محمد تقی خلجی (پژوهشگر و محقق)
شرحي بر دعاي مکارم الاخلاق امام سجاد(ع)
تبيين ايمان از منظر آموزه هاي ديني
«...وَبَلّغ بايماني اَكمَل الايمان»
ايمان، از واژه هاي كليدي اسلام و محور همه خواسته هاي آدمي از خداوند است. در صدها آموزه ديني ـ قرآني و روايات رسيده از پيامبر( ص) و امامان اهل بيت( ع) با تعبيرهاي مؤكّد و گوناگون از آدميان خواسته شده تا با «ايمان آوردن» به رهايي خود بپردازند.[1] در قرآن كريم چنين آمده است: انسان در اين عالم، در وضعيتي نامطلوب و منتهي به تباهي و نافرجامي به سر مي برد گرفتار زندان هواهاي نفساني و خواهاني هاي دل و كوتاه دستي از نعمت هاي حقيقي و لذت هاي ناب و محروم از زندگاني ابدي است. تنها راه رهايي وي از اين وضعيت رنج آور و حرمان انگيز، ايمان است: ايمان به الله، پيامبران و رسولان، كتاب هاي نازل شده از سوي خداوند، فرشتگان و روز واپسين( آخرت):( بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمن الرَّحِيمِ وَ الْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَ تَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ)؛ " به نام خداوند بخشنده بخشاينده، سوگند به روزگار ( زمانه) كه آدمي در زيانمندي است، جز آنان كه ايمان آورده اند و كارهاي شايسته كرده اند و يكديگر را به راستي و يكديگر را به شكيبايي اندرز داده اند."
درباره ايمان، به لحاظ ديدگاه هاي مختلف، تعاريف زياد و متفاوتي مطرح شده است كه در پيش گفته ها به برخي از آنها اشاره شد. و امّا ايمان، از منظر آموزهاي ديني از ريشه «أمن» به معناي اطمينان نفس و آرامش خاطر و زايل شدن ترس و بيم است: «طُمأنينةُ النفس و زوال الخَوف»[2]، و مومن به كسي گفته مي شود كه باورهاي خود را، از ريب و اضطراب و شك رهانيده و آنها را ايمن گردانيده است:( إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتَابُوا )؛ [3]" مومنان، تنها كساني هستند كه به خداوند و پيامبرش ايمان آورده اند سپس ترديد نورزيده اند."
از منظر قرآن و روايات، ايمان امري قلبي و جايگاه آن دل آدمي است؛ نه زباني و نه فعلي و نه اين هر سه: قلبي، زباني، فعلي و اين حقيقتي است كه قرآن به مناسبت هايي بدان اشاره كرده است،(أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمَانَ)؛ [4]( مومنان) آنان اند كه خداوند ايمان را بر دل شان نگاشته است.( الَّذِينَ قَالُوا آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ )؛[5] " كساني به زبان مي گفتند ايمان آورده ايم در حالي كه دل هاشان ايمان نياورده است."(وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ )[6]؛" هنوز ايمان در دل هايتان راه نيافته است."( حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ وَ زَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ)[7]" ايمان را در نظر شما محبوب ساخت و آن را در دل هاتان آراست."( إِلاَّ مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ)[8]"( آن كس كه پس از ايمان به خداوند كفر ورزد) نه آن كس كه وادار به اظهار كفر شده و دلش به ايمان، گرم است."
پيامبر گرامي( ص) در تفاوتي ايمان و اسلام فرمود:«الايمانُ سِرّ وَ أشارَ إلي صدره، وَ الإسلام عَلانِية»، [9] "ايمان در نهان وجود آدمي است( قلب) سپس به سينه خود [كه جاي قلب است] اشاره فرمود، و امّا اسلام يك حقيقت آشكار است مانند اقرار به زبان."
بيش تر مواقع، ايمان و عمل صالح، در كنار يكديگر آمده است؛ بر اين اساس، تعريف ايمان به عمل صالح، با توجه به عطف آنها در قرآن كريم و بشارت خداوند به مومنان و عاملان به عمل صالح، ناتمام است؛ چراكه تعريف ايمان به عمل صالح، مستلزم تكرار ناموجّه در آيات قرآن است و اين يك غلط ادبي است و قهراً از ساحت قرآن بدور است؛ افزون بر اين، در برخي آيات، ايمان و گناه در كنار يكديگر آمده است:( الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إِيمَانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ )[10]" آنان كه ايمان آورده-اند و ايمانشان را به هيچ ستمي( شركي) نيالوده اند، آنان امن( و آرامش) دارند و آنها ره يافته اند."
قرآن كريم ايمان را نوري مي داند كه خداوند بر دل بندگانش تابانيده و شبستان وجودشان را روشن كرده است:( جَعَلْنَاهُ نُوراً نَهْدِي بِهِ مَنْ نَشَاءُ مِنْ عِبَادِنَا)[11]؛ موهبتي الهي است كه مايه بركت و حالت تضرّع آدمي است:( وَ إِذَا سَمِعُوا مَا أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرَى أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ يَقُولُونَ رَبَّنَا آمَنَّا فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِينَ وَ مَا لَنَا لاَ نُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ مَا جَاءَنَا مِنَ الْحَقِّ وَ نَطْمَعُ أَنْ يُدْخِلَنَا رَبُّنَا مَعَ الْقَوْمِ الصَّالِحِينَ ).[12] "و هرگاه آن چه را بر پيامبر فرو فرستاد شده است. بشنوند، مي بيني با شناختي كه از حق يافته اند، چشمان شان از اشك لبريز مي شود؛ مي گويند: پروردگارا؛ ما ايمان آورده ايم، ما را با گروه گواهان بنگار( نام ما را با نام مومنان ديگر بنويس) و چرا ما به خداوند و آن چه از حق به ما رسيده است، ايمان نياورديم در حالي كه اميد مي بريم كه پروردگارمان ما را در ميان شايستگان درآورد."
ما حصل اين آيات و نظير اين ها آن است كه ايمان، صرفاً يك امر قلبي است، بدين معنا كه گفتن شهادتين: شهادت به توحيد و يگانگي خداوند و شهادت به رسالت پيامبر( ص) و انجام كارهايي مورد پسند اسلام، بي آن كه ايمان در قلب آدمي جاي گيرد، صرفاً دليل اسلام است نه ايمان! و آدمي با گفتن اين دو، هرگز در صف مومناني كه آموزه هايي ديني توصيف شده اند، قرار نمي گيرد؛ بلكه پيش از اقرار زباني و انجام كارهاي نيكو، باور قلبي نيز بايد باشد. و البته به دنبال اقرار زباني و انجام كارهايي نيكو، به تدريج ايمان به قلب آدميان را مي يابد و در آن جاي مي گيرد و سپس، آرامش و اطمينان همه وجودشان را فرا مي پوشد:( أَلاَ بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ)[13]. و راز اين كه مومن را، مومن مي گويند اين است كه باورهاي خود را در پرتو ايمانش از آسيب «ريب»، «اضطراب» و «شك و دو دلي» پاس مي-دارد و امنيت مي بخشد؛ يعني ايمانش را به هيچ ستمي ـ شرك و هر گناهي ديگرـ نمي آلايد. نتيجه اين كه ايمان، نه اقرار زباني است؛ چرا كه منافقان مي گفتند: به خداوند و روز واپسين، ايمان آورده ايم با آن كه مؤمن نبودند: (وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ مَا هُمْ بِمُؤْمِنِينَ)[14] و نه اقدام عملي و پاسداشت شعائر الهي است؛ زيرا كم نبودند كساني كه تظاهر به عمل مي كردند و شعائر الهي را نيز پاس مي داشتند و امّا دل هاشان ويرانه اي بود تهي از ايمان:( إِنَّ الْمُنَافِقِينَ يُخَادِعُونَ اللَّهَ وَ هُوَ خَادِعُهُمْ وَ إِذَا قَامُوا إِلَى الصَّلاَةِ قَامُوا كُسَالَى يُرَاءُونَ النَّاسَ وَ لاَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ إِلاَّ قَلِيلاً) [15]؛" بی گمان منافقان، با خداوند نيرنگ مي بازند و حال آن كه او [به سراي نيرنگ شان] بازگرداننده نيرنگ آنان به ايشان است. و( اينان) چون به نماز مي ايستند، با گران جاني مي ايستند، برابر مردم ريا مي ورزند، و خداوند را جز اندكي ياد نمي كنند." و نه ايمان، تنها معرفت ذهني و آگاهي و تصديق قلبي است؛ چه اين كه بودند كسان بسياري كه از اين ويژگي بر خوردار بودند و امّا قرآن كريم آنان را مومن ندانسته است با هم در اين آيات بينديشيم:(إِنَّ الَّذِينَ ارْتَدُّوا عَلَى أَدْبَارِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدَى) [16]؛ " به راستي آنان كه پس از روش شدن رهنمود براي آن ها، به گذشته خود بازگشتند مرتد و كافر شدند."(إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ شَاقُّوا الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدَى )[17]" به راستي، آنان كه كفر ورزيدند و مردم را از راه خداوند بازداشتند و با پيامبر پس از آن كه رهنمود، براي آنان روشن شد، ناسازگاري كردند."( وَ جَحَدُوا بِهَا وَ اسْتَيْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوّاً)[18]؛" و از سر ستم و گردن كشي، با آن كه در دل باور داشتند، آن را انكار كردند."( أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً )[19]؛" آيا آن كس را ديدي كه هواي نفس خود را خداي خويش گرفت و خداوند او را، [با وجود علمي كه داشت يا برداشتي كه کرده بود]، گمراهش كرد و برگوش و دلش مهر نهاد بر چشم او پرده افكند."
آري، ايمان تنها معرفت ذهني و تصديق قلبي نيست؛ بلكه ايمان معرفت ذهني و تصديق قلبي است و امّا همراه با دل سپردگي و اعتماد و توكل و نيك دانستن و دوست داشتن و تسليم بودن و در زبان بدان نازيدن و به مقتضاي آن در عمل پاي بند بودن است، به گونه اي كه مراسم بندگي به جاي آورده شود و منزلت ربوبي مراعات گردد. و دور نيست كه با توجه به همين معنا از ايمان، پيامبر( ص) فرمود:«الايمان عَقدُ بِالقَلبِ و نُطق بِاللِّسانِ وَ عَمَل بَالاركانِ» [20]؛" ايمان باوري با قلب و اعترافي با زبان، و تكاپويي با اندام هاي انسان است."
نكته اين كه در برخي از احاديث آمده است كه: ايمان به خودآرايي و آرزومندي نيست؛ بلكه ايمان چيزي است كه خالصانه در دل جاي مي گيرد، و اعمال آدمي گواه صدق آن باشد:« لَيسَ الايمانُ بِالتَّجلّي وَ بِالتَّمنَّي وَ لكنَّ الايمانَ ما خَلَصَ فِي القُلوبِ، وَ صدَّقَتهُ الاعمالُ»[21] و نيز آمده است كه: ايمان همه، عمل و كردار است و امّا گفتار، پاره اي از اين عمل است: " الايمانُ عَمل كُلُّه وَ القَولُ بَعضُ ذلكَ العَمَل".
اين اصل، يعني اين كه «ايمان چيزي است كه اعمال آدمي تصديق كننده آن است» و نيز آن كه فرموده-اند: « ايمان همه عمل و كردار است» افزون بر اين كه در نظام آموزه هاي قرآني و همين طور، در مكتب اهل بيت(ع) موضوعي مهم و پايگاه تربيتي بلندي دارد، اشاره به اين واقعيت است كه حوزه عمل بسي فراتر از تكاپو با اندام هاي انسان است؛ زيرا كه عقيده نيز خود «عمل» است يعني با عمل قلبي؛ و اقرار نيز «عمل» است، يعني عمل زباني. و بقيه وظايف ديني نيز همه، كارها و اعمالي است كه بايد با اركان بدن و اعضاي تن انجام پذيرد فعل يا ترك. پس ايمان همه اش كردار است و عمل؛ و ايمان زباني در واقع، ايمان نيست، دست کم ايمان واقعي نيست. و ايمانِ اعتقادي بي عمل، ايماني ناقص است.
نكته ديگر اين كه قلب كه جايگاه ايمان است، نهان ترين ساحت وجود آدمي است كه هم بر ساحت هاي ديگر حكم مي راند و هم از آنها تأثير مي پذيرد. اگر قلب آدمي بترسد و بلرزد، كانون زلزله اي مي شود كه امواج آن تا پوسته هاي ظاهر امتداد مي يابد و همه وجود آدمي را مي لرزاند:( وَ قَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ يُخْرِبُونَ بُيُوتَهُمْ بِأَيْدِيهِمْ وَ أَيْدِي الْمُؤْمِنِينَ ) [22] "[اراده خداوند از جايي كه گمان نمي بردند، بديشان رسيد] و در دلـهاشان هراس افكند، به دست خويش و به دست مومنان خانه هاي خويش را ويران ميكردند."
و اگر قرار و ثبات و آرامش نصيب اين ساحت شود همه وجود انسان آرامش و ثبات مي يابد:(إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْنَاهُمْ هُدًى وَ رَبَطْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ لَنْ نَدْعُوَ مِنْ دُونِهِ إِلهاً لَقَدْ قُلْنَا إِذاً شَطَطاً) [23]؛" آنان( اصحاب كهف) جواناني بودند كه به پروردگارشان پنهاني ايمان آوردند و ما بر رهنمود آنان ا فزوديم. و دل هاشان را استوار داشتيم هنگامي كه برخاستند و گفتند: پروردگار ما پروردگار آسمان ها و زمين است، جز او خدايي را به پرستش نمي خوانيم كه در آن صورت بي گمان سخني نادرست گفته ايم."
نكته سوم اين كه ايمان حركتي جوهري است از صورت به معنا، رسيدن است از مرتبه خور و خواب به مرتبه كمالات و فضايل اخلاقي؛ از خشم به حلم، از حرص به قناعت، از تكبّر به تواضع، از خُلق تند به خويي لطيف و دلپذير! به تعبير بهتر، ايمان از صعود و معراج است، چنان كه دانه از زير خاك سربرمي آورد، شاخ و برگ مي گشايد و در باد مي رقصد؛ چرا كه اكنون به عالمي برتر آمده است، عالم شادي و شادابي و آزادي و برخورداري از نعمت هاي متعالي تر از آن چه در زير خاك بوده است. برخي به غلط، ايمان را رفتن از لباسي به لباسي و آرايه ريش و كفشي و از آدابي به آداب و سنّت ديگر، يا از حالتي جسماني به حالت جسماني ديگر مي شناسند و درنمي يابند كه خداوند در توصيف ايمان و قياس آن با اعمالي بدون ايمان فرموده است:(أَجَعَلْتُمْ سِقَايَةَ الْحَاجِّ وَ عِمَارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ جَاهَدَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ لاَ يَسْتَوُونَ عِنْدَ اللَّهِ وَ اللَّهُ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ)[24]؛" آيا منزلت آن كس كه حاجيان را آب مي دهد، يا به حفظ و تعمير مسجدالحرام مي پردازد بي آن كه جوهر ايمان در قلبش متمكن گردد. با مقام آن كس كه به خدا ايمان آورده و در راه او به جان جهد مي كند يكي است؟ هرگز نزد خداوند اين دو مقام با هم برابر نيست و خداوند هرگز ستمكاران( وظاهرپرستان) را به سعادت هدايت نخواهد كرد."
--------------------------
پي نوشت ها
1. صف، آيه 13ـ 10
2. مفردات الفاظ القرآن، صفحه 90
3. حجرات، آيه 15
4. مجادله آيه22.
5. مائده، آيه 41.
6. حجرات، آيه 14.
7. همان، آيه 7.
8. نحل، آيه 106.
9. صدرالمتالهين، تفسير قرآن كريم، ج1، صفحه 252.
10. انعام، آيه 82.
11. شوري، آيه 52.
12. مائده، آيه 84ـ 83.
13. رعد، آيه 28.
14. بقره، آيه 8.
15. نساء، آيه 142.
16. محمد( ص)، آيه 25
17. همان، آيه 32
18. نمل، آيه 14.
19. جاثيه، آيه 23
20. المياه، ج1 ص 390
21. تحف العقول، ص 370
22. حشر، آيه 2
23. كهف، آيه 14ـ 13 در سوره قصص به آيه 10 بنگريد.
24. توبه، آيه 19.