محمدتقی فاضل میبدی
مقدمه
آیات مربوط به جهاد در قرآن کریم، روایات و اقوال فقهی در این باب همیشه دستاویز کسانی بوده که اسلام را دین جنگ و خشونت و آیین زور و شمشیر بدانند و در این روزگار، چنین نگاه و تفسیری، حربه گروههای افراطی و تکفیری گشته تا به قتل و غارت انسانهای بیگناه و کشتار غیرمسلمانان دست زنند؛ و روز بروز کفه خشونت را، بهعنوان ضرورت جهاد در اسلام، سنگینتر سازند و در پی این فهم نادرست دست به ترور و کشتار و انفجار میزنند.
هرچند چنین نگاهی - البته نه به شیوههایی که برخی گروههای تکفیری عمل میکنند- در برخی کتب فقهی در «کتاب الجهاد» و در کتابهای تفسیری نیز آمده؛ اما ضرورت دارد تا یک بازنگری مجدد نسبت به آیات جهاد صورت بگیرد تا دقیقاً روشن شود که مراد و منظور از جهاد در قرآن چیست؟ آیا از قرآن و سیره پیامبر میتوان نظریه جنگ و خشونت و اسارت گرفتن زنان غیرمسلمان را ثابت کرد و آیا پیامبر در یک مورد کسی را بازور شمشیر به لا اله الا الله گفتن واداشته است؛ و آیا هیچ جنگی در زمان پیامبر برای اسلام آوردن مردم صورت گرفته است؟ و آیا پیامبر جز راه دعوت و«موعظه حسنه » کسی را به دین خود دعوت نموده است؟
پرسش نخست در اینجا این است: آیا جهادی که در قرآن بهعنوان یک تکلیف برای مسلمانان مطرح است، اعم از جهاد ابتدایی و دفاعی است؛ یعنی اگر مسلمانان قدرت این را یافتند که مردمان غیرمسلمان و یا بلاد غیر اهل کتاب آسمانی را وادار به پذیرش اسلام نمایند، باید بهحکم قرآن چنین کنند؟ چنانکه برخی فقیهان از ظواهر آیات که به نحو مطلق در حکم جهاد آمده، چنین استفاده کردهاند و در فقه کلاسیک شیعه و سنت بر این معنا توجه و تأکید گشته است، ادعای غالب فقیهان بر این است که باید، پس از دعوت به اسلام و بینتیجه بودن آن، با جهاد و شمشیر مردم را وادار به پذیرش اسلام کرد؟ (جواهرج 1 ص 52) و آیاتی که در حکم جهاد دفاعی است یا منسوخ دانسته و یا قسم دوم جهاد دانستهاند. یا اینکه سخن غیر از این است و از هیچ آیه و روایتی نمیتوان استفاده کرد که مسلمانان، برحسب حکم جهاد و داشتن توان و قدرت، با اذن و اجازه دولت اسلامی موظفاند فرد غیرمسلمان و یا مشرکین و کفار و یا کشور غیر اسلامی را وادار به پذیرش اسلام و یا دادن جزیه نمایند؟
سخن در این باب که آیا جهاد در اسلام اعم از جهاد ابتدایی و دفاعی است و یا منظور از جهاد تنها دفاعی است، در میان فقیهان و مفسران نظر یکسانی وجود ندارد. در این روزگار برخی آیات قرآن را دستاویز کردهاند که اسلام دین شمشیر و خشونت است و هر مسلمان شمشیر به دست باید بهحکم جهاد به جان غیرمسلمان بیفتد و او را وادار به اسلام نماید. نظری که پارهای از گروههای افراطی به آن پایبندند. چون پیامبر فرمود: الخیر کله فی السیف و تحت ظل السیف؛ تمام خوبیها در شمشیر و در زیر سایه شمشیر است. (وسایل الشیعة، باب 1 از ابواب جهاد با دشمن). در جلسات فرهنگی مجمع مدرسین و محققین حوزه علمیه قم تصمیم بر آن شد تا این آیات و روایات بازخوانی شود که مطالب ذیل نتیجه آن مباحث و بازخوانی است. البته راقم این سطور مطالب و نظریاتی را بر آن افزوده تا این بحث به نحو کاملتر آورده شود.
معنای جهاد:
جهاد واژهای عربی از ریشه جهد به معنای مشقت، تلاش، مبالغه در کار و به نهایت چیزی رسیدن، است. (صحاح اللغة، العین و نهایة ابن اثیر ذیل کلمه جهد) و در اصطلاح فقهی جهاد به معنای: جنگ مشروع در راه خدا و نبرد با کافران، مشرکان و باغیان است. (جواهرج 1 ص 3) چون جهاد به معنای قتال با کفار و مشرکان در مدینه تشریع گشته؛ لهذا آیاتی که در مکه نازل گشته و در بردارنده کلمه جهاد یا مشتقات آن است معنای عام دارد و از معنای جنگ به دور است مانند: «و من جاهد فانما یجاهد لنفسه؛ و هرکس تلاش کند جز این نیست که به سود خود تلاش کرده است»؛ یا «و وصینا الانسان بوالدیه حسنا و ان جاهداک لتشرک بی ما لیس لک به علم فلا تطعهما؛ ما به انسان توصیه کردیم که به پدر و مادرش نیکی کند و اگر آن دو{مشرک} باشند و تلاش کنند که برای من همتایی قائل شوی که به آن علم نداری از آنها پیروی مکن»؛ همچنین «والذین جاهدوافینا لنهدینهم سبلنا؛ و آنها که درراه ما تلاش کنند قطعاً به راههای خود هدایتشان خواهیم کرد». در این آیات که واژه مجاهدت به کار رفته است، معنای جهاد اصطلاحی ندارد و حاوی معنای تلاش است.
تقسیمبندی آیات جهاد که به معنای کارزار آمده است:
در تقسیمبندی نخست، جهاد و قتال در قرآن یا «فی سبیل الله» است و یا «فی سبیل الطاغوت» و این دو راه در تقابل با هم قرار دارد.
الذین آمنوا یقاتلون فی سبیل الله والذین کفروا یقاتلون فی سبیل الطاغوت فقاتلوااولیاء الشیطان ان کید الشیطان کان ضعیفا؛ کسانی که ایمان دارند، درراه خدا پیکارمی کنند آنها که کافرند، در راه طاغوت. پس شما با یاران شیطان پیکارکنید. (نساء/75) در اینجا سبیل الله در برابر سبیل طاغوت قرار گرفته است؛ و سبیل الله یعنی: فی طاعة الله وفی نصرة دینه واعلاء کلمته وابتغاء مرضاته واولیاء الشیطان ای جمیع الکفار. (مجمع البیان، ج 3 ص 117) راه خدا یعنی یاری دین خدا و بلند داشتن کلمه حق و جستجوی خشنودی خداوند. اولیای شیطان یعنی جمیع کفار.
در تقسیمبندی دیگر، آیات جهاد یا مطلق است و جنگ با کافران و مشرکان را به نحو ابتدایی و یا دفاعی واجب میداند و یا مقید و مشروط به تجاوز کفار و مشرکان است و جهاد را تنها یک واجب دفاعی میداند. در این تقسیمبندی فقهای شیعه و سنت، جهاد را به دفاعی وابتدایی تقسیم کردهاند؛ تفاوت نظر فقهای شیعه و سنت در این است که عالمان شیعه جهاد ابتدایی را منوط به اذن امام عادل میدانند (عن العقول عن الرضا) ع فی کتابه الی الما مون: والجهد واجب مع امام عادل /جواهرج 21 ص 12 ومصداق اما م عادل را، غالباً، برحسب کتابهای کلامی امام معصوم گفتهاند. (وکیف کان فلایتعین الا ان یعینه الامام علیه السلام علی شخص خاص اواشخاص /همان ص 14) برخلاف فقیهان اهل سنت که چنین شرطی را برای جهاد قائل نیستند؛ زیرا فقه آنان امامت محور نیست. البته اما م و یا سلطان به معنای پیشوا در نظر آنان یک امر مورد وفاق است.
باوجود آیات جهاد، در پارهای از آیات پیامبر (ص) مأمور به نرمخویی و مدارای با مشرکین و کفار گشته و تنها رسالت خود را بلاغ وبشارت و انذار دانسته است؛ مانند: «و دکثیر من اهل الکتاب لو یردونکم من بعد ایمانکم کفارا حسدا من عندانفسهم من بعد ما تبین لهم الحق فاعفوا واصفحوا حتی یاتی الله بامره»، بسیاری ازاهل کتاب، از روی حسد آرزو میکردند شمارا بعد از اسلام، به حال کفر بازگردانند؛ با اینکه حق برای آنها کاملاً روشن شده است. شما آنان را عفو کنید و گذشت نمایید تا خداوند فرمان خودش را نازل نماید. (بقره/108) خذالعفو وامر بالعرف واعرض عن الجاهلین، با آنان {کفار}مدارا کن و به نیکیها فراخوان واژ جاهلان روی بگردان. طرف پیامبر در این آیه شریفه کسانی هستند که در آیه پیش بهعنوان کافر یاد گشتهاند؛ والذین تدعون من دونه…(اعراف /197 و 198) وقیله یاربان هولاء قوم لا یومنون. فاصفح عنهم وقل سلام فسوف یعلمون، آنها چگونه از شکایت پیامبر که میگوید: پروردگارا اینها قومی هستند که ایمان نمیآورند، {غافل میشوند}. پس از آنان روی برگردان و بگو: سلام بر شما، اما بهزودی (در قیامت) خواهند دانست. (زخرف/87 و 89).
از آنجا که ایمان یک امر قلبی است ونمی توان کسی را مجبور به آیین خاصی کرد، لهذا در پارهای از آیات، خداوند از پیامبر میخواهد کسی را به اجبار و اکراه مؤمن و موحد نسازد؛ و پس از ابلاغ کلمه حق مردم را به اختیار خود واگذارد. ولو شاءربک لآمن من فی الارض کلهم جمیعاً افانت تکره الناس حتی یکونوا مؤمنین؛ و اگر پروردگارت میخواست یقیناً همه ایمان میآوردند، پس آیا تو مردم را مجبور به ایمان آوردن میکنی؟ (یونس/99) و در آیه دیگر ایمان آوردن را به اختیار خود مردم گذاشته وپیامبررا تنها مأمور بیان حق میداند. وقل الحق من ربکم فمن شاءفلیومن ومن شاء فلیکفر؛ بگو این حق است از جانب پروردگارتان، هرکس میخواهد ایمان میآورد و هرکس میخواهد کافر گردد. (کهف/29) بیفایدگی ایمان اکراهی، مبتنی بر یک اصل کلی است که در آیه دیگر آمده است؛ لا اکراه فی الدین قد تبین الرشد من الغی …؛ در دین اکراه و اجبارنیست؛ چراکه راه رشد از راه گمراهی آشکار گشته است. (بقره/256).
همانطور که در بند دو آمد فقهاء در یک تقسیمبندی آیات مربوط به قتال و جهاد را به دو دسته دفاعی وابتدایی تقسیم کردهاند. تعبیر صاحب جواهر چنین است: فقد تلخص مماذکرنا ان الجهاد علی اقسام: احدها ان یکون ابتداءمن المسلمین للدعاالی الاسلام ...والثانی ان یدهم المسلمین عدومن الکفار یخشی منه علی البیضة. اویرید الاستیلاءعلی بلادهم واسرهم واخذاموالهم. وهذا واجب علی الحر والعبد والذکر والانثی والسلیم والمریض والاعمی والاعرج وغیرهم ان احتیج الیهم ولایتوقف علی حضور الامام علیه السلام ولااذنه ...یعنی: خلاصه ازآنچه گفتیم این بود که جهاد دارای اقسامی است؛ یکی اینکه مسلمانان برای دعوت به اسلام آغازکننده باشند و دو اینکه کفار و مشرکین برای هدم اسلام و مسلمانان هجوم آورند تا استیلای بر کشور اسلامی پیدا کنند، مسلمانان را اسیر بگیرند؛ و اموال انان را صاحب شوند، در این صورت بر عبد، آزاد، مرد، زن، سالم، مریض، نابینا، شل وکسان دیگر واجب است کارزار کنند ونیاز به اذن ویا حضور امام نیست (جواهر/ج 21، ص 18 و 19)
آیات جهاد:
بخش نخست، آیاتی که حکم جهاد را تنها برای دفاع دانسته و مقید کرده است:
1-اذن للذین یقاتلون بانهم ظلموا وان الله علی نصرهم لقدیر. الذین اخرجوامن دیارهم بغیرحق الاان یقولواربنا الله؛ به آنان که جنگ برآنها تحمیل میشود، اجازه جهاد داده شد؛ زیرا به آنها ستم شده است؛ و خداوند بر یاری آنها تواناست. همانها که از خانه و شهر خود، بهناحق رانده شدند، جز اینکه میگفتند: پروردگار ما خدای یکتاست. (حج/39) این آیه در مورد مسلمانانی نازل شد که در مکه مورد آزار مشرکین بودند. در اینکه آیا این آیه از آیات نخست جهاد است؟ اختلاف است؛ پارهای از مفسرین این آیه را از آیات نخست جهاد دانستهاند. (رجوع شود: المیزان ج 14 ص 419 و مجمع البیان ذیل آیه).
2- وقاتلوا فی سبیل الله الذین یقاتلونکم ولا تعتدوا ان الله لایحب المعتدین؛ و در راه خدا باکسانی که با شما میجنگند کارزار کنید و تجاوز نکنید که خداوند تجاوزکاران را دوست ندارد. (بقره/190) برخی این آیه را از آیات نخست جهاد دانستهاند. هرکدام از این دو آیه از آیات نخست جهاد باشد که در مدینه نازل گشته است، در این تردید نیست که اذن یا اجازه برای جهاد دفاعی است وبر جهاد ابتدایی دلالت ندارد. دنبال آیه سوره حج چنین میآید: ولولادفع الله الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع و بیع و صلوات و مساجد یذکرفیهااسم الله کثیرا ولینصرن الله من ینصره ان الله لقوی عزیز، واگرخدا {شر}بعضی از مردم را بهوسیله بعضی دیگر دفع نمیکرد، صومعهها و کنیسهها و کنشت ها و مسجدهایی که در آنها فراوان ذکر میشود ویران میشد و همانا خدا هر کس را که یاریاش کند یاری میکند. بیگمان خدا پرقوت و باعزت است. (حج/40) فلسفه اصلی دفاع علاوه بر حفظ جان آدمیان حفظ معابد وادیان است؛ یعنی تمام معابد باید از تعرض در امان باشند. بیشک بر اساس این آیات مسلمین اجازه جنگ با کفار و یا پیروان ادیان دیگر را در آغاز ندارند و جنگ آنگاه مشروعیت مییابد که کفار یا مشرکین و یا هر گروه دیگری به مسلمانان تعرض ویاحمله نمایند و مسلمانان باید از خود دفاع کنند؛ و دفاع یک امر عقلی و یا عقلایی است. در تائید اینکه مسلمانان برحسب آیات یادشده اجازه شروع جنگ را ندارند، این آیه هست:
3- فان اعتزلوکم فلم یقاتلوکم والقوا الیکم السلم فماجعل الله لکم علیهم سبیلا؛ پس اگر {کفار}ازشما کنارهگیری کرده و با شما نمیجنگند و پیشنهاد صلح نمودند، خداوند به شما اجازه تعرض به آنان را نمیدهد. (نساء/89) در قرآن کریم در دو آیه «نفی سبیل» آمده است. یکی نفی سبیل کفار بر مسلمین هست؛ ولن یجعل الله للکافرین علی المئومنین سبیلا (نساء/141) و دوم نفی سبیل مسلمانان بر کفار است؛ مانند آیه یادشده که میفرماید اگر کفار دست از جنگ برداشتند مسلمانان بر آنان نفوذ و ورودی ندارند.
شأن نزول: از روایات مختلفی که درشان نزول آیه واردشده و مفسران در تفاسیر گوناگون آوردهاند چنین استفاده میشود که دو قبیله در میان قبائل عرب به نام «بنی ضمره» و «اشجع» وجود داشتند که قبیله اول با مسلمانان پیمان ترک تعرض بسته بودند و طایفه اشجع با بنی ضمره نیز همپیمان بودند.
بعضی از مسلمانان از قدرت طایفه بنی ضمره و پیمانشکنی آنها بیمناک بودند، لذا به پیغمبر اکرم ص پیشنهاد کردند که پیش از آنکه آنها حمله را آغاز کنند مسلمانان به آنها حملهور شوند، پیغمبر ص فرمود:
کلاً فانهم ابر العرب بالوالدین و اوصلهم للرحم و اوفاهم بالعهد.
: «نه هرگز چنین کاری نکنید، زیرا آنها در میان تمام طوایف عرب نسبت به پدر و مادر خود نیکوکارترند و از همه نسبت به اقوام و بستگان مهربانتر و به عهد و پیمان خود از همه پایبندترند»! پس از مدتی مسلمانان باخبر شدند که طایفه اشجع به سرکردگی «مسعود بن رجیله» که هفتصد نفر بودند به نزدیکی مدینه آمدهاند، پیامبر ص نمایندگانی نزد آنها فرستاد تا از هدف مسافرتشان مطلع گردد، آنها اظهار داشتند آمدهایم قرارداد ترک مخاصمه با محمد ص ببندیم، هنگامیکه پیامبر ص چنین دید دستور داد مقدار زیادی خرما بهعنوان هدیه برای آنها بردند و سپس با آنها تماس گرفت و آنها اظهار داشتند ما ازیکطرف توانایی مبارزه با دشمنان شمارا نداریم، چون عدد ما کم است و نه قدرت و تمایل به مبارزه با شمارا داریم، زیرا محل ما به شما نزدیک است لذا آمدهایم که با شما پیمان ترک تعرض ببندیم، در این هنگام آیات فوق نازل شد و دستورهای لازم در این زمینه به مسلمانان داد. (تفسیر نمونه ج 4 ص 54).
4-وان جنحواللسلم فاجنح لها وتوکل علی الله انه هو السمیع العلیم؛ و اگر تمایل به صلح نشان دهند، تو نیز از در صلح درآی وبر خدا توکل کن. (انفال/60) جنح به معنای تمایل و اراده است. ممکن است برخی خدشه وارد کنند که اینها درواقع قصد صلح ندارند و میخواهند خود را برای حمله بازسازی کنند؛ بنابراین نباید پیشنهاد صلح را از آنان پذیرفت. قرآن به این توهم چنین پاسخ میدهد: وان یریدوا ان یخدعوک فان حسبک الله؛ اگر بخواهند تورا فریب دهند، خدا برای تو کافی است؛ یعنی نباید به خاطر یک احتمال پیشنهاد صلح را زیر پا گذاری.
5-فَإِذا لَقیتُمُ الَّذینَ کفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقابِ حَتَّی إِذا أَثْخَنْتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثاقَ فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَ إِمَّا فِداءً حَتَّی تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزارَها ذلِک وَ لَوْ یشاءُ اللَّهُ لاَنْتَصَرَ مِنْهُمْ وَ لکنْ لِیبْلُوَا بَعْضَکمْ بِبَعْضٍ وَ الَّذینَ قتلها فی سَبیلِ اللَّهِ فَلَنْ یضِلَّ أَعْمالَهُمْ؛ چون با کافران روبرو شدید، گردنشان را بزنید؛ و چون آنها را سخت فروکوفتید، اسیرشان کنید و سخت ببندید. آنگاه یا به منت آزاد کنید یا به فدیه. تا آنگاهکه جنگ پایان آید؛ و این است حکم خدا؛ و اگر خدا میخواست، از آنان انتقام میگرفت، ولی خواست تا شمارا به یکدیگر بیازماید؛ و آنان که در راه خدا کشتهشدهاند، اعمالشان را باطل نمیکند. (محمد/4) در اینجا غایت جنگ با کفار، پایان دادن جنگ است {حتی تضع الحرب اوزارها}. اگر تداوم جنگ برای اسلام آوردن کفار بود، میفرمود جنگ را ادامه دهید تا کفار اسلام بیاورند. با این وصف نمیتوان این آیه را دعوت به جهاد ابتدایی دانست؛ زیرا در ابتدای آیه جمله «اذالقیتم» آمده است؛ یعنی هنگامیکه در میدان جنگ با دشمن روبرو میشوید. روبرویی هنگامی است که دشمن وارد کارزار شده است.
6-لا ینْهاکمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یقاتِلُوکمْ فِی الدِّینِ وَ لَمْ یخْرِجُوکمْ مِنْ دِیارِکمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إلیهمان الله یحب المقسطین. إِنَّما ینْهاکمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ قاتَلُوکمْ فِی الدِّینِ وَ أَخْرَجُوکمْ مِنْ دِیارِکمْ وَ ظاهَرُوا عَلی إِخْراجِکمْ أَنْ تَوَلَّوْهُمْ وَ مَنْ یتَوَلَّهُمْ فَأُولئِک هُمُ الظَّالِمُونَ (ممتحنه/7) خدا شمارا از نیکی کردن و رعایت عدالت نسبت به کسا نی که در امر دین با شما پیکار نمیکنند و از خانه و دیارتان بیرون ن نمیراندند، نهی نمیکند؛ چراکه خداوند عدالتپیشگان را دوست دارد. خدا شمارا از دوستی باکسانی نهی میکند که در امر دین با شما پیکار کردند و شمارا از خانه و دیارتان آواره نمودند، یا کمک به بیرون راندن شما کردند؛ آری خدا شمارا از هرگونه پیوند دوستی با اینها نهی میکندو هر کس آنها را دوست دارد ظالم و ستمگر است «شاید این آیه شریفه یکی از صریحترین آیاتی است که جنگهای صدر اسلام را درراه تحمیل عقیده نمیداند؛ بلکه دعوت به همزیستی با ادیان و یا با غیرمسلمانان را توصیه مینماید. تا مادامیکه مخالفین دست به شمشیر نبرده و مسلمین را آواره نساختهاند، نباید با آنان جنگید؛ بلکه باید با آنان به عدالت رفتار نمود؛ و قسطی که در قرآن مورد تأکید قرارگرفته و از اهداف مهم انبیاء تلقی میشود، فراگیراست و شامل مسلمان و غیرمسلمان نیز میشود».
وقاتلوهم حتی لا یکون فتنة ویکون الدین لله فان انتهوا فلاعدوان الا علی الظالمین، با آنها بجنگید تا دیگر فتنهای نباشد و دین تنها دین خدا شود، پس اگر از تجاوز دست برداشتند، {از کشتن آنان دستبردارید زیرا}تجاوز جز برستمکاران روانیست. (بقره/193) در اینجا منظور از خودداری از جنگ و پایان دادن آن چیست؟ برخی آن را پایان دادن به شرک و کفر دانسته؛ زیرا فتنه را به معنای شرک گرفتهاند (مجمعالبیان، ذیل آیه) یعنی با آنان بجنگید تا دست از کفر و شرک بردارند. به نظر میرسد این معنا خلاف ظاهر باشد. چون دو واژه در آیه آمده تا علت جنگیدن را بیان نماید؛ یکی واژه فتنه است و دیگری واژه ظلم؛ و این دو واژه به اعتقاد وایمان ربطی ندارد. مراد از فتنه یعنی تجاوز و ظلم به دیگران. کسانی مانند علامه طباطبایی آیه را بهگونهای تفسیر کردهاند که پایان جنگ را برچیدن بساط کفر و شرک میداند. (المیزان ج 2/ص 62) البته این تفسیر چگونه میتوان با آیه پیش از آنکه میفرماید: فان قاتلوکم فاقتلوهم، پس اگر با شما جنگیدند پس با آنان بجنگید را جمع نمود؟ ممکن است این آیات که راجع به قتال در کنار مسجدالحرام و حرمت آن در ماههای حرام، نازل گشته است و در صورت شروع جنگ، به مسلمانان دستور جهاد میدهد، نتوان از آن حکم کلی بهعنوان جهاد ابتدایی صادر کرد.
یسْئَلُونَک عَنِ الشَّهْرِ الْحَرامِ قِتالٍ فیهِ قُلْ قِتالٌ فیهِ کبیرٌ وَ صَدٌّ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ وَ کفْرٌ بِهِ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ إِخْراجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَکبَرُ عِنْدَ اللَّهِ وَ الْفِتْنَةُ أَکبَرُ مِنَ الْقَتْلِ وَ لا یزالُونَ یقاتِلُونَکمْ حَتَّی یرُدُّوکمْ عَنْ دینِکمْ إِنِ اسْتَطاعُوا وَ مَنْ یرْتَدِدْ مِنْکمْ عَنْ دینِهِ فَیمُتْ وَ هُوَ کافِرٌ فَأُولئِک حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ أُولئِک أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فیها خالِدُونَ؛ تو را از جنگکردن در ماه حرام میپرسند. بگو: جنگ کردن در آن ماه گناهی بزرگ است؛ اما بازداشتن مردم از راه حق و کافر شدن به او و مسجدالحرام و بیرون راندن مردمش ازآنجا در نزد خداوند گناهی بزرگتر است و فتنه از قتل بزرگتر است. آنها با شما میجنگند تا اگر بتوانند شمارا از دینتان بازگردانند. از میان شما آنها که از دین خود بازگردند و کافر بمیرند، اعمالشان در دنیا و آخرت تباهشده و جاودانه در جهنّم باشند. (بقره/217) از این آیه استفاده میشود که یکی از اهداف جهاد در اسلام دفع فتنهای است که همواره دین و جامعه دینی را تهدید میکرده است. مراد از فتنه همان توطئهای است که از ناحیه مشرکین صورت میگرفت. {والفتة اشد من القتل/بقره،191 والفتنة اکبرمن القتل/217 وقاتلوهم حتی لایکون فتنة/انفال،39}غایت جنگ در این آیات رفع فتنة تلقی میشود.
در آیه فوق که مبین آیات پیشین است، نخست حرمت جنگ در ماههای حرام را تأکید مینماید؛ اما برخی میخواستند از این قانون سوءاستفاده کرده و دست به آزار مسلمانان بزنند، آنان را از خانه خدا اخراج نمایند و راه را بر مسجدالحرام ببندند و مسلمین را، با فتنه و توطئه، از راه خدا باز گردانند؛ یعنی شروع یک نوع تجاوز که به روح واعتقاد مسلمین باز میگشت. در این جا خداوند حرمت جنگ در ماه حرام را استثناء میکند. چون جنبه دفاعی به خود میگیرد، اجازه میدهد؛ و شروع جنگ و یا توطئه را نخست از کفار و مشرکین میداند. «ولا یزالون یقاتلنکم». فتنه در این آیه که از قتل بزرگتر قلمداد گشته، زیرا توطئه کفار برای برگرداندن مسلمانان به کفر بوده است. خداوند به مسلمانان نیز هشدار میدهد که در دام توطئه کفار نیفتند. وارتدادی که در این آیه ذکر شده و به دنبال فتنه آمده است، کیفر دنیوی ندارد، وجزای آن حبط اعمال وعذاب اخروی ذکر شده است.
آیاتی که مسلمانان را به جهاد ابتدایی دعوت میکند.
1-کتِبَ عَلَیکمُ الْقِتالُ وَ هُوَ کرْهٌ لَکمْ وَ عَسی أَنْ تَکرَهُوا شَیئاً وَ هُوَ خَیرٌ لَکمْ وَ عَسی أَنْ تُحِبُّوا شَیئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکمْ وَ اللَّهُ یعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (بقره/216) جهاد در راه خدا، بر شما مقررشده، درحالیکه برایتان ناخوشایند است. چهبسا چیزی را خوش نداشته باشید، حالآنکه خیر شما در آن است؛ و یا چیزی را دوست داشته باشید، حالآنکه شر شما در آن است؛ و خدا میداند و شما نمیدانید. این آیه اطلاق دارد بر اینکه جهاد، بااینکه عمل ناخوشایندی به نظر میرسد، بر مسلمانان واجب است که کارزار کنند؛ اما با چه کسی کارزار کنند، در این آیه روشن نیست. ولی اگر به آیات بعد ربط پیدا کند، یعنی: باکسانی وارد جنگ شوید که راه را بر مسلمین میبندند و مسلمین را از مسجدالحرام اخراج میکنند و همواره در پی آناند تا با ایجاد فتنه مسلمین را مرتد نمایند. (ولایزالون یقاتلونکم حتی یردوکم عن دینکم) همواره با شما قتال میکنند تا شما را از دینتان خارج نمایند. (بقره/217) این جا طرف مقابل را به گونهای وصف میکند که دائم با مسلمین در جنگ است. بنا براین نمیتوان آیه شریفه را به جهاد ابتدایی حمل کرد.
2-قاتلواالذین لایومنون بالله ولابالیوم الآخرولایحرمون ماحرم الله ورسوله ولایدینون دین الحق من الذین اوتوالکتاب حتی یعطو الجزیة عن ید وهم صاغرون؛ با کسانی از اهل کتاب که به خدا و روز واپسین ایمان نمیآورند و آنچه را خدا و رسول او تحریم کردهاند برخود حرام نمیشمارند و به آیین حق ملتزم نیستند بجنگید، تازمانی که با دست خود درحالی که خاضعاند جزیه بپردازند (توبه /29) ظاهر این آیه این است که پیامبر میخواهد دین را بر مردم از راه جنگ تحمیل نماید؛ یعنی با آنان بجنگید تا اسلام را قبول کنند. اساس اسلام هم ایمان به خدا و قیامت است. این آیه برحسب ظاهر با آیه: لااکراه فی الدین؛ در دین اجبار و اکراهی نیست؛ و با آیه: افانت تکره الناس حتی یکونوا مؤمنین؛ آیا تو مردم را به اجبار وامیداری تا ایمان بیاورند، در تضاد است؛ و این تضاد هنگامی واقعی است که آیه سوره توبه را حمل بر جهاد ابتدایی کنیم. قرآن نمیتواند از یک سو بگوید که در دین اجباری نیست و از سوی دیگر بگوید: با مردم بجنگید تا ایمان بیاورند. اضافه بر این اهل کتاب اقلیتی هستند که میتوانند با دادن جزیه در کنار مسلمین زندگی کنند. جز این که میتوان گفت اینها اقدامی عملی علیه اسلام داشتند؛ زیراآیه میفرماید: ولایحرمون ما حرم الله ورسوله ولا یدینون دین الحق؛ یعنی در برابر قوانین موجود ایستادگی میکردند. اگرکسی در برابر قوانین موجود در جامعه سرپیچی کند، جزای او روشن است. در هر صورت از این آیه نمیتوان استفاده کرد که باید غیرمسلمانان را با زور شمشیر وادار به اسلام کرد. غایت و هدف از این جنگ {حتی یعطو الجزیة} پرداختن جزیه است و نه مسلمان شدن.
3- الَّذینَ آمَنُوا یقاتِلُونَ فی سَبیلِ اللَّهِ وَ الَّذینَ کفَرُوا یقاتِلُونَ فی سَبیلِ الطَّاغُوتِ فَقاتِلُوا أَوْلِیاءَ الشَّیطانِ إِنَّ کیدَ الشَّیطانِ کانَ ضَعیفاً (7 کسانی که ایمان آوردهاند، در راه خدا پیکار میکنند؛ و آنها که کافرند، در راه طاغوت [بت و افراد طغیانگر]. پس شما با یاران شیطان، پیکار کنید!) و از آنها نهراسید! زیرا که نقشه شیطان، (همانند قدرتش) ضعیف است. (نساء/76) این آیه در تناسب با آیات قبل و بعد از آن میفهماند که در مقام جهاد ابتدایی نیست؛ زیرا در آیه پیش میگوید: برای نجات کسانی کارزار کنید که می گویند: ربنااخرجنامن هذه القریة الظالم اهلها؛ یعنی برای مبارزه با ظلم باید جهاد کرد. ودفع ظلم بر هر انسانی درحد تکلیف وتوانش واجب است.
َا لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ قِیلَ لَهُمْ کفُّوا أَیدِیکمْ وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ فَلَمَّا کتِبَ عَلَیهِمُ الْقِتالُ إِذا فَرِیقٌ مِنْهُمْ یخْشَوْنَ النَّاسَ کخَشْیةِ اللَّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْیةً وَ قالُوا رَبَّنا لِمَ کتَبْتَ عَلَینَا الْقِتالَ لَوْ لا أَخَّرْتَنا إِلی أَجَلٍ قَرِیبٍ قُلْ مَتاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ وَ الْآخِرَةُ خَیرٌ لِمَنِ اتَّقی وَ لا تُظْلَمُونَ فَتِیلاً (نساء/ 77)؛ آیا ندیدی کسانی را که (در مکه) به آنها گفته شد (فعلاً) دست از جهاد بدارید و نماز را برپا کنید و زکات بپردازید، (اما آنها از این دستور ناراحت بودند) ولی هنگامی که (در مدینه) فرمان جهاد به آنها داده شد جمعی از آنان از مردم میترسیدند همانگونه که از خدا میترسند، بلکه بیشتر و گفتند پروردگارا چرا جهاد را بر ما مقرر داشتی؟ چرا این فرمان را کمی تأخیر نینداختی؟ به آنها بگو سرمایه زندگی دنیا ناچیز است و سرای آخرت برای کسی که پرهیزکار باشد بهتر است و کوچکترین ستمی به شما نخواهد شد.
شأن نزول:
جمعی از مفسران مانند مفسر بزرگ شیخ طوسی نویسنده «تبیان» و نویسندگان تفسیر «قرطبی» و «المنار» از ابن عباس چنین نقل کردهاند که:
جمعی از مسلمانان هنگامیکه در مکه بودند و تحت فشار و آزار شدید مشرکان قرار داشتند، خدمت پیامبر (ص) رسیدند و گفتند: ماقبل از اسلام عزیز و محترم بودیم، اما پس از اسلام وضع ما دگرگون شد، آن عزت و احترام را از دست دادیم و همواره مورد آزار دشمنان قرار داریم، اگر اجازه دهید با دشمن میجنگیم تا عزت خود را بازیابیم. آن روز پیامبر ص فرمود: من فعلاً مأمور به مبارزه نیستم- ولی هنگامیکه مسلمانان به مدینه آمدند و زمینه آماده برای مبارزه مسلحانه شد و دستور جهاد نازل گردید بعضی از آن افراد داغ و آتشین از شرکت در میدان جهاد مسامحه میکردند و از آن جوش و حرارت خبری نبود، آیه فوق نازل شد و بهعنوان تشجیع مسلمانان و ملامت از افراد مسامحهکار حقایقی را بیان نمود. (تفسیر نمونه، ج 4، ص: 14).
اینکه برخی از مسلمانان در رفتن جنگ مسامحه میکردند، معلوم میشود جنگهای دفاعی بوده است؛ زیرا در مدینه جنگ ابتدایی وجود نداشته است؛ و اینها به جنگ دفاعی دعوت میشدند و استنکاف میکردند. همانطور که در مکه میخواستند از خود دفاع کنند و پیامبر مأذون به جهاد نبود.
4- یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا قاتِلُوا الَّذینَ یلُونَکمْ مِنَ الْکفَّارِ وَ لْیجِدُوا فیکمْ غِلْظَةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقینَ (توبه 123) ای کسانی که ایمان آوردهاید! با کافرانی که به شما نزدیکترند، پیکار کنید! (و دشمن دورتر، شمارا از دشمنان نزدیک غافل نکند!) آنها باید در شما شدّت و خشونت (و قدرت) احساس کنند؛ و بدانید خداوند با پرهیزگاران است! این آیه در مقام دعوت به جهاد نیست؛ بلکه مسلمانان را به یک تاکتیک جنگی آشنا میکند و آن اینکه در زمان برخورد با دشمن جنگ را با دشمن نزدیک آغاز کنید. نمیتواند در مقام جهاد ابتدایی باشد؛ چون دعوت کفار به دین از راه جنگ و غلظت خلاف منطق قرآن و سیره پیامبر است. ولیجدوافیکم غلظة؛ باید در شما شدت و سختی ببینند؛ این بیان برای دعوت به دین ناسازگار است. قرآن میفرماید: لوکنت فظاغلیظ القلب لانفظوامن حولک؛ معلوم میشود که این آیه برای دعوت به دین از راه جهاد ابتدایی نیست.
5-فَإِذا لَقیتُمُ الَّذینَ کفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقابِ حَتَّی إِذا أَثْخَنْتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثاقَ فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَ إِمَّا فِداءً حَتَّی تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزارَها ذلِک وَ لَوْ یشاءُ اللَّهُ لاَنْتَصَرَ مِنْهُمْ وَ لکنْ لِیبْلُوَا بَعْضَکمْ بِبَعْضٍ وَ الَّذینَ قُتِلُوا فی سَبیلِ اللَّهِ فَلَنْ یضِلَّ أَعْمالَهُمْ (محمد/4)؛ و هنگامیکه با کافران در میدان جنگ روبهرو شدید گردنهایشان را بزنید، (کنایه از اینکه اینها را بکشید و این کار را هم چنان ادامه دهید) تا بهاندازه کافی دشمن را در هم بکوبید؛ در این هنگام اسیران را محکم ببندید؛ سپس یا بر آنان منّت گذارید (و آزادشان کنید) یا در برابر آزادی از آنان فدیه [غرامت] بگیرید؛ (و این وضع باید هم چنان ادامه یابد) تا جنگ بار سنگین خود را بر زمین نهد، (آری) برنامه این است! و اگر خدا میخواست خودش آنها را مجازات میکرد، اما میخواهد بعضی از شمارا با بعضی دیگر بیازماید؛ و کسانی که درراه خدا کشته شدند، خداوند هرگز اعمالشان را از بین نمیبرد!
این آیه برخی بهعنوان آیات مطلق و برای جهاد، اعم از دفاعی و ابتدایی، آوردهاند. ولی همچنان که در بالا ذکر شد آخر آیه تصریح دارد که دعوت به جنگ و یا ضرب رقاب برای بازدارندگی از جنگ است {حتی تضع الحرب اوزارها}. نمیتوان از این آیه جهاد ابتدایی را برداشت کرد؛ یعنی جنگی را آنان آغاز کردهاند و مسلمانان باید تا درهم شکستن آنان از خود دفاع نمایند و یا جنگ را تا هزیمت آنان ادامه دهند. نکته مهم در آیه نحوه برخورد با اسیران جنگی است؛ یعنی اسیر جنگی را نمیتوان بعد از پایان جنگ به قتل رسانید، بلکه پیشوای مسلمین بر اساس مصالحی که در نظر میگیرد آنها را گاه بدون عوض یا فدیه، گاه با عوض، آزاد میسازد و این عوض در حقیقت یک نوع غرامت جنگی است که دشمن باید بپردازد.
البته حکم سومی در این رابطه وجود دارد که اسیران را بهصورت بردگان درآورند، ولی این دستور الزامی نیست و در قرآن نیامده است؛ اگر رهبر مسلمین در شرایط خاصی آن را لازم ببیند، اجرا میکند و شاید به همین دلیل در متن قرآن صریحاً نیامده و تنها در روایات و اقوال فقها منعکس است.
فقیه و مفسر معروف «فاضل مقداد» در «کنز العرفان» میگوید: «آنچه از مکتب اهلبیت نقلشده این است که اگر اسیر بعد از پایان جنگ گرفته شود امام مسلمین مخیر در میان سه کار است: آزاد ساختن بیقیدوشرط و گرفتن فدیه و آزاد کردن و برده ساختن {اسرقاق }آنها و درهرصورت قتل آنها جایز نیست» و در جای دیگر میگوید: «مسئله بردگی از روایات استفادهشده نه از متن آیه. البته در مذهب شافعی کشتن را هم اضافه کرده است. تأکید میشود که قرآن دو راه را پیشنهاد میکند؛ یا بدون عوض آزاد سازید با منت و یا در برابر فدیه آزاد نمایید. غرض این است که اسیران درنهایت باید آزاد شوند».
علامه در شرایع نیز عدم قتل را تصریح کرده و گفته: کان الامام مخیرا بین المن والفداء والاسترقاق؛ یعنی امام یا حاکم مخیر است که اسیر را منت گذارد و آزاد کند و یا در برابر آزادی فدیه بگیرد و یا اسرا را به بندگی بگیرد. صاحب جواهر در توجیه استرقاق میگوید: من کونهم وما فی ایدیهم فیئاللمسلمین؛ یعنی اسیران و هر چه را که با خوددارند برای مسلمین فئ بهحساب میآیند. (جواهرالکلام /ج 21 ص 126 و 127).
6- یا أَیهَا النَّبِی جاهِدِ الْکفَّارَ وَ الْمُنافِقینَ وَ اغْلُظْ عَلَیهِمْ وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصیرُ ای پیامبر! با کافران و منافقان جهاد کن و بر آنها سخت بگیر! جایگاهشان جهنم است؛ و چه بد سرنوشتی دارند! (توبه/ 73).
ای پیامبر! با کفّار و منافقین پیکار کن و بر آنان سخت بگیر! جایگاهشان جهنم است و بدفرجامی است! (تحریم/9) آیه شریفه در دو جای قرآن تکرار شده است؛ و جهاد با منافقان و کفار را در کنار هم قرار داده است.
«این جهاد در مورد کفار ممکن است بهصورت مسلحانه یا غیرمسلحانه بوده باشد، ولی در مورد منافقان بدون شک جهاد مسلحانه نیست، زیرا در هیچ تاریخی نقل نشده که پیامبر ص با منافقان پیکار مسلحانه کرده باشد، لذا در حدیثی از امام صادق ع آمده است»:
ان رسول اللَّه لم یقاتل منافقا قط انما کان یتالفهم (مجمع البیان /ج 10 ص 319)، رسول خدا هرگز با منافقی جنگ نکرد، بلکه پیوسته در تألیف قلوب آنها میکوشید
بنابراین مراد از جهاد با آنها همان توبیخ و سرزنش و تهدید و انذار و رسوا ساختن آنها و یا در بعضی از موارد تألیف قلوب آنها است، چه اینکه «جهاد» معنی وسیع و گستردهای دارد و هرگونه تلاش و کوشش را شامل میشود، تعبیر به «وَ اغْلُظْ عَلَیهِمْ» (بر آنها سخت بگیر و خشونت کن) نیز اشاره به خشونت در سخن و افشاگری و تهدید و مانند آن است.
این وضع خاص در مقابل منافقان، بااینکه آنها خطرناکترین دشمن اسلام بودند، به خاطر این بود که آنها ظاهراً دم از اسلام میزدند و با مسلمانان کاملاً آمیزش داشتند، لذا ممکن نبود همچون یک کافر با آنها رفتار کرد.
البته این در صورتی بود که آنها دست به اسلحه نبرند و اگر این کار را میکردند مسلماً با آنها مقابلهبهمثل میشد، زیرا در این صورت عنوان «محارب» به خود میگرفتند. گرچه این مسئله در عصر پیامبر ص واقع نشد ولی بعد از او مخصوصاً در عصر امیر مؤمنان ع روی داد و او با گروهی مسلح که محارب بودند، به نبرد برخاست.
بعضی گفتهاند منظور از «جهاد با منافقان» در آیه فوق اجرای حدود شرعی در مورد آنهاست، زیرا اکثر کسانی که حد بر آنها جاری میشد از منافقان بودند، ولی هیچ دلیلی برای این تفسیر و بر این ادعا که حدود شرعی در آن عصر غالباً بر آنها واقعشده، در دست نیست. (تفسیر نمونه ج 24 ص 300).
مرحوم علامه طباطبایی جهاد با کفار نیز مانند جهاد با منافقین همان دعوت به اسلام میداند؛ میگوید: مراد از «جهاد با کفار و منافقین» بذل جهد و کوشش در اصلاح امر از ناحیه این دو طایفه است و خلاصه منظور این است که با تلاش پیگیر خود جلو شر و فسادی که این دو طایفه برای دعوت دارند بگیرد و معلوم است که این جلوگیری در ناحیه کفار به این است که حق را برای آنان بیان نموده، رسالت خود را به ایشان برساند ( ترجمه تفسیر المیزان ج 19 ص 565).
همانطور که از تفاسیر استفاده میشود جهاد در این آیه را نمیتوان به جهاد ابتدایی تفسیر کرد؛ در اینجا بیشتر دعوت بهحق موردتوجه است. مرحوم علامه طباطبایی اضافه میکند که اگر کفار یا منافقین بخواهند مانع ابلاغ رسالت شوند، باید با آنان جنگید؛ اما جنگ با آنان به معنای تحمیل عقیده بر آنان نیست؛ یعنی با آنان بجنگید تا ایمان بیاورند. سخن قرآن چنین نیست؛ بلکه چیزی که باعث جنگ با آنان میشود، مانعیت آنان بر سر راه پیامبراست، نه اینکه چرا خود آنان دعوت به اسلام رانمی پذیرند. اگر به آیه شریفه سوره انفال دقت شود که میفرماید: وان جنحوا للسلم فاجنح لها وتوکل علی الله؛ اگر به صلح و آرامش گراییدند تو نیز پذیرای صلح باش (انفال 61) میفهمیم که آیه صراحت دارد به اینکه صلح و همزیستی در اسلام یک اصل است.
ولی بااینحال به پیامبر و مسلمانان هشدار میدهد که ممکن است در پیشنهادهای صلح خدعه و نیرنگی در کار باشد و صلح را مقدمهای برای ضربه غافلگیرانهای قرار دهند یا هدفشان تأخیر جنگ برای فراهم کردن نیروی بیشتر باشد؛ اما از این موضوع نیز نگرانی به خود راه مده زیرا خداوند کفایت کار تو را میکند و در همه حال پشتیبان تو است (وَ إِنْ یرِیدُوا أَنْ یخْدَعُوک فَإِنَّ حَسْبَک اللَّهُ/ انفال 62) درهرصورت احتمال عدم خدعه را بر احتمال خدعه پیشی داشته است؛ یعنی نمیتوان بهاحتمال خدعه صلح را زیر پا گذاشت.
ما اگر نتوانیم از آیات مطلقه جهاد، جهاد ابتدایی را بفهمیم و همه را به جهاد دفاعی حمل کنیم، در این صورت این پرسش مطرح هست که چرا فقهاء در بحث جهاد، جهاد ابتدایی را پذیرفتهاند و آن را از اقسام جهاد قرار دادهاند. کسی که در سابقه تاریخی این مسئله تحقیق وافری انجام داده است تا آنجا که من دیدهام، آیتالله صالحی نجفآبادی است؛ ایشان در پاسخ سؤال فوق میگوید: «امام شافعی نخستین کسی است که آیات مطلقه جهاد را دلیل بر جهاد ابتدایی گرفت و گفت: همانطور که نماز و روزه بر مسلمانان واجب شده جنگیدن با کفار نیز بهطور ابتدایی واجب شده است به دلیل آیاتی که او ذکر کرده است. شافعی در اینجا آیات مطلقه به جهاد را ذکر کرده و آیات مقیده که جنگ را مشروط به تجاوز دشمن میکند نیاورده است. نه اینکه آیات مقیده رانمی دانسته است، بلکه آیات مقیده را منسوخ میشمرده است. (صالحی نجفآبادی، جهاد در اسلام، ص 40، نشر کویر چاپ دوم،1386) در هر صورت وجوب جهاد ابتدایی در فقه شیعه و اهل سنت وارد گشت و غالب فقیهان آن را در کتاب الجهاد وارد کردند. شیخ طوسی در کتاب {النهایة}گفت: کل من خالف الاسلام من سایر اصناف الکفار یجب مجاهدتهم و قتالهم غیر انهم ینقسمون قسمین: قسم لایقبل منهم الا الاسلام و الدخول فیه او یقتلون و تسبی ذراریهم و توخذ اموالهم و هم جمیع اصناف الکفار الا الیهود و النصاری و المجوس ...یعنی هرکس از اصناف کفار با اسلام مخالفت نماید واجب است که با اینها بجنگند و اینها بر دو قسمند؛ گروهی از کفار جز ورود به اسلام چیزی از آنان پذیرفته نخواهد بود و در غیر این صورت باید کشته شوند و خانواده آنان اسیر میشود وام وال آنا ن نیز گرفته میشود. جز یهود انصاری و مجوس که باید از آنان جزیه گرفته شود و تسلیم شرایط موجود گردند، در غیر این صورت باید با آنان مانند کفار رفتار نمود. (شیخ طوسی، نهایه ص 291)».
در عبارات غالب فقها این نکته استفاده میشود که جهاد، برای قبولاندن کفار به اسلام، واجب است؛ و این جهاد نخست از طریق دعوت و از راه زبان است و اگر از راه زبان و دعوت مؤثر واقع نشد، باید از راه شمشیر و سلاح کفار را به اسلام دعوت کرد. به تعبیر ابن ادریس: ولایجوز قتال احد من الکفار الابعد دعائهم الی الاسلام و اظهار الشهادتین و الاقرار بالتوحید و العدل و التزام جمیع شرایط الاسلام فمتی دعوا الی ذالک و لم یجیبوا حل قتالهم. (ابن ادریس، سرایرص 156 چاپ سنگی).
غالب فقها ادعای فوق را تأیید کردهاند. استدلال صاحب جواهر به روایت امام صادق (ع) است که میفرماید: ان امیر المومنین (ع) قال: بعثنی رسولالله (ص) الی الیمن فقال: یا علی لاتقاتلن احد حتی تدعوه ...امام علی میفرماید: پیامبر که مرا به یمن فرستاد فرمود: باکسی قتال نکن تا اینکه نخست او را به اسلام دعوت نمایی. (جواهر ج 21 ص 52) مفهوم روایت آن است که پس از دعوت اگر به اسلام نگرویدند باید قتال کرد. حتی گفتهاند اگر قبلاً به اسلام دعوتشده بودند، برای بار دوم نیاز به دعوت نیست. هرچند مستحب است. (همان 53 و 54)
آیا میتوان از این داستان تاریخی که پیامبر (ص) حضرت علی را به یمن فرستاده است یک حکم مطلق برای جهاد ابتدایی استخراج کرد؟ صالحی نجفآبادی بر این باور است که «سفر علی (ع) به یمن ارشادی بود»؛ زیرا پیش از آن خالد بن ولید را به یمن اعزام کرد و کسی به اسلام روی نیاورد؛ سپس با فراخواندن خالد علی را به آن کشور اعزام داشت؛ و حضرت بدون جنگ و خونریزی قبیله همدان را به اسلام دعوت کرد و آنان اسلام را پذیرفتند. (صالحی، جهاد در اسلام، ص 55 به نقل از طبری ج 2 ص 389 و ارشاد مفید ص 29، چاپ اصفهان)
گذشته از اینکه اعزام حضرت علی به یمن ارشادی و یا غیر ارشادی بوده باشد؛ اما اینکه ادعا کنیم حضرت علی برای تحمیل عقیده و تبلیغ اسلام از راه شمشیر به یمن رفته است باعقل و سیره پیامبر و کثیری از آیات قرآن همخوانی ندارد. نمیتوان پذیرفت که قرآن از سویی بفرماید: «لا اکراه فی الدین» و یا بگوید: «فمن شاء فلیومن و من شاء فلیکفر» و یا در خیلی از آیات وظیفه پیامبر را تنها ابلاغ رسالت بداند؛ و از سویی حضرت علی را به یمن جهت جنگ با مردم اعزام بدارد تا اسلام را پذیرا شوند؛ و در سیره پیامبر حتی یک مورد یافت نگشته است که حضرت با شمشیر کسی را به کنار گذاشتن عقیده و پذیرفتن اسلام دعوت کرده باشد. عجیب اینکه فقهایی مانند علامه حلی بر اساس این واقعه فتوا دادهاند: «اگر کفار در سرزمین خود هستند و قصد جنگ با مسلمانان را ندارند، جنگ با آنان واجب کفایی است نه واجب عینی و حداقل در هرسال یکبار واجب است و هرچه بیشتر انجام شود فضیلت آن بیشتر خواهد بود.»(علامه حلی، تذکره، ص 406) باید از مرحوم امثال علامه حلی پرسید فلسفه این جهاد چیست؟ اگر منظور تغییر باورهای مردم است که چنین چیزی نه ممکن است و نه مطلوب. باوری که از راه شمشیر بر مردم تحمیلشده باشد، اولاً ممکن نیست و اگر چنین چیزی محقق شود مطلوبیتی ندارد. لهذا قرآن کریم فرموده است: لا اکراه فی الدین. آیه شریفه از واقعیت تکوینی خبرمی دهد. تغییر باورها از راه دعوت و استدلال ممکن است؛ همان راهی که پیامبر برای تبلیغ رسالت رفت و موفق شد؛ و قرآن فرمود: و ما علی الرسول الاالبلاغ؛ و در یک قاعده کلی فرمود: ادع الی سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة، مردم را با حکمت و اندرز نیکو به راه پروردگارت دعوت کن؛ و در نحوه مواجهه با مخالفین فرمود: و جادلهم بالتی هی احسن و با بهترین شیوه با آنان مجادله کن (نحل /125) باوجوداین آیات که کاملاً منطقی و فطری است، نمیتواند مأموریت علی (ع) برای دعوت مردم به اسلام از راه شمشیر باشد؛ اما اگر منظور از جهاد دفاع از کیان مسلمین و دفع دشمنان باشد سخن معقول و مشروع است؛ و سیره پیامبر و تاریخ جنگهای زمان پیامبر گواه بر این امر است. بهبیاندیگر، پیامبر اسلام در مدینه تشکیل دولت داد، علاوه بر امت اسلامی، یهود و نصاری را بهعنوان شهروند در دولت خود حق شهروندی داد و آنان در حکومت پیامبر تحت لوای آن دولت زندگی میکردند. هرگاه میخواست این دولت از ناحیه بیرون و یا داخل تهدید شود، پیامبر مسلمانان را برای دفاع از شهر و امت نوپا فرامیخواند؛ و آیات جهاد، غالباً، در این راستا نازل گشت. بر اساس فتوایی که امثال علامه حلی دادهاند باید هر جا کافری یافت شد نخست او را به اسلام دعوت کرد که این سخن درستی است و هرکسی آزاد است دیگری را به عقیده و آیین خود باعقل و منطق دعوت نماید؛ چون اسلام دین دعوت و حکمت است، اما اگر این دعوت تأثیری نبخشید، باید بهصورت واجب کفایی و احتمالاً با اذن امام حاکم، با او وارد کارزار شد. آیا چنین تکلیفی باعقل و منطق، بهویژه در دنیای امروز، سازگار است؟ لهذا باید در این نوع فتاوی تجدیدنظر کرد. کسانی که میگویند پیامبر تا در مکه بود جهاد را فروگذاشت و پذیرفتن دین را به اختیار مردم واگذار کرد و هرگونه اجبار و اکراهی را از دین سلب نمود؛ اما به مدینه که آمد قتال و جهاد را مشروع ساخت، شاید به این فتاوی و یا برخی روایات استدلال کرده باشند؛ اما با دقت درآیات قرآن نمیتوان آیات مدنی را در تقابل با آیات مکی دانست.
نظر علامه طباطبایی.
مرحوم علامه طباطبایی نهتنها آیات جهاد را یکسره دفاعی میداند و نه یکسره ابتدایی. ایشان جهاد ابتدایی را به یک معنا پذیرفته است. نامبرده بر مبنای نوع نگاه انسان شناسانه خود وارد بحث جهاد شده و جهاد ابتدایی را توجیه کرده است.
فسمی الجهاد و القتال الذی یدعی له المؤمنون محییا لهم و معناه أن القتال سواء کان بعنوان الدفاع عن المسلمین أو عن بیضة الإسلام أو کان قتالا ابتدائیا کل ذلک بالحقیقة دفاع عن حق الإنسانیة فی حیاتها ففی الشرک بالله سبحانه هلاک الإنسانیة و موت الفطرة و فی القتال و هو دفاع عن حقها إعادة لحیاتها و إحیاؤها بعد الموت.
و من هناک یستشعر الفطن اللبیب: أنه ینبغی أن یکون للإسلام حکم دفاعی فی تطهیر الأرض من لوث مطلق الشرک و إخلاص الإیمان لله سبحانه و تعالی فإن هذا القتال الذی تذکره الآیات المذکورة إنما هو لإماتة الشرک الظاهر من الوثنیة، أو لإعلاء کلمة الحق علی کلمة أهل الکتاب بحملهم علی إعطاء الجزیة، مع أن آیة القتال معهم تتضمن أنهم لا یؤمنون بالله و رسوله و لا یدینون دین الحق فهم و إن کانوا علی التوحید لکنهم مشرکون بالحقیقة مستبطنون ذلک و الدفاع عن حق الإنسانیة الفطری یوجب حملهم علی الدین الحق. (المیزان فی تفسیر القرآن، ج 2 ص 66).
ایشان در این عبارات جهاد ابتدایی را یک نوع دفاع تلقی کرده و بر این باور است که انسان بر اساس فطرت توحیدی آفریدهشده و وجود شرک در پهنه زمین برخلاف فطرت توحیدی است و باید برافکنده شود؛ بنابراین جهاد در حقیقت دفاع از حقوق فطری انسان که توحید است میباشد. بهعبارتدیگر هر چیزی که بر سر راه و یا مانع رشد این فطرت است باید از بین برود؛ و شرک و کفر چون امراضی است که اگر معالجه نشود کل انسانیت را بیمار میکند. لهذا تحمیل عقیده از راه شمشیر همانند تحمیل دارو بر بیمار است که باید حتماً آن را خورانید.
پاسخی که مرحوم صالحی نجفآبادی به ایشان داده است قابلتوجه است. «همانگونه که پذیرفتن توحید، حق انسانیت و انسانهاست، آزادی انسان در پذیرفتن یا نپذیرفتن توحید نیز حق انسانیت و انسانهاست و اسلام هرگز این آزادی را از انسان سلب نکرده است و آیه» لا اکراه فی الدین «(بقره/256) و» فمن شاء فلیومن و من شاء فلیکفر «(کهف/29) و» انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا «(دهر/3) نسخ نشدهاند و تا قیامت ندا می دهند که انسان در پذیرفتن دین آزاد است و عاقلانه و عادلانه نیست که برای حفظ یک حق انسانی یعنی توحید فطری، حق انسانی دیگری یعنی آزادی در انتخاب عقیده از او سلب شود. (نعمتالله صالحی نجفآبادی، جهاد در اسلام، ص 58 نشر کویر 1386)».
طباطبایی که در اینجا جهاد ابتدایی را برای اعتلای کلمه حق و رشد فطرت توحیدی روا میداند؛ اما در تفسیر آیه 256 سوره بقره چنین میگوید: «و فی قوله تعالی: لا إِکراهَ فِی الدِّینِ، نفی الدین الإجباری، لما أن الدین و هو سلسلة من المعارف العلمیة آلتی تتبعها أخری عملیة یجمعها أنها اعتقادات و الاعتقاد و الإیمان من الأمور القلبیة آلتی لا یحکم فیها الإکراه و الإجبار، فإن الإکراه إنما یؤثر فی الأعمال الظاهریة و الأفعال و الحرکات البدنیة المادیة و أما الاعتقاد القلبی فله علل و أسباب أخری قلبیة من سنخ الاعتقاد و الإدراک و من المحال أن ینتج الجهل علما، أو تولد المقدمات غیر العلمیة تصدیقا علمیا، فقوله: لا إِکراهَ فِی الدِّینِ، إن کان قضیة إخباریة حاکیة عن حال التکوین أنتج حکما دینیا بنفی الإکراه علی الدین و الاعتقاد و إن کان حکما إنشائیا تشریعیا کما یشهد به ما عقبه تعالی من قوله: قَدْ تَبَینَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَی، کان نهیا عن الحمل علی الاعتقاد و الإیمان کرها و هو نهی متک علی حقیقة تکوینیة و هی آلتی مر بیانها أن الإکراه إنما یعمل و یؤثر فی مرحلة الأفعال البدنیة دون الاعتقادات القلبیة.» (المیزان فی تفسیر القرآن ج 2 ص 343).
برحسب ظاهر عبارات ذکرشده نمیتوان این دو تفسیر را باهم جمع کرد، زیرا ادعای ایشان در اینجا این است که ایمان از امور قلبیه است و باید از سنخ علم شمرد؛ و چیزی که از مقوله علم و اعتقاد است رانمی توان بهاجبار بر کسی تحمیل کرد. ممکن است کسی را از راه اجبار وادار به عملی نمود ولی از راه مقدمات غیرعلمی نمیتوان عقیدهای را در ذهن و قلب کسی کاشت. لهذا جمله لا اکراه فی الدین، هم تکوینا نفی اکراه میکند وهم از این نفی تکوینی حکم انشایی استخراج میشود که کسی را بهاجبار به دین فرانخوانید. نتیجهای که از این عبارات حاصل میشود این است که نمیتوان از راه جهاد و بازور شمشیر دینی را بر مردم تحمیل کرد. آیاتی که مردم را به جهاد و قتال دعوت کرده است، برای دعوت به اسلام نبوده، بلکه برای دفاع از مسلمین بوده است؛ و ما اگر شرک و کفر را مانع رشد فطرت توحیدی بدانیم، نمیتوانیم با این مانع با شمشیر روبرو شویم و جهاد ابتدایی را در این راستا توجیه کنیم. باید با دعوت و ابلاغ و جدال احسن با این مانع برخورد کرد. به نظر میرسد که اسلام در آغاز یک دین دعوت بوده است. آیه شریفه: ادع الی سبیل ربک (نحل/125) و آیه: یا ایها الذین آمنوا استجیبوالله وللرسول اذا دعاکم لمایحییکم (انفال/24) و آیه: قل هذه سبیلی ادعواالی الله؛ و از آن مهمتر آیه: قل یا اهل الکتاب تعالوا الی کلمة سواء بیننا و بینکم ...(آلعمران/64) و امثال این آیات نشانگر این است که اسلام دین دعوت است و دین دعوت نمیتواند بازور شمشیر و اسلحه باشد.
سخن شهید مطهری.
مرحوم شهید مطهری درباره اینکه آیا جهاد در قرآن یک امر دفاعی است و یا ابتدا میتوان وارد جهاد شد؟ ایشان پس از تقسیمبندی آیات جهاد به مطلق و مقید و اینکه باید آیات مطلق را بر مقید حمل نمود و منظور از جهاد در قرآن جهاد دفاعی است؛ نکتهای را یادآور میشود که محل تأمل است. ایشان میگوید درست است که دین یک امر تحمیلی نیست ونمی توان کسی را بازور شلاق {تعبیر ازایشان}دیندار کرد؛ اما توحید و ایمان به خداوند یک حق طبیعی است؛ مانند حق آزادی میماند. همانطورکه اگر حق آزادی ملتی موردتعرض حاکمان خودکامه قرار گرفت وظیفه هر انسانی است تا از آن دفاع نماید و آن ملت را از آن حاکم خودکامه رها سازد، همچنین اگر ملتی شرک بر او تحمیل گشت و یا حکومتی مانع دعوت به توحید بود باید با آن موانع مبارزه کرد و شرک را از جامعه برکند. در اینجا اگر جهاد ابتدایی هم باشد در واقع دفاعی خواهد بود. چون دفاع از فطرت انسانهاست. «اگر ما دیدیم توحید در یک جامعه مواجه با خطر شد، یک زوری آمده میگوید هرکس بخواهد خدای یگانه را پرستش کند من مانع میشوم. آیا همانطور که دفاع از آزادی یک دفاع مقدسی است دفاع ازایمان وتوحیدنیزیک دفاع مقدسی است یا دفاع مقدس نیست؟ این دفاع برای تحمیل نیست بلکه برای مبارزه کردن بازوری است که میخواهد ایمان و توحید را از میان ببرد. ما اگر آن منطق را پذیرفتیم –وهمان منطق درست است –که دین ازحدودسلیقه شخصی خارج است ودرحدودمصالح بشریت است، اگر دیدیم دین از ناحیه یک زوری درخطر قرارگرفته است و بهعنوان دفاع بجنگیم جنگ ما جنگ مقدسی خواهد بود وبازازجنبه دفاعی خارج نمیشود؛ دفاع یا از شخص یا از جمع یا از بشریت و انسانیت، یعنی از حقایقی که محتوای مصالح انسانیت است.»(جهاد اسلامی و آزادی عقیده، ص 74 از انتشارات صدرا، چاپ اول،1394) شهید مطهری بر اساس این مبنا مسئله جنگهای پس از مرگ پیامبر که در روزگار خلفا رخ داد پیش میکشد و آنها را مشروع میداند، چون بر این باور است که این جنگها برای نجات مثلاً ایرانیان از شرک بوده است. ایشان برای تأیید ادعای خود، رضایت حضرت علی (ع) را که طرف مشورت قرار میگرفت و برخی صحابه حضرت از قبیل اباذر و عمار در آن جنگها شرکت داشتند، دلیل میآورد. «ما دلیل داریم که امیرالمؤمنین همان جنگهای زمان خلفا لااقل تا زمان عمر و اول زمان عثمان را امضا کرده است. به دلیل شرکتش در شوراها و به دلیل شرکت اصحاب خاصش از قبیل عمار و ابوذر و حتی سلمان در این جنگها و بعضی مدعی هستند – که البته ازنظر تاریخی ثابت نیست – که یک با یا دو بار امام حسن و امام حسین هم در این جنگها شرکت کردهاند. مالک اشتر نخعی جزو سردارهای همین جنگها بوده، در صورتی که مالک از اول هم یک شیعه خیلی کاملی بود و حتی نوشتهاند از یمن که آمد، رفت پرچمش را روی خانه علی کوبید و نرفت جلوی خانه ابوبکر؛ ولی مع ذالک در این جنگها{شرکت کرد}مسلم است که اگر امیرالمومنین مایل نمیبود نمیرفت. (همان ص 38 و 39)
برحسب ظاهر مرحوم مطهری، به یک معنا جهاد، ابتدایی را پذیرفته و آن را تحمیل عقیده نمیداند به این معنا اگر حاکم اسلامی قادر باشد قدرتی را در جامعه غیر اسلامی که نمیگذارد دعوت اسلام به مردم برسد، سرنگون نماید، باید بهعنوان جهاد وارد عمل شود. ولی آیا چنین جهادی را میتوان از قرآن استفاده کرد؟ جای بحث است؛ یعنی اگر ملتی غیرمسلمان که با مسلمانان سر جنگ ندارد و حاکم آن کشور نیز غیرمسلمان است، از باب مثال ایران صدر اسلام، باید با آن کشور وارد جنگ شد؟ به نظر میرسد مبنای مطهری و علامه طباطبایی که میگوید باید مانع تکامل و توحید را از میان برداشت و مانع توحید و تکامل، غالباً حکومتها هستند، لهذا جهاد ابتدایی لازم هست. چون هر چه که مانع توحید و تکامل باشد باید از میان برود؛ هرچند آدمیان نخواهند؛ مانند دارویی که بهزور به مریض میخورانند تا مریض مداوا شود. شرک و کفر مانند بیماری است که باید از جامعه بشر زدوده شود. پرسش این است که میتوان مبارزه با موانع توحید را که درنهایت همان تحمیل عقیده است، به بیماری تشبیه کرد؟ یا آنطور که شهید مطهری مثال میزند که توحید و تکامل یک حق است مانند آزادی؛ همانطور که ما باید از حق آزادی دیگران دفاع کنیم –مثال ایشان به ملت الجزایر است – باید از حق توحید دفاع کنیم. طباطبایی و مطهری روشن نمیکنند که اگر ملتی توحید به معنای قرآنی را پذیرا نباشند و کفر را بر توحید ترجیح دهند در آن صورت تکلیف چیست. امروز در جهان صدها میلیون بودائی و یا هندویی داریم که خدا را به معنای قرآنی قبول ندارند، تکلیف یک جامعه مقتدر مسلمانی با آنان چیست؟ اینکه مرحوم مطهری جنگهای صدر اسلام را مشروع میداند، درصورتیکه این جنگها تهاجمی بوده است، بر اساس همین مبناست که مبارزه با موانع توحید بوده است؛ و این جنگها ملتی را آزادکرده است. مطهری میگوید: «عرض کردیم برخی میگویند: ما اعتبار جنگهای صدراسلام-بعدازپیامبر- را تضمین نمیکنیم. مادر عین اینکه نمیخواهیم همه عملیات همه افراد را بگوییم درست بوده و قهرا همه نمیتواند درست باشد، ولی معتقدیم اساس فلسفهاش درست بوده. آن مرد عربی که رستم فرخزاد در همین قادسیه قبل از شروع جنگ او را خواست، مردی به نام زهرة بن عبدالله وقتی رستم فرخزاد به او گفت شما هدفتان چیست؟ گفت: لنخرج العباد من عبادة العباد الی عبادة الله برای آزادی ملتها از چنگ دولتها میجنگیم. این خودش دفاع است و تهاجم نیست. نسبت به آن دولتی که خودش را بهزور بر مردم مسلط کرده تهاجم است ولی تهاجم بر ظالم است ولی نسبت به ملتی که در چنگ او گرفتارشده نجات دادن است. (همان، ص 65 و 66). در اینجا مرحوم مطهری روشن نمیسازد که جنگ اعراب با ایران دارای چه انگیزهای بوده است؟ آیا برای اینکه خلیفه از شورشهای داخلی در امان باشد، اعراب را به سرحدات برای جنگ با غیرمسلمانان و اخذ غنیمت فرستاده؟ یا برای نجات مردم ایران از ظلم بوده و یا برای مسلمان کردن آنان؟ در اینجا باید به منابع معتبر تاریخی رجوع کرد؛ که از موضوع این نوشتار بیرون است. شاید از عبارت «لنخرج العباد من عبادة العباد..» بتوان استفاده کرد که برای نجات ایرانیان از وثنیت به توحید بوده است. البته اتفاقاتی که دراثنای جنگها میافتاده، برحسب برخی منابع تاریخی، نمیتواند با آیات قرآن سازگار باشد.
نظر آیتالله منتظری
مرحوم آیتالله منتظری نیز همانند مرحوم شهید مطهری جهاد ابتدایی را مندرج در جهاد دفاعی میداند و میگوید: جهاد دفاعی یعنی دفاع از حقوق آدمیان و از حقوق آدمیان عدالت و توحید است. اگر حکومتی مانع از تحقق عدالت و توحید بود باید با او مبارزه کرد و جهاد نمود. (فالجهاد الابتدایی فی الحقیقة دفاع عن التوحید وعن القسط والعدالة وان شئت قلت: دفاع عن الانسانیة. ولایة الفقیه ج 1115) این سخن تفاوت چندانی با سخن علامه طباطبایی و شهید مطهری ندارد؛ اما در اینجا روشن نیست که اگر گروهی با انتخاب خود دست از توحید کشیدند و شرک را اختیار کردند، با آنچه باید کرد؟ آیا همانطور که عدالت و توحید حق انسانهاست، آزادی از حقوق آدمیان نیست؟ باید میان مبارزه با حکومت جور و اعتقادات نادرست تفاوت قائل شد. شک نیست که در قسمت دوم تنها تبلیغ و دعوت کارساز خواهد.
یکی از نکات مهمی که در اینجا به نحو اجمال میتوان مطرح کرد این است که آیا، آیات مربوط به جهاد و قتال در قرآن کریم مربوط به روزگار و زمان نزول وحی و تأسیس دولت اسلامی است و کفار و مشرکینی که درآیات در این رابطه ذکرشان رفته است، کفار و مشرکین مکه و یا مدینه هستند که رویاروی پیامبر بودند و در مقام این بودند تا دین جدید پای نگیرد و دعوت پیامبر به گوش آدمیان نرسد؛ و به هر طریق میخواستند جلوی این دعوت را بگیرند؛ مانند آیات نخست سوره برائت؟ یا اینکه کفار و مشرکین و یا اهل کتابی که در عداد کفار و مشرکین آمده، شامل کفار و مشرکین این روزگار نیز میشود والف ولام «الکفار والمشرکین» منظور جنس است؟ جنس کفر و شرک هرکجا باشد. برفرض اینکه به پیروی از اکثر مفسرین و فقها جهاد ابتدایی را مشروع دانستیم، میتوان گفت در این زمان نیز در صورت امکان و توانایی مسلمانان باید به پیروی از قرآن کریم برای از بین بردن شرک و کفر جهاد را آغاز کنیم؟ اگر ما باشیم و نظر غالب فقهای اسلام، اعم از شیعه و اهل سنت، باید آیات مربوط به جهاد را تعمیم داد و این فریضه را فرونگذاشت؛ اما برخی فقهای شیعه این فرض را باوجود امام معصوم و یا امام عادل مشروط کردهاند. به نظر میرسد جنس کفار و مشرکین زمان پیامبر با جنس کفار و مشرکین در این عصر –اگر وجود داشته باشد-فرق دارد. چون در آنجا شرک و کفر توأم با عناد و لجاجت و توطئه بوده است. ولی در جهان امروز کسی و یا قومی که بر اساس کیش خود زندگی میکند و عناد و لجاجتی و یا توطئهای برای ادیان دیگر ندارد، چگونه میتوان با او جهاد کرد؟ بنابراین آیات جهاد را به شکل ابتدایی به این روزگار تعمیم دادن، چندان عقلانی به نظر نمیرسد. اگر آیات را به معنای دفاع گرفتیم، عقلایی است که هرکسی و یا هر کیشی از خود دفاع نماید؛ و قرآن این سیره عقلایی را امضا و تأیید کرده است. اینکه بگوییم پشت هر پیامی پس از دعوت، شمشیری نهفته است که در صورت لزوم باید برکشید درراه تحقق آن پیام جهاد کرد، باروح قرآن و سیره عقلا نمیسازد. اگر معنای جهاد ابتدایی را پذیرفتیم یعنی تمام ادیان عالم باید مغلوب یک دین قرار گیرند وبر جهان دین واحد حاکم باشد. چنین چیزی اگر برفرض، مطلوب هم باشد ولی ممکن نیست. خداوند به اختلافات طبیعی آدمیان چنین اشاره میکند: وَ لَوْ شاءَ رَبُّک لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً واحِدَةً وَ لا یزالُونَ مُخْتَلِفینَ (هود/118) اگر پروردگارت میخواست یقیناً تمام مردم را [از روی اجبار، در مسیر هدایت] امت واحدی قرار میداد، [ولی نخواست به همین سبب] همواره [در امر دین] در اختلافاند؛ بنابراین اختلافی که هرگز زایل نمیشود؟ چگونه میتوان با شمشیر وجهاد زایل ساخت. اختلاف فهمها در این عالم که به اختلاف طبایع برمیگردد و یا به لحاظ شرایط اقلیمی به وجود میآید، در اعتقادات انسان تأثیر میگذارد. حال ممکن است کسی که طبع هندی و یا چینی داردمسلمان باشد و کسی که در محیط عربستان رشد کرده هندویی ویا چینیزم باشد؛ اما تعالیم یک دین عمدتاً برخاسته از فرهنگ ومحیطی است که آن دین در آنجا ظهور یافته است؛ بنابراین جهاد ابتدایی را مشروع دانستن تا همه آدمیان را به به یک عقیده و آیین درآوردن و همه را زیر لوای یک شعار کشاندن، با واقعیتهای موجود در طبیعت و تاریخ منطبق نیست. درست است که ریشههای دین به فطرت آدمیان بر میگردد و حقیقت ادیان گوهر واحدی بیش نیست؛ اما تفسیر مسائل مربوط به دین و یا احکام عملی آن دین همان داستان تشبیه فیل در شب تار است.
ازنظر گه گفتشان بد مختلف / آنیکی دالش لقب داد آن الف
درکف هرکس اگر شمعی بدی / اختلاف از گفتشان بیرونشدی
ما چو کشتیها به هم برمیزنیم / تیره چشمیم و در آب روشنیم (مثنوی، دفتر سوم)
آن شمعی که در کف هرکس باشد تا اختلاف از گفتشان بیرون شود، هنوز آفریده نگشته و اگر هم آفریده گردد، آن شمع شمشیر نیست تا حکم جهاد بخواهد.
بهعبارتدیگر میتوان گفت اگر خداوند پیامبرش را مأمور کرده باشد که همه مردم را به زیر لوای یک دین درآورد، تکلیف به امر مالا یطاق است؛ و این امر شدنی نیست. لهذا خدا به پیامبر فرمود وَ لَوْ شاءَ رَبُّک لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً واحِدَةً وَ لا یزالُونَ مُخْتَلِفینَ: هود: 118 و اگر پروردگارت میخواست، همه مردم را یک امّت (بدون هیچگونه اختلاف) قرار میداد؛ ولی آنها همواره مختلفاند. منشأ این اختلافات دو چیز است؛ یکی آزادی و اختیاری است که خداوند در نهاد بشر قرار داده و دیگری قدرت عقل و تشخیص است. ممکن است تشخیص آدمیان به خطا رود؛ اما انسان موجودی است که بر تشخیص خود پایبند است.
اسلام دین دعوت است
مطلبی را که در کنار بحث جهاد باید اضافه کرد، اینکه اسلام پیش از هر چیز یک دین دعوت است. پیامبر در کثیری از آیات، تنها، مأمور به دعوت و ابلاغ دین هست.1- (وماعلی الرسول الاالبلاغ المبین /عنکبوت،29) شگفت اینکه شیوه دعوت نیز در قرآن بیان گشته است. مهمترین آیهای که برای شیوه دعوت و برخورد با مخالفین دعوت بیان گشته است آیات سوره نحل است:
2-ادْعُ إِلی سَبِیلِ رَبِّک بِالْحِکمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِی أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّک هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِیلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ (125) وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَیرٌ لِلصَّابِرِینَ (126) وَ اصْبِرْ وَ ما صَبْرُک إِلاَّ بِاللَّهِ وَ لا تَحْزَنْ عَلَیهِمْ وَ لا تَک فِی ضَیقٍ مِمَّا یمْکرُونَ (127) إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا وَ الَّذِینَ هُمْ مُحْسِنُونَ (128)
ترجمه: با حکمت و اندرز نیکو بهسوی راه پروردگارت دعوت نما و با آنها به طریقی که نیکوتر است استدلال و مناظره کن، پروردگار تو از هرکسی بهتر میداند چه کسانی از طریق او گمراه شدهاند و چه کسانی هدایت یافتهاند؛ و هرگاه خواستید مجازات کنید تنها به مقداری که به شما تعدی شده کیفر دهید؛ و اگر شکیبایی پیشه کنید این کار برای شکیبایان بهتر است. صبر کن و صبر تو فقط برای خدا و به توفیق خدا باشد و به خاطر (کارهای) آنها اندوهگین مباش و دلسرد مشو و از توطئههای آنها در تنگنا قرار مگیر. خداوند باکسانی است که تقوی پیشه میکنند و کسانی که نیکوکارند. [سوره النحل (16): آیات 125 تا 128]
{شکی نیست در اینکه از آیه استفاده میشود که این سه قید، یعنی «حکمت» و «موعظه» و «مجادله»، همه مربوط به طرز سخن گفتن است، رسول گرامی مأمور شده که به یکی از این سه طریق دعوت کند که هر یک برای دعوت، طریقی مخصوص است، هرچند که جدال به معنای اخصش دعوت به شمار نمیرود. و اما معنی «حکمت»- بهطوریکه در مفردات آمده به معنای اصابه حق و رسیدن به آن بهوسیله علم و عقل است و اما «موعظه» بهطوریکه از خلیل «لغوی معروف» حکایت شده به این معنا تفسیر شده که کارهای نیک طوری یادآوری شود که قلب شنونده از شنیدن آن بیان، رقت پیدا کند و درنتیجه تسلیم گردد و اما «جدال» بهطوریکه در مفردات آمده عبارت از سخن گفتن از طریق نزاع و غلبه جویی است. (طباطبایی، ترجمه تفسیر المیزان ج 12/ 534)}مهمترین بخش آیات که به دنبال دعوت آمده است نحوه برخورد با مخالفین و یا دشمنان متعرض است:
وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ: اگر خواستید کسی را مجازات کنید، بهاندازه خطایش او را مجازات کنید، نه بیشتر.
{شعبی و قتاده و عطا گویند: بعدازآنکه مشرکین در جنگ احد، کشتگان احد را مثله کردند و شکم حمزه را شکافتند و هند، جگر او را بیرون آورد و دیگران گوش و بینی او را بریدند، مسلمانان گفتند: اگر بر آنها دستیافتیم، زندگان آنها را هم مثله خواهیم کرد تا چه رسد به مردگان آنها. ازاینرو این آیه نازل شد. مجاهد و ابراهیم و ابن سیرین گویند: این آیه عام است و شامل هر ظلمی- اعم از غضب و ...میشود. حسن گوید: این آیه، پیش از آنکه پیامبر مأمور جنگ با همه مشرکان گردد، نازلشده است. در این آیه، فقط مأمور میشود باکسانی بجنگد که با او جنگیدهاند. نظیر فَإِنْ قاتَلُوکمْ فَاقْتُلُوهُمْ (بقره 191): اگر با شما جنگیدند، آنها را بکشید. (مجمعالبیان فی تفسیر القرآن ج6 ص 605)
جریانی در فتح مکه
در جریان فتح مکه، رسول خدا (ص) خالد بن ولید را برای دعوت طایفه بنی جزیمه به اسلام فرستاد؛ اما خالد به جنگ به آنان پرداخت وعدهای از اسیران را کشت. رسول خدا (ص) از اقدام زشت خالد تبری جست و امام علی (ع) را فرستاد تا دیه کشتهها را بپردازد و آنچه را بنی جزیمه ازدستدادهاند جبران کنند. (طبقات الکبری، ج 2، ص 147)
از این قطعه تاریخی بهخوبی روشن میگردد که شیوه پیامبر اسلام در راستای دعوت به اسلام و توحید بر اساس تعقل و تفکر، آزادی و اختیار بوده نه بر پایه زور و تزویر و اجبار و اگر گاهی خلاف این شیوه در دعوت، توسط بعضی از فرماندهان بیکفایت صورت میگرفت، رسول خدا (ص) شدیداً با آن روش برخورد نموده و شیوه انسانساز خویش را عملی میساخت؛ بنابراین پیامبر اسلام در دعوت به اسلام هرگز بهزور و اجبار متوسل نمیگردید تا آنجا که سرزمینهایی را که فتح میکرد، مردم را بین دو کار مخیر میگذاشت: 1 – اسلام بیاورند و در شمار مسلمانان باشند؛ 2- در دین خود باقی بمانند و از نظر سیاسی حاکمیت حاکم را بپذیرند. (آیتی، تاریخ اسلام، ص 58، به نقل از حسین عبدالمحمدی، تغییر موضوعی قرآن کریم، ص 58)
3- قُلْ هذِهِ سَبیلی أَدْعُوا إِلَی اللَّهِ عَلی بَصیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنی وَ سُبْحانَ اللَّهِ وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکینَ (یوسف/108)
بگو: این است راهِ من که خود و هر کس را که پیروم گردد، با آگاهی بهسوی خدا فرامیخوانم، پاکا خدا و من از کسانی نیستم که شرک میورزند.
4- یا اَیُّهَا النَّبِیُّ اِنّا اَرسَلناکَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذیراً وَ داعِیاً اِلَی اللهِ بِاِذنِهِ وَ سِراجاً مُنیراً (احزاب،45 و 46)؛ ای پیامبر (گرامی) ما تو را به رسالت فرستادیم تا (بر نیک و به خلق) گواه باشی (و خوبان را به رحمت الهی) مژده دهی و (بدان را از عذاب خدا) بترسانی و به اذن حق (خلق را) بهسوی خدا دعوت کنی و (در این شب ظلمانی جهان) چراغ فروزان عالم باشی.
اسیران جنگی
نکته پایانی این بحث راجع به اسیران در جنگ است. از بدفهمیهایی که در فقه و فرهنگ اسلام رواج پیداکرده و متأسفانه پارهای از فقها، اعم از شیعه و سنی، آن را رواج دادهاند و در این روزگار دستآویز گروههای افراطی گشته و از سویی اشکالاتی و اتهاماتی به اسلام نیز وارد کردهاند، مسئله برخورد با اسیران جنگی است؛ و اینکه میتوان آنان را کشت و یا به بردگی درآورد و در بازار در معرض فروش قرارداد. واژ آن بدتر اینکه اگر زن شوهرداری در جنگ اسیر گشت بر اساس آیه 24 سوره نساء میتوان او را ملک یمین قرار داد و با او همبستر شد. در قران آیاتی که در باره اسیران جنگی وارد شده، سه آیه بیشتر نیست:
ما کانَ لِنَبِی أَنْ یکونَ لَهُ أَسْری حَتَّی یثْخِنَ فِی الْأَرْضِ تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیا وَ اللَّهُ یرِیدُ الْآخِرَةَ وَ اللَّهُ عَزِیزٌ حَکیمٌ. لَوْ لا کتابٌ مِنَ اللَّهِ سَبَقَ لَمَسَّکمْ فِیما أَخَذْتُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ. فَکلُوا مِمَّا غَنِمْتُمْ حَلالاً طَیباً وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ. یا أَیهَا النَّبِی قُلْ لِمَنْ فِی أَیدِیکمْ مِنَ الْأَسْری إِنْ یعْلَمِ اللَّهُ فِی قُلُوبِکمْ خَیراً یؤْتِکمْ خَیراً مِمَّا أُخِذَ مِنْکمْ وَ یغْفِرْ لَکمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ. وَ إِنْ یرِیدُوا خِیانَتَک فَقَدْ خانُوا اللَّهَ مِنْ قَبْلُ فَأَمْکنَ مِنْهُمْ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکیمٌ. (انفال/ 67) هیچ پیامبری حق ندارد اسیرانی (از دشمن) بگیرد تا کاملاً بر آنها پیروز گردد (و جای پای خود را در زمین محکم کند) شما متاع ناپایدار دنیا را میخواهید (و مایلید اسیران بیشتری بگیرید و در برابر گرفتن مالی آزاد کنید) ولی خداوند سرای دیگر را (برای شما) میخواهد و خداوند قادر و حکیم است.
اگر فرمان سابق خدا نبود (که بدون ابلاغ، امتی را کیفر ندهد) مجازات بزرگی به خاطر چیزی که (از اسیران) گرفتید به شما میرسید. اکنون ازآنچه غنیمت گرفتهاید حلال و پاکیزه بخورید و از خدا بپرهیزید، خداوند آمرزنده و مهربان است. ای پیامبر! به اسیرانی که در دست شما هستند بگو اگر خداوند خیری در دلهای شما بداند (و نیات نیک و پاکی داشته باشید) بهتر ازآنچه از شما گرفته به شما میدهد و شمارا میبخشد و خداوند آمرزنده و مهربان است؛ اما اگر بخواهند با تو خیانت کنند (موضوع تازهای نیست) آنها پیش از این (نیز) به خدا خیانت کردند و خداوند (شمارا) بر آنها پیروز کرد و خداوند دانا و حکیم است.
تردیدی نیست که فلسفه جهاد، دفاع و پیروزی بر دشمن است. اگر انسان در حین جنگ چشمش به مال و ثروت اندوخته گردد و دشمن را که در حال پیکار است فراموش کند، شکست سختی خواهد خورد. در اینجا خداوند به مسلمانان هشدار میدهد شما پیش از پیروزی، دنبال گرفتن اسیر نباشید تا بخواهید برای آزادی او فدیه بگیرید.«تریدون عرض الحیوة دنیا». در این آیه هیچ صحبت از بردگی اسیران نیست. بلکه یک تاکتیک جنگی را بیان میکند.
َإِذا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقابِ حَتَّی إِذا أَثْخَنْتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثاقَ فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَ إِمَّا فِداءً حَتَّی تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزارَها ذلِک وَ لَوْ یشاءُ اللَّهُ لانْتَصَرَ مِنْهُمْ وَ لکنْ لِیبْلُوَا بَعْضَکمْ بِبَعْضٍ وَ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَلَنْ یضِلَّ أَعْمالَهُمْ (محمد/4) هنگامی که با کافران در میدان جنگ رو به رو میشوید گردنهایشان را بزنید و هم چنان ادامه دهید تا به اندازه کافی دشمن را درهم بکوبید، در این هنگام اسیران را محکم ببندید، سپس یا بر آنها منت گذارید (و آزادشان کنید) یا در برابر آزادی از آنها فدیه بگیرید و این وضع هم چنان ادامه یابد تا جنگ بار سنگین خود را بر زمین نهد، برنامه این است و هر گاه خدا میخواست خودش آنها را مجازات میکرد، اما میخواهد بعضی از شما را با بعضی دیگر بیازماید و کسانی که در راه خدا کشته شدند خداوند هرگز اعمالشان را نابود نمیکند.
در این آیه نیز همان تاکتیک قبل را دنبال میکند واژ مسلمانان میخواهد تا پیش از اینکه بار جنگ فروکش نکرده است، دنبال غنیمت نباشند. گرفتن اسیر جنگی از غنائمی است که نصیب جنگجویان میشد. بعد از جنگ که عدهای اسیر گشتند، بر اساس نص آیه شریفه، با اسیران یکی از دو کار را میتوان انجام داد؛ یا آنان را با منت آزاد کرد و یا در برابر فدیه، آنان را آزاد نمود. غرض نهایی آزادی اسیران جنگی است. به تعبیر آقای صالحی: در این آیه نه از کشتن اسرا سخن رفته است و نه از بردگی آنان. بااینکه آیه در مقام بیان حکم اسرا از نظر مقررات اسلامی بوده است که بالاخره با آنان چه باید کرد؟ با این وصف از کشتن اسرا و یا به بردگی گرفتن آنان مورد تردید جدی قرار میگیرد.
3 وَ أَنْزَلَ الَّذِینَ ظاهَرُوهُمْ مِنْ أَهْلِ الْکتابِ مِنْ صَیاصِیهِمْ وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَرِیقاً تَقْتُلُونَ وَ تَأْسِرُونَ فَرِیقا. خداوند گروهی از اهل کتاب را که از آنها (مشرکان عرب) حمایت کردند از قلعههای محکمشان پائین کشید و در دلهای آنها رعب افکند (کارشان به جایی رسید که) گروهی را به قتل میرساندید و گروهی را اسیر میکردید. (احزاب/26)
این آیه درباره یهود بنی قریظه است که در جنگ احزاب با دشمن همکاری کردند. وبر خلاف عهدنامهای که با مسلمانان داشتند عمل نمودند؛ به عبارت دیگر یهود بنی قریظه علیه مسلمانان و به نفع دشمن جاسوسی کرده بودند. روشن است که جزای جاسوسی در غالب مقررات جنگی اعدام است. در اینجا برخی از جاسوسان به دست مسلمانان کشته شدند و عدهای که ظاهراً زنان و سالخوردگان و کودکان بودند اسیر گشتند.
در اینجا نیز از بردگی گرفتن اسیران و یا کشتن آنان سخنی به میان نیامده و قانون اسیران جنگی همان است که در سوره محمد بیان شد. حال از کجا فتوای برخی فقها- فقهای شافعی - به راین تعلق گرفته که امام مخیر است بین قتل و فدیه معلوم نیست؛ و روایات محکمی نیز در این باب وجود ندارد. (رجوع کنید: وسایل الشیعة ج 11 باب 23 ص 53) عجیب اینکه صاحب شرایع و به پیروی از او صاحب جواهر گفتهاند: زنان و کودکان در جنگ، نصا وفتوی، جزو غنائم هستند. (جواهرج 21 ص 156) و در مورد اسیران مرد بعد از جنگ آوردهاند: اگر بعد از انقضای جنگ اسیر شدند امام مخیر است میان منت گذاشتن و آزاد کردن و فدیه گرفتن و آزاد کردن و یا اینکه اینها را به بردگی بگیرد. (همان ص 126) این بردگی و به عبارت دیگر استرقاق را از کجا آوردهاند؟ معلوم نیست.
سخن دیگری که سخت مورد تردید است، اینکه اگر زنان شوهردار در جنگ اسیر شدند، میتوان آنان را بهعنوان کنیز، به غنیمت گرفت و بعد از استبراء با آنان همبستر رشد؛ زیرا شوهرانشان از آنها به خاطر بقای بر کفر جد امی شوند؛ و نکاح منفسخ میگردد. استدلال آنها آیه 24 سوره نساء هست.
وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ إِلاَّ ما مَلَکتْ أَیمانُکم و زنان شوهردار (بر شما حرام است) مگر آنها را که مالک شدهاید
در برخی تفاسیر آمده: فلسفه این حکم در حقیقت این است که اینگونه زنان یا باید به محیط «کفر» بازگشت داده شوند و یا بدون «شوهر» هم چنان در میان مسلمانان بمانند و یا رابطه آنها با شوهران سابق قطع شود و از نو ازدواج دیگری نمایند، صورت اول برخلاف اصول تربیتی اسلام و صورت دوم ظالمانه است، بنابراین تنها راه همان راه سوم است. از پارهای از روایات که سند آن به ابوسعید خدری صحابی معروف میرسد برمیآید که آیه فوق درباره اسرای غزوه اوطاس نازل گردیده و پیامبر ص بعد از اطمینان به اینکه زنان اسیر باردار نیستند به آنها اجازه داد که با مسلمانان ازدواج کنند و یا همچون یک کنیز در اختیار آنها قرار گیرند- این حدیث تفسیر بالا را نیز تأیید میکند. (تفسیر نمونه ج 3 ص 334)
در اینکه ملک یمین یا کنیز در آیه اسیر جنگی باشد مورد اختلاف است. در برخی تفاسیر از قول امام باقر (ع) آمده است که منظور کنیزی است که به ازدواج عبدی درآمده و مولی از او میخواهد که برای چند مدت از شوهر خود که عبد است جدا شود و با مولای خود باشد و بعداً بدون عقد ازدواج به همسری شوهر خود برگردد. (مجمع البیان ج 3 ص 51) این قانون در میان بردگان و کنیزان پیش از اسلام بوده است و اسلام آن را امضاء کرده است. از اینکه بتوان با قاطعیت نظر داد که منظور زنان اسیر شده در جنگ هستند، با ظاهر قرآن سازگار نیست.