از منظر دو فقیه مجاهد، حمایت ها و تقویت ها در دو برهه از زمان
مجتبی لطفی
مرحوم آیت الله العظمی منتظری و مرحوم آیت الله صالحی نجف آبادی هر دو همزمان با بهره گیری از خرن علمی مرحوم آیت الله العظمی بروجردی، در حلقه درس مرحوم امام خمینی نیز شرکت می کردند و گذشته از رابطه استاد و شاگردی رابطه خصوصی و عاطفی نسبت به یکدیگر داشتند که البته حد رابطه این دو شاگرد با استاد به یک اندازه نبود. این دو فقیه علاوه بر ره توشه گیری از مقام علمی امام، در فعالیت های انقلابی و مبارزه و دفاع از مشی سیاسی امام جزو سابقون بودند و در این راه صدمات ، سختی ها و فشارهای طاقت فرساسس از سوی رژیم شاه و به ویژه از سوی برخی حوزویان مخالف با امام و مبارزه را تحمل کردند گرچه در این جا هم اندازه ها متفاوت است. گذشته از این هر دو در اعلان و ترویج مرجعیت امام خمینی هر یک در حد و اندازه خود کوشا بودند. اما گذشته از این پس از به ثمر رسیدن انقلاب و دوران تثبیت آن هریک در حد و تلاش و موفعیت خود به آینده انقلاب مسولانه و ناصحانه اندیشیده و نظرات اصلاحی خویش را به امام منعکس می کردند که بی شک این گرایش در راستای همان تلاش های گذشته در گذر زمان دهه چهل تا پیروزی انقلاب و در فرایند تقویت ایشان و نظام سیاسی کشور است. با توجه این مقدمه در این جا به توصیفاتی چند از منش و کردار امام از زبان این دو فقیه مجاهد پرداخته و به نمونه هایی از حمایت های آن دو از ایشان در دوران انقلاب و سپس به اندکی از مراودات مشفقانه و منتقدانه که پس از انقلاب نسبت به استاد خویش داشتند می پردازیم.
الف: خصوصیات اخلاقی و علمی امام خمینی
آیت الله صالحی می گوید:
امام خميني مردي عارف بود. وقتي به نوشتهها، گفتهها و دروس فلسفي ـ اخلاقي ايشان مراجعه كنيد مشخص خواهد شد كه جنبة عرفان ايشان بسيار قوي است و اين سبب شده بود كه اين مردِ الهي ارتباطش با خلق به مقداري باشد كه وظيفه ايجاب ميكرد. يعني اول ارتباط به خالق، سپس ارتباط به خلق؛ يعني سير منالحق اليالخلق. براي همين، هميشه از رياست پرهيز داشت و گريزان بود و از اینکه در اجتماع و مردم مشهور شود يا در معرض رياست قرار گيرد ابا داشت. يادمان هست وقتي مرحوم آيتالله بروجردي از دنيا رفتند، آقايان: گلپايگاني و مرعشي نجفي و شريعتمداري در صحنه مرجعيّت بودند، صاحب رساله بوده و شهريه ميدادند. طلابي كه عاشق و علاقهمند به امام بودند از ايشان ميخواستند و فشار ميآوردند كه شما بايد به صحنه بياييد و خودتان را به مردم معرفي كنيد، بايد شما شهريه بدهيد تا مرجعيتتان جا بیفتد. عليرغم تمامي اصراری که به ایشان میشد، قبول نميكرد و ميگفت تا آقايان هستند نيازي به آمدن من نيست و استنكاف داشت. حتي برخي بزرگان براي آقاي بروجردي مجلس ترحيم گذاشتند ايشان ميگفت: چون گمان اين ميرود كه من بهدنبال مرجعيّت هستم، از برگزاري مجلس ترحيم ابا ميكنم. خلاصه اینکه ايشان آنچه را كه در درس اخلاق خود درباره امتناع از رياستطلبي متذكّر ميشد، در صحنة عمل نشان ميداد."
وی در باره ویژگی های درسی و علمی امام معتقد است:
" از خصوصيّات درس ايشان اين بود كه همان سبك آيتالله بروجردي را تأييد، و تشويق و تمجيد ميكرد. يادم نيست، آقاي مطهري يا آقاي منتظري نقل ميكردند كه امام اعتقاد داشت: «درس آيتالله بروجردي بهگونهاي است كه اگر كسي در آن حضور پيدا كند بدون اینکه خودش بفهمد، ملا ميشود». آيتالله خميني در مسائل علمي بهخصوص در فقه فرد روشنبيني بود. ذهن ايشان سريع روي حاقّ مسأله ميرفت و ميدانست چگونه نسبت به مسائل فقهي ورود و خروج داشته باشد. ايشان در مسائل بيع و شراء در بحث خارج مكاسب معتقد بود اينها مربوط به بازار است و ربطي به مسائل فلسفي ندارد چنان چه مرحوم آشیخ محمدحسين كمپاني مسائل فلسفي را با اين مسائل خلط كرده است. امام ميگفت شما درباره فهميدن بيع و شراء بايد بياييد در بازار تا بفهميد بيع يعني چه! بايد از سبزيفروش سر كوچه معني بيع معاطات، صحت و لزومآور بودن آن را سؤال كنيد و اين مباحث ربطي به فلسفه ندارد."
مرحوم آیت الله منتظری پیرامون سابقه آشنايي با آيت الله خميني و مقام علمي معظم له می گوید:
"قبل از اينكه آيت الله بروجردي به قم بيايند با درس اخلاق ايشان مانوس بودم، بعد به همراه شهيد مطهري و جمعي ديگر از اول منظومه تا آخر الهيات را پيش ايشان خوانديم، آن دوره از درس منظومه ايشان از بيست نفر تجاوز نمي كرد، مدتي هم در درس اسفار ايشان شركت ميكرديم . بعد چون از بيان ايشان خوشمان ميآمد به ايشان اصرار كرديم كه يك درس اصول شروع كنند. من و مرحوم شهيد مطهري دونفري جلد دوم كفايه را پيش ايشان شروع كرديم ; ايشان در ابتدا فكر ميكردند كه ما ميخواهيم سطح كفايه را بخوانيم، مقداري از عبارات كفايه را خواندند و گذشتند ما بنا كرديم به اشكال كردن، ايشان گفتند به اين شكل مطلب پيش نمي رود، ما گفتيم پيش نرود، گفتند مگر سطح كفايه را نمي خواهيد بخوانيد، گفتيم نه، سطح آن لازم نيست ; بالاخره به اين شكل ايشان خارج كفايه را شروع كردند و اين دوره درس ايشان -از اول جلد دوم تا آخر آن - هفت سال طول كشيد، فكر و استعداد ايشان خيلي خوب بود ولي حافظه ايشان خيلي قوي نبود. من و مرحوم شهيد مطهري پيش مطالعه ميكرديم و مرتب سر درس اشكال ميكرديم و ايشان ناچار ميشدند بيشتر مطالعه كنند و مطالب بكر و مفيدي را براي ما بياورند، درس به اين شكل كم پيش ميرفت ولي براي ما خيلي مفيد بود. يك عده ما را تخطئه ميكردند و ميگفتند اين درس سياسي است ... افراد باورشان نمي آمد كه ايشان درس اصول بگويند، ميگفتند ايشان در فلسفه واردند نه در فقه و اصول و ما را تخطئه ميكردند! در همان ايام روزي يكي از آقايان گفت شما پيش آقاي خميني چه ميخوانيد؟ گفتم اصول، گفت : اصول ؟! گفتم بله، گفت خوب بيا پيش من بخوان ! گفتم من خودم بهتر از شما بلدم. منظور اين است كه آقايان قضاوتشان اين بود، ولي آقاي مطهري ميگفت درس حاج آقا روح الله در حوزه جا باز ميكند چون هم خوش فكر است و هم خوش بيان...ايشان حرفهاي مرحوم نائيني را مطرح ميكردند و به رد و ايراد آن ميپرداختند، بعضي از نجفيها كه شنيده بودند ايشان به حرفهاي نائيني ورمي رود از دست ايشان عصباني بودند، چون مرحوم نائيني از نظر علمي براي آنان خيلي اهميت داشت . بالاخره اين دوره اصول ايشان تمام شد و ما ديگر در درس اصول ايشان شركت نكرديم . ايشان در دوره بعد كفايه جلد اول را شروع كردند، و اين درس ايشان يكدفعه شلوغ شد، تعداد شاگردان ايشان به پانصد ششصد نفر هم رسيد، آقاي سبحاني هم كه تقريرات درس ايشان را نوشته است همين قسمت جلد اول را نوشته است، من از درسهاي ايشان مباحث استصحاب و تعادل و تراجيح را نوشته ام ولي به صورت خطي است و چاپ نشده است . بعد من و آقاي مطهري و سه چهار نفر ديگر در منزل ايشان كتاب "الزكات " را شروع كرديم، البته حدود دو ماه بيشتر طول نكشيد، در اين درس آقاي احمدي ميانجي و آقا موسي صدر هم شركت ميكردند، محل اين درس همان اطاقي بود كه ايشان قبلا درس اسفار ميگفتند. من يك بار با ايشان شوخي كردم گفتم آقا اين اطاق از بس از كفريات فلسفه به درگاه خدا ناليد عاقبت بخير شده و الان فقه آل محمد(ص) در آن تدريس ميشود! گاهي از اين شوخيها با ايشان ميكرديم و ايشان ميخنديدند. من مبحث زكات ايشان را هم نوشته ام كه پنجاه شصت صفحه است و مربوط است به اوايل زكات، البته بعدا اين درس تعطيل شد."
درس اخلاق امام خميني
مرحوم صالحی نجف آبادی درس اخلاق امام را این گونه به تصویر می کشد:
"درس اخلاق ايشان عصر پنجشنبه در مَدْرس زير كتابخانه مدرسه فيضيه تشكيل ميشد. درس اخلاق ايشان نظير نداشت و بسيار جاذبه معنوي داشت. ديگران هم به اين امر اعتراف ميكردند. بيان ايشان چنان بود كه حتي عوام و بازاريها هم ميفهميدند. تأثير درس اخلاق، تا يك هفته در ما وجود داشت، يعني وقتي از درس بيرون ميرفتيم آثار و فضاي معنوي درس و بيانات ايشان تا هفته آينده در ذهن ما مجسم ميشد. چون حرفي كه از دل برميخاست لاجَرَم بر دل مينشست."
علاوه بر آقای صالحی، مرحوم آیت الله منتظری در باره روح درس اخلاق امام می گوید:
"در همان زمان مرحوم آيت الله خميني عصرهاي پنج شنبه و جمعه در مدرسه فيضيه درس اخلاق ميگفتند، درس اخلاق ايشان خيلي جاذبه داشت هم طلبه ها ميآمدند هم غير طلبه ها، آن وقت طلبه زياد نبود، در آن زمان ميگفتند هشتصد طلبه در حوزه قم وجود دارد، آيت الله خميني زير كتابخانه مدرسه فيضيه عصرهاي پنج شنبه و جمعه درس اخلاق ميگفتند، البته در درس اخلاق ايشان عرفان هم زياد بود چيزهايي از كلمات خواجه عبدالله انصاري ميگفتند، بيان ايشان بسيار پرجاذبه و خوب بود، از توبه و انابه و معاد مطالبي را ميفرمود، تا جايي كه بسياري از افراد گريه ميكردند، درس ايشان براي ما جاذبه زيادي داشت و بسيار سازنده بود و آشنايي من با آيت الله خميني از همين جا شروع شد; من هنوز درس فلسفه ايشان نمي رفتم، ايشان درس فلسفه داشت، منظومه و اسفار ميگفتند، و درس فقه و اصول نداشتند ولي درس اخلاق ايشان عمومي بود. بازاريها هم ميآمدند يك عده از بازاريهاي بنام كه شخصيت بودند اينها هم مقيد بودند كه بيايند، بسياري از وعاظ و منبريهاي قم هم ميآمدند، از درس ايشان خيلي خوشمان ميآمد، گاهي اوقات درس اخلاق كه تمام ميشد من و آقاي مطهري ميرفتيم خدمت ايشان و اگر نظرياتي داشتيم اظهار ميكرديم"
آیت الله منتظری در باره سختگيري امام خميني در مصرف وجوهات بیان می دارد:
مرحوم آيت الله خميني در مصرف وجوهات خيلي احتياط ميكردند، مثلا اگر به ايشان ميگفتي پول تلفن را بدهد مشكلش بود. بعضي اعلاميه ها و اين جور چيزها را اصلا پول نمي دادند، رساله مجاني به كسي حاضر نبودند بدهند. من يادم هست، كشف الاسرار ايشان چاپ شده بود، ناشري كه چاپ كرده بود چهل نسخه به عنوان حق التاليف به ايشان داده بود، ايشان اين چهل نسخه را ميفروختند، يكي از آنها را به من فروختند به ده تومان، با اينكه خيلي وضعمان بد بود ولي چون به آقاي خميني ارادت داشتيم خريديم ; از اين جور سختگيريها ايشان خيلي داشت . مثلا يك طلبه اي بعد از ماه رمضان هزار تومان براي ايشان آورده بود، ايشان چهل تومان به او داده بود، آن طلبه آمد پيش من گله كرد; من رفتم به ايشان گفتم آقا خيال كرديد اين طلبه سوار ماشين كه شده ميآمده قم يكي به او گفته اين هزار تومان را بگير بده به آقاي خميني، كه شما چهل تومان به او ميدهيد! اين بيچاره از اول تا آخر ماه رمضان اين قدر گفته مردم وجوهات بدهيد، حوزه خرج دارد، آيت الله خميني چنين و چنان، كه حنجره اش پاره شده تا اين هزار تومان را جمع كرده، اقلا مبلغ بيشتري به ايشان بدهيد خرج كند، آخه اين چه جور برخوردي است كه داريد؟! البته فقط من بودم كه با آقاي خميني اين جور حرف ميزدم، كسي ديگر جرات اين را نداشت، ايشان هم از من ناراحت نمي شدند. من با مرحوم آيت الله بروجردي نيز صريح و روشن صحبت ميكردم و ايشان تحمل ميكرد، چنانكه اصحاب پيامبر و ائمه معصومين (عليهم السلام) نيز با آنان صريح و روشن صحبت ميكردند و آنان علاوه بر تحمل با افراد متملق و ثناگو برخورد ميكردند.
درس منظومه حكمت امام خميني از منظر آیت الله صالحی:
ايشان منظومه حكمت را كه شروع كردند اين درس خصوصي بود و ظاهراً چهار نفر در آن شركت ميكردند. در جلسه اول كه من هم رفتم، ايشان گفت: آقاياني كه ميآيند به اين درس، درس را كه امروز ميگويم بنويسند و نوشتهاش را به من بدهند، من ملاحظه ميكنم، و زير آن مينويسم كه شما شركت كنيد يا نكنيد. چون درس فلسفه را هر كس میخواهد حاضر شود بايد توانايي فهم و درک آن را داشته باشد. من جلسه اول درس منظومة ايشان را رفتم و مطالب را نوشتم. اما ديگر شركت نكردم. چون ما به درس منظومه حكمت مرحوم علامه طباطبايي ميرفتيم و نيازي به درس امام نداشتم. قبل از اینکه ما به قم بياييم امام به استاد فلسفه معروف شده بود. البته آنهايي كه مخالف فلسفه بودند ايشان را متهم به بیدینی ميكردند! چنانچه جَو به گونهای شده بود که كوزه آقا مصطفي را آب كشيدند!
درس منظومه امام خميني ودیدگاه آیت الله منتظری:
"بعد ايشان تدريس منظومه را از اول شروع كردند، من و مرحوم شهيد مطهري در درس منظومه ايشان شركت كرديم، اين آخرين منظومه ايشان بود و ديگر منظومه نگفتند. شاگردهاي ايشان ده تا بيست نفر ميشدند، ما به صورت جدي اين درس را مطالعه و مباحثه ميكرديم به شكلي كه يك سوم منظومه را كه خوانده بوديم بعضيها كه ميآمدند درس، من آن قسمتهايي را كه نخوانده بودند براي آنان درس ميگفتم، از جمله آن افراد خدا رحمتش كند مرحوم حاج سيد يعقوب زنجاني بود، ايشان وقتي آمدند درس آقاي خميني، به من گفت : شما اولش را براي من بگوييد، من از اول منظومه قسمتهاي زيادي را براي حاج سيد يعقوب درس گفتم . ما منظومه را تا اول طبيعيات نزد آقاي خميني خوانديم، برخي افراد گفتند اين بهترين منظومه ايشان بوده، يعني خلاصه مطالب اسفار را هم ميگفتند. .... ايشان خيلي خوش بيان بودند و اساس مطلب را براي شاگرد بازگو ميكردند، در مساله "الفهلويون الوجود عندهم، حقيقه ذات مشكك تعم " اصل حرف كساني را كه قائلند وجود حقيقت واحده داراي مراتب است به قدري خوب بيان كردند كه ما گفتيم اصلا غير از اين نمي شود باشد، من گفتم حاج آقا پس اينها كه اين همه قائلين به وحدت وجود را تكفير ميكنند اين كه تكفير ندارد، ايشان گفتند ميداني سرش چيست ؟ آنها فلسفه را مطالعه ميكنند و پيش اهلش نمي خوانند، اگر پيش اهلش بخوانند و از زبان اهلش بفهمند ديگر تكفير نمي كنند. ايشان يك صفحه منظومه را -مطلبش را- اول خيلي خوب بيان ميكردند به گونه اي كه همه نوعا ميفهميدند مگر كسي كه استعدادش پايين بود، بيان ايشان سنگين نبود و از اصطلاحات گيج كننده پرهيز ميكردند."
پیرامون انس و الفت خصوصي آیت الله منتظری و شهيد مطهري با آيت الله خميني، فقیه عالیقدر در خاطرات خود می گوید:
” من و آقاي مطهري تا اندازه اي مغزمان سياسي بود، گاهي مينشستيم در مسائل سياسي با هم بحث ميكرديم، آن وقت با آقاي خميني هم خيلي خودماني شده بوديم ; ويژگي آقاي خميني اين بود كه در جلسات خيلي رسمي برخورد ميكرد و اشخاص نوعا جرات نمي كردند با ايشان حرف بزنند، و اگر هم كسي چيزي ميپرسيد ايشان در يك كلمه جواب ميداد و ساكت ميشد، اما من و آقاي مطهري با ايشان خصوصي شده بوديم . گاهي ميرفتيم دوساعت با ايشان كلنجار ميرفتيم، گاهي روزهاي عيد كه ايشان براي ديد و بازديد مينشست ما ميرفتيم چيزي ميگفتيم يك شوخي ميكرديم يك فرع فقهي مطرح ميكرديم و آن ابهت جلسه را ميشكستيم . من يادم هست يك وقت با آقاي مطهري راجع به مساله چگونگي رهبري در زمان غيبت امام زمان (عج) مباحثه ميكرديم، بحث بدينجا رسيد كه اهل سنت ميگويند امامت در اسلام با انتخاب مردم است و ما شيعيان ميگوييم ائمه دوازده گانه (عليهم السلام) از سوي خداوند متعال و توسط پيامبر اكرم (ص) مشخص و معين شده اند ولي در زمان غيبت امام زمان (عج) چگونه بايد باشد؟ بالاخره ما به اين نتيجه رسيديم كه در عصر غيبت، امامت و رهبري جامعه بر اساس ضوابط و ملاكهاي مشخص شده از سوي اسلام توسطانتخاب مردم صورت ميگيرد، و اين خلاف مذهب تشيع هم نيست . تا وقتي كه امام منصوب هست، امام منصوب ; ولي هنگامي كه دستمان از امام منصوب كوتاه است شايسته ترين فرد براي رهبري در چهارچوب ضوابط شرعي توسط مردم انتخاب ميشود، بالاخره ما در بحث به اين نتيجه رسيديم . بعد اين نظر را با مرحوم امام مطرح كرديم، گفتيم نظر ما اين است كه اين قول ثالثي است، اهل سنت ميگويند خلافت به انتخاب است، شيعه ميگويد به نصب است، ما ميگوييم با هر دو است، تا مادامي كه امام منصوب هست، امام منصوب ; وقتي كه نيست و غايب است امام منتخب، و امام منتخب بايد مجتهد جامع الشرايط باشد. آن وقت مرحوم امام گفتند نه اين جوري نيست -گو يا ايشان ميخواستند با ما جدل كنند- گفتند: مذهب تشيع اين است كه امام بايد معصوم و منصوب باشد. در زمان غيبت تقصير خود مردم است كه امام غايب است، خواجه هم ميگويد: "وجوده لطف و تصرفه لطف آخر و عدمه منا"(1) حالا ما هم لايق نبوده ايم كه امام غايب است، ما بايد شرايط را فراهم كنيم تا امام زمان (عج) بيايد. ما گفتيم پس در زمان غيبت بايد هرج ومرج باشد، فرمود اين تقصير خود مردم است، خداوند نعمت را تمام كرده ما بايد لياقت آمدن امام زمان (عج) را در خود فراهم كنيم، نظر شيعه اين است كه امام فقط بايد منصوب و معصوم باشد; اين بود اظهارات ايشان در آن وقت، و اشاره اي هم به ولايت فقيه نكردند. بعدا كه ايشان به نجف رفتند در آنجا دوازده جلسه راجع به ولايت فقيه و حكومت اسلامي بحث كردند و همان نوارها پياده شد و مقدمه اي براي تشكيل حكومت اسلامي در ايران گرديد."
ب: تلاش براي اعلان و تثبيت مرجعيت امام خمینی
آیت الله منتظری در این باره می گوید:
" بعد از وفات آيت الله بروجردي، آيت الله گلپايگاني و آيت الله شريعتمداري و تا اندازه اي آيت الله مرعشي در قم مريد و سلام و صلواتي داشتند اما آيت الله خميني نه، من عرض كردم شب بعداز وفات آيت الله بروجردي من رفتم منزل امام نماز مغرب و عشا را با هم خوانديم و حدود يك ساعت و نيم نشستيم با ايشان گپ زديم، يك نفر هم نيامد آنجا، در صورتي كه من صبح همان روز رفتم منزل آيت الله گلپايگاني جمعيت زيادي آنجا بود و ايشان را با سلام و صلوات آوردند به مجلس فاتحه آيت الله بروجردي . غرض اينكه ايشان به طور كلي در اين واديها نبودند، حتي رساله چاپ شده هم نداشتند من و آقاي مولايي با اصرار رساله ايشان را گرفتيم و داديم چاپ كردند; من يادم هست حتي خانه ايشان تلفن هم نداشت، براي ايشان يك خط تلفن لازم بود، ما با ايشان صحبت كرديم، ايشان ميگفتند تلفن ميخواهم چه بكنم، بالاخره بعضي از تهرانيها با مخارج خودشان يك خط تلفن در منزل ايشان كشيدند. ايشان اصلا در وادي مرجعيت نبودند و طبعا كسي پول هم به ايشان نمي داد، اما در جريان انجمنهاي ايالتي و ولايتي ايشان از همه تندتر و داغتر به صحنه آمدند و اعلاميه هاي ايشان همه جا - تهران و جاهاي ديگر- حسابي پخش شد. كم كم مردم به ايشان روي آوردند بخصوص از تهران جمعيت زيادي به خانه ايشان ميآمدند و كم كم پول هم به ايشان ميدادند. در همان ابتدا من و آقاي غيوري كه الان در هلال احمر هستند به ايشان اصرار كرديم كه شهريه بدهند، ايشان ميگفتند من پول ندارم، ميگفتيم ما ميرسانيم چون آن وقت من دستم به نجف آباد بند بود و آقاي غيوري هم تعهد كرد كه از تهران قسمتي از آن را جور كند، ايشان گفتند ماههاي بعد چي؟ گفتيم قرض ميكنيم، گفتند نخير من قرض نمي كنم، از هيچ كس قرض نمي كنم . گفتيم خوب قرض نكنيد، بگذاريد ما اين ماه را بدهيم تا بعد...، بالاخره به زور شهريه را گردن ايشان گذاشتيم، مقداري از آن را من تامين كردم مقداري را هم آقاي غيوري، بعدا از كاشان داماد مرحوم آيت الله آقاي حاج ميرزا سيد علي يثربي آمدند يك دستمال پول آوردند دادند به آقاي خميني و كم كم اوضاع خوب شد، شهريه ايشان تثبيت شد و ماههاي ديگر هم رسيد. وقتي هم ايشان را بازداشت كردند من مصر بودم كه هم فتواي ايشان گفته شود و هم شهريه ايشان ادامه پيدا كند، لذا به افرادي كه ميترسيدند اسم ايشان را ببرند يا براي آزادي ايشان دعا كنند ميگفتيم :بابا نمي خواهد اسم ايشان را ببري و دعا كني فقط مساله كه ميگويي فتواي ايشان را هم نقل كن ; اين كار اثر خودش را دارد. وقتي كه ايشان را گرفتند من رفتم تهران با همين آقاي عسگراولادي و يك عده از بازاريهاي تهران صحبت كردم و گفتم به هر قيمتي كه هست بايد شهريه ايشان در غياب ايشان هم داده شود.
مرحوم آیت الله صالحی نجف آبادی در توصیف وضعیت حوزه و جامعه در پی درگذشت آیت الله العظمی بروجردی در کتاب خاطرات خویش می گوید:
"رحلت آیتالله بروجردی برای مردم خیلی سنگین، و ضایعه بزرگی بود، برای اینکه ایشان پناهگاه مردم مسلمان در مقابل رژیمی بود که همه میدانستند اعتقادی به اسلام ندارد. این ضایعه علاوه بر مردم، برای حوزویان هم نگران کننده بود چون وضعیّت مدیریت حوزه، و شهریه نامعلوم بود و احتمال داشت اساس حوزه از هم بپاشد اگرچه این ناشی از بدبینی خیلیها بود ولی این تصور و احتمال وجود داشت. پس از آن، آیتالله گلپایگانی و آیتالله شریعتمداری قبول کردند که شهریه طلاب را به طور اشتراکی پرداخت نمایند این تعهد آنان در مصاحبهای در روزنامهها درج و منتشر شد و در آن شرایط ناامید کننده، مایه دلگرمی طلاب حوزه علمیه قم گردید.در این میان شاه، از میان مراجع تقلید شیعه، به نجف اشرف، آن هم به آیتالله حکیم، درگذشت آیتالله بروجردی را تسلیت گفت! با اینکه آیتالله سید عبدالهادی شیرازی در نجف اشرف، ایرانی بود و نفوذ و شهرت خوبی هم در بین ایرانیها داشت. اما آقای حکیم عرب بود و به عربی هم تدریس میکرد و بین کشورهای عرب زبان نفوذ زیادی داشت و ایرانیها شاید به واسطه فارسی بودن آقای شیرازی، به ایشان علاقه وافری داشتند. علت اصلی اینکه شاه میخواست پس از فوت آیتالله بروجردی امثال آقای حکیم مطرح شوند این بود که ایشان علاوه بر غیرایرانی بودن، حوزه نفوذش در ایران کم بود و هرچه مرجعیّت از ایران به بیرون منتقل شود به نفع شاه خواهد بود، و شاه نمیخواست پدیده آقای بروجردی تکرار شود. واقعاً آقای بروجردی سدّی بزرگ در مقابل شاه بود و او نمیخواست جایگزین او در ایران باشد تا خیالش از بابت مرجعیّت راحت باشد زیرا مرجعیّت آیتالله بروجردی مورد قبول اکثریّت جامعه آن روز بود و در حقیقت متمرکز روی ایشان شده بود. ولی پس از درگذشت ایشان، مردم درباره رجوع به مرجع تقلید دچار تجزیه و تفرق شدند. در قم، آقایان: گلپایگانی شریعتمداری، مرعشی و خمینی مطرح بودند. آقای میلانی هم مشهد بود و پس از دستگیری امام، از مشهد به تهران آمد و آن وقت بود که شهرت پیدا کرد؛ به ویژه که از امام حمایت میکرد. البته افراد دیگری هم بودند که در درجات بعدی بودند ولی در هرحال، این چند نفر ـ به جز امام که اوائل رساله نداشت ـ ، صاحب رساله بودند، افراد به آنها مراجعه میکردند و هریک به اندازة وسعت یا شعاع مرجعیّت و کثرت مقلدانشان فعّال بودند. شما همین الان که دارم با شما صحبت میکنم را تصور کنید؛ همین حالا هم مرجعیّت متشتت است و جامعه گروه گروه شده و هر گروهی به فردی گرایش پیدا کرده است و دهها رساله عملیه چاپ شده که البته طبیعی مینماید. آنهایی که عالماند، اهل اجتهاد و فتوا هستند و در مسائل صاحب نظرند و محل مراجعه؛ میتوانند نظرات خویش را منتشر نمایند که البته نمیتوان گفت همگی در یک ردیف هستند. ولی مطلبی که هست این است که وقتی بازار مرجعیّت از روال خود خارج شد، این خودش میشود وسیلهای برای جمع کردن مرید و بازارگرمی، و برخی افراد که نه تحصیلات دارند، نه اجتهاد و لیاقت، فوری رساله منتشر کنند "
مرحوم آیت الله صالحی ادامه می دهد:
"روزی عدهاي از شهركرد آمده بودند تا بدانند مرجع بعدي پس از آقای بروجردی كيست؟ يكي از آنها مرحوم حاج علي مراد محموديه بود كه از تجّار متدين و اهل وجوهات و ميزبان آقايان روحاني بود. ايشان از من سؤال كرد بالاخره عقيده شما چيست؟ چون ميدانست من بيخودي و بدون تحقیق و اعتقاد حرفي نميزنم. گفتم: والله! اگر عقيده من را ميخواهيد من حاج آقا روحالله خميني را لايق ميدانم و اگر بخواهيد همراه شما به منزل ايشان ميرويم. به همراه حاج علي كه مقداري وجوه شرعیه هم داشت به منزل امام كه در يخچال قاضي بود رفتيم. وجوه را به امام داد. ميخواهم بگويم امام خودش حاضر نبود براي خودش تبليغ كند بلكه افرادي كه به ايشان علاقه داشتند در اين راستا فعاليّت ميكردند. برعکس ایشان، يادم هست يكي از آقايان كه همان زمان بهعنوان مرجع مطرح بود خودش به من ميگفت: «شما برويد چهار محال و بختياري، من برايتان ماشين ميگيرم، پول هم ميدهم؛ برويد براي مرجعيّت ما تبليغ كنيد»!! اين حرف خيلي براي من سخت و سنگین بود. حالا اگر اطرافيان این آقا چنین پشنهادی را مطرح مي کردند يك چيزي، ولي اینکه خود آن آقا این را بگويد، خيلي براي من ثقيل بود. البته من حمل بر صحت ميكردم كه مقصود آقايان ترويج دين است نه ترويج خودشان. ولي اين حمل بر صحت به دل آدم نمينشيند و بايد آدم بگذارد خود مردم سراغش بيايند. امام همينطور بود. خودش قدم برنداشت و شاگردهاي ايشان جامعه را بهسوي ايشان سوق دادند. اگر بخواهم نام کسانی را برده باشم که سعی زیادی کردند که ایشان را به صحنه بیاورند باید از آیتالله منتظری نام ببرم که در رأس آنها بود و در این باره فعالیّت زیادی کرد. از جمله ایشان نامههایی را به علمای بلاد میفرستاد و پس از تسلیت درگذشت آقای حکیم، مرجعیّت را در آقای خمینی متعیّن میدانست. گذشته از آن، اطلاعیهای جداگانه توسط ایشان و مرحوم آقای ربّانی شیرازی منتشر شد. پس از آن، به همراه حدود 50 نفر از اساتید و مدرسان حوزه قم اطلاعیهای را امضا کردم که خطاب به آیتالله خمینی بود و درگذشت آقای حکیم را به ایشان تسلیت گفته بودیم . که در تهیه، امضا گرفتن و ارسال این اطلاعیه، آقایان منتظری و ربّانی شیرازی نقش اصلی و اولیه را داشتند. پس از آن در پاسخ به سؤالی دربارة تکلیف مقلدان در پی درگذشت آقای حکیم، تعدادی از آقایان نظرات خویش را درباره مرجعیّت آقای خمینی نوشتند که من هم نظرم را درج کردم. البته اگر دقت شود برخی امضاها و متنها محکم، و بعضی محتاطانه است. البته لازم است یادی از شهید محمدمنتظری کرده باشم که ایشان در گردآوری امضاها تا حد زیادی فعّال بود. در واقع در آن روزها اوضاع به گونهای بود که اگر کسی هم به قم مسافرت میکرد آثاری از امام مشاهده نمیکرد حتی اگر چند روز هم میماندند. البته امام قبل از فوت آیتالله بروجردی، صاحب فتوا بود و استنباطهای فعلی خود را به صورت حاشیه بر وسیلةالنجاة آسید ابوالحسن اصفهانی مرقوم کرده بود. لیکن حواشی ایشان عربی بود و در قالب یک رساله فارسی منتشر نشده بود و اگر کسانی خواهان نظرات فقهی ایشان بودند به آن حواشی مراجعه میکردند. ولی خواص شاگردان ایشان از فتاوای ایشان، اطلاع داشتند. امام در مقابل پیشنهاد آمدن در عرصه مرجعیّت ميگفت: «آخر مرجع شوم براي چه؟! يعني من صرّاف شوم و پول را از يكي بگيرم و با دست ديگر به ديگري بدهم؟! مرجعیّت همین صرّافی است، همین شهرت است، همین پول آمدن و رفتن است، همین مرید جمع کردن است که من آن را نمیخواهم»... واقعاً ايشان رياستطلب نبود و از آن گريزان بود. واقعاً رياستطلبی آفت است. در حديث ميفرمايد: «ما ذِئبان ضاريانِ فِي غَنمٍ قَد تَفرّق رُعاءُها بِأَضرَّ فِي دينِ المُسلمِ مِنْ طلبِ الرِئاسةِ». يعني دو تا گرگ درنده را كه رها كنيد دیدهاید چهطوري يك گله گوسفند را ميدرند، صدمه آنها كمتر از صدمة طلب رياست به دین انسان است؛ چون گرگ فقط گله گوسفند را ميدرد اما حبّ رياست دين آدم را از بين ميبرد، همهاش را از بين ميبرد! خلاصه؛ نتیجه تلاش برخی از شاگردان و اطرافیان این شد که امام وقتی شرایط را اینگونه دیدـ و اگر واردعرصه نمیشد استنکاف از عمل به تکلیف تلقی میشد ـ ، وارد صحنه شد. ایشان هرکاری میکرد به دنبال انجام وظیفه شرعی بود و تا احساس وظیفه نمیکرد اقدامی انجام نمیداد. پس از آن، چون به فعالیّتهای سیاسی هم روی میآورد کمکم از دیگران جلو افتاد؛ بهویژه در بین طلاب جوان، آزادیخواه و منورالفکر پیشتاز بود.(شوکران/88-95)
آیت الله صالحی انگیزه اعلام مرجعیت امام را واقعا علمی می داند و می گوید:
"اعلام مرجعیت امام، علاوه بر اینکه واقعاً ایشان را از نظر علمی بالاتر میدانستیم، از نظر بعضیها جنبه سیاسی هم در آن برهه از زمان داشت برای همین بود که غالباً برخی از امضاء کنندگان اعلان مرجعیت ایشان، در نوشتههای خود اشاره به «شرایط فعلی» کرده بودند و به عقیده آنها در شرایط و جو سیاسی آن زمانه اقتضا دارد که ایشان مرجعیت را بهدست گیرند و این را در حقیقت نوعی مبارزه با حاکمیت هم میدانستند. پس از نوشتن آن اعلامیه در اعلام مرجعیت امام که من به همراه آقای منتظری و ده نفر دیگر امضا کرده بودیم، خبرهایی میرسید که تحت تعقیب هستم. برای اینکه به این راحتی بازداشت نشوم تا چهارماه فراری بودم و لحظه به لحظه احساس میکردم ممکن است سراغم بیایند. این چهارماه خیلی بد گذشت چون هرکجا میروی ترس و وحشت داری که نکند الآن مأمورین تو را بازداشت کنند. پس از مدتی احساس کردم اوضاع عادی شده است برای همین به نجفآباد آمدم."
اعلاميه دوازده نفري در تاييد مرجعيت امام خميني از زبان آیت الله منتظری این چنین است:
" آن كس كه پايه گذار اين برنامه بود من و آقاي رباني شيرازي بوديم البته در اين امضاها بعضي محكم و قاطع مينوشتند بعضي با احتياط و ترس و لرز، مثلا آقاي رباني شيرازي با اينكه قبلا از طرفداران آيت الله گلپايگاني بود و از ايشان ترويج ميكرد و به من هم اصرار ميكرد كه به طرف آيت الله گلپايگاني بروم ولي چون انقلابي بود وقتي موضعگيريهاي آيت الله خميني را ديد آمد به طرف آيت الله خميني و خيلي محكم دنبال مسائل راه ميافتاد.-البته من و شهيد مطهري از همان ابتداي فوت آيت الله بروجردي نظر مان به آيت الله خميني بود و ايشان را از نظر علمي از ديگران قوي تر ميدانستيم - مرحوم آقاي رباني شيرازي (رحمه الله عليه)(1) خيلي در مسائل محكم ميآمد، گاهي ما دونفره به اسم حوزه علميه قم اعلاميه ميداديم، مرحوم محمد ما و آقاي غروي علياري كه در قم بودند خيلي در امضا گرفتنها نقش داشتند، مرحوم محمد به شكلي برخورد ميكرد كه بسا آنها جرات نمي كردند امضا نكنند. البته يك اعلاميه ديگر هم در اين زمينه صادر كرديم ; اعلاميه اي بود كه من و مرحوم آيت الله رباني شيرازي راجع به اعلميت مرحوم امام نوشتيم (پيوست شماره 11) و منتشر نموديم .
نظريه معظم له در ارتباط با مرجعيت آيت الله العظمي امام خميني مورخه 1390/2/2 ه. ق
بسمه تعالي/با توجه به مراتب علمي و عملي حضرت آيت الله العظمي آقاي خميني مدظله العالي و روشن بيني و مجاهدات معظم له، صلاحيت ايشان براي مرجعيت و زعامت شيعه به نظر اينجانب محرز، و ترويج و تعيين ايشان به صلاح اسلام و مسلمين ميباشد. /2ع 1390/2 - حسينعلي منتظري
علاوه بر این آیت الله منتظری به همراه آیت الله ربانی شیرازی به صدور اعلاميه ای به عنوان حوزه علميه قم در تجلیل از امام خمینی اقدام می کنند ایشان در این باره می گوید:
"يك بار من و مرحوم آقاي رباني شيرازي تصميم گرفتيم براي شب نيمه شعبان در مسجد اعظم به عنوان " حوزه علميه قم " جشني را اعلام بكنيم و در آن جشن از آيت الله خميني تجليل بشود، يك اعلاميه هم به همين نام پخش كرديم . اتفاقا جمعيت زيادي آمدند ما هم در يك گوشه نشسته بوديم، مرحوم آقاي آقا محمدحسن فرزند مرحوم آيت الله بروجردي هم شركت كردند. ساواكيها هم خيلي در اطراف پرسه ميزدند. يكدفعه آقاي سيد محمود دعايي و جمعي از طلاب در حالي كه يك عكس بزرگ از آيت الله خميني دستشان بود وارد مجلس شدند، جمعيت يكدفعه از جا كنده شد و صلوات فرستادند، همه دنبال اين قضيه بودند كه " حوزه علميه قم " كه اعلاميه را امضا كرده چه كساني هستند و مساله انعكاس عجيبي پيدا كرد. فرداي آن روز ما در منزل مرحوم آقاي حاج شيخ عبدالجواد جبل عاملي مباحثه داشتيم، ايشان گفت : " حوزه علميه قم " چه كساني هستند؟ گفتم : مگر شما در مجلس نبوديد! همين كساني كه وقتي عكس آقاي خميني آمد همه از جا بلند شدند و صلوات فرستادند، اينها همه حوزه علميه قم هستند.
يك دفعه ديگر نيز به منظور تجليل از ايشان و ذكر نام ايشان مجلس يادبود مرحوم آيت الله حكيم را به نام " حوزه علميه قم " در مسجد اعظم اعلام كرديم و بنا بود آقاي گرامي منبر برود ولي ايشان عذر آورد چون واقعا خطرناك بود و ساواك تعقيب ميكرد، اتفاقا در همان لحظه آيت الله شريعتمداري وارد شدند و چون ديدند مجلس ساكت است به آقاي حاج سيد صالح طاهري خرم آبادي گفتند منبر برود و مجلس ختم شد. بالاخره ما با اين كارها تلاش ميكرديم اسم آيت الله خميني در زمان تبعيد ايشان در حوزه علميه قم به فراموشي سپرده نشود."
آیت الله منتظری در پی علنی نمودن مرجعیت امام و به دنبال اقدامات عملی دیگری در این راستا، می گوید:
"همين اندازه من يادم هست كه ايشان مايل نبود رساله اش به چاپ برسد. آقاي مولايي آمد به من متوسل شد كه بالاخره بايد كاري كرد كه رساله ايشان به چاپ برسد. ايشان هم حاشيه بر "عروه " داشت هم حاشيه بر "وسيله " و هم رساله فارسي ظاهرا به اسم "نجاه العباد" كه آن وقت از ايشان گرفته شد و به همراه حاشيه عروه به صورت جداگانه به چاپ رسيد... ما عنايت داشتيم كه آيت الله خميني به طلبه ها شهريه بدهند اما ايشان ميفرمود ما چه داعي داريم كه پول قرض بگيريم و شهريه بدهيم، ولي ما عنايت داشتيم كه شهريه ايشان هميشه پا برجا باشد، چه در همان اوايل مرجعيت ايشان و چه در زمان زندان و زمان تبعيد ايشان كه بعدا پيش آمد. آقاي غيوري ميگفت ما يك مقدار از تهران راه مياندازيم، ما هم از نجف آباد و جاهاي ديگر مقداري جور ميكرديم و به هر شكلي بود شهريه ايشان را راه ميانداختيم، عقيده ما اين بود كه شهريه ايشان بايد محفوظ باشد. "
"پس از فوت آيت الله بروجردي از روزنامه ها آمده بودند با طلبه ها راجع به مراجع مصاحبه ميكردند. ما آيت الله خميني را هم مطرح كرديم و روزنامه ها نام ايشان را هم جزو مراجع نوشتند. همه مراجع براي آيت الله بروجردي فاتحه گرفتند و هر كدام به تناسب موقعيت خود زودتر اعلام فاتحه ميكردند. آيت الله خميني شايد نفر پانزدهم شانزدهم بود كه اعلام فاتحه كردند. البته اين جلسه را هم شاگردان ايشان ترتيب دادند، ايشان در اين گونه مسائل خودش را جلو نمي انداخت، و ميفرمود الان بحمد الله "من به الكفايه " "به ميزان كفايت " هست و خودش را از سرو صداها كنار ميكشيد، رساله ايشان هم با اصرار و پيگيري ما به چاپ رسيد."
شاه پس از فوت آيت الله بروجردي به آيت الله حكيم تلگراف زد تا مرجعيت ايشان را به رسميت بشناسد، با این روش رژیم به دنبال انتقال مرجعيت را از ايران و قم به نجف منتقل بود. با درک چنین شگردی، برخی از شاگردان و انقلابیون را به واکنش واداشت. آیت الله منتظری در این باره می گوید:
"واقع مطلب اين بود كه چون مرحوم آيت الله بروجردي راجع به تقسيم اراضي و بعضي كارهاي شاه و مساله اسرائيل يك برخوردهايي با شاه و دولت داشت اينها نمي خواستند كه در قم و در ايران مزاحم داشته باشند! اين را همه فهميده بودند، اينكه شاه به آقاي حكيم تلگراف زد ميخواست بگويد مرجعيت برود نجف كه اينها اينجا فارغ البال باشند. آن وقت امثال ما اين جهت را توجه داشتيم و حتي المقدور كاري ميكرديم كه اين توطئه خنثي بشود. من يادم هست در فاتحه مرحوم آيت الله بروجردي در نجف آباد دولتيها هم شركت كردند و رئيس شهرباني اصرار داشت كه شما در منبرها اسم آيت الله حكيم را بياوريد. معلوم بود كه چون شاه تلگراف زده رئيس شهرباني هم از آيت الله حكيم ترويج ميكند. من گفتم : وظيفه شما نيست كه در اين مسائل دخالت كنيد اين وظيفه علماست كه در اين مسائل نظر بدهند. البته از سوي ديگر شاه از تمركز مرجعيت در يك نفر هم واهمه داشت، چون در اين صورت قدرت مرجعيت متمركز ميشد و ممكن بود براي حاكميت شاه مشكل آفريني كند; بنابر اين سياست شاه و اطرافيانش اين بود كه اولا مرجعيت پراكنده و منطقه اي شود و ثانيا حتي الامكان از ايران خارج و به نجف منتقل گردد."
ج: مبارزه و دفاع از امام
اگر بخواهیم به توصیفی از زمانه و محیط حوزه قبل از آغاز مبارزه دست یابیم مرحوم آیت الله صالحی چنین گفته است:
"درباره وضعیت سیاسی آن روز حوزه اگر بخواهم به سالهاي قبل از آغاز مبارزه بپردازم بايد بگويم: امام خمینی علاقه زیادی به آیتالله کاشانی داشت این علاقه به جز جنبه علمی، ناشی از انقلابی بودن آقای کاشانی بود و چون آقای کاشانی وارد مسایل سیاسی ـ اجتماعی میشد، صراحت داشت و پر جرأت و اهل مجامله نبود؛ مورد علاقه امام بود برای همین، همان زمانی که آقای کاشانی از سوی اکثریت حوزویان به دلیل آخوند سیاسی بودن طرد شده بود، امام همان زمان ایشان را تأیید وترویج میکرد و جلوي تبلیغات سویی که علیه ایشان بود را میگرفت. بعد دیدیم که امام خودش هم، همین سیره و روش آقای کاشانی را انتخاب کرد. در مقابل امام خمینی گروهی قشری متعصب وجود داشت که نه تنها ایشان را متهم به سیاسی بودن میکردند بلکه چون فلسفه میگفت برخی جوگیر شده، کوزه آقا مصطفی فرزندش را آب کشیدند. این گروه ـ که بهتر است نام افرادشان را نبرم ـ ، آقایانی بزرگوار، مجتهد و باتقوا بودند ولی چنان تعصب داشتند که حتی از روزنامه خواندن طلبهها را نهی میکردند و اگر میفهمیدند کسی روزنامه خوانده طردش میکردند. طبیعی است چنین افرادی نسبت به امام نظر منفی دارند. البته یکی از علل آن به جز تعصب مآبی برخیها، حاکمیت دیکتاتوری شاهنشاهی بود که مردم را مأیوس کرده بود و در همان سالها یعنی 40 ـ 41 بهطور کلی روح یاس و ناامیدی و افسردگی گسترده شده بود و کسی باورش نمیشد که بتوان قدمی به نفع ملت و حقوق آنها برداشت و هیچ روزنه امیدی در بین نبود که بتوان از دست ستم پادشاهی خلاصی یافت. اما اين ناامیدی و دل مردگی در میان حوزویان و روحانيون بیشتر بود.آنان نسبت به آینده خود هم امیدواری نداشتند چه برسد به آینده کشور. حوزه، اختیاری از خودش نداشت حوزهای که طلابش را میگرفتند و با وضع تحقیرآمیزی به سربازی میفرستادند! واقعاً حوزه هیچگونه آزادی نداشت. طبعاً در این محیط رعب و وحشت و حکومت خودکامگی شاه، کسی فرصت یا انگیزه نداشت که حتي به سیاست، فکر کند. اکثریت مردم که به دنبال زندگي خود بودند و کاری به امور سیاسی نداشتند. حوزویان هم اکثرشان سیاست را کار عده خاصی میدانستند. در چنین جوی که زمینه آماده نبود، طبیعی است که مرحوم امام هم مصلحت نمیداند وارد میدان شود چون معقول نیست. همانگونه که امام حسین در زمان حاکمیت معاویه سکوت پيشه کرد، البته سکوت به معنای عدم قیام عملی و مبارزه مسلحانه نکردن، وگرنه، امام از باب امربه معروف و نهی از منکر معاويه را نصیحت میکرد. حتماً حدیث سَدیر صیرفی را شنیدهاید که به امام صادق اعتراض میکند که شما با این همه یار و یاور چرا قیام نمیکنید که امام از او میخواهد به همراهش به بیرون مدینه بروند. در جایی به چند تا گوسفند یا بز بر میخورند؛ امام به سَدیر میگوید: اگر من به اندازه این بزغالهها طرفدار داشتم قیام میکردم. سدیر صیرفی میگوید: من بزغالهها را شمردم و 17 ـ 18 تا بیشتر نبودند! طبیعی است وقتی زمینه فراهم نباشد، خلاف سیره عقلاست که انسان حرکتی کند که نتیجه معکوس بدهد. در این وضعیت، وقتی امام خمینی وارد عرصه شد روزنهای برای جامعه و روحانیت باز کرد و میخواست طلسم را بشکند. اما نباید بیگدار به آب زد و از همان اول سنگ بزرگ برداشت که نشانهي نزدن است! درست است که حکومت ظالم بود و حق باید جای او را میگرفت، درست که حکومت عدل اسلامی که موافق موازین قرآن و عترت است باید جایگزین حکومت دیکتاتوری شود ولی تا زمینههای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی آماده نشود معقول نیست که سخن از سرنگونی حکومت به میان آورد. برای همین است که امام در آن برهه از زمان به جز بحث مختصری که در مکاسب محرمه درباره ولایت فقیه بود، هیچگاه در اینباره بحث نکرد و تنها از نظر تئوری این بحث را مطرح نمود ولی به صفحه اجتماع کشیده نشد. برهمين اساس، ایشان طی نامهای که درباره انجمنهای ایالتی ولایتی نوشتهاند خیلی محترمانه خطاب اعلی حضرت را بهکار برده و در پایان هم مینویسد: «دعاگو، روح الله الموسوی الخمینی». آيت الله خميني میدانست اگر بخواهد حرکت را تند کند، به دلیل کم بودن طرفدار، همه محکومش میکنند؛ برای همین است که تنها به این بسنده میکند که جلوی حرکات غیراسلامی شاه را بگیرد، حتی از راه نوشتن نامه به اعلی حضرت! وقتی شاه در فکر تأسیس دانشگاه اسلامی بود، امام موضعگیری کرد و گفت ما نخواهیم گذاشت چرا که آنها در این دانشگاه همان اسلامی را ترویج و تدریس میکنند که موافق کشف حجاب و آزادی مشروب خواری و قمار است. شاه از وجهه اسلامی برخی کارها هدف دیگری داشت. شاه میگفت من را حضرت ابوالفضل در راه امامزاده داود نجات داده وقتی از روی قاطر افتادم زمین و نزدیک بود سرم به سنگ بخورد. یا ادعا کرده بود که امام زمان(عج) را دیدم که مانند نوری میدرخشید. گويا اینها را در کتاب مأموریتی برای وطنم نوشته است. با این عوام فریبیها و عوام مسلکی به دنبال امیال سیاسی خودش بود و از مذهب بهره برداری ابزاری میکرد. ...هنگام آمادهشدن زمينه مبارزه، جرقهاش که از مخالفت با لوايح زده شد، عدة زیادی از آن استقبال کردند. البته برخیها را ما امتحان کردیم دیدیم در باطن مخالف با لوایح نبودند ولی چون دیدند حرکت عمومی شده، موجی برخواسته وسیل مردم و نامهها و تلگرافها در جریان است آنها هم همراهی میکردند، تا در حرکتی که امام شروعش کرده بود سهیم باشند و نزد ملت اعتبارشان محفوظ باشد. بعضی از طلاب انقلابی درمقابل بعضی از علما که موافق حرکت و مبارزه نبودند تندی روا میداشتند و حتی اهانت میکردند که روزی امام عصبانی شدند و با عصبانیت خطاب به طلاب گفتند: «هر کسی به عالمی از علما یا مرجعی از مراجع اهانت کند از تحت ولایت الهی خارج شده است.»
مرحوم آیت الله صالحی در باره پس از ذکر خاطراتی از دوران تبعید سه ساله خویش از قم و جرم اصلی وی که همان حمایت از امام است می گوید:
"... معاون سياسي فرماندار مهاباد شخصي بود به نام والي كه تهراني بود. در اين رفت و آمدها گاهي در نبود ديگر مأموران با ما گفتگو ميكرد. با او صحبت كردم و گفتم: «اصلاً تبعيدكردن ما به ابهر، بعد تويسركان، و در سال سوم هم به اينجا، كاملاً غيرقانوني است، چون ما اهل فتنه نيستيم ما مردم را به هم نزديك ميكنيم و محبت را بين آنها ايجاد ميكنيم و اینکه شماها ميگوييد ما به دنبال فتنه و آشوب هستيم دروغ است. حالا هم كه اينجا هستيم ميگوييد غيرقانوني به مهاباد تبعيد شدهايم و اينجا تبعيدگاه نيست. همينجور بدون پردهپوشي بگوييد گناه شما این است که از آقاي خميني طرفداري ميكنيد؛ که ما هم ميگوييم: اینکه طبيعي است، ما شاگرد ايشان هستيم و در قلب ما جا دارد و از فكر و درس ايشان بهره بردهايم. محبت هم يك امر قلبي است و نميتوان آن را از كسي گرفت».
اواخر مردادماه سال 1355 بود، آمدم قم و يك راست رفتم ساواك قم نزديك ايستگاه راهآهن. مدتي معطل شدم تا به داخل راهم دادند. مردي بود كوتوله با سبيلي كلفت كه به او زند وكيلي ميگفتند. او ما را نزد رئيس ساواك قم برد. نامش معيني بود و قبلاً او را در زنجان وقتي رئيس ساواك بود و من به ابهر تبعيد شدم، ديده بودم. ايشان چون شنيده بود، ما به ابهر تبعيد شدهايم خواسته بود ما را از نزديك ببيند. دو ديداري كه با هم داشتيم از من سؤال و جوابهايي كرد و تا حدي هم خشن بود. و حالا پس از دو سال او را در قم بهعنوان رئيس ساواک ميديدم. معيني آدم درشتهیکل، خوشقيافه با چشمهاي درشت و پر هيبت بود. كه البته پس از انقلاب محاكمه و اعدام شد. معینی در آن دیدار صحبت هایی کرد. وقتي صحبتهایش تمام شد من گفتم يك سؤال از شما دارم و ميخواهم صادقانه و بدون ابهام جواب بدهيد و آن اینکه: «جرم واقعي من چيست؟! شما آمدهايد كميسيون امنیتی تشكيل داده، حكم صادر ميكنيد و ما را آواره ميكنيد از اينجا به آنجا، عذاب و شكنجه ميدهيد. حالا كه ما داريم توسط شما مجازات ميشويم بفرماييد جرم واقعي ما چيست؟ ما تا ندانيم چه جرمي مرتكب شدهايم ممكن است دوباره آن را مرتكب شويم. شما گفتهايد ما تفرقه ايجاد ميكنيم دشمني ميان مردم درست ميكنيم. شما خودتان ميدانيد اينها دروغ است، خالصانه و صادقانه بگوييد جرم ما چيست؟». معيني گفت: حالا كه صادقانه سؤال كردي من واقعيت را ميگويم سپس انگشت سبابهاش را به من اشاره كرد و گفت: «جرم تو در خود توست، در خود توست، در خود توست»!
عصباني شدم و گفتم: «آخه جرم من چيست كه در خود من است؟!».
گفت: «طرفداري از خميني! شما فكر ميكنيد ما نميدانيم شما چهكاره هستيد، به چه كسي علاقه داريد و با چه كسي ارتباط داريد؟!».
بعد معيني از اتاق بيرون رفت و زند وكيلي كه گويا معاونش بود شروع كرد بحر طويل خواندن و بدگويي و مذمت كردن از آقاي خميني، منتظري و مشكيني و گفت آقاي مشكيني آدم بيعرضه و بيارزشي است. اما روی منتظري فلان فلان شده و فعالیتهای گسترده سیاسی او در مخالفت با اعلی حضرت خيلي حسّاس هستيم. بعد ميگفت: شما فكر ميكنيد آقاي خميني به جايي ميرسد، ايشان موفق نخواهد شد. پس از اين حرفها كمي هم مرا نصيحت كرد كه دست از حمايت از خميني بردار." (ص193)
با توجه به اسناد متعدد دوران انقلاب بی شک در غیاب مرحوم امام که در تبعید به سر می بردند می توان از آیت الله منتظری به عنوان شخصیتی شاخص در رهبری مبارزات به ویژه در ارودگاه مذهبی ها نام برد. در دوران مبارزه شخصی از آیت الله منتظری می پرسد : شما که این همه مبارزه می کنید اگر برای آیت الله خمینی حادثه ای رخ دهد و ایشان دیگر در قید حیات نباشد چه می کنید؟ آیت الله منتظری درپا سخ می گوید: ما راه خود را ادامه می دهیم حتی هم اگر آیت الله خمینی اهل مبارزه نبود یا دست از مبارزه بردارند من به تنهایی این راه را رفته ومی روم. من به علت اینکه آقای خمینی مبارزه کرده مبارزه نکرده ام من خودم به این راه اعتقاد دارم.(نقشه راه/124). در اعتراض به بازداشت امام در خرداد سال 1342، به پيشنهاد آیت الله منتظری مردم و علماي نجف آباد تحصن بی نظیر هفت روزه اي را در آن شهر ترتيب دادند. آیت الله منتظری در باره سر انجام آن می گوید:
"فقط حرفمان اين است كه چرا به حريم مرجعيت و روحانيت حمله شده ؟ و بالاخره با آقاي شريعتمداري تماس گرفتيم، من به وسيله فرستادن آقاي احمد آقا دري از نجف آباد جريان را به ايشان اطلاع دادم و چون خانه ايشان هم محاصره و كنترل بود و افراد را تفتيش ميكردند ايشان نامه اي را زير كتابي صحافي كرده فرستاده بودند بدين مضمون كه ما داريم با رژيم صحبت ميكنيم و قول مساعد دادند كه متعرض مراجع نشوند، شما مردم را دلگرم كنيد و به تحصن خاتمه دهيد; بالاخره ما مردم را در جريان گذاشتيم و گفتيم چون آقايان مراجع از ما خواسته اند فعلا ما تحصن و اعتصابمان را تعطيل ميكنيم و اگر خواسته هايمان عملي نشد دوباره از نو تحصن خود را شروع ميكنيم و به اين شكل پس از هفت روز تحصن را ختم كرديم . اين قضيه در همه جا صدا كرد، من نشنيدم جاي ديگر اين كار را كرده باشند، من در اين هفت شبانه روز از مسجد بيرون نرفتم و علما هم با مريدهايشان بودند،من كارم اين بود كه راه ميافتادم در مسجد ميرفتم احوال علما را ميپرسيدم و با آنها صحبت و گفتگو ميكردم ; در آن مدت هر چه به من اصرار كردند آنجا براي همه نماز جماعت بخوان نخواندم، براي اينكه همه پيش نمازها آمده بودند و من نمي خواستم تصور شود كه من ميخواهم بر آنها آقايي كنم . البته در همان زمان يك اعلاميه هم نوشتيم و آن را چاپ كرده و در ميان مردم منتشر كرديم و اهداف خودمان از اين تحصن را در آن نوشته بوديم كه تاثير بسيار خوبي داشت، و بالاخره در آن تحصن از دين و روحانيت و علما و شخص امام خيلي ترويج شد."
آیت الله منتظری از عکس العمل خویش و حوزه پس از دستگیری امام پس از بازداشت امام در باره ماجرای کاپیتولاسیون و تبعید ایشان به ترکیه می گوید:
"وقتي كه امام را گرفتند براي اينكه خانه امام خالي نباشد شاگردان ايشان وظيفه خود ميدانستند كه اطراف حاج آقا مصطفي جمع شوند و خانه امام را خلوت نگذارند، بالاخره ايشان پسر امام بود و بعلاوه مرد فاضل و عاقل و متديني بود و اهل هوي و طالب مقام نبود، حاج آقا مصطفي هم با اسكورت راه افتاد خانه آقاي گلپايگاني و آقاي شريعتمداري و آقاي مرعشي به عنوان استمداد كه آنها را به حركت بيندازد، من او را بر اين كار تشويق ميكردم . دستگاه ديد حاج آقا مصطفي دارد فعاليت ميكند، ما خانه امام را پر ميكرديم،مي گفتيم حالا لازم است خانه امام خالي نماند كه آنها بگويند اينها را شكست داديم،خانه امام از آن وقت كه خود امام بودند بيشتر شلوغ ميشد، ما وظيفه مان ميدانستيم برويم آنجا، بالاخره حاج آقا مصطفي را هم بازداشت كردند و بردند گو يا زندان قزل قلعه تهران و پس از 57 روز ايشان را موقتا آزاد كردند تا با خانواده اش خداحافظي كند و برگردد و چون برنگشت دو باره او را بازداشت كردند و فرستادند تركيه نزد والدشان . آن وقت پرداخت شهريه امام براي ما خيلي مهم بود، سعي كرديم به هر شكل شده شهريه امام را تامين كنيم، راه افتاديم اين طرف و آن طرف تهران و جاهاي ديگر از افراد مختلف پول ميگرفتيم كه شهريه ايشان داده شود. آقاي حاج آقا شهاب اشراقي (داماد امام) و آقاي حاج شيخ محمدصادق تهراني و آقاي حاج شيخ علي اكبر اسلامي تربتي (پدر خانم آقاي مرواريد) خانه امام مينشستند و آنجارا اداره ميكردند. در اين اثنا آقاي اشراقي را هم به همدان تبعيد كردند; آنها ميخواستند خانه امام از هم بپاشد ولي ما نمي گذاشتيم، ما حتي المقدور سعي خودمان را ميكرديم . ... وپس از اينكه مدتي از تبعيد امام گذشت كم كم نام و ياد ايشان هم داشت متروك ميشد، ما براي زنده نگاه داشتن قضيه و نيز به عنوان اعتراض به دستگاه پيشنهاد كرديم يك جلسه اي در مدرسه فيضيه گرفته شود، در آن جلسه اول بنا بود بعضي از فضلا منبر بروند كه گو يا راي آنها را زدند،در نتيجه آقاي حسين نوري و آقاي مشكيني و من منبر رفتيم . تا آن موقع من مدرس بودم و در حوزه كسي مرا به عنوان منبري نمي شناخت، جمعيت زيادي هم جمع شده بودند و در تاييد صلوات ميفرستادند، پشت بام مدرسه فيضيه هم از نيروهاي شهرباني پر شده بود، اسلحه هاي خود را طوري گرفته بودند مثل اينكه ميخواستند الان ما را به رگبار ببندند،آنها با اين كارها ميخواستند رعب و وحشت ايجاد كنند. ابتدا آقاي نوري يك منبر كوتاه رفت ; آقاي مشكيني هم يك منبر عربي، فارسي و تركي رفت... بعد من رفتم منبر و خطبه امام حسين (ع) در تحف العقول را خواندم، گفتم من منبري نيستم اما به عنوان وظيفه اين خطبه را براي شما ميخوانم، آن وقت به مناسبت مضامين خطبه راجع به امر به معروف و نهي از منكر صحبت كردم و گفتم : " حوزه علميه قم كه روح الله در آن نباشد روح ندارد، اكنون حوزه يك پيكر بي روح است، روح خدا بايد در حوزه باشد، چرا ساكت نشسته ايد، خميني بايد برگردد!" جمعيت هم صلوات ميفرستادند; بعد گفتم : " وظيفه همه است كه ساكت نمانند، "مجاري الامور بيد العلماء بالله الامناء علي حرامه و حلاله " و شما وظيفه خود را ترك كرده ايد و براي همين است كه شكست ميخوريد". خلاصه منبر را تمام كردم و آمدم پايين، جمعيت اطراف مرا گرفت و از طريق كتابخانه مدرسه فيضيه مرا فراري دادند; چند شب هم به منزل نرفتم تا بعدا آبها از آسياب افتاد. البته آن وقت مرا نگرفتند ولي اين منبر جزو پرونده من شد و بعدا كه مرا بازداشت كردند از انگيزه تشكيل اين جلسه و مطالب آن سخنراني بازجويي ميكردند."
تلاش براي تعطيلي درسهاي حوزه از جمله تلاش های دیگر در راستای حمایت از امام است که آیت الله منتظری می گوید:
به عنوان اعتراض به تبعيد ايشان تصميم گرفتيم چند روز حوزه را تعطيل كنيم، در همين رابطه جلسه گرفتيم كه جلسه اول آن منزل من بود، جلسه بعد منزل آقاي مشكيني بود. در اين جلسات بعضي با تعطيل درسها مخالف بودند و بعضي موافق، ما ميخواستيم حوزه را تعطيل كنيم و منعكس كنيم كه اين تعطيلي به عنوان اعتراض به تبعيد امام است . در اين جلسات اكثر مدرسين حوزه بودند، شب دوم كه منزل آقاي مشكيني بوديم بنابر اين شد كه برويم منزل مراجع و از آنها بخواهيم درسهاي خود را تعطيل كنند. آن شب بنا شد من و آقاي فاضل لنكراني و آقاي محمدي گيلاني و حاج آقا مهدي حائري تهراني برويم منزل آقاي شريعتمداري، ما چهارنفر رفتيم منزل آقاي شريعتمداري . هفت هشت نفر از علماي تبريز هم دور آقاي شريعتمداري بودند، من هم به عنوان سخنگو تعيين شده بودم ; پس از سلام و احوالپرسي به آقاي شريعتمداري گفتم : "آقاي خميني در تبعيد است بالاخره بايستي يك اقدامي كرد، حالا كاري از ما برنمي آيد ما به نظر مان آمده كه چند روز حوزه را به عنوان اعتراض تعطيل كنيم ".
آیت الله منتظری در ارتباط با مرجعيت امام خميني مسافرتي به نجف اشرف داشته و با آيت الله حكيم ملاقات و گفتگو می کند. ایشان مشروح این ملاقات را چنین بیان می دارد:
"من يك مسافرت به نجف داشتم، آن وقت كه آقاي خميني در تركيه تبعيد بود، ميخواستم بروم خدمت آيت الله حكيم راجع به آيت الله خميني با ايشان صحبت كنم، چون ميدانستم ذهن ايشان را نسبت به آيت الله خميني خراب كرده اند، در نجف آقاي عميد زنجاني كه با هم رفيق بوديم و قسمتي از اسفار را پيش من خوانده بود گفت من شما را پيش ايشان ميبرم، آقاي عميد مرا نزد آيت الله حكيم برد و معرفي كرد كه ايشان از مدرسين قم و از فضلا هستند و...; من گفتم : آقا من مسائلي راجع به انقلاب ايران و آقاي خميني دارم كه وظيفه خود ميدانم خدمت شما عرض كنم، به ايشان گفتم : درس آقاي خميني در زمان آيت الله بروجردي از مهمترين درسها بود و حدود پانصد ششصد نفر شاگرد داشت و بعد از فوت آيت الله بروجردي ايشان يك قدم هم براي مرجعيت خودش برنداشت، به اصرار به او ميگفتند رساله تان را بدهيد چاپ كنند ايشان حاضر نبود، تا اينكه مساله انجمنهاي ايالتي و ولايتي پيش آمد و مراجع براي مقابله با آن احساس تكليف كردند و آيت الله خميني در اين امر از همه فعاليت بيشتري داشت و اعلاميه هاي مهمي داد، در نتيجه مردم ايشان را شناختند و به سراغ ايشان آمدند و اين ديگر ظاهرا براي ايشان گناه نيست چون ايشان وظيفه شرعيش را انجام داده ; بعد به آقاي حكيم گفتم : " جمعيت نهضت آزادي كه آقاي مهندس بازرگان در راس آنان است آمده بودند قم نزد علامه طباطبايي اصرار كرده بودند كه شما يك وقت خصوصي براي ما بگيريد كه برويم نزد آقاي خميني، در همان زمان من رفتم خدمت علامه طباطبايي، ايشان به من گفتند آقاي خميني چرا اين جور ميكند؟ گفتم چه كرده ؟ گفتند بله آقاي مهندس بازرگان و سران نهضت آزادي آمدند اينجا به من گفتند براي صحبت كردن با آقاي خميني براي ما وقت بگير، من هم به آقاي خميني گفتم، ايشان گفتند: "نه من وقت خصوصي نمي دهم، اگر ميخواهند مثل بقيه مردم بيايند همراه با ديگران ملاقات كنند". آخر اين چه اخلاقي است كه آقاي خميني دارد! من به آقاي خميني گفتم كه علامه طباطبايي گله داشتند، آقاي خميني گفتند ايشان بيخود گله داشتند، براي اينكه مبارزات ما مبارزات ديني و اسلامي است و اين آقايان حزبي هستند و خلاصه يك جنبه سياسي دارند و اگر ما به نهضتمان جنبه سياسي و حزبي بدهيم ما را ميكوبند و زمين ميخوريم، من با اينكه اين آقايان را ميشناسم و آدمهاي خوبي هستند اما چون جنبه سياسي و حزبي دارند ما نمي خواهيم بگويند نهضت ما وابسته به يك حزب خاصي است، ما از آن جهت كه عالم ديني هستيم ميخواهيم وظيفه ديني مان را انجام داده باشيم، لذا من گفتم اگر ما خصوصي با اينها ملاقات كنيم يك بهانه ميشود براي دستگاه و ما را ميكوبند و ميگويند اينها يك حزب سياسي هستند كه ميخواهند در مقابل حكومت قيام كنند; من گفتم بسا آقايان نظرياتي قابل استفاده دارند، ايشان فرمودند نظرياتشان را بنويسند يا به شما بگويند و شما به من منتقل كنيد";بالاخره من اين قضيه را براي آيت الله حكيم گفتم، آقاي حكيم با تعجب گفتند عجيب، ايشان اين جهات را هم رعايت ميكردند؟! گفتم بله . اين معنا براي آقاي حكيم خيلي تازگي داشت، چون به ايشان گفته بودند كه تيپ " نهضت آزادي " و " كمونيستها " هستند كه آقاي خميني را تحريك ميكنند و كار اينها جنبه ديني ندارد. بالاخره من سه ربع ساعت با آقاي حكيم صحبت كردم و ايشان هم دقيقا گوش ميداد، بعد آقاي حكيم بلند شد رفت، آقاي عميد گفت خيلي خوب شد كه شما صحبت كرديد، بالاخره آقاي خميني را در ذهن آقاي حكيم جا انداختيم و به او شناسانديم . چند دقيقه بعد يك سيدي كه از علما و از حواريون آيت الله حكيم بود آمد نشست، ايشان آقازاده يكي از علما بود و از اطرافيان آقاي حكيم به حساب ميآمد، آقاي عميد من را به او معرفي كرد كه بله ايشان آقاي منتظري از شاگردان آقاي بروجردي و آقاي خميني هستند، يكدفعه ديدم سيد گفت :"خدا لعنت كند انگليسيها را خدا لعنت كند انگليسيها را،يك روز يك سيد جمال الدين افغاني درست ميكنند مياندازند جلو، يك روز هم يك سيد خميني ميآيد و روحانيت و دين و اينها را..."، من گفتم سيد اين چه حرفهايي است كه ميزني ؟! گفت نخير شما نمي دانيد، بالاخره ديديم اصلا نمي شود با او مباحثه كرد، به آقاي عميد گفتم پاشو برويم.اين جور افراد پيش آقاي حكيم بودند و ذهن ايشان را مشوب ميكردند، بالاخره دستهاي مختلف اين گونه جوسازي ميكردند، ولي من تا اندازه اي ذهن آقاي حكيم را روشن كردم .
د:پس از انقلاب؛ حمایت و تقویت در پرتو نظرات مشفقانه و تقویت گرانه
با توجه به مقال گزارش گونه بالا که نمی از یم می نماید، هم مرحوم آیت الله منتظری و هم آیت الله صالحی با توجه به ارادتی که به مرحوم امام داشتند و زحماتی که در این راه به ویژه از سوی برخی حوزویان ساکت متحمل شدند بر خود فرض می دانستند در ادامه و پس از به ثمر رسیدن نهال انقلاب با حمایت های خود از آن پاسداری نمایند. بر خلاف برخی که اردات را به سرسپردگی و چشم بستن بر واقعییات تعبیر می کنند این دو بر آن شدند که با نظرات اصلاحی خویش در راه تقویت بنیان های انقلاب و وجهه بنیان گذار آن بکوشند تا مبادا پس از گذشت سالیان دور چهره انقلاب و استاد خویش دست خوش ایرادات بنیادین قرار نگیرد. در این جا چشم اندازی و لو ناچیز به موضوع خواهیم داشت.
برای اولین بار پس از انقلاب مرحوم آیت الله صالحی تنها فقیهی است که به تدريس بحث و نظریه ولايت فقيه، نظريه انتخاب و بر مبناي قانون اساسي می پردازد.نظريه ای که بهعنوان يك مبحث فقهي در گذشته بهطور گسترده مورد بحث و تحقیق واقع نشده است. و امام خميني هم در نجف در 12 جلسه بحث كرده كه در كتابي به نام «حكومت اسلامي» به چاپ رسیده است.
آن مرحوم در این باره می گوید:
"مجموعۀ مباحث ما پس از پيادهشدن و تدوين، تحت نام كتاب: «ولايت فقيه حكومت صالحان»، چاپ و منتشر شد. در اينجا ما خواستيم جواب كساني را بدهيم كه ولايت فقيه را بهعنوان ديكتاتوري ترسيم كردهاند كه ميخواهد سلب اختيار از مردم كرده و حق اظهار نظر و رأي را از مردم بگيرد، چنانچه در همان جو زمانه، چپيها به اين مسأله دامن ميزدند. در يكي از منشورات آنها بالاي اسم كتاب ولايت فقيه نوشته شده بود: «گشادترين كلاهي كه بر سر مردم ميرود»! راه كارگر كه يك گروه چپ ماركسيستي بود خودشان براي ردّ اين نظريه، يك ولايت فقيه نوشته بودند! من موقع تدريس تمامي نظرات اين مخالفان را جمعآوري كرده بودم و نظريه و نوشتههاي آنها را مطرح، و مورد بررسي و ردّ قرار ميدادم. مراد ما از حكومت اسلامي نمونهای از حكومت پيامبر و سپس علي است و آن چه كه از ولايت فقيه بحث كرديم و نوشتيم، با آن چه امروز ترسيم ميشود تفاوت دارد. بحث ما چون همزمان با تدوين قانون اساسي در خبرگان بود، ما هماهنگ با آنها مباحث را پيش ميبرديم. مبناي ما كه هنوز به آن باور داريم اين است كه: مشروعيت ولايت حاكم ـ حال اسمش را ميخواهيد فقيه يا غير فقيه بگذاريد ـ ، شرطش داشتن عبا و عمامه نيست. هركس كه قوانين اسلام را خوب بشناسد، کافی است حتي اگر كت و شلواري باشد؛ زيرا مردم بر اساس اسلام ميخواهند زندگي كنند و شخصي كه از سوي مردم به عنوان حاكم انتخاب شده، او حاكم و سرپرست سياسي جامعه است. اين مطلبي است كه داراي اولويت عقلي است. بنابراين اگر كشوري اسلامي نبود و قوانين ديگري غير از اسلام حاكم است هر كسي در آنجا قوانين موضوعه را بهتر ميشناسد، به رأي ملت آن کشور، سرپرست سياسي و حاكم بر مردم ميشود. مطلب دیگر اینکه، نظر ما در باب ولايت فقيه، نظرية انتخاب است. يعني رهبر سياسي بايد به انتخاب مردم سركار بيايد. البته گاهي انتخاب مستقيم است و گاهي غير مستقيم. انتخاب مستقيم مثل رياست جمهوري است كه انتخاب آن قويتر است، ولي در باب رهبر سياسي، مردم اول خبرگان را انتخاب ميكنند و آنها رهبري سياسي را انتخاب ميكنند. البته اين انتخاب ضعيفتر است از انتخابي كه مستقيم است. ما اعتقاد داريم اين جا حكومت با مردم است و مردم همه كارهاند و مردم كسي را كه خودشان بخواهند انتخاب ميكنند و وقتي كسي حاكم شد چون منتخب مردم است، از طرف مردم وكيل است... اصلي كه در قانون اساسي آمده ميگويد: «حاكميت بر جهان هستي با خداست و خدا مردم را بر سرنوشت خودشان حاكم كرده است». ما اين را قبول داريم و بر اين اساس بحث ولايت فقيه را به عنوان درس خارج شروع كرديم. به نظر میرسد ولایت فقیهی که تاکنون ارائه شده نمیتواند مردم را اقناع و اشباع کند تا بدون ابهام و شبهه آن را بپذیرند. زمانی که ما این بحث را آغاز کردیم ولایت فقیه قائم به شخص امام بود و این اصل در صورتی ماندگار است که تمام مردم آن را بدون ابهام بپذیرند وگرنه خوف آن میرود که از صحنه خارج شود. من این مطالب را طی نامهای به امام و دیگران متذکر شدم:
بسمالله الرحمن الرحیم
حضور مبارک رهبر انقلاب اسلامی ایران حضرت امام خمینی متّعالله المسلمین بطول بقائه الشّریف.
پس از سلام و احترام خاطر شریف را به نکات ذیل معطوف میدارد:
1. اصل بنیادی «ولایت فقیه» در صورتی میتواند باقی و جاوید بماند که همه مردم آنرا بفهمند و بپذیرند و پایههای آن بهصورت استدلالی نه تقلیدی در قلوب افراد پابرجا شود تا خود مردم نگهبان آن باشند.
2. «ولایت فقیه» بدانگونه که مرحوم نراقی در «عوائد» مطرح کرده است انسان محقّق کنجکاو را قانع نمیکند چنانکه شیخ اعظم انصاری را قانع نکرده است و یک اصل بنیادی اگر بین علما مورد اختلاف باشد نمیتواند بهعنوان پایه اصلی یک حکومت الهی ـ مردمی استقرار و استمرار یابد.
3. «ولایت فقیه» را اینجانب در کتابی که تقدیم میشود بصورت جدیدی مطرح و اثبات کرده و راه دیگری برای اثبات آن پیدا نمودهام که نه تنها هیچ عالمی بلکه هیچ عاقلی اگرچه دین هم نداشته باشد نمیتواند آنرا انکار کند.
4. «ولایت فقیه» به گونهای که در این کتاب مطرح و اثبات شده است چون مورد قبول عُقلاء و علماء خواهد بود میتواند پایه اصلی حکومت جمهوری اسلامی ایران قرار گیرد و راه را برای حاکمیّت اسلام در ایران و سپس در جاهای دیگر هموار سازد.
5. دلیلهای «ولایت فقیه» آنها نیست که مرحوم نراقی در «عوائد» آورده و شیخ اعظم انصاری در دلالت آنها اشکال کرده است بلکه دلیلهای فراوان دیگری است که تا کنون مورد توجه واقع نشده است و ما شانزده عدد از آنها را از باب نمونه آوردهایم.
6. مقتضی است به علّت اهمیّت این مسئله، مطالعه این کتاب را در اولویت قرار دهید و نظرات تکمیلی خود را در حواشی آن مرقوم فرمائید تا با استفاده از آنها «ولایت فقیه» بهصورتی کامل و در عین حال، نو و جهان پسند عرضه شود و به عنوان یک اصل ریشهای جاودانه گردد و راه صدور به همه جهان را باز کند.
7. کتاب حاضر به نام «ولایت فقیه، حکومت صالحان» محصول یک جهاد فکری و علمی پیگیر است که معتقدم خداوند به حکم آیه «والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا» به دنبال این جهاد علمیِ سخت راهِ خود را به ما نموده است. طول عمر پربرکت حضرت امام را از خداوند متعال خواستارم. شب 28 شهریور 1361-تهران ـ نعمتالله صالحی نجفآبادی
از جمله اقدامات دیگر آیت الله صالحی که در عداد همان روش وی در تقویت امام و جایگاه کشور بود نگارش نامه ای به مسؤلان از جمله امام می باشد که پس از آغاز تهاجم صدام و شروع جنگ معتقد بود ما بایستی راهبرد انجام مذاكره سياسي همزمان با دفاع مشروع در جبهه های جنگ را پیش روی خود قرا دهیم. وی می گوید:
"در شهريور 1359 عراق به كشور ما حمله كرد و آتش جنگ شعلهور شده بود. اواخر سال 59 بود و هنوز فتح خرمشهر انجام نشده بود. آتش جنگ روز به روز داشت شديدتر ميشد و ما ميديديم كه اين آتش دارد همه را ميسوزاند و جلو ميرود. همزمان با ادامة جنگ افروزيهاي صدام و دفاع مشروع و بر حق ما از كشورمان، كنفرانسي قرار بود در طائف برقرار شود كه سران كشورهاي اسلامي در آن شركت میكردند. ايران اين كنفرانس را كه قرار بود درباره جنگ ايران و عراق در آن بحث شود، تحريم كرد. در آن موقع مسئولان و از جمله آقای هاشمی رئیس و نمایندگان مجلس شوراي اسلامي، عدم شركت ايران در كنفرانس را عملي موجّه و مشروع و به صلاح كشور قلمداد کردند. اين عمل مرا تحريك كرد كه چهطور بدون تحقيق، عملي نسنجيده انجام، و اسلامي جلوه داده ميشود. درصورتي كه اگر تحقيق ميشد و كار كارشناسي صورت ميگرفت خلاف نظر آقايان ثابت ميشد. بر همين اساس انگيزهای در من ایجاد شد تا نامهاي در اسفند ماه 1359 در 32 صفحه نوشتم و تيتر آن را «تقويت مجلس شوراي اسلامي از راه انتقاد سازنده» گذاشتم، که غیرمستقیم، مخاطب نامه مرحوم امام خمینی بود که هرگونه مذاکره را مردود میدانست. هدفم این بود که به ايشان نمايندگان مجلس و ديگران متذكر شوم كه شما بايد در روش خود تجديد نظر كنيد. انگيزه من اين بود كه بايد در كنفرانس طائف شركت ميكرديم، و مذاکره ایران با عراق برای حل جنگ را لازم میدانستم. در آن مقاله ما گفتيم: شما آتش بس با عراق را در دستور كار قرار ندهيد. اگر صدام هم از آن دم ميزند حقهبازي اوست. بلكه شما در عين اینکه در جبهههاي جنگ به موقعيتهايي دست يافتهايد و سوار بر اوضاع بوده قدرت دست شماست، بايد همزمان از راه حلهاي سياسي هم استفاده كنيد. من سيره پيامبر را مطرح كردم كه پيامبر با كفّار و مشركين مذاكره كرد و صلح حديبيّه شكل گرفت اگرچه كفّار و مشركين تهاجمكننده و ظالم بودند ولي پيامبر خودش مذاكره را شروع كرد و از طريق راه حلّ سياسي نگذاشت خوني ريخته شود. اميرالمؤمنين هم تلاش ميكرد با معاويه همينطور مشكلات را حل كند ولي معاويه حاضر نشد با راه حل سياسي مسائل حل شود. همچنين مثال زدم از جنگ آمريكا و ويتنام، چنانچه همزمان جنگ ميان اين دو كه يكي متجاوز و ديگري مدافع بود، ادامه داشت ولي ويتكنگها با آمريكاييها در يك كشور ثالث ـ فرانسه ـ ، مذاكره كردند. اين مذاكراتِ سخت و طولاني به پيروزي ويتناميها در جبهه جنگ خيلي كمك كرد زيرا مذاكرات در دنيا پخش ميشد و افكار عمومي دنيا به نفع ويتناميها بسيج شد و حتي افكار عمومي مردم آمريكا هم بر ضد جنگ ويتنام به حركت درآمد.
من نوشته بودم كه: سياست اسلام از اول اين است كه مسائل اختلافي با ديپلماسي حل شود و بايد ديپلماسي بر شمشير مقدم باشد و دست بردن به شمشير وقتي است كه ديگر هيچ راهي وجود نداشته باشد. چنانچه حضرت علي ميفرمايد: «فَآخِرُ الدواءِ الكي»، يعني: آخرين مرحله براي درمان مريض، داغ نهادن است. حضرت امير در مقابل ناكثين، قاسطين و مارقين از اوّل راه مذاكره را پيش گرفت و حتي در حال جنگ هم مذاكره ميكرد. در آن برهه از زمان چنان پیروی از امام خميني در تمام موارد مورد اهمیت بود که میگفتند مردم و مجلس باید در مقابل امام تسلیم مطلق باشند وحق ندارند در مقابل ایشان نظر دیگری داشته باشند. من در این نامه این مطلب را مورد نقد قرار داده و نوشته بودم مردم وظیفه دارند در مسایلی که اهلیت آن را دارند گرچه نظرشان مخالف نظر امام است، حتما اظهار نظر کنند چنان¬که امام نیز وظیفه دارد از صاحب نظران و متخصصان، نظر بخواهد و اگر نظر صحیحی دارند بدان عمل کند. درآن نامه نوشتم؛ معنای ولایت فقیه این نیست که رهبر فقیه حاکمیت مطلق دارد و حتی در مسایلی که تخصص ندارد نظرش بر نظر متخصصان مقدم است، بلکه رهبر فقیه مانند پیامبر وظیفه دارد در مسایل تخصصی با دیگران مشورت کند و رهبر حق ندارد در آن چه تخصص ندارد فرمان صادر نماید و باید به حکم خدا که همان مشورت با صاحب نظران است، روی آورد. در آن نامه، ادامه جنگ را در دایره موضوعات دانسته و در صورتی که مسؤلان جنگ که متخصص فن هستند، ادامه آن را به ضرر کشور بدانند لازم نیست از دستور رهبر اطاعت کنند... خلاصه، پيشنهاد من با ذكر مقدماتي اين بود كه اصلاً ما بايد پيشنهاد دهنده مذاكره باشيم؛ آن هم مستقيم و بدون واسطه. اگر اينگونه ميشد دنيا ميديد ما در حال مظلوميت و دفاع داريم از مذاكره حرف ميزنيم در عين حالي كه در جبههها قدرتمند شدهايم. يعني ما قصد كشورگشايي و تجاوز نداريم بلكه ميخواهيم خاك خود را از دشمن پس بگیریم، اما در نهايت راه حل مذاكره را بهتر از خونريزي ميدانيم."... " نامه كه نوشته شد حدود 50 يا 60 نسخه از آن را تكثير كردم. قصد نداشتم در آن فضا اين نامه پخش عمومي بشود. چون فضا، فضاي انقلابي و داغ بود و اگر كسي حتي يك كلمه از «مذاكره» حرف ميزد ميگفتند سازش كار است و مرد جنگ نيست و او را «هُو» ميكردند! نامه از طريق آقاي محمدعلی هادي نجفآبادي كه نماينده مجلس بود به تعدادي از نمايندگان مجلس داده شد. يك نسخه براي امام خميني فرستادم. آقاي بهشتي را در همين ساختمان حزب جمهوري همراه آقاي خامنهاي ديدم به ايشان گفتم من با شما كار خصوصي دارم و يك نسخه به او دادم. به آقای مهدوی کنی هم یک نسخه دادم. مدتي بعد اگر اشتباه نكنم آقاي خامنهاي را كه تازه امام جمعه شده بود ديدم و يك نسخه هم به ايشان دادم. روزی در دانشگاه تهران قبل از نماز جمعه به ایشان گفتم شما مقاله را خواندید؟ ایشان گفت خواندهام ولی چون عجله داشت، دیگر فرصت نشد نظر ایشان را بپرسم. قبل از همه یک نسخه به آقاي هاشمي رفسنجاني دادم. بعد از ارسال نامه برای برخی از مسؤلان، مرحوم امام، که گویا از محتوای آن مطلع شده بود، در يكي از سخنرانيها از نامه و صاحب آن اسم نبردند ولي موضعگيري كردند و مذاكره را محكوم كردند. يادم هست ميفرمودند: «رئيسجمهور ما بنشيند يك طرف ميز و صدام يك طرف ميز و مذاكره كنيم؟ دنيا چه خواهد گفت؟!».
من همانجا احساس كردم كه ایشان ظاهراً پيشنهاد مذاكره كه در نامة من بود را محكوم ميكند. همانجا در دلم پاسخ ميدادم كه: «وقتي ما درعین انجام عملیات در جبهه جنگ مذاكره مستقيم کرده و مشروح مذاكرات را در سراسر جهان منتشر كنيم، جبهة گستردهاي را عليه صدام، جهت آگاهي جهانيان گشودهايم و دنيا به ما مرحبا خواهد گفت و اين تدبير، سياست و موقعشناسي مورد تحسين قرار خواهد گرفت تا سرانجام حق پيروز و باطل نابود گردد».
آقاي محمد يزدي، روزی سخنران قبل از خطبههاي نماز جمعه تهران بود ـ اگر اشتباه نكنم گويا آن روز نماينده مجلس بود ـ ، قسمتي از سخنرانياش درباره مذاكره بود و با عصبانيت شروع كرد به حملهكردن به پيشنهاد مذاكره كه مذاكره چيست؟! و مذاكره يعني دفن اسلام!
من به اينها ميگويم: خوب مرد حسابي! مذاكره كجايش دفن اسلام است؟ اینکه پيغمبر نشست و با كفار حديبيه و مشركين مهاجم مذاكره كرد يعني دفن اسلام و تسليمشدن پيامبر در مقابل مشركين؟! معلوم است كه مذاكرات مستقيم رسول خدا با مشركان نه از روي ضعف بود و نه به معناي پذيرش تجاوز بلكه حضرت از موضع قدرت وارد شد و آمادگي كارزار رزمي هم داشت ولي از جنگ جلوگيري كرد و سرانجام، فتح بزرگي بود كه نصيب اسلام شد نه دفن آن! اين حرفهاي بدون منطق چيست كه آقايان پشت تريبون ميروند و يا علي مدد! هرچه خواستند ميگويند. سخنراني بايد معقول و سنجيده باشد آن هم در جایگاه نماز جمعه که محل اجتماع مسلمین است و باید در آن حرفهای حساب شده زد. چرا ما يك مطلب علمي را هُو ميكنيم؟ يكي از دوستان ما ميگفت: «لا مؤثر في الوجود الاّ هَو»!! اصل آن «هُوَ» يعني خداست. ولي او ميگفت: «هَو»، يعني برخی افراد بیمنطق با هو كردن در مجامع عمومي و خصوصي ميخواهند جواب استدلال را بدهند. خود آنهايي كه آن نامه را خوانده بودند ميدانستند چه كسي طرف آنهاست و چه استدلالهای عمیقی دارد.
روزی به آقاي هاشمي که آن زمان رئيس مجلس بود زنگ زدم كه آيا شما مقاله و نامه مرا خواندي؟ گفت: من ميخواهم نسخهاي را كه دادي پس ندهم، گفتم: چرا؟ گفت ميترسم وسوسه شده و بخواهي چاپ كني چون اگر چاپ بشود جنجال به پا ميكند. گفتم: بنده خدا! من قصد چاپ آن را ندارم، اگر هم بخواهم چاپ كنم مطالبش توي سينهام هست و شما هم اگر آن نسخه را ندهي مشكلي ايجاد نخواهد شد. بعد به او اعتراض کردم که در مقابل حرفهای منطقی من اين حرفهاي بدون منطق يعني چه؟! من قبلاً درباره همين كنفرانس طائف با آقاي هاشمي صحبت كرده بودم. گفتم: علت تحريم و نرفتن چه بود؟ ايشان ميگفت: ما ميخواستيم شركت كنيم، افرادش را هم آماده كرديم، ولي طی یک تصمیم غیرمترقبه و ناگهانی قرار شد نرويم. ايشان علتش را گفت ولی من صلاح نميدانم بيان كنم چون ممكن است به يك قسمتهایي از نظام مربوط بشود. آنقدر در فضاي كشور، فضاي انقلابي شناور بود كه حتي اگر امثال آقاي هاشمي هم در دلش موافق مذاكره بود جرأت ابراز آن را نداشت چون عليه او جوسازي ميشد. من هم که این نامه را نوشتم در متن اخبار و قضایای جنگ بودم و به گونهای نبود که از اوضاع خبر نداشته باشم چون با برخی از افراد اهل اطلاع مانند آقای منتظری، و هاشمی ارتباط داشتم. آقاي شيخ حسن روحاني ـ نايب رئيس مجلس وقت ـ ، که نامه را خوانده بود ميگفت: شما عجب چيزي نوشتهاي، مذاكره؟! مگر ميشود توي اين فضا مذاكره كرد؟! امام ميگويد: يك سيلي به صدام خواهيم زد كه ديگر نتواند از جايش بلند شود، آن وقت شما از مذاكره حرف ميزنيد؟ مگر ميشود؟! من هم موافق بودم كه به صدام سيلي زده بشود ولي طريق زدن سيلي چهطوري بايد باشد؟ آيا اين پيشنهاد من بهتر بود یا طریقی که پیشه کردند و هزاران شهید دادیم،که سرانجامش نوشیدن جام زهر بود؟! من هنوز كه هنوز است غصه ميخورم كه چرا آقايان دچار آن فضا شده بودند .پس از سالها گذشت از جنگ، و آنهمه خسارتهاي مادي و معنوي، دلم هنوز که هنوز است ميسوزد كه چرا آقایان قبول نکردند مذاکره کنند. چرا فضا تند و طغياني بود كه كسي جرأت نداشت خلاف فضاي موجود حرفي بزند؟ آنزمان اين غصه بود، حالا هم هست، ولي بالاخره گذشت و اگر تجربه ميكرديم براي آينده مفيد بود. اگر آدم از گذشته چيزي را تجربه كند براي آيندهاش مفيد است گرچه زيان داده باشد." (ص205)
آیت الله منتظری در نامه ای به مرحوم امام خمینی به این حدیث گران سنگ می پردازد که: "صدیقک من صدّقک لا من صدقک" در جای دیگر و نامه دیگری می نویسد:" صحبت هایی که من کردم یا نامه هایی که در موضوعات مختلف به حضرتعالی نوشتم خدا را گواه می گیرم که هدفی جز خدمت به اسلام و انقلاب و موقعیت مقام رهبری و ولایت فقیه نداشتم البته مدعی اشتباه هم نیستم ولی طبق تشخیص خودم سعی کردم به وظیفه خود عمل کنم"(ج2/1239). آیت الله منتظری در پاسخ به پرسشی که می گوید: اينكه حضرتعالي در زمان قائم مقامي نوعا سخنرانيهايي داشتيد كه جنبه انتقادي و نصيحت آميز نسبت به مسائل و مسئولين كشور داشت، در آن زمان چه احساسي داشتيد؟ بعضي افراد اين گونه صحبتها را موجب تضعيف نظام ميدانستند. نظر حضرتعالي چگونه بود؟
پاسخی چنین می دهد:
"واقع مساله اين است كه در آن زمان افراد زيادي با من ملاقات داشتند، بسياري از مسئولين كشور كه جرات نمي كردند برخي مسائل را پيش امام مطرح كنند با من مطرح ميكردند، واقعيات قضايا به من گزارش ميشد، از سپاه و ارتش و از وزارتخانه ها ميآمدند اشكالات را ميگفتند، خود مردم ميآمدند مشكلاتشان را ميگفتند، علاوه بر اينها ما نامه هاي زيادي داشتيم كه من به آقاي حاج آقا مرتضي منتظري -داماد من كه در آن زمان مسئول بخش نامه ها در دفتر بود و هنوز هم هست - گفته بودم هرچه نامه هست بدهيد به من بخوانم، حتي نامه فحش هم اگر هست بدهيد من بخوانم، براي اينكه خيلي از فحشها هم بيانگر بعضي دردها در جامعه است، شايد روزي دو ساعت و بعضي اوقات بيشتر وقتم را صرف خواندن نامه ها ميكردم . يك وقت به مرحوم امام گفتم : "آقا من اين نامه هاي مردم را ميخوانم "، ايشان گفتند: "ما هم اطلاع داريم "،گفتم :"يعني شما نامه ها را ميخوانيد؟" امام گفتند:"خير، گزارش ميدهند به ما و ميگويند كه مثلا امروز دويست نامه داشتيد، پنجاه مورد آن استفتاء بوده، بيست مورد آن فحش بوده، سي مورد آن كمك ميخواسته و..."; به اين شكل به امام گزارش ميدادند اما من متن نامه ها را ميخواندم و به مشكلات واقف ميشدم، خود مسئولين رده بالا ميآمدند گزارشهايي ميدادند، آن وقت من حساب اين را ميكردم كه انقلاب ما بر دوش مردم است و پشتيبان آن مردم هستند، اگر مردم زده شوند و از روحانيت نااميد شوند همه چيز اين انقلاب از بين ميرود، من اين صحبت كردنها را به مصلحت نظام ميدانستم،من همين حالا هم عقيده ام اين است كه گفتن اشكالها و انتقاد از كارهاي خلاف، تضعيف نظام نيست ; در اروپا كه نظامهايشان معمولا نظامهاي محكمي است به اين خاطر است كه روزنامه ها انتقاد ميكنند، از شخص اول انتقاد ميكنند، از دولت انتقاد ميكنند، تمام مطالب را مينويسند و همين نوشته ها سبب ميشود كه هم مسئولين بالا چشمشان را باز كنند و اشكالات را برطرف كنند و هم مردم دلگرم شوند، دنياي امروز جوري نيست كه اين چيزها را بتوانيم مخفي كنيم، چه بسا خيلي چيزها را روزنامه ها و راديو تلويزيون نمي گويند اما راديو لندن يا صداي آمريكا مثلا ميگويند، و اين باعث ميشود كه مردم به آنها گوش بدهند و از رسانه ها ي داخلي نااميد و دلسرد شوند، در نظام اسلامي بايد مردم آزادانه بتوانند حرفشان را بزنند، اگر يك نفر هم در جايي اشتباه كرد بتوانند بگويند در اين مساله اشتباه كرده، چون به غير از چهارده معصوم (ع) هيچ كس معصوم نيست، تازه پيغمبر(ص) با اينكه معصوم بود خدا به او ميفرمايد: "و شاورهم في الامر" يعني كارها را با مشورت انجام بده ; و خود حضرتش بارها ميفرمودند: "اشيروا علي " مرا راهنمايي كنيد. اين آقايان در جنگ گاهي اشتباه داشتند ولي هميشه ميگفتند نخير كارهايي كه ما انجام داديم درست بوده است، تا اين اواخر هم كه امام با پذيرش قطعنامه 598 فرمودند جام زهر را نوشيدم باز هم ميگفتند كارهاي ما درست بوده است ! نه، به اين شكل صحيح نيست . در خيلي موارد در جنگ ما اشتباه كرديم و همان اشتباهات باعث شد كه كار به اينجا بكشد،مردم ما خيلي مسائل را ميفهمند، مرتب سرپوش گذاشتن روي اشكالات دردي را دوا نمي كند، يكدفعه خداي نكرده منفجر ميشود و هيچكس هم كاري نمي تواند انجام دهد، بايد به همه مردم احترام گذاشت و آنها را در انقلاب شريك دانست، فقط ما چهارتا آخوند كه انقلاب نكرده ايم و قيم مردم كه نيستيم ; اين طور نيست كه ما بگوييم در هر صورت مردم بايد به دنبال ما بيايند و اگر اشتباه هم كرديم بگويند درست است و به دنبال اشتباه ما بيايند! اين عقيده من بود كه بايد مردم را كه صاحبان اصلي انقلاب و حكومت و كشور هستند در جريان گذاشت، به همين خاطر هم من تذكراتي ميدادم، گاهي به امام تذكر ميدادم گاهي به مسئولين تذكر ميدادم، اين را وظيفه خودم ميدانستم و هيچ هدفي نداشتم جز اينكه خون شهدا هدر نرود و مردم در صحنه بمانند، حالا هم اگر احساس كنم كه حرفم اثر دارد ميگويم، به نظر من در جمهوري اسلامي بايد صداقت، قاطعيت و صراحت لهجه در كار باشد و اين به نفع كشور است."
آیت الله منتظری در جای دیگر در همین باره می گوید:
"من در قم بودم و امام در تهران، آن زمان كه ايشان در قم بودند امكان دسترسي به ايشان بيشتر بود اما در تهران بخصوص اين اواخر كه وضع جسمي ايشان هم چندان مساعد نبود فوقش چند ماه يك بار ميتوانستم خدمت ايشان برسم و همه مسائل را هم نمي شد مطرح بكنم، و اما با مسئولين خيلي صحبت ميكرديم مثلا با آقاي خامنه اي در همين ايوان نشسته بودم راجع به موضوعي گفتم من احساس خطر ميكنم، ايشان گفتند: "من هم احساس خطر ميكنم شما درست ميگوييد، حق با شماست ". منتها آقايان به همان گفتن خصوصي قناعت ميكردند و ديگر خدمت امام يا به صورت علني مشكلات را نمي گفتند; اما من چون مسئوليت خيلي از مسائل را به عهده خودم ميديدم در جاهاي مختلف و به شكلهاي مختلف مطرح ميكردم بلكه اشكالات بر طرف شود. ما حكومت عدل علي (ع) را به مردم وعده داده بوديم و انتظار اين بود كه به حرفهايمان عمل كنيم، به همين جهت اگر من تخلفاتي از قضات و دادگاهها ميديدم واقعا ناراحت ميشدم، ممكن است بعضي افراد اين مسائل را چيزي نمي گرفتند و از آن ميگذشتند ولي گاهي من شبها براي موضوعي تا صبح خوابم نمي برد، من نمي خواستم شريك در ظلم باشم و اگر ميخواستم چيزي نگويم خودم را شريك در ظلم ميدانستم ; در همان زمان هم بعضي ها به من ميگفتند: "تو قائم مقام رهبري هستي،مسئوليت كه الان متوجه شما نيست چرا اين قدر خودتان را ناراحت ميكنيد و... ؟" ولي من چطور ميتوانستم خودم را قانع كنم و بگويم من كاره اي نيستم ! ما به مردم وعده حكومت اسلامي داده بوديم، حالا به مردم بگويم به من كاري ندارد شما به هر كسي ميخواهيد مراجعه كنيد؟! مخصوصا اينكه اسم مرا قائم مقام گذاشته بودند و با اين كار انتظارات مردم و وظيفه من بيشتر شده بود; اين گونه نبود كه من فكر نكرده سخن بگويم بلكه معمولا اشكالات و پيشنهاد هايي كه به نظرم ميرسيد يادداشت ميكردم و در ملاقات با امام و مسئولين و هم چنين در سخنرانيها و ملاقاتهاي عمومي از آن استفاده ميكردم كه مورد توجه قرار ميگرفت. "(پيوستهاي شماره 99 الي 110)
و برای حسن ختام این مقال توجه به چند جمله کلیدی دیگر از آیت الله منتظری که راوی مراودات مشفقانه و تقویت گرانه ایشان با استاد خویش مرحوم امام است، خالی از لطف و دقت نیست:
**من خدمت امام هم اين اواخر عرض كردم، شما در گزارش ها فقط به گزارش هاى مسئولين قناعت نكنيد، افراد ديگرى هم داشته باشيد به صورت ناشناس، كه حتى احمدآقا پسر شما هم آنها را نشناسد - احمد آقا هم نشسته بود - هميشه طيفى دور مراجع و بزرگان هستند كه اصطلاحا به آنها مىگويند ديوار گوشتى كه جريانات را مطابق اهداف و سياست خودشان گزارش مىدهند و كنترل مىكنند، و اين واقعيت چه نسبت به مراجع و چه نسبت به مسئولين بزرگ ضرر دارد. (خاطرات1 /148)
**اهميت كار آقاى خمينى كه توانستند پيروز شوند اين بود كه ايشان از نظر علمى جا افتاده و غنى و شاخص بودند، يعنى از نظر علمى ايشان مرجع تقليد و مورد توجه فضلاء و علماء بودند و همين معنا پشتوانه شد براى كارهاى سياسى و مبارزاتى ايشان كه مردم به ايشان رو آوردند. (خاطرات2 /1310)
**چون حضرت امام شديدا مورد علاقه من بودند، و اولين كسى بودند كه حكومت اسلامى را تشكيل دادند، دلم مىخواست هيچ سوژهاى عليه ايشان نباشد و اگر من نامه هايى به ايشان مىنوشتم بر همين منظور بود، و همه مىدانند كه به خاطر وقار و آن چهره ملكوتى كه داشتند افراد معمولا جرات حرف زدن با ايشان را نداشتند و شايد تنهایی من بودم كه با صراحت مطالب خودم را با ايشان مطرح مىكردم و اين به دليل علاقه شديدى بود كه من به ايشان داشتم و مىخواستم ايشان هميشه با همان چهره ملكوتى و قداست معنوى باشند. (خاطرات 2/ 1322)
**من يادم هست كه در پاريس از مرحوم امام(ره) سؤال شد آيا در حكومت مورد نظر شما كمونيستها هم حق اظهارنظر دارند يا خير؟ ايشان در جواب گفتند: بلى! حتى آنان هم آزادند. متأسفانه الآن به گونهاى شده است كه حتى مسلمانان جامعه هم حق اظهارنظر ندارند. (گاه2/145)
**آقايان وقتى كه مىروند يك جا مردم مىآيند استقبال، خيال مىكنند اينها همه پيرو و مطيع آقايانند! من خودم يك بار بهآيتاللّه خمينى گفتم: آقا! اين مردم كه اينجا آمدهاند و براى شما شعار مىدهند خيال نكنيد اينها همه موافق اين روشهاى حكومتى هستند. بعضىها از رفتار حاكميت دلشان خون است، اما مسلمانند و به شما اعتقاد دارند براى اينكه يك مرجع تقليد هستيد، ولى مسائل را خوب مىفهمند. (گاه2/457)
**مرحوم آيت الله خميني واقعا به اين كشور خدمت كردند، انقلاب كار ايشان بود و ايشان رهبر انقلاب بودند؛ البته معصوم نبودند و اشتباه هم داشتند؛ و نوع مردم قدردان ايشان هستند؛ گرچه مردم با من و امثال شما مخالف باشند ولي مرحوم امام را مردم قبول دارند. (گاه3/488)
**روزی خدمت آیت الله خمینی رسیدم، سؤال کردم آقا! کسی در زندان است که می گوید من به مسعود رجوی علاقه دارم، از آخوندها هم بدم میآید و از آقای خمینی خوشم نمیآید، اما از سیاست خسته شدهام میخواهم دنبال کشاورزی بروم ؛ و میدانیم راست میگوید آیا باید این شخص را در زندان نگه داشت؟ ایشان فرمودند: نه! چرا نگه داریم اگر کسی مرا قبول ندارد، نداشته باشد مگر من خدا یا پیامبرم! (اطلاع ، ش 3)