سیدعلی میرموسوی: مشروطه یک انقلاب مذهبی نبود، بلکه جنبشی ملی با اهدافی آزادیطلبانه بود. ایدئولوژی مشروطه هر چند مبانی دینی داشت، اما صورتبندی آن دینی نبود و بحث اساسی آن، محدود کردن حکومت خودکامه بود./ گفتمان اسلام سیاسی حاصل گسست از اهداف مشروطهخواهانه بود
مشروطه جنبشی فکری، نظری و عملی برای تحقق آزادی، قانون، قانونمداری، حاکمیت قانون و حاکمیت مردم بود که در نهایت به انقلاب مشروطه منتج شد و در این راه تقابل، تعارض و نزاعهای خونینی رقم خورد. فرمان مشروطه در ۱۴ مرداد سال ۱۲۸۵ و به دست مظفرالدین شاه قاجار صادر شد. مشروطه سرآغاز ورود ایران به دنیای جدید بود، دنیایی که بر جنبهها و مناسبات عرفی نظیر آزادی، حاکمیت قانون، دولت مدرن و مطبوعات آزاد تأکید میکرد. در جریان مشروطه، علما و روشنفکران به اتحاد رسیدند، هر چند پس از مدتی شکافهایی میان این دو گروه ایجاد شد و این شکاف بیشتر در میان علما خود را به نمایش گذاشت، بهگونهای که برخی به جانبداری از مشروطه پرداختند و گروهی آن را مردود و مساوی با کفر تلقی میکردند. خبرنگار ایکنا در اصفهان بهمناسبت سالروز صدور فرمان مشروطیت، گفتوگویی با سیدعلی میرموسوی، استاد دانشگاه و پژوهشگر اندیشه سیاسی داشته است که متن آن را در ادامه میخوانید.
ایکنا ـ مشروطه به لحاظ فکری، نظری و عملی چه دستاوردها و پیامدهایی در اندیشه و فرهنگ سیاسی جامعه ایران داشت؟
۱۱۵ سال از پیروزی انقلاب مشروطه میگذرد، ولی همچنان اندیشیدن در باب مسائل، چالشها، دستاوردها، کامیابیها و ناکامیهای آن اهمیت دارد. از دیدگاه تاریخی، مشروطیت نخستین فصل یا بهار تجدد ایرانی است که در نتیجه دریافت و فهم انحطاط و عقبماندگی و همچنین روشنگریهایی روی داد که درباره نقش استبداد و نظام خودکامه و عقبماندگی در فضای پیشامشروطه طرح شده بود. به تعبیر مرحوم دکتر حائری، در جریان مشروطه با دو وجه و چهره تمدن غرب رویاروی شدیم، ولی این رویارویی در آغاز چندان ایدئولوژیک نبود، یعنی با نگاهی نسبتاً بیطرفانه صورت گرفت. در چارچوب تقسیمبندی هانا آرنت از انقلاب که دو نوع انقلاب آزادیخواه و عدالتمحور تفکیک میشوند، میتوان انقلاب مشروطه را نوعی انقلاب آزادیخواهانه دانست، برخلاف انقلاب اسلامی که بیشتر انقلابی عدالتمحور بود.
مهمترین دستاورد فکری مشروطه که هنوز مورد توجه است، تدوین نظریه مشروطیت بود که بر اساس آن نهادهایی مانند قانون اساسی، مجلس نمایندگان و ارزشهایی مانند آزادی، برابری و غیره بهویژه از دیدگاه دینی توجیه شد. امروز نیز در نقد ساختار قدرت، این میراث الهامبخش و مورد توجه است. همچنان که دکتر طباطبایی به درستی یادآور شده است، نظریه مشروطیت پس از پیروزی آن تدوین شد.
در جریان مشروطه، شکافی میان نواندیشان دینی و محافظهکاران در حوزه اندیشه دینی پدید آمد. جریان نواندیشی دینی، نوگرایی دینی را دنبال میکرد و در پی ارائه فهمی سازگار با مقتضیات دوران جدید بود و در عین حال، نگاه مثبتی نسبت به تجدد غرب داشت. این نوع رویکرد به دنبال ارائه تفسیر و تصویری از سازگاری اسلام با تجدد بود. همچنین در گفتمان مشروطیت، حکومت قانون در کانون مباحث قرار داشت و اینکه چگونه میتوان شریعت را به نظامی حقوقی بدل ساخت و از دل آن نظریهای در باب حکومت قانون استخراج کرد و این یکی دیگر از دستاوردهای مشروطه بود.
به لحاظ فرهنگ سیاسی نیز زمینههای گذار از یک فرهنگ سیاسی بسته و تبعی به یک فرهنگ سیاسی مشارکتی فراهم شد. در عرصه عملی، نظام خودکامه سنتی و نظام پاتریمونیال یا پدرسالارانه به پایان رسید و گامهایی در راستای گذار به نوعی دولت مدرن برداشته شد، دولتی که محدود به قانون باشد. بر این اساس، نهادهای جدید شکل گرفتند و قانون اساسی و مجلس شورا پدید آمد و در قانون اساسی، برخی از حقوق شهروندی به رسمیت شناخته شد. افزون بر این، نهاد انتخابات شکل گرفت، نوعی بوروکراسی و دیوانسالاری مدرن پدید آمد، آموزش و پرورش جدید تأسیس و نهادهای عرفی و دستگاه قضایی عرفی تقویت شد، زمینه برای متمرکز شدن قدرت فراهم آمد و نوعی نیروی نظامی متمرکز شکل گرفت. مجموع اینها دستاوردهای فکری و عملی مشروطه بود.
ایکنا ـ نسبت میان دین و مشروطه را چگونه ارزیابی میکنید؟ آیا انقلاب مشروطه در ماهیت خود، سکولار بود، یا اینکه آمیختگیهایی با آموزههای دینی داشت؟
بحث رابطه دین و مشروطه، یکی از بنیادیترین و مناقشهبرانگیزترین پرسشهای آن عصر بود. مشروطهخواهان بر سازگاری دین با مشروطه تأکید داشتند و در قطب مقابل، مخالفان مشروطه بر ناسازگاری آن با دین تأکید میکردند. برای نمونه، با مقایسه کتاب «تنبیه الامه و تنزیه المله» و رساله «حرمت مشروطه»، به روشنی میتوان دریافت که علامه نایینی تلاش میکند نشان دهد حکومت قانون نه تنها با دین هیچ ناسازگاری ندارد، بلکه برخاسته از متن و تعالیم دینی است، ولی شیخ فضلالله نوری در پی اثبات ناسازگاری آن با دین بود.
اما در پاسخ به پرسش از دینی یا سکولار بودن این جنبش نخست میتوان یادآور شد که شاید این مرزبندی درباره انقلاب مشروطه چندان جدی و معنادار نباشد، چون بحث اصلی در آن فضا بحث رابطه دین و دولت و ارائه یک الگوی دینی در باب دولت و تأسیس حکومت دینی نبود. روحانیت هم یک طبقه فعال در انقلاب مشروطه بود، ولی تنها طبقه فعال نبود، چون در کنار آن بازار و اصناف هم نقش داشتند. پیروزی مشروطه مبتنی بر توافق بین نیروهای مختلف سیاسی و اجتماعی آن عصر بود.
با وجود این، داوری درباره دینی یا غیر دینی بودن انقلاب مشروطه با بررسی عناصر اصلی آن؛ یعنی ایدئولوژی، رهبری، سازماندهی و نیروهای دخیل در آن امکانپذیر است. بر اساس این عناصر، مشروطه یک انقلاب مذهبی نبود، بلکه جنبشی ملی با اهدافی آزادیطلبانه بود. ایدئولوژی مشروطه هر چند مبانی دینی داشت، ولی صورتبندی آن دینی نبود. بحث اساسی آن، محدود کردن حکومت خودکامه بود. آنان که از سازگاری مشروطیت با دین پشتیبانی میکردند، به تشکیل حکومتی دینی نمیاندیشیدند. رهبری مشروطه هم ترکیبی از نیروهای سنتی و مدرن بود، صرفاً رهبران و نهادهای مذهبی در آن نقش نداشتند. سازماندهی آن نیز بر پایه نوعی ائتلاف میان طبقات و اصناف موجود در جامعه مدنی انجام شد. بنابراین، در مقایسه انقلاب مشروطه و انقلاب ۵۷، میتوان گفت انقلاب اخیر نسبت به مشروطه رنگ و بوی مذهبی بیشتری داشت، ولی مشروطیت جنبش ملی و مبتنی بر اهداف آزادیطلبانه بود.
ایکنا ـ به نظر شما یعنی مسئله اصلی در انقلاب مشروطه، دین و مذهب نبود؟
بله، مسئله اصلی، محدود کردن یک نظام خودکامه و برخورداری مردم از یک سری حقوق و آزادیهای اساسی بود. به بیان دیگر، مسئله اصلی در آن شرایط، استبداد محسوب میشد، نه مذهب و تشکیل حکومتی دینی.
ایکنا ـ چرا آرمانهای مشروطه در جامعه نهادینه نشد و چه عواملی در این زمینه دخیل بود؟
نهادینه نشدن آرمانهای مشروطه بیشتر بهدلیل فقدان برخی مقدمات و پیششرطهای نظری و عملی بود. پیششرطهای نظری بسیار اهمیت دارند، اگر چه پیششرطهای عملی نیز بسیار مهم است. در مطالعات مربوط به دموکراسی، کارل کوهن در کتاب دموکراسی و دیوید بیتام، بر نیاز دموکراسی به این پیششرطها تاکید کردهاند و به نظر میرسد این مباحث در ارتباط با مشروطیت نیز انطباقپذیر است. در جهان غرب، این پیششرطها طی چند قرن فراهم شده بود و جامعه به لحاظ نظری و عملی برای مشروطیت و دموکراسی آمادگی داشت.
ما در شرایطی با مشروطیت روبرو شدیم که آشنایی نصفه نیمه با تجدد داشتیم و اساساً تجدد در ایران بیشتر از روبناها آغاز شد. با شکست نظامی در جریان جنگهای ایران و روس، ابتدا نیاز به دانش جدید و پیشرفت تکنولوژی احساس شد، بنابراین در آغاز به وارد کردن این دانش و تکنولوژی جدید روی آوردیم و سپس به مباحث فکری و عملی پرداختیم. از این دیدگاه میتوان گفت تجدد ایرانی نوعی تجدد وارونه بود و از بحث و جدال بر سر بنیادها آغاز نشد. تجدد از درون نوعی جدال با سنت و به چالش کشیدن آن از راه پرسشهای نو زاییده میشود. در عصر پیشامشروطه تا اندازهای این بحث درگرفت، ولی بسیار کمرنگ بود. بنابراین از دیدگاه تاریخ فکری، مشروطیت بر نوعی تحول معرفتی و اندیشهای بهویژه درباره سیاست و حکومت استوار نبود، از اینرو زود به بنبست رسید. افزون بر این، در آن عصر بهدلیل بیسوادی و سطح پایین آگاهی عمومی از فرهنگ و تمدن جدید، نوعی شکاف فرهنگی وجود داشت که مشروطیت را با مانع روبرو میکرد.
در عرصه عملی نیز مقدمات لازم فراهم نبود. این مقدمات به طور خلاصه عبارتند از وجود یک دولت مؤثر و کارآمد، جدایی نسبی دین و دولت، احساس هویت و وحدت ملی و در نهایت، پیشرفت نسبی اقتصادی. مشروطیت، در واقع ترکیبی از دو پروژه ناسازگار بود. از یک سو، به دولتی کارآمد و مؤثر نیاز داشت. این دولت دولتی است که بتواند قانون خودش را وضع کند و مجریانی داشته باشد که بدون رفتار تبعیضآمیز و بدون اینکه از چارچوب قانونی فراتر بروند، آن قانون را اجرا کنند. دولت در آن شرایط، ویژگیهای نوعی نظام پاتریمونیال و پدرسالارانه سنتی را داشت و قدرت در آن پراکنده و ناکارآمد بود. مشروطیت به دنبال این چنین دولتی بود و این نیاز به انباشت قدرت داشت و به نوعی مقتضی یک دولت متمرکز بود. از طرف دیگر، پروژه دیگر مشروطه، محدودسازی قدرت سیاسی به قانون بود که به توزیع قدرت نیاز داشت. بنابراین، میان انباشت قدرت و توزیع قدرت تعارض وجود داشت و همین خودش مانع میشد.
همچنین احساس هویت و وحدت ملی، در آن شرایط هنوز به شکلی نیرومند پدید نیامده بود و بسیاری از مردم آگاهی و دریافتی از خود بهعنوان یک ملت نداشتند. یکی دیگر از این مقدمات، جدایی نسبی نهاد دین و دولت است؛ یعنی قلمرو این دو نهاد تا حدی مستقل و از هم تفکیک شده باشد و به معنای جدایی مطلق دین از سیاست نیست. در عصر مشروطه، نهاد دین از اقتداری نیرومند در حوزه عمومی برخوردار بود و مشروعیت نظام سیاسی را به خود وابسته میدانست. با وجود جنبه مثبتی که این ویژگی برای پیشبرد مشروطه داشت، ولی نوعی حاکمیت دوگانه را در پی داشت و میتوانست مانع از تحقق حاکمیت قانون باشد. مانع دیگر، فقدان پیشرفت اقتصادی بود. ما در عصر مشروطیت، به لحاظ اقتصادی وضع بسیار بغرنجی داشتیم، یعنی دولتی فاسد و کاملاً ورشکسته که غرامت بسیاری بابت لغو برخی قراردادها بدهکار بود و خزانهای خالی داشت و از طرف دیگر، فقر و گرسنگی شدید و بیماریهای مرگبار اجازه نمیداد که آرمانهای مشروطیت محقق شود. جامعهای که گرسنه و فقیر است و دغدغه مسائل اولیه معیشت خود را دارد، اصلاً نمیتواند به آزادی و مشارکت جدی در عرصه تصمیمگیری جمعی فکر کند. در این شرایط، جنگ جهانی اول نیز مزید بر علت شد و کشور را با مشکلات جدی روبرو کرد.
یکی دیگر از عوامل این بود که تعارضها و شکافها در جریان مشروطیت بسیار ایدئولوژیک شد؛ یعنی گفتوگو صورت نمیگرفت، تفاهم نبود و نوعی ستیز ایدئولوژیک وجود داشت و هر کس میخواست در سایه قدرت خودش تفسیر متناسب با آن قدرت را از آموزههای دینی ارائه کند و این موجب شد که مشروطیت در محاق فرو برود. همه اینها عواملی بود که از تحقق آن آرمانها جلوگیری میکرد.
ایکنا ـ یعنی همان عواملی که کماکان در جامعه شاهدش هستیم و هر جنبشی را در رسیدن به اهداف خود ناکام میگذارد.
بله، این دشواریها هنوز نیز به شکلی در ذهنیت و جامعه و فرهنگ ما وجود دارند.
ایکنا ـ به نظر شما، چه نسبتی میان وضعیت امروز ما با مشروطه وجود دارد؟ آیا مشروطه فقط رویدادی تاریخی بود، یا اینکه امروز نیز میتواند کارکردهایی داشته باشد؟
مشروطیت بخشی از تجربه تاریخی ما است که از مسائل، اندیشهها، ایدهها، کامیابیها و ناکامیهای آن میتوانیم درس بگیریم. با وجود اینکه ۱۱۵ سال از مشروطیت میگذرد، مسئله گفتمان مشروطیت و محدود کردن قدرت سیاسی به قانون و حاکمیت قانون مطرح است، به تعبیری میتوان گفت صدر و ذیل وضعیت معاصر ما زیاد تفاوت ندارد و به قول استاد هوشنگ مهدوی، بیش از یک قرن است که برای آزادی مبارزه میکنیم، ولی هنوز اندر خم یک کوچهایم؛ یعنی در این راه پیشرفت چندانی نکردهایم و هنوز در آغاز راهیم.
صورتبندی گرایشها و جریانهای فکری مشروطه با امروز بسیار مشابه است، مسائل و پرسشها مشترک بوده و مرزبندیها بسیار همانند است. جریان محافظهکار امروز در تداوم شیخ فضلالله نوری میاندیشد و جریان نواندیشی دینی در تداوم نایینی. در روابط با قدرتهای بزرگ و بیگانه نیز مشابهت وجود دارد. یا مثلاً در مشروطیت، رابطه قانون و شریعت، مسئله مهمی بود که آیا قانون مستقل از شریعت است، یا ذیل آن تعریف میشود، چنانکه امروز نیز این مسئله برای ما وجود دارد. بنابراین، به نظر میرسد چون مسئله ما همچنان مشروطیت است، آن را در آیینه بحثهایی که در آن عصر اتفاق افتاده، همچنان میتوانیم نگاه کنیم و مشروطیت هیچ کهنه نشده است و میتواند برای ما بسیار الهامبخش باشد.
ایکنا ـ اگر مشروطیت کهنه نشده و میتواند الهامبخش باشد، چرا در اندیشه و فرهنگ سیاسی ایران تداوم پیدا نکرد؟ دستاوردهای مشروطه ادامه نیافت تا به نقطه مشخصی برسد؟
این نکته بسیار با اهمیتی است. ما با یک گسست روبرو هستیم و این گسست بعد از مشروطیت اتفاق افتاد. در جریان تجددگرایی آمرانه هنگامی که حکومت پهلوی روی کار آمد، از آرمانهای مشروطهخواهی فاصله گرفتیم و گفتمان مشروطیت در پرتو این گسست از رونق افتاد. گفتمان اسلام سیاسی نیز در شرایطی ظهور کرد که مشروطیت بهعنوان گفتمانی ناکام در حاشیه قرار گرفته بود و ما بهدلیل فقدان حافظه تاریخی به گذشته برنگشتیم تا ببینیم در آن شرایط چه اتفاقی افتاد و کار را از همان جایی شروع کنیم که به بنبست رسیده بود. گفتمان اسلام سیاسی حاصل نوعی گسست از اهداف و آرمانهای مشروطهخواهانه بود و به همین دلیل است که نتوانستیم به درستی به آنها فکر و برای نهادینهسازیشان تلاش کنیم.
ایکنا ـ با این حساب، یعنی گفتمان اسلام سیاسی و گفتمان مشروطه نقطه مقابل هم هستند؟ یا اینکه میتوانند نقاط اشتراکی با یکدیگر داشته باشند؟
تفاوتی جدی میان گفتمان اسلام سیاسی و گفتمان مشروطیت وجود دارد. در گفتمان اسلام سیاسی، دال مرکزی، حکومت اسلامی و در گفتمان مشروطه، دال مرکزی، حکومت قانون است. در گفتمان اسلام سیاسی، هدف این است که الگویی از درون آموزههای دینی برای اداره جامعه و حکومت استخراج و عملی شود، بنابراین اسلام سیاسی در عمل با اسلامگرایی پیوند بسیاری دارد، ولی در مشروطیت بحث بر سر این بود که آنچه در جهان جدید اتفاق افتاده، چقدر با آموزههای دینی قابل جمع است. البته اسلام سیاسی گرایشهای گوناگونی دارد، برای نمونه گرایش میانه آن که افرادی مثل مرحوم مطهری و مرحوم بازرگان در چارچوب آن میاندیشیدند، وجه مشترک زیادی با مشروطیت دارد، ولی گرایش محافظهکار در تداوم مشروعهخواهی و شیخ فضلالله نوری است. در اسلام فقاهتی نیز بهدلیل غلبه گرایش محافظهکار میتوان گفت وجه مشروعهخواهی آن بسیار قوی است. شادروان دکتر فیرحی دنبال این بود که نوعی گرایش میانه را در اسلام سیاسی فقاهتی تقویت کند و آثاری در این زمینه نوشت و همچنان نیز افرادی هستند که این کار را انجام میدهند.
ایکنا ـ اشاره کردید که نوعی گسست از اهداف و آرمانهای مشروطه اتفاق افتاد، آیا اکنون راهی برای پر کردن این گسست و بازگشت به گفتمان مشروطه وجود دارد؟
به نظر میرسد راه بسیار دشوار و ناهموار شده، ولی مسدود نیست. اگر چه ایران تا اندازه بسیاری از کاروان توسعه و پیشرفت جا مانده و در بسیاری از شاخصها در پایین جدول هستیم، ولی نمیتوان ناامید بود. در این شرایط بهتر است به جای الگوهای سطحی، به بحث درباره مبانی بپردازیم و ببینیم مشروطیت با چه مقدماتی به لحاظ نظری و عملی تحقق پیدا میکند و آن مقدمات را فراهم کنیم. البته بحث در این باره به مجال گستردهای نیاز دارد و اکنون فرصت پرداختن به آن نیست. برای نمونه، یکی از مقدمات بسیار مهم که به نظر میرسد هنوز بر سر آن وفاقی صورت نگرفته، این است که از دیدگاه دینی و اخلاقی، همه انسانها بهدلیل بهرهمندی از نوعی کرامت و شرافت، در جایگاه برابری قرار دارند و اصل اولیه عدالت اقتضا میکند که با افراد برابر به شکل برابر برخورد شود. این نوع برابری که انسانها از آن بهرهمند هستند، اینقدر اهمیت دارد و مؤثر است که در عرصه سیاسی نیز آنها را در جایگاهی برابر قرار میدهد، ولی برخی تصور میکنند در پرتو بهرهمندی از دانش دینی از نوعی برتری نسبت به کسانی برخوردارند که از این دانش بهرهمند نیستند، در حالی که این نابرابری در مقایسه با آن برابری اصیلی که انسانها از آن برخوردارند، تاثیرگذار نیست. بنابراین راهحل، تأمل و بازاندیشی درباره این مقدمات و کوشش برای فراهم کردن آنهاست.
ایکنا ـ موضع امروز اسلام سیاسی در برابر مشروطه چیست؟
برداشتی که اسلام سیاسی فقاهتی از مشروطه دارد، با برداشتی که مرحوم جلال آل احمد داشت، همانندی بسیاری دارد. جلال مشروطیت را نوعی انحراف و غربزدگی میدانست و به آرمانهای مشروطه باور نداشت و نخستین کسی بود که تعبیر شیخ شهید را درباره مرحوم شیخ فضلالله نوری به کار برد. جریان محافظهکار اسلام سیاسی فقاهتی نیز همین نگاه را نسبت به مشروطیت دارد. از نظر این جریان، مشروطیت حرکتی بود که با اهداف عدالتخواهانه آغاز شد، ولی تحت تاثیر افکار روشنفکران از هدف اصلی خود منحرف شد. این جریان تلاش میکند افکار علمای مشروطهخواه را مصادره به مطلوب کند و ادبیات ضداستبدادی آنها بهویژه ضد استبداد دینی را در حاشیه قرار دهد و آن را در راستای مطلوب خودش تفسیر کند.
مشروطه جنبشی فکری، نظری و عملی برای تحقق آزادی، قانون، قانونمداری، حاکمیت قانون و حاکمیت مردم بود که در نهایت به انقلاب مشروطه منتج شد و در این راه تقابل، تعارض و نزاعهای خونینی رقم خورد. فرمان مشروطه در ۱۴ مرداد سال ۱۲۸۵ و به دست مظفرالدین شاه قاجار صادر شد. مشروطه سرآغاز ورود ایران به دنیای جدید بود، دنیایی که بر جنبهها و مناسبات عرفی نظیر آزادی، حاکمیت قانون، دولت مدرن و مطبوعات آزاد تأکید میکرد. در جریان مشروطه، علما و روشنفکران به اتحاد رسیدند، هر چند پس از مدتی شکافهایی میان این دو گروه ایجاد شد و این شکاف بیشتر در میان علما خود را به نمایش گذاشت، بهگونهای که برخی به جانبداری از مشروطه پرداختند و گروهی آن را مردود و مساوی با کفر تلقی میکردند. خبرنگار ایکنا در اصفهان بهمناسبت سالروز صدور فرمان مشروطیت، گفتوگویی با سیدعلی میرموسوی، استاد دانشگاه و پژوهشگر اندیشه سیاسی داشته است که متن آن را در ادامه میخوانید.
ایکنا ـ مشروطه به لحاظ فکری، نظری و عملی چه دستاوردها و پیامدهایی در اندیشه و فرهنگ سیاسی جامعه ایران داشت؟
۱۱۵ سال از پیروزی انقلاب مشروطه میگذرد، ولی همچنان اندیشیدن در باب مسائل، چالشها، دستاوردها، کامیابیها و ناکامیهای آن اهمیت دارد. از دیدگاه تاریخی، مشروطیت نخستین فصل یا بهار تجدد ایرانی است که در نتیجه دریافت و فهم انحطاط و عقبماندگی و همچنین روشنگریهایی روی داد که درباره نقش استبداد و نظام خودکامه و عقبماندگی در فضای پیشامشروطه طرح شده بود. به تعبیر مرحوم دکتر حائری، در جریان مشروطه با دو وجه و چهره تمدن غرب رویاروی شدیم، ولی این رویارویی در آغاز چندان ایدئولوژیک نبود، یعنی با نگاهی نسبتاً بیطرفانه صورت گرفت. در چارچوب تقسیمبندی هانا آرنت از انقلاب که دو نوع انقلاب آزادیخواه و عدالتمحور تفکیک میشوند، میتوان انقلاب مشروطه را نوعی انقلاب آزادیخواهانه دانست، برخلاف انقلاب اسلامی که بیشتر انقلابی عدالتمحور بود.
مهمترین دستاورد فکری مشروطه که هنوز مورد توجه است، تدوین نظریه مشروطیت بود که بر اساس آن نهادهایی مانند قانون اساسی، مجلس نمایندگان و ارزشهایی مانند آزادی، برابری و غیره بهویژه از دیدگاه دینی توجیه شد. امروز نیز در نقد ساختار قدرت، این میراث الهامبخش و مورد توجه است. همچنان که دکتر طباطبایی به درستی یادآور شده است، نظریه مشروطیت پس از پیروزی آن تدوین شد.
در جریان مشروطه، شکافی میان نواندیشان دینی و محافظهکاران در حوزه اندیشه دینی پدید آمد. جریان نواندیشی دینی، نوگرایی دینی را دنبال میکرد و در پی ارائه فهمی سازگار با مقتضیات دوران جدید بود و در عین حال، نگاه مثبتی نسبت به تجدد غرب داشت. این نوع رویکرد به دنبال ارائه تفسیر و تصویری از سازگاری اسلام با تجدد بود. همچنین در گفتمان مشروطیت، حکومت قانون در کانون مباحث قرار داشت و اینکه چگونه میتوان شریعت را به نظامی حقوقی بدل ساخت و از دل آن نظریهای در باب حکومت قانون استخراج کرد و این یکی دیگر از دستاوردهای مشروطه بود.
به لحاظ فرهنگ سیاسی نیز زمینههای گذار از یک فرهنگ سیاسی بسته و تبعی به یک فرهنگ سیاسی مشارکتی فراهم شد. در عرصه عملی، نظام خودکامه سنتی و نظام پاتریمونیال یا پدرسالارانه به پایان رسید و گامهایی در راستای گذار به نوعی دولت مدرن برداشته شد، دولتی که محدود به قانون باشد. بر این اساس، نهادهای جدید شکل گرفتند و قانون اساسی و مجلس شورا پدید آمد و در قانون اساسی، برخی از حقوق شهروندی به رسمیت شناخته شد. افزون بر این، نهاد انتخابات شکل گرفت، نوعی بوروکراسی و دیوانسالاری مدرن پدید آمد، آموزش و پرورش جدید تأسیس و نهادهای عرفی و دستگاه قضایی عرفی تقویت شد، زمینه برای متمرکز شدن قدرت فراهم آمد و نوعی نیروی نظامی متمرکز شکل گرفت. مجموع اینها دستاوردهای فکری و عملی مشروطه بود.
ایکنا ـ نسبت میان دین و مشروطه را چگونه ارزیابی میکنید؟ آیا انقلاب مشروطه در ماهیت خود، سکولار بود، یا اینکه آمیختگیهایی با آموزههای دینی داشت؟
بحث رابطه دین و مشروطه، یکی از بنیادیترین و مناقشهبرانگیزترین پرسشهای آن عصر بود. مشروطهخواهان بر سازگاری دین با مشروطه تأکید داشتند و در قطب مقابل، مخالفان مشروطه بر ناسازگاری آن با دین تأکید میکردند. برای نمونه، با مقایسه کتاب «تنبیه الامه و تنزیه المله» و رساله «حرمت مشروطه»، به روشنی میتوان دریافت که علامه نایینی تلاش میکند نشان دهد حکومت قانون نه تنها با دین هیچ ناسازگاری ندارد، بلکه برخاسته از متن و تعالیم دینی است، ولی شیخ فضلالله نوری در پی اثبات ناسازگاری آن با دین بود.
اما در پاسخ به پرسش از دینی یا سکولار بودن این جنبش نخست میتوان یادآور شد که شاید این مرزبندی درباره انقلاب مشروطه چندان جدی و معنادار نباشد، چون بحث اصلی در آن فضا بحث رابطه دین و دولت و ارائه یک الگوی دینی در باب دولت و تأسیس حکومت دینی نبود. روحانیت هم یک طبقه فعال در انقلاب مشروطه بود، ولی تنها طبقه فعال نبود، چون در کنار آن بازار و اصناف هم نقش داشتند. پیروزی مشروطه مبتنی بر توافق بین نیروهای مختلف سیاسی و اجتماعی آن عصر بود.
با وجود این، داوری درباره دینی یا غیر دینی بودن انقلاب مشروطه با بررسی عناصر اصلی آن؛ یعنی ایدئولوژی، رهبری، سازماندهی و نیروهای دخیل در آن امکانپذیر است. بر اساس این عناصر، مشروطه یک انقلاب مذهبی نبود، بلکه جنبشی ملی با اهدافی آزادیطلبانه بود. ایدئولوژی مشروطه هر چند مبانی دینی داشت، ولی صورتبندی آن دینی نبود. بحث اساسی آن، محدود کردن حکومت خودکامه بود. آنان که از سازگاری مشروطیت با دین پشتیبانی میکردند، به تشکیل حکومتی دینی نمیاندیشیدند. رهبری مشروطه هم ترکیبی از نیروهای سنتی و مدرن بود، صرفاً رهبران و نهادهای مذهبی در آن نقش نداشتند. سازماندهی آن نیز بر پایه نوعی ائتلاف میان طبقات و اصناف موجود در جامعه مدنی انجام شد. بنابراین، در مقایسه انقلاب مشروطه و انقلاب ۵۷، میتوان گفت انقلاب اخیر نسبت به مشروطه رنگ و بوی مذهبی بیشتری داشت، ولی مشروطیت جنبش ملی و مبتنی بر اهداف آزادیطلبانه بود.
ایکنا ـ به نظر شما یعنی مسئله اصلی در انقلاب مشروطه، دین و مذهب نبود؟
بله، مسئله اصلی، محدود کردن یک نظام خودکامه و برخورداری مردم از یک سری حقوق و آزادیهای اساسی بود. به بیان دیگر، مسئله اصلی در آن شرایط، استبداد محسوب میشد، نه مذهب و تشکیل حکومتی دینی.
ایکنا ـ چرا آرمانهای مشروطه در جامعه نهادینه نشد و چه عواملی در این زمینه دخیل بود؟
نهادینه نشدن آرمانهای مشروطه بیشتر بهدلیل فقدان برخی مقدمات و پیششرطهای نظری و عملی بود. پیششرطهای نظری بسیار اهمیت دارند، اگر چه پیششرطهای عملی نیز بسیار مهم است. در مطالعات مربوط به دموکراسی، کارل کوهن در کتاب دموکراسی و دیوید بیتام، بر نیاز دموکراسی به این پیششرطها تاکید کردهاند و به نظر میرسد این مباحث در ارتباط با مشروطیت نیز انطباقپذیر است. در جهان غرب، این پیششرطها طی چند قرن فراهم شده بود و جامعه به لحاظ نظری و عملی برای مشروطیت و دموکراسی آمادگی داشت.
ما در شرایطی با مشروطیت روبرو شدیم که آشنایی نصفه نیمه با تجدد داشتیم و اساساً تجدد در ایران بیشتر از روبناها آغاز شد. با شکست نظامی در جریان جنگهای ایران و روس، ابتدا نیاز به دانش جدید و پیشرفت تکنولوژی احساس شد، بنابراین در آغاز به وارد کردن این دانش و تکنولوژی جدید روی آوردیم و سپس به مباحث فکری و عملی پرداختیم. از این دیدگاه میتوان گفت تجدد ایرانی نوعی تجدد وارونه بود و از بحث و جدال بر سر بنیادها آغاز نشد. تجدد از درون نوعی جدال با سنت و به چالش کشیدن آن از راه پرسشهای نو زاییده میشود. در عصر پیشامشروطه تا اندازهای این بحث درگرفت، ولی بسیار کمرنگ بود. بنابراین از دیدگاه تاریخ فکری، مشروطیت بر نوعی تحول معرفتی و اندیشهای بهویژه درباره سیاست و حکومت استوار نبود، از اینرو زود به بنبست رسید. افزون بر این، در آن عصر بهدلیل بیسوادی و سطح پایین آگاهی عمومی از فرهنگ و تمدن جدید، نوعی شکاف فرهنگی وجود داشت که مشروطیت را با مانع روبرو میکرد.
در عرصه عملی نیز مقدمات لازم فراهم نبود. این مقدمات به طور خلاصه عبارتند از وجود یک دولت مؤثر و کارآمد، جدایی نسبی دین و دولت، احساس هویت و وحدت ملی و در نهایت، پیشرفت نسبی اقتصادی. مشروطیت، در واقع ترکیبی از دو پروژه ناسازگار بود. از یک سو، به دولتی کارآمد و مؤثر نیاز داشت. این دولت دولتی است که بتواند قانون خودش را وضع کند و مجریانی داشته باشد که بدون رفتار تبعیضآمیز و بدون اینکه از چارچوب قانونی فراتر بروند، آن قانون را اجرا کنند. دولت در آن شرایط، ویژگیهای نوعی نظام پاتریمونیال و پدرسالارانه سنتی را داشت و قدرت در آن پراکنده و ناکارآمد بود. مشروطیت به دنبال این چنین دولتی بود و این نیاز به انباشت قدرت داشت و به نوعی مقتضی یک دولت متمرکز بود. از طرف دیگر، پروژه دیگر مشروطه، محدودسازی قدرت سیاسی به قانون بود که به توزیع قدرت نیاز داشت. بنابراین، میان انباشت قدرت و توزیع قدرت تعارض وجود داشت و همین خودش مانع میشد.
همچنین احساس هویت و وحدت ملی، در آن شرایط هنوز به شکلی نیرومند پدید نیامده بود و بسیاری از مردم آگاهی و دریافتی از خود بهعنوان یک ملت نداشتند. یکی دیگر از این مقدمات، جدایی نسبی نهاد دین و دولت است؛ یعنی قلمرو این دو نهاد تا حدی مستقل و از هم تفکیک شده باشد و به معنای جدایی مطلق دین از سیاست نیست. در عصر مشروطه، نهاد دین از اقتداری نیرومند در حوزه عمومی برخوردار بود و مشروعیت نظام سیاسی را به خود وابسته میدانست. با وجود جنبه مثبتی که این ویژگی برای پیشبرد مشروطه داشت، ولی نوعی حاکمیت دوگانه را در پی داشت و میتوانست مانع از تحقق حاکمیت قانون باشد. مانع دیگر، فقدان پیشرفت اقتصادی بود. ما در عصر مشروطیت، به لحاظ اقتصادی وضع بسیار بغرنجی داشتیم، یعنی دولتی فاسد و کاملاً ورشکسته که غرامت بسیاری بابت لغو برخی قراردادها بدهکار بود و خزانهای خالی داشت و از طرف دیگر، فقر و گرسنگی شدید و بیماریهای مرگبار اجازه نمیداد که آرمانهای مشروطیت محقق شود. جامعهای که گرسنه و فقیر است و دغدغه مسائل اولیه معیشت خود را دارد، اصلاً نمیتواند به آزادی و مشارکت جدی در عرصه تصمیمگیری جمعی فکر کند. در این شرایط، جنگ جهانی اول نیز مزید بر علت شد و کشور را با مشکلات جدی روبرو کرد.
یکی دیگر از عوامل این بود که تعارضها و شکافها در جریان مشروطیت بسیار ایدئولوژیک شد؛ یعنی گفتوگو صورت نمیگرفت، تفاهم نبود و نوعی ستیز ایدئولوژیک وجود داشت و هر کس میخواست در سایه قدرت خودش تفسیر متناسب با آن قدرت را از آموزههای دینی ارائه کند و این موجب شد که مشروطیت در محاق فرو برود. همه اینها عواملی بود که از تحقق آن آرمانها جلوگیری میکرد.
ایکنا ـ یعنی همان عواملی که کماکان در جامعه شاهدش هستیم و هر جنبشی را در رسیدن به اهداف خود ناکام میگذارد.
بله، این دشواریها هنوز نیز به شکلی در ذهنیت و جامعه و فرهنگ ما وجود دارند.
ایکنا ـ به نظر شما، چه نسبتی میان وضعیت امروز ما با مشروطه وجود دارد؟ آیا مشروطه فقط رویدادی تاریخی بود، یا اینکه امروز نیز میتواند کارکردهایی داشته باشد؟
مشروطیت بخشی از تجربه تاریخی ما است که از مسائل، اندیشهها، ایدهها، کامیابیها و ناکامیهای آن میتوانیم درس بگیریم. با وجود اینکه ۱۱۵ سال از مشروطیت میگذرد، مسئله گفتمان مشروطیت و محدود کردن قدرت سیاسی به قانون و حاکمیت قانون مطرح است، به تعبیری میتوان گفت صدر و ذیل وضعیت معاصر ما زیاد تفاوت ندارد و به قول استاد هوشنگ مهدوی، بیش از یک قرن است که برای آزادی مبارزه میکنیم، ولی هنوز اندر خم یک کوچهایم؛ یعنی در این راه پیشرفت چندانی نکردهایم و هنوز در آغاز راهیم.
صورتبندی گرایشها و جریانهای فکری مشروطه با امروز بسیار مشابه است، مسائل و پرسشها مشترک بوده و مرزبندیها بسیار همانند است. جریان محافظهکار امروز در تداوم شیخ فضلالله نوری میاندیشد و جریان نواندیشی دینی در تداوم نایینی. در روابط با قدرتهای بزرگ و بیگانه نیز مشابهت وجود دارد. یا مثلاً در مشروطیت، رابطه قانون و شریعت، مسئله مهمی بود که آیا قانون مستقل از شریعت است، یا ذیل آن تعریف میشود، چنانکه امروز نیز این مسئله برای ما وجود دارد. بنابراین، به نظر میرسد چون مسئله ما همچنان مشروطیت است، آن را در آیینه بحثهایی که در آن عصر اتفاق افتاده، همچنان میتوانیم نگاه کنیم و مشروطیت هیچ کهنه نشده است و میتواند برای ما بسیار الهامبخش باشد.
ایکنا ـ اگر مشروطیت کهنه نشده و میتواند الهامبخش باشد، چرا در اندیشه و فرهنگ سیاسی ایران تداوم پیدا نکرد؟ دستاوردهای مشروطه ادامه نیافت تا به نقطه مشخصی برسد؟
این نکته بسیار با اهمیتی است. ما با یک گسست روبرو هستیم و این گسست بعد از مشروطیت اتفاق افتاد. در جریان تجددگرایی آمرانه هنگامی که حکومت پهلوی روی کار آمد، از آرمانهای مشروطهخواهی فاصله گرفتیم و گفتمان مشروطیت در پرتو این گسست از رونق افتاد. گفتمان اسلام سیاسی نیز در شرایطی ظهور کرد که مشروطیت بهعنوان گفتمانی ناکام در حاشیه قرار گرفته بود و ما بهدلیل فقدان حافظه تاریخی به گذشته برنگشتیم تا ببینیم در آن شرایط چه اتفاقی افتاد و کار را از همان جایی شروع کنیم که به بنبست رسیده بود. گفتمان اسلام سیاسی حاصل نوعی گسست از اهداف و آرمانهای مشروطهخواهانه بود و به همین دلیل است که نتوانستیم به درستی به آنها فکر و برای نهادینهسازیشان تلاش کنیم.
ایکنا ـ با این حساب، یعنی گفتمان اسلام سیاسی و گفتمان مشروطه نقطه مقابل هم هستند؟ یا اینکه میتوانند نقاط اشتراکی با یکدیگر داشته باشند؟
تفاوتی جدی میان گفتمان اسلام سیاسی و گفتمان مشروطیت وجود دارد. در گفتمان اسلام سیاسی، دال مرکزی، حکومت اسلامی و در گفتمان مشروطه، دال مرکزی، حکومت قانون است. در گفتمان اسلام سیاسی، هدف این است که الگویی از درون آموزههای دینی برای اداره جامعه و حکومت استخراج و عملی شود، بنابراین اسلام سیاسی در عمل با اسلامگرایی پیوند بسیاری دارد، ولی در مشروطیت بحث بر سر این بود که آنچه در جهان جدید اتفاق افتاده، چقدر با آموزههای دینی قابل جمع است. البته اسلام سیاسی گرایشهای گوناگونی دارد، برای نمونه گرایش میانه آن که افرادی مثل مرحوم مطهری و مرحوم بازرگان در چارچوب آن میاندیشیدند، وجه مشترک زیادی با مشروطیت دارد، ولی گرایش محافظهکار در تداوم مشروعهخواهی و شیخ فضلالله نوری است. در اسلام فقاهتی نیز بهدلیل غلبه گرایش محافظهکار میتوان گفت وجه مشروعهخواهی آن بسیار قوی است. شادروان دکتر فیرحی دنبال این بود که نوعی گرایش میانه را در اسلام سیاسی فقاهتی تقویت کند و آثاری در این زمینه نوشت و همچنان نیز افرادی هستند که این کار را انجام میدهند.
ایکنا ـ اشاره کردید که نوعی گسست از اهداف و آرمانهای مشروطه اتفاق افتاد، آیا اکنون راهی برای پر کردن این گسست و بازگشت به گفتمان مشروطه وجود دارد؟
به نظر میرسد راه بسیار دشوار و ناهموار شده، ولی مسدود نیست. اگر چه ایران تا اندازه بسیاری از کاروان توسعه و پیشرفت جا مانده و در بسیاری از شاخصها در پایین جدول هستیم، ولی نمیتوان ناامید بود. در این شرایط بهتر است به جای الگوهای سطحی، به بحث درباره مبانی بپردازیم و ببینیم مشروطیت با چه مقدماتی به لحاظ نظری و عملی تحقق پیدا میکند و آن مقدمات را فراهم کنیم. البته بحث در این باره به مجال گستردهای نیاز دارد و اکنون فرصت پرداختن به آن نیست. برای نمونه، یکی از مقدمات بسیار مهم که به نظر میرسد هنوز بر سر آن وفاقی صورت نگرفته، این است که از دیدگاه دینی و اخلاقی، همه انسانها بهدلیل بهرهمندی از نوعی کرامت و شرافت، در جایگاه برابری قرار دارند و اصل اولیه عدالت اقتضا میکند که با افراد برابر به شکل برابر برخورد شود. این نوع برابری که انسانها از آن بهرهمند هستند، اینقدر اهمیت دارد و مؤثر است که در عرصه سیاسی نیز آنها را در جایگاهی برابر قرار میدهد، ولی برخی تصور میکنند در پرتو بهرهمندی از دانش دینی از نوعی برتری نسبت به کسانی برخوردارند که از این دانش بهرهمند نیستند، در حالی که این نابرابری در مقایسه با آن برابری اصیلی که انسانها از آن برخوردارند، تاثیرگذار نیست. بنابراین راهحل، تأمل و بازاندیشی درباره این مقدمات و کوشش برای فراهم کردن آنهاست.
ایکنا ـ موضع امروز اسلام سیاسی در برابر مشروطه چیست؟
برداشتی که اسلام سیاسی فقاهتی از مشروطه دارد، با برداشتی که مرحوم جلال آل احمد داشت، همانندی بسیاری دارد. جلال مشروطیت را نوعی انحراف و غربزدگی میدانست و به آرمانهای مشروطه باور نداشت و نخستین کسی بود که تعبیر شیخ شهید را درباره مرحوم شیخ فضلالله نوری به کار برد. جریان محافظهکار اسلام سیاسی فقاهتی نیز همین نگاه را نسبت به مشروطیت دارد. از نظر این جریان، مشروطیت حرکتی بود که با اهداف عدالتخواهانه آغاز شد، ولی تحت تاثیر افکار روشنفکران از هدف اصلی خود منحرف شد. این جریان تلاش میکند افکار علمای مشروطهخواه را مصادره به مطلوب کند و ادبیات ضداستبدادی آنها بهویژه ضد استبداد دینی را در حاشیه قرار دهد و آن را در راستای مطلوب خودش تفسیر کند.