داود فیرحی
چکیده : در سال ۵٣ در نتیجه این مباحث سوال مهمی مطرح شد که مرز اطاعت از دولت کجاست؟ یعنی شهروندانی مثل اباعبدالله (ع) ابن زبیر و ابن عباس و عبدالرحمن بن ابی بکر که شهروندان موثر و فعال بودند، با این سوال مواجه شدند که در چه شرایط و در کدامین نقطه، وظیفه شهروندان در اطاعت از دولت به پایان میرسد؟ سوال بعدی این بود که آیا اطاعت از یک دولت دایمی است؟ پرسش بعدی این بود که آیا مشروعیت دولت همیشگی است؟ ...
میدانیم که عاشورا و وقایع مربوط به محرم سال ۶١ هجری انباشته از معناست و از ابعاد گوناگونی نیز به آن پرداختهاند و امکان تفاسیر زیادی نیز دارد. برخی محققان بر این باورند که واقعه عاشورا همانند خود قرآن کریم، تفسیرهای متفاوت شیخ صدوق و گوناگونی را میپذیرد. در ادبیات شیعه باور داریم که امام معصوم (ع) قرآن ناطق است. در روایتی از امام صادق (ع) که در کتاب ابن بابویه (شیخ صدوق) آمده، امام صادق(ع) معصوم را زبان، گوش و دست خدا در بین مردم معرفی میکند. به همین دلیل اگر بپذیریم که امام قرآن ناطق است و قرآن امام مکتوب، در این صورت میتوان گفت به اندازهای که قرآن معناهای متعدد و بطون متفاوت دارد، واقعه عاشورا نیز در چنین وضعیتی قرار دارد.
گفته شده است هر جامعه و قوم و ملتی هر زمانی از عاشورا به نحوی الهام میگیرد. این طور نیست که تفسیر عاشورا تمام شده باشد. برای جامعهای که در مرحله انقلاب یا وضعیت درگیریهای نظامی است، عاشورا به نحوی دیده میشود و امام (ع) به عنوان نماد یک قیام و شهادت و شهامت دیده شود. اما در جامعهای که در وضعیت پساانقلابی به سر میبرد و نظام مستقری هم دارد، عاشورا شاید به گونه دیگری دیده شود و الگوی متفاوتتری برجسته شود. من بر این باور هستم که ما میتوانیم از عاشورا الهامهای متعدد بگیریم. یکی از این الهامها، عاشورا و اخلاق شهروندی است. آیا میتوان از پدیده و واقعه عاشورا و سخنان رد و بدل شده در آن، الگویی را برای شهروند مسلمان استخراج کرد؟ این پرسشی است که در این روزها بدان پرداختهام.
شهروندی و اقسام آن
میتوانیم شهروند را مطابق علوم انسانی جدید به صورت کسی تعریف کنیم که در درون یک جامعه حقوق، وظایف و تکالیفی دارد. مفهوم شهروندی همیشه در مقابل دولتها تعریف میشود. یعنی شهروند حق و تکلیفی در مقابل دولت دارد. محققان حوزه شهروندی گفتهاند هر شهروند سه حق بنیادی دارد: حق بر جان، حق بر مال و حق بر آزادی خودش. همچنین ایشان شهروندان را به دو دسته تقسیم کردهاند: شهروند معمولی یا عادی و شهروند موثر یا نخبه یا صاحب عنوان و متشخص. با این تقسیم بندی، شهروند موثر یا مفید یا فعال چند ویژگی دارد: نخست اینکه شهروند موثر از حوادث و مشکلات جاری جامعه خودش و دولت خودش آگاهی دارد، یعنی میداند که جامعه در چه وضعی است و دولت در چه شرایطی قرار دارد. دوم اینکه شهروند موثر بیطرف و منزوی نیست و اگر هم بخواهد بیطرف باشد، پیروانش نمیگذارند و او مجبور است در امور و مسائل جامعه موضع بگیرد. سوم اینکه او در نقشها و وظایف خودش مسوولیت پذیر است. چهارم اینکه دغدغه رفاه، امنیت و کرامت شهروندان را دارد. پنجم اینکه توانایی ارزیابی و نقد عقاید، ایدهها و سیاستهای جامعه را دارد. ششم اینکه رفتار و عملکردش مبتنی بر اصول اخلاقی و ارزشهای جامعه است. سرانجام اینکه توانایی اتخاذ تصمیمات آگاهانه، قابل توجیه و شرعی را دارد.
سال ۵٣ هجری: نقطه عطفی در تاریخ اسلام
به لحاظ تاریخی میدانیم که بحران خلافت از سال ۵٣ هجری شروع شد و این سال یک نقطه عطف تاریخی در تحولات تاریخی جهان اسلام است، زیرا معاویه در این سال تصمیم گرفت یزید را به عنوان ولیعهد انتخاب کند و در دستوری به نمایندگان خودش در مدینه و مروان حکم داد که این اعلامیه را بخواند: «ای مسلمانان، خداوند به ذهن معاویه انداخته که یزید ولیعهد شود و او را جانشین خودش قرار دهد. همانطور که ابوبکر، عمر را جانشین خود قرار داد» این نوع تعبیر زمانی به کار میرود که کسی میخواهد مقامی را منصوب کند که غیرعادی به نظر میآید و در نتیجه میکوشد سندی قبل از خودش پیدا کند. در واقع معاویه میخواست بگوید که اگر من یزید را خلیفه میکنم، پیشتر نیز خلیفه اول، خلیفه دوم را به عنوان جانشین خودش منصوب کرده بود و در نتیجه کار من بدعت نیست. مردم این حرف را سال ۵٣ قبول نکردند، در نتیجه معاویه دستور داد همه جا بیعت بگیرند و طبق روایت طبری و دیگران خودش مستقیما به حجاز و مدینه آمد، زیرا میدانست شهروندان موثر و مسوول آنجا ساکت نیستند. یکی از این شهروندان، اباعبدالله حسین (ع) بود. او شخصیتی بود که نفوذ زیادی داشت و هر جا که اظهارنظر میکرد، از طرف افکار عمومی پشتیبانی میشد.
مرز اطاعت از دولت کجاست؟
در سال ۵٣ در نتیجه این مباحث سوال مهمی مطرح شد که مرز اطاعت از دولت کجاست؟ یعنی شهروندانی مثل اباعبدالله (ع) ابن زبیر و ابن عباس و عبدالرحمن بن ابی بکر که شهروندان موثر و فعال بودند، با این سوال مواجه شدند که در چه شرایط و در کدامین نقطه، وظیفه شهروندان در اطاعت از دولت به پایان میرسد؟ سوال بعدی این بود که آیا اطاعت از یک دولت دایمی است؟ پرسش بعدی این بود که آیا مشروعیت دولت همیشگی است؟ وقتی به تاریخ صدر اسلام مینگریم، شاهد دولتی در سال اول هجرت در مدینه هستیم که به دست پیامبری معصوم و آخرین رسول خدا (ص) بنا شده است. این بهترین دولتی است که تاسیس شده است. اما این دولت به تدریج با تجربه شش خلیفه وارد فضایی شد که حاکمش یزید بن معاویه است. یعنی دولت اسلامی طی ۶٠ سال از حاکمی معصوم چون پیامبر اسلام (ص) تا خلیفگان بزرگ و اندیشمندی چون ابیبکر، عمر و علی ابن ابیطالب (ع) و امام حسن (ع) و سپس سیاستمدار برجسته و زیرکی چون معاویه سرانجام ره به حکومت یزید برد. این سوال از سال ۵٣ تا ۶٠ هجرت در جامعه مطرح بود و دنبال جواب بود. یعنی این طور نبود که بلافاصله بعد از مرگ معاویه و جانشینی یزید، وقتی خواستند از اباعبدالله (ع) بیعت بگیرند، ایشان امتناع کرد و به مکه رفت و سپس به مدینه رفت. قضیه این طور نبود. در واقع قبل از آنکه یزید رسما به خلافت برسد، این پرسشها در افکارعمومی سرگردان بودند و به دنبال پاسخ بودند و کسانی باید پاسخ میدادند که زبان گویا و بلندگوی جامعه هستند. در واقع قبلا به این پرسشها پاسخی داده شده بود و با تشرهای معاویه هم ره به جایی نبرده بودند. یعنی پرسش جواب پیدا کرده بود و پاسخ بهطور کلی این بود که اساسا حاکمی قابل اطاعت اسـت که حقوق مشخصی را برای شهروندان به رسمیت بشناسد و آنها را حفظ کند: ١- جان مردم را امنیت بخشد؛ جان انسانها را خداوند عصمت داده و تحریم داده و اهانت به بدن آدمها را حرام کرده است. وقتی شورشگران که به خانه عثمان، خلیفه سوم مسلمانان ریختند، نگهبانان عثمان به او خبر دادند که میخواهند تو را بکشند. عثمان چنان از جامعه اسلامی مطمئن بود که این ادعا را باور نکرد، زیرا هنوز جامعه به رذیلتها عادت نکرده بود و گفت «خیر، مرا نمیکشند، زیرا من شنیدم از رسولالله (ص) که میگفت: خون انسان مسلمان حلال نیست، مگر به سه دلیل: یک بعد از اسلام مرتد شده باشد، بعد از آنکه ازدواج کرده، زنا کند و سوم اینکه انسانی را بکشد. من تاکنون زنا نکردهام و دینم را نیز عوض نکردهام و کسی را نیز نکشتهام. پس به چه مجوز شرعی میخواهند مرا بکشند؟» درست است که بعدها عثمان به قتل رسید، اما در باور جامعه نمیگنجید که معترضان به خاطر اعتراض کسی را بکشند. ٢- در ادبیات آن دوره دیگر شرط حاکم برای آنکه قابل اطاعت باشد، حمایت از حق مالکیت مردم است. ٣- حفظ کرامت شهروندان است. در آیات ١١ و ١٢ سوره حجرات میفرماید کسی حق ندارد به کسی اهانت کند و خودش را برتر از دیگران بشمارد. ۴- باید از حوزه خصوصی حفاظت کند، «لاتدخلوا بیوتا غیر بیوتکم» (نور، ٢٧) به خانه کسی غیر از خانه خودتان وارد نشوید. ۵- اینکه هر شهروندی حق اعتراض به ظلم دارد. « لا یحبالله الجهر بالسوءمن القول الا من ظلم و کانالله سمیعاعلیما» (نسا، ١۴٨) کسی که به او ظلمی وارد شده، حق دارد داد بزند و دولت حق ندارد او را محدود کند و جان و مال و کرامتش را تهدید کند. ۶- حق آزادی انتقاد یا آزادی امر به معروف و نهی از منکر است.
امام حسین (ع) و دفاع از حقوق شهروندی
در ادبیات امام حسین (ع) این مسائل پاسخ داشتند و در نتیجه حضرت (ع) نمیتوانست با این بیعت کنار آید. امام (ع) وصیتنامه معروفی به محمد حنفیه دارد که سندش نیز تا حدودی درست است. ایشان میفرماید: «انی لم اخرج اشرا و لابطرا و لا مفسدا و لاظالما و انما خرجت لطلب الاصلاح فی امه جدی ارید ان آمر بالمعروف و انهی عن المنکر » یعنی «من برای طغیانگری و شرارت آفرینی و دنیاطلبی یا فسادگری وستمگری بر دولت وقت خروج نکرده و راه مبارزه را درپیش نگرفتهام بلکه تنها برای اصلاحگری در امت جد خویش اقدام به خروج نمودهام و میخواهم امر به معروف و نهی از منکر نمایم» این در واقع یکی از حقوق شهروندان است.
یکی از نویسندگان مشهور اهل سنت که به قضیه امام حسین (ع) پرداخته، مرحوم ابوالاعلی مودودی (١٩٧٩-١٩٠٣) است. او تحلیل جالبی از قیام امام حسین (ع) در کتاب الخلافه و الملک (خلافت و پادشاهی) دارد. او در صفحات ٢١ متن عربی میگوید این حق شهروند است که سه چیز را در مورد حکومت مطالبه کند: ١- آیا حاکم مومن به اخلاق و شریعت هست یا خیر؟ ٢- آیا ظالم و فاسق هست یا خیر؟ ٣- آیا جاهل و سفیه هست یا خیر؟ سفیه در فقه و قانون مدنی ما به کسی گفته میشود که نمیداند دارایی خود را چگونه و کجا مصرف کند. یعنی کسی که نمیداند چگونه از امکانات مادی و معنوی خود بهرهبرداری بهینه کند. در این دوره یکی پاسخها این بود که میگفتند یزید سفیه است. یعنی کسی است که نمیتواند مصالح جامعه اسلامی را به درستی تشخیص دهد و این دارایی و ذخایر را به درستی مصرف کند. البته آن موقع پاسخهایی به این ادعا ارایه میشود. مودودی میگوید مرز اطاعت شهروند از دولت جایی است که دولت معصیت نمیکند. مثلا میگویند «واصبر لحکم ربِّک و لا تطع منهم عاصماً أو کفورا. » شما همه جا میتوانید صبوری کنید، اما اگر دولت به مرز قانون شکنی و شریعت رسید، مرز اعتراض است.
قیام امام حسین (ع) مسلحانه نبود
گفتیم شهروند فعال کسی است که تحلیلی از جامعه و دولت دارد و میداند که کی و چگونه اعتراض خودش را بگوید. امام حسین (ع) شخصی نیست که بیگدار به آب بزند. او میداند چه میکند و بنابراین میتواند یک الگو باشد. ابوالاعلی مودودی به عنوان موسس جماعت اسلامی از اهل سنت پاکستان طوری قیام امام حسین (ع) را تحلیل کرده که از این تحلیل یک مدل یا تیپ ایده آل شهروند مسلمان موثر استخراج میشود. او در صفحه ١١٧ متن عربی کتابش میگوید: «مهمترین دلیل نامشروع بودن یزید کشتن حسین (ع) است» یعنی اگر بخواهیم توضیح دهیم چرا باید علیه یزید اعتراض میشد، همین قضیه است. او توضیح میدهد: شکی نیست که امام(ع) برای تغییر حکومت یزید برخاسته بود و اعتراض میکرد و حکومت یزید نیز او را رهبر مخالفان تلقی میکرد. اما مخالفت دو جور است، یک بار کسی دست به خروج مسلحانه میزند و بار دیگر کسی اعتراض مدنی میکند. خروج مسلحانه ویژگیهایی دارد. آدم از اول لباس جنگ میپوشد و زن و بچهاش را با خودش نمیبرد و به همه جا بطور پنهانی پیغام میفرستد و یارگیری میکند و سلاح جمع میکند. اما اعتراض مدنی نمادهایی دارد. یکی از این نمادها این است که امام (ع) با شتر حرکت میکند، خانوادهاش را با خودش همراه میکند، مذاکراتی میکند تا جنگ را از خودش دور کند. مودودی میگوید: من هیچ کس را نمیشناسم از صحابه یا از تابعین که چه در زمان حیاتش یا چه بعدا از آنها نقل شده باشد که بگویند خروج امام حسین (ع) خروجی نامشروع بود. خروج امام حسین (ع) خروجی در چارچوب شریعت بود. یعنی امام حسین (ع) به عنوان یک شهروند آگاه میداند که چگونه اعتراض خودش را پیش ببرد. مودودی میگوید: حتی کسانی هم که به امام حسین (ع) مشورت میدادند که به سمت کوفه نرود، نمیگفتند کار آن حضرت (ع) نامشروع است بلکه میگفتند این استراتژی فعلا با مشکل مواجه است، زیرا فضا امنیتی و نظامی است و در چنین فضایی اعتراض مدنی ترجمه ضدامنیتی پیدا میکند و بنابراینتر و خشک میسوزند و بهتر است صبر کنید. یعنی این افراد زمانه را مناسب نمیدانستند. خود مودودی میگوید: اگر داستان کربلا را در ذهنمان مرور کنیم درمییابیم در آنچه بالفعل رخ داد، امام حسین (ع) قیام مسلحانه نکرد بلکه با خانوادهاش حرکت کرد. اینها را نمادهای اعتراض مدنی میخوانند. کسی که قصد جنگ دارد، به ٣٢ اسب سوار و حدود ۴٠ نفر پیاده اکتفا نمیکند. چهره کاروان امام (ع) اصلا جنگی نیست و شدیدا مدنی است. در واقع در این قافله کوچک نمادهای نظامی دیده نمیشود. بنابراین مودودی میگوید: نمیتوان کاروان حسین (ع) را کاروان تهاجمی و جنگی تلقی کرد زیرا ماهیتش این را نشان نمیدهد.
یزیدیان به قصد کشت آمده بودند
از سوی دیگر مودودی به عنوان یکی از رهبران منورالفکر تسنن جدید یا در واقع سلفیزم جدید ایراد سنگینی به اردوگاه یزید میگیرد و میگوید اصلا اینها به قصد کشتن آمده بودند و الا برای یک کاروان ٧٢ نفره و چند زن و بچه، ۴٠٠٠ نظامی نمیفرستند. او در جمله جالبی میگوید: اینها (لشکریان یزید) به قصد از بین بردن آمده بودند، یعنی کار جنایت کردند. خود مودودی میگوید: این ۴٠٠٠ نفر که نخستین گروه نظامیان بودند، اگر اقدام میکردند، این ٧٢ نفر را اسیر میکردند و به تور میانداختند و احتیاجی به کشتار نبود. او میگوید اینها حتی این کار را نکردند. وقتی امام حسین (ع) به ایشان توصیه کرد که بگذارید به مدینه برگردم، اجازه ندادند. یعنی نه اسیر گرفتند و نه اجازه دادند که برگردد و نه حتی گذاشتند که به شام پیش یزید برود. تنها اصراری که داشتند این بود که باید کاروان امام (ع) را پیش عبیدالله بن زیاد ببرند. امام حسین (ع) نیز این را تحقیر میدانست و امتناع کرد. مودودی میگوید: اینها (لشکریان یزید) آن قدر کار بدی کردند که حتی هنگامی که به نیزهاش تکیه داده بود، به او سنگ و تیر زدند و او را کشتند. او مینویسد: (لشکریان یزید) حتی کفایت نکردند و وقتی که (امام حسین علیهالسلام) زخمی شد و از اسب افتاد. سرش را بریدند و به پیکر بیجانش اسب دواندند و کرامت پیکرش را نیز رعایت نکردند و او را بیکفن کردند. به خیمههای امام (ع) حمله بردند و غارت کردند و به خانواده ایشان اسائه ادب کردند و سرهاشان را در کوچههای کوفه بر نیزه کردند. بدترین کاری که عبیدالله انجام داد این بود که در مسجد کوفه بر منبر رفت و گفت: درود به خدایی که حق را زنده کرد و امیرالمومنین یزید را یاری کرد و گروهش را و کشت دروغگو فرزند دروغگو، حسین بن علی و یارانش را! این خیلی دردناک است. شاید خیلی از اقدامات زشت یزید و عبیدالله را بشود به سختی تحمل کرد، اما جایی که دروغ به اوجش میرسد و از منبر کوفه گفته میشود، پایان فضیلت انسانی است. خود امام حسین (ع) زمانی گفت میترسم همان سرنوشت یهود برای مسلمانان نیز ایجاد شود، یعنی ذلیل دیگران شوند. و همین طور نیز شد.
«تن به تحقیر ندادیم»
در پایان به آنچه بعد از عاشورا در کوفه رخ داد، اشارهای کوتاه میکنم. هیچ کس البته در زمانه ما ندیده که در کوفه آن زمان در غروب ١١ محرم چه رخ داده است. یک کاروان آشفته و خسته وارد کوفه میشود. خانواده پیامبر (ص) با لباس نامناسب به کوفه میآیند با کاروانی با شتران و اسبان عریان. میگویند برخی از امرای کوفه سرها را از جلوی اسبانشان آویخته بودند. از یک سو مردم برای دیدن اسرا آمدهاند، از سوی دیگر یک امام (ع) بیمار و خانوادهای اهانت دیده و مصیبت دیده و غم دیده آمدهاند. در روایتها آمده است که آن قدر وضع مصیبت ناک بود که کسانی که برای تماشا آمده بودند، منقلب شدند. امام سجاد (ع) که بیمار بود، میفرماید: «ان هولاء یبکون علینا فمن قتلنا» یعنی ایشان (که به تماشا آمدهاند) بر ما گریه میکنند، پس چه کسی ما را کشت؟ امام سجاد (ع) خطاب به مردم گفت: « أیّها الناس، من عرفنی فقد عرفنی، ومن لم یعرفنی فأنا اُعرّفه بنفسی: أنا علیّ بن الحسین بن علیّ بن أبی طالب، أنا ابن المذبوح بشطّ الفرات من غیر ذحلٍ ولا تِرات، أنا ابن من انتُهک حریمُه وسُلب نعیمُه وانتُهب مالُه، وسُبی عیالُه، أنا ابن من قُتِل صبراً، وکفى بذلک فخراً. » یعنی «ای مردم! آن کو که مرا شناخته، شناخت و آن کس که مرا نشناخت، خود را معرفى مىکنم. من على بن الحسین بن علی بن ابى طالبم. من فرزند مذبوح در کرانه شط فراتم بدون آنکه خونى یا ارثى از وى طلبکار باشند. من فرزند آنم که هتک حرمت وى شد و مال و نعمت وى به یغما رفت و عیالش به اسارت گرفته شد. من فرزند کسى هستم که او را بگرفتند و صبورانه کشته شد و همین بزرگترین افتخار ما است که صبر کردیم و تن به تحقیر ندادیم».
منبع: اعتماد