دکتر داوود فیرحی عضو هیئت علمی دانشگاه تهران با بیان اینکه محور اصلی در انقلاب مشروطه به عهده مذهب بود، گفت: انقلاب مشروطه لائیک و سکولار نبود. این انقلاب در نوع خود مدرن و مذهبی بود، اما سنتی و به تعبیری تئوکراتیک نبود.
به گزارش ایکنا از اصفهان، داود فیرحی، عضو هیئت علمی دانشگاه تهران، دوشنبه، ۱۴ مردادماه در نشست «گفتمان حقوقی مشروطه» که در خانه حقوق شهروندی اصفهان برگزار شد، اظهار کرد: گروههای زیادی اعم از علما، روحانیون، روشنفکران، تجار، وعاظ و حتی برخی بدنه دولت قاجار در انقلاب مشروطه نقش داشتند، اما در این میان تجار سهم بسزایی در حمایت مالی انقلاب مشروطه داشتند. متقابلاً علما نیز به توجیه و تبیین انقلاب مشروطه میپرداختند. ادوارد براون در همین رابطه میگوید: «این از معجزات تاریخ است که در ایران و برخلاف کشورهای جهان، مذهب حامی یک انقلاب دموکراتیک شد» و یا در جایی دیگر گفته است: «مذهب تمامی اعتبار، قدرت و دانش خودش را در اختیار مشروطه قرار داد و زمینه را برای پذیرش قانون اساسی فراهم کرد».
وی افزود: در انقلاب مشروطه علاوه بر تجار، سه گروه تئورسین فعال وجود داشتند که کارشان تبیین و توجیه مردم بود؛ اولین گروه مراجع بودند که وظیفهشان تبیین و توجیه رابطه مذهب با قانون اساسی جدید بود. آنها اینطور تبیین میکردند که انقلاب مشروطه و دولت مدرن، خلاف دیانت نیست، بلکه در راستای دیانت است، چون در برخی کشورهای جهان این موضوع کاملاً بالعکس بود، یعنی دیانت در مقابل دموکراسی قرار میگرفت.
وعاظ؛ گروه فعال در انقلاب مشروطه
عضو هیئتعلمی دانشگاه تهران افزود: دومین گروه فعال در انقلاب مشروطه، وعاظ بودند. وعاظ به نوعی نقش روزنامهنگاران امروز را ایفا میکردند. آن زمان منبر یک رسانه شفاهی به حساب میآمد و مانند شبکههای اجتماعی و روزنامههای امروزی بود. بسیاری از این وعاظ، روزنامه نیز منتشر کردند که از سرشناسان این گروه، آقا جمال واعظ اصفهان، معروف به شهید انقلاب مشروطه و دیگری ثقهالاسلام تبریزی است.
فیرحی ادامه داد: سومین گروه فعال در انقلاب مشروطه، حقوقدانان بودند که نه توانایی تئوریپردازی داشتند و نه توانایی بسیج مردمی. اما آنها بیش از هر چیز تواناییشان تبیین ایدههای مشروطه و تبدیل آن به اصول و مواد قانون اساسی بود که از سرشناسان این دسته میتوان به محمدعلی فروغی اشاره کرد.
وی گفت: گروه چهارمی هم در انقلاب مشروطه نقش داشتند و آن فعالان سیاسی و یا به تعبیری سیاستمداران بودند. این دسته توانایی اداره مجلس و برگزاری انتخابات را داشتند. از سرشناسان این گروه میتوان به سیدحسن تقیزاده و مرحوم مدرس اشاره کرد.
وی ادامه داد: مسئله اصلی در انقلاب مشروطه به عهده مذهب بود. انقلاب مشروطه در ایران ملهم از انقلاب ۱۷۸۹ فرانسه است. در انقلاب فرانسه، اصول سهگانه آزادی، برابری و برادری مورد توجه بود. در انقلاب مشروطه به این سه اصل توجه میشد. انقلاب مشروطه، انقلاب لائیک و سکولار نبود، این انقلاب در نوع خود، مدرن و مذهبی بود، اما سنتی و به تعبیری تئوکراتیک نبود.
مدرنیته همیشه دموکراتیک نیست
فیرحی بیان کرد: انقلاب مشروطه عرصه پیوند مذهب، دموکراسی و تجدد است که از دل آن قانون اساسی بیرون آمد. مدرنیته در دنیا همیشه دموکراتیک نیست. بسیاری از تجددها دموکراتیک نیستند، مثلاً حکومتهای کمونیستی و سوسیالیستی مدرن بودند، اما دموکراتیک قلمداد نمیشوند. انقلاب مشروطه ایران، نزدیکترین تجربه به انقلاب مشروطه انگلستان است.
وی بیان کرد: اینکه تشیع یک انقلاب دموکراتیک را رقم زده، نشان میدهد که این مذهب میتواند پشتوانه دموکراسی باشد، اما شرط آن این است که یک آناتومی داشته باشیم و تبارشناسی کنیم و بفهمیم چطور چنین تجربهای رقم خورد، در این زمینه باید به برخی رسالههای گمنام و ناشناخته آن زمان رجوع کرد که یک نمونه آن «رساله در حقوق و وظایف ملت» است که قبل از استبداد صغیر نوشته شده و اکنون در سایت کتابخانه مجلس با عنوان دستنوشتههای مجلس موجود و قابل دسترسی است. این رساله، فلسفه سیاسی مشروطه را تبیین میکند.
عضو هیئت علمی دانشگاه تهران برای بررسی ابعاد و زوایای انقلاب مشروطه ابتدا باید یک نوع تبارشناسی از انقلاب مشروطه رسید، بیان کرد: در توجیه مذهبی انقلاب مشروطه باید به برخی متون و شخصیتهای فقهی توجه داشت. یکی از این شخصیتها شیخ مرتضی انصاری است که بنیانگذار فقه جدید شیعه بهشمار میرود. شیخ مرتضی انصاری برای حوزههای علمیه در ایران، شبیه کانت است برای آلمانیها. نوشتههای او مانند مکاسب و رسائل، جزء متون پایه و اصلی حوزه هستند و کسی این کتابها از جمله مکاسب را بخواند و خوب بفهمد، یکی از شرایط قضاوت، اجتهاد و حتی فتوا را کسب کرده است.
وی افزود: در این مکتب، مفاهیمی بود که مشروطه را خلق کرد؛ اول اینکه برای اولینبار، بر مفهوم جدید «حق» تأکید داشت. قدیمیها «حق» را به معنای «درست» و «شایسته» تعریف میکردند و حق در مقابل باطل قرار میگرفت. اما شیخ انصاری، نوعی تعریف حقوقی از حق ارائه داد. در اندیشه او، حق در مقابل وظیفه و تکلیف قرار گرفت و گفت حق چیزی است که فرمانش دست خود فرد است، یعنی انسان خودش میتواند هر طور که خواست آن را اعمال کند، ولی نباید خلاف شریعت باشد. حق در این تعریف، مساوی با آزادی است.
فیرحی گفت: این تعریف جدید از حق، وقتی در متن مشروطه جای گرفت، غوغا کرد و مبنایی شد برای نوشتن قانون اساسی. سپس آیتالله نائینی تا جایی پیش رفت که به صراحت گفت: «قانون اساسی بهترین جایگزین حکومت معصوم در دوره غیبت است». یعنی قانون اساسی که منتج از حق و یا حقوق مشترک است، جایگزین و بدل احسن دوره غیبت شد.
قانون اساسی؛ حافظ دائمی ملت
عضو هیئت علمی دانشگاه تهران ادامه داد: در ادامه رویکرد تبارشناسی انقلاب مشروطه، باید به پیدایی مفهوم ملت و حق ملت توجه کرد. شیخ مرتضی انصاری به این موضوع خیلی نپرداخته بود، ولی مجتهدان مشروطه آن را بسط دادند، اما تکیهشان بر متدولوژی حقوقی ـ فقهی شیخ انصاری بود و حتی فراتر از آن رفتند و توانستند حقوق شخصی و خصوصی را به گونهای توضیح دهند که بتواند منتهی به حقوق عمومی و حقوق ملت شود. در این برهه، اصطلاح «حاکمیت ملت» پیدا شد. اما جالبتر اینکه در این دوره گفته شد: «مفهوم ملت یا پدیده ملت هرچند که از اراده افراد ناشی میشود، ولی افراد میرا هستند، اما ملت نامیرا هستند»، یعنی تشکیلدهندگان ملت میمیرند، ولی «ملت» هرگز نمیمیرد. قانون اساسی حافظ دائمی ملت است، یعنی هیچگاه قانون اساسی نمیتواند ملغی و یا حذف شود.
انسانشناسی پیشامشروطه جبرگرا بود
وی با اشاره به تأثیر انقلاب مشروطه بر زیست جهان ایرانیها، گفت: با وقوع انقلاب مشروطه در ایران، انسانشناسی قبل تغییر پیدا کرد و نوعی عدول از انسانشناسی کلاسیک و سنتی رقم خورد. انسانشناسی کلاسیک دو ویژگی عمده داشت. اول اینکه، انسانها ناخودبسنده هستند، یعنی به راهنمایی غیر از خودشان احتیاج دارند. دوم اینکه، جبرگرا و تقدیرگرا بودند، حرفشان این بود که خداوند ارباب را ارباب آفریده و نوکر را نوکر.
عضو هیئت علمی دانشگاه تهران بیان کرد: پس از انقلاب مشروطه انسانها به جای تقدیرگرا بودن، به نوعی تدبیرگرا شدند. این تغییر آنقدر اساسی بود که مفاهیم دیگر را تحت تأثیر قرار داد. در «رساله در حقوق و وظایف ملت» نوشته شده است: «حکومت حق ماست که قانونش را خود اختراع میکنیم». یعنی انسان خودگردان، عاقل و مساوی و برابر با دیگران پدیدار شد. در انقلاب فرانسه نیز سه واژه و اصل اساسی با عنوان آزادی، برابری و دوستی تجلی پیدا کرد.
فیرحی با اشاره به پیدایش مفهوم ملت در ادبیات انقلاب مشروطه، ادامه داد: در انقلاب مشروطه، مفهوم ملت درست فهمیده شد. اما بعداً این تعریف دچار انحراف شد. اول اینکه مفهوم ملت را به باستانگرایی کشاندند و نوعی تحلیل باستانشناسانه از آن ارائه دادند که این نوع تحلیل با شرایط وقت جامعه هماهنگ نبود، این نوع تحلیل در جشنهای ۲۵۰۰ ساله نمود پیدا کرد و بعد هم یکی از نمادهای اعتراض به رژیم پهلوی شد.
وی در خصوص دلیل دوم انحراف مفهوم ملت افزود: در چنین شرایطی، ناسیونالیسم در مقابل مذهب قرار گرفت، یعنی ملیتگرایی در قبال مذهب خود را نشان داد و گفتند اسلام دین عربهاست و فارسها به آن احتیاج ندارند، اما در انقلاب مشروطه، ملت را با چنین تحلیل و رویکردی تعریف نکردند، بلکه در تعریف آن گفتند: «ملت عبارت است از انجمنی اختیاری، از تعدادی انسانها که دور هم جمع شدهاند و برای اهداف مشترک، تعهد به همکاری کردند».
حفظ ملت و وطن در گرو قانون اساسی است
این پژوهشگر اندیشه سیاسی ادامه داد: این نوعی ناسیونالیسم قراردادی است و چنین قراردادی جاودانه میشود. ملت در چنین تعریفی، وطن را میسازد، اما چنین ملت و وطنی اگر بخواهد زنده بماند، نیازمند قانونی صحیح است. قانون صحیح، قانونی است که ملت وضع میکند، یعنی قانون را نمیشود از هرجایی آورد. در چنین رویکرد و تحلیلی، مفهوم حاکمیت ملی تجلی پیدا میکند و اینها زاده شده انقلاب مشروطه هستند.
وی افزود: در «رساله در حقوق و وظایف ملت» آمده است: «تکلیف شما این نیست که سعی در عزل و نصب و تغییر و تبدیل حکام نمایید، هر که حاکم باشد، فرقی به حال شما نخواهد کرد، زیرا حکومت در دست این و یا آن جماعت است که به شما تحکم خواهد کرد، پس خیلی به خیابان نیفتید و بگویید، «آ» برود و «ب» بیاید، چیز مهمی اساساً نیست، اما تکلیف شما خیلی مهم است، این است که متحد شده و تشکیل ملت بدهید، به طوری که منظور خداوند است در این انجمن عمل نمایید و هر یک نفع خود را در نغع عموم و راحت دیگری را راحت خود بدانید». در اینجا تأکید میشود که ملت باید ساخته و قانون اساسی برای آن تنظیم شود.
استبداد غصب داخلی است
وی در خصوص سرنوشت ملت، گفت: هیجکس نمیتواند سرنوشت ملت را غیر از خودش تعیین کند. سرنوشت یک ملت در دو حالت غصب میشود، مثلاً خارجیها میآیند و از طریق جنگ سرنوشت یک ملت را تغییر میدهند، اما در یک حالت دیگر، کسی از داخل ملت پیدا میشود و حقوق ملت را غصب میکند، این هم یک نوع جنگ داخلی به شمار میآید، اگر جنگ یک غصب خارجی است، استبداد هم یک نوع غصب داخلی محسوب میشود.
حقوق ملت، امانت ملی است
وی ادامه داد: در یکی دیگر از قسمتهای این رساله آمده است: «سرنوشت ملی ناشی از حقوق ملی است». در مشروطه گفته میشود، این سرنوشت از حقوق ملی ناشی میشود. در یک جای دیگر این رساله آمده: «حقوق شما عبارت از وجود شماست، همین که هستید، حق دارید....»، یعنی اگر حقوقتان را بگیرند، یعنی هستی شما را گرفتهاند. بعد اضافه میکند و میگوید: «از به هم پیوستن این حقها، حقوق ملی پیدا میشود». آزادی عین حقوق و حقوق عین آزادی است، برهمین اساس متفکران مشروطه میگفتند پیش شرط حقوق، آزادی است.
عضو هیئتعلمی دانشگاه تهران بیان کرد: در این رساله آمده است: «در هر انجمنی (ملت)، فرد فرد آن دارای حقوق مخصوص است که مجموع این حقوق، تشکیل حقوق ملت را میدهد». ژان ژاک روسو، نیز همین را گفته بود که حقوق ملی، جمع جبری حقوق تک تک افراد جامعه است. بنابراین براساس این تعاریف، آدمها درباره حقوق خصوصی آزاد هستند که درباره آن تصمیم بگیرند، ولی حقوق ملی را ملت باید تعین کند. هر کسی میتواند از حقوق شخصی خود گذشت کند، اما هیچ کس حق ندارد، نسبت به حقوق ملی بیاعتنا باشد. حقوق ملت، امانت ملی است.
حقوق ملت، قابل واگذاری و اسقاط نیست
وی افزود: در حقوق ملی، کسی نمیتواند از این حقوق به کسی ببخشد، چون حقوق ملت، امانت ملی است. داراییهای ملی، دارایی نسلها هست و ما حق نداریم آن را هر طور که خواستیم مصرف کنیم، زیرا این داراییها متعلق به آیندگان است. بیاعتنایی به این اصل، یک نوع خیانت به ملت محسوب میشود. حقوق ملت، قابل واگذاری و اسقاط نیست.
مشروطه اصل را حقوق میدانست، نه تکلیف
فیرحی با اشاره ملازمه حق و تکلیف در انقلاب مشروطه، گفت: اگر کسی حق دارد، رعایت آن حق، تکلیف دیگران است، و بالعکس. حق از لحاظ سلبی عبارت از عدم اختیار در مداخله کار دیگران. وقتی من میگویم حقی دارم، یعنی به جان و مال خود سلطه دارم که چگونه از آن استفاده کنم، دیگران هم این تکلیف را دارند که به جان و مال من مداخله نکنند. این را اصطلاحا، ملازمه حق و تکلیف، تعریف میکنند. در نظریههای قدیم، اصل بر تکلیف بود و اگر حقی پیدا میشد، از تکلیف ناشی میشد، اما در نظریههای مشروطه، اصل بر حقوق است و اگر تکلیفی ظاهر میشود، ناشی از حق است، چون من حق دارم، دیگری تکلیف دارد و چون دیگری حق دارد، من تکلیف دارم. از همین جا بود که قانون اساسی متولد شد.
به گزارش ایکنا از اصفهان، داود فیرحی، عضو هیئت علمی دانشگاه تهران، دوشنبه، ۱۴ مردادماه در نشست «گفتمان حقوقی مشروطه» که در خانه حقوق شهروندی اصفهان برگزار شد، اظهار کرد: گروههای زیادی اعم از علما، روحانیون، روشنفکران، تجار، وعاظ و حتی برخی بدنه دولت قاجار در انقلاب مشروطه نقش داشتند، اما در این میان تجار سهم بسزایی در حمایت مالی انقلاب مشروطه داشتند. متقابلاً علما نیز به توجیه و تبیین انقلاب مشروطه میپرداختند. ادوارد براون در همین رابطه میگوید: «این از معجزات تاریخ است که در ایران و برخلاف کشورهای جهان، مذهب حامی یک انقلاب دموکراتیک شد» و یا در جایی دیگر گفته است: «مذهب تمامی اعتبار، قدرت و دانش خودش را در اختیار مشروطه قرار داد و زمینه را برای پذیرش قانون اساسی فراهم کرد».
وی افزود: در انقلاب مشروطه علاوه بر تجار، سه گروه تئورسین فعال وجود داشتند که کارشان تبیین و توجیه مردم بود؛ اولین گروه مراجع بودند که وظیفهشان تبیین و توجیه رابطه مذهب با قانون اساسی جدید بود. آنها اینطور تبیین میکردند که انقلاب مشروطه و دولت مدرن، خلاف دیانت نیست، بلکه در راستای دیانت است، چون در برخی کشورهای جهان این موضوع کاملاً بالعکس بود، یعنی دیانت در مقابل دموکراسی قرار میگرفت.
وعاظ؛ گروه فعال در انقلاب مشروطه
عضو هیئتعلمی دانشگاه تهران افزود: دومین گروه فعال در انقلاب مشروطه، وعاظ بودند. وعاظ به نوعی نقش روزنامهنگاران امروز را ایفا میکردند. آن زمان منبر یک رسانه شفاهی به حساب میآمد و مانند شبکههای اجتماعی و روزنامههای امروزی بود. بسیاری از این وعاظ، روزنامه نیز منتشر کردند که از سرشناسان این گروه، آقا جمال واعظ اصفهان، معروف به شهید انقلاب مشروطه و دیگری ثقهالاسلام تبریزی است.
فیرحی ادامه داد: سومین گروه فعال در انقلاب مشروطه، حقوقدانان بودند که نه توانایی تئوریپردازی داشتند و نه توانایی بسیج مردمی. اما آنها بیش از هر چیز تواناییشان تبیین ایدههای مشروطه و تبدیل آن به اصول و مواد قانون اساسی بود که از سرشناسان این دسته میتوان به محمدعلی فروغی اشاره کرد.
وی گفت: گروه چهارمی هم در انقلاب مشروطه نقش داشتند و آن فعالان سیاسی و یا به تعبیری سیاستمداران بودند. این دسته توانایی اداره مجلس و برگزاری انتخابات را داشتند. از سرشناسان این گروه میتوان به سیدحسن تقیزاده و مرحوم مدرس اشاره کرد.
وی ادامه داد: مسئله اصلی در انقلاب مشروطه به عهده مذهب بود. انقلاب مشروطه در ایران ملهم از انقلاب ۱۷۸۹ فرانسه است. در انقلاب فرانسه، اصول سهگانه آزادی، برابری و برادری مورد توجه بود. در انقلاب مشروطه به این سه اصل توجه میشد. انقلاب مشروطه، انقلاب لائیک و سکولار نبود، این انقلاب در نوع خود، مدرن و مذهبی بود، اما سنتی و به تعبیری تئوکراتیک نبود.
مدرنیته همیشه دموکراتیک نیست
فیرحی بیان کرد: انقلاب مشروطه عرصه پیوند مذهب، دموکراسی و تجدد است که از دل آن قانون اساسی بیرون آمد. مدرنیته در دنیا همیشه دموکراتیک نیست. بسیاری از تجددها دموکراتیک نیستند، مثلاً حکومتهای کمونیستی و سوسیالیستی مدرن بودند، اما دموکراتیک قلمداد نمیشوند. انقلاب مشروطه ایران، نزدیکترین تجربه به انقلاب مشروطه انگلستان است.
وی بیان کرد: اینکه تشیع یک انقلاب دموکراتیک را رقم زده، نشان میدهد که این مذهب میتواند پشتوانه دموکراسی باشد، اما شرط آن این است که یک آناتومی داشته باشیم و تبارشناسی کنیم و بفهمیم چطور چنین تجربهای رقم خورد، در این زمینه باید به برخی رسالههای گمنام و ناشناخته آن زمان رجوع کرد که یک نمونه آن «رساله در حقوق و وظایف ملت» است که قبل از استبداد صغیر نوشته شده و اکنون در سایت کتابخانه مجلس با عنوان دستنوشتههای مجلس موجود و قابل دسترسی است. این رساله، فلسفه سیاسی مشروطه را تبیین میکند.
عضو هیئت علمی دانشگاه تهران برای بررسی ابعاد و زوایای انقلاب مشروطه ابتدا باید یک نوع تبارشناسی از انقلاب مشروطه رسید، بیان کرد: در توجیه مذهبی انقلاب مشروطه باید به برخی متون و شخصیتهای فقهی توجه داشت. یکی از این شخصیتها شیخ مرتضی انصاری است که بنیانگذار فقه جدید شیعه بهشمار میرود. شیخ مرتضی انصاری برای حوزههای علمیه در ایران، شبیه کانت است برای آلمانیها. نوشتههای او مانند مکاسب و رسائل، جزء متون پایه و اصلی حوزه هستند و کسی این کتابها از جمله مکاسب را بخواند و خوب بفهمد، یکی از شرایط قضاوت، اجتهاد و حتی فتوا را کسب کرده است.
وی افزود: در این مکتب، مفاهیمی بود که مشروطه را خلق کرد؛ اول اینکه برای اولینبار، بر مفهوم جدید «حق» تأکید داشت. قدیمیها «حق» را به معنای «درست» و «شایسته» تعریف میکردند و حق در مقابل باطل قرار میگرفت. اما شیخ انصاری، نوعی تعریف حقوقی از حق ارائه داد. در اندیشه او، حق در مقابل وظیفه و تکلیف قرار گرفت و گفت حق چیزی است که فرمانش دست خود فرد است، یعنی انسان خودش میتواند هر طور که خواست آن را اعمال کند، ولی نباید خلاف شریعت باشد. حق در این تعریف، مساوی با آزادی است.
فیرحی گفت: این تعریف جدید از حق، وقتی در متن مشروطه جای گرفت، غوغا کرد و مبنایی شد برای نوشتن قانون اساسی. سپس آیتالله نائینی تا جایی پیش رفت که به صراحت گفت: «قانون اساسی بهترین جایگزین حکومت معصوم در دوره غیبت است». یعنی قانون اساسی که منتج از حق و یا حقوق مشترک است، جایگزین و بدل احسن دوره غیبت شد.
قانون اساسی؛ حافظ دائمی ملت
عضو هیئت علمی دانشگاه تهران ادامه داد: در ادامه رویکرد تبارشناسی انقلاب مشروطه، باید به پیدایی مفهوم ملت و حق ملت توجه کرد. شیخ مرتضی انصاری به این موضوع خیلی نپرداخته بود، ولی مجتهدان مشروطه آن را بسط دادند، اما تکیهشان بر متدولوژی حقوقی ـ فقهی شیخ انصاری بود و حتی فراتر از آن رفتند و توانستند حقوق شخصی و خصوصی را به گونهای توضیح دهند که بتواند منتهی به حقوق عمومی و حقوق ملت شود. در این برهه، اصطلاح «حاکمیت ملت» پیدا شد. اما جالبتر اینکه در این دوره گفته شد: «مفهوم ملت یا پدیده ملت هرچند که از اراده افراد ناشی میشود، ولی افراد میرا هستند، اما ملت نامیرا هستند»، یعنی تشکیلدهندگان ملت میمیرند، ولی «ملت» هرگز نمیمیرد. قانون اساسی حافظ دائمی ملت است، یعنی هیچگاه قانون اساسی نمیتواند ملغی و یا حذف شود.
انسانشناسی پیشامشروطه جبرگرا بود
وی با اشاره به تأثیر انقلاب مشروطه بر زیست جهان ایرانیها، گفت: با وقوع انقلاب مشروطه در ایران، انسانشناسی قبل تغییر پیدا کرد و نوعی عدول از انسانشناسی کلاسیک و سنتی رقم خورد. انسانشناسی کلاسیک دو ویژگی عمده داشت. اول اینکه، انسانها ناخودبسنده هستند، یعنی به راهنمایی غیر از خودشان احتیاج دارند. دوم اینکه، جبرگرا و تقدیرگرا بودند، حرفشان این بود که خداوند ارباب را ارباب آفریده و نوکر را نوکر.
عضو هیئت علمی دانشگاه تهران بیان کرد: پس از انقلاب مشروطه انسانها به جای تقدیرگرا بودن، به نوعی تدبیرگرا شدند. این تغییر آنقدر اساسی بود که مفاهیم دیگر را تحت تأثیر قرار داد. در «رساله در حقوق و وظایف ملت» نوشته شده است: «حکومت حق ماست که قانونش را خود اختراع میکنیم». یعنی انسان خودگردان، عاقل و مساوی و برابر با دیگران پدیدار شد. در انقلاب فرانسه نیز سه واژه و اصل اساسی با عنوان آزادی، برابری و دوستی تجلی پیدا کرد.
فیرحی با اشاره به پیدایش مفهوم ملت در ادبیات انقلاب مشروطه، ادامه داد: در انقلاب مشروطه، مفهوم ملت درست فهمیده شد. اما بعداً این تعریف دچار انحراف شد. اول اینکه مفهوم ملت را به باستانگرایی کشاندند و نوعی تحلیل باستانشناسانه از آن ارائه دادند که این نوع تحلیل با شرایط وقت جامعه هماهنگ نبود، این نوع تحلیل در جشنهای ۲۵۰۰ ساله نمود پیدا کرد و بعد هم یکی از نمادهای اعتراض به رژیم پهلوی شد.
وی در خصوص دلیل دوم انحراف مفهوم ملت افزود: در چنین شرایطی، ناسیونالیسم در مقابل مذهب قرار گرفت، یعنی ملیتگرایی در قبال مذهب خود را نشان داد و گفتند اسلام دین عربهاست و فارسها به آن احتیاج ندارند، اما در انقلاب مشروطه، ملت را با چنین تحلیل و رویکردی تعریف نکردند، بلکه در تعریف آن گفتند: «ملت عبارت است از انجمنی اختیاری، از تعدادی انسانها که دور هم جمع شدهاند و برای اهداف مشترک، تعهد به همکاری کردند».
حفظ ملت و وطن در گرو قانون اساسی است
این پژوهشگر اندیشه سیاسی ادامه داد: این نوعی ناسیونالیسم قراردادی است و چنین قراردادی جاودانه میشود. ملت در چنین تعریفی، وطن را میسازد، اما چنین ملت و وطنی اگر بخواهد زنده بماند، نیازمند قانونی صحیح است. قانون صحیح، قانونی است که ملت وضع میکند، یعنی قانون را نمیشود از هرجایی آورد. در چنین رویکرد و تحلیلی، مفهوم حاکمیت ملی تجلی پیدا میکند و اینها زاده شده انقلاب مشروطه هستند.
وی افزود: در «رساله در حقوق و وظایف ملت» آمده است: «تکلیف شما این نیست که سعی در عزل و نصب و تغییر و تبدیل حکام نمایید، هر که حاکم باشد، فرقی به حال شما نخواهد کرد، زیرا حکومت در دست این و یا آن جماعت است که به شما تحکم خواهد کرد، پس خیلی به خیابان نیفتید و بگویید، «آ» برود و «ب» بیاید، چیز مهمی اساساً نیست، اما تکلیف شما خیلی مهم است، این است که متحد شده و تشکیل ملت بدهید، به طوری که منظور خداوند است در این انجمن عمل نمایید و هر یک نفع خود را در نغع عموم و راحت دیگری را راحت خود بدانید». در اینجا تأکید میشود که ملت باید ساخته و قانون اساسی برای آن تنظیم شود.
استبداد غصب داخلی است
وی در خصوص سرنوشت ملت، گفت: هیجکس نمیتواند سرنوشت ملت را غیر از خودش تعیین کند. سرنوشت یک ملت در دو حالت غصب میشود، مثلاً خارجیها میآیند و از طریق جنگ سرنوشت یک ملت را تغییر میدهند، اما در یک حالت دیگر، کسی از داخل ملت پیدا میشود و حقوق ملت را غصب میکند، این هم یک نوع جنگ داخلی به شمار میآید، اگر جنگ یک غصب خارجی است، استبداد هم یک نوع غصب داخلی محسوب میشود.
حقوق ملت، امانت ملی است
وی ادامه داد: در یکی دیگر از قسمتهای این رساله آمده است: «سرنوشت ملی ناشی از حقوق ملی است». در مشروطه گفته میشود، این سرنوشت از حقوق ملی ناشی میشود. در یک جای دیگر این رساله آمده: «حقوق شما عبارت از وجود شماست، همین که هستید، حق دارید....»، یعنی اگر حقوقتان را بگیرند، یعنی هستی شما را گرفتهاند. بعد اضافه میکند و میگوید: «از به هم پیوستن این حقها، حقوق ملی پیدا میشود». آزادی عین حقوق و حقوق عین آزادی است، برهمین اساس متفکران مشروطه میگفتند پیش شرط حقوق، آزادی است.
عضو هیئتعلمی دانشگاه تهران بیان کرد: در این رساله آمده است: «در هر انجمنی (ملت)، فرد فرد آن دارای حقوق مخصوص است که مجموع این حقوق، تشکیل حقوق ملت را میدهد». ژان ژاک روسو، نیز همین را گفته بود که حقوق ملی، جمع جبری حقوق تک تک افراد جامعه است. بنابراین براساس این تعاریف، آدمها درباره حقوق خصوصی آزاد هستند که درباره آن تصمیم بگیرند، ولی حقوق ملی را ملت باید تعین کند. هر کسی میتواند از حقوق شخصی خود گذشت کند، اما هیچ کس حق ندارد، نسبت به حقوق ملی بیاعتنا باشد. حقوق ملت، امانت ملی است.
حقوق ملت، قابل واگذاری و اسقاط نیست
وی افزود: در حقوق ملی، کسی نمیتواند از این حقوق به کسی ببخشد، چون حقوق ملت، امانت ملی است. داراییهای ملی، دارایی نسلها هست و ما حق نداریم آن را هر طور که خواستیم مصرف کنیم، زیرا این داراییها متعلق به آیندگان است. بیاعتنایی به این اصل، یک نوع خیانت به ملت محسوب میشود. حقوق ملت، قابل واگذاری و اسقاط نیست.
مشروطه اصل را حقوق میدانست، نه تکلیف
فیرحی با اشاره ملازمه حق و تکلیف در انقلاب مشروطه، گفت: اگر کسی حق دارد، رعایت آن حق، تکلیف دیگران است، و بالعکس. حق از لحاظ سلبی عبارت از عدم اختیار در مداخله کار دیگران. وقتی من میگویم حقی دارم، یعنی به جان و مال خود سلطه دارم که چگونه از آن استفاده کنم، دیگران هم این تکلیف را دارند که به جان و مال من مداخله نکنند. این را اصطلاحا، ملازمه حق و تکلیف، تعریف میکنند. در نظریههای قدیم، اصل بر تکلیف بود و اگر حقی پیدا میشد، از تکلیف ناشی میشد، اما در نظریههای مشروطه، اصل بر حقوق است و اگر تکلیفی ظاهر میشود، ناشی از حق است، چون من حق دارم، دیگری تکلیف دارد و چون دیگری حق دارد، من تکلیف دارم. از همین جا بود که قانون اساسی متولد شد.