. خطاب قرآن به مخاطبین آن وقت بوده و قهراً نتیجه گرفته­اند، اگر قرآن کریم مخاطبش آن­ها هستند. پس قيود و اشارات و عهد كلامي هم ناظر به آنان است. از سوي ديگر اگر قرآن گفتاری است، گفتارش متناسب با نيازها و مناسبات احوال آنان بوده است.
بنابراين، باید دید مراد آنان از گفتاري بودن قرآن چيست و آنان از اين نظريه چه هدفي را دنبال مي­كنند و چه می­فهمیده­اند، در اين باره سه صورت در باب گفتاري بودن قرآن فرض مي­شود، همان معنایی را که آن ها می فهمیدند معیار و ملاک فهم برای مردم بوده است. به­عبارت ديگر گفتاری بودن را به سه شکل می­توان به تصویر کشید:
1. صحبت کردن و سخن گوینده به مخاطب به گونه­ای باشد که فضای جلسه را ترسیم کند؛ یعنی خطابه­ها و اشخاص مشخص باشند، نكات و مطالب بگونه­اي است كه تنها آنان اين مطالب را مي­فهمند و سخنران با اشاره به مخاطبان و از زبان عهد و اشاره و قرائن حالی و مقامی، از آنان چيزهايي مي­خواهد و يا به چيزهايي اشاره مي­كند. مثلاً در خطاب به مشرکان، منافقان، مسلمانان، اهل­کتاب هستند كه مسائل آنان را بازگو مي­كند و خطاب به آنان خطاب خاص است.
2. اما فرض ديگر مشافهه اين است كه سخنران هرچند مخاطبان را در نظر مي­گيرد و به اشاره و مثل و ادبيات از زبان آنان استفاده مي­كند، اما صحبت کردن به گونه­ای است که موقعیت مخاطب را در نظر مي­گیرد، اما قیودی را می­آورد که هم برای مخاطب و هم برای دیگران که ممکن است آن را بشنوند، مفید باشد.
3. دسته ديگر از فرض مشافهه صورتي است كه سخنران توجه دارد كه مخاطب او كيست و ادبياتش چيست و مسائل و مشكلاتي دارد كه بسا خاص آنان است، اما در هنگام صحبت کردن به گونه­ای كلمات را ادا مي­كند، كه اگر ديگراني خارج از آن محفل و يا زمان بشنوند براي آنان نيز قابل فهم باشد، گويي سخنراني است که می­داند هم­زمان کلام او در سراسر دنيا پخش و پیاده می­شود و مردم دیگر هم می­شنوند و می­بینند. در آن صورت سخنران قرائن خاص دارد، اما توجه به مخاطبان بيرون هم دارد و گاهي از الفاظ و كلماتي استفاده مي­كند كه شكل محلي و منطقه­اي و تاريخي ندارد.
این حرف سابقه قبل دارد. آقایی به نام امین الخولی( از اساتید با واسطه ابوزید) شخصیتی است که در این زمینه به مناسبت نقد تفسير علمي به اين نكته كه مخاطبان قرآن اين مطالب علمي كه شما از آيات قرآن استنباط مي­كنيد، اشاره کرده است و می خواسته با اين بحث، تفسیر علمی و اعجاز علمی را نفي كند. او می­گوید قرآن کریم مخاطبش مردم آن وقت هستند. بنابراین اگر مردم صحابه و تابعین این آیات را آن طور می­فهمیدند، ما نمی­توانیم جور دیگری بفهمیم. من برخلاف اين نظر مبنایم این است که قرآن کریم یک مخاطب مستمر دارد یعنی آن­ها به اندازه فهم و درک خودشان مخاطب قرآن هستند و ما به اندازه فهم و درک خودمان مخاطب قران هستیم؛ چون وحی و کلام الهی براي همه انسان ها و در همه نسل­ها آمده است و آیندگان همان اندازه مخاطب اين كتاب هستند كه گذشتگان مخاطب آن بوده­اند و هركدام به اندازه دانش و فهم خودشان مخاطب آن هستند و تعبیری را که سهروردی مطرح می­کند در بحث فهم و قرائت قرآن درست است: «اقرءوا القرآن کَانّه نزل فی شأنک». قرآن را آن طور بخوانيد که گويا اين كتاب براي شما نازل شده و فکر کن مخاطبش تو هستی و در شأن تو آمده است. نباید بگویی که مردم آن موقع فاکهه را نمی­فهمید ابر را نمی فهمید فاطر را نمی­فهمید، آن لغت را نمی­فهمید. این معنا را نمی­فهمید، آن طور نمی­فهمید. خوب همه صحابه در یک سطح نبودند. صحابه پيامبر به لحاظ حضور در كنار پيامبر و سابقه اسلام و جديت در فهم كتاب داراي درجات بوده­اند. آن كسي كه جديد الاسلام بود هم صحابه بود و علی كه 23 سال در كنار پيامبر در سفر و حضر بود، هم در میان آن­ها وجود داشت. آن اعرابی هم وجود داشت که هیچ چیز را تشخیص نمی­داد. مگر مي­توان فهم كلام الهي را در ميان صحابه معيار قرار داد، با آنكه همه آنان در یک سطح نبودند؟ مخاطبان قرآن داراي یک فهم که نبودند، همان طور که عرض فهم­های آن­ها به یک ترتیب نبود، در یک طول هم این فهم دارای درجاتی و مراتبي بوده است. قرآن کریم همان طور که آن­ها مخاطبش هستند، ما هم مخاطبش هستیم. قهراً اگر یک چیزی را در بحث زبان قرآن کریم گفتیم. این مبنا مطرح می­شود که وقتی ما سطح فهم را مطرح می­کنیم، نباید سطح فهم و دریافت را فقط محدود به مردم آن وقت بدانیم و اگر آن­ها مسئله­اي را نمي­فهميدند و يا بد می­فهمیدند. مثلا زمین كروي است و بر اساس آن به آياتي مانند: «الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِراشاً وَ السَّماءَ بِناءً وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماء». (بقره: 22) فکر می کردند كه پس قرآن زمين را بمانند فرشي گسترده آفريده و تفسير كرده، زيرا نظريه هیئت بطلمیوسی اين گونه مي­دانسته و امروز مفسريني كه كرويت را امري بديهي مي­داند، اين آيه را بگونه­اي ديگر تفسير مي­كنند و مي­گويند با اين كه خدا زمين را كروي آفريده، اما بگونه­اي قرار داده كه دشت داشته باشد و همه كوه و كمر نباشد و امكان كشاورزي و فعاليت باشد. اين مشكل قرآن نيست، مشكل مفسر است كه چه دانشي دارد و چگونه فکر می­کند كه منظومه محوری است و يا زمين پوست پیازی است.
بنابراین آن­ها از آیاتی که در باب ­رسیده تفسيري مثل ابن عباس ارائه داده و مفسرين بعدي معنايي دیگر و دليل بر اين نيست كه مراد الهي همان فهم ابن عباس و ابن مسعود و بعد تابعين مثل قتاده و ضحاك و مجاهد است. پس اين كه بگوییم ملاک فهم، آن­ها هستند، قابل قبول نیست. ما امروز بر اساس لغت و قرائن كلام و قواعد تفسير آيه را بر اساس فهم خودمان تفسير مي­كنيم و احتیاجی نیست كه فهم آنان را معيار قرار دهيم؛ به اين دليل كه آنان مخاطب اوليه قرآن بوده­اند. نیازی نداریم بگوییم که چون مردم آن زمان، درک و دریافتی كه از مسائل هستي مانند آسمان و زمین داشته و آيات سبع سموات و پيدايش جهان و آفرينش انسان داشته اند، ماهم بر اساس آن فهم اين دسته از آيات را بفهميم. خوب آنان حتي در درك آيات توحيد و جبر و اختيار كه جنبه زماني نداشته معياري براي فهم نيستند، تا چه رسد به فهم اموري از اين قبيل.
پس اين كه بگوييم قرآن در خطاب به صحابه بوده و مناسبات و دانش­ آنان معيار بوده و فهمی از این آیات یعنی معنایی که مخاطب مي­فهميده معيار است، نه چنین چیزی نیست ما می­توانیم بگوییم که قرآن کریم مخاطبش همه مردم در طول تاریخ است. اتفاقا قرآن کریم به این دغدغه محتمل توجه کرده و می­خواسته بگوید این مخاطبین نیستند که تعیین کننده بیان ما هستند،  فرستاننده وحي دانشي فراتر از مخاطبان داشته و با دانش و بينش خود اين آيات را نازل كرده است: «قُلْ أَنزَلَهُ الَّذِي يَعْلَمُ السِّرَّ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ بگو قرآن را کسی نازل کرده که سر آسمان و زمین ها را می­داند. او می­دانسته كه زمين كروي است و می فهمیده كه روابط جهان و سيارات چگونه است. هرچند در بيان مطالب فهم و دانش مخاطبان آن عصر را در نظر گرفته و متناسب با مخاطبان آن روز و امروز با تعبیرهای مختلف بیان کرده است.
جمع بندی نهایی
پس اگر بخواهیم تا این جا بحث را در روال خودش جمع­بندي کنیم، اولا به دنبال پاسخ به اين سئوال بوديم كه بفهيم زبان قرآن چه زبانی است؟ گفتيم كه زبان قرآن زبان معرفت بخش و فيصله بخش است. در اين زبان سطوح معناي متفاوتي ميان احكام، عقايد و داستان­هاي قرآن وجود دارد و خود داستان­ها يك دست نيست؛ داستان خليفه شدن آدم و يا داستان ملاقات با عبدي از عباد ما (خضر) و موسي و سليمان و بلقيس و ذوالقرنين با داستان­هاي ديگر يكنواخت نيست.
دوم مسئله جایگاه این زبان قرآن و هدف از اين بحث و پاسخ به شبهات نظارت دارد كه در اين قسمت به معناداري قرآن و حقيقي بودن كلام و اهداف اين شيوه از بيان و زبان به ويژه در مسائل غيبي و عالم آخرت با اهداف كاركردي اشاره مي­كند.
درباره زبان گفتاري و نوشتاري هم اينجانب هرچند قائل به گفتاري بودن هستم، اما نه از سنخ نظرياتي كه قرآن را از دلالت خارج كند و يا تاريخ­مندي را به پيام­هاي قرآن مرتبط سازد. تاريخ­مندي واقعيت هر زبان است، هرچند اين زبان دين و قرآن باشد، اما تاريخ­مندي براي اين است كه فضا و اسباب نزول آيات را بشناسيم، نه اين كه دلالت آيات را محدود به مخاطبان آن عصر كنيم. البته در این زمینه مباحث بسیاری مطرح است مثل زبان قدسی قرآن و بحث زبان علمی قرآن و تقسیم بندی­هاي آن كه من در یک جمع بندی نهایی باید عرض کنم: قرآن دارای سطوح مختلف معنايي است. قرآن مشتمل بر لايه­ها و ظواهر و بطون است. یعنی نمی­شود سطح معنایی قرآن را در آیات الاحکام با معارف غیبی در یک دسته گرفت، یا در قصه­ها سطح معنایی­اش را با مباحث اخلاقی یکی گرفت. باید قرآن کریم را دارای سطوح و لایه­های مختلف گرفت و هر کدام را متناسب با آن موضوعات معنا كرد. بيان قرآن در توصيف اسماي الهي در سوره حشر و توحيد و حديد با بيان آن در سوره لقمان و مواعظ او به فرزندش يكسان نيست. چنانچه خود زبان عرف در جايي كه با زبان شعر و يا حماسه و عاطفه سخن مي­گويد با آنجاكه مطلبي علمي را بيان مي­كند، يكسان نيست. نمی­شود زبان عرف همه جا به یک گونه باشد. این تقریبا جمع­بندی من از نظریه خودم درباره زبان قرآن است. ان شاء الله اگر فرصتی به وجود آید، در این باره بازهم توضیحاتی بیشتری هم خواهم داد. ممکن است شنوندگان محترم سوالات و اشکالاتی نسبت به صحبت این جانب داشته باشند که من در خدمت هستم. و السلام علیکم و رحمت الله و برکاته
پاسخ به سئوالات حضار
سئوال: منظور از تفسير مقاصدي چيست و ارتباط آن با زبان قرآن كدام است؟
جواب: ما وقتی که یک لغت را مد نظر قرار می­دهیم، یک بار درباره مفهوم یک لغت صحبت می­کنیم، یک بار درباره مصداقش صحبت می­کنیم. درباره مفهوم هم یک مفهوم متداول و مرتکز صحبت می­کنیم. من یک مثالی بزنم شاید این مسئله بیشتر روشن شود: مثلا کلمه قلم در آيه: «ن و القلم» مراد از اين قلم چیست؟ شما می­گویید قلم چیزی است که می­نویسند. من اگر مثال بزنم مي­گویم خودکار. شما می­گویید خودنويس و ديگري ماژيك در حالي كه قلم يك مفهوم دارد يعني چيزي كه با آن می­نویسند، اما خودکار يك مصداق است كه بسا در تاريخي اين وسيله رايج آن مفهوم بوده است. مثل برده و عبد در كلمه رقبه در تحرير رقبه كه در تفسير از یک مفهوم خاص می­گیرید. حال اگر بگویم قلم امروز متنوع شده است و به شکل­های مختلفی در آمده است ولی وقتی که مردم عرب جاهلی قلم استفاده می کردند فقط از یک چیزی مانند پر استفاده می کردند که یک صورت بیشتر نداشته است، اين دليل بر محدوديت معناي قلم و فهم مراد نيست. لذا كسي نمي­تواند معناي لوح و قلم در آيات را بر معناي ارتكازي و مصداقي آن زمان محدود کند. از اين مرحله كه بگذريم مسئله روح معنا و حقيقت كلام هم مطرح است. گاه شم التفسيري اقتضا مي­كند كه به ظاهر كلام بسنده نشود و با قرائن به روح معنا و مقصد كلام بويژه در احكام و معارف توجه بشود، در اين صورت اصطیاد از كلام با رعايت قواعد تفسير بسيار مهم است. مثلا در همین مثال قلم می­گویید آن چیزی که با آن می­نویسند یعنی فهم خودتان را در لغت دخالت می­دهید. اما اگر در لغت نگاه کنید در کتاب العین قلم را نگاه کنید می­گفتند پري بوده که به مركبی می­زده اند اصلا تعیین مصداق می­کردند. قلم را معنای خاص می­گرفتند. امروز شما قلم نوری را از اقسام قلم­ها مي­گيريد با اين كه وجودش كاملا متفاوت از قلم است. دیگر اصلا نه آن قلم است نه دوات است و نه آن مرکب است و نه آن نوشتن. هیچ کدام از آن مقوله ها نیست اما شما می­گویید قلم. حال کلمات بسیاری در قرآن کریم استعمال شده، که عرب آن وقت در ذهن خودش وقتی می گفته لوح، وقتی می گفته کرسی، وقتی می گفته عرش، يا میزان به معاني و صورت­هايي خاص مرتكز مي­شده است. وقتی صحبت می­کرده، همه معانی بیشتر در ذهنش می رفته وقتی می گفته ترازو چه ترازویی در ذهنش بوده است و امروز که ترازوی دیجیتال آمده، به ظاهر ابزار آن روز دیگر ترازو نیست. لذا بین آن چیزی که در زبان آن ها ارتکاز داشته با آن چيزي كه امروز از مفهوم و مصداق مرتكز شده، تفاوت است و اينجاست كه تفسير مقاصدي به كمك مفسر امروز می­آيد و بین مفهوم و مصداق ارتباط برقرار می­كند و آن کلمه را تجرید می­کند  ولذا ما نباید فریب آن معانی فقط لغوی را در آن معانی مصداقی اش بخوریم.
سوال: آيا به اين معنا است كه قرآن به زبان تمثيل است؟
من تعبیر به تمثیل نکرده­ام. البته در قرآن گاهي از تمثيل با لفظ و بدون لفظ هم استفاده مي­كند. من در داستان خلقت آدم تعبیر به رمز کردم، چون فرق است بین رمز و تمثیل. در تمثيل واقعيتي نيست و فقط از باب تقريب به ذهن است. اما در رمز واقعيت است، اما زبان آن مخصوص است. قابل كشف است، بايد از خود قرآن رمز آن را كشف كرد. ببینید من مثالی می­زنم درک فیلم، یا سریال. مثلا فرض کنید در یک سریال یک صحنه­ای را نشان می ­دهد که گریه آور است. اگر کسی در یک جلسه آن فيلم و سريال را ببيند بسا از آن صحنه متأثر شود در حالي كه واقعيت ندارد و كارگردان اين صحنه را چيده كه گريه آور باشد یا خنده­اش بگیرد. در اينجا دو جور می­توانیم تفسیر کنیم، یکی این که گریه یا خنده می­کند و آن را به حساب واقعيت مي­گذاريم و يكي اين كه حادثه مثالي است و واقعیتی ندارد و اين کارگردان است كه پيامي و هدفي داشته و بر اساس آن صحنه­سازي كرده است، تا مخاطب خودش را تحت تاثیر قرار بدهد. لذا بايد ميان قصه­هاي واقعي و تمثيلي فرق گذاشت. اگر همین­جا بگوید کارگردان این طور کرده خنده­اش می­گیرد. می­گوید من هم می­دانم. لذا روی جزئیاتش تکیه نمی­کند. آن چیزی که امروز در بحث زبان قرآن مطرح می­شود. تعبیر به فیصله بخش بودن قرآن ناظر به همين مسئله است. اين که می­گویند ما به ازای عینی و خارجی و واقعی دارد یا ندارد؟ فرقش این است که اگر ما به ازای خارجی و واقعیت داشته باشد، مردم با آن یک گونه برخورد می­کنند و اگر نداشته باشد، یک گونه دیگر برخورد می­کنند. در قضایا و داستان­هایی که قرآن نقل می­کند اگر واقعیت نداشته باشد گويي بر امر خيالي و توهمي واكنش نشان داده شده است. در حالي كه اگر واقعي باشد، بر امر عيني متمركز مي­شوند. یک مثال بزنم. در سوره قلم قرآن به پیامبر می­خواهد یک چیزی را یاد آوری کند. پیامبر در اوایل بعثت خیلی تحت فشار و سختي از ناحيه مشركان قريش بودند و گاهی به گونه­ای بود که ایشان را خیلی تحت تاثیر قرار می­داد آن جا می­گوید: «وَلَا تَكُن كَصَاحِبِ الْحُوتِ إِذْ نَادَى وَهُوَ مَكْظُومٌ».پس در [امتثال‏] حكم پروردگارت شكيبايى ورز، و مانند همدم ماهى [يونس‏] مباش، آن گاه كه اندوه‏زده ندا درداد. این صاحب حوت می­دانید چه کسی است؟ حضرت یونس است. به­ پيامبر مي­گويد مانند صاحب حوت نباشد كه از قوم خود گريزان بود. آيا قصه صاحب حوت واقعي بود يا خيالي و صحنه سازي؟ این جا حتی قرآن دلش نمی­خواهد اسمش را ببرد. یک جای دیگر هم همین زبان را دارد می­گوید: «وَذَا النُّونِ إِذ ذَّهَبَ مُغَاضِبًا» این جا واقعا اگر پیامبر بداند که این داستانی غير واقعي است، آيا از آن پند و عبرت مي­گيرد؟ برای پیغمبر اصلا معنا دارد؟ مثل او نبودن در فرضی است که آن فرد واقعیت داشته باشد. آن داستان هم واقعیت داشته باشد اگر واقعیت نداشته باشد نمی­تواند بگوید كَصَاحِبِ الْحُوتِ. مثل این است که بگویم مثل فلانی نباش که در فلان داستان است می­گویند آقا او که نبود فیلم بود. لذا می­گویم ممکن است در تمثیل­ها واقعیت نمایی شده باشد و اثر بگذارد، اما اثرشان عمومی اجتماعی و دائمی نیستند، می­توانند باشند و اثر بگذارند منکر نیستم، اما می­خواهم بگویم وقتی وحی بیاید مسلما اگر بخواهد اثر جاویدان برای مخاطبین خودش داشته باشد، حتما باید اشاره به اموری واقعي بکند و ما به ازای عینی و خارجی هم داشته باشد.
خداوند ما را مأنوس و عامل به قران بگرداند. و السلام عليكم و رحمة الله بركاته.

 یادداشت ها:
. [1] کتاب های زيادی در این باره نوشته شده که به عنوان نمونه می‌توان از کتاب تنزیه القرآن عن المطاعن، قاضی عبدالجبار همدانی (م 415)، المغنی فی ابواب التوحید، رد کتاب «الدامغ» ابن راوندی از ابو علی جُبایی(م303)، دعوی التناقض بین نصوص القرآن، عبدالجبار شراره، نقض المطاعن محمد احمد عرفه، الدفاع عن القرآن ضد منتقدیه عبدالرحمن بدوی، شبهات و ردود، محمد هادی معرفت و قرآن و فرهنگ زمانه این جانب، یاد کرد.
[2] . مثل این آیات شریفه: ثُمَّ اسْتَوى‏ إِلَى السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا أَتَيْنا طائِعِينَ. (فصلت:11). إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَة عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً(احزاب:72) .    
[3] . در باره شمول نگری به عنوان راه حلی به اشکال تفسیری در تفسیر دسته ای از آیات قرآن ر. ک مقاله: شمول پذیری معنا در قرآن کریم از اینجانب درکتاب یادنامه فقیه ربانی، میرزا علی فلسفی،( مجموعه مقالات بزرگداشت) ص 631-681. به کوشش جمعی از فضلای خراسان، مؤسسه معارف اسلامی امام رضا، 1386.
[4] . و بالجملة يشبه أن تكون هذه القصة التي قصها الله تعالى من إسكان آدم و زوجته الجنة، ثم إهباطهما لأكل الشجرة كالمثل يمثل به ما كان الإنسان فيه قبل نزوله إلى الدنيا من السعادة و الكرامة بسكونه حظيرة القدس، و منزل الرفعة و القرب، و دار نعمة و سرور، و أنس و نور، و رفقاء طاهرين، و أخلاء روحانيين، و جوار رب العالمين. (الميزان في تفسير القرآن، ج‏1، ص: 132).

Image

فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ

 

پس بشارت ده به آن بندگان من كه به سخن گوش فرا مى‏ دهند و بهترين آن را پيروى مى كنند

مجمع مدرسین و محققین حوزه علمیه قم