عبد الرحیم سلیمانی
چکیده:مطابق این سخنان مهم ترین بخش اسلام که در واقع رکن اساسی دین است و در نجات و رستگاری بیشترین نقش را دارد اخلاق است. پس در اسلامی خوانده شدن یک جامعه یا یک نظام یا یک نهاد یا... بیش از هر چیز و پیش از هر چیز اخلاق نقش دارد به گونه ای که بدون آن هیچ یک از آنان را نمی توان اسلامی خواند.
هر انسان پرخاشگر و فریادزنی شجاع و مقتدر نیست. ممکن است حاکمی با یک پرخاش بی جا و نسنجیده ملتی و مملکتی را به پرتگاه سقوط ببرد. شجاعت آن است که اولا خردمندانه و سنجیده باشد و ثانیا از صفای باطن و نفس ساخته شده برخیزد.
امام محمد تقی(ع) در سخنی بسیار کوتاه جایگاه و نقش اخلاق را در نجات شناسی اسلام بیان می فرماید: «عنوانُ صحیفةِ المسلم حسنُ خلقه» سرآغاز نامه عمل فرد مسلمان اخلاق نیکوی اوست (نور الابصار، ص180). واژه «نامه عمل» در ادبیات متون اسلامی واژه ای آشنا و معروف است. در واقع تمام اعمال نیکو و شایسته و نیز اعمال ناروا و ناشایست هر فرد در این نامه نوشته شده است. این نامه پرونده فرد است که با آن جایگاه او در آخرت مشخص می شود. پس نجات و رستگاری هر فرد به نامه عمل او بستگی دارد. اما نکته ای که این حدیث بدان اشاره دارد این است که مهم ترین امر در نامه اعمال، اخلاق است. اخلاق مهم تر از همه ابعاد دیگر دین، اعم از ابعاد اعتقادی و عملی دین است. با اینکه اعتقادات بسیار مهم هستند اما در نجات و رستگاری انسان اهمیت اخلاق را ندارند. با اینکه شریعت و احکام فقهی اهمیت خود را دارند، اما هرگز به جایگاه و اهمیت اخلاق نمی رسند. این سخن را پیامبر اسلام(ص) نیز به گونه های مختلف بیان فرموده است. آن حضرت از یک سو می فرماید من تنها و تنها برای به کمال رساندن مکارم اخلاق مبعوث شده ام (کیمیای سعادت، ج2، ص3) و از سوی دیگر می فرماید: اگر کسی همه عمر را نماز بخواند و روزه بگیرد ولی اخلاق نیکو نداشته باشد نجات نمی یابد و جایگاهش دوزخ است (محجة البیضاء، ج5، ص90) ولی اگر کسی در عباداتش کاستی باشد و اخلاقش نیکو باشد جبران می شود (همان، ص91).
مطابق این سخنان مهم ترین بخش اسلام که در واقع رکن اساسی دین است و در نجات و رستگاری بیشترین نقش را دارد اخلاق است. پس در اسلامی خوانده شدن یک جامعه یا یک نظام یا یک نهاد یا... بیش از هر چیز و پیش از هر چیز اخلاق نقش دارد به گونه ای که بدون آن هیچ یک از آنان را نمی توان اسلامی خواند.
آن امام همام(ع) اصول فضایل اخلاقی و منشأ آنها را اینگونه معرفی می کند: «الفضایل اربعة اجناس، احدها الحکمة و قوامها فی الفکرة و الثانی العفة و قوامها فی الشهوة، و الثالث القوة و قوامها فی الغضب، و الرابع العدل و قوامه اعتدال قوی النفس» فضیلت ها چهارگونه اند: اول، حکمت، که ریشه در اندیشه دارد؛ دوم، عفت، که ریشه در شهوت دارد؛ سوم، قدرت، که ریشه در غضب دارد؛ چهارم، عدل، که ریشه در اعتدال قوای نفسانی دارد (کشف الغمّه، ج3، ص138).
این سخن بسیار شبیه است با آنچه در اخلاق فلسفی و ارسطویی درباره فضایل اخلاقی و قاعده زرین اعتدال گفته می شود. شاید بتوان شباهت این دو سخن را نمونه ای از همنوایی عقل و وحی یا پیامبر باطن و پیامبر ظاهر به حساب آورد.
در مکتب اخلاق ارسطویی گفته می شود نفس انسانی دارای سه قوه ناطقه و شهویه و غضبیه است که هر یک از این قوا یا به اندازه و معتدل کار می کند یا در حال افراط و تفریط است. در صورتی که به اندازه و به حد اعتدال کار کند فضیلت است و اگر کم کاری کند یا بیش از حد کار کند باعث رذیلت می شود.
حد وسط قوه ناطقه حکمت است و آن اینگونه است که عقل به سراغ معارف مفید و یقینی برود. تفریط این قوه به آن است که تحصیل این معارف را ترک کند و افراط آن در این است که از علوم یقینی و مفید فراتر رود. اولی را «بَلَه» و دومی را «جربزه» یا «سَفَه» گویند. پس، از این قوه، یعنی ناطقه، دو رذیلت و یک فضیلت ناشی می شود. فضیلت آن حکمت است و انسان حکیم کسی است که عقل و اندیشه خود را به کار می گیرد و همه دانش ها و معارف مفید را به دست می آورد و بر اساس آنها مشی می کند.
حد وسط در قوه شهویه، که نیروی جذب امور نافع و سودمند است، «عفت» است و آن این است که انسان شهوات خود را تحت فرمان و تدبیر عقل و خرد در آورد و از خوردنی ها و آشامیدنی ها و سایر خواسته های نفسانی به اندازه ای که هدف حکیمانه از این قوه حاصل می شود استفاده کند. تفریط در این قوه موجب رذیلت «خمود» و افراط در آن باعث رذیل «شَرَه» می شود. اما حد اعتدال آن باعث فضیلت «عفت» می شود.
حد وسط در قوه غضبیه، که نیروی دفع امور مضر است، شجاعت است. اگر قوه غضبیه تحت کنترل و حکومت عقل قرار گیرد و از افراط و تفریط در آن جلوگیری شود، فضیلت «شجاعت» حاصل می شود. اما اگر این قوه به تفریط گراید رذیلت «جُبن» یا ترسویی را به وجود می آورد. حد افراط آن رذیلت «تهور» را باعث می شود.
اگر همه قوای سه گانه نفس تحت تدبیر عقل و خرد قرار گیرند و حد اعتدال را حفظ کنند فضیلت چهارمی در نفس به وجود می آید که «عدالت» است که سر منشا رفتار منصفانه با خود و دیگران است. در همین فضیلت اگر تفریط شود رذیلت «انظلام» و زیر بار ظلم رفتن به وجود می آید و اگر در آن افراط شود رذیلت «ظلم» حاصل می شود.
مطابق این سخن فضایل اخلاقی چهار اصل یا جنس دارد که «حکمت، عفت، شجاعت و عدالت» هستند و در مقابل آنها هشت رذیلت «بَلَه، جربزه، خمود، شره، جبن، تهور، انظلام و ظلم» قرار دارد. در واقع این دوازده اصل مهمات و جنس الاجناس فضایل و رذایل اخلاقی هستند و فضایل و رذایل دیگر از فروع اینها هستند (کتابشناخت اخلاق اسلامی، ص33-35).
همان طور که پیداست این نظام قرابت و نزدیکی بسیار زیادی با سخن امام جواد(ع) دارد. امام در این سخن به رذایل اخلاقی اشاره نکرده و تنها به بیان فضایل اخلاقی و اصل و منشا آنها در نفس آدمی پرداخته است. به نظر می رسد که چه در فضایل و چه در اصل آنها در نفس آدمی تنها تفاوت بین سخن امام(ع) و نظام ارسطویی این است که در نظام ارسطویی فضیلت ناشی از اعتدال قوه غضبیه، شجاعت است و در سخن امام فضیلت قدرت است که این دو را می توان به هم بازگرداند.
آنچه از سخن امام(ع) و نیز نظام اخلاقی ارسطویی استفاده می شود این است که از آنجا که این فضایل اخلاقی از قوه ای در نفس ناشی می شوند که ممکن است از آن رذیلت اخلاقی هم ناشی شود، از یک سو مراقبت و مواظبت جدی لازم است تا از آن قوه فضیلت حاصل شود و در صورتی که دقت نشود و کنترل دقیقی در کار نباشد به جای فضیلت، رذیلت به وجود می آید؛ و از سوی دیگر در بسیاری از اوقات دقت و تیزبینی لازم است که تفاوت فضیلت و رذیلت شناخته شود و چه بسا رذیلت، فضیلت شمرده می شود و بالعکس.
فضیلت حکمت از اندیشه ورزی و به کارگیری قوه ناطقه به وجود می آید، اما آیا هر اندیشه کردنی ضرورتا حکمت را به وجود می آورد؟ روشن است که نتیجه بسیاری از اندیشه کردن ها به جای حکمت، جهالت و سفاهت است. بسیاری از اندیشه ها به باطل پرستی منتهی می شود در حالی که به فرموده امام علی(ع) پایبندی به حق اساس حکمت است (غررالحکم، ح 5258). نتیجه اندیشه بسیاری از حاکمان و قدرتمندان سرکوبی و خشونت است، در حالی که پیامبر خدا(ص) می فرماید: مدارا کردن در راس حکمت است (کنز العمال، ح5444). بسیاری از اندیشه کردن ها به تاریکی منتهی می شود در حالی که عیسی مسیح(ع) می فرماید حکمت روشنایی دل است (بحار الانوار، ج14، ص316). خردمند واقعی کسی است که به حکمت راه پیدا می کند. امام علی(ع) می فرماید: حکمت گلزار خردمندان و گردشگاه فرزانگان است (غررالحکم، ح1715). پس هرکس را که ادای اندیشمندان را در می آورد و ژست خردمندان را می گیرد شایستگی نام فرزانه و حکیم را ندارد. فرزانه و حکیم رفتار و کرداری شبیه پیامبران دارد چنان که پیامبر خدا می فرماید: حکیم به پیامبری نزدیک است (کنزالعمال، ح44123).
بسیاری خود را مقتدر و شجاع می خوانند و یا برخی از مردم آنان را به این صفات توصیف می کنند، اما باید توجه داشت که اینگونه نیست که هر حرکت و سخنی که از قوه غضبیه انسان ناشی شود حکایت از فضیلت شجاعت یا اقتدار نماید. شجاعت آن است که قوه غضبیه انسان تحت حاکمیت خرد آدمی باشد، چنان که علی(ع) می فرماید: شجاع تر از خردمند وجود ندارد (غررالحکم، ح3357). شجاعت از فضایل اصلی اخلاقی است که حتما با فضایل فرعی دیگر همراه است. برای مثال انسان شجاع حتما راستگوست و شجاعت با دروغگویی ناسازگار است، چنان که امام علی(ع) می فرماید: اگر خصلت ها از یکدیگر متمایز و جدا شوند، هر آینه راستی با شجاعت باشد و بزدلی با دروغ (همان، ح7597). شجاعت را باید فضایل فرعی دیگر همراهی کند، والا انسان دروغگو و فریب کار و متقلب و ... شجاع نیست و در واقع این جبن و بزدلی است که او را به این کارها وا می دارد.
هر انسان پرخاشگر و فریادزنی شجاع و مقتدر نیست. ممکن است حاکمی با یک پرخاش بی جا و نسنجیده ملتی و مملکتی را به پرتگاه سقوط ببرد. شجاعت آن است که اولا خردمندانه و سنجیده باشد و ثانیا از صفای باطن و نفس ساخته شده برخیزد. امام علی(ع) می فرماید: مقتدرترین مردم کسی است که بر نفس خود مسلط تر باشد(همان، ح3188). در واقع شجاعت به فرموده آن حضرت حتما باید همراه فضیلت از خود گذشتگی باشد (بحار الانوار، ج78، ص236). و کسی که سخن یا عمل نسنجیده ای را صرفا برای مصرف داخلی و برای حفظ قدرت خود انجام می دهد شجاع و مقتدر نیست، بلکه یا ترسوست و یا متهور. امام عسکری(ع) می فرماید: همانا شجاعت اندازه ای دارد که اگر از آن فراتر رود تهور و بی باکی است (بحار الانوار، ج78، ص377). شجاعت و اقتدار حاکم این نیست که شعارهای بی محتوای پرخاشگرانه به زبان آورد، شعارهای پرهزینه ای که مردم باید هزینه آن را بپردازند، بلکه این است که همه وقت مصلحت ملت و مملکت خود را در نظر بگیرد و هر جا به مصلحت بود از خود و قدرت و منصب خود به نفع این مصلحت بگذرد.