همۀ آنچه دربارۀ داعش و موج جدید سلفیسم باید بدانید
دکتر داوود فیرحی از موج چهارم سلفیها در جهان میگوید:
- داعش چه جایگاهی در مبارزه با دولت مرکزی در عراق دارد؟
داعش، قویترین جریانی که در مقابل دولت کنونی عراق قرار دارد، یک جریان چند ملیتی است و براساس آماری که دولت عراق منتشر کرده از پنج تا شش هزار نفری که به موصل حمله کردند، چهارصد نفرشان انگلیسی و بخش عمدهشان عراقی بودهاند. جالب اینکه داعشیها اطلاعات دقیقی از نیروهای موصل داشتند و بهعنوان مثال هر فردی را که بازداشت میکردند، اول نام او را در لپتاپ خود جستوجو میکردند و سپس دربارۀ فرجامش تصمیم میگرفتند. جریان داعش یا دولت اسلامی عراق و شام (ISIS) با پانزده تا بیست هزار نیروی مسلح، ریشه در شاخۀ عراقی القاعده دارد که سال 2003، همزمان با حملۀ امریکا به عراق، در درون القاعده شکل گرفت. اما بهتدریج از القاعده فاصله پیدا کرد و سال 2010 بهعنوان جنبشی جدید مطرح شد. این جریان در سال 2013 با جنبش معارضان دولت سوریه ائتلاف کرد و با عنوان «دولت اسلامی عراق و شام» شناخته شد. پرچم سیاهی با مهر پیامبر اسلام را برای خود انتخاب کرد و مدعی احیای خلافت هارونالرشید در بغداد است. درحالیکه القاعده جریانی ضدمسیحی و ضدصهیونیستی و بهشدت ضدامریکایی بود، داعش بهصورت یک جنبش ضدشیعه ظاهر شد و به چنان خشونتهایی دست زد که در فوریۀ 2014 القاعده نیز از آنها اعلام تبری کرد و در چند جبهه ازجمله در سوریه، در اردن و در کردستان ترکیه نیز با آنها به جنگ برخاست. رویکرد سیاسی و عقدیتی داعش، آنها را نهتنها با شیعیان که با اهل سنت و با غرب نیز مواجه کرده است. رهبر این جنبش نیز، ابوبکر بغدادی، فارغالتحصیل دانشکدۀ حقوق بغداد است که سال 2006 از زندان آزاد شد و به امریکاییها پیغام داده بود تا چند سال دیگر شما را در امریکا خواهم دید.
- داعش از چه نوع تشکیلات و سازماندهی اجرایی و اقتصادی برخوردار است؟
تشکیلات داعش با القاعده متفاوت است. برخلاف القاعده بهمثابۀ یک سازمان تروریستی متمرکز که رهبری واحد دارد و میشود با شناسایی و کنترل آنها سازمانشان را فلج کرد، داعش یک سازمان تروریستی نامتمرکز دارد. از سال 2012 به بعد و پس از برخورد با مرکزیت القاعده، سازمان تروریستیای در جهان اسلام تحتتأثیر متفکر جبهه النصره، ابومصعب سوری شکل گرفت که از رهبریهای محلی و غیرمتمرکز استفاده میکرد؛ یعنی هر گردان و هر امیر منطقهایِ آن مستقل عمل میکرد ــ همچون رهبری عملیات چریکی. داعش درحالحاضر ثروتمندترین جریان تروریستی جهان است. مسلح است و صادرات نفتی دارد. غارت برای آنها مباح است و اگر اعضای این سازمان طبق سنت جنگهای خاص غنائمی به دست میآورند یک درصدش متعلق به دولت و بقیهاش هم متعلق به خودشان است. بنابراین جوانها را به غارتکردن تشویق میکنند و چون به این غارت جنبۀ مذهبی دادهاند، جوانِ غارتگر هم خودش را نه دزد که مجاهد میداند. به این ترتیب منبع مالی داعش از غارت و فروش نفت و بخشی هم از کمکهای لحظهای دولتها تأمین میشود. تاکنون عربستان، سوریه (سال 2006) و حتی در دورهای عراق و امریکاییها به آنها کمک کردهاند. بنابراین تجهیزات آنها مدرن است و سلاحهایی دارند که هنوز برای ارتش منطقه مشخص نیست از چه منبعی به دست آوردهاند. برخی میگویند از اسرائیل سلاح گرفتهاند و برخی دیگر معتقدند آنها به ارتش آزاد سوریه نفت دادهاند و درمقابل سلاح گرفتهاند. نکتۀ خطرناک اینکه مردم محروم منطقه که سربریدنهای داعش را نمیبینند، کمکهای مالی آنها به فقرا و تبلیغات آنها را میبینند، چیزی که میتواند برایشان جذاب هم باشد.
- داعش از چه نوع ایدئولوژی اسلامیای برخوردار است؟
داعش از درون جریان سلفی ـ تکفیری برخاسته است. هدف داعش توسعۀ جریان واحد اسلامی از غرب چین تا غرب افریقای شمالی است و سه ایدۀ بزرگ دارد: اول، احیای خلافت اسلامی. برخلاف القاعده که میگفت قدس را باید آزاد کرد، داعشیها دنبال آزادسازی بغداد از شیعه هستند. دوم، تأسیس یک حکومت واحد اسلامی با عنوان «الحکومهالاسلام». در دیدگاه داعش، اسلام باید حکومت کند نه اینکه حکومت اسلامی باشد. سوم، اندیشۀ تکفیر؛ یعنی تمام سنّیهایی که مخالف آنها هستند و شیعیان و غیرمسلمانان را کافر میدانند و خون و مالشان را حلال. درواقع اندیشۀ تکفیر با خشونت ملازمه دارد و چشم اسفندیار این جریان نیز اندیشۀ تکفیر است. داعشیها بر این اعتقادند که باید دین را با خشونت اجرا کرد و اولین تصویری هم که از خود منتشر کردند تصویر سه نفر از اعضای خودشان در جبهۀ النصره بود که از سرِ لجبازی یک وعده نماز نخوانده بودند و درنتیجه فوراً سرِ آنها را بریده و تصویرش را منتشر کردند.
- سلفیهای امروز چه نسبتی با پدران مذهبی خود، سلفیهای عصر ابنتیمیه دارند؟
در ادبیات اسلامی با مفهومی کلیدی به نام جریان بزرگ سلفی مواجهیم که سه دورۀ اصلی رشد داشته و اخیراً دورۀ چهارمی هم برای آن متصور میشوند. سلفیسم در دورۀ اول در مقابله با هجوم مغولها مطرح شد و بنیانگذاری سلفیسم به نام ابنتیمیه گره خورده است. در این دوره سلفیسم عکسالعملی به سرخوردگی جهان اسلام بعد از حملۀ مغول بود. اگرچه سالها قبل از آن خلیفۀ عباسی از اعتبار ساقط شده بود ولی حملۀ مغول باعث این بازاندیشی شد. با این شکست، در تحلیل سقوط خلیفۀ عباسی، بخش بزرگی از تقصیرات به گردن فرقهگرایی انداخته شد. در موج اول سلفیسم، راهحل احمدبن تیمیه راهحلی صرفاً ناظر به نقد تشیع نبود بلکه فرقهگرایی داخل اهل تسنن را هم نقد میکرد. دورۀ دوم سلفیسم، به دوران فروپاشی تدریجی عثمانی و حضور غرب در خاورمیانه برمیگردد و معروف به دوران وهابیت است. دورۀ سوم به فروپاشی بعد از جنگ جهانی دوم و شکلگیری جنگ سرد برمیگردد. در این دوران کشورهای غربی کوشش میکنند جریان سلفیسم را به مواجهه با اتحاد شوروی در افغانستان، چچن، بوسنی و هرزگوین بفرستند. درحالحاضر در مرحلۀ چهارم، مسئلۀ مهم سرریزشدن جنبش سلفی به خاورمیانه است. جریان سلفی همچون فوارهای بالا رفت و بر سرِ خود مسلمانان ریخته شد. این دوره خطرناکترین دورۀ فعالیت جریانهای سلفی است.
- ریشههای خشونت در سلفیهای داعش به کجا برمیگردد؟
برخلاف فقهایی که «هنر زیستن» را ترویج میکنند، سلفیسم نوعی از «الهیات مرگ» تولید میکند: در وضعیت کنونی جهان وظیفۀ من انتحار است! وانگهی، سلفیسم یک چهره ندارد. سلفیسم احساس میکند نابگرایی اخلاقی چهرۀ خارجیاش دفاع و جنگ است و میگوید من با همان شجاعتی که باید نفس خودم را بِشکنم و اخلاقی باشم، به همان اندازه هم باید شجاعت جنگیدن با دیگران را داشته باشم. از همینرو برای یک سلفی «هنر مردن» الهیاتی است که نمیشود آن را با چیز دیگری ــ مثل دعوت به خردمندی ــ عوض کرد. در ادبیات سلفی با واژگانی خاص مواجه میشویم؛ مانند ارهاب که اصطلاح معروفی است بهمعنای ترسانداختن در دل دشمن، ولی عملاً خودش را با ترور مترادف کرده است. سلفیها ــ شبیه بنیادگرایان مسیحی ــ برای واژگان عملیاتی خود توجیه مذهبی درست میکنند؛ مثلاً واژۀ تکفیر در کاربرد آنها دارای پیچیدگی خاصی است. در ادبیات ارهابی تأکید میشود که احکام اسلام باید اجرا شود و اگر خشونتی وجود دارد در ذات جهاد است. بنابراین دو هدف دنبال میشود: اول اینکه خشونت از طرف من نیست بلکه از طرف اسلام است، و دیگر اینکه کسی که خشونت را نفی میکند اسلام را نفی کرده است؛ و کسی که این اعتقاد را نداشته باشد تکفیر میشود. آنها دو حوزه مبارزه میکنند: یکی با غرب، و دیگری با کسانی که خشونت را نفی میکنند. برخلاف سلفیان قدیم و حتی وهابیها، سلفیهای امروز، خودشان را معیار اسلام ناب میدانند.
فلسفۀ ظهور تفکر سلفی انتقاد از فرقهگراییهای داخلی و توجیهات بیمورد دربارۀ نص بود. مطابق اعتقاد سلفیسیم اگر جهان اسلام عقب افتاده، دلیلش نه فشارهای خارجی بلکه ضعف داخلی جهان اسلام است و فشارهای بیرونی با استفاده از این ضعف، اثرگذار میشوند. به این ترتیب ادعای اولیۀ سلفیها این بود که باید دوباره به استحکام داخلی برگشت و این استحکام داخلی را هم در دو چیز جستوجو میکردند: یکی حذف فرقهگرایی و بازگشت به نص، و دوم سادهسازیِ اسلام و عبور از تفسیرهای پیچیده. بنابراین سلفیسم ادعاهای اخلاقی هم داشت که اتفاقاً میتواند برای وحدت مفید باشد. سلفیها در گذشته اخلاقگرا بودند و سادهزیست، فرقهگراییها را نادیده میگرفتند و متن را ساده میکردند. برای همین هم بعضی از سلفیها امروزه به دلیل عملکرد موج چهارم سلفیسم، دیگر خودشان را با نام سلفی معرفی نمیکنند و اسمشان را میگذارند مشایخالصحوه یعنی رهبران بیداری. با این توضیح، تفکر سلفی، در گذشته خشونتگرا نبود. اما سلفیسم ویژگیهای منفی هم دارد. یک اینکه آیات جهادی بخش کوچکی از احکام قرآن است اما آنها احکامی را که واجد خشونت باشند برجسته کردهاند؛ دیگر اینکه آنها هر نوع تخصص را از دینشناسی میگیرند و میگویند احتیاجی به تبعیت از متخصص نیست. معتقدند هرکه ادبیات عرب بداند میتواند به نص مراجعه کند و اصطلاحاً اسمش را «اتباع» میگذارند؛ مثلاً در ادبیات اهل سنت، امربهمعروف وجود داشت اما امربهمعروف برای رسیدن به مرحلۀ عمل، اذن حاکم یا مفتی را لازم داشت. همچنین در بحث جهاد ــ براساس سنت اهل سنت ــ اگرچه هر مسلمانی وظیفه داشت سالی حداقل یکبار جهاد کند اما مدیریت جهاد به دست حاکم بود و به این ترتیب آیات جهاد تولید خشونت نمیکرد. اما وقتی که تقلید توسط سلفیها شکسته شد، دیگر نه حاکم سنّی و نه عالم سنّی نمیتوانند جهاد را کنترل کنند و هر مسلمانی که وظیفهاش یک سال جهاد است عمل به این وظیفه را برعهدۀ خود میبيند. به این ترتیب جنبشهای سلفی از یک روشنفکری وحدتطلبانه به یک نوع عملگرایی افراطی که حتی بقیۀ مسلمانان را هم تکفیر میکنند میغلطند و هر جوان سلفی تبدیل به جمراتالأرض یعنی آتشپارههای زمین میشود. و این پتانسیل وقتی با تحولات بیرونی گره میخورد، تبدیل به خاورمیانهای شعلهور در خشونت میشود. همچنین پدیدۀ سلفیسم با رشد دانشگاه ارتباط دارد. وقتی انبوه درسخواندگان مسلمان که ارتباط ارگانیک با آموزشهای کلاسیک ندارند پیشرفت غرب را میبینند، تنها راهحل را بازگشت به اسلام میدانند و این جوانان مسلمان که نه حاکم جدید دارند که مشروعیت او را بپذیرند و نه مفتی را قبول دارند، موتور حرکت بنیادگرایی میشوند. اکنون جوانان سلفی، معتقدند که باید به مفتیان، اسلام را یاد دهند و بعد از فلان مفتی فتوا بگیرند؛ مانند فتاوای جهاد نکاح. آنها بنابراین اصلاً مقلد مفتی نیستند و فتوا نقش راهنما را برای آنها ندارد بلکه آنها تصمیمشان را گرفتهاند و فتوا برایشان چیزی شبیه تفنگ است. یک ابزار است و اصطلاحاً میگویند فتواهای ابزاری.
- آیا عربستان میتواند جریان سلفی را مهار کند؟
این تصور وجود دارد که میتوان با فشار سیاسی به عربستان جلوی سلفیسم را گرفت. اما واقعیت این است که عربستان هم برای بیرونکردن این غده از درون خاک خود مجبور است هزینۀ زیادی کند؛ تا سلفیها را جای دیگری مشغول کند و اقدامات خشونتبار آنها به جای خاک عربستان در جای دیگری صورت پذیرد. درحالیکه پیشبینیها این بود که اگر بحران سوریه تمام شود، دو کشور اردن و عربستان هدف سلفیها قرار خواهند گرفت، عربستان با تجهیز آنان در سوریه بهطور غریزی درحال دفاع از خودش بود.
- آیا نسبتی میان خیزش سلفیها و تفوق اخوانالمسلمین در مصر وجود دارد؟
در جهان سنّی، دو جنبش بزرگ حضور دارد: سلفی و اخوانی. در این میان، تشکیلات اخوانی فکرش روشنگرتر است ولی جنبش سلفی سادهتر، عملگراتر و دارای طرفداران بیشتری است و اخوانیها درحال حاضر سلفی نیستند. بنیاد اخوانیها اگرچه نسبتی با سلفیسم داشت اما آنها بهشدت تغییر کردند و امروز دیگر اخوان سید قطبی نیستند. زمان زیادی است که اخوان از سلفیسم جدا شده و بعید است که به تفکرات سلفیه برگردند. تکفیری و تروریستی خواندن اخوانیها در مصر توسط دولت به خاطر این است که از تأثیر آنها جلوگیری شود. اخوان یک شبکۀ جهانی است و حداقل در 22 کشور شعبۀ رسمی دارد. از رسانه نیز برخوردار است و خبرگزاری الجزیره از آنِ اخوانیهاست؛ همچنان که امیر قطر اخوانی است و قرضاوی در قطر زندگی میکند. بنابراین باید پذیرفت که شبکههای اخوانی کاملاً به همدیگر متصل و غیرقابل حذف هستند.