محمدتقی فاضل میبدی
ناگهان آمد ز حق شمع رسل دولت انا فتحنا زد دهل
از درمها نام شاهان پر کنند نام احمد تا ابد بر زر زنند (مولوی)
از آن جهت میلاد پیامبر (ص) را میلاد اندیشه باید گفت ؟ زیرا پیامبران سمبل خرد کمال یافته آدمیانند و به تعبیر متکلمین رسولان الهی در مقام عقل کل نشسته اند؛ و از دیگر سو بفرموده امام علی (ع) : " یکی از علل بعثت پیامبران برانگیختن عقول خفته آدمیان است ". میلاد پیامبر اسلام در روزگار و محیطی صورت گرفت که سراسر آن محیط و آن روزگار را جور و جهالت و خشونت و عداوت فراگرفته بود. آتش جنگ میان قبایل خاموش نمی گشت. چهار ماهی که توافق کرده بودند به عنوان ماههای حرام جنگ را فرو گذارند، آنهم گرانبهاترین چیزی که وجود خورشید گونه پیامبر را در این محیط به تماشا گذاشت، اخلاق، اندیشه و عدالت در کنار هم بود. سه واژه ای که مردم با آن بیگانه بودند.
در نگاه قرآن و تعالیم پیامبر عقل و وحی دو مقوله تفکیک ناپذیرند و این دو در کنار هم معنا می دهند. به همان میزان که نهاد وحی قداست پذیر است نهاد عقل نیز به عنوان پیامبر باطن از قداست، تفکیک ناپذیز است؛ و پاکترین گوهری که خداوند در ذات و نهاد انسان گذاشته گوهر خرد است. لهذا ولادت پیامبر اسلام یعنی زایش دوباره خرد در میان آدمیان خرد از دست داده و یا از خرد گریخته که جز تعصب و تقلید از گذشتگان و یا صاحبان قدرت راهی را برای حقیقت نمی شناختند.
مورخان، تاریخ دقیق ولادت پیامبر اکرم را مشخص نکرده اند؛ چرا که جزئیات این ولادت مبارک چندان روشن نیست و از جمله مسائلی است که نه می توان به طور قطع درباره آن پاسخ داد. مورخین مستشرق آنرا سال 570 میلادی دانسته اند. آنچه که در میان علمای سنت مشهور است، ولادت رسول اکرم در دوازدهم ربیع الاول سال عامل الفیل بوده است. سال عام الفیل چه سالی بوده است؟ باید با سال مسیحی مطابقت کرد که آنجا نیز مورد اختلاف است. در هر صورت طبری از مورخین اهل سنت و کلینی از راویان شیعی قول دوازدهم ربیع الاول را اختیار کرده نموده اند، اما غالب علمای شیعه ولادت پیامبر را هفدهم ربیع الاول دانسته و اقوال دیگری نیز در این باره وجود دارد که در اینجا مجال ذکر آن نیست. نخستین چیزی که مورخان و سیره نگاران در ولادت نبی اکرم اسلام مورد اهتمام قرار داده اند شناخت محیطی است که آن حضرت در آن جا تولد یافت و پس از چهل سال در آن محیط مبعوث به رسالت شد. و پیش از هر چیز شناخت اوضاع اقتصادی، فرهنگی و اخلاقی مردم عربستان که در انحطاط محض بود، خشم و خشکی طبیعت، فاصله طبقاتی و جهل و نادانی همه جا را فرا گرفته بود. علی (ع) در یکی از خطا به های خود شرایط زندگی و محیط عربستان پیش از بعثت را چنین بازگو می کند : " خدا محمد ( ص ) را فرستاد، تا جهانیان را از راه و رسمی که در پیش گرفته بودند بیم دهد. و او را امین دستورهای خود قرار داد. در آن حال شما ای گروه عرب بدترین دین را داشتید و در بدترین سرزمین زندگی می کردید. در بین سنگهای خشن، و مارهای گزنده می خوابیدید، از آب تیره می نوشیدید، غذای خوبی نداشتید، خون یکدیگر می ریختید، پیوند خویش را از نزدیکان می بریدید و با آنان ستیزه می کردید. بتها در میان شما برپا بود و گناهان دست و بال شما را بسته بود." (نهج البلاغه ، خطبه 26)
پیامبر اسلام سال های پیش از یعثت خود، تماشاگر و گاه نقاد چنین محیطی بود. آداب و رسوم مردم را دور از تعقل و خرد می دید. چنین محیطی برایش قابل تحمل نبود، از بندگی بتان گرفته تا غارت گریهای قبیله ای و قومی و ستمهایی که اصحاب قدرت بر زیردستان روا می داشتند و تفاخر به انساب و گذشتگان که در اشعار آن روز تجلی می یافت. و این محیط و شرایط همواره او را رنج می داد، و هر جا قراردادی به نفع محرومان می دید درآن جا شرکت می کرد. نمونه آن قرارداد «حلف الفضول» است که در خانه عبدالله بن جدعان منعقد گشت. و آن دفاع از حقوق کسانی بود که خارج از قبایل بودند و حقوق آنان مورد تجاوز واقع می شد. گوشه گیری و عزلت از جامه جهل زده آن روز از سیره های پیامبر بود؛ لهذا دوران جوانی عمر خود را به دور از مردم در غار حرا می گذرانید، همانجا که بر او وحی نازل شد. او منشا تمام این بی اخلاقی، فساد اعتقادی، فاصله طبقاتی، غارتگری و خشونتهای میان مردم را جهالت و خفتگی اندیشه می دید. لهذا هیچ بزرگی در تاریخ بیداری آدمیان بمانند پیامبر اسلام (ص) و هیچ کتابی بمانند قرآن، انسا نها را دعوت به تعقل نکرده است. حضرت محمد (ص) برای پرورش عقول آدمیان، در زمان نزول وحی، تمام یاران را حتی مخالفین فکری خود را به مشورت دعوت می کرد و به آرای آنان ارج می گذاشت. ارج گذاری پیامبر اسلام به گوهر اندیشه تا آن جاست که فرمود: "انما یدرک الخیر کله بالعقل و لا دین لمن لا عقل له؛ تمام خوبیها با عقل فهمیده می شود، کسی که از نعمت عقل برخوردار نیست، از داشتن دین، نیز محروم است ". دین و عقل دو گوهری است که در کنار هم معنای می یابد. اگر نهاد دین را تقدس ببخشیم و نهاد عقلانیت را فاقد قداست بدانیم و عرصه را بر اندیشه محدود سازیم و مردم را به پیروی از دیگران مجبور سازیم، در حق دین جفا داشته ایم. نمی توان جامعه ای را دینی کرد و نهادهای فکری و عقلانی را تضعیف نمود. شگفت این که عقل و عقلانیت در فرهنگ پیامبر تنها به معنای فهمیدن نیست، بلکه معنای مهم و ویژه ای پیدا می کند. حضرت فرمود: "رأس العقل بعد الایمان بالله مدارة الناس" یعنی اساس و بنیان عقل بعد از ایمان به خداوند مدارای با مردم است. یعنی جامعه عقلانی جامعه ای است که در آن خشونت نباشد، انسانی از انسانی گزند و آسیبی نبینند. حلم و بردباری رواج یافته باشد، سخنان مخالف تحمل شود، چون و چرا کردن در برابر سخنان بزرگان معمول باشد، تحقیق و تدبر جای تعصَب و تهجر نشیند. به عقاید دیگران احترام شود. اجبار و تحمیلی در آیین و اندیشه نباشد. برای همین است که عقل برابر جهل و جامعه عقلانی در برابر جامعه جاهلی است و جامعه جاهلی به معنای جامعه بی سوادی نیست. جامعه جاهلی یعنی جامعه خشن و نابردبار به فرموده امام علی(ع) فی زمن عالمها ملجم وجاهلها مکرم؛ یعنی روزگاری که دهان دانشمندان بسته بودند و برای جاهلان فرصت هموار می ساختند. تاکید پیامبر در دوران رسالتش تعقل در کنار بردباری بود. حضرت در جمله ای فرمود: "امرت بمداراة الناس کما امرت به تبلیغ الرساله" من {از طرف خدا} فرمان دارم تا با مردم سازش نمایم چنانکه فرمان دارم رسات خویش را تبلیغ نمایم و در جای دیگر فرمود: "من حرم الرفق فقد حرم الخیر کله" هر کس از نرمش با مردم محروم است از تمام خوبیها محروم است. در مکتب اخلاقی پیامبر همه خوبیها در رفق و مدارا با مردم قرار گرفته است. اینها تنها در سخنان پیامبر نبود، بلکه در سلوک و راه و رسم او این کلمات معنا پیدا می کرد. در فتح مکه موقعی که بر دشمنان خود پیروز شد سرسخت ترین دشمنان خود را مورد عفو قرار داد و رفق و مدارایی عملاٌ پیشه نمود. در قرآن از طرف خدا مأموریت یافت تا با مخالفین خود از سر حکمت و موعظه و جدال به احسن در آید و بالهای عزت خود را به روی آدمیان بگشاید. برای همین است که بزرگترین سرمایه شخصیتی او اخلاق و بردباری ذکر شده است. به قول مولوی:
او به تیغ حلم چندین خلق را وا خرید از تیغ چندین حلق را
تیغ حلم از تیغ آهن تیزتر بل ز صد لشکر ظفر انگیزتر
بنابراین ولادت پیامبر یعنی ولادت خرد و اخلاق و روا داری با مردم. در کنار این اوصاف انسانی وصف عدالت باید گذاشت که از اهداف تمامی انبیا است. تحقق عدالت در سلوک پیامبر به اندازه ای مورد اهتمام بود که در برابر دشمنان، برخورد خارج از عدالت را روا نمی داشت. جامعه ظلم گرفته را از جامعه کفر گرفته منفورتر می دانست. فقر و ناداری را در کنار کفر قرارداد. رسالت خود را باز کردن زنجیرهایی می دانست که ظالمان به پای بشر بسته بودند. (و یضع عنهم اصرهم و الاغلال التی کانت علیهم) و در یک کلام وجود نازنین پیامبر کرامت بخشیدن به آدمی بود. و آمده بود تا تاج کرامت را برسر بنی آدم گذارد.
تاج کرمناست بر فرق سرت طوق اعطیناک آویز برت