استاد ادیب: دینداری بر «بایدها» مبتنی نیست. «سوء استفاده دینداران» و «باورهای غلط و خرافی» باعث تخریب باورهای دینی شد.
وی معتقد است: دو عامل به تخریب باورهای دینی در جامعه بسیار کمک کرده که آثار آن را در گفت وگوها میبینیم. یک عامل؛ سوء استفاده دینداران از باورهای دینی است، سوء استفاده اعم از اینکه باور درستی را برای مقاصدی غلط به کار بگیریم، از باور درستی استفاده کردیم، از ظرفیت و قدرت انگیزش و عمق آن استفاده کردیم برای مقاصدی که یا اصولاً مقصد باطل و غلطی بوده است. عامل یا قسم دوم؛ باورهای غلط، خرافی و بی بنیادی است که باز باورمندان، دینداران و مدعیان باورمندی به دین و تبلیغ دین به آنها پرداخته اند که قسم دوم به شدت زیان آور است.
به گزارش شفقنا، متن کامل سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین مسعود ادیب عضو هیئتعلمی دپارتمان فلسفه دانشگاه مفید درباره موضوع «دینداری در جامعه امروز ایران» در «حسینیه شفقنا» بدین شرح است:
سخن گفتن درباره آینده دینداری در ایران یا هر کشور دیگری یا مبتنی بر مطالعات و پیمایش های علمی دقیق است یا براساس مشاهده و تجربه مستقیم، که بنده از جهت دوم ، مبحث دینداری را مورد بررسی قرار می دهم.
دین به عنوان یک نهاد اجتماعی و یک موهبت الهی فرو فرستاده از جانب خداوند، یکسری مقتضیات، شرایط و لوازمی دارد. ما راجع به پیوستن آدم ها به دین یا قبول دین یا پذیرش دین یا عملکرد کردن به دین که اصطلاحاً از آن به عنوان تدیّن یا دینداری تعبیر میکنیم، سخن می گوییم، با هم گفت و گو می کنیم و می توان دینداری را در محورهای متعددی دید و در لایه ها یا ابعاد متعددی تعریف کرد.
یکی از انواع یا محورها یا شاخه های دینداری «فردی» است و یک محور یا شاخه دیگر جنبه «اجتماعی» دارد.
در جنبه فردی شاید مهم ترین بُعد دین و دینداری «باورهای دینی» باشد که بنیاد و اساس همه ابعاد دیگر دین باید این باورها باشند البته در مقام تعریف، دین و دینداری چنان تعریف می شود که اصول و مبانی آن باورهاست و در مقام باید، دینداری باید بر باورها مبتنی باشد؛ ولی در مقام تحقق، لزوماً دینداری بر بایدها مبتنی نیست. شاید دینداری اکثر دینداران در همه ادیان بر اموری غیر از باورها مبتنی است چون باز دینداری اکثر دینداران در اکثر ادیان، معلل است و نه مدلل.
علل و عوامل فراوان و گوناگونی باعث شده که انسان ها به دین های مختلف گرایش پیدا کنند، عللی گاه خیلی موجه، معقول و پذیرفتنی و گاهی هم از نظر ما ممکن است بی معنا یا غیر قابل پذیرش باشد.
در بُعد باورها به گمان من دو عامل به تخریب باورهای دینی در جامعه بسیار کمک کرده که آثار آن را در گفت وگوها می بینیم. یک عامل؛ سوء استفاده دینداران از باورهای دینی است، سوء استفاده اعم از اینکه باور درستی را برای مقاصدی غلط به کار بگیریم، از باور درستی استفاده کردیم، از ظرفیت و قدرت انگیزش و عمق آن استفاده کردیم برای مقاصدی که یا اصولاً مقصد باطل و غلطی بوده است یا اگر هم مقصد باطل و غلطی در ذات خود نبوده، قرار نیست که با سرمایه باور دینی به آن مقصد برسد لذا کالای ارزشمندی را برای رسیدن به نتیجه کم ارزش یا مطلقاً بی ارزش صرف کردیم.
این یک قسم سوء استفاده ای است که باورمندان و دینداران کردند ولی طبیعتاً در ذهن عموم جامعه باعث تضعیف این باورها شده چون ممکن است که شما بگویید سوء استفاده از یک باور منطقاً دلیل بطلان آن باور نیست ولی چنانکه عرض کردم دینداری ها عموماً معلل است و اگر گذر منطقی از یک استفاده غلط از دین به باور به بطلان آن دین یا مبانی آن دین اتفاق نیفتد، گذر روانشناختی اتفاق می افتد. منطقاً لازم نیست که یک حرفی باطل باشد تا ما قائل به بطلان آن باشیم بلکه گاهی حرف حقی هم به دلیل روانشناختی برای ما باطل جلوه می کند و ما حقانیت آن را زیر سوال می بریم. بنابراین قسم اول از سوء استفاده از باورهای دینی توسط باورمندان یا مدعیان باورمندی به دین صورت گرفته است.
عامل یا قسم دوم؛ باورهای غلط، خرافی و بی بنیادی است که باز باورمندان، دینداران و مدعیان باورمندی به دین و تبلیغ دین به آنها پرداخته اند که قسم دوم به شدت زیان آور است چون آدم ها هر چند بزرگ باشند و روح وسیعی داشته باشند تا حدی که ظرفیت روحی آنها به کریت و اعتصام برسد، مثل استخری شود که هر چه رنگ در آن بریزید به این راحتی رنگ آن عوض نمی شود، یک ظرفیتی دارند وقتی رنگ این سیاهی ها و تباهی ها در باورهایی که ترویج می شود، افزایش پیدا کند از یک نقطه دیگر رنگ ذهنیت باورمندان را تیره خواهد کرد و سپس می گویند که اگر امروز این میزان از دروغ در میان افرادی که دیندار و معتبر حساب می کنیم، رواج دارد، شاید باقی حرف هایی که در گذشته می زدند نیز از همین جنس بوده است.
بنابراین این دو نوع سوء استفاده باورمندان یا مروجان یا مدعیان دین یکی از علل تضعیف باور عمومی مردم در جامعه شده، یکی دیگر در جبهه مقابل، کسانی که دین ستیز و با دین درگیر هستند، آنها هم به تضعیف باورهای دینی خیلی پرداختند، حال یا با نشان دادن نقاط تاریکی که مورد توجه عموم جامعه نبوده و آنها نور بر آنها افکندند و بزرگنمایی کردند و از سیاق خود بیرون آوردند و در سیاقی گذاشتند که قابل پذیرش و فهم نیست، یا با دروغ گفتن صریحاً در موارد زیادی شاهد بودم که برای تضعیف دین دروغ هایی را به دین و اولیای دین و سنت دینی نسبت دادند ولی چنان هنرمندانه که کشف دروغ بودن آن چندان آسان نیست و چون امثال اینگونه دروغ ها در رفتار امروز ما هم رایج است ، متأسفانه مردم هم آمادگی باور کردن آن دروغ ها را دارند.
نکته دیگر اینکه گاهی مواردی دروغ است و مواردی دروغ نیست، ولی وقتی یک مطلب را از جایگاه خود بیرون بیاورید و در جایگاه دیگری به آن نگاه کنید، مفهوم بالعکس پیدا می کند؛ این مشکلی است که در محور باورها داریم و طبیعتاً اگر باورمند به دین هستیم، راه آن این است که در هر دو مورد موضع بگیریم.
یکی از اشکالاتی که جامعه به امثال من طلبه و دیگران متدیانی که می خواهند از دین دفاع کنند، دارند، این است که شما در جواب دین ستیزان خیلی صریح وارد می شوید و از دروغ گویی آنها یا کج تابی در معرفی دین انتقاد می کنید، اما در آنجایی که دینداران، دیندار نمایان و مدعیان دین این دو نوع سوء استفاده را انجام می دهند، معمولاً با سکوت و مدارا برخورد می کنید، اگر غرض دفاع از دین است، همان قدر که فلان دین ستیز دروغگو باید مورد انکار قرار بگیرد، به همان اندازه فلان آخوند دروغگو و یاوه گو هم باید مورد انتقاد قرار بگیرد و اگر من یک جا سکوت و یک جا اعتراض می کنم طبیعتاً حرف من در جامعه مسموع نخواهد بود.
محور دیگر دینداری «اعمال و مناسک دینی» است، اعمال و مناسک دینی دارای ابعادی فردی و ابعادی اجتماعی است که به بُعد فردی فعلاً اشاره می کنم. اعمال و مناسک دینی در ادیانی مثل اسلام و بعضی از ادیان دیگری که دین های دارای شریعت هستند، خیلی مورد اهتمام بوده و اتفاقاً تجربه نشان داده که اینها از دینداری قابل حذف نیست یعنی شما بهتر از من می دانید که شاید با این نیت که بتوانند مسیحیت را مورد پذیرش بهتر جهانیان قرار دهند، تقریباً از نیمه دوم قرن اول مسیحی، پولس از القای شریعت سخن گفت و مطرح کرد که شریعت قانون زندان بوده و مسیح(ع) دَر زندان را گشوده و دیگر دنبال شریعت رفتن یک نوع ارتجاع و رفتن به قهقرا است، اکنون باید به مسیح(ع) پیوست و در مسیح جاری شد و محبت مسیحی را به دل گرفت و دیگر دنبال شریعت نرفت، ولی خیلی زود کلیسا دوباره در قالب آیین ها و آداب، ابعاد عملی دین را بازسازی کرد چرا که به نظر می آید دینداری بدون ابعاد عملی اصلاً قابل استمرار نیست.
البته این ابعاد عملی به چند صورت در ادیان مختلف و در دین اسلام و در مراحل مختلف تحقق تاریخی دین، به اشکال مختلفی مورد پیگیری قرار گرفته و گاهی جنبه فصلی و مناسبتی پیدا می کند. مصداقاً بخواهم عرض کنم فرض کنید که ماه مبارک رمضان رنگ عمل دینی پر رنگ تر می شود یا در مناسبت های خاصی، رفتارهای خاصی بیشتر پیگیری می شود و یک وقت هایی هم به صورت یک جریان مستمر در زندگی متدینان حضور دارد، این بُعد ملموس ترین، جاری ترین و نقد ترین بُعد دینداری است که به نظر می آید نقصان پیدا کرده است.
من نمی دانم از خلوت شدن مساجد می توان نتیجه گرفت که نماز خواندن کمتر شده یا خیر، ممکن است مردمی که مسجد نمی آیند به این دلیل باشد که از آخوند مسجد دل خوشی ندارند، ولی پیمایش هایی که انجام می شود و اطلاعاتی که به دست می آید، نشان می دهد که در بُعد عملی مقداری با ضعف و نقصان مواجه شدیم.
بُعد دیگر «روحیه دینی و حال و هوای دینی» است که این روحیه و حال و هوای دینی به نظر من خیلی تفاوتی نکرده است، من مشاهده خود را می گویم و از هیچ پیمایشی خبر ندارم. در خانواده ها، افراد دارای روحیه های متفاوتی هستند، روحیه ها، دین ستیزانه یا حتی دین گریزانه نشده یعنی امید داشتن به خداوند و دعا کردن در یک مواقعی، به بعضی از شعارهای اصلی و بنیادین دین دلبستگی داشتن، خیلی نقصان پیدا نکرده است چون این روحیه ها لزوماً نتیجه منطقی باورها نیست بلکه یک فرهنگ در ایران است، حتی این روحیه ها چندان به خاطر اسلام نیست بلکه جامعه ایرانی به طور کلی یک جامعه ای بوده که همیشه روحیه دینی در آن حضور و جریان داشته است، اتفاقاً بعضی از جایگزین های جعلی و دروغینی که برای دین در جامعه بروز می کند، نشان می دهد که روحیه دینی همچنان در جامعه ایران جاری بوده و هست.
نکته بعدی، تظاهرات و ابراز دینداری در فرد است که به شدت نقصان پیدا کرده است. در مواقعی برخی از افرد خجالت می کشند بگویند ما دیندار هستیم چون یک جوی درست شده که گویی در دینداری، فاصله گرفتن از خرد، عقلانیت و انصاف است یا به دلیل رفتارهایی که پاره ای از دینداران کردند، گویی اظهار دینداری، شما را جزو آنها و گروه آنها قرار می دهد و فرد نمی خواهد جزو آنها حساب شود.
به همین دلیل مثلاً خانمی که تا دیروز از پوشش چادر استفاده می کرد، شاید امروز این پوشش را کنار گذاشته چرا که به این القا رسیده که چادری بودن نماد یک گرایش سیاسی است. یا برخی از روحانیون به دلیل تغییر نگاه مردم به روحانیت، در سطح جامعه از لباس روحانیت استفاده نمی کند و به طور کلی این دسته از افراد ابراز می کنند که سعی دارند تظاهرات دینی را به حداقل برسانند.
این چهار محور را به عنوان محورهای دیندرای فردی ذکر کردم به جز محور «روحیه» که خیلی تفاوت ایجاد نشده اما در سه بُعد دیگر با تنزل رفتار دیندارانه در جامعه به صورت محسوسی مواجه هستیم.
محورهای اجتماعی، یکی چهره عمومی جامعه است که هم از طریق تظاهرات دیندارانه و هم از طریق رفتار مناسکی خود را نشان می دهد، رفتار مناسکی در مردم به گمانم قدری تقلیل پیدا کرده ولی آنقدر از سوی حکومت رفتارهای مناسکی پر رنگی جایگزین شده که در چهره عمومی جامعه هیچ خللی در رفتار مناسکی نمی توانید ببینید بلکه برعکس به نظر می آید که بیش از گذشته مناسک در جامعه خود را نشان می دهند. منظور از مناسک آدابی از دینداری یا رفتار دیندارانه است که جزو احکام شرعی دین نیست. نماز، روزه و حج احکام شرعی دین هستند، ولی عزاداری برای سیدالشهدا(ع) درست است که مستحب است و سفارش شده ولی جزو مناسک دینی حساب می شود.
در جامعه ما مناسک بسیار پر رنگ گردیده و بخش های زیادی را حکومت جمهوری اسلامی موجب شده و بخش هایی هم مردم به تبع تأثیر پذیرفتهاند اگرچه شاید به سراغ تک تک آدم ها برویم وضع دیگری باشد، ولی در مجموع فضای عمومی جامعه، فضای پر مناسک و پر شعائری شده و بحث از اینکه این پر رنگی مناسک در حد خودش نکتهای مثبت یا منفی ست، بحث دیگری است ولی با اطمینان می توان گفت که زدگی خواهد آورد چرا که هر آنچه از حد بگذرد، باعث واکنش منفی می شود و طبیعتاً برای کسانی که علاقه مند هستند یک خستگی را به دنبال می آورد و برای آنهایی که علاقه مند نیستند یک بیزاری را به دنبال می آورد و چون قالب این امور هم اموری نیستند که جزو اصول بنیادین رفتار دینی باشند و مدرک دینی خیلی محکمی داشته باشند، در واقع باید معیارهای عقلایی تقویت شوند و برای آنها مستند پیدا شود یعنی اینکه آیا ما این همه امامزاده و توجه به روزهای خاص و شعائر و مناسک داشته باشیم، اینها را نمی توان از متن دین فهمید که خوب یا بد است؟ متن دین نسبت به اینها ساکت است؟ اگر به متن دین به عنوان اصل اساسی مراجعه کنیم از همه این شعائر و مناسک غیر از اعمال عبادی، فقط عزاداری سیدالشهدا(ع) در متن دین حضور دارد، آن هم نه به این غلظت و پر رنگی که امروز بدان مشغول هستیم و باقی به اقتضائات عقلایی بوده است.
اقتضائات عقلایی امروز می گوید که این حجم در دراز مدت آسیب خواهد زد و متنظر باشیم و ببینیم که چه اتفاقاتی بدتر از این که تاکنون شده، پیش خواهد آمد بنابراین یکی مناسک در چهره عمومی جامعه و دیگری تظاهرات و رفتار دینداران است که وقتی در تک تک افراد نقصان پیدا کرده، چهره عمومی جامعه هم رنگ دینداری به خودش کمتر می گیرد. در جوامع امروز پرچمدار چهره دینی جامعه معمولاً خانم ها هستند چون فقط روحانیون لباس سنتی را حفظ کردند، و باقی همه لباس دوره مدرن را می پوشند لذا نمی توان فهمید که این فرد که لباس امروزی بر تن دارد، یک مسلمان معتقد و پایبند است یا یک انسان بی دین و لا ابالی است، اما انتخاب لباس خانم ها بسیار جنبه نمادین و شعارگونه دارد، شاید به همین دلیل نسبت به حجاب حساسیت ابراز می شود. به طور کلی فضای عمومی جامعه کاملاً نشان می دهد که چهره تغییر کرده است در حالی که اوایل انقلاب کم نبودن خانم هایی که باورهای مذهبی نداشتند و رسماً جزو احزاب چپ بودند مخصوصاً قبل از پیروزی انقلاب، ولی به دلیل ملاحظات سیاسی، حجاب اسلامی بر تن می کردند چون آن را دارای یک پیام سیاسی می دانستند و امروز نقطه برعکس آن در حال رخ دادن است.
در محورهای اجتماعی بحث بسیار است که من به دو نمونه اشاره می کنم، یکی بحث مرجعیت هاست و این پرسش را مطرح می کنم که مراجع مورد عنایت اجتماعی چقدر مراجع دینی هستند؟ مراجع دینی منظورم فقط مراجع تقلید نیست، از آخوند سر کوچه بگیر تا مادر بزرگی که در یک خانواده به عنوان یک انسان متدین است و از دین اطلاعات بهتری دارد تا برسد به معلمانی در مدرسه یا اساتیدی در دانشگاه که گمان می شود آنان با دین محشورتر هستند و اطلاعات دینی بیشتری دارند تا برسد به مراجع عظام تقلید؛ آمارها نشان می دهد که مرجعیت های دینی در جامعه امروز ایران بسیار تنزل پیدا کرده است. حال این پرسش مطرح می شود که این تنزل مرجعیت دینی تا چه میزان «نقصان دینداری» و تا چه میزان «تغییرات اجتماعی» است؟!
به نظرم تنزل مرجعیت دینی لزوماً به معنای نقصان دینداری نیست، یعنی فرض کنید اگر روحانیون به عنوان یک نمونه خیلی شاخص از کسانی است که چهره دینی دارند و عامل دینی و نماینده دینداری در جامعه تلقی می شوند، از رتبه ۴ یا ۵، ۳۰ سال پیش به رتبه ۱۶ تا ۱۷ رسیده است، (این براساس پیمایش هاست ولی خیلی دقیق نیست) این تنزل به معنای این نیست که جامعه بی دین شده بلکه بدین معناست که شرایط اجتماعی تغییر کرده است.
به عنوان مثال در اوایل انقلاب، کانون اصلی انقلاب «آگاهی، حرکت، مبارزه» و سپس کانون اصلی اداره جامعه و همه ظرفیت های انقلاب «آموزش و پرورش» بود چون دانشگاه کم بود و دانشجویان به خصوص دانشجویان انقلابی کم بودند و در میان دانشجویان انقلابی، دانشجویان انقلابی مسلمان خیلی کمتر بودند، ولی آموزش و پرورش مالامال از نیروهای تحصیلکرده ای بودند که علایق دینی و گرایشات انقلابی داشتند لذا بعد از انقلاب چندین رییس جمهور و نخست وزیر از آموزش و پرورش منصوب شدند. حتی اگر شغل دیگری هم داشتند باز در آموزش و پرورش هم مشغول بودند به عنوان مثال آقای مهندس موسوی که معمار بود و شرکت سمرقند را داشت و کار معماری می کرد با دوستان دیگری از جمله آقای بهشتی، توسلی و غیره مشغول بودند، ولی در عین حال در مدرسه کمال هم معلمی می کرد.
مرحوم پرورش قطب و محور حرکت بخشی از جامعه انقلابی در اصفهان بود، قبل از اینکه وزیر شود، آموزش و پرورشی بود لذا می توانید فهرست بلندی از کسانی ذکر کنید که آموزش و پرورشی بودند و سپس از سمت ها و مسئولیت های مختلف ایفای نقش کردند، اما بعدها اوضاع تغییر کرد و امروز می توان گفت که یکی از نقاط ضعف فرهنگی و اجتماعی جامعه ما آموزش و پرورش است که خیلی وقت ها از آموزش و پرورش برای خودش وزیر پیدا نمی شود!
این تغییر به هزار و یک دلیل اتفاق افتاده، ولی نمی توان گفت که معنای آن سقوط و تنزل رتبه آموزش و پرورش در کل جامعه است بلکه بدین معناست که امور دیگر تقویت شده یا شکل انتخاب و گرایش به نخبگان در جامعه تغییر کرده است.
این مثال ذکر کردم تا بگویم که به عنوان یکی از معیارهای شناخت تغییرات در جامعه، جا به جایی مرجعیت اجتماعی و تنزل جایگاه مراجع دینی به معنای عام کلمه از یک تغییری خبر می دهد و لزوماً به معنای بی دین شدن مردم نیست، ولی نشان می دهد که دینداری در نگاه مردم یک تغییر جایگاه و منزلتی پیدا کرده است.
برای تبیین بیشتر موضوع، دو نمونه را ذکر می کنم؛ در کشور ما که جمهوری اسلامی است و براساس قانون اساسی فقه و فقها و مرجعیت تقلید جایگاه های ویژه دارند، چند سال پیش چندین تن از مراجع عظام قم در مورد جریمه دیرکرد وام هایی که مردم می گیرند، اعتراضاتی داشتند؛ ماهیتاً نمی خواهم به این مساله ورود کنم که اعتراضات به جا یا بی جا بود، اما نکته مهم این است که چندین تن از مراجع تقلید مواضع بسیار تندی اتخاذ کردند ولی تغییر ایجاد نشد و اتفاق خاصی نیفتاد و گمان من این است که حتی اگر تمام این اعتراضات نا به جا بود، باید با آقایان صحبت می شد یا به جامعه توضیح داده می شد که به این دلایل این اعتراضات نا به جاست؛ اما هیچ یک از این اتفاقات نیفتاد. در سوی دیگر در عراق مرجعیت عالی به آقای عادل عبدالمهدی توصیه کرد که صلاح شما به این است که نخست وزیر نباشید. آقای عادل عبدالمهدی در پاسخ گفت، شما پدر ما هستید و حال که می گویید صلاح نیست، از نخست وزیری استعفا می دهم. این تغییر جایگاه معنادار و بسیار مهم است. شاید بگویید که جامعه عراق بسیار سنتی تر از جامعه ایران است و حتماً همینطور است یا اینکه بگویید جامعه عراق مذهبی تر از ایران است، هر دلیلی می تواند داشته باشد ولی به هر حال یک اتفاق مهمی است که در این جامعه افتاده است.
کارشناسی دینی و اعتبار قول یک کارشناس دینی در مقام کارشناس، یک حرف معقول است و باید هم حتماً به آن متلزم بود، اما برای آن کارشناس مرجعیت اجتماعی قائل شدن حرف دیگری است و این دو به یک معنا نیست و لزوماً غیر قابل انفکاک نیست. در واقع یک فردی به عنوان کارشناس دینی می تواند حرفش معتبر و مطاع باشد و بگوییم در مقابل حرف کارشناسی او حرف کارشناس دیگری معتبر نیست، اما در عین حال مرجعیت اجتماعی به هزار و یک دلیل نداشته باشد، اینها را نباید به یک معنا بگیریم حتی اگر کسانی که از تنزل جایگاه اجتماعی مرجعیت دینی نگران هستند، بگویند که مردم دین را رها کردند و به سراغ دیگران رفتند، لزوماً بدین معنا نیست و چه کسانی که از این مساله خوشحال هستند بگویند که در کارشناسی دین هم این افراد را بی اعتبار خواهیم یافت.
آخرین نکته «حاکمیت دین» است که در جامعه ما تجربه ای است که در چند دهه اخیر اجرا می شود و دستاوردها، نقاط مثبت، موفقیت، اشکالات و نقاط منفی و خلل خودش را داشته است. حاکمیت دینی به نوع های مختلفی قابل تصویر است، یکی اینکه حاکمیت مبانی کلی و اساسی قوانین خود را دین قرار داده که مثلاً تا حدی حتی قبل از انقلاب اسلامی هم بود یعنی در دوره پهلوی اول و دوم هم قانون مدنی ما را براساس فقه شیعه نوشتند و از همان سال ۱۳۰۷ به تصویب رسیده است و هیچ کدام از فقها هم اعتراض نکردند که این خلاف شرع است و بعد از انقلاب هم بر جای خود باقی ماند.
نوع دیگر حاکمیت دین این است که دینداران پایبند و کاملاً معتقد در جامعه حاکم باشند یا قسم سوم اینکه نهاد دین یا نهاد روحانیت در جامعه نقش ویژه ای ایفا کند که هر سه را در کشورمان داریم و باید مورد مطالعه قرار بگیرد که چقدر به تقویت دینداری عمومی مردم و تضعیف آن کمک کرده است. به قول مرحوم آخوند خراسانی که در کفایه می فرماید: «قلم اینجا رسید و سر بشکست.»