آیت الله ایازی: برای هر جامعهای شناخت تغییرات بسیار مهم است. بدون تأمل و بازاندیشی در تجربه های پیشین و گفتارهایی که در عوامل تغییرات در جامعه دینی بیان شده، توسعه و تغییر ناممکن است.
در این بحث به این پرسشها پاسخ داده که: ۱) تغییرهای اجتماعی چیست و ۲)در بستر چه زمینه هائی تغییرات مثبت و منفی شکل گرفته است و ۳) فرایند تحول چه مسائل بنیادینی خواهد بود.
جامعه در بستری از اتفاقات و علل اجتماعی و سیاسی در معرض تغییر قرار میگیرد. هیچ اتفاق اجتماعی تصادفی نیست.
تحقق اخلاق اجتماعی بدون درنظر گرفتن واقعیت های اجتماعی و چالشها و آسیبها، سرابی بیش نیست، فرایند رشد اخلاق اجتماعی وابسته به شرایط اجتماعی است.
بهطورکلی در جامعهای که نیازهای اساسی انسانها در آن تأمین نمیشود، افراد بر پایۀ موازین اخلاقی هم زندگی نمیکنند. بدین جهت است که هر نظام سیاسی مشروع به جای مشغول کردن خود به امور فرعی شریعت در مرتبه نخست باید به برنامه هائی برای رسیدن به عدالت تلاش کند.
به گزارش اندیشه ما- چهار صدیکمین جلسه از سلسله جلسات نظریه پردازی موسسه فرهنگی- پژوهشی فهیم با حضور اساتید حوزه ودانشگاه وجمعی کثیری از طلاب وفضلایی حوزه در تاریخ۱/۱۶/ ۱۴۰۳ در سالن اجتماعات موسسه فهیم با سخنرانی آیت الله سید محمد علی ایازی با عنوان« فرایند تحول و تغییرات اجتماعی از دیدگاه امام علی (ع) با محوریت نهج البلاغه» بر گذار .که چکیده ومتن کامل سخنرانی استاد ایازی را به شرح زیر می خوانید:
چکیده
فرایند تحول و تغییرهای اجتماعی همواره موردتوجه جامعهشناسان و مصلحان و رهبران جوامع دینی بوده است. آنان بر این باورند که با پژوهش در فرایند دگرگونی، میتوان عوامل تغییرهای ارزشهای اجتماعی جوامع را که به اصلاح جامعه میانجامد را به دست آورد، و از طرفی میتوان روند و چگونگی نسخ آن درگذشته و جایگزینی ارزشهای اجتماعی جدید و چگونگی تغایر و تضاد آنها را بررسی کرد. سخنان امام علی علیهالسلام در نهجالبلاغه، از نادرترینهایی است که از گذشته دور در ابعاد گوناگون از تغییرات اجتماعی سخن گفته و گاه یادآور شده که اگر فرصت ایجاد شود، برای دگرگونی ارزشها این کارها را انجام خواهد داد، چنانکه به زمینهها و علل این تغییرات مثبت و منفی اشاره کرده است. از محوریترین موضوعهای آن مقایسه گذشته و شرایط عصر حکومت آن حضرت بوده است که امام (ع) در بیان آن به چگونگی، زمینهها، عوامل شکلگیری و علل شیوع و تحول آن، بهویژه در جامعه اسلامی، توجه میکند. همچنین بر اساس سخنان مطرح شده، به نکات بسیار مهمی توجه کرده که برای جوامع امروز ملتهای مسلمان درسآموز بوده و کاربرد آن میتواند زمینه اصلاح اجتماعی را فراهم سازد. در این مقاله به این پرسشها پاسخ داده شده که: ۱)تغییرهای اجتماعی چیست و ۲)در بستر چه زمینههائی در جامعه شکل میگیرد و ۳) فرایند تحول تغییر و سنجههای آن کدام است. در پاسخ به این پرسشها به چیستی تغییرها و تقسیم و مراحل فرآیند دگرگونی به ارزشهای مثبت اجتماعی و منفی در بخش نخست، اشاره شده است. همچنین دلایل عمده تحول از نگاه روایات نهجالبلاغه را که در قالب معیارها بیان شده، میتوان به اصولی چون کرامت، عدالت، شایستهسالاری و حفظ ارزشها و ضرورت مراقبت اجتماعی، نقد حاکمان و فرمانروایان معرفی کرد.
واژگان کلیدی: تغییرهای اجتماعی، ارزشهای اجتماعی، تحول ارزشها، فرایند ارزشها.
مقدمه
انسان بر اساس خلقت و طبیعت، موجودی اجتماعی است و نیازهای اجتماعی، زندگی او را بهسوی زندگی جمعی میکشاند. لازمه زندگی اجتماعی هم تحقق کنشها، واکنشها و روابط گوناگون است که بر پایه تمایز ارزشها و ضد ارزشها شکل و تغییر پیدا میکند. این دگرگونیها گاه به نظر نمیرسد یا محسوس نیست، اما افراد هوشمند بر اساس شناختی که از ارزشها دارند، فقدان آنان را درک کرده و برای فهم جامعه به مقایسه و یا پیشبینی نتایج بر میآیند. امام علی (ع) که دارای جایگاه بیمانندی در میان صحابه پیامبر دارد و سیلاب علوم از کوهسار وجودش جاری است، و شرایط جاهلیت را با همه ضعفها و مشکلات را فهمیده و چنان هوشمندانه تحولات جامعه را رصد کرده و گامبهگام نتایج و آثار آن را پیگیری نموده و برای هرکدام تفسیری ارائه میدهد و از عوامل تغییر ارزشها سخن میگوید که هیچگاه این سخنان تازگی خودش را در موقعیت دیگر از دست نمیدهد و برای هر زمانی درسآموز است. شخصیت امامش علی بهگونهای است که بهخوبی از اوان بعثت تا دورانی که حکومت را به دست گرفته، این تغییرات را رصد کرده و برای آنان تفسیر و تحلیل دارد. علل انحطاط و یا ترقی را میشناسد و در سخنان خود در خطبهها، نامهها و حکمتها بازگو کرده است. او تحولات مثبت بعثت پیامبر را در مقایسه با دوران پیش از آن ارزیابی کرده و نشان داده که مردم پیش از بعثت چه شرایط اجتماعی و فرهنگی داشته و هنگامی که با بیعت مردم بر سرکار آمده چه تغییراتی پیدا کرده است. بخشی از سخنان آن حضرت، برای آگاهکردن مردم از آن تغییرات است که در نسل دیگری پدیدآمده و مردم معاصرش آن دوران را ندیدهاند، و همین سخنان بیانگر فرایند تغییرات است. جالب آنکه بخش از خطبههای حضرت، توصیف جاهلیت و تأثیر بعثت پیامبر بر این جامعه و دگرگونیهای آن بهصورت مقایسه است. از دیدگاه امام علی (ع) پس از فوت پیامبر شرایط تغییر پیدا کرد و آرامآرام ارزشهای اجتماعی دگرگون شده تا وقتی که در دوره خلیفه سوم که در حقیقت بنیامیه بر کارها مسلط شدند، نقطه عطفی برای انحطاط و تغییرات منفی به اوج رسیده و این بیدلیل نبود. به نظر ایشان جامعهای که نظام ارزشی منطقی و مستحکم نداشته باشد، دچار تحول، نسخ و گاه واژگونگی میشود و ضد ارزشها به حاکمیت میرسند، از محوریترین موضوعهای آن مقایسه گذشته و شرایط عصر حکومت خود بوده است که امام (ع) در بیان آن به چگونگی، زمینهها، عوامل شکلگیری و علل شیوع و تحول آن، بهویژه در جامعه اسلامی، توجه میکند. همچنین بر اساس سخنان مطرح شده، به نکات بسیار مهمی توجه داده که برای جوامع امروز ملتهای مسلمان درسآموز بوده و کاربرد آن میتواند زمینه اصلاح اجتماعی را فراهم سازد.
اهمیت بررسی
برای هر جامعهای شناخت تغییرات بسیار مهم است. بدون تأمل و بازاندیشی در تجربه های پیشین و گفتارهای که در عوامل تغییرات در جامعه دینی بیان شده، توسعه و تغییر ناممکن است. این مسئله وقتی اهمیت بیشتری پیدا میکند که شخصیتی مانند امام علی بیشترین حساسیت را نسبت به تغییرات اجتماعی داشته و در سخنانی که از او برجایمانده به آن اشاره کرده است. جدا از اعتبار دینی این سخنان، مطالعات تاریخی و تطبیقی پیمودن راه توسعه و امکان دسترسی به راهبردهای مؤثر را بیشتر میکند و برای جامعه دینی زمینه قبول را فراهم میسازد. تکیه به سخنان آن حضرت، ارزش بررسیهای اجتماعی و تحقیقات میدانی عالمان علوم اجتماعی و تاریخی را نمیکاهد. امام علی جدا از شخصیت دینی و امامت، فردی جامعهشناس و آگاه به تحولات و تغییرات بود و بیان او ازاینجهت قابلتوجه است.
پرسشهای بحث
در این بحث به این پرسشها پاسخ داده که: ۱) تغییرهای اجتماعی چیست و ۲)در بستر چه زمینه هائی تغییرات مثبت و منفی شکل گرفته است و ۳) فرایند تحول چه مسائل بنیادینی خواهد بود.
موضوع تغییر و دگرگونی در جامعه اولاً متفاوت از تغییرات فردی است، در دگرگونیهای فردی این شخص است که به دلایل گوناگون در پرسهای دچار تحول و یا افول میشود و الزاماً تأثیر کلی ندارد، اما در تغییرات اجتماعی و پیشرفت نیازمند شناخت عوامل مختلف فرهنگی و اقتصادی و سیاسی و بسا در فرایندی زماندار و درازمدت و درک روزآمدی آن است؛ لذا در پاسخ به این پرسشها به چیستی تغییرها و تقسیم و مراحل فرایند دگرگونی به ارزشهای مثبت اجتماعی، اشاره شده است. همچنین دلایل عمده تحول از نگاه نهجالبلاغه را میتوان تأکید بر حفظ ارزشها و ضرورت مراقبت اجتماعی از آن، ضرورت مداوم مسئولیتشناسی مردم و حضور آنان و نقد حاکمان و فرمانروایان معرفی کرد.
پژوهش حاضر با بررسی و تحقیق در نهجالبلاغه و برخی از سخنان دیگر آن حضرت که در غُرر و دُرر آمدی یا برخی کتب حدیثی آمده، با رویکرد جامعهشناختی است. همچنین این بحث در پی تبیین دیدگاه امام (ع) در خصوص فرآیند تغییرهای اجتماعی و عوامل مؤثر بر دگرگونی آنها و ارزیابی آن عوامل به دوره معاصر است.
۱)مفهوم تغییرهای اجتماعی
همواره در آیات و روایات سخن از تغییر شده است؛ مثلاً در سوره رعد و انفال با تعبیر: «لَمْ یکُ مُغَیرًا»، «لَا یغَیرُ» «حَتَّى یغَیرُوا» شده است و گفته شده که خداوند سرنوشت امتی را دگرگون نمیکند، جز آنکه آنان خود بخواهند و برای اصلاح خود قدم بردارند. در نهجالبلاغه گاه با تعبیر از تغییر و یا تعبیرهای مشابه سخن گفته شده، مثل روایاتی که از قول آن حضرت میگوید: «إذا تَغَیرَ السُّلطانُ تَغَیرَ الزمانُ»، »(نامهها ۳۱)؛ هر گاه سلطان (حکومت) تغییر کند ، زمانه (جامعه) نیز دیگرگون میشود . یا آمده است: « فَإِنَّ حَقّاً عَلَى الْوَالِی أَلَّا یغَیرَهُ عَلَى رَعِیتِهِ فَضْلٌ نَالَهُ »(نامهها: ۵۱). وظیفه حکمران است که اگر به زیادتى و تحولی مالی رسید، یا به نعمتى مخصوص گشت، موجب تغییر حال و دگرگونى رفتار او بر رعیتش نشود و نعمتهایى که خدا نصیبش کرده بر نزدیکى او به بندگان خدا و مهربانى او به برادرانش بیفزاید. یعنی مغرور قدرت اقتصادی نشود. همچنین تعبیرهای دیگری که در باره این واژه آمده است(: ر. ک: خطبهها: ۴۳، ۱۰۹،۱ ۴۶، ۱۷۸، ۱۸۶؛ حکمت: ۳۰،۵۳، ۶۰، ۵۰، ۷۸). البته سخن از تغییر ممکن است با این لفظ نباشد، تعبیرهایی مانند ادبار و اقبال، جابجائی و انقلاب و زیر و رو شدن ارزشها، همان مفاد را بدهد، ازاینرو، اگر در این بحث اشاره به مسائل و موضوعاتی از این قبیل برای فرایند دگرگونی میشود، ناظر به این حوزه از مفاهیم مرتبط است.
در این صورت این پرسش مطرح است ک منظور از این تغییر چیست و چه معیاری بر آن حاکم است؟
پاسخ: بدون تردید منظور تغییر دگرگونی خاص و معنادار مثبت و منفی در قالب توسعه و پیشرفت و حرکت به سمت جلو است، که گاه بهصورت کلی امام علیهالسلام از دگرگونی سخن میگوید و گاه بر محور ارزشهای مثبت یا منفی هشدار میدهد و گاه از قبیل برگشت و ارتجاع و انحطاط و تنزل و فروافتادن در فساد و انحراف و برگشت به عقب است.
البته تغییرات مختلف است. گاه تغییرات ظاهری است و چنان است که به چشم میآید و حرکتی و نقطه عطفی برای تغییر است. مثل تغییر از آزادی به سمت استبداد و گاه محسوس نیست و آرامآرام شکل میگیرد و اگر به چشم هم نیاید، اما در فرایندی تحولخواه و توسعه بخش یا عقبگرد و تحجر است. نه تغییرات جزئی و اندک و یا ظاهری؛ زیرا تغییرات مثبت و منفی بر دو گونه است، یکی تغییرات ظاهری و جزئی. دیگری تغییرات بنیادی و کلی. البته منظور تغییرهای کوچک و جزئی نیست، بلکه منظور معنادار و دگرگونکننده است.
۲)زمینه های تغییر
تغییرهای اجتماعی را به اعتبار گستره فراگیری، و زمینه تغییر میتوان به فردی، گروهی و اجتماعی و سیاسی تقسیم کرد. «ارزشهای فردی» برای تعداد اندکی از افراد جامعه مقبولیت و مطلوبیت دارند و گستره آنها به خود افراد و یا در میان گروه و طبقه خاص محدود میشود. زیرا هر تغییری نمیتواند تحوّل باشد. از طرفی زمینههای دگرگونیهای مهم اجتماعی و فرهنگی تحّولاتی تدریجی و آرامآرام است که در طول زمان و بهمرور ایام با وقوع برخی حرکات و اتفاقات فرهنگی، اقتصادی و سیاسی حادث میشوند، نه تحّولاتی دفعی که در یک لحظه پدیدار شوند. اما به گونهای است که هرگاه زمینهها و علل آن پدید آید، قابل تکرار است. به تعبیر دیگر اتفاقات برآیند عوامل قانونمند و سنتهای الهی است. این مطلب در سخنی از ایشان این چنین بیان شده است: «وَ اعْتَبِرْ بِمَا مَضَى مِنَ الدُّنْیا لِمَا بَقِی مِنْهَا، فَإِنَّ بَعْضَهَا یشْبِهُ بَعْضاً وَ آخِرَهَا لَاحِقٌ بِأَوَّلِهَا.»( نامه ۳۱٫) ازحوادث گذشته تاریخ، برای آینده عبرتگیر، که حوادث روزگار با یکدیگر همانند بوده و پایان دنیا به آغازش میپیوندد. بنابراین، منظور از این زمینههای دگرگونیها، عواملی است که سنتی در پشت آن اتفاق دارد و از قبیل مواردی است که به لحاظ اجتماعی در حال و یا در آینده جامعه آن حرکت و اتفاق مهم و ضرورت اصلاح را ایجاب میکند.
یکم: تغییر در مناسبات اجتماعی
جامعه در بستری از اتفاقات و علل اجتماعی و سیاسی در معرض تغییر قرار میگیرد. هیچ اتفاق اجتماعی تصادفی نیست. اگر جامعه ای سقوط میکند، یا جامعه ای در مسیر ترقی و رشد و توسعه قرار میگیرد. یا اگر جامعه ای دچار استبداد، و تحجر و انحطاط میشود، یا در جامعه ای ناکارآمدی دارد. یا اگر در جامعه ای که افراد ناصالح بر کار گمارده شده، باز دلایل روشن و تعریف شدهای در سنت الهی دارد. همهوهمه معلول عواملی روشن و مشخص و در تعریف تغییرهای قانونمند قابلارزیابی است. مثلاً جهل جامعه که رابطهای روشن با وقوع نظام استبدادی دارد. یا شرایط فقر تأثیر بسیار در انحطاط و عقبماندگی و کندی ذهن و رشد عقلی جامعه دارد. مثلاً حضرت درباره تحول و نسخ یکی از ارزشهای اجتماعی زمان خود، اینچنین میفرماید: «ایهَا النَّاسُ، إِنَّا قَدْ أَصْبَحْنَا فی دَهْرٍ عَنُودٍ وَ زَمَنٍ کنُودٍ یُعَدُّ فِیهِ المحسنُ مُسِیئاً». (نهجالبلاغه: خ ۳۲) ای مردم، ما در روزگاری واقع شدهایم که نیکو کارش بدکردار شمرده میشود. این مسئله شامل دهها مسئله در توصیف این تحولات میشود. همچنین امام علی در سخنی میگوید: « یُسْتَدَلُّ عَلَی اِدبارِ الدُّوَلِ بِاَربَعٍ: تَضییعِ الاُصولِ وَ التَّمَسُّکِ بِالفُرُوعِ وَ َتقدیمِ الاَراذِلِ وَ تَاخیرِ الاَفاضِلِ. (غرر الحکم، ص ۳۴۲). چهار چیز، نشانه انحطاط دولتها است، ضایع کردن اصول؛ چسبیدن به فروع؛ مقدم داشتن افراد فرومایه و پَست؛ کنار زدن افراد با فضیلت.
اکنون این پرسش مطرح است که منظور از ضایع کردن اصول؛ «تَضییع الأُصول ِوَ التَمسُّک بِالفُروع» چیست؟ نخستین مفهوم آن جابجائی ارزشها به شکل منحرفانه است. ترجیح امور غیر مهم بر امور مهم و یا سرگرم شدن و تکیه بیش از اندازه به ظواهر، شعائر و مسائل غیر بنیادی دین و فراموش کردن ارزشها است.جایگزینی ظاهر شریعت به جای اخلاق و وارستگیها است. در حالی که تعامل درست مردم به یکدیگر و اهتمام به حقوق متقابل اصل است.
نمونه دیگر بیان تغییرات منفی: کنار گذاشتن عدالت و آزادی و جایگزین کردن امور ظاهری مناسک دینی است. نابود کردن سرمایههای انسانی به خاطر تکیه به امور سطحی دینی است. در مدیریت و برنامهریزی به جای تکیه بر کارهای اصلی و بنیادی و رونق تولید در اقتصاد و ایجاد اشتغال و بهروری از نیروی انسانی روی آوردن به طرد افراد جامعه و فرار مغزها و تأکید بر کارهای صوری و ترویج اقتصاد روزمره و تکدیپروری و حامی پروری و پول پخش کردن است که همه اینها، حل مشکل جامعه نیست. ترویج مراسم و مناسک دینی بدون حل مشکلات اصلی مانند بیکاری تَمسُّک بِفُروع است. روی آوردن به مسائلی است که در کوتاه مدت عدهای را ساکت و یا راضی میکند، اما در دراز مدت مشکلی را حل نمیکند. اگر معیار تشخیص جامعه دگرگون شد و به جای عالمان، مداحان و شبه مداحان از خناسان نشستند، دیگر این کلام دیگر مولا: تَقدیم الأراذِل وَ تأخیر الاَفاضِل صادق خواهد بود.
نکته مهم از این سخن: «تَقدیم الأراذِل وَ تأخیر الاَفاضِل»، مقدم داشتن متملقان و افراد ضعیف در شخصیت و کارنابلد، در حقیقت اراذل و اوباش و کنار گذاشتن اهل فن است. در مقام ارزشگذاری و بکارگیری و استفاده از کارشناسان افراد ظاهربین است. یعنی کسانی که منطقی ندارند، هر جایی که قدرت و پول و دنیا باشد، آنها خود را جا میزنند، هرکس که باشد، به سمت او روی میروند و در نتیجه جامعهای علمگرا و عقلگرا نخواهد بود و رقابت و رشد ارزشی نخواهد داشت. طبیعی است که در این صورت بسیاری برای خود دلیلی نمیبینند که درس بخوانند و زحمت بکشند. افراد میتوانند با تملق پلههای قدرت را صعود کنند و به ظاهر خود را ارزشی معرفی کنند. فهم این کلام امروز پیچیده نیست و نمونههای آن روشن است.
دوم: پیوند دینداری با تحولات اجتماعی
از این اصول و مبانی، رابطه متقابل اخلاق با تحولات اجتماعی است که به نظر بسیاری از عالمان رابطه دوسویه دارد؛ زیرا، اخلاق در سلامت و توسعه جامعه تأثیرگذار است و توسعه جامعه در رعایت اصول اخلاقی. در دوره معاصر تفسیر آیات و روایات اخلاق اجتماعی– برخلاف گذشته- عینیتگرا و تحلیلی است. عالمان این دسته از آموزهها را با عینیت جامعه مرتبط دانسته و به بستری که اخلاق در آن محقق میشود، یعنی جامعه نظر جدی دارد؛ یعنی هر دو جنبه از مسئله جامعه و اخلاق، رابطه متقابل دارد و مسئله تحقق دینداری و یا گریز از دین نسبتی با شرایط اجتماعی و رفتار مدعیان دین دارد.
الف: تأثیرپذیری دین از شرایط اجتماعی:
انسانها در شرایط عادی، دیندار و اخلاقمدار هستند. فطرت او به مانند بقیه نیازهای مادی خواهان تأمین نیازهای معنوی است. اما زندگی اجتماعی به او میگوید، اگر گرسنه شدی، برای رفع آن چه باید بکنی. جامعه به فرد راهی یا راههایی را برای رفع گرسنگی و نیازهای طبیعی و اجتماعی و معنوی او نشان میدهد تا آن نیازها را به شکل درست برطرف کند. انسان در شرایط عادی، اینطور فکر میکند که اگر کسی بیشتر دارد، حتماً بیشتر تلاش میکند و نتیجه میگیرد که او هم باید تلاش کند تا به آنجا برسد،حتی اگر نیازهای خود را نیز به عقب بیندازد. ولی اگر فرد در جامعهای ببیند، افرادی قدرتمند، نه از راه طبیعی؛ بلکه با ویژهخواری و بیعدالتی پیشرفت میکنند و او با همه تلاشها، نمیتواند نیاز خود را تأمین کند و نمیتواند حتی حداقلهای معیشتی خود را به دست آورد، دیگر عادی رفتار نمیکند. وقتی آنقدر نابرابری زیاد میشود که یک عده از پرخوری میمیرند و یک عده از نداشتن نان شب، اینجا است که فرد هیچ کاری دیگر نمیتواند انجام بدهد جز اینکه قوانین اجتماع و اخلاقیات را کنار بگذارد و برود یک تکه نان را بدزدد. هرچند این جمعیت زیاد شود و یا سخن از افزایش جمعیت بشود. تکثیر و تولید در خانوادههای آسیبپذیر چیزی جز به افزایش جرم و جنایت کمک نمیکند: «وَلَا یَلِدُوا إِلَّا فَاجِرًا کَفَّارًا … (نوح: ۲۷) از همینجا فساد گسترده میشود و موعظه اخلاقی ثمری نمیدهد و اخلاق اجتماعی فراگیر نمیشود.
تحقق اخلاق اجتماعی بدون درنظر گرفتن واقعیت های اجتماعی و چالشها و آسیبها، سرابی بیش نیست، فرایند رشد اخلاق اجتماعی وابسته به شرایط اجتماعی است. اگر عدالت اجتماعى در جامعه نباشد، خواه ازاینجهت که رسوم و مقررات و سنن آن اجتماع، منشأ بىعدالتیها شده باشد و جامعه را تقسیم به طبقه مُرفّه و مُترَف و طبقه محروم و بدبخت کند و یا ازاینجهت که عدالت ضعیف شده و یا برخى بر جان و مال و آبروى دیگران ستم کنند، اخلاق اجتماعى مردم هم فاسد مىگردد.
در میان همه ادیان اصول مشترکی برای دگرگونی بیان شده است که پایه دینداری آنان را تشکیل میدهد. قرآن در جائی میگوید: چون آنان ستم کردند، نابودشان کردیم: «وَ تِلْکَ الْقُرَى أَهْلَکْنَاهُمْ لَمَّا ظَلَمُواْ». (کهف: ۵۹). انسان وقتى مىتواند دیندار خوبی باشد، که روحى آرام داشته باشد؛ اگر به علتى آرامش روحى به هم بخورد (خواه به علت وضعیت شخصی مانند نازپروردگى، یا محرومیت و احساس غبن، یا وضعیت اجتماعی مانند ستمگرى و جباریت یا مظلومیت و عقده انتقام) دیگر قادر به حفظ تعادل روحى (که مادر همه اخلاق پسندیده است) نخواهد بود.(ر. ک: مطهرى، ج۲۲، ص: ۴۳۷، ج۲۳، ص: ۷۴۰-۷۴۲). در روایتی دیگر از امام صادق علیهالسلام نقل شده است: «اِنَّ النّاسَ یستَغنونَ اِذا عُدِلَ بَینَهُم وَ تُنزِلُ السَّماءُ رِزقَها وَ تُخرِجُ الارضُ بَرَکَتَها بِاِذنِ اللّه ِ تَعالى»؛ اگر در میان مردم عدالت برقرار شود، همه بىنیاز مىشوند و به اذن خداوند متعال آسمان روزى خود را فرو مىفرستد و زمین برکت خویش را بیرون مىریزد.( کافى(ط-الاسلامیه) ج ۳، ص ۵۶۸، ح ۶).
مبنای حیات اخلاقی انسان به انسان، به جمع و جامعه نظر دارد؛ مثلاً در اخلاق فردی، مانند مبارزه با نفس، تهجد، یا مبارزه با حسد، دروغ، تنبلی؛ بسا کسانی تصور کنند که بدون وجود جامعه عادلانه و سالم، اخلاق و تعالی انسان قابل تحقق است، اما نسبت به آن دسته که تنها با فرض اجتماع و در تعامل با دیگران امکان ظهور دارد، امکانپذیر نیست و بدون فراهم شدن شرایط اجتماعیِ درست، حاصل نمیگردد، هرچند حتی تحقق کامل اخلاق فردی و آراستگی به فضائل و ترک رذائل، وقتی در شکل مطلوب عملی است که جامعه و اقتصاد سالم حاکم باشد و کسی مجبور نباشد برای زندگی و معیشت خود دست به هرکاری بزند، دورویی نشان دهد، از ترس تملق بگوید. حرص و طمع و بخل در چنین وضعیتی قابل تبیین است.
بهطورکلی در جامعهای که نیازهای اساسی انسانها در آن تأمین نمیشود، افراد بر پایۀ موازین اخلاقی هم زندگی نمیکنند. حرص میزنند، بخل میورند. وقتی مردم میتوانند با زشتیها مبارزه کنند که آن زشتی را واقعاً در عینیت جامعه و نیازهای زمینی زشت ببینند و تعلق خاطری به آن داشته باشند. اگر در این جامعه شیوه زندگی بدون دروغ پیش نمیرود، آنان نمیتوانند دروغ را بد بدانند. بسا همه بگویند دروغ بد است، اما همان کسانی که در کار تربیت این کودکان هستند، اگر در کار اداره مدرسه و نیازهای اولیه خود مجبورند دروغ بگویند و به نظر آنان بدون دروغ کارها پیش نمیرود، در نتیجه خود به زشتی دروغ پشت پا زدهاند. زشتی دروغ وقتی نهادینه میشود که در عمل اجتماعی (بهطور عام) بهدروغ گفتن نیازی نباشد. این مسئله شامل تنفروشی و دزدی و رفتارهای زشت اجتماعی دیگر مثل تملق و دوروئی هم هست.
بنابراین، از جهت هنجاری، دین و معنویت بهسلامت اجتماعی وابسته است و سلامت بستری است که دینداری کامل در آن محقق میشود. در جامعهای که همۀ افراد با هر تخصصی میتوانند شغلی داشته باشند، طمع، کارشکنی، حسادت، تهمت، سخنچینی، چاپلوسی کمتر است. وقتی میتوان امنیت را به جامعه بازگرداند که نظام عادلانهای در جامعه استوار کرد.
نکته دیگر کنده شدن ناهنجاریها در فرآیند اجتماعی است. وقتی جامعه در مسیر اصلاح است که آنان در شرایط متعادل و نظام اقتصادی و سیاسی درست قرار داشته باشند. زمامداران و رهبران دینیاش از فساد، سوء استفاده، زورگوئی و رشوه و دروغ و حامیپروری به دور باشند؛ همین دروغ که شکل فردی دارد، چون موجب سلب امنیت روانی و ایجاد بیاعتمادی جامعه میگردد، وصف اجتماعی پیدا میکند. دیگر سخنان حاکمان را جدی نمیگیرند. به همین دلیل از امام علی «ع» نقل شده که فرمودند: «الرّعیهُ سَوادٌ یَستَعبِدُهُمُ العَدل».(آمدی، غرر الحکم، ص۱۰۳) «مردم، تودههایىاند که اجراى عدالت آنان را به فرمانبردارى از حکومت وامىدارد». این تعلیم علوی به سهم خود دلیل بر عکس آن هم است: اینکه ستمگرى، مردمان را به گردنکشى و نافرمانى در برابر قانون و حکومت برمىانگیزد. این مسئله نسبت به حفظ امانت، پایبندی به عهد و صداقت در کار، وارسی نکردن زندگی خصوصی افراد و احترام بهحقوق دیگران صادق است. وقتی حکومتی صداقت در گفتار ندارد، نسبت به اموال عمومی امانتدار نیست، خود تشویق به سرک کشیدن به حوزه شخصی افراد میکند، چگونه میتواند مروج اخلاق باشد و در اجتماعی میخواهد با زشتیها مبارزه کند و از شهروندانش بخواهد که آنان پایبند به اخلاق باشند.
ب: تحول و تأثیر جامعه از تربیت دینی:
یکی از زمینههای تغییر نقش تربیت دینی و اعتقاد درست در تحولات جامعه است. در حقیقت این اصل ناظر به نقش دین و ایمان و تربیت اخلاقی معقول و آگاهانه نسبت به تحولات و رشد جامعه است. در این باره امام علی نسبت به تأثیر اخلاق در اصلاح و بهبود شرایط اجتماعی و تحولات اقتصادی بارها سخن گفته است. بسامد ایمان و تقوا در کلمات و تبیینهائی بر آن مترتب کرده، فراوان است. پیش از آن در قرآن که علی شاگرد این مکتب است، مواردی آمده مثل: «وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَیْهِمْ بَرَکَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَالأَرْضِ». (اعراف: ۹۶) «اگر مردم بلاد، ایمان آورند و تقواپیشه کنند، برکات آسمان را بر آنها باز میکنیم». و یا میفرماید: «وَ مَن یَتَّقِ اللهَ یَجعَل لَهُ مَخرَجًا ٭ وَ یَرزُقهُ مِن حَیثُ لا یَحتَسِب؛ «برای انسانهای متقی راه نجاتی فراهم میکند و او را از جایی که گمان ندارد روزی میدهد». (طلاق: ۲ـ ۳) در بسیاری از آیات، سخن از ایمان و تقوا برای رفتارهای اصلاحی و ایجاد آرامش و خویشتنداری جامعه است. در قرآن آمده: «یُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَهِ.» (ابراهیم:۲۷)؛ خداوند کسانى را که ایمان آوردند، به خاطر گفتار و اعتقاد ثابتشان، استوار مىدارد، هم در این جهان و هم در سراى دیگر!
به لحاظ عقلی آشکار است که فاصلههای طبقاتی و رانتخواری، بیعدالتی، مشکلی اساسی در نابسامانی اجتماعی ایجاد میکند و اخلاق و سالم زیستن را تحتالشعاع قرار میدهد، یعنی موجب بههمریختن وضعیت روحی و اخلاقی جامعه میگردد؛ اما در برابر آن، نداشتن دین و پایبندیهای اخلاق اجتماعی هم در تشدید نابسامانی، سوء استفاده، کلاهبرداری و آسیبهای اخلاقی اثرگذار است، چنانکه رفتار عادلانه در مبادلات مالی از فساد پیشگیری میکند: «وَیا قَوْمِ أَوْفُواْ الْمِکْیالَ وَالْمِیزَانَ بِالْقِسْطِ وَلاَ تَبْخَسُواْ النَّاسَ أَشْیاءهُمْ وَلاَ تَعْثَوْاْ فِی الأَرْضِ مُفْسِدِینَ». (هود: ۸۵) «و اى قوم من پیمانه و ترازو را به داد تمام دهید و حقوق مردم را کم مدهید و در زمین به فساد سر برمدارید». مردم بهطور طبیعی به دنبال منافع خود هستند و منافع شخصی را ترجیح میدهند؛ اما اقتصاد فاسد، جامعه را به فساد میکشاند؛ زیرا تحولات اجتماعی، صرفاً معلول اوضاع اقتصادی محسوب نمیشود و به اخلاق بهعنوان یکی از عوامل تأثیرگذار در پیدایش تحولات اجتماعی و شکلگیری اوضاع نوین در جامعه و انقلابهای اجتماعی و سیاسی نگریسته میشود.
این مسئله درباره نقش بداخلاقی و آسیبهای اجتماعی وارد شده است. آسیبهائی که در انحطاط و بیاثر شدن توصیههای اخلاقی است؛ مثلاً وقتی در جامعه خیانت رواج یافت، »خیانت «مایه فقر و تباهی جامعه» خواهد بود و این مسئله بهعنوان یک قاعده دینی معرفی میگردد. چنانکه از امام علی (ع) نقل شده: «إذا ظَهَرَتِ الخیاناتِ إرتفعتِ البَرَکاتِ» (آمدی، غررالحکم، ۴۰۸۷) هرگاه خیانتها رواج یافت، البته برکات مادی و معنوی هم برداشته میشود و برعکس «امانتداری» موجب رواج راستگوئی و صمیمیت در جامعه میشود، و رواج و نهادینه شدن آن موجب رشد اقتصادی، بقا و تعالی جامعه هم هست: «إذا قُوّیت الأمانهُ کثَرُ الصِدق». هرگاه پایههای امانتداری در جامعه محکم شود، راستگوئی نهادینه میشود (درایتی، تصنیف الغرر، ۱۳۷۳، ۳۵۰۷، ج۱، ص۳۲۴). همین معنا در کلام دیگری از ایشان نقل شده است: «إستعمالُ الأمانهِ یَزیدُ فِی الرِزق» (مجلسی، بحارالانوار، ۱۴۰۲ق، ج ٧٢، ص١٧٢) پایبندی به حفظ امانت، روزی جامعه و امنیت اقتصادی و در نتیجه توسعه را افزایش میدهد؛ و حدیثی از رسول اکرم (ص) که فرمودند: «لاتزال أمّتی بخیرٍ مالم یَتَخاوَنُوا، وأدُّوا الأمانه، … وإذا لم یَفعَلُوا ذلک ابتلوا بالقَحطِ و السِّنین» «همیشه امت من در خیر خواهند بود، مادامیکه خیانت نورزند و ادای امانت کنند و اگر انجام ندادند به قحطی و کمبود مبتلا میگردند». (بحارالانوار، ج۷۵، ص۱۷۲).
از سوی دیگر سلامت جامعه، امنیت و آرامش و آسایش اجتماعی انسان نیز به کیفیت معاشرت، سلوک و تربیت اخلاق اجتماعی آنها بستگی دارد. در جامعهای که بداخلاقی شیوع یافته، بهمنزله ارجحیت یافتن مصالح شخصی بر منافع اجتماعی است. فردی که پایبند به مکارم اخلاقی باشد و اصل غیبت نکردن، سوءظن و عیبجویی نداشتن دیگران را در خلقوخوی خود نهادینه کرده؛ بهطور قطع در روابط اجتماعی خود نیز منافع اجتماع را هم مدنظر میگیرد و اگر افراد جامعه اینگونه باشند؛اخلاق اجتماعی در این جامعه نهادینه شده است.
و البته نهادینه شدن رفتارهای خوب و بد از نهادهای کوچک، همچون خانواده و مدرسه آغاز میشود و در نظامهای اجتماعی و سیاسی این ناهنجاری تأثیر خود را نشان میدهد. هراندازه که گرایشها و باورهای دینی و مذهبی و اخلاق مردم در جامعه بهطور عمیق و قلبی افزایش یابد، سلامت اخلاقی و روانی جامعه بیشتر میشود درنتیجه گرایش و تمایل به سمت کجرویها و ناهنجاریهای اخلاقی و اجتماعی کاهش مییابد.
اما در حوزه اجتماعی و سیاست، به شکل عام، چون عدالت به معناى مساوات در ادای حقوق همه آحاد جامعه است، مثلاً اگر مدیران جامعه، فاصله طبقاتی را کاهش دهند و رانتخواری را ممانعت کنند، برای حفظ کرامت مردم عدالت بهتر است. چنین عدالتی بهتر از بخشندگی است؛ زیرا این کار اگر در حق همه انجام شود، باز عدالت است و اگر در حق عدهای خاص انجام شود، ظلم به دیگران است و اگر برای افراد ضعیف این کار انجام شود، سئوال این است که بهتر نیست که در اصل و شیوه کلان مدیران جامعه (بهجای عطابخشی و تأسیس مراکز خیریه و جشن عاطفه) به ارتقای سطح علمی، فرهنگی و اقتصادی جامعه کمک کنند و زمینههای اشتغال آنان را فراهم سازند که خود آنان بهجای کمکگیرنده، کمکدهنده شوند.
این مسئله از سوی محققان معاصر تحلیل شده که در شکل عام، عدل بهتر از جود است، به دلیل اینکه عدل هر چیزی را در جای خود قرار میدهد و هر حقی را به ذیحق واقعی خود میرساند، اما جود و بخششْ امور را و جریانها را از محل خودشان و مدارشان خارج میکند. جود این است که آدمی از حق مسلّم خود صرف نظر کند، به دیگری که ذیحق نیست ببخشد، پس جود اشیاء را از موضع خود خارج میکند. دیگر اینکه عدالت سائس و ادارهکننده عموم است. چیزی است که پایه و مبنای زندگی عمومی و اساس مقررات است، اما جود و بخشش یک حالت استثنایی است که در موقع خاص کسی به کسی جود و ایثار میکند: «وَ الْعَدْلُ سائِسٌ عامٌّ، وَ الْجودُ عارِضٌ خاصّ». وانگهی جود و ایثار را نمیتوان مبنای اصلی زندگی عمومی قرار داد و بر اساس آنها مقررات و قانون وضع و اجرا کرد. اگر جود و احسان و ایثار تحت قانون و مقررات درآید. دیگر جود و احسان و ایثار نام ندارد، بهاصطلاح از وجودش عدمش لازم میآید. جود و ایثار وقتی جود و ایثار است که هیچ قانون و مقررات حتمی و لازم الاجراء نداشته باشد و آدمی صرفاً به خاطر کرم و بزرگواری و گذشت و نوعدوستی و بلکه حیات دوستی جود کند. پس بنابراین عدل از جود افضل است. (مطهری، ج۲۵، ص۲۲۵).
سوم: دگرگونی در نظام اجتماعی و سیاسی
از مباحث مهم نهجالبلاغه اشاره به تغییر در شرایط اجتماعی و سیاسی جامعه است. یکی از نمونههای این دگرگونی، تغییر در حاکمیت و رفتار رهبر است. حاکم، و کارگزار عادل موجب اصلاح و تغییر در رفتار مردم میشود: «إذا تَغَیرَ السُّلطانُ تَغَیرَ الزمانُ»، »(نامهها :۳۱)؛ هرگاه قدرت تغییر پیدا کرد، زمانه هم تغییر پیدا میکند. رابطهای میان رفتار حکومت و رفتار مردم است. الناس علی دین ملوکهم. خوبی حکومت، خوبی مردم و بدی حکومت، موجب رفتارهای غلط مردم خواهد شد. همچنین امام علیه السلام در سخنان دیگری فرموده :« لَیسَ شَیءٌ أدعى إلى تَغییرِ نِعمَهِ اللّه ِ و تَعجِیلِ نِقْمَتِهِ مِن إقامَهٍ على ظُلمٍ؛ فإنّ اللّه سَمیعُ دَعوَهِ المُضطَهَدِینَ (المَظلومِینَ)، و هُو للظالِمینَ بِالمِرصادِ .» (نهج البلاغه : نامه ۵۳، غرر الحکم : ۷۵۲۳») در زوال نعمت خدا و شتاب بخشیدن به خشم و انتقام او ، هیچ چیز کارگرتر از ستمگرى نیست ؛ زیرا خداوند دعاى ستمدیدگان را مىشنود و همواره در کمین ستمگران است . در برابر امام به نکته دیگری هم از تغییر در رفتار اشاره میکند: اگر والی به ثروت و مال دست یافت، آن را برای ثروتاندوزی خود و اطرافیانش استفاده نکند: « فَإِنَّ حَقّاً عَلَى الْوَالِی أَلَّا یغَیرَهُ عَلَى رَعِیتِهِ فَضْلٌ نَالَهُ »(نامهها: ۵۱).
همچنین بر اصل تکیه میکند که در نظام عادلانه اگر به کسی ستم شد، بدون هیچ مجاملهای باید از او رفع ظلم بشود و حاکم در این مسئله مسئول است و باید خود هوشیار و حاضر مواظبت بر این مسئله کند: «وَأَنَا بَینَ أَظْهُرِ الْجَیشِ، فَارْفَعُوا إِلَی مَظَالِمَکُمْ، وَمَا عَرَاکُمْ مِمَّا یغْلِبُکُمْ مِنْ أَمْرِهِمْ، وَ مَا لاَ تُطِیقُونَ دَفْعَهُ إِلاَّ بِاللهِ وَ بِی، فَأَنَا أُغَیرُهُ بِمَعُونَهِ اللهِ، إِنْ شَاءَ اللهُ.(نامه: ۶۰) من خود در میان لشکرم، شکایات خود را از آنان به من رسانید و مشکلاتی را که برایتان ایجاد کردهاند که جز به کمک الهی و دست من برطرف نشود، اعلام دارید تا به یاری خداوند آن را برطرف سازم انشأاللّه. و البته چیزهای دیگر.
نمونه دیگر تغییر حاکمیت جاهلی به تغییر محمدی است. امام در خطبهای نقش بعثت پیامبر را در این تغییرات این گونه بیان میکند: «قَدْ تَرَبَّعَتِ الاُمورُ بِهمِ فیظلِّ سُلطان قاهر و آوَتْهم الحالُ اِلى کَنفَ عزّ غالب و تعطّعفتِ الامورُ عَلَیهم فی ذوی ملک ثابت، فَهم حُکّامٌ عَلَى العَالَمینَ وَ مَلُوکٌ فی اَطرافِ الاَرَضینَ یملکُون الاُمُور عَلى مَن کَانَ یملکها عَلَیهم وَ یمضُونَ الاْحکَامَ فی مَنْ کَانَ یمضیهَا فیهم». (خطبه ۱۹۲) به برکت بعثت پیامبر و نظامی که او استوار کرد، زندگی آنان سامان یافت، در سایه دولتى توانمند به عزّت و ارجمندی رسیدند و کارهاشان استوار گردید و دولتشان نیرومند شد، چنان که بر جهانیان و پادشاهان زمین در این کرانه و آن کران حاکم شدند، کار کسانى را به دست گرفتند که بر آنان حکومت مىکردند و بر کسانى فرمان راندند که فرمانبردار آنان بودند.
به همین دلیل است که وقتی آن حضرت در جامعه خود، با ضعف و سستی درعمل مواجه میشود، بر میآشوبد و دیانت واقعی آنها را به خاطرشان میآورد و از اینکه قدرتهای پیشین، آنان را آلوده کرده، علیرغم دینداری ظاهری، متفّرق و متزلزل شدند، اظهار شگفتی مینماید.
وانگهی توقّع امام(علیهالسّلام) ازیک جامعه دینی آنست که از نظر اجتماعی دارای پیوندهای مستحکم باشد و با هدفمندی و راهشناسی، در موضعگیریهای اجتماعی از تردید، ضعف و دودلی مبرّا باشد. اما حضرت این سخن را در شرایطی میگوید که جامعه مسلمانان، آن شکوه و پیوند گذشته را ندارند. حکومت به جای شایستهسالاری فقط افراد خود را بکار گمارده و ناکارامدی در آن هویدا شده است. فساد و فرهنگ غلط بر آن جامعه حکمفرما شده و تغییر این وضعیت آسان نیست. در نتیجه جمعیت مسلمان با ضعف و سستى در عمل مواجه مىشود، لذا حضرت بر مىآشوبد و دیانت و ارزشهای حاکم آنها را به خاطرشان مىآورد و از اینکه علىرغم ظاهر دیندارى، متفرّق و متزلزلاند، اظهار شگفتى مىنماید; زیرا توقّع آن است که اگر اعضاى جامعهاى حقیقتاً دیندار و مؤمنانه، متحد و مستحکم باشند و در حرکت اصلاحى و اجتماعى تردید به خود راه ندهند. آن حضرت در دو موضع از نهجالبلاغه با یک عبارت مى-فرمایند: «لِلّهِ اَنتم اَماَ دینٌ یجْمَعُکُمْ» راستى شما چه مردمى هستید؟ آیا دینى نیست که متحدتان سازد؟ گوئی دین ظاهرگرا وسیله همبستگی جامعه نمیشود.
بنابراین، سخن از تغییر منفی است که میخواهد مخاطبان آن را تبدیل به تغییر مثبت با این شاخصهها کنند. اینکه کسانی سخن از رویشها میکنند، وقتی این رویش دینی معنا و مفهوم پیدا میکند که به این تغییرات بنیادین جامعه و فرد منجر شود. امنیت اقتصادی و سیاسی و قضائی و عدالت حکمفرما شود، با فساد به صورت جدی و عینی مبارزه شود. کرامت انسانها حتی دگراندیشان و مخالفان رعایت شود. امام این حقیقت را در نامه ۵۳ به مالک گوشزد میکند «…فإنّهم صنفان؛ إمّا أخٌ لک فی الدّین وإمّا نظیرٌ لک فی الخلق»؛( نهج البلاغه، نامه ۵۳، ص ۵۶۶) مالک با مردم مهربان باش!… زیرا مردم دو دستهاند؛ دستهای برادر دینی تو، و دستهای دیگر، همانند تو در آفرینش میباشند. و نه این که در آن جامعه دینداری شعائری افزایش پیدا کند که در جای خودش مفید و مثبت است، اما به شرط آنکه رویشهای بنیادی هم در جامعه اتفاق افتاده باشد و رهبران دینی به فکر اصلاح و تغییر آن دسته از عوامل و زمینهها و بستر تحقق آن در عوامل مادی و معنوی باشند. سنجه این تغییرات هم تغییر در ارکان نظام، مردمی شدن، کاهش آسیبهای اجتماعی و تحول در رفتار مردم و حفظ سرمایههای انسانی است.
چهارم: تغییرات اقتصادی و رشد ملی
یکی از عوامل مؤثر در تحولات اجتماعی تغییر شرایط اقتصادی و نوسانات قیمت و تورم و از بین بردن بیکاری است. این تغییر منجر به تغییر رفتار افراد و جامعه به لحاظ دینی و اخلاقی میشود، زیرا چنانکه روشن است فقر و غنای آحاد جامعه نقش تعیین کنندهای در گرایش مردم به ارزشهای اجتماعی دارد، داشتن کار و رونق اقتصادی و داشتن سرپناه و مسکن در ایجاد امنیت مالی بسیار مهم است. از آن سوی بروز فقر و بیچارگی در میان اقشار ضعیف جامعه بین آنان و رهبران جامعه شکافی عمیق ایجاد میکند. اگر فقر و تهیدستی افراد جامعه را به خود مشغول سازد، بتدریج شاهد بیرنگ شدن ارزشهایی هستیم که حکومت بر پایههای آن بنا شده است. مشغولیت دائم به تأمین معاش و نگرانی ازفقر و بیچارگی، شیوع بسیاری از خلافهای اخلاقی تحّول ارزشهای اجتماعی را بهدنبال خواهد داشت؛ لذا فقر در روایات به مثابه کفر و مرگ سرخ و اکبر تلقی شده است. (مجلسی؛ بحارالانوار، ج۶۹، ص۴۰) اما وقتی شکاف طبقاتی باشد و اغنیا بیتوجه به حال فقرا باشند، آثار زیانبار اخلاقی خشونت و کینه بهوجود میآورد.
امام علی در روایتی نفس فقر را زیانآور و مذمت میکند: قبر را از فقر برتر میشمارد. (نهجالبلاغه، صبحی صالح ص ۴۳۶ و نهج البلاغه، فیض الاسلام، ص ۱۰۱۴) دلیل آن شاید این باشد که در قبر انسان دچار ذلت و خواری نمیشود؛ بر طبق نقل سیدرضی، امام علی علیهالسلام میفرماید: «إنّ النّاسَ ما افتَقروا و لا احتاجُوا و لا جاعوا و لا عَروا إلّا بذنوبِ الأغنیاء». (صدوق، ج ۲، ص ۷؛ حر عاملی، ج ۶، ص ۴) مردم، فقیر، نیازمند، گرسنه و برهنه نگشتند مگر به سبب گناه توانگران. ولی درباره فقر، بدتر از آن را بیان میکند: «لَما جَاعَ فقیرٌ إلاّ بما مَتّعَ به غَنیٌ و اللّه تعالی سائلهم عن ذلک». (نهج البلاغه، خطبه ۳۲۸) هیچ فقیری گرسنه نمیماند، مگر بهواسطه اینکه ثروتمندان از حق آنان بهرهمند شدهاند و خداوند آنها را بدین سبب مؤاخذه خواهد کرد. پدیده فقر باعث رواج بیدینی (کفر)؛ اتراف (رفاه لجامگسیخته) موجب سستی ایمان؛ مدیریت مستبدانه، موجب نفاق اجتماعی میشود و به همین ترتیب شرایط اجتماعی سالم و ناسالم در بخش فرهنگ، خانواده، روابط و … هریک اخلاق متناسب با خود را همراه میآورد.
بنابراین، سخن از دگرگونیهای اجتماعی است که در مناسبات جامعه رخ میدهد و پیوندی با دینداری و رفتارهای ارزشی و اخلاقی مردم برجای میگذارد و شاید مهمترین آن تغییر در نظام سیاسی و حکومت و شیوه اداره و تحولات اقتصادی باشد. هر نظام سیاسی و اجتماعی که به دنبال دگرگونی شرایط است، نمیتواند از زمینههای تغییر غافل باشد و بدون نظرداشت آن سخن از رویش جامعه بکند و یا جامعه را امیدوار سازد.
۳)سنجه تغییرات
همواره سخن از ارزشگذاری میشود، به ویژه در حوزه دینداری، اما این پرسش مطرح است که شاخص تغییرات مثبت و منفی چیست. این مسئله شاید در بخش دینداری که این روزها در باره آن بحث است، مهم باشد. کسانی معتقدند که شرایط امروز جامعه بسیار خوب و در حال رشد است و کسانی براساس آمار و ارقام معتقدند، که این تغییرات ظاهری و غیر بنیادی و بلکه برای گروههای خاص اجتماعی نوعی حامیپروری و در حقیقت نظام الیگارشی است و لذا مطلوبیت لازم را برای در مسیر قرار گرفتن درست جامعه در مسیر پیشرفت را ندارد. لذا این پرسش مطرح است: از نظر امام علی کدام نوع از تغییرات مطلوب و منجر به اصلاح جامعه میشود؟
تحولات کمی و کیفی: گاهی وقتی سخن از تغییرات مثبت میشود و شاهد آن را گرایش مردم به دین میکنند، منظور از این توصیف رویش چیست، مثلاً مساجد بیشتری ساخته شده، ساختمانهای گستردهتری از حسینیه و تکیه و امامزاده و توجه به آن شده برخی تشییع جنازه ها افزوده شده و یا با شکوه بیشتری برای اماکن مذهبی مثل مدارس دینی فراهم شده است. زیارات از گذشته شلوغتر است، اهتمام به عمره و حج و کربلا و پیادهروی اربعین فراوانتر و در قیاس با گذشته از آمار نسبی بیشتری نسبت به درصد جمعیت برخوردار است. خلاصه منظور تغییر و گرایش به سمت این دسته از آئینهای دینی و مراسم مذهبی افزایش پیدا کرده است. مردمی که در گذشته اصلا اعتکاف و زیارت عاشورا را نمیدانستهاند، آشنا و علاقهمند به آن شدهاند. همه اینها به نظر گروهی شاهد تغییر مثبت جامعه و نوعی رویش است. این رفتارها به معنای حرکت به سمت اصلاح است.
اما نگاه دیگر در باره دینداری و تغییر جامعه، ناظر به تحولات کیفی و بنیادی دین و جامعه در حوزه معنویت و اخلاق است. ایمان، باور به خدا و قیامت و توجه به ذکر خدا، وفا، راستگوئی، صداقت، نظم، رعایت حقوق دیگران، امانتداری و اهتمام به نماز در آن جامعه افزایش پیدا کرده است، در برابر آن آسیبهای اجتماعی هم کاهش پیدا کرده و روز به روز نزاعها، کینهها، خشونت، بیعهدی، تصرف در اموال دیگران، طلاق، شکاف طبقاتی، روسپیگری، خودکشی و موارد دیگر در مقایسه با گذشته رو به کاهش بوده است.
۱٫ تکیه بر علم سنجه تغییر:
از امیرمؤمنان علی (ع) رسیده است: «العِلمُ اصلُ کُلُّ خَیرٍ».(غررالحکم، ص۲۰) علم ریشه هر نیکى است. جامعهای که به علم در طبقات مختلف بها بدهد، جهل و بیخبری در آن کاهش پیدا کند، جامعه با نشاط است. در روایتی دیگر امام على «ع»: میفرماید:«الشاخصُ فی طلبِ العِلم کالمجاهد فی سبیل الله» (بحارالانوار، ج۱، ص۱۷۹)آنکه به جستجوی علم برخیزد، همچون مجاهد در راه خدا است. و روایات فراوان دیگری که در فضیلت علم و ارتباط دانش با دینداری بیان شده و کلینی در جلد اول کافی و مجلسی در جلد اول بحارالانوار و کتابهائی همچون الحیاه این روایات را از آن حضرت و سایر اوصیا به تفصیل نقل کرده و نسبت آن را با دینداری بیان نمودهاند.
۲٫ خردگرائی شاخصه دیگر:
این مسئله در روایاتی که از آن حضرت در ارتباط میان عقل و دینداری رسیده، نیز قابل توجه است، مثل: «الدینُ لا یصلِحَهُ إلاّ العقل»؛ (آمدی، غرر الحکم، ج ۳، ص ۲۵۳) دین را چیزی چون عقل نمیآراید. «علی قَدرِ العقلِ یکونُ الدین»؛(همان، ج۴، ص ۳۱۳) به اندازه خرد دینداری است. «زَینُ الدینِ العقل»( همان ،ص ۱۰۹) ؛ زینت دین به عقل است. یا از امیر مومنان علی (ع) در نهج البلاغه در بحث فلسفه بعثت پیامبران آمده: « فَبَعَثَ فیهِمْ رُسُلَهُ، وَ واتَرَ إِلیْهِمْ أَنْبِیائَهُ، لِیَسْتَأْدوُهُمْ میثاقَ فِطْرَتِهِ، وَ یُذکِرُّوهُمْ مَنِسْىَّ نِعْمَتِهِ » همین طور عبارات ادامه پیدا می کند و می فرماید: «و یُثیروا لَهُم دَفائنَ العُقولِ » پیامبران کاری چیزی جدای از عقول انجام نمیدهند پیامبران میآیند آن استعداد های نهفته، آن میراث زمینی انسان ها را شکوفا کنند. یعنی شرایط را برای بهرهگیری از عقل و تجربه بشر فراهم میسازند و کاری میکنند که در جامعه خرد آنان شکوفا بشود. بتوانند جامعه خودشان عقل مدار و خِرد مدار اداره کنند و معیار درستی را خواب و امور واهی غیر علمی ندانند.
از شواهد مهم این خردگرائی در تحولات و نهادینه شدن اندیشه تحول و تغییر مبارزه واقعی با ستایشگری و تمجیدبافی است. به این معنا که اثر وجودی ایمان به دستهای از رفتارهای متقلبانه و دینداری هیاهوئی پایان میدهد. مثل حقهبازی، تملق و فریب و ظاهرسازی که علامت جامعه ایمانی نیست. رانتخواری و ایجاد طبقهای ویژه برای صیانت از نظارت است، هرچند در قالب سلام و صلوات و مداحی و رفتارهائی به ظاهر مذهبی. در روایتی امام میفرماید: «اُحثوا فی وُجوهِ المَدّاحینَ التُّرابَ». به روى ستایشگران و مداحین خاک بپاشید.(صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۴، ص۳۸۱). چنانکه منابع عامه این روایت را از پیامبر نقل کرده: « إذَا رَأَیْتُمُ المَدَّاحِینَ، فَاحْثُوا فی وُجُوهِهِمِ التُّرَابَ».(صحیح مسلم: باب النهی عن المدح، ح۳۰۰۲).
اکنون پس از روشن شدن اصل سنجه، باید به سراغ معیارهائی رفت که دگرگونی را در دستهای از رفتارها و سخنان و موضعگیری جستجو میکند که با تحول آنها جامعه به تغییرات بینادین میرسد و در کلام آن امام همام بیان شده است. اموری که سیمای انسانی و معنوی دین در آن مشاهده شود، موجب کاهش آسیبهای اجتماعی میگردد. اعتماد و امنیت و معنویت را به جامعه بر میگرداند و فضای عمومی جامعه را آماده برای تعلیم دینی میکند.
۳٫ اهتمام به اصل کرامت در جامعه و معیار تغییرات مثبت
جامعه ای به سمت رشد و تعالی میرود که انسان از هر عقیده و مذهبی دارای ارزش و ارجمندی و از حقوق شهروندی برخوردار باشد. نظام اجتماعی و مدیریت خرد و کلان در جهت حفظ و ارتقای کرامت انسانی باشد. امام این حقیقت را در نامه ۵۳ به مالک گوشزد میکند «…فإنّهم صنفان؛ إمّا أخٌ لک فی الدّین وإمّا نظیرٌ لک فی الخلق»؛( نهج البلاغه، نامه ۵۳، ص ۵۶۶). اعتقاد به کرامت انسان که در قرآن (اسراء: ۷۰) مطرح شده، و فرقی میان هیچ انسانی قرار نداده و کرامت ذاتی را از آن همه انسانها دانسته(ر. ک: ایازی، کرامت انسان بمثابه قاعده فقهی) بهعنوان یکی از مبانی مهم حفظ ارزشها و پایبندی جامعه به قانون و احترام متقابل افراد به یکدیگر باید تلقی کرد، زیرا در قرآن آن را یکی از اوصافی میداند که خداوند او را در کنار دیگر اوصاف، مانند خلیفه شدن، تعلیم اسماء، سجده ملائکه و داشتن روح الهی توصیف کرده، که مراد از این آیه، بیان حال جنس بشر است، (صرفنظر از کرامتهاى خاص و فضائل روحى و معنوى که به عدهاى اختصاص داده) و این آیه شامل همه انسانها (جدا از عقیده، مذهب، نژاد و رنگ، جنسیت) میشود. (طباطبائی، ۱۳۹۳، ج۱۳، ص۱۵۶). مفهوم این اصل این است که چون انسان دارای چنین ارجمندی ذاتی است، رفتار با انسان متناسب با شخصیت او باید باشد. (فضلالله، ج۱۴، ص۱۸۰، ۱۴۱۹ هـ.ق). این سخن از امام على(ع) نقل شده است است که، کرم را «حُسنُ السجیه» و «اجتناب الدنیه» دانسته است(تحفالعقول، ص۴۵۶). سجیه به معناى خوى نهادینه شده در انسان است و اگر انسان، نهاد خویش را زیبا و نیکو گرداند و از پستىها بپرهیزد، بدون تردید، داراى نفسِ کریم و والایى است که در هر موقعیت زمانى و مکانى، بزرگوارانه و به دور از رذالت و پستى، رفتارهاى زیبایى ارائه مىکند. امام علی(ع) میفرمایند: «الکرم إیثار العِرضُ علی المال، اللّؤم إیثارُ المال علی الرّجال»؛( سفینه البحار، ج ۶، همان، ص۲۱، ح ۱۷٫) کرم عبارت است از: برگزیدن آبرو بر مال و لئامت عبارت است ازگزیدن مال بر مردم. و در حدیث دیگر نیز میفرمایند: «الکریم مَن صان عِرضَهُ بماله، اللئیم مَن صان ماله بعرضه»؛( سفینه البحار، ج ۶، ص۱۵۴، ح ۲۱۵۹) کریم کسی است که آبرویش را با بذل مالش حفظ میکند، درحالی که لئیم کسی است که مالش را با بذل آبرویش نگه میدارد. امام على(ع) در استدلال بهضرورت جهاد بر علیه معاویه میفرماید: «سِیرو إلى قَومٍ یقاتلونَکم کَما لا یکونَ جبارین یتَخِذهُم الناس ارباباً و یتخذون عبادلله خِوَلا و مالُ اللّه دُوَلا.». (مسعودی، مروج الذهب، ج۲ ص۴۱۵، ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۳۴۸) بهسوی جمعیتی بروید که با شما میجنگند، تا مردمی جبار نباشند. آنان خود را بر مردم ارباب قرار داده و بندگان خدا را خوار و مال خدا را در میان خود دستبهدست کردهاند. زندگی اگر با سیادت و کرامت نباشد ارزشی ندارد. همچنین امام علی (ع) میفرماید: «فَالْمَوْتُ فِی حَیاتِکُمْ مَقْهورینَ وَالْحَیاهُ فی مَوْتِکُمْ قاهِرینَ؛( نهجالبلاغه، خطبه ۵۱). مردن این است که بمانید ولی مغلوب و مقهور باشید و زندگی این است که بمیرید ولی پیروز باشید. وقتی امیرمؤمنان علی(ع) سخن از حلال و حرام اسلام به میان آورد، حرمت مسلمان را والاترین امر برشمرد و چنین فرمود: «إنّ الله حَرّمَ حراماً غیر مجهول، وأحَلّ حلالاً غیر مدخول، وفضل حرمه المسلم علی الحرم کلّها، و شَدّ بالإخلاص والتوحید حقوق المسلمین فی معاقدها فالمسلم مَن سَلِمَ المسلمون من لسانه ویده إلاّ بالحقّ، ولا یحلّ أذی المسلم إلاّ بما أمامکم؛( نهج البلاغه، خطبه ۱۶۷) همانا خداوند چیزهایی را حرام کرده که ناشناخته نیست و چیزهایی را حلال کرده که از عیب خالی است و در این میان، حرمت مسلمان را بر هر حرمتی برتری بخشید و حفظ حقوق مسلمانان را به وسیله اخلاص و توحید استوار کرد. پس مسلمان کسی است که مسلمانان از زبان و دست او آزاری نبینند، مگر آنجا که حق باشد و آزار مسلمان روا نیست، جز در آنچه که واجب باشد.
۴٫ اهتمام به اجرای عدالت
یکی از شاخصه های تغییر نیک و اصلاح جامعه، اجرای عدالت است. زیرا این پرسش مهم است که کدام یکی از این دو تغییر معنادار و معیار جامعه دینی است؟ از دیدگاه امام (ع) جامعهای که نظام ارزشی منطقی و مستحکم و اهتمام به عدالت ندارد، ارزشهای اجتماعی در آن دچار نسخ وگاه واژگونگی میشوند و ضدارزشها در آن جامعه حاکم میگردند. وقتی تغییرات به شکل مثبت قرار میگیرد که عدالت در جامعه استوار و نهادینه شود. معیار ارزش و انتخاب افراد سلامت و دست پاکی آنان در عرصه اجتماعی باشد. بنابر روایتی فرموده است: «العَدلُ رأسُ الایمان و جِماع الإحسان» (غررالحکم،ج۲،ص۳۰) عدالت، در رأس و هسته اصلی ایمان و سرچشمه همه خوبیهاست. اگر در جامعهای عدالت نباشد، ایمان هم نیست، هرچند در ظاهر کارهای دینی هم انجام شود.
همچنین در تلقی منابع دینی دو نوع توصیف آمده است، یکی جامعه ایمانی را به این ظواهر نمیداند. کثرت صلات و طنطنه به لیل(شب) نیست. به اموری تربیتی و اخلاقی مثل راستگوئی، حفظ امانت[۲] و رعایت حقوق و کاهش استبداد و سوء استفاده از دین و نابودی جهل و احترام به علم و عقل معیار سنجش است.
از طرفی در قرآن کریم و روایات رسیده از اهلبیت در اهمیت عدالت تأکید شده، تا جایی که در قرآن کریم آمده است که هیچ پیامبری فرستاده نشده، مگر اینکه مسیر و جریان دعوت وی همراه با کتاب و دلیل، برای فراهم ساختن شرایطی بوده تا مردم بتوانند اقامه عدالت کنند: «لقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمِیزانَ لِیقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ». (حدید: ۲۵)«هرآینه پیامبران را به براهین روشن و آشکار فرستادیم و با ایشان کتاب و ترازو فرو فرستادیم تا عدل و انصاف را مردم بپا دارند.» و بارها به پیامبر گفته شده است که بگو به من فرمان عدالت رسیده است: «قُلْ أَمَرَ رَبِّی بِالْقِسْطِ» (اعراف: ۲۹) به من فرمان از سوی پروردگار فرمان رسیده که به قسط رفتار کنم. یا در مقام نسبت میان شخصیت پیامبر و مردم فرمان رسیده: «وَ أُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَینَکُمُ اللَّهُ رَبُّنا وَ رَبُّکُمْ» (شوری:۱۵) حتی فرمان به عدالت از سوی خدا به پیامبر داده شده است. یا آمده: إِنَّ اللَّهَ یأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ (نحل:۹۰).
از سوی دیگر، عدالت یکى از راههای تحقق معنویت، امنیت و ایجاد آرامش روحی و اجتماعی است و این آرامش بدون اجرای عدالت، در همه ابعاد سیاسی، اقتصادی، قضائی و فرهنگی تحقق نمیپذیرد. زیرا در جامعهای که عدالت نباشد، شکاف طبقاتی و تبعیض و تحقیر و ضد کرامت انسان است و تبعیض جرمساز و فسادآور و فحشا آور است. ازاینرو در برخى از روایات از پیامبر گرامی از عدالت تعبیر «اَلْعَدْلُ جُنَّهٌ وَاقِیهٌ وَ جُنَّهٌ بَاقِیهٌ. که به چگونه عدالت سپر نگهدارنده: «جُنَهٌ واقیه» جامعه و بهشت جاویدان و آرزوی همواره ابدی«جَنَهٌ باقیه» برای مردم شده است. (غوالی اللئالی العزیزیه فی الأحادیث الدینیه، ج۱, ص۲۹۳؛ مجلسى، بحارالانوار، ج ۷۴، ص ۲۶۵٫)
این اصل در سخنان امام علی(ع) در روایتی با تعبیر زیبائی بیان شده، میگوید: «الرّعیهُ سَوادٌ یستَعبِدُهُم العدل».(آمدی، غرر الحکم، ص۱۰۳) «مردم، تودههایىاند که اجراى عدالت آنان را به فرمانبردارى وامىدارد». یا در روایتی «العدلُ اساسٌ بِه قِوامُ العالَم» (همان، ج۷۸، ص۸۳) عدل شالودهای است که جهان هستی بر آن استوار است. یا در روایتی از ایشان نقل شده: « اَلْعَدْلُ حَیاهُ اَلْأَحْکَامِ»(مستدرک الوسائل، ج۱۱، ص۳۱۸) یعنی عدالت حیات نماز روزه و زکات است. یعنی بدون عدالت حیات شریعت و دینداری مردم بیمعنا است. وَ قَالَ عَلَیهِ السَّلاَمُ: «اَلْعَدْلُ حَیاهٌ اَلْجَوْرُ مَمْحَاهٌ» (همان)با وجود عدالت زندگی جور نابود خواهد شد. یا نظامی را مشروع و مقبول و مورد اطاعت میداند که در آن نظام عدالت باشد: « مَنْ عَدَلَ نَفَذَ حُکْمُهُ »(غرر الحکم و درر الکلم, ج ۱, ص۵۸۳)آن کس که عدالت دارد، حکم و سخنش نافذ خواهد بود. همچنین از امام علی «ع» نقل شده که فرموده: «العدلُ رأسُ الإیمان و جِماع الإحسان و أعلى مَراتبِ الإیمان».(آمدی، ص۳۹) عدالت سَر ایمان است(بدون سر بقیه اعضا حیاتی ندارند) و همه احسان و بلندترین مرتبه باور؛ زیرا جامعه را جز اجراى عدالت چیزى دیگر اصلاح نمىکند و سامان نمىدهد»؛ و از آن جهت که عدالت اگر در میان مردمان اجرا شود، بىنیاز خواهند شد.
بدین جهت است که هر نظام سیاسی مشروع به جای مشغول کردن خود به امور فرعی شریعت در مرتبه نخست باید به برنامه هائی برای رسیدن به عدالت تلاش کند. این عدالت است که جامعه را به تعادل میبرد. این عدالت است که آنان را راغب به دین و معنویت میکند. به همین دلیل در روایتی دیگر از امام در مقایسه میان عدل و جود، عدل ترجیح داده شده است: «وَ سُئِلَ علی ع [أَیمَا] أَیهُمَا أَفْضَلُ الْعَدْلُ أَوِ الْجُودُ فَقَالَ ع الْعَدْلُ یضَعُ الْأُمُورَ مَوَاضِعَهَا وَ الْجُودُ یخْرِجُهَا مِنْ جِهَتِهَا وَ الْعَدْلُ سَائِسٌ عَامٌّ وَ الْجُودُ عَارِضٌ خَاصٌّ، فَالْعَدْلُ أَشْرَفُهُمَا وَ أَفْضَلُهُمَا». (صبحی صالح، نهج البلاغه، ص: ۵۵۴)از آن امام «ع» پرسیدند: از عدل (دادگرى) وجود (بخشندگى) کدام بهتر است؟ فرمود: عدالت هر چیز را در جاى خود مىنهد و وجود هر چیز را به مصرف خود مىرساند. عدالت تدبیرکنندهاى است به سود همگان و جود امرى است خاص. پس عدل شریفتر و با فضیلتتر است. چه عدالت هم مایه آرامش دادن به قلوب است و هم سبب تنسیق و تنظیم و هماهنگ ساختن و در یک خط قرار دادن دلهاست. قلبها جز با عدل نظم و نسق و پیوستگى پیدا نمىکند. در روایت دیگری از آن حضرت آمده: «خیر السّیاسات العدل».(آمدی، غرر الحکم، ص ۱۷۱) نیکوترین سیاستها اجراى عدالت است.
یکی از مصادیق عدالت در حکومت اجرای عدالت در میان افراد نزدیکان و مقربان حکومت است. به همین دلیل سنجه تغییر و علامت حاکم عادل برخورد با خاطیان حکومتی و کارگزاران مقرب است. از نظر امام علی نزدیکی و دوری برای او فرقی ندارد. او نمیخواهد افراد نزدیکش اگر خلاف کردند آسوده باشند. لذا در توصیه به مالک مینویسد: «وَ لا یکُونَنَّ الْمُحْسِنُ وَ الْمُسِیءُ عِنْدَکَ بِمَنْزِلَه سَوَاء فَإِنَّ فِی ذَلِکَ تَزْهِیداً لاِهْلِ الاْحْسَانِ فِی الاْحْسَانِ وَ تَدْرِیباً لاِهْلِ الاْسَاءَهِ عَلَى الاْسَاءَهِ وَ أَلْزِمْ کُلاًّ مِنْهُمْ مَا أَلْزَمَ نَفْسَهُ (نامه ۵۳) نبایستى نیکوکار و بدکار در پیشگاه تو برابر و یکسان باشند; زیرا این نگرش، نیرومندترین عامل در بى تفاوتى نیکوکاران نسبت به نیکوکارى و تشویق بدکاران نسبت به بدکارى است; و هرکدام را مطابق کارش پاداش ده!
نباید نیکوکار و بدکار جایگاه و منزلت یکسانی در نزد زمامداران داشته باشند.
آموزش به مردم که برابری منزلت نیکوکار و بدکار آسیبهای تربیتی دارد.
باید حقّ و عدالت در باره ی نیکوکار و بدکار بدون تبعیض اجرا شود.
۵٫ شایستهسالاری و یا سفله پروری
یکی از نمودهای جامعه شخصیت محور در روابط انسانها، آموزش و رفتار به سمت شایستهسالاری و فرهیختگی و دانش است. در تعلیم و واگذاشتن کار همه مردم یکسان باشند و امتیازی برای افراد موافق و همراه نباشد. جامعهای که به دانشمندان خود ارزش قائل شد و آنان محور مدیریت و سمت و سوگیری باشند، کرامت انسان ارج و قرب گذاشته شده است. همچنین به حقوق مخالف و شخصیت آنان ارج و قرب نهد. این مسئله در رسیدگی به چالشهای جامعه نیز صادق است. در خبری آمده است که امیرمؤمنان(ع) بندهای نصرانی را خرید و آزاد کرد. با این وصف، در آزادسازی بردگان، مصالح دنیایی آنان در نظر گرفته میشد؛ بدین جهت، حضرت از آزادسازی نابینایان و افراد زمینگیر آنان نهی میکرد تا پس از آزادی دچار مشکلات اجتماعی و عدم حمایت آنان نشوند. (وسائل الشیعه، جلد۱۵، ص۶۶)این ممنوعیت را میتوان نوعی تأمین اجتماعی برای افراد ناتوان و زمینگیر در زمانی که چنین نهادهائی نبود، به شمار آورد.
اما در جامعهای که این ارزش توجه نشود و به تعبیر قرآن برای سلطه بیشتر روز به روز آنان را تضعیف و طبقات متوسط را در مهمیز قرار داد، آن گونه که فرعون عمل میکرد: « فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ»(زخرف: ۵۴) چنین وضعیتی که مردم درگیر مشکلات و فشار و سختی هستند، تسلیم هر خلاف و ظلمی خواهند شد. امام علی از این تغییر منفی در خطبه دوم نهجالبلاغه این چنین تعبیر کرده و میفرماید: ««بِأَرْضٍ عَالِمُهَا مُلْجَمٌ وَ جَاهِلُهَا مُکْرَم». (نهجالبلاغه، خ۲) آدمهای جاهل مورد احترام بودند و انسانهای جاهل آنان لگام زده.) لجام به معنی دهان بند و لگام فارسی آن است که بر دهان حیوان زده می شود)، در اینجا امام (ع) از این صورت حیوانی به جامعهای انسانی تشبیه کرده که عالمانش حق سخن گفتن ندارند. نفرموده است که در جامعه جاهلی ، «عالم» و دانا، وجود ندارد، بلکه فرموده علم و عالم وجود دارد، ولی “امکان فعلیت و استفاده از دانش او وجود ندارد. جامعهای که عالمان دهانشان را بسته بودند، اما افراد جاهل مورد احترام بودند مدیریتها در میان شایستهگان نیست. سفلهپروری اصل حاکم در نظام اداری و مدیریت و قانون و قضاوت در نظامهای استبدادی است. در دست کسانی است که مجیزگوی حاکم و به ایشان نزدیکتر است. در چنین وضعی، عالمانش یا خانه نشین است و یا در زندان و بایکوت است و یا در تدارک ترک دیار و کشوراند. در چنین جامعهای شایستگان کرامت ندارند و هرکس در جای خودش قرار ندارد و در نتیجه ارزش هر فرد شناخته نمیشود. وقتی در ادارهای متخصصان و کارشناسان در مهمیز فردی نادان و غیر متخصص و فرد مادون است، نوعی تحقیر آن عالمان است. نظر و دانش او بهائی داده نمیشود، اما در عوض به طرحها و نظراتی بها داده میشود که سر و ته ندارد، کارشناسان آن را تأیید نمیکنند، در جهت منافع گروهی خاص و یا تخریب سرمایههای ملی. در چنین جامعهای، چاره ای جز حبسنشینی عالمان وجود ندارد.
۶٫ پرهیز از شخص پرستی و تملق
یکی دیگر از این سنجههای تغییر حاکمیت ارزشهای علمی است. آن کسی که انتقاد میکند، وظیفه خود را نسبت به حکومت انجام میدهد و آن کس که سکوت میکند، یا مجیزگوی و مخرب رفتار حکومت است، با تعریفهای بی جا خدمت به حکومت نمیکند. تملّق و چاپلوسی نسبت زمامداران ازجمله آسیب هایی است که لطمات بسیاری برپیکر یک نظام ارزشی وارد ساخته وجامعه را- به جای رشد وتوسعه- به مسیر قهقرا میکشاند. این آسیب موجب میشود که خوب وبد، درست و نادرست، لایق ونالایق، شریف ودنی وحقّ وباطل همواره مشتبه شود و افراد منافق، چاپلوس ومتملق تا حدّممکن از این وضعیت، بهره برداری شخصی وگروهی کنند. در چنین جامعهای عرصه بر افراد شایسته تنگ میگردد و میدان برای افراد بیلیاقت باز شود.
در اثر چاپلوسی ممکن است مسئولین شخصیت خود را بسیار بالاتر از آنچه هست ببینند وکارهای خود را فراتر و مهمتر از آنچه هست بپندارند. امیرالمؤمنین علی (علیه السّلام) در چندین جا خطر این آسیب را یاد آور شده و همگان را به شدت از آن باز داشته است که به برخی از آنها اشاره میشود.
امام درتعریف تملقّ میفرمایند: الثَّنَاءُ بِأَکْثَرَ مِنَ الاْسْتِحْقَاقِ مَلَقٌ؛(حکمت ۳۵۳) ستودن بیش از آنچه سزاوار است، نوعی تملق و چاپلوسی محسوب میگردد. یا رسما به مردم خود اعلام میکند که بدانند او با مجیزگوئی میانهای ندارد: «وَقَدْ کَرِهْتُ أَنْ یکُونَ جَالَ فِی ظَنِّکُمْ أَنِّی أُحِبُّ الاْطْرَاءَ، وَاسْتِماعَ الثَّنَاءِ، وَ لَسْتُ ـ بِحَمْدِ اللهِ ـ کَذلِکَ». (خطبه۲۱۶) من از این ناراحتم که حتى در ذهن شما جولان کند که مدح و ستایش را دوست دارم و از شنیدن آن لذت مىبرم. من(بهحمد الله)چنین نیستم. عباراتی از امام در نهجالبلاغه نظیر من از این گروه انسانها هستم، من نمیپسندم یا چنین نباشید، همگی قالبهایی برای آموزش جامعه هستند. مردم باید بدانند، امام بر مبارزه با «تملّق» اصرار خاصی دارند. ارزشهای مورد نظر امام در این قسمت عبارتند از:
پرهیز دادن مردم از مدح حکمرانان و زمامداران جامعه.
بر حذر داشتن زمامداران از چاپلوس پروری.
نکته مهم این سخن تأکید دیگری برای به رسمیت شناختن حق انتقاد است. با اینکه از نظر ما موالیان اهلبیت، امام معصوم است، امام مردم باید بدانند، حتی برای این شخصیت هم این حق انتقاد رهبر به محاق نمیرود و براى مردم این حق محفوظ است، و این معنا بر خواسته از حقّ مردم نسبت به حاکم مسلمین است، که یکى از حقوق متقابل مسلمانان نصیحت ائمه مسلمین و نقد و انتقاد از اعمال و کردار آنها در امر حکومت است. به همین دلیل امیرمؤمنان (ع) که حکومتداری را در میان ائمه تجربه کرد و نگران فخر و خودستایى حاکمان و رواج چاپلوسى و تملق اطرافیان و گارد گرفتن رهبر مسلمین از حق مردم به بهانه توهین و یا تشویش اذهان عمومی توسط اطرافیان است، به مبارزه با این انحراف سخن میگوید. لذا افراد را دعوت به انتقاد و نهادینه کردن آن میکند: «فَلا تُکَلِّمُونِی بِما تُکَلَّمُ بِهِ الْجَبابِرَهُ، وَ لا تَتَحَفَّظُوا مِنِّی بِما یتَحَفَّظُ بِهِ عِنْدَ اَهْلِ الْبادِرَهِ، وَ لا تُخالِطُونِی بِالْمُصانَعَهِ، وَ لا تَظُنُّوا بِی اسْتِثْقالاً فِی حَقِّ قِیلَ لِی، وَ لا الْتِماسَ إِعْظامٍ لِنَفْسِی ، فَإِنَّهُ مَنِ اسْتَثْقَلَ الْحَقَّ اَنْ یقالَ لَهُ، اءَوِ الْعَدْلَ اَنْ یعْرَضَ عَلَیهِ کانَ الْعَمَلُ بِهِما اءَثْقَلَ عَلَیهِ، فَلا تَکُفُّوا عَنْ مَقالَهٍ بِحَقِّ اَوْ مَشُورَهٍ بِعَدْلٍ (خطبه ۲۱۶)آنسان که با جباران سخن مىگویند، با من سخن مگویید و از من پنهان مدارید آنچه را از مردم خشمگین به هنگام خشمشان پنهان مى دارند. نیز به چاپلوسى و تملّق با من آمیزش مکنید. و مپندارید که گفتن حقّ بر من گران مىآید. و نخواهم که مرا بزرگ انگارید، زیرا هر که شنیدن حقّ بر او گران آید، یا نتواند اندرز کسى را در باب عدالت بشنود، عمل کردن به حقّ و عدالت بر او دشوارتر است . پس با من از گفتن حقّ یا رأی زدن به عدل باز نایستید. در برابر به کارگزاران خود دستور میدهد که با راستگویان و راستکرداران نشست و برخواست داشته باشند. میگوید: تلاش کن با کسانی باشی که اهل تملق و چاپلوسی نباشند: «وَ الْصَقْ بِأَهْلِ الْوَرَعِ وَ الصِّدْقِ ثُمَّ رُضْهُمْ عَلَى أَلاّ یطْرُوکَ وَ لا یبْجَحُوکَ بِبَاطِل لَمْ تَفْعَلْهُ فَإِنَّ کَثْرَهَ الاْطْرَاءِ تُحْدِثُ الزَّهْوَ وَ تُدْنِی مِنَ الْعِزَّهِ…(نامه ۵۳) خود را به اهل وَرَع و صدق و راستى بچسبان و آنان را طورى تربیت کن که ستایش بىحدّ از تو نکنند و تو را نسبت به اعمال نادرستى که انجام ندادهاى تمجید ننمایند، زیرا ستایش بیش از حدّ، خودپسندى مىآورد و (انسان را) به غرور نزدیک مىسازد
۷٫ توجه به ارزشهای بنیادین به جای تغیییرات سطحی:
یکی از سنجههای مهم تغییر تکیه بر جایگزینی ارزشهای بنیادین و اصلی به جای مسائل فرعی که در کلام امام از آن تعبیر به تضییع اصول و تمسک به فروع شده است. در این اصل جامعه و حکومت نمیخواهد مردم را به امور سطحی و شعائری به جای تغییرات اساسی سرگرم کند. در باره پیامبر(ص) که آوازهی رسالت او برای افراد بیرون در جذب به دینداری بوده اینگونه توصیف میشده که وقتی به شهر میآمدند، میگفتند این کسی که تازه آمده حرف حسابش چیست؟ میگفتند: کسی است که آمده با مفاسد اقتصادی مبارزه کند. با رباخواری مبارزه کند. با رشوه خواری مبارزه میکند. با کم فروشی مبارزه میکند. «وَیلٌ لِلْمُطَفِّفِین» (مطففین/۱) «وَیلٌ لِلْمُشْرِکِینَ» (فصلت/۶) «وَیلٌ یوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِین» (مرسلات/۱۵) «وَیلٌ لِکُلِّ أَفَّاکٍ أَثِیمٍ» (جاثیه/۷) ردیف مشرکین و مکذبین، «وَیلٌ لِلْمُطَفِّفِین» است. این آیات همه در سوره های مکی الاوائل است که نخستین سخن او مبارزه با کم فروشی و رشوه خواری و رباخواری مبارزه بوده است. وقتی هم که به مدینه میآید، باز ادامه دارد: «وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَینَکُمْ بِالْباطِل» (بقره/۱۸۸) تجارت حرام نداشته باشید. معاملات حرام نداشته باشید و در معاملهها سر هم کلاه نگذارید. امیرمؤمنان در خطبههای فراوان در باره مبارزه با فساد، بیعدالتی سخن میگوید. در همان روزهای نخست خود خطبه میخواند و میفرماید: «وَ الَّذِی بَعَثَهُ بِالْحَقِّ لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَهً وَ لَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَهً وَ لَتُسَاطُنَّ سَوْطَ الْقِدْرِ حَتَّى یَعُودَ أَسْفَلُکُمْ أَعْلَاکُمْ وَ أَعْلَاکُمْ أَسْفَلَکُمْ وَ لَیَسْبِقَنَّ سَابِقُونَ کَانُوا قَصَّرُوا وَ لَیُقَصِّرَنَّ سَبَّاقُونَ کَانُوا سَبَقُوا وَ اللَّهِ مَا کَتَمْتُ وَشْمَهً وَ لَا کَذَبْتُ کِذْبَهً». (خطبه ۹۲)سوگند به خدایى که پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) را به حق مبعوث کرد، سخت آزمایش مى شوید، چون دانهاى که در غربال ریزند، یا غذایى که در دیگ گذارند به هم خواهید ریخت، زیر و رو خواهید شد، تا آن که پایین به بالا، و بالا به پایین رود، آنان که سابقه اى در اسلام داشتند، و تاکنون منزوى بودند، بر سر کار مى آیند، و آنها که به ناحق، پیشى گرفتند، عقب زده خواهند شد.
در ارزش و اهمیت حاکم عادل سخن میگوید و به برترى او در میان خلق خدا اشاره میکند: «فاعلمْ انَّ افضلَ عبادَاللهِ امامٌ عادلٌ هُدى و هَدى، فأقامَ سنّهً معلومهً و اماتَ بدعهً مجهولهً… و انَّ شرَّ النّاسِ عنداللّهِ امامٌ جائرٌ ضلَّ به، فاماتَ سنّهً مأخوذهً و احیى بدعهً متروکهً». (خطبه ۱۶۴) بدان که فاضلترین بندگان خدا امامى است دادگر، هدایتشده و راهبر که سنّتى را که شناخته است، به پا دارد و بدعتى را که ناشناخته است، بمیراند… و بدترین مردم نزد خدا امامى است ستمگر، خود گمراه و موجب گمراهى کسى دیگر که سنّت پذیرفته شده را بمیراند و بدعت واگذارده را زنده گرداند. لذا در جائی دیگر میگوید: « لَولا حُضُورُ الحاضِرِ، و قِیامُ الحُجَّهِ بِوُجودِ الناصِرِ، و ما أخَذَ اللّهُ عَلَى العُلَماءِ أن لا یقارُّوا على کِظَّهِ ظالِمٍ، و لا سَغَبِ مَظلومٍ ، لأَلقَیتُ حَبلَها على غاربِهِا » (خطبه:۳) اگر نبود حضور آن جمعیت و تمام شدن حجّت با وجود یار و یاور و اگر نبود که خداوند از دانایان پیمان گرفته است که بر سیرى ستمگر و گرسنگى ستمدیده رضایت ندهند ، هر آینه مهار شتر خلافت را بر شانه اش مى انداختم.
مثلا این که امام در توصیف شرایط پس از پیامبر و مشکلات آن جامعه سخن میگوید و سخن انحراف و تغییر منفی میکند: «وَ لُبِسَ الْإِسْلَامُ لُبْسَ الْفَرْوِ مَقْلُوباً». پوستین اسلام به گونهاى وارونه پوشیده شود. در آن صورت کارکرد دین وارونه است، بجای گرمابخشی و نیرو دهی و حفاظت از گناه یاد میدهد که چگونه کلک بزند و مال مردم را بخورد و بر گرده مردم سوار شود. دین وقتی دین است که به آرامش و عزت و کرامت جامعه بیانجامد. وقتی موفق است که از گناه و از انحراف و ذلت جامعه بدورباشد، به کنترل اجتماعی و ایجاد همبستگی و پیشگیری از آسیب بیانجامد. کارکرد دین اگر درست نباشد به تعبیر باز همان امام حاکمیت جور، فساد، ظاهرسازی خواهد بود: در این هنگام [هنگام سلطه ضلالت] است که باطل در جاى خود استقرار یابد و جهل بر اسبش سوار گردد و طغیانها و فتنهها همه جا را فراگیرند و داعیان حق اندک شوند و روزگار، همانند درندهاى دیوانه حمله کند و باطل، همانند اشترى پس از خاموشى نعره برآورد و مردم براى بزهکارى همدست گردند و در کار دین از یکدیگر دورى جویند و در دروغ با هم دوستى ورزند و با راستی دشمنى کنند. چون چنین روزگارى فراز آید، فرزند، خشم پدر را برانگیزد و از باران، سوزش و گرمى زاید و فرومایگان سر بردارند و بزرگواران سر در لاک خود فرو برند. مردم این روزگار، چون گرگاناند و رهبرانشان چون درندگان و ناتوانان طعمه آنان و بینوایان، مردگان. راستگویى سر فرو کرده و دروغ شایع شده. دوستیها به زبان باشد و دشمنیها به دل. جمعى به گناهکاران نسبت جویند و پاکدامنى سبب شگفتى گردد.[۳]
در این خطبه امام از چند مسئله مهم به عنوان زمینه تغییر و آثار آن سخن میگوید: یکی گسترش فساد، افراد نابکار، بیتفاوتی جامعه و سکوت مردم، حاکمیت درندگانی فرومایه: «وَ تَفِیضُ اللِّئَامُ فَیضاً وَ تَغِیضُ الْکِرَامُ غَیضاً» و فرومایگان سر بردارند و بزرگواران سر در لاک خود فرو برند. چنین شرایطی است که جامعه را به انحطاط کشانده است.
۸٫ استفاده از وسیلهای درست و مشروع
وقتی جامعهای سوگیری اصلاح و تغییر او درست است که شیوه اداره جامعه بر مبنای ارزشهای واقعی و عینی باشد. از هر راه و وسیلهای برای تحقق عدالت و امنیت استفاده نکند. البته در حکومتهای جور گاه برای مقاصد خود دروغ میگویند، از روش ترس و تهدید استفاده میبرند تا بتوانند حکومت کنند. مردم را از تصمیمات مهم بیخبر میگذارند. پنهانکاری با صداقت حکومت سازگاری ندارد. به جز در امور امنیتی مردم مهم امینترین هستند. نباید از دروغ و تهمت و فریب برای مقاصد اداره کشور استفاده شود. هدف وسیله را توجیه نمیکند. امام علی در خطبهای این چنین میفرماید: «أَتَأْمُرُونِّی أَنْ أَطْلُبَ النَّصْرَ بِالْجَوْرِ فِیمَنْ وُلِّیتُ عَلَیهِ وَاللهِ لاَ أَطُورُ بِهِ مَا سَمَرَ سَمیرٌ وَمَا أَمَّجْمٌ فِی السَّمَاءِ نَجْماً! لَوْ کَانَ الْمَالُ لی لَسَوَّیتُ بَینَهُمْ، فَکَیفَ وَإِنَّمَا الْمَالُ مَالُ اللهِ لَهُمْ».( خطبه۱۲۶) آیا به من دستور مىدهید که براى پیروزى خود، از جور و ستم، در حقّ کسانیکه بر آنها حکومت میکنم استمداد جویم؟! به خدا سوگند تا عمر من باقى، و شب و روز بر قرار، و ستارگان آسمان در پىهم طلوع وغروب مىکنند، هرگز اگر این مال از آن خودم بود، باز جز رعایت عدالت و تساوی میان انسانها کاری نمیکردم چه رس که مال مردم است و من هرگز به چنین کارى دست نمىزنم.
۹٫ اهمیت مردم در حکومت
اصل حکومت مردم. مشروعیت اداره کشور رضایت آنان پایه اداره و شروعیت و موفقیت حکومت و زمینه تغییرات مثبت و در صورت کنارگذاشتن آنان انحطاط و عقبگرد است. در این زمینه دو نکته مطرح است:
یکم: داشتن دولت کارامد و قوی: اولین شرط سلامت جامعه حضور مردم و مسئولیت شناسی آنان و روابط متقابل منسجم و مسئولیت شناسانه میان مردم و دولت است. حکومتی که فقط به فکر گرفتن مالیات و سرکوب مخالفان باشد در سراشیب سقوط است. لذا نظم و امنیت و حکومت منسجم در ایجاد تغییرات بسیار مهم است. در حدیث از امام علی علیه السلام نقل شده است که فرمودهاند: «الإسلام وَالسُّلْطَانُ العَاِدُل أَخَوَانِ، لا یَصْلُحُ وَاحِدٌ مِنْهُمَا إِلّا بِصَاحِبِهِ، الإسلام أُسٌّ، والسُلْطَانُ العَاِدُل حَارِسٌ، وَمَا لا أسَ له فمُنهدمٌ و ما لا حارسَ له فَضائعٌ »[۴]. یعنی دین و زمامدار عادل برادرانی هستند که صلاح هر یک به دیگری وابسته است. اسلام «پایه» است و زمامدار عادل «نگهبان»، هر آنچه بی پایه باشد ویران خواهد شد و هر آنچه بی نگهبان باشد ضایع می گردد.
یعنی دین و حکومت توأماند و هر کدام به دیگری نیازمند است. دین «پایه و اساس» است و حکومت «نگهبان»، هر آنچیزی که «پایه و اساس» نداشته باشد ویران میشود و هر آنچه «نگهبان» نداشته باشد ضایع میگردد.
دوم: رضایت افکار عمومی: یعنی به رسمیت شناختن حقوق آنان و مردمی بودن اداره جامعه است. زیرا در قدم نخست پلههای صعود حکومت با انتخاب و رضایت حاصل میگردد. چون در نظر امام انتخاب مردم اعتبار داده شده؛ رأی مردم در انتخاب حاکم و در کاری که حاکم انجام میدهد، مورد پذیرش قرار گرفته . لذا شما میبینید که آن حضرت با اینکه خود را از لحاظ واقع منسوب پیامبر و صاحب حق واقعی برای زمامداری میداند، آنوقتی که کار به رأی مردم و انتخاب مردم میکشد، روی نظر مردم و رأی مردم تکیه میکند. میفرماید: «دَعُونِی وَ الْتَمِسُوا غَیرِی»(خطبه: ۹۲) یعنی خاسته مردم را معتبر میشمارد و بیعت و یا به تعبیر امروز انتخابات واقعی و نه مهندسی را در نظام اسلامی یک شرط برای حقانیت زمامداریِ زمامدار میداند. در نظام علوی، مردم در راستای داشتن حق اراده و انتخاب والی (اصل عدم ولایت کسی بر کسی) است، که با ارادهی خویش و با استفاده از حق “تعیین سرنوشت” خواست خدا را بر خواست خود مقدم میدارند؛ در این نظام، میان ارادهی خدا و ارادهی مردم تعارضی وجود ندارد. مردم هم در حدوث و هم در بقای حکومت دارای نقش مؤثرند. از طرفی مردم ولی نعمتان حکومت و حقوق متقابلی میان آنان وجود دارد. لذا امیرمؤمنان میفرماید: «وَ إِنَّ لَکُمْ عِنْدِی أَلَّا أَحْتَجِزَ دُونَکُمْ سِرّاً إِلَّا فِی حَرْبٍ وَ لَا أَطْوِی دُونَکُمْ أَمْراً إِلَّا فِی حُکْمٍ وَ لَا أُؤَخِّرَ لَکُمْ حَقّاً عَنْ مَحَلِّهِ، وَ لَا أَقِفَ بِهِ دُونَ مَقْطَعِهِ وَ أَنْ تَکُونُوا عِنْدِی فِی الْحَقِّ سَوَاءً ». (نامهها: ۵۱) آگاه باشید حق شما بر من آن است که جز اسرار جنگى (و امنیتی)، هیچ رازى را از شما پنهان ندارم، و کارى را جز حکم شرع، بدون مشورت با شما انجام ندهم، و در پرداخت حق شما کوتاهى نکرده و در وقت تعیین شده آن بپردازم، و با همه شما به گونه اى مساوى رفتار کنم.
سوم: شایستهسالاری: یکی دیگر از اصول تغییر مثبت انتخاب کارگزاران شایسته و افراد دانشمند و صاحب صلاحیت و کارامد و آگاه به کاری باشد که به آن گمارده میشوند. یعنی صاحب تخصص باشد. حضرت در سخنی فرمود : « أَیُّهَا النَّاسُ، إِنَّ أَحَقَّ النَّاسِ بِهذَا الاَمْرِ أَقْوَاهُمْ عَلَیْهِ، وَ أَعْلَمُهُمْ بِاَمْرِ اللهِ فِیهِ)….; ای مردم همانا سزاوارترین مردم به امر خلافت و رهبری امت تواناترین بر اداره آن وداناترین به فرمان خداوند در فهم مسایل می باشد.» در سخنی دیگر فرمود: «مَن أحسَنَ الکِفایَهَ استَحَقَّ الوِلایَهَ; (غرر الحکم, ج۱, ص۶۳۱) آن کس که درست از عهده اداره امور برآید، شایستگی رهبری بر امت را دارد.» این سخن را امام علی در نامه خود به مالک به صراحت بیان میکند: «ثُمَّ انْظُرْ فِی أُمُورِ عُمَّالِکَ فَاسْتَعْمِلْهُمُ اخْتِبَاراً، وَلاَ تُوَلِّهِمْ مُحَابَاهً وَأَثَرَهً، فَإِنَّهُمَا جِمَاعٌ مِنْ شُعَبِ الْجَوْرِ وَالْخِیَانَهِ. وَتَوَخَّ مِنْهُمْ أَهْلَ التَّجْرِبَهِ وَالْحَیَاءِ، مِنْ أَهْلِ الْبُیُوتَاتِ الصَّالِحَهِ، وَالْقَدَمِ فِی الاْسْلاَمِ الْمُتَقَدِّمَهِ، فَإِنَّهُمْ أَکْرَمُ أَخْلاَقاً وَأَصَحُّ أَعْرَاضاً، وَأَقَلُّ فِی الْمَطَامِعِ إِشْرَاقاً، وَأَبْلَغُ فِی عَوَاقِبِ الاْمُورِ نَظَراً.; (نهجالبلاغه: نامه ۵۳) سپس در امور کارگزاران ات بنگر آنها را آزموده به کارگیر و محور گزینشت میل و گرایش شخصی تو نباشد؛ زیرا که این دو کانونی از شعبههای جور و خیانت است و از میان آن ها افرادی که با تجربهتر و پاکتر و پیشگام تر در اسلامند برگزین، زیرا اخلاق آنها بهتر وخانواده آنها پاکتر و هم چنین کمطمعتر و در سنجش عواقب اموربیناترند.»
چهارم: حق اتتقاد و آزادی بیان: لذا مردم با واسطه یا بدون واسطه از میان واجدین شرایط فردى را که اصلح تشخیص میدهند، (اگر چه اشتباه باشد) انتخاب میکنند. به این جهت مشروعیت سیاسى قدرت از ناحیه مردم آمده و دین به کسى مصونیت از خطا (بهجز امام معصوم) نداده است. خط قرمزى براى حکومت و حاکمان دینى تعیین نشده تا مردم نتوانند قدرت او را مهار و یا به انتقاد او بپردازند، اگر دچار اشتباه فاحش شد، سلب صلاحیت و عزل کنند، در حالى که یکى از آفتهای حکومتهاى دینى قداست تراشى براى حکومت و حاکمان است. با آنکه در تعالیم علوى میان مردم و حاکم حقوق طرفینى است،که اشاره به خطبهها و نامههایی است که امیرمؤمنان در نهجالبلاغه در باب حقوق مردم و حاکم بیان میکند. (نک: نهجالبلاغه، خطبه ۲۴ و نامه) یکى از وظایف مردم نصیحت ائمه مسلمین است(کلینى، محمد بن یعقوب، اصول کافى، چاپ اسلامیه، ج ۱، ص ۴۰۳، باب «ما امر النبى النصیحه لائمه المسلمین)، آن کسى که بهطور طبیعى مورد سئوال قرار میگیرد و اعمال او باید زیر نظر باشد و تأثیر در سرنوشت جامعه اسلامى دارد، امام مسلمین است، بخشى از فلسفه امربهمعروف و نهى از منکر نظارت بر اعمال کارگزاران کشور توسط مردم یا نهادهاى مردمى است.
۱۰٫ نیک رفتاری و گذشت
قرآن در باره پیامبر فرموده: «فَبِما رَحمَهٍ مِنَ اللَّهِ لِنتَ لَهُم وَلَو کُنتَ فَظًّا غَلیظَ القَلبِ» و نرمی زبان را رحمت الهی دانسته است. در روایات از مراتب کرامت کنترل زبان و چرخش آن به نرمی در برابر تندی و تیزی و خشونت کلام و رفتار است. این بخشی از بزرگواری انسان است. این معنا در کلمات آن حضرت در موقعیتهای مختلف بیان شده است. مثلا در روایتی از امام على(ع) آمده است: «مِن الکَرمِ لِینُ الشِیم»،[i] شیم جمع «شیمه» به معناى شىء بارز و نمودار است و نرمى و دورى از درشتى کردن در رفتار، به روشنى بر کرامت و بزرگوارى دارنده آن به ویژه حاکم و رهبر دلالت دارد. حکومتی که لغت دشمن دشمن از زبانش نمیافتد، خشم و کینه و بداخلاقی بر تمام سریان وجودش احاطه کرده است، نمیتواند جامعه را به سمت اصلاح و تغییرات اساسی و احترام هدایت کند. اصل اولیه مدیر و کارگزار نظام ارزشی، تواضع در برابر مردم است. در سخنی امام على علیهالسلام میفرماید: «أشْرَفُ الخَلائقِ التّواضُعُ و الحِلْمُ و لِینُ الجانِبِ» شریفترین خویها فروتنى و بردبارى و نرمخویى است. (غرر الحکم: ۳۲۲۳). و در برابر استبداد و نادیدن نظر فرهیختگان جامعه است: «مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَأْیهِ هَلَکَ، وَ مَنْ شَاوَرَ الرِّجَالَ شَارَکَهَا فِی عُقُولِهَا.» (حکمت: ۱۶۱) و هر که خودکامگى پیشه کند، به هلاکت رسد و هر که با مردم مشورت نماید، در خردشان شریک شده است.
جامعه و نظامی که خوش خلقی و دیگر باوری دارد، به تغییر در شرایط اقتصادی و دوستی میانجامد: امام على میفرماید: «حُسنُ الأخْلاقِ یدِرُّ الأرْزاقَ و یؤْنِسُ الرِّفاقَ». اخلاق نیکو روزیها را زیاد مىکند و میان دوستان اُنس و اُلفت پدید مىآورد. (غررالحکم: ۴۸۵۶). چنانکه امام در سخنی دیگر میگوید: «أکْرَمُ الأخْلاقِ السَّخاءُ و أعَمُّها نَفْعا العَدلُ». گرامیترین خویها بخشندگى است و آن خوى که سودش فراگیرتر است، دادگرى است(غرر الحکم: ۳۲۱۹). باز میفرماید: «أحسَنُ الأخْلاقِ ما حَملَکَ على المَکارِمِ». خوبترین خویها آن است که تو را به تحصیل مکارم اخلاق وا دارد. (غررالحکم: ۳۲۹۹). چنانکه یکی از سنجههای حکومت کریمان، بدی را با نیکی پاسخ دادن برای افراد خاطی(و نه جانی) است. هنگامی که قدرت مییابند، دست به عفو میزنند. و انتقام و عقدهگشائی نمیکنند: «المبادره إلی العفو من أخلاقِ الکِرام، المبادره إلی الانتقام من أخلاق اللّئام»؛ (همان، ص ۴، ح ۱۵۶۶ و ۱۵۶۷) اقدام به بخشش از اخلاق کریمان است و اقدام به انتقام از صفات لئیمان است. چنانکه میفرماید: «لا تَحقَرّنَ أحداً مِن المسلمین فإنّ الصغیر عندالله کبیر؛(متقی هندی، کنزالعمال، ج۱۶، ص۱۶) هرگز احدی از مسلمانان را تحقیر نکنید. پس همانا کوچک آنان، نزد خدا بزرگ است.
۱۱٫ اهمیت مبارزه با فقر در تحولات اجتماعی
از نظر امام تأمین نیازهای مادّی و جسمانی در زندگی بسیار مهم و تأثیرگذار در تغییرات فردی و اجتماعی است و برآورده نشدن نیازهای مادّی از نظر آن حضرت، آثار زیانباری به حیات مادی و معنوی جامعه میزند: «اِنَّ اللهَ سُبحانَهُ فَرَضَ فی اَموالِ الأَغنیاءِ أَقواتَ الفُقراءِ فما جاعَ فقیرٌ اِلاّبِما مَنعَ غنیٌّ». خداوند سبحان، آذوقه فقرا را در اموال اغنیا قرار داده است، هیچ فقیری گرسنه نمانده مگر به سبب آنچه که ثروتمندی از او دریغ داشته است. (نهجالبلاغه، کلمه ٣٢٠). لذا خود برای زشتی آن سخنها گفته است. به عنوان نمونه حضرت در سفارشی که به فرزند خود محمد بن حنفیه میکند، میگوید: «یابُنَی، إِنِّی أَخَافُ عَلَیکَ الْفَقْرَ، فَاسْتَعِذْبِاللهِ مِنْه، فَإِنَّ الْفَقْرَ مَنْقَصَهٌ للدَّینِ، مَدْهَشَهٌ لِلْعَقْلِ، دَاعِیهٌ لِلْمَقْت. (حکمت ۳۱۹٫) فرزندم! از فقر برتو میترسم از آن بخدا پناه ببر! چراکه فقر دین انسان را ناقص و عقل و اندیشه او را مشوش و مردم را نسبت به او، واو را نسبتبه مردم بدبین مىسازد. جامعه درمانده و فقیر جامعه دو قطبی و جنگ فقیر و غنی است و لذا در روایتی دیگر فرمودند:«الْفَقْرُ الْمَوْتُ الاْکْبَرُ». (حکمت۱۶۳٫) فقرمرگ بزرگ است. در این بیان امام اثر گذاری نیازها در التزام به دین و عقلانّیت انسان نیازمند و اخلاق اجتماعی او مورد تأیید قرار گرفته و این نکات در رفتار جامعه عیان میشود.
فقر سبب نقص دینداری میشود.
ریشه فقر در جامعه رفتار ثروتمندان با آنان است.
فقر باعث تشویش اندیشههاست.
فقر باعث بدبینی انسانها به یکدیگر میشود.
فقر موجب دوقطبی شدن جامعه و رواج خشونت میشود.
به همین دلیل است که آن حضرت در باره تأمین نیازهای مردم دستورات و تأکیدات خاصی دارند: «مَا أَصْبَحَ بِالْکُوفَهِ أَحَدٌ إِلَّا نَاعِماً إِنَّ أَدْنَاهُمْ مَنْزِلَهً لَیَأْکُلُ الْبُرَّ وَ یَجْلِسُ فِی الظِّلِّ وَ یَشْرَبُ مِنْ مَاءِ الْفُرَات»؛ (بحارالانوار، ج۴۰، ص۳۲۷٫) هم اکنون در کوفه همه زندگی مناسب دارند: صاحبان پایینترین شغل هم نان گندم میخورند، خانه و سرپناه دارند، و از آب گوارا (فرات) می نوشند. و خودش به مالک دستور میدهد: «وَاصْبِرُوا لِحَوَائِجِهِمْ،… وَلاَ تَحْشِمُوا أَحَداً عَنْ حَاجَتِهِ، وَلاَتَحْبِسُوهُ عَنْ طَلِبَتِه.ِ(نامه۵۱) و در برابر انجام نیازمندیهایشان که طبعا مشکلاتى بهمراه دارد، صبر و استقامت بخرج دهید… بر هیچکس بخاطر نیازمندیش بخاطر موقعّیت خود خشم نگیرید… هیچکس را از خواستههاى مشروعش بازمدارید.
نتیجه گیری
گفته شد، امام علی (ع) که یکی از ویژگیهای شخصیت امام تحلیل شرایط و تحولات جامعه بوده و در مسیر با هوشمندی گام به گام نتایج و آثار آن را پیگیری نموده و برای هرکدام تفسیری ارائه میدهد و از عوامل تغییر ارزشها سخن میگوید که هیچگاه این سخنان تازگی خودش را در موقعیت دیگر از دست نمیدهد و برای هر زمانی درسآموز است. شخصیت امام علی به گونهای است که به خوبی از اوان بعثت تا دورانی که حکومت را به دست گرفته، این تغییرات را رصد کرده و برای آنان تفسیر و تحلیل معین دارد. تا جائی که میتوان از هر بیان نکتهای قانونی و سنتی اجتماعی را کشف کرد و علل انحطاط و یا ترقی را بازشناساند.این سخنان پس از تعریفی از تغییرات در دو بخش مهم زمینههای تغییرات مثبت و منفی و سنجههای تغییرات بیان شده و نشان داده شده که در هرکدام چه زمینهها و چه سنجهها اختصاصی به زمان آن حضرت ندارد و برای شناخت و فهم هر تحولی میتواند مفید و کارساز باشد. جامعهای در مسیر تکامل و اصلاح قرار میگیرد که به اصل کرامت انسان بها بدهد، اجرای عدالت در همه ابعاد جدی بگیرد، شایستهسالاری و پرهیز از سفلهپروری اصل باشد. از هر وسیلهای هرچند هدف مقدس باشد، استفاده نکند. مردم اصل باشند و رفتار درستی با آنان داشته باشند.
منابع و مآخذ
آمدى، عبدالواحد (۱۳۶۶)، غررالحکم و دررالکلم، شرح سید جمالالدین خوانساری، تهران، انتشارات دانشگاه تهران.
ایازی، سید محمدعلی، اصل کرامت بمثابه قاعده فقهی، تهران، انتشارات سرائی، ۱۴۰۰٫
حر عاملى، وسائلالشیعه، قم، چاپ اول، موسسه آلالبیت.
حرانی، ابن ابی شعبه، تحف العقول، بیروت، اعلمى، ۱۳۸۹ق.
درایتی، مصطفی، تصنیف غررالحکم، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، چ۱، ۱۳۷۳ش.
سیدرضی، نهج البلاغه، صبحی صالح، ۱۳۶۷، دارالهجره قم.
طباطبایى، محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ۲۰جلد، مؤسسه الأعلمی للمطبوعات، بیروت، چاپ: ۲، ۱۳۹۰ هـ.ق.
فضلالله، محمدحسین، من وحى القرآن، ج۱۴، ص۱۸۰، ۲۵جلد، دار الملاک، بیروت، چاپ: ۱، ۱۴۱۹ هـ.ق.
کلینى، محمد بن یعقوب. کلینى، الکافى، تحقیق: على اکبر غفارى، تهران: اسلامیه، افست، چاپ چهارم، ۱۴۰۱ ق.
مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، بیروت، دارالوفا، ۱۴۰۲ق.
مطهری، مرتضی، مجموعه آثار استاد شهید مطهرى، قم، انتشارات صدرا، ج۲۲ و ۲۸، ۱۳۷۷ش.
[۱] . این نوشته برای ارائه همایشی به مناسبت نهجالبلاغه و تحولات اجتماعی در سال ۱۴۰۱ در شهر تهران و در دائره المعارف بزرگ اسلامی نوشته شد، اما پس از ارائه به آن به مناسب سخنرانی در موسسه فهیم در رمضان ۱۴۴۵، نکاتی افزوده و اصلاحاتی انجام گرفت.
[۲]. اشاره به حدیثی از پیامبر و امام صادق علیهم السلام که میگوید: «لا تَنْظروا إلى کَثرهِ صَلاتِهِم و صَومِهِم و کَثرهِ الحَجِّ و المعروفِ، وَ طَنطَنَتِهِم باللّیلِ و لکنِ انْظُروا إلى صِدقِ الحدیثِ و أداءِ الأمانهِ ». ر. ک: مجلسی، بحارالانوار، ج ۷۸، ص ۱۱۴، ح ۵٫
[۳] . «فَعِنْدَ ذَلِکَ أَخَذَ الْبَاطِلُ مَآخِذَهُ وَ رَکِبَ الْجَهْلُ مَرَاکِبَهُ، وَ عَظُمَتِ الطَّاغِیَهُ وَ قَلَّتِ الدَّاعِیَهُ، وَ صَالَ الدَّهْرُ صِیَالَ السَّبُعِ الْعَقُورِ وَ هَدَرَ فَنِیقُ الْبَاطِلِ بَعْدَ کُظُومٍ، وَ تَوَاخَى النَّاسُ عَلَى الْفُجُورِ وَ تَهَاجَرُوا عَلَى الدِّینِ وَ تَحَابُّوا عَلَى الْکَذِبِ وَ تَبَاغَضُوا عَلَى الصِّدْقِ. فَإِذَا کَانَ ذَلِکَ، کَانَ الْوَلَدُ غَیْظاً وَ الْمَطَرُ قَیْظاً وَ تَفِیضُ اللِّئَامُ فَیْضاً وَ تَغِیضُ الْکِرَامُ غَیْضاً، وَ کَانَ أَهْلُ ذَلِکَ الزَّمَانِ ذِئَاباً وَ سَلَاطِینُهُ سِبَاعاً وَ أَوْسَاطُهُ أُکَّالًا [أَکَالًا] وَ فُقَرَاؤُهُ أَمْوَاتاً، وَ غَارَ الصِّدْقُ وَ فَاضَ الْکَذِبُ، وَ اسْتُعْمِلَتِ الْمَوَدَّهُ بِاللِّسَانِ وَ تَشَاجَرَ النَّاسُ بِالْقُلُوبِ، وَ صَارَ الْفُسُوقُ نَسَباً وَ الْعَفَافُ عَجَباً» (نهجالبلاغه، خطبه: ۱۰۸)
[۴] . صافی گلپایگانی لطفالله، منتخب الاثر به نقل کتاب کتاب فضل بن شاذان: حدّثنا محمّد بن أبی عمیر، و صفوان بن یحیى، ص۲۷۱٫