Please make sure that, your allow_url_fopen or cURL is enabled. Also, make sure your API key and location is correct. Verify your location from here https://openweathermap.org/find

مخاطرات راه سوم (روشنفکری دینی)

مخاطرات راه سوم (روشنفکری دینی)

دکتر داوود فیرحی
اعتماد: روشنفکری دینی یا نواندیشی دینی یا دین‌اندیشی متجدد، با همه اختلافاتی که می‌توان میان این سه عنوان قائل شد، یکی از مهم‌ترین و اثرگذارترین جریان‌های فکری در ایران معاصر است. این جریان فکری درست یا غلط و خوب یا بد، به ویژه در سال‌های پس از انقلاب بسیار اثرگذار بوده و مباحث گوناگون و واکنش‌های متفاوتی را در محافل فکری برانگیخته است. داود فیرحی، استاد شناخته شده علوم سیاسی دانشگاه تهران و پژوهشگر حوزه اندیشه سیاسی در گفتار پیش‌رو ضمن اشاره به پیشینه و دستاوردهای روشنفکری دینی، به مخاطرات و غفلت‌های این جریان از منظر اندیشه فقهی می‌پردازد. روزنامه اعتماد و به تبع صفحه اندیشه، به مصداق آیه شریفه «به سخن گوش فرا می‌دهند و بهترین آن را پیروی می‌کنند؛ اینانند که خدای‌شان راه نموده و اینانند همان خردمندان» (سوره زمر، آیه ۱۸، ترجمه فولادوند) با رعایت انصاف به بازتاب دیدگاه‌ها و اندیشه‌های متفاوت می‌پردازد و ضمن دفاع از آزادی بیان این فرصت را برای همه منتقدان فراهم می‌کند که به طرح دیدگاه‌ها و نظرات استدلالی و با منطق و دلیل خود بپردازند.
 صورت‌بندی کلی بحث چنین است؛ یعنی نخست به تعریف، ضرورت، دستاوردهای روشنفکری دینی می‌پردازم و سپس به پیش‌فرض‌ها و مخاطرات مباحثی که روشنفکری دینی مطرح کرده خواهم پرداخت و در پایان بحث را اشاره به بحران امروز و روشنفکری دینی به پایان خواهم برد.
 پیشینه روشنفکری دینی
چهار جریان فکری سازنده مربع تاریخ فکر معاصر ما هستند که عبارتند از:
۱- جریان داخل دولت، ۲- جریان روشنفکری به معنای خاص، ۳- جریان مذهبی و نیروهای مذهبی و ۴- روشنفکری دینی. در بحث کنونی به جریان چهارم یعنی روشنفکری دینی خواهم پرداخت. روشنفکری دینی به عنوان یک جریان فکری به تدریج از درون فعل و انفعالات جهان اسلام در دو قرن گذشته شکل گرفته و در ایران به‌ویژه از دوره ناصری به یکی از تعیین‌کننده‌ترین نیروهای پیشران اصلاح دین، سیاست و اجتماع بدل شده است. ریشه این جریان را می‌توان به قبل از سید جمال‌الدین بازگرداند و در درون دولت به شخصیت‌هایی چون میرزا فرخ‌خان، قائم‌مقام فراهانی، امیرکبیر، مستشارالدوله و... اشاره کرد. امروز این جریان مشهور به راه سوم است که مفاهیم و هندسه خاصی را تولید کرده است. به طور خلاصه این جریان یکی از تاثیرگذارترین جریان‌های فکری ۱۵۰ سال اخیر است. مهم‌ترین و اصلی‌ترین مفاهیمی که روشنفکری دینی تولید کرده است را می‌توان در موارد ذیل خلاصه کرد:
۱- تفکیک میان سنت و دین: در ادبیات تاریخ فکر اروپایی همیشه تلاش می‌شد که دین را مساوی سنت قرار دهند. در ادبیات روشنفکری دینی ما شاهد این تفکیک بسیار مهم میان سنت و دین هستیم.
۲- تفکیک میان تجدد و غرب یا میان نوگرایی و غرب‌گرایی یا میان مدرنیسم و غرب‌گرایی که روشنفکری دینی هم آغازگر و هم توسعه‌دهنده آن بود.
۳- تلاش بسیار مهم برای پیوند دین و تجدد.
من در بحث کنونی باتوجه به تخصص و علاقه‌مندی خودم یعنی اندیشه سیاسی، خواهم کوشید این وجه سوم را بیشتر در حوزه حکمرانی جدید مورد بحث قرار دهم. این سه وجه یا تلاش دستاوردهای مهمی را ایجاد کرده‌اند.
 دستاوردهای روشنفکری دینی
۱- نقد به وضع موجود دینداری: روشنفکری دینی تلاش کرد که دینداری را که تا حد زیادی در خود فرو رفته و دچار انزوا و «گتو»شدگی شده بود را به تحرک وادارد. یعنی نقد به نهاد دین و به ویژه نهاد روحانیت از دستاوردهای خوب روشنفکری دینی است.
۲- نقد پیش‌فرض‌های علوم دینی و علوم حوزوی: روشنفکری دینی احکام و گزاره‌های دینی را مورد انتقاد قرار داد و محک‌های دقیقی زد.
۳- طرح دوگانه ملازمه استبداد دینی و استبداد سیاسی: یعنی روشنفکری دینی برای اولین بار مواجه شد که اگر در جامعه شاهد استبداد سیاسی باشیم، پیوندی با چیزی در درون حوزه‌های دینی دارد. در نتیجه روشنفکری دینی توجه جامعه را به ضرورت اصلاح دین به عنوان مقدمه اصلاح سیاست، معطوف ساخت.
۴- نقد دو سویه بنیادگرایی دینی و سکولاریسم رادیکال.
۵- تلاش برای یافتن معیار کارآمدی و ارزیابی احکام و گزاره‌های دینی: روشنفکری دینی براساس این معیار کارآمدی، برای اولین بار دوگانه مشروعیت و مقبولیت اجتماعی یا کارآمدی را مورد نقد قرار داد و ایده بسیار مهمی را مطرح کرد و نشان داد که بالاخره درخت را باید از میوه‌اش شناخت و در نتیجه نظریه‌های مذهبی را وارد رقابت در حوزه کارآمدی کرد.
۶- قداست‌زدایی از ادبیات دینی و نهادهای دینی و طرح نوعی پاسخ طلبی از نهادهای دینی: روشنفکری نشان داد که نهادهای دینی باید به دردهای اجتماعی و انتظارات سیاسی پاسخ دهند و مسوولیت‌پذیر باشند.
۷- نقد دین از دیدگاه حقوق و اخلاق: این نکته به نظر من پاشنه‌آشیل روشنفکری دینی است.
 مخاطرات و غفلت‌های روشنفکری دینی
روشنفکری دینی در نقد پیش‌فرض‌های گزاره‌های دینی موفق بود اما پیش‌فرض‌های خودش را کمتر مورد توجه و نقد قرار داده است. این امر سبب شده که امروز با برخی از بحران‌ها مواجه شویم که شاید راه‌حلش در تذکرات و نقدهای حاضر باشد. بنابراین در بخش دوم بحث حاضر می‌کوشم به پیش‌فرض‌ها و مخاطرات تامل‌برانگیز روشنفکری دینی بپردازم. در ادبیات فقهی گفته می‌شود که کسی که از امری سودی می‌برد، باید زیانش را نیز قبول کند. این استقبال و قرب و عظمت روشنفکری دینی داشت و هنوز هم دارد، به تلاش‌ها و راهگشایی‌های آن بازمی‌گردد. اما این راهگشایی‌ها گاهی انسدادهایی را نیز فراهم کرده است که در ادامه به آنها خواهم پرداخت.
چند غفلت اساسی روشنفکری دینی
از زوایه بحث‌های فقهی
روشنفکری دینی به درستی در میانه دو دنیای سنت و تجدد یا مذهب و سکولاریسم قرار دارد، یعنی هم می‌تواند چوب دو سر طلا باشد و هم عکس آن. روشنفکری آن‌قدر غرق جدال با سکولارها و ماتریالیست‌ها از یک‌سو و نیروهای حوزوی و سنتی شد که از بازسازی سامانه گفتمانی خودش غفلت کرده است.
۱- خطای تعمیم: با نظر به تاریخ زندگی مسلمانی درمی‌یابیم که ما میراث‌دار تقسیم‌بندی علوم از یونان هستیم. یونانیان علوم را به نظری و عملی یا فرونسیس و تخنه تقسیم می‌کردند و می‌گفتند فلسفه یا حکمت عملی زندگی عملی مردم را اداره می‌کند. مسلمانان فقه را جایگزین علوم عملی یونانیان کرده بودند. در نتیجه دانش فقه از ابتدای ظهور اسلام به‌طور سنتی رونق گرفت و مسوولیت اداره جامعه و حکمرانی در همه حوزه‌ها به‌خصوص در حوزه سیاسی را به عهده گرفت. طبیعی است که دانش فقه خبط و خطاهای زیادی داشت. یکی از آنها چالش‌هایی بود که در مواجهه با حکمرانی جدید پیدا کرد که از درون آن یک‌سری گزاره‌های رادیکال ضدحقوق و ضدتجدد درآمد. روشنفکری دینی باتوجه به این خطاها و حواشی دستگاه فقه از احکام فقیهان به نفی اساس فقه کشیده شد. این در حالی است که از درون فلسفه هم خبط و خطاهای زیادی مثل جامعه بسته، فاشیسم، نازیسم، کمونیسم و کاپیتالیسم درآمده، اما هیچ‌کس خطاهای فلاسفه را به پای خود فلسفه نگذاشته است. در حالی که روشنفکری دینی ما این تعمیم را صورت داد.
۲- خطای تفکیک: روشنفکری دینی برای اولین‌بار قضاوت خاصی راجع به فقه کرد و گفت فقه منحصر به تکالیف است و فقه را در مقابل حقوق قرار داد. به عبارت دیگر گفت فقه حقوق را می‌خورد یا خورده است. در حالی که با نظر به ساختار دانش فقه و تجربه تاریخی آن، درمی‌یابیم که چنین نیست. در دسته‌بندی درونی فقه، آن را به عبادات و معاملات به معنی الاعم تقسیم می‌کنیم یا به عبادات، معاملات و سیاسات تقسیم می‌کنیم. اما واقعیت این است که تمام احکام بخش معاملات فقه، گزاره‌ها و احکام حقوقی هستند. یعنی بخش بزرگی از دستگاه فقه که مربوط به معاملات است، از جنس حقوق و قرارداد هستند. تجربه تاریخی ما نیز نشان داده در مشروطه فقها سعی کردند که مباحث حقوق خصوصی فقهی را به حوزه عمومی سرایت دهند و تفسیری حقوقی و قراردادی از دولت مشروطه ارائه کنند و به این ترتیب یک برداشت مبتنی بر قرارداد یا معاملات از دولت مشروطه ارائه کنند. در ادبیات مرحوم آخوند خراسانی و مرحوم نایینی و مرحوم محلاتی می‌بینیم که تلاش می‌کنند مفاهیم حقوقی مکنون در حوزه فقه خصوصی را به حوزه حقوق عمومی سرایت دهند و مشروطه را از دیدگاه امانت و امانت مالکانه و از دیدگاه قرارداد و لوازم قرارداد مورد بحث قرار دهند. مثلاً قانون اساسی، رساله تنبیه‌الامه، رساله‌های مرحوم محلاتی و تلگراف‌های مرحوم آخوند و کتاب‌های حقوق اساسی فروغی پدر و پسر و حقوق اساسی مرحوم مصطفی‌خان عدل و مجموعه مذاکرات مجلس اول از رابطه فقه و حقوق صحبت می‌کنند، در حالی که روشنفکری دینی با ضدحقوق خواندن فقه و تفکیک از آن حقوق و اینکه جهان مدرن، جهان حقوق است، حکم به طرد دانش فقه کرد.
۳- فقه و اخلاق: بعضی از روشنفکران دینی ما شرطی گذاشته‌اند و می‌گویند که حتی اگر فقه را می‌پذیریم، فقه باید به محک اخلاق سنجیده شود. ذات این بحث خوب است، اما دو ایراد تکنیکی بسیار اساسی دارد. فردریش نیچه فیلسوف آلمانی در کتاب فراسوی نیک و بد، می‌گوید دانش‌های یک تمدن یا یک دوران تاریخی (epoch) چنان در بنیاد به هم پیوسته هستند که نمی‌توان آنها را از یکدیگر تفکیک کرد و شبیه خون در بدن هستند. بنابراین از هر عضو بدن انسان که خون بگیریم، مختصات آن خون یکی است. اخلاق و حقوق تمدن اسلامی هم از جنس واحد هستند و نمی‌توان آنها را از یکدیگر تفکیک کرد و اطلاقی را به اخلاق داد. روشنفکری دینی ما مفروضی دارد و می‌گوید اخلاق یونیورسال و جهانی و مبتنی بر برابری و آزادی است و همه می‌توانند آن را بفهمند و درک کنند. اما مطالعه تاریخ اخلاق نشان می‌دهد که همین یونانیان بنیانگذار اخلاق و اخلاق مدنی چقدر از بردگی طبیعی صحبت می‌کردند. در نتیجه چنین نیست که اخلاق معیار مطلقی داشته باشد. گزاره‌های فقهی در گزاره‌های اخلاقی در جهان اسلام جدایی‌پذیر نیست. جدا کردن اخلاق از مجموعه نظام دانایی یا اپیستمه یا دیسکورس مسلمانی امکان چندانی ندارد و در تمدن اسلامی نمی‌توان اخلاق و حقوق را تفکیک کرد.
۴- مبناگرایی رادیکال روشنفکری دینی: روشنفکری دینی خیلی از علوم عملی مثل اندیشه سیاسی غفلت کرده است. البته اخیراً دکتر سروش به بحث دین و قدرت بازگشته است که نکات خوبی دارد. هر چند سخنرانی‌های ایشان حالت مروری و گذرا دارد و خطاب‌شان عمومی است.
اما در مجموع خود این موضوع مبارک است. اما مبناگرایی رادیکال یعنی توجه کردن به مباحث اساسی مثل وحی، توحید و مباحث مربوط به معاد و غفلت از علوم عملی مثل فقه و رابطه فقه و حقوق و رابطه فقه و سیاست و... باعث شده که مشکلاتی پدید آید. در ادامه به برخی از این مشکلات اشاره خواهم کرد.
بحران‌های در مسیر
مشکلاتی که پیش‌فرض‌های روشنفکری دینی پدید آورده‌اند:
۱- روشنفکری دینی با نفی رادیکال دانش فقه جامعه مسلمانی را با بحران بی‌دانشی مواجه می‌کند. اهمیت این بحران آن است که روشنفکری دینی آلترناتیوی مشخص نمی‌کند و فقط نفی می‌کند. تنها آلترناتیوی که معین می‌کند، توجه به صرف اخلاق است که مشکلاتی دارد از جمله اولاً فقدان ضمانت اجرا در صورت تصادم‌های اجتماعی و سیاسی و ثانیاً خود اخلاق تابعی از شرایط گفتمانی است که نمی‌توان عملاً از آن استفاده قانونگذارانه کرد.
۲- با نفی دانش فقه، تجربه تاریخی که فقه کوشیده به عنوان پشتیبان لازم برای قانون موضوعه و دولت جدید یعنی دولت مبتنی بر قانون اساسی تدارک کند را از دست می‌دهیم. مثلاً ما با مشروطه شاهد انتقال حکمرانی از یک حکمرانی شخصی- شفاهی به یک حکمرانی قانونی- نهادی (مکتوب) هستیم. در این دوره نقش فقه بسیار برجسته است و دانش فقه به تدوین قانون اساسی کمک می‌کند. از این حیث معمای تأیید مهم است. یعنی نظام سنت چگونه یک امر جدید را می‌پذیرد و تأیید می‌کند یا طرد می‌کند. دستگاه‌های فقه تلاش بزرگی کردند که امر جدید را مورد تأیید قرار دهند. در عین حال به دلیل وجود دوگانگی‌ها و چالش‌هایی، دستگاه‌های روشنفکری کمک نکردند که این نوگرایی فقهی پیش برود و بیشتر بتواند رابط میان سنت و امر جدید یا متون دینی و تاریخ معاصر ما باشد.
به طور خلاصه آلترناتیو اخلاق نیازمند شارژی مثل فقه یا قانون است.
۳- فقه دانشی است که تلاش می‌کرد عرف را جا بیندازد و مخصوصاً از عرف‌های جدید تحت عنوان عرف دقیق و عرف کارشناسی امروز حمایت کند. روشنفکری دینی از این جنبه غفلت کرد که فقه می‌تواند از عرف حمایت کند.
۴- گفتمان‌های روشنفکری دینی، نوعی بحران در حوزه اصول اعتقادی ایجاد کرد و نوعی نیهیلیسم اجتماعی را به تدریج در جامعه و جوان‌ها تزریق می‌کند و از سوی دیگر شمشیر تکفیر نیروهای سنتی را تیز می‌کند. یعنی روشنفکری دینی با تضاد تندی که با مبانی دیانت ایجاد می‌کند و از نهاد روحانیت و نهاد مذهب و دینداری تاریخی به بنیاد دین می‌پردازد، باعث می‌شود که سلاح دفاع بسیاری از افراد و نهادها، از روشنفکری دینی گرفته شود و آنها را به سکوت می‌کشاند. با حذف نیروهای میانه، تضاد میان سنت‌گرایان یا بنیادگرایان مذهبی و روشنفکری دینی افزایش پیدا می‌کند و حربه تکفیر تقویت می‌شود.
۵- بحران نفوذ: روشنفکری دینی با مبناگرایی عمیقی که می‌یابد، نه تنها دامنه تاثیرش را از دست می‌دهد، بلکه دچار بحران نفوذ در نهادهای مذهبی می‌شود، یعنی آن نیروهایی از نوگرایان فقهی که می‌توانند با تکیه بر روشنفکری دینی و دستاوردهای آنها نواندیشی‌هایی را در این حوزه پیش ببرند، کم‌توان می‌کند. این‌ها مشکلاتی است که به‌خصوص به درک بسیار خاصی از تقابل فقه و حقوق و تقابل فقه و اخلاق باز می‌گردد. ما رساله‌های زیادی از دوره مشروطه به بعد داریم که بدون آنکه از چارچوب‌های فقهی این‌قدر فاصله بگیرند، بحثی تحت عنوان «رساله فی الحق و الحکم» داشتند، یعنی رساله‌هایی در حق و حکم. منظور از حکم را می‌توان تکلیف گرفت. این رساله‌ها می‌کوشیدند که فقه چگونه به حقوق توجه می‌کند و از این زاویه از مشروطه و دولت‌های جدید دفاع می‌کند. این نکات را روشنفکری دینی نادیده گرفت.
 ضرورت‌ها باتوجه به مساله ایران
ما به مسیر وابسته‌ایم؛ مهندس بازرگان در کتاب مشهورش، از راه طی شده سخن می‌گفت و معتقد بود که راه سرنوشت ما را تعیین می‌کند. او یک بار می‌گفت که فکر کردن مثل کوهنوردی است، یعنی با در نوردیدن هر تپه‌ای، چشم‌انداز جدیدی دیده می‌شود و همین‌طور... الخ. اکنون هم در مقطعی هستیم که افق‌ها و بن‌بست‌های جدیدی پیش روی مساله ایران می‌بینیم. مساله ایران با تشیع، فقه، روشنفکری دینی و انواع دیگر روشنفکری مثل روشنفکری غیرمذهبی گره خورده است. مهم‌ترین مساله این است که به تضادهای تنش‌زا در جایی که آسیب می‌زند توجه کنیم. آنچه از نظر من اهمیت دارد این سه مورد است:
۱- توجه مجدد به طبقه‌بندی علوم در جهان اسلام و به‌خصوص توجه به سابقه، پتانسیل و تجربه‌ای که فقه در اداره جامعه داشت. فقه هم افتخارات و جنبه‌های مثبت دارد (تأسیس دولت صفوی، حل قضیه تنباکو، پشتیبانی از انقلاب مشروطه، رهبری انقلاب) و هم منفی. فقه باید چابک شود. باید به ظرفیت‌ها و چالش‌ها و پتانسیل‌های فقه توجه کرد.
۲- ارزیابی مجدد از رابطه فقه، حقوق و اخلاق. این تقسیم‌بندی‌ها از نظر من مشکل دارد، به‌خصوص تفکیک فقه از حقوق، هم به لحاظ متدولوژیک و هم به لحاظ تاریخی مشکل دارد. دکتر سروش در جلسه ۱۲ دین و قدرت می‌گوید که نایینی به حقوق توجه نمی‌کند. تجربه من این است که تمام تلاش نایینی تأسیس حقوق حاکمیتی یا حقوق ملی یا حق ملت برمبنای استدلال‌های فقهی است.
۳- توجه به تاریخ فکر معاصر یعنی تجربه مشروطه و بعد از آن نشان داده که بی‌توجهی به پیش‌فرض‌های تفکر هم در حوزه فقهی و هم در حوزه روشنفکری محض و هم در حوزه روشنفکری دینی برای ما سابقه خوبی نداشته است. یعنی همیشه ما چیزهایی را به امید باغ سبز نفی کرده‌ایم، اما چون نتوانستیم مختصات باغ سبز را به خوبی نشان بدهیم، آنچه داشتیم را از دست دادیم و به آنچه نداشتیم هم نرسیدیم. یعنی به نحوی معلق در این وضعیت هستیم. بنابراین باید به فقه، اهمیت و ضرورت و تاریخ و عیب و هنرش توجه کنیم و درباره تقسیم‌بندی‌های فقه و اخلاق یا فقه و حقوق تأمل کنیم.
Image

فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ

 

پس بشارت ده به آن بندگان من كه به سخن گوش فرا مى‏ دهند و بهترين آن را پيروى مى كنند

مجمع مدرسین و محققین حوزه علمیه قم