Please make sure that, your allow_url_fopen or cURL is enabled. Also, make sure your API key and location is correct. Verify your location from here https://openweathermap.org/find

داستان سلیمان و بلقیس و آزادی عقیده با تکیه بر آیات سوره نمل

داستان سلیمان و بلقیس و آزادی عقیده با تکیه بر آیات سوره نمل

سیدمحمدعلی ایازی

مقدمه
یکی از شبهات مطرح در بحث آزادی عقیده، روش برخی از انبیا بویژه رفتار حضرت حضرت سلیمان در برخورد با ملکه سبا بلقیس است، که گفته شده به شیوه قهرآمیزی او را مجبور کرد، یا مسلمان شود و تسلیم گردد، یا در برابر او لشگر قدرتمند این پیامبر قرار گیرد، قرآن این داستان را در سوره نمل بیان می­کند و نه تنها از این روش نقدی نمی­کند، که آن را هم تأیید می­کند. کسانی از نظریه پردازان معاصر گفته­اند، این آیات نشان می­دهد که اولاً جهاد ابتدایی وجود دارد که سلیمان راساً اقدام به چنين كاري می­کند، انیاً کسی حق انتخاب عقیده­ای به جز توحید ندارد که مشرک شود و اگر مشرک شد، موحدان و مؤمنان حق دارند، برای مبارزه با شرک به زور متوسل شوند و لذا می­توان برای مبارزه با شرک قتال کرد و مخاصمان را نابود کرد. در این مقاله ابتدا به تفسیر این آیات می­پردازم و فرازهای حساس و محل استشهاد را با همه احتمالات بررسی می­کنم و نشان خواهم داد که مفاد این آیات چگونه است و آيا بر اين معنا دلالت دارد، و يا موضوع اين آيات، نكات ديگر به جز برداشت اين دسته از مفسران است، در نهايت به شبهات پاسخ مي­دهم.

ترجمه آیات داستان ملکه سبا
اين بحث در سوره نمل از داستان پرنده­اي شروع مي­گردد كه مفقود شده و سليمان سراغ او را مي­گيرد: «وَ تَفَقَّدَ الطَّيرَْ فَقَالَ مَا لىِ‏َ لَا أَرَى الْهُدْهُدَ أَمْ كَانَ مِنَ الْغَائبِينَ(20) و جوياى [حالِ آن‏] پرنده شد و گفت: «مرا چه شده است كه هدهد را نمى‏بينم؟ يا شايد از غايبان است؟ « َأُعَذِّبَنَّهُ عَذَابًا شَدِيدًا أَوْ لَأَاْذْبحََنَّهُ أَوْ لَيَأْتِيَنىّ‏ِ بِسُلْطَانٍ مُّبِينٍ(21). قطعاً او را به عذابى سخت عذاب مى‏كنم يا سرش را مى‏برم مگر آنكه دليلى روشن براى من بياورد.

فَمَكَثَ غَيرَْ بَعِيدٍ فَقَالَ أَحَطتُ بِمَا لَمْ تحُِطْ بِهِ وَ جِئْتُكَ مِن سَبَإِ  بِنَبَإٍ يَقِينٍ(22). پس ديرى نپاييد كه [هدهد آمد و] گفت: «از چيزى آگاهى يافتم كه از آن آگاهى نيافته‏اى، و براى تو از «سبا» گزارشى درست آورده‏ام. «إِنىّ‏ِ وَجَدتُّ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَ أُوتِيَتْ مِن كُلّ‏ِ شىَ‏ْءٍ وَ لهََا عَرْشٌ عَظِيمٌ(23) من [آنجا] زنى را يافتم كه بر آنها سلطنت مى‏كرد و از هر چيزى به او داده شده بود و تختى(قدرتي گسترده) بزرگ داشت. «وَجَدتُّهَا وَ قَوْمَهَا يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِن دُونِ اللَّهِ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ فَهُمْ لَا يَهْتَدُونَ(24) او و قومش را چنين يافتم كه به جاى خدا براى خورشيد سجده مى‏كنند، و شيطان اعمالشان را برايشان آراسته و آنان را از راه [راست‏] بازداشته بود، در نتيجه [به حق‏] راه نيافته بودند. «أَلَّا يَسْجُدُواْ لِلَّهِ الَّذِى يخُْرِجُ الْخَبْ‏ءَ فىِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ يَعْلَمُ مَا تخُْفُونَ وَ مَا تُعْلِنُونَ(25). [آرى، شيطان چنين كرده بود] تا براى خدايى كه نهان را در آسمانها و زمين بيرون مى‏آورد و آنچه را پنهان مى‏داريد و آنچه را آشكار مى‏نماييد مى‏داند، سجده نكنند (25). اللَّهُ لَا إِلَاهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ (26). خداى يكتا كه هيچ خدايى جز او نيست، پروردگار عرشِ بزرگ است.» (26)* قَالَ سَنَنظُرُ أَ صَدَقْتَ أَمْ كُنتَ مِنَ الْكَاذِبِينَ(27). گفت: «خواهيم ديد آيا راست گفته‏اى يا از دروغگويان بوده‏اى.» «اذْهَب بِّكِتَبىِ هَذَا فَأَلْقِهْ إِلَيهِْمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنهُْمْ فَانظُرْ مَا ذَا يَرْجِعُونَ(28). «اين نامه مرا ببر و به سوى آنها بيفكن، آن گاه از ايشان روى برتاب، پس ببين چه پاسخ مى‏دهند.» «قَالَتْ يَأَيهَُّا الْمَلَؤُاْ إِنىّ‏ِ أُلْقِىَ إِلىَ‏َّ كِتَابٌ كَرِيمٌ(29). [ملكه سبا] گفت: «اى سرانِ [كشور] نامه‏اى ارجمند براى من آمده است: «إِنَّهُ مِن سُلَيْمَانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ(30). كه از طرف سليمان رسيده است و [مضمون آن‏] اين است: به نام خداوند رحمتگر مهربان. «أَلَّا تَعْلُواْ عَلىَ‏َّ وَ أْتُونىِ مُسْلِمِينَ (31). بر من بزرگى مكنيد و مرا از در اطاعت درآييد». «قَالَتْ يَأَيهَُّا الْمَلَؤُاْ أَفْتُونىِ فىِ أَمْرِى مَا كُنتُ قَاطِعَةً أَمْرًا حَتىَ‏ تَشهَْدُونِ(32). گفت: «اى سران [كشور] در كارم به من نظر دهيد كه بى‏حضور شما [تا به حال‏] كارى را فيصله نداده‏ام.» «قَالُواْ نحَْنُ أُوْلُواْ قُوَّةٍ وَ أُوْلُواْ بَأْسٍ شَدِيدٍ وَ الْأَمْرُ إِلَيْكِ فَانظُرِى مَا ذَا تَأْمُرِينَ(33). گفتند: «ما سخت نيرومند و دلاوريم، و [لى‏] اختيار كار با توست، بنگر چه دستور مى‏دهى؟»  «قَالَتْ إِنَّ الْمُلُوكَ إِذَا دَخَلُواْ قَرْيَةً أَفْسَدُوهَا وَ جَعَلُواْ أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً وَ كَذَالِكَ يَفْعَلُونَ(34). [ملكه‏] گفت: «پادشاهان چون به شهرى درآيند، آن را تباه و عزيزانش را خوار مى‏گردانند، و اين گونه مى‏كنند.» (34). «وَ إِنىّ‏ِ مُرْسِلَةٌ إِلَيهِْم بِهَدِيَّةٍ فَنَاظِرَةُ بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ(35). «و [اينك‏] من ارمغانى به سويشان مى‏فرستم و مى‏نگرم كه فرستادگان [من‏] با چه چيز باز مى‏گردند» (35). فَلَمَّا جَاءَ سُلَيْمَانَ قَالَ أَ تُمِدُّونَنِ بِمَالٍ فَمَا ءَاتَئنِ‏َ اللَّهُ خَيرٌْ مِّمَّا ءَاتَئكُم بَلْ أَنتُم بهَِدِيَّتِكمُ‏ْ تَفْرَحُونَ(36). و چون [فرستاده‏] نزد سليمان آمد، [سليمان‏] گفت: «آيا مرا به مالى كمك مى‏دهيد؟ آنچه خدا به من عطا كرده، بهتر است از آنچه به شما داده ‏است. [نه،] بلكه شما به ارمغان خود شادمانى مى‏نماييد. (36) ارْجِعْ إِلَيهِْمْ فَلَنَأْتِيَنَّهُم بجُِنُودٍ لَّا قِبَلَ لهَُم بهَِا وَ لَنُخْرِجَنهَُّم مِّنهَْا أَذِلَّةً وَ هُمْ صَاغِرُونَ(37). به سوى آنان بازگرد كه قطعاً سپاهيانى بر [سرِ] ايشان مى‏آوريم كه در برابر آنها تاب ايستادگى نداشته باشند و از آن [ديار] به خوارى و زبونى بيرونشان مى‏كنيم.» (37). قَالَ يَأَيهَُّا الْمَلَؤُاْ أَيُّكُمْ يَأْتِينىِ بِعَرْشهَِا قَبْلَ أَن يَأْتُونىِ مُسْلِمِينَ» (38). [سپس‏] گفت: «اى سران [كشور] كدام يك از شما تخت او را- پيش از آنكه مطيعانه نزد من آيند- براى من مى‏آورد؟» (38). قَالَ عِفْرِيتٌ مِّنَ الجِْنّ‏ِ أَنَا ءَاتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن تَقُومَ مِن مَّقَامِكَ وَ إِنىّ‏ِ عَلَيْهِ لَقَوِىٌّ أَمِينٌ(39). عفريتى از جنّ گفت: «من آن را پيش از آنكه از مجلس خود برخيزى براى تو مى‏آورم و بر اين [كار] سخت توانا و مورد اعتمادم» (39). قَالَ الَّذِى عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ أَنَا ءَاتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ، فَلَمَّا رَءَاهُ مُسْتَقِرًّا عِندَهُ قَالَ هَاذَا مِن فَضْلِ رَبىّ‏ِ لِيَبْلُوَنىِ ءَ أَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَ مَن شَكَرَ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَن كَفَرَ فَإِنَّ رَبىّ‏ِ غَنىِ‏ٌّ كَرِيمٌ(40). كسى كه نزد او دانشى از كتاب [الهى‏] بود، گفت: «من آن را پيش از آنكه چشم خود را برهم­زنى برايت مى‏آورم.» پس چون [سليمان‏] آن [تخت‏] را نزد خود مستقر ديد، گفت: «اين از فضل پروردگار من است، تا مرا بيازمايد كه آيا سپاس­گزارم يا ناسپاسى مى‏كنم. و هر كس سپاس گزارد، تنها به سود خويش سپاس مى‏گزارد، و هر كس ناسپاسى كند، بى‏گمان پروردگارم بى‏نياز و كريم است». (40) قَالَ نَكِّرُواْ لهََا عَرْشهََا نَنظُرْ أَ تهَْتَدِى أَمْ تَكُونُ مِنَ الَّذِينَ لَا يهَْتَدُونَ(41) گفت: «تخت [ملكه‏] را برايش ناشناس گردانيد تا ببينيم آيا پى مى‏برد يا از كسانى است كه پى نمى‏برند» (41). فَلَمَّا جَاءَتْ قِيلَ أَ هَاكَذَا عَرْشُكِ  قَالَتْ كَأَنَّهُ هُوَ وَ أُوتِينَا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهَا وَ كُنَّا مُسْلِمِينَ(42) پس وقتى [ملكه‏] آمد، [بدو] گفته شد: «آيا تخت تو همين گونه است؟» گفت: «گويا اين همان است و پيش از اين، ما آگاه شده و از دَرِ اطاعت درآمده بوديم» (42) وَ صَدَّهَا مَا كاَنَت تَّعْبُدُ مِن دُونِ اللَّهِ إِنهََّا كاَنَتْ مِن قَوْمٍ كَافِرِينَ(43). و [در حقيقت قبلًا] آنچه غير از خدا مى‏پرستيد مانع [ايمان‏] او شده بود و او از جمله گروه كافران بود. (43). قِيلَ لهََا ادْخُلىِ الصَّرْحَ  فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَ كَشَفَتْ عَن سَاقَيْهَا قَالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُّمَرَّدٌ مِّن قَوَارِيرَ قَالَتْ رَبّ‏ِ إِنىّ‏ِ ظَلَمْتُ نَفْسىِ وَ أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَانَ لِلَّهِ رَبّ‏ِ الْعَلَمِينَ(44). به او گفته شد: «وارد ساحتِ كاخ [پادشاهى‏] شو.» و چون آن را ديد، بركه‏اى پنداشت و ساق­هايش را نمايان كرد. [سليمان‏] گفت: «اين كاخى مفروش از آبگينه است». [ملكه‏] گفت: «پروردگارا، من به خود ستم كردم و [اينك‏] با سليمان در برابر خدا، پروردگار جهانيان، تسليم شدم». (44).

پرسشهای تفسیری و شبهات آیه:
1-    چرا سلیمان به مجرد غیبت هدهد او را تهدید می کند و می­گوید: قطعاً او را به عذابى سخت عذاب مى‏كنم، أَوْ لَأَاْذْبحََنَّهُ يا سرش را مى‏برم، مگر آنكه دليلى روشن براى من بياورد. آیا حیوانات دارای تکلیف هستند، اگر حیوانی غیبت کرد، جای چنین مؤاخذه­ای دارد که باید کشته شود؟ و آیا سلیمان چنین حقی از سوی مدّبر عالم دارد که بر جهان حیوانات مدیریت و حاکمیت کند.

2-    چگونه هدهد از خورشید پرستی قوم سبا آگاه شد. شعور حیوانات تا کجا پیش می­رود که بگوید: من [آنجا] زنى را يافتم كه داراي قدرت بسيار و بر آنها سلطنت مى‏كرد و او و قومش را چنين يافتم كه به جاى خدا براى خورشيد سجده مى‏كنند، و شيطان اعمالشان را برايشان آراسته است. درست است که موجودات عالم تسبیح می­کنند، اما تسبیح هر موجودی به اندازه سعه وجودی خود آنان است، اما حیوانات چنین شعوری و فهمی از دیگران داشته باشند، رفتارهای ذهنی و اعتقادی آنان را تشخیص دهند، بلکه داوری کنند که این کار خوب است و یا بد، چنانکه در این داستان نقل شده: وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ فَهُمْ لَا يَهْتَدُونَ(24). بدون شک هدهد از ظاهر کار آنها نمی­فهمد که خورشید پرست هستند، زیرا خورشید پرستی مانند بت­پرستی نیست که از نگه داری بت­ها بفهمد که بت­پرست هستند. وانگهی از کجا فهمید که شیطان اعمالشان را غیر واقعی نشان می­دهد. اين چنين فهمي نياز به شعوري بالا تر از حيوانات دارد؟

3-    کلمه: بِسُلْطانٍ مُبِينٍ" به معناى دليل قانع كننده و روشن است، چگونه پرنده­ای می­تواند برای سلیمان دلیل قانع کننده و سلطان مبین بیاورد. آیا منطق حیوانات با انسان مشترک است و آیا داوری سلیمان بر اساس منطق خودش می باشد، یا منطق حیوانات؟

4-    چگونه هدهدی خبر دارد و سلیمان خبر ندارد و او گزارش می دهد: زیرا مراد از" احاطه" علم كامل است، هدهد از ترس تهديدى كه سليمان كرد و براى اينكه او را آرام كند، گفت: فَقالَ أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ وَ جِئْتُكَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ يَقِينٍ"يعنى من به چيزى احاطه يافتم كه تو بدان اطلاع كافى و كامل ندارى و ظاهرا سليمان هم خبر ندارد كه مي­گويد بايد دليل بياوري زيرا اگر خبر داشت بازخواست نمي­كرد و نياز به تحقيق و نامه نگاري نداشت. چون هنوز معلوم نشده كه آن چه چيز است جمله"و جئتك" كه عطف تفسيرى است آن را تفسير مى‏كند و خبر او هم یقینی می­شود.

5-    عظمت کاخ باعث ایمان آوردن وی شد که بگوید: فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَ كَشَفَتْ عَن سَاقَيْهَا قَالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُّمَرَّدٌ مِّن قَوَارِيرَ قَالَتْ رَبّ‏ِ إِنىّ‏ِ ظَلَمْتُ نَفْسىِ وَ أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَانَ لِلَّهِ رَبّ‏ِ الْعَالَمِينَ. يا انتقال و جابجايي او از يمن به فلسطين، زیرا بلافاصله می گوید: «پروردگارا، من به خود ستم كردم.

6-    اشکال دیگر این است که سلیمان عملاً با رد هدیه ملکه سبا، تهدید می کند و نه تنها می­خواهد که آنها را ذلیل کند، بلکه چنان کند که آنان تسلم شوند: «ارْجِعْ إِلَيْهِمْ فَلَنَأْتِيَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لا قِبَلَ لَهُمْ بِها وَ لَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْها أَذِلَّةً وَ هُمْ صاغِرُونَ» زیرا سلیمان خطاب وی در اين آيه به رئيس هيئت اعزامى سبأ و كساني است كه هديه را آورده­اند. البته مردم سبأ درست است که خواسته سليمان (ع) را كه فرموده بود: "وَ أْتُونِي مُسْلِمِينَ" مخالفت نموده و آن را به فرستادن هديه تبديل كردند، اما جنگ نکرده بودند.

7-    چگونه لحن خود را تغییر می­دهد، با فرستادگان ملکه سبا گونه ای سخن می­گوید و آنان را تهدید می کند، اما در جلسه خصوصی با اطرافیان، از روشی دیگر می خواهد استفاده کند و با روش نشان دادن معجزه و تحت تأثیر قرار دادن استفاده کند و می­گوید: أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِها قَبْلَ أَنْ يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ. این دوگانگی سخن برای چیست؟ در مجموع در اين قسمت استفاده مي­شود كه او از زور و تهديد براي مسلمان شدن ملكه سبا استفاده مي­كند و اين با آيات نفي اكراه و عدم جباريت پيامبران كه در بيان يحيي و عيسي و پيامبر اسلام آمده، سازش ندارد.

نکات و فرازهای مهم تفسیری داستان
 هدف از اين شيوه از بيان آيات، روشن كردن سئوالات و پاسخ به شبهات است. زيرا برخي از شبهات اشاره شده در صورتي جواب آن آشكار مي­شود كه فرازهاي آيه روشن شود. مثلا اگر بخواهيم بدانيم كه چرا سليمان را تهديد كرد، از روش سليمان بايد آگاه شويم كه روزانه به بررسي كارها و اعمال كارگزاران خود مي­پرداخت و حضور و غياب آنان را بررسي مي­كرد. حال بيان نكات و تفسيري و بيان فضاي آيه جهت روشن شدن پرسش­هاي آيات است.

ضمير در" مكث" " فَمَكَثَ غَيْرَ بَعِيدٍ به سليمان بر مى‏گردد، كه در اين صورت معنا اين مى‏شود كه: سليمان بعد از تهديد هدهد، مختصرى مكث كرد. نه این که هدهد اندازه­ای مکث کرد، چنانکه برخی احتمال داده­اند.

جمله" وَ أُوتِيَتْ مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ" وصف وسعت مملكت و عظمت سلطنت آن زن است، و همين خود قرينه است بر اينكه منظور از" كل شى‏ء" در آيه هر چيزى است كه سلطنت عظيم محتاج به داشتن آنها است، مانند حزم و احتياط و عزم و تصميم راسخ و سطوت و شوكت و آب و خاك بسيار و خزينه سرشار و لشكر و ارتشى نيرومند و رعيتى فرمان بردار، ليكن از بين همه اينها، تنها از عرش عظيم را كه كنايه از قدرت است، نام برد.

 فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ"يعنى شيطان اعمال زشتشان را در نظرشان زينت داده و در نتيجه از راه بازشان داشته است. منظور از زينت دادن شيطان، سجده آن­ها را بر آفتاب و ساير تقرب‏جويى‏هايشان بود كه زمينه جلوگيرى ايشان از راه خدا، فراهم ساخت كه همانا، پرستش او به تنهايى است. و اگر سبيل را به طور مطلق آورد و نگفت: سبيل اللَّه، براى اين بود كه اشاره كند به اينكه براى انسان بر حسب فطرتش و بلكه بر حسب خلقت عمومى، راه، تنها و تنها يكى است و آن راه خدا است، خودش بداند و یا نداند. هر انحرافي ذهني و عملي در يك طرف و قرار گرفتن در مسير درست در طرف ديگر است. در عالم تنها یک راه وجود دارد، و همه ما بدانیم و ندانیم در این راه قرار داریم، تنها ندانستن ما وسیله انحراف و این بر و آن بر رفتن و عقب ماندن و یا پرتاب و سقوط می شود. قهرا نتيجه صد سبيل، ستم بر مردم و بي توجهي به حقوق جامعه يكي از مصاديق آن مي­گردد. زيرا ظهور صد سبيل در ظلم آشكار مي­شود.

أَلَّا يَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِي يُخْرِجُ الْخَبْ‏ءَ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» كلمه" أَلَّا" با تشديد لام خوانده مى‏شود و مركب است از دو كلمه" أن" و" لا" و اين آيه عطف بيان و توضیح کلمه و استدلال براى كلمه" اعمالهم" است و مى‏فهماند آن اعمالى كه شيطان از ايشان زينت داد، اين بود كه براى خدا سجده نكنند، آن خدایی که: الْخَبْ‏ءَ «نهان را» به معناى اسم مفعول يعنى" مخبوء" است، و مخبوء به معناى هر چيزى است كه در احاطه غير خود، قرار گيرد که آن را در آسمان­ها و زمين بيرون مى‏آورد. پس، عبارت" يُخْرِجُ الْخَبْ‏ءَ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ"، استعاره است، گويا موجودات در پس پرده عدم و زير طبقات نيستى قرار داشتند، نه این که واقعاً عدم محض باشند، هیچ چیزی عدم نیست، از چیز دیگری پیدا می شود، فقط پنهان و مخفی است و لذا بعضى مانند طبرسی گفته‏اند: مراد از" خب‏ء" غيب و امور پنهاني است. (مجمع لبیان، ج7، ص219) و خدا آنها را يكى پس از ديگرى از عالم غیب به عالم شهود و ظاهر وجود در می آورد.

قالَتْ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ إِنِّي أُلْقِيَ إِلَيَّ كِتابٌ كَرِيمٌ إِنَّهُ مِنْ سُلَيْمانَ. هدهد نامه را از سليمان گرفته به سر زمين سبأ برد تا به ملكه آنجا برساند و چون بدانجا رسيد، نامه را نزد وى بينداخت، ملكه نامه را گرفت، همين كه آن را خواند، به اشراف قوم خود گفت: «يا أَيُّهَا الْمَلَؤُا ...» اين دو آيه حكايت گفتار ملكه سبأ است، كه به مردمش از رسيدن چنين نامه‏اى و كيفيت رسيدن آن و نيز مضمون آن خبر مى‏دهد و نامه را توصيف مى‏كند به اينكه نامه‏اى است كريم. علت كرامتش اين است كه اين نامه از ناحيه شخصي بزرگ كه نام و آوازه او به يمن رسيده و ملكه سبا از آن با خبر است، چون ملكه سبأ از جبروت سليمان خبر داشت و مى‏دانست كه چه سلطنتى عظيم و شوكتى عجيب دارد، به شهادت اينكه در چند آيه بعد از ملكه سبأ حكايت مى‏كند كه وقتى عرش خود را در كاخ سليمان ديد گفت: «وَ أُوتِينَا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِها وَ كُنَّا مُسْلِمِينَ- ما قبلا از شوكت سليمان خبر داشتيم و تسليم او بوديم. و بسا به اين دليل كه اين نامه به نام خدا آغاز شده، به اين جهت نيز كريم است.

وَ أْتُونِي مُسْلِمِينَ"، به معنای مطيع و منقاد به سويم حركت كنيد، به این معنا که مسلمان شوند، چون مسلمان بودن آنان در اين موقعيت همين است كه تسليم درخواست و مطيع وى شوند، نه اسلام به معناى ايمان به خداى سبحان كه مراحلي است كه نياز به معرفت و آگاهي از جزئيات توحيد دارد و جمله قبلى يعنى" أَنْ لا تَعْلُوا عَلَى" خود مؤيد اين معناست، كه موضوع اوليه سليمان ايمان به خدا نيست. بلكه تسليم او شدن است، هر چند كه آمدن ملكه سبأ و مردمش با حالت انقياد، خود در نهایت مستلزم ايمان آوردن به خدا نيز هست، هم چنان كه از سياق كلام هدهد و سياق آيات بعدى نيز استفاده مى‏شود. هم چنان كه سر انجام ملكه سبأ به اسلام كشيده شد و كلام او را در هنگام اسلام آوردنش حكايت كرده كه گفت:َ أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ".

قالَتْ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِي فِي أَمْرِي ما كُنْتُ قاطِعَةً أَمْراً حَتَّى تَشْهَدُونِ" كلمه" أَفْتُونِي " افتا به معناى پاسخ و اظهار نظريه است، چنانکه فتوای مجتهد پاسخ به سئوالی از احکام شرعی است و فتوا همان رأى و نظريه قطعی است و قطع امر به معناى عملى كردن تصميم و عزم بر آن است و نه صرف ابراز نظر و آنچه ملکه سبا در مقام درخواست می­خواهد مشکل تردید را حل کند.

«ما كُنْتُ قاطِعَةً» براي بيان ترديد بيان شده است. و كلمه: "حَتَّى تَشْهَدُونِ " شهادت" به معناى حضور در میان جمع است، و اين جمله حكايت مشورتى است كه ملكه سبأ با قوم خود كرد، آنان را گرد آورد که تصمیم بگیرند و نشان می­دهد که ملکه سبا روش حکومت خود را بر مشورت می­گذاشته و از خود­رأیی و استبداد پرهیز داشته و لذا مى‏گويد: در اين امر كه پيش آمده- يعنى همان فرمانى كه سليمان در نامه خود داده- كمك فكرى دهيد و اگر من در اين پيشامد با شما مشورت مى‏كنم بدان جهت است كه من تا كنون در هيچ امرى استبداد به خرج نداده‏ام، بلكه هر كارى كرده‏ام، روش من اين بوده كه با مشورت و در حضور شما كرده‏ام.

این آیه از دو جهت قابل توجه است، یکی تقریر مدیریت یک زن در سطح عالی­ترین مدیریت­های کشوری را نشان مي­دهد و نقض کلام کسانی که تصور می کنند که اگر زنان در مدیریت قرار بگیرند، چنین و چنان می­شود. همچنين ثابت مي­كند كه جنس انسان اعم از زن و مرد اين توانايي را دارد و تربيت است كه مي­تواند اين استعداد را شكوفا كند و اگر زناني و مرداني استعداد مديريت ندارند، به دليل عدم تربيت شدن آنان است. و نكته دیگر روش مشورتی و تصمیم بر اساس عقل جمعی در مسائل كشوري از سوي زني با تدبير است كه قرآن قدرت و شوكت او را ياد مي­كند.  

قالُوا نَحْنُ أُولُوا قُوَّةٍ وَ أُولُوا بَأْسٍ شَدِيدٍ وَ الْأَمْرُ إِلَيْكِ فَانْظُرِي ما ذا تَأْمُرِينَ" كلمه" قوة" به معناى هر چيزى است كه به انسان در رسيدن به مطلوبش نيرو دهد، و كلمه" باس" به معناى شدت در عمل و قاطعیت و سهل انگاری نکردن است و مراد از آن در اينجا شهامت و شجاعت در مدیریت و اداره کشور است. اگر در جامعه مديراني فرهيخه بر اساس عقل و درايت عمل كردند، حتما شكوه و توانمندي در آنان ايجاد مي­شود. تمدنها اين چنينايجاد شده است و در اين آيه منظور از آن نظام اداره و ارتشى است كه بتواند هم نقش بازدارنگی داشته باشد و قدرت او طمع متجاوزان را کور کند و از سوی دیگر چالاک و چابک و آماده دفاع هستند و سرعت عمل دارند، تا با آن دشمن را به سرعت دفع كند و با آن كارزار نمايد. اما همه اینها این موضوع با موارد دیگر تفاوت پیدا می­کند و شرایط متفاوت است و نمی توان به سادگی گذاشت. به همين دليل اين كاردانان خردگرا از نكات پس پرده اين قدرت خبر ندارند و ام را به ملكه واگذار مي­كنند.

وَ الْأَمْرُ إِلَيْكِ فَانْظُرِي ما ذا تَأْمُرِينَ"اين فراز از آیه، حكايت پاسخ نهایى است كه درباريان به ملكه پس از اعلان آمادگی و قدرت خود دادند و در سخن خود نخست چيزى گفتند كه مايه دلخوشى او باشد و بى‏تابى و اضطرابش را تسكين دهد و سپس اختيار را به خود او داده و گفتند: ناراحت مباش و هيچ غم مخور كه ما مردانى نيرومند هستيم و ارتشى قوى داريم، كه از هيچ دشمنى نمى‏ترسيم، هر چند كه آن دشمن سليمان باشد، در آخر هم باز اختيار با خود تو است، هر چه مى‏خواهى فرمان بده كه ما مطيع تو هستيم.

" قالَتْ إِنَّ الْمُلُوكَ إِذا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوها وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً وَ كَذلِكَ يَفْعَلُونَ»" اما پاسخ ملكه سبا چيزي ديگر است كه از هوش او خبر مي­دهد. إفساد قريه‏ها" به معناى تخريب و آتش زدن و ويران كردن بناهاى آن در شرایط جنگی و از بین رفتن سرمایه است و" إذلال" عزيزان اهل قريه، اين است كه آنان را بكشند و اسير كنند و تبعيد نمايند، يا به ايشان زور بگويند. وی بعد از مشورتش با درباريان خود به طورى كه از اين دو آيه استفاده مى‏شود، نظرش اين بود كه نباید زود تصمیم گرفت و شاخ و شانه کشید، از این رو دستور داد که در باره سليمان تحقيق بيشترى كنند و كسى را نزد او بفرستند كه به ظاهر فرستادن هديه است، اما در پس آن از حال و مظاهر نبوت و سلطنت وی اطلاعاتى به دست آورده، برايش بياورند، تا او به يكى از دو طرف جنگ يا تسليم رأى دهند.

این گزارش نشان می­دهد که ملکه سبا شخصیتی دور اندیش و در نهایت عقل و حزم و تدبیر بود و چون از ظاهر كلام درباريان، كه كلام خود را با جمله" نَحْنُ أُولُوا قُوَّةٍ وَ أُولُوا بَأْسٍ شَدِيدٍ" آغاز كردند، بر مى‏آيد كه آنان ميل به جنگ داشتند و ملكه هم همين را فهميده بود، از این رو نخست از جنگ مذمت كرد، در آخر رأى خود را ارائه داد، و گفت:" إِنَّ الْمُلُوكَ إِذا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوها ..." يعنى، جنگ عاقبتى ندارد، مگر غلبه يكى از دو طرف و شكست طرف ديگر، يعنى فساد قريه‏ها و شهرها و ذلت عزيزان آن از لوازم جنگ و به هم خوردن توازن اجتماعی و چون چنين است، نبايد بدون تحقيق اقدام به جنگ كرد، بايد نيروى خود را با نيروى دشمن بسنجيم، اگر تاب نيروى او را نداشتيم، تا آنجا كه راهى به صلح و سلم داريم، اقدام به جنگ نكنيم، مگر اينكه راه، منحصر به جنگ باشد و نظر من اين است كه هديه‏اى براى او بفرستيم، ببينيم فرستادگان ما چه خبرى مى‏آورند، آن وقت تصميم به يكى از دو طرف جنگ يا صلح بگيريم. بنابر اين، جمله" إِنَّ الْمُلُوكَ إِذا دَخَلُوا ..." زمينه است، براى جمله" وَ إِنِّي مُرْسِلَةٌ إِلَيْهِمْ بِهَدِيَّةٍ فَناظِرَةٌ ..." و جمله" كَذلِكَ يَفْعَلُونَ"، بعد از جملات" أَفْسَدُوها وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً" كه اصل وقوع را مى‏رساند، استمرار آن را نيز مى‏رساند و معنايش اين است كه: اين شیوه از رفتار از پادشاهان و کشورگشایان هميشگى و مستمر و به تعبیری از آثار طبیعی جنگ و هجوم و گریز ناپذیر است.

مرحله دیگر بر خلاف تهدیدی که به فرستاده ملکه سبا گفت: سپاهيانى بر [سرِ] ايشان مى‏آوريم كه در برابر آنها تاب ايستادگى نداشته باشند. اما در میان خودشان سخنی دیگر گفت: قالَ يا أَيُّهَا الْمَلَؤُا أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِها قَبْلَ أَنْ يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ" اما به حضار در جلسه خود مى‏گويد: كداميك از شما تخت ملكه سبا را قبل از اينكه ايشان نزد ما آيند در اينجا حاضر مى‏سازد؟ به همین دلیل تصمیم گرفت تا تخت ملکه سبا را قبل از خود او به اورشلیم بیاورد. «قَالَ يَأَيهَُّا الْمَلَؤُاْ أَيُّكُمْ يَأْتِينىِ بِعَرْشهَِا قَبْلَ أَن يَأْتُونىِ مُسْلِمِين»‏، [سپس‏] گفت: «اى سران [كشور] كدام يك از شما تخت او را- پيش از آنكه مطيعانه نزد من آيند- براى من مى‏آورد؟ و این آیه نشان می‌دهد سلیمان به وسیله علم غیب می‌دانست ملکه سبا برای جلو گیری از جنگ، به زودی به اورشلیم خواهد آمد. و منظورش از اين فرمان اين است كه وقتى ملكه سبأ تخت خود را از چندين فرسخ فاصله در حضور سليمان حاضر ديد، به قدرتى كه خدا به وى ارزانى داشته و به معجزه باهره او، بر نبوتش پى ببرد، تا در نتيجه تسليم خدا گردد، هم چنان كه به شهادت آيات بعد، تسليم هم شدند.

قالَ عِفْرِيتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ وَ إِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ" كلمه" عفريت، به معناى شرير و خبيث و یا به معنای فردی بزرگ و شگفت آور، یا بسيار پَست، انسان، جن، يا شيطان كه در كارهاى سخت و دشوار زيرك و دانا، هم معنا شده است. و كلمه" آتِيكَ" بنا بر آنچه بعضى گفته‏اند اسم فاعل است، يعنى من آورنده آنم، ممكن هم هست متكلم وحده از مضارع" أتى يأتى" باشد، يعنى من آن را برايت مى‏آورم، ولى اسم فاعل بودنش با سياق، مناسبت بيشترى دارد، چون بر تلبس يعنى اشتغال به فعل دلالت دارد و نيز با عطف شدن جمله" وَ إِنِّي عَلَيْهِ ..." كه جمله اسمى مناسب‏تر است. من به آوردن آن نيرومند و امينم، و حمل آن خسته‏ام نمى‏كند، امين بر آنم و در آوردنش به تو خيانت نمى‏كنم.

قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ" در اين جمله، مقابله‏اى با جمله قبل به كار رفته و اين مقابله دلالت بر اين مى‏كند كه صاحب علم كتاب، از جن نبوده، بلكه از انس بوده است، رواياتى هم كه از ائمه اهل بيت رسيده، آن را تاييد مى‏كند و نام او را آصف بن برخيا وزير سليمان و وصى او معرفى كرده است[1]. هر چه باشد و آن شخص هر كه بوده باشد، از اينكه آيه مورد بحث را بدون عطف بر گذشته آورده و آن را از گذشته جدا ساخت، براى اين بود كه بيان كند:

 اولاً: توجه به ویژگی و جایگاه شخصیت وی دارد: «عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ. البته این سبک قرآن است که در بسیاری از موارد، اسم شخص را همچنان مجهول می آورد، چنانکه در داستان موسی و آن بنده خدا که اسم او را ذکر نمی کند. فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَيْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْم (کهف: 65). یا موارد دیگر: وَ جاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدِينَة. (قصص: 20). وَ قالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَكْتُمُ إِيمانَه. (غافر: 28). اين شيوه قرآن اهداف تربيتي دارد كه استفاده دانش­هاي ويژه مهم نيست، معنا و حقيقت دعوت و پيام مهم است. دنبال شخصيت­پرستي نرويد و كشف و كرامت اشخاص و آگاهي از حيات برزخي و علم لدني، باعث بي توجهي به صاحب اصلي يعني توحيد پيدا نكنيد. مشكلي كه هنوز پس از 1400 سال باز گريبانگير جامعه ما شده است.

ثانیاً: در باره اين عالِم، كه تخت ملكه سبأ را حاضر ساخت، آن هم در زمانى كمتر از زمان فاصله ميان نگاه كردن، که همو هم تخت را حاضر ساخت و بدون آنکه سلیمان از او بخواهد، گفتن همان و حاضر شدن هم همان. نشان می دهد که اراده او با اراده سلیمان نزدیک بوده و از نظر قرآن اعتناى بيشترى به اعمال وی دارد.

ثالثاً: علم مخصوص او که کسبی نیست، توجه دارد، زيرا كلمه" علم" را نكره آورده، فرمود: علمى از كتاب، يعنى علمى كه با الفاظ نمى‏توان معرفيش كرد.

«أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ"- كلمه" طَرْفُ" به طورى كه گفته‏اند: به معناى نگاه و چشم برگرداندن است و" ارتداد طرف" به معناى اين است كه آن چيزى كه نگاه آدمى به آن مى‏افتد، در نفس نقش بندد و آدمى آن را بفهمد كه چيست، پس مقصود آن شخص اين بوده كه من تخت ملكه سبأ را در مدتى نزدت حاضر مى‏كنم كه كمتر از فاصله نگاه كردن و ديد آن باشد. این قدرت، قدرت عادی نیست و کسی که چنین علمی دارد، با علوم رایج سازگاری ندارد. البته مفسرینی مانند فخر رازی و آلوسی گفته­اند که این سلیمان بوده که این تخت را آورده و مخاطب آن عفریت قرار گرفته و شواهدی بر آن ذکر کرده­اند، اما علامه طباطبایی این احتمال را نپذیرفته و برخلاف سیاق و شواهد کلامی دانسته است[2].

از سوي ديگر اين پرسش مطرح است كه خدا چرا از ميان موضوعات و مسائل مختلف دست روي تخت ملكه سبا گذاشت؟پاسخ آن روشن است، زيرا هنگامی که قرآن کریم می‌خواهد عظمت دولت ملکه سبا را از زبان هدهد بازگو کند از میان همه دارایی‌های او تنها به تختش اشاره می‌کند «إِنىّ‏ِ وَجَدتُّ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَ أُوتِيَتْ مِن كُلّ‏ِ شىَ‏ْءٍ وَ لهََا عَرْشٌ عَظِيم‏» (نمل: 23)، و این بدان خاطر است که تخت او بسیار با عظمت بوده و برای او بسیار اهمیت داشته است و سلیمان می‌خواست با آوردن تخت او به اورشلیم، قدرت الهی خود را به ملکه نشان دهد و غرور بی‌جای او را در هم شکسته، او را متنبه نماید و به سوی منبع قدرت، یعنی خدای یکتا رهنمون سازد.

اکنون این پرسش مطرح است که چرا سليمان از دیگران خواست که تخت سبا به پیش او بیاورند، بدون شک آنچه آصف برخيا مى‏دانست او هم می­دانست و با دانش­ها و اقتداری که در تصرف طبیعت و سخن گفتن با حیوانات داشت، عاجز نبود؟

در پاسخ به این پرسش باید گفت: که شايد سليمان مي­دانسته كه جن(عِفْرِيتٌ مِنَ الْجِنِّ) نمي­توانند و اين شخص است كه بايد بياورد، اما به صورت پيشنهاد بيان كرد، تا جن با ديدن قدرت آن انسان الهي، به خود مغرور نشوند. چنانكه در داستان ديگري در باره مرگ سليمان آمده: فلما قضينا عليه الموت ما دلهم علي موته الا دابة الارض .. ان لوكانوا يعلمون الغيب ما لبثوا في العذاب المهين. (سبا: 14)

و محتمل است سلیمان به این وسیله می­خواست به اطرافیان و مردم بفهماند كه آصف، بعد از او وصى و حجت است و علم آصف پاره‏اى از علم سليمان بوده، كه به امر خدا به وى به وديعت سپرده بود و خدا اين را به فهم سليمان الهام كرد تا او حواله به آصف دهد، تا در نتيجه نزدیکان و خود امت، بعد از درگذشت او در امامت و راهنمايى آصف اختلاف نكنند. این روش های غیر مستقیم برای آگاهی مردم مؤثر تر از روش­هایی است که فردی معرفی شود، و نمونه­هاي بسيار از سوي انبيا و اوليا دارد و بيشتر به اين جهت است كه دانش و موقعيت معنوي فردي براي ديگران محرز شود و حسادت افراد دیگر را بیانگیزاند. و البته هر دو احتمال درست و با تفسير آيات سبا و نمل سازگار به نظر مي­رسد.

پرسش ديگر در زمان آوردن اين عرش است. به نظر می‌رسد انتقال تخت ملکه از یمن به اورشلیم قبل از خروج او از قصر و کشورش بوده است، طوری که ناپدید شدن تخت را دید و یا این جریان را هنگام سفر به اورشلیم قبل از اینکه از کشورش خارج شود به گوش او رساندند، و در نتیجه با خاری و حقارت از کشور خارج شد. شاهد بر اين معنا وعده­اي است كه سليمان در برابر آوردن هدايا داد: «وَ لَنُخْرِجَنهَُّم مِّنهَْا أَذِلَّةً وَ هُمْ صَاغِرُون‏».

" فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي ..." پس از آنكه سليمان (ع) عرش ملكه سبأ را نزد خود حاضر ديد، گفت: اين- يعنى حضور تخت بلقيس در نزد او در كمتر از يك طرفة العين- از فضل پروردگار من است، بدون اينكه در خود من استحقاقى بوده باشد، بلكه خداى تعالى اين فضيلت را به من ارزانى داشت تا مرا بيازمايد، يعنى امتحان كند آيا شكر نعمتش را به جا مى‏آورم، و يا كفران مى‏كنم. این شیوه پیامبران و مردان بزرگ دینی است که اگر کاري انجام می شود، بلافاصله به دیگران یاد آور می­شوند که این قدرت الهی بوده و ربطی به آنان ندارد، تا بساط مرید پروری وهمه چیز را به خود نسبت دادن را منقطع کنند. خدا هم در باره پيامبر اسلام مي­گويد: «و ما رميت إذ رميت. لذا آن گاه فرمود: و هر كس شكر بگزارد براى خود گزارده، يعنى نفع آن عايد خودش مى‏شود نه عايد پروردگار من و هر كس كفران نعمت او كند، باز ضررش عايد خودش مى‏شود، چون پروردگار من بى نياز و كريم است.

قالَ نَكِّرُوا لَها عَرْشَها نَنْظُرْ أَ تَهْتَدِي أَمْ تَكُونُ مِنَ الَّذِينَ لا يَهْتَدُونَ" ضمير قال به سليمان بر مي­گردد. يعني سليمان گفت: «نَكِّرُوا لَها عَرْشَها» در مفردات مى‏گويد: تنكير هر چيز از حيث معنا به اين است كه آن را به گونه­ای قرار دهند كه شناخته نشود، بر خلاف تعريف، كه به معناى آن است كه آن چيز را طورى كنند كه شناخته شود و در آيه" نَكِّرُوا لَها عَرْشَها" تنكير استعمال شده و از سياق آيه برمى‏آيد كه سليمان (ع) اين سخن را هنگامى گفت كه ملكه سبا و درباريانش به دربار سليمان حاضر نشده بودند، تا هنگام ورود ملکه به قصر سلیمان، با تغییرات جزئی و یا استتار آن به صورتی در بیاورند که ملکه آن را در همان نگاه اول نشناسد « قَالَ نَكِّرُواْ لهََا عَرْشهََا نَنظُرْ أَتهَْتَدِى أَمْ تَكُونُ مِنَ الَّذِينَ لَا يهَْتَدُون‏»، گفت: تخت [ملكه‏] را برايش ناشناس گردانيد تا ببينيم آيا هدایت می‌شود يا از كسانى است كه هدایت نخواهد شد؟ (نمل: 41).

حال این سوال مطرح می‌شود که چه حکمتی پشت این کار بوده است؟ مى‏خواستند بر او وارد شوند و منظورش از اين دستور، این بود که بدون آنکه آنها ببینند رفتار آنها را ارزیابی کند و آزمايش عقل و رفتار و واکنش آن زن بشود، هم چنان كه منظورش از اصل آوردن تخت، اظهار معجزه‏اى باهر از آيات نبوت وی بود و به همين جهت دستور داد تخت او را به صورتى ناشناس درآورند، و آن گاه متفرع بر اين دستور كرد:" نَنْظُرْ أَ تَهْتَدِي- ببينيم. خودش تنها نه، بلكه همه اطرافيان من كه آيا خودش موقعيت را مى‏شناسد يا نه" و معناى آيه روشن است.

فَلَمَّا جاءَتْ قِيلَ أَ هكَذا عَرْشُكِ قالَتْ كَأَنَّهُ هُوَ وَ أُوتِينَا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِها وَ كُنَّا مُسْلِمِينَ"پس از آنكه ملكه سبأ نزد سليمان آمد، از طرف سليمان به او گفتند:" قِيلَ أَ هكَذا عَرْشُكِ آيا تخت تو اينطور بود" حال چرا به صورت قيل گفته شد، به اين دليل كه سليمان سخن نمي­گويد، بلكه مأموران او سخن مي­گويند. و نفرمود:" أ هذا عرشك- آيا اين است عرش تو" براى اين بود كه تخت را بيشتر مجهول و ناشناخته كند، لذا از مشابهت اين تخت با تخت خود او در شكل و صفات پرسش نمود، كه معلوم است اين گونه سؤال در ناشناخته كردن تخت، مؤثرتر است." قالَتْ كَأَنَّهُ هُوَ"- مراد از اينكه گفت" گويا اين همان است" اين است كه: اين" همان است" و اگر اينطور تعبير كرد، خواست تا از سبك مغزى و تصديق بدون تحقيق اجتناب كند، چون غالبا از اعتقادات ابتدايى كه هنوز وارسى نشده و در قلب جاى نگرفته با تشبيه، تعبير مى‏آورند. يعني با ترديد سخن گفت: گويا چنين است.

" وَ أُوتِينَا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِها وَ كُنَّا مُسْلِمِينَ"- ضمير" ها" در كلمه" قبلها" به همين معجزه و آيت، يا حالت رؤيت آن برمى‏گردد و معنايش اين است كه:" ما پیش از اين معجزه، يا پیش از اين حالت كه معجزه را ببينيم، باز عالم به آن بوديم"

اما سئوال اين است كه از كجا پيش از اين به اين حقيقت پي برد؟ ملکه وقتی تختش را دید سلیمان از او پرسید: آیا این تخت تو است؟ او در کمال نا باوری و تعجب گفت: «قَالَتْ كَأَنَّهُ هُوَ وَ اُوتِينَا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهَا وَ كُنَّا مُسْلِمِين»،‏گويى اين همان است و پیش از این ما آگاه شده و از در تسلیم درآمده بودیم (نمل: 42). اصل انتقال تخت از یمن به اورشلیم یک معجزه بود و استتار آن توجه­اي برای ملکه، زيرا او در همان یمن که از ناپدید شدن تختش اطلاع یافت، احتمال داد که این کار شگفت اتفاق ساده­اي نيست و تنها از سلیمان ساخته است که با قدرت پروردگارش چنین معجزاتی انجام دهد، لذا به سلیمان گفت: ما از قبل تو و قدرت تو را می‌شناختیم و تسلیم تو بودیم. و شايد همين مسئله باعث شده كه به سمت اورشليم حركت كند. در حالي كه پيش از اين اتفاق چنين نبوده است. به همین دلیل در آیات پیش از کفر ملکه سبا سخن می گوید: كاَنَتْ مِن قَوْمٍ كَافِرِينَ(43). و از ظاهر سياق برمى‏آيد كه اين جمله، تتمه كلام ملكه سبأ باشد، بنابراين، وضع چنين بوده كه وقتى ملكه سبا به صورت شگفتی تخت خود را حاضر مى‏بيند، و درباريان سليمان از آن تخت، از وى مى‏پرسند، احساس كرده كه منظور آنان از اين پرسش اين بوده است كه به وى تذكر دهند متوجه قدرت خارق العاده سليمان (ع) باشد. لذا چون از سؤال آنان، اين اشاره را فهميد، در پاسخ گفته: ما پیش از این، از چنين سلطنت و قدرتى خبر داشتيم، يعنى احتياجى به اين اشاره و تذكر نيست، ما از ديدن اين معجزه، از قدرت او خبر داشتيم و تسليم او شده بوديم و لذا در اطاعت و فرمان او سر فرود آورده‏ايم.

وَ صَدَّها ما كانَتْ تَعْبُدُ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنَّها كانَتْ مِنْ قَوْمٍ كافِرِينَ" كلمه" صَدَّ" به معناى جلوگيرى و برگرداندن است و متعلق آن، تسليم خدا شدن است، كه اعتراف ملكه هنگام داخل شدن به قصر را مي­رساند كه مى‏گويد:َ اسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ" بر آن شهادت مى‏دهد. و اين اسلامش، با اسلامى كه قبلا بدان تصريح كرد و گفت:" وَ كُنَّا مُسْلِمِينَ" اشتباه نشود، براى اينكه آن اسلام، تسليم سليمان شدنش بود و اين اسلام، تسليم خدا شدن و دل سپردن به دین الهي است.

البته این اسلام خاضعانه و بر اساس سیر و روندی طبیعی و آگانه و همراه با ایمان با ديدن معجزه و عملي خارق العاده بوده و از روی جبر و ترس نبوده است. نکته دیگر همراهی در اسلام آوردن با سلیمان: «اسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمانَ» است. يعني اسلامي كه با پذيرش پيامبريِ سليمان قرين است. يا الگوي آن سليمان در دين لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ است.

قِيلَ لَهَا ادْخُلِي الصَّرْحَ ..."كلمه" الصَّرْحَ" به معناى قصر و هر بنايى بلند و مشرف بر ساير بناها است، و نيز به معناى محلى است كه آن را تخت كرده باشند و سقف هم نداشته باشد و كلمه" لُجة" به معناى آب بسيار زياد است و كلمه" مُمَرَد" اسم مفعول از تمريد، به معناى صاف كردن است و كلمه" قوارير" به معناى شيشه است. و اگر فرمود:" بدو گفته شد داخل صرح شو"، گويا گوينده آن، بعضى از خدمتكاران سليمان (ع) بوده، كه در حضور او ملكه سبأ را راهنمايى كرده كه داخل آن محوطه شود و اين رسم همه پادشاهان بزرگ است که پیش خدمتان راهنمایی می­کنند و از این رو تعبیر به «قیل» می کند.

فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَ كَشَفَتْ عَنْ ساقَيْها"- يعنى وقتى ملكه سبأ آن صرح و قصر آینه ای را ديد، خيال كرد استخرى از آب است، (چون خيلى آن شيشه صاف بود) لذا جامه‏هاى خود را از ساق پا بالا زد تا دامنش تر نشود.

قالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوارِيرَ"- گوينده اين سخن سليمان است، كه به آن زن، مى‏گويد: اين صرح، لجه و آب نيست. بلكه صرحى است كه از شيشه و آینه شفاف ساخته شده است، پس ملكه سبا وقتى اين همه عظمت از ملك سليمان ديد و نيز آن داستان را كه از جريان هدهد و برگرداندن هدايا، و نيز آوردن تختش از سبا به دربار وى به خاطر آورد، ديگر شكى برايش نماند كه اينها همه معجزات و آيات نبوت او است و كار حزم و تدبير نيست، لذا در اين هنگام گفت: «‏ربِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي ..." حقيقتا ايمان آورد و دانست كه موضوع كشورگشايي و تسخير قدرت او نيست، دعوت به راه الهي است.

وَ أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ"- در گفتار خود نخست به درگاه پروردگارش استغاثه مى‏كند، و گويي با خدا سخن مي­گويد و نه با سليمان و به ظلم خود كه خداى را از روز اول و يا از هنگامى كه اين آيات را ديد نپرستيده، اعتراف نمود، سپس به اسلام و تسليم خود در برابر خدا شهادت داد. نكته قابل توجه در اين آيه اين است كه اگر ملكه سبا به سليمان اين گونه سخن مي­گفت ايمان او از روي ترس از سليمان و براي دفع خطر از او بود، اما او با خدا سخن مي­گويد.

پاسخ به پرسشها
اکنون لازم است پس از توضیحاتی که از متن آیات داده شد، به این نکته توجه شود که این آیات اثبات كننده جهاد ابتدایی نیست و در این کار سليمان هرگز اجبار و اکراهی براي ايمان آوردن ملكه سبا اتفاق نیافتاده بلكه نشان دادن قدرت الهي و معجزه باهره حركت تخت بوده است و اگر سخنی سليمان گفته، متناسب با ادبیات زبان پادشاهی سلیمان بوده و روش سلیمان در تمام قصه که گوشه­ای از آن را نقل می­کند[3]، تنها جنبه­هایی خاص از آن بوده است:

1- َهر چند سلیمان به هدهد تهدید کرد: أُعَذِّبَنَّهُ عَذَابًا شَدِيدًا أَوْ لَأَاْذْبحََنَّهُ أَوْ لَيَأْتِيَنىّ‏ِ بِسُلْطَانٍ مُّبِينٍ(21). قطعاً او را به عذابى سخت عذاب مى‏كنم يا سرش را مى‏برم مگر آنكه دليلى روشن براى من بياورد. اما به نظر می رسد که چنین تهدیدی روشی حکومتی برای جدی تلقی کردن مخاطب و نوعی زبان حکومتی بوده و پيگيري سليمان از كارهاي روزمره كارگزاران معمولي و غير معمولي او مانند پرندگان و عوامل غيبي بوده است. اسلام خاضعانه و بر اساس سیر و روندی طبیعی و آگانه و همراه با ایمان است. و از روی جبر و ترس نبوده است.

2- چگونه هدهد از خورشید پرستی قوم سبا آگاه شد؟ شعور حیوانات تا کجا پیش می رود که بگوید: من [آنجا] زنى را يافتم كه داراي قدرت بسيار و بر آنها سلطنت مى‏كرد و او و قومش را چنين يافتم؟

پاسخ: ما در باره حيوانات و دانش آنان آگاه نيستيم، نمي دانيم آنان از ما چه تلقي دارند، از جهان چه شناختي دارند. از آينده چه آگاهي­هايي برخوردار هستند. براي آينده خود مانند مورچگان و زنبور عسل چه برنامه ريزي مي­كنند. چون اولا آنان را به خوبي نمي­شناسيم، ثانيا، يكي از راه­هاي مهم شناخت كه سخن گفتن است، با خبر نيستيم. و اين دو كار را سليمان برخودار بود. يعني هم پرندگان را مانند مورچگان و چرندگان و يا عمله جن مي­شناخت و مي­توانست فرمان بدهد و آنان از او اطاعت كنند و او هم به آنان سخن بگويد. بنابراين،‌ انتخاب هدهد در ميان پرندگان و آن­هم هدهد خاص بسا به خاطر دانش خاص آن حيوان و شعور ويژه او بوده باشد. زيرا همان گونه كه انسان­ها يكسان نيستند، نوع حيوانات با هم يكسان نيست. روباره و سگ و موش و الاغ با هم يكسان نيستند. در ميان آنان از نظر هوش و استعداد و قدرت آموزش و تربيت يكسان نيست و سليمان بسا چنين كاري و مأموريت دشواري را كه وارسي و گزارشي از كشورها باشد، به فردي چون هدهد فرستاده، كه بتواند فاصله ميان يمن و فلسطين را درنوردد و موجودي كه چنين استعداد داشته باشد، بايد از شعوري والا برخوردار باشد. و قهرا اين شبهه هم برطرف مي­شود.   

3- اين كه پرسيده شده: چگونه پرنده­ای می­تواند برای سلیمان دلیل قانع کننده و سلطان مبین بیاورد. آیا منطق حیوانات با انسان مشترک است و آیا داوری سلیمان بر اساس منطق خودش می باشد، یا منطق حیوانات؟ در پاسخ بايد گفته شود كه پاسخ و دليل هركس متناسب با خودش مي­باشد. نه سخن گفتن هدهد از سنخ سخن انسانها است و نه دليل و برهان او. مهم اين بود كه سليمان غيبت طولاني هدهد را كه اين فاصله چندهزار كيلومتري را طي كرده موجه بداند و فرستادن نامه و پاسخ برهاني مبين براي سليمان است كه بفهمد او درست گزارش داده است.

4- چگونه هدهدی خبر دارد و سلیمان خبر ندارد و او گزارش می دهد: زیرا مراد از" احاطه" علم كامل است؟

پاسخ: دانش سليمان يا از راه غيب است، يا راه خبركارگزاران است. اما به نكته­اي رسيده كه در آن زمان به سادگي ديگران و به آن سرعت دريافت نمي­كردند و اين از طريق قدرت تكلم با پرندگان بوده كه باز از سوي خدا به سليمان داده شده و بنابراين اشكالي ندارد كه پرنده­اي با مشاهده دريافت كند و به صورت امداد الهي به سليمان و به سرعت برساند.

 5- پرسيده شده كه آيا عظمت کاخ باعث ایمان آوردن وی شد که بگوید: فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً... قَالَتْ رَبّ‏ِ إِنىّ‏ِ ظَلَمْتُ نَفْسىِ وَ أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَانَ لِلَّهِ رَبّ‏ِ الْعَالَمِينَ. يا انتقال و جابجايي او از يمن به فلسطين، زیرا بلافاصله می گوید: «پروردگارا، من به خود ستم كردم. پاسخ اين است، همانگونه كه در تفسير اين آيات توضيح داده شد، معجزه سليمان حجاب خودخواهي و غرور را از چشم ملكه سبا برداشت، او متوجه شد، لذا گفت: ظَلَمْتُ نَفْسىِ» هرچند ديدن آن عظمت دستگاه سليمان در برابر عرش عظيم خود باعث آگاهي او شد، اما انتقال و جابجايي او از يمن به فلسطين، و سخنان سليمان و شيوه رفتار و شخصيت او كمك كرد كه ايمان بياورد. نکته دیگر همراهی در اسلام آوردن با سلیمان برای این بوده که نشان دهد، که ایمانش ایمانی سلیمانی بوده است.

البته معنا و مفهوم ديگري مي­تواند به اين نكات از آيات كمك كند: زيرا در آغاز گزارش هدهد آمده كه وقتی دید آنها با چه علاقه‌ای برابر خورشید سجده می‌کنند از هدایت آنان ناامید شد و گفت: «فَهُمْ لَا يَهْتَدُون‏» (نمل: 24)، اما سلیمان نظر او را نپذیرفت و فرمود: «سَنَنظُرُ أَ صَدَقْتَ أَمْ كُنتَ مِنَ الْكَاذِبِين‏»، خواهيم ديد آيا راست گفته‏اى يا از دروغگويان بوده‏ای (نمل: 27)، (يعني متعلق دروغ او به ايمان و عدم ايمان آنان باشد، در نتيجه وقتی ملکه به اورشلیم آمد خواست سخن هدهد را بیازماید که تا چه اندازه مطابق با واقعیت است، لذا دستور داد تخت ملکه را برای او ناشناس کنند تا ببیند از این رهگذر به قدرت الهي سليمان توجه پيدا مي­كند و او به سوی یکتا پرستی هدایت می‌شود یا چنانچه هدهد گفته بود هدایت نخواهد شد؟ بنا براین معنای «أَتهَْتَدِى أَمْ تَكُونُ مِنَ الَّذِينَ لَا يهَْتَدُون» هدایت به سوی خدا تمام دغدغه سليمان است، نه قدرت­نمايي. سلیمان تخت ملکه را مخفی نمود تا او را وادار به تفکر کند و از پس جواهرات و تزیینات، خود تخت که مستور بود را بیابد، آنگاه بفهمد که در پس اجرام سماوی که زینت آسمان‌ها هستند حقیقتی بزرگتر مستور است که قوام همه این اجرام به او است و آن حقیقت خدای یکتا و نادیدنی است.

6- اشکال دیگر این است که سلیمان عملاً با رد هدیه ملکه سبا، تهدید می کند و نه تنها می­خواهد که آنها را ذلیل کند، بلکه چنان کند که آنان تسلم شوند: «ارْجِعْ إِلَيْهِمْ فَلَنَأْتِيَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لا قِبَلَ لَهُمْ بِها» اما جدا از روش سليماني براي ايجاد آمادگي، سلیمان علی­رغم روش تهدید به جنگ، هرگز از جنگ استفاده نکرد و این آیه نشان نمی­دهد که پیامبری چون سلیمان قاعده جنگ دفاعی را به جنگ ابتدایی تبدیل کرده است. وانگهی روش همه پیامبران را که ایجاد آگاهی و بشارت و مناسب با امكانات مادي استفاده از روش انذار، استفاده کرده و در نهایت همین روش هم مؤثر واقع شده و ملکه سبا ایمان آورده است.

7- نکته دیگر در سیر حرکت سلیمان نمونه قصص عادی قرآن نیست که تنها ذکر داستان به روال عادی و طبیعی حرکت پیامبران است. در این قصه همان قصه اصحاب کهف و کشتن آن جوان و قصه ذبح اسماعیل توسط ابراهیم و داستانهای دیگر مشابه آن از قضایای اختصاصی است. زیرا بهره گیری از قدرت قاهره، بكارگيري جنيان، سخن گفتن با مورچگان، پرندگان، آوردن تخت ملکه سبا از یمن به فلسطین عادی نیست و استفاده از روش اطلاعاتی مانند هدهد برای کشف شرک و خورشید پرستی آنان از نمونه­های اختصاصي سليمان است كه در هيچ­يك از پيامبران گذشته و بعدي استفاده نشده، هر چند كساني مانند موسي و عيسي از روش­هاي ديگري بهره برده كه به نوبه خود آنان از روش غیر عادی بوده است. لذا در قسمت به نقل از صاحب نامه می­گوید: وی نوشته است: أَلَّا تَعْلُواْ عَلىَ‏َّ وَ أْتُونىِ مُسْلِمِينَ.

جمع بندی
با توجه به آنچه از اين آيات استفاده شد، روشن گرديد كه هرچند سليمان مقدمات آگاهي ملكه سبا را با اقتدار الهي استفاد كرد. اما روش او جدا از روش همه پيامبران براي ايمان آگانه و انتخابگرانه نبود. البته روشن است كه روش پيامبران در گوهر مشترك است، اما متناسب با مخاطبان و عصر خود استفاده مي­برند. آنان از معجزات گوناگون استفاده مي­كنند و مقدمات آگاهي را به صورت مستقيم و يا غير مستقيم طرح ريزي مي­كنند، اما شعور و دانش و خرد مخاطبان را در نظر مي­گيرند و لذا اگر رفتار حضرت سليمان با ملکه سبا بلقیس ويژه است، اما براي ايمان آوردن از شیوه قهرآمیزی نبوده و از جنگ استفاده نكرده است، چنانكه پيامبر اسلام براي فتح مكه اين شهر را محاصره كرد، به اين دليل كه پيمان شكني كرده بودند، دليل كافي براي جنگ داشت، اما آنان را مجبور نکرد، بلكه به آنان فرصت داد یا مسلمان شوند و تسلیم گردند، و آنان از جنگ منصرف شدند و حضرت سليمان نيز چنين كرد كه به صورت طبيعي در برابر لشگر قدرتمند این پیامبر تسليم شوند.


یادداشت ها:
[1] . تفسیر نورالثقلین، ج 4، ص 93،
[2] . روح المعانى، ج 19، ص 203. تفسير فخر رازى، ج 24، ص 197. ترجمه الميزان، ج‏15، ص: 520.
[3] . آنچه در قرآن از داستان او آمده در قرآن كريم از سرگذشت آن جناب جز مقدارى مختصر نيامده، چيزى كه در همان مختصر، آدمى را به همه داستانهاى او و مظاهر شخصيت شريفش راهنمايى مى‏كند. این موارد به شرح زیر است. قسمت اول: اينكه: آن جناب فرزند و وارث داود (ع) بود، كه در اين باره فرمود:" وَ وَهَبْنا لِداوُدَ سُلَيْمانَ" « ص: 30» و نيز فرموده:" وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ" « نمل: 16». قسمت دوم: اينكه خداى تعالى ملكى عظيم به او داد، جن و طير و باد را برايش مسخر كرد و زبان مرغان را به وى آموخت، كه ذكر اين چند نعمت در كلام مجيدش مكرر آمده است، در سوره بقره آيه 102، در سوره انبياء: 81، در سوره نمل: 16 تا 18، در سوره سبأ، آيه 12 تا 13 و در سوره ص، آيه 35 تا 39. قسمت سوم: به مساله انداختن جسد، بر روى تخت وى اشاره مى‏كند، كه در سوره ص، آيه 33 بیان شده است. قسمت چهارم، آيات مربوط به" عرض صافنات جياد" بر وى است، كه در آيات 31 تا 33 سوره ص، آمده است. قسمت پنجم، آياتى است كه به مساله داورى او در مساله افتادن گوسفند در زراعت پرداخته و اين آيات در سوره انبياء، آيه 78 تا 79 آمده است. قسمت ششم، اشاره به داستان مورچه است، كه در سوره مورد بحث، آيه 18 و 19 آمده. قسمت هفتم: آيات مربوط به داستان هدهد و ملكه سبأ است، كه در همين سوره، آيات 20 تا 44 آمده. قسمت هشتم:آيه مربوط به كيفيت درگذشت آن جناب است كه در سوره سبا آيه 14 واقع شده است. از سوی دیگر در قرآن بارها شخصیتش را می ستاید که در پانزده- شانزده- مورد نام آن جناب را آورده و ثناى بسيارى از او كرده، بنده‏اش خوانده، اوابش ناميده و فرموده:" نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ" « ص: 30» و به علم و حكمتش ستوده و فرموده:" فَفَهَّمْناها سُلَيْمانَ وَ كُلًّا آتَيْنا حُكْماً وَ عِلْماً" « انبياء: 7» و نيز فرموده:" وَ لَقَدْ آتَيْنا داوُدَ وَ سُلَيْمانَ عِلْماً" « نمل: 15» و باز فرموده:" يا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّيْرِ" « نمل: 16» و او را از انبياى  راه يافته به مرتبه خاص خوانده، فرموده:" وَ أَيُّوبَ وَ يُونُسَ وَ هارُونَ وَ سُلَيْمانَ" « نساء: 16» و نيز فرموده:" وَ نُوحاً هَدَيْنا مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ" « انعام:84». ر. ک: المیزان، ج 15، ص: 524. 

Image

فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ

 

پس بشارت ده به آن بندگان من كه به سخن گوش فرا مى‏ دهند و بهترين آن را پيروى مى كنند

مجمع مدرسین و محققین حوزه علمیه قم