دکتر فیرحی : سیاست نظارت استصوابی اجازه نمی دهد که مدیران شایسته به مدارج بالا رسند و اگر هم خطا کردند، با مردم مواجه شوند. نظارت استصوابی، هم مدیران شایسته را به حاشیه می راند و هم باعث می شود که اگر مدیران پذیرفتهشده خطایی کردند، اجازه علنی شدن آن داده نشود. باید در این قانون تجدیدنظر شود.
مرکز پژوهشی مبنا در پژوهش «بررسی و تحلیل کارآمدی در حوزههای فرهنگی و دینی» با مصاحبه با حجت الاسلام دکتر داود فیرحی ، عضو هیئت علمی دانشگاه تهران به گفتوگو نشست. وی دلایل اختلال در کارآمدی فرهنگی نظام را تحلیل کرده و راهکارهایی برای ارتقا و بهبود آن ارائه کرد.
شاخصها و نشانههای ناکارآمدی یک نظام سیاسی در حوزههای فرهنگی و اجتماعی چیست؟
اگر یک نظام سیاسی را تشبیه به یک دستگاه، کارخانه یا درختکنیم، علی القاعده مهمترین نشانه هایش در محصولات آن است. می گویند میوه معیوب حکایت از عیب درخت می کند. متفکران در تحلیل عیوب یک وضعیت می گویند که عیب ممکن است دریکی از 5 قسمت باشد؛ اول در تبیین وضعیت، یعنی اصلاً کسی در تشخیص موقعیت مشکل دارد. دوم اختلالی است که در نظام ارزش ها ممکن است، پیدا شود. بخش بعدی اختلال در حوزه دانش است. بخش چهارم عیب در حوزه مدیریت، استراتژی و حکمرانی است. مورد پنجم هم اشکال در سطح سیاستگذاریهاست. به نظر می-رسد بیشترین خطای ما در حوزه نظام ارزشی و بعد در حوزه چهارم است. بهعنوانمثال در حوزه تشخیص مسئله، درک روشنی در حوزه ماهیت حکمرانی وجود ندارد. اینکه چطور می توان جامعه را اداره کرد و حکمرانی مدرن چیست؟ مثلاً وقتیکه می خواهیم وزارتخانه درست کنیم، عملاً دنبال چه چیزی هستیم؟ در حوزه نظام ارزشی در سیاست خارجی، این نگرانی هست که تأکید بیشازحد به وجود دشمن کرده ایم. در پایان نامه ای به این نکته اشارهشده بود که کشورهایی که در آنها استعمار اتفاق افتاده و یا قدرتهای بزرگتر در آن نفوذ داشته اند، دچار بیماری به نام استعمار زدگی می شوند و همهچیز را توطئه خارجی می پندارند. مثلاً هر اتفاقی بیفتد احساس می کنند که مشکل در بیرون است. این اتفاق برای ما و شوروی به وقوع پیوسته است. شوروی قبل از متلاشی شدن، استراتژی خود را روی تقابل با غرب طراحی کرد و بعد برای توسعه آن، هرکجا که غرب بود، سعی کرد که او هم حضورداشته باشد. چون غرب بزرگ بود و آنها نمی توانستند که در همهجا حضورداشته باشند، بیشترین انرژی خود را روی نیروی نظامی و ارتش خود گذاشتند و توانایی رسیدگی به جامعه خود را از دست دادند.
نظام ارزشگذاری ما در دوره انقلاب تقریباً بر اساس تضاد بوده است به این معنا که هر چیزی که غرب می گوید بد و عکس آن درست است و هرکجا که غرب هست باید نسبت به آن مزاحمتی داشته باشیم. معنی این موضوع این بود که در عمل بهجای اینکه سنت «انظر الی ما قال» را پیش گیریم سنت «انظر الی من قال» را سرلوحه خود قراردادیم. وقتی گفته شد که علم جدید بد است چون از غرب آمده و هر موضعی که آمریکایی ها یا اروپایی ها گرفتند، اشتباه است، همین نکته را می رساند. درحالیکه نظام ارزشی ما درگذشته بر روی حق بود و نه بر روی تضاد. نتیجه این شد که نظام ارزشی کشور، حقیقی نشد بلکه هویتی شد. نظام ارزشی مبتنی بر اصل تضاد هویت، برای ما سه مشکل درست کرد؛ مشکل اول مشکل دانایی بود به این معنا که بهخصوص در حوزه علوم انسانی هر آن چیزی را که دیگران دانش می دانند، دانش تلقی نشد، دوم ازلحاظ سیاست خارجی به سمت تضاد رفتیم. درواقع کار ما عملاً این بود که با کشورهای دیگر خود را درگیر کنیم. موضوع سوم مسئله امنیتی بودن است چراکه احساس کردیم که دشمن هرلحظه در کمین ماست. زیستن در شرایط دشمنی، اضطراب بیشتری از زیستن در شرایط جنگ دارد. چون در شرایط جنگ، فرد از قرار گرفتن در موقعیت جنگ اطمینان دارد اما در شرایط دشمنی، هر کس، هر حرفی را بیان می کند، احساس دشمنی و درنتیجه اضطراب وجود دارد؛ بنابراین فرصت و اجازه کالبدشناسی سیاست های داخلی برای ما ایجاد نمی-شود چون احساس می کنیم که هر تحلیلی ما را آسیب پذیرتر می کند. حتی در آخرین بحران هم سعی کردیم که مشکل را به بیرون از کشور متوجه سازیم. این حرف به آن معنا نیست که عوامل بیرونی وجود ندارد. عوامل بیرونی برای همه وجود دارد ولی بحث بر سر این است که باید نظام ارزشی کشور بازبینی شود. این نظام ارزشی است که تعیین می کند که با چه کشوری ارتباط برقرار شود! در چارچوب این نظام ارزشی، در سیاست خارجی با دولتی مانند چین نزدیک شده ایم و از اروپا فاصله گرفتهشده است درحالیکه به لحاظ اعتقادی نزدیکی بیشتری با اروپا وجود دارد چراکه آنها اهل کتاب هستند. همچنین در چارچوب این نظام، با دنیای اهل سنت دچار تضاد اساسی هستیم که مسلمان هستند. اینها از خصوصیات جوامعی است که قبلاً تحت استعمار بوده اند و در آنها افراد به همهچیز با عینک بدبینی نگاه می کنند و واقع بین نیستند. در حالت دوم این امکان وجود داشت که بیان شود که یک کشور اروپایی نه به این دلیل که اروپایی است بلکه به دلیل اینکه حرف باطلی زده است، موردحمایت کشور ما نیست.
متأسفانه بهجای تجدد، غرب جدی گرفتهشده است یعنی هویت مدار شده ایم. هر کس در کشور نسبت به عناصر غرب موضع گیرد، محبوبیت بیشتری دارد؛ بنابراین به نظر می رسد که در حوزه ارزش ها به یک بازاندیشی جدی نیاز هست که اکثر کشورها هم به آن دستزدهاند. نظام ارزشگذاری غیر از ارزش های ذاتی هر جامعه است. مثلاً ایرانیان حق را به تشیع می دهند که ازجمله ارزش های ذاتی جامه ماست. در حال حاضر به خاطر طراحی همهچیز بر اساس تضاد و نه بر اساس حقیقت، مشکل ایجادشده است. معیارهای گزینش کشور هم در حال حاضر مبتنی بر تضاد است مثلاً هر کس که شعار ضد غربی دهد از سد گزینش عبور می کند.
بر اساس آنچه بیان فرمودید به نظر شما نظام جمهوری اسلامی ایران در حوزههای فرهنگی و اجتماعی ناکارآمد است یا اینکه صرفاً احساس ناکارآمدی وجود دارد؟
تا نباشد چیز کی، خلق نگویند چیزها! احساس هیچوقت، فاقد پایه نیست. احساس، وضعیت را غلیظ یا رقیق می کند اما اصل وضعیت را تغییر نمی دهد. مخصوصاً می گویند که امر احساسی در چند جای محدود خود را نشان می دهد و خیلی تکرار نمی شود. در جامعه ای که بحران های آن بهصورت منظم و با تکرار معنی دار صورت می گیرد، دیگر نمی توان گفت که این مسائل ناشی از احساس است. احساس فقط کمی به وضعیت غلظت می دهد و تا حدی عمل می کند.
عوامل ناکارآمدی یا احساس ناکارآمدی در نظام جمهوری اسلامی (در حوزههای قانونگذاری، اجرایی، امنیت و ثبات اجتماعی، نظارت و...) چیست؟
یکی همان نظام ارزشگذاری است که سمتوسوی تصمیمات را در کشور فراهم می کند. نظام ارزشگذاری ما غیرواقع بینانه است. درست است که انقلاب برای تغییر وضعیت شکل می گیرد اما اینکه بار گسترده ای بر دوش کشور گذاشته شود، به نظر واقعی نمی رسد. باید در ابتدا داخل کشور را درست کرد و بعد بررسی شود که آیا می توان در بیرون از کشور حرکتی انجام داد یا خیر؟ دادن بودجه های سنگین به این بخش آسیب زیادی خواهد رساند. این آسیب برای شوروی هم اتفاق افتاد. این کشور درحالیکه در منتهی علیه کره زمین با آمریکایی ها درگیر بود در داخل کشور خود با مشکل مواجه شد.
قسمت دیگر هم در حوزه حکمرانی است. نهادهای ما دارای انسجام روشن و تعریفشده نیستند. وقتی از دور به آنها در قانون اساسی نگاه می شود تصور می شود که وجود آنها خوب است ولی طوری در کنار هم چیده شده اند که مناسب نیست. همچنین این نهادها به دلیل آن ارزشگذاری که وجود دارد، اینقدر مقدس شده اند که کسی نمی تواند به آنها دست زند. درحالیکه تغییرات نهادی باید عادی باشد و جامعه هم نشان داده است که در برابر این تغییرات مشکل زیادی ندارد. چنانکه وقتی نخستوزیر از قانون اساسی حذف می شود، مشکل زیادی به وجود نمی آید. نهادها تحت شرایط خاص تاریخی ایران بهشدت گسترده شده اند. مشکلی که در طراحی این نهادها وجود دارد این است که همدیگر را خنثی می کنند.
در بخش دانش هم مشکل وجود دارد. نظام سیاسی را کسانی طراحی کرده اند که با نظام های سنتی آشنا بودند ولی با نظام مدرن آشنا نبودند بنابراین در طراحی آنها خطاهایی وجود دارد و نیاز به بازبینی هست. مشکلی هم در انجام این کار وجود ندارد.
راهکارها و راهبرد پیشنهادی شما برای کارآمد سازی و ارتقای کارآمدی نظام در حوزههای پیشگفته (قانونگذاری، اجرایی، امنیت اجتماعی و نظارت) چیست؟
دو کار خیلی مهم است؛ اول بازاندیشی در نظام ارزشگذاری است که سیستم سیاسی را احاطه کرده است. ارزشگذاری یک سیاستگذاری است که می تواند امری آگاهانه باشد و کمک زیادی به تغییر مسئله کند. بهعنوانمثال بازگشت از یک موضع هویتی ضد غرب به موضع حقیقت گرا از ضروریات است. یکی از دلایل موفقیت پیامبر (ص)، همراهی با نظام ارزشی حقیقت محور بود. نظام ارزشی حقیقت محور فرد را توجیه می کند چون فطرت انسانها اینگونه است؛ اما قرار گرفتن در وضعیت تضاد، انسان را تهی می کند و توان او را در دفاع از خود می گیرد.
بحث دیگر هم اصلاحات نهادی است که باید نظام ما از حالت دوقطبی بودن و حاکمیت دوگانه خارج شود. همچنین باید از حالت شخصی بودن عبور کرده و به حکمرانی غیرشخصی رسد. تنها راه آن فعال کردن نهاد حزب است و این موضوع اتفاق نمی افتد مگر اینکه اصلاحات اساسی در شورای نگهبان انجام شود. اگر در این شورا دو اصلاح انجام شود خیلی از مشکلات جامعه ما حل خواهد شد؛ اول رعایت این اصل عقلایی است که کسانی که مخالف اصل جمهوری هستند ناظر به نهادهای جمهوری نباشند. متأسفانه بعضی از اعضای شورای نگهبان اعتقادی به جمهوری ندارند. در هیچ جای دنیا کسی را که مخالف فوتبال است، داور مسابقه فوتبال نمی گذارند. یا کسی که مخالف اقتصاد خصوصی است، مسئول خصوصی سازی نمی گذارند. در هر کاری باید کسی مسئول باشد که خودش همدلی با اصل کار را داشته باشد. این اشتباهی بود که در زمان مرحوم آقای بهشتی هم رخ داد و تعدادی از احزاب مانند مؤتلفه را که مخالف اقتصاد دولتی بودند، مسئول اقتصاد دولتی و وزارت بازرگانی کردند یا در دوره آقای هاشمی، کسانی را مسئول خصوصی سازی کردند که اعتقادی بهخصوصی سازی نداشتند.
دومین اصلاح این است که تأیید صلاحیت کاندیداهای احزاب از طریق شورای مرکزی احزاب یا در فرایندی شبیه آن انجام شود. اگر فعالیتهای حزبی را انجام ندهیم همیشه مشکلات کشور بهجای افتادن به دوش احزاب، به دوش رهبری می افتد و ازآنجا هم به اصل مذهب منتقل می شود. احتیاج هست که نهادهای ضربه گیری باشند که اصل نظام تهدید نشود. این ضربه گیری همانطور که در ماشین به عهده کمک فنر است در حوزه سیاسی به عهده احزاب است. مثلاً بهراحتی می توان گفت که مسئولیت بیکاری به عهده یک حزب است و مردم می توانند در انتخابات بعدی به آن رأی ندهند. بدین ترتیب بحران به اصل نظام و اصل مذهب سرایت نمی کند. این دو راهکار، شاید کوچک به نظر آیند ولی تصمیم گیری های دقیقی هستند.
در حال حاضر گفته می شود که بحران کشور نتیجه سیاست نظارت استصوابی است که اجازه نمی دهد که مدیران شایسته به مدارج بالا رسند و اگر هم خطا کردند، با مردم مواجه شوند. نظارت استصوابی، هم مدیران شایسته را به حاشیه می راند و هم باعث می شود که اگر مدیران پذیرفتهشده خطایی کردند، اجازه علنی شدن آن داده نشود. در حال حاضر چندین سال است که همه می گویند که فساد هست ولی کسی نمی تواند چیزی را اعلام کند. فساد، لزوماً به معنای خیانت نیست بلکه به معنای انسداد در نظام هست؛ اما هر جا که انسداد هست، آنجا خیانت هم ممکن است پیدا شود.
با توجه به آنچه گفتید آینده کوتاهمدت و بلندمدت نظام جمهوری اسلامی ایران در صورت ادامه روند و وضعیت کنونی چیست؟
اگر اصلاحات در نظام ارزشی و نهادهای سیاسی انجام نشود، شیب تخلیه مشروعیت نظام افزایش پیدا می کند چراکه هرروزی که می گذرد به افرادی که نظام را از خود نمی دانند، افزوده می شود. همچنین کسانی که تا دیروز در قطار انقلاب بودند کم کم از آن پیاده می شوند. اگر همین روند ادامه پیدا کند ممکن است که مشکلات اساسی در آینده نظام پیدا شود. مشکل اصلی هم این است که کسانی هم که مسئول حل این مشکل هستند، متوجه این موضوع نیستند. چون اگر به رفتار افراد جبرگرا نگاه کنید در آخر وضعیت را به گردن دیگران می اندازند و می گویند که غربی ها نگذاشتند که کار درست شود و تقصیر انقلاب نبود و یا می گویند که تقدیر نبود. درواقع بعد از مواجهشدن نظام با مشکل دو نوع داوری وجود خواهد داشت؛ در درون نیروهای مذهبی اندیشه هایی مانند انجمن حجتیه رشد می کنند و بقیه نهادهای مذهبی را مذمت می کنند و می گویند که ما هشدار داده بودیم که پرنده ای که هنوز بالوپر درنیاورده است اگر از لانه خود خارج شود، روی زمین می افتد! عده ای هم خواهند گفت که غرب این مشکل را به وجود آورد؛ اما گروه بزرگی از جامعه و مردم خواهد گفت که نهاد روحانیت نتوانست، کشور را اداره کند چون اساساً مذهب پتانسیل تشکیل حکومت را ندارد.
اصلاحاتی که مرحوم امام (ره) انجام دادند، محکم نبود. ایشان کسانی را برای شورای اصلاح قانون اساسی انتخاب کرد که جنگ را تجربه کرده بودند ولی با ادبیات دنیای جدید خیلی آشنا نبودند. بعد از فوت ایشان، نتایج این موضوع آشکار شد. بهترین کار این است که این اصلاحات به دست خود رهبری انجام گیرد تا هم رهبری و هم جمهوری اسلامی را نجات دهد. چراکه دیگران چنین توانایی را ندارند و اگر هم داشته باشند این کار با خونریزی یا مشکلات بیشتری انجام خواهد شد. یکی از این پیرابند باید اصلاح مکانیزم شورای نگهبان باشد. اگر این اصلاح انجام شود، نظام های انتخاباتی هم اصلاح می شود. قانون انتخابات، قانون اساسی دوم است اما مهمتر از قانون اساسی اول است چراکه قانون انتخابات است که قانون اساسی را فعال یا غیرفعال می کند.
در صورت بهکارگیری راهکاری پیشنهادی شما، آینده را چگونه ارزیابی میکنید؟
در این صورت نظام فرصت دیگری پیدا می کند. جامعه تا زمانی که حس کند که نظام میل به اصلاحات دارد، تن به خشونت نمی دهد؛ اما همینکه احساس کنند که نظام از هر بحرانی دنبال فرصتی است که از اصلاحات فرار کند، دیگر به پیامهای رهبران خود توجهی نخواهد کرد. اگر جامعه تصور کند که رهبران جز بازور به تغییر قانع نمی شوند، آنجا نقطه آغاز انقلاب است. چون در کشور ما یکبار انقلاب صورت گرفته است، این اتفاق برای بار دوم بسیار ویرانگر خواهد بود. چون در دوره قبل وقتی مردم از نخبگان سیاسی، شاه و دربار رویگردان شدند، پناهگاه مذهب و روحانیت را داشتند اما این بار اگر انقلابی صورت گیرد، احتمالاً کشور به سمت یک نوع فروپاشی خواهد رفت. کشور ما هویت واحدی ندارد. درست است که آقای دکتر طباطبایی از هویت ایرانی صحبت می کنند ولی اگر چنین هویتی وجود داشته باشد، زمانی که گرجستان، افغانستان، آذربایجان و ... جدا شدند، این هویت کجا بود؟ در حال حاضر هم ممکن است چنین اتفاقی بیفتد که البته باید امیدوار بود که رخ ندهد. این تلنگرها باید باعث شود که از سه چیز پرهیز شود: متهم کردن جناح ها توسط یکدیگر، توهم توطئه خارجی و مباحث مربوط به ستون پنجم داخلی. همچنین باید دولت جمهوری اسلامی خود را اُبژه کند و از بیرون به خود نگاه کرده و ارزیابی کند. همه باید به این نائل شوند که اصل و اساس سیستم احتیاج به فکر کردن دارد. سیستم های حکومتی در دنیا 2 گونه هستند: سیستم های خود-اصلاح کننده و غیر خود-اصلاح کننده. هرچند وقت یکبار باید یک احیا کننده، سیستم حکومتی ما را اصلاح کند. اگر به سیستم خود-اصلاح کننده تبدیل شود که عالی است ولی در غیر این صورت، بعد از 40 سال مطمئناً نیاز به تغییرات دارد.
مسئله دیگری هم که وجود دارد این است که علی رغم اینکه انسان می بیند نوعی افول در سیستم هست و همچنان خطا می کند، بعضی از افراد تصور می کنند که مشکل ما فقط مدیران بی عرضه هستند! اگر این حالت هم باشد، آن مدیران را خود نظام ساخته است. بعضی از افراد هم مرتب سعی می کنند که نهاد جدید تأسیس کنند که هیچ فایده ای ندارد. به نظر می رسد بهجای این کار، کمی هم به کاستن این نهادها باید فکر کرد.
طنزی هست که می گوید ایرانی ها وقتی غذا می خورند و رو دل می کنند از پزشک می پرسند که چه چیزی میل کنند تا این مشکل حل شود! بعضی وقتها باید پرسید که چه چیزی نباید خورد! بنابراین سیستم نیاز دارد که بعضی از این نهادها را حذف کند. مثلاً در حوزه فرهنگ، 25 نهاد هم ارز در امور خارجه در حال فعالیت هستند. جالب است که اینها با یکدیگر دعوا هم دارند. متأسفانه به موضوع کمیت هم زیاد از حد توجه شده است. مثلاً می گویند که جمهوری اسلامی باعث شده است که 10 میلیون شیعه در نیجریه پیدا شود! حال اگر از این 10 میلیون نفر که شیعه شده اند حمایت نشود، این حرکت ادامه نخواهد داشت. درحالیکه درگذشته یک یا دو انسان بزرگوار به مالزی و تایلند رفته و آنها را مسلمان می کردند. این اتفاق با جنگ هم رخ نداد و فقط با آشنایی مردم بازندگی و منش این انسانهای بزرگوار به وقوع پیوست.
خلاصه راهکارها:
۱. نظام ارزشگذاری ما در دوره بعد از انقلاب اسلامی بر اساس تضاد بوده است به این معنا که هر چیزی که غرب می گوید بد و عکس آن درست است. این نظام، سه مشکل درست کرده است؛ مشکل اول مشکل دانایی است به این معنا که بهخصوص در حوزه علوم انسانی هر آن چیزی را که دیگران دانش می دانند، دانش تلقی نمی شود. دوم اینکه در سیاست خارجی کار ما عملاً درگیری با کشورهای دیگر است. موضوع سوم مسئله امنیتی بودن است چراکه احساس می شود که دشمن هرلحظه در کمین ماست. باید رویکرد نظام ارزشی در کشور به حق گرایی تغییر کند.
۲. به دلیل وجود نگاه امنیتی در کشور، فرصت و اجازه کالبدشناسی سیاست های داخلی برای ما ایجاد نمی شود چون احساس می کنیم که هر تحلیلی ما را آسیب پذیرتر می کند. باید رویکرد افراطی امنیتی را در مسائل مختلف کنار گذاشت.
۳. بودجه زیادی به مسائل خارجی در کشور اختصاص دادهشده است. این همان اشتباهی است که شوروی هم مرتکب شد و درحالیکه در آنسوی کره زمین با آمریکا در حال جنگ بود، از درون فروپاشید. اولویت در تقسیم بودجه باید مسائل داخلی باشد.
۴. درک روشنی در حوزه ماهیت حکمرانی در کشور وجود ندارد. باید در این حوزه تولید فکر بیشتری صورت گیرد.
۵. مشکلی که در طراحی نهادهای کشور وجود دارد این است که همدیگر را خنثی می کنند. بعضی از نهادهای کشور به دلیل نظام ارزشگذاری که وجود دارد، اینقدر مقدس شده اند که کسی نمی تواند به آنها دست زند. درحالیکه تغییرات نهادی باید عادی باشد و جامعه هم نشان داده است که در برابر این تغییرات مشکل زیادی ندارد.
۶. باید نظام ما از حالت دوقطبی بودن و حاکمیت دوگانه خارج شود. همچنین باید از حالت شخصی بودن عبور کرده و به حکمرانی غیرشخصی رسد. تنها راه این کار، فعال کردن نهاد حزب است که این موضوع هم مگر با اصلاحات اساسی در شورای نگهبان اتفاق نمی افتد.
۷. متأسفانه در شورای نگهبان افرادی عضو هستند که با جمهوریت موافق نیستند که باید اصلاحاتی در این رابطه صورت گیرد چون در هر کاری باید کسی مسئول باشد که خودش همدلی با اصل کار را داشته باشد. همچنین تأیید صلاحیت کاندیداهای احزاب باید از طریق شورای مرکزی احزاب یا در فرایندی شبیه آن انجام شود.
۸. سیاست نظارت استصوابی اجازه نمی دهد که مدیران شایسته به مدارج بالا رسند و اگر هم خطا کردند، با مردم مواجه شوند. نظارت استصوابی، هم مدیران شایسته را به حاشیه می راند و هم باعث می شود که اگر مدیران پذیرفتهشده خطایی کردند، اجازه علنی شدن آن داده نشود. باید در این قانون تجدیدنظر شود.
۹. همیشه مشکلات کشور بهجای افتادن به دوش احزاب، به دوش رهبری می افتد و ازآنجا هم به اصل مذهب منتقل می شود. باید احزاب قوی در کشور ایجاد شود تا مانند ضربه گیر عمل کنند و اصل نظام تهدید نشود.
۱۰. برای برونرفت از مشکلات نظام، بهترین کار این است که اصلاحات سیستم به دست رهبری انجام گیرد تا هم رهبری و هم جمهوری اسلامی را نجات دهد. چراکه دیگران چنین توانایی را ندارند و اگر هم داشته باشند این کار با خونریزی یا مشکلات بیشتری انجام خواهد شد. یکی از این پیرابند باید اصلاح مکانیزم شورای نگهبان باشد تا نظام انتخاباتی هم اصلاح شود. قانون انتخابات، قانون اساسی دوم است اما مهمتر از قانون اساسی اول است چراکه قانون انتخابات است که قانون اساسی را فعال یا غیرفعال می کند.
۱۱. در دوره انقلاب وقتی مردم از نخبگان سیاسی، شاه و دربار رویگردان شدند، پناهگاه مذهب و روحانیت را داشتند اما این بار اگر انقلابی صورت گیرد، با توجه به نبود یک هویت واحد در کشور، احتمالاً کشور به سمت یک نوع فروپاشی خواهد رفت. نخبگان کشور باید بهشدت نسبت به این موضوع هوشیار باشند.
۱۲. سیستم های حکومتی در دنیا 2 گونه هستند: سیستم های خود-اصلاح کننده و غیر خود-اصلاح کننده. هرچند وقت یکبار باید یک احیا کننده، سیستم حکومتی ما را اصلاح کند. اگر به سیستم خود-اصلاح کننده تبدیل شود که عالی است ولی در غیر این صورت، بعد از 40 سال مطمئناً نیاز به تغییرات اساسی وجود دارد. دولت جمهوری اسلامی باید خود را اُبژه کند و از بیرون به خود نگاه کرده و ارزیابی کند. همه باید به این نائل شوند که اصل و اساس سیستم احتیاج به فکر کردن دارد.
۱۳. بعضی از افراد مرتب سعی می کنند که در کشور نهاد جدید تأسیس کنند. بهجای این کار، باید به کاستن این نهادها فکر کرد. مثلاً در حوزه فرهنگ، 25 نهاد هم ارز در امور خارجه در حال فعالیت هستند که باید تعدیل شود.