داود فیرحی
در حوزه اندیشه سیاسی متفكران اعم از مسلمان و غیرمسلمان قدیم یا جدید، تفكیك میان افكار موقعیتی با اندیشههای بنیادین اهمیت اساسی دارد. یعنی برخی اندیشههای هر متفكری تحت تاثیر استرسهای زمان و اقتضائات مكان القا شده است و برخی دیگر اندیشههای بنیادی و مستمر آن متفكر است.
معمولا تفاوت متفكران برجسته با دیگران در این است كه چندان تحت تاثیر موقعیت قرار نمیگیرند و كوشش میكنند اندیشههایشان چارچوب پایداری داشته باشد، یعنی به مسائل بنیادی یك جامعه توجه میكنند. مرحوم آیتالله شهید دكتر بهشتی نیز چنین است، یعنی گفتارها و صحبتها و موضعگیریهایش تحت تاثیر شرایط موقعیتی است. گاهی میتواند ایده و اندیشه خود را پیش ببرد و زمانی نیز نمیتواند چنین كند. مثلا در بعضی از اصول قانون اساسی دیده میشود كه مرحوم شهید بهشتی مجبور است كه كوتاه بیاید و عقبنشینیهای سنجیدهای دارد، زمانی نیز ایدهاش را روانتر با كمك گرفتن از برخی همفكرانش پیش میبرد.
مرحوم شهید بهشتی یكی از مهمترین رهبران فكری- سیاسی انقلاب اسلامی و بلكه جمهوری اسلامی است. علت نیز آن است كه شهید بهشتی اندیشه منظم و منسجمی داشت. ممكن است امروز بخشهایی از آن فكر را بپذیریم و با بخشهایی نیز موافق نباشیم. ایشان همچنین یك اراده و توان مدیریتی بالایی داشت و میتوانست آن اندیشهاش را به كرسی بنشاند. شهید بهشتی همچنین سخنوری توانا بود، یعنی در اقناع دیگران توانمند بود و زمانی كه فكری را میپذیرفت، دفاع جانانهای از آن صورت میداد. بنابراین شخصیت شهید بهشتی جالب توجه و مهم است. بنابراین من چهار ویژگی شخصیتی در ایشان تشخیص میدهم؛ نخست اینكه فكر نسبتا منسجمی داشت، دوم اینكه مدیریتی مقتدر داشت، سوم اینكه بیان خوبی داشت و چهارم اینكه در مقام یكی از سادات چهره جذاب و گیرایی داشت. بالاخره در میان مردم جذابیت سیمای شهید بهشتی با صورت خندان و در عین حال قاطع اهمیت دارد، ضمن اینكه جامعه ایران برای سادات احترام ویژهای قائل است، به خصوص كه در آن زمان لباس روحانیت نیز بسیار محترم بود. این چهار ویژگی شهید بهشتی سبب شده بود كه بتواند در انقلاب و جمهوری اسلامی بسیار اثر بگذارد.
شهید بهشتی جزو كسانی است كه توانسته بود سازماندهیهای خوبی ایجاد كند. حتی برخی آثارش نیز نشان میدهد كه یك كار گروهی خوبی تحت عنوان ایده یا طرح حكومت اسلامی داشت. وقتی هم كه انقلاب شد، شهید بهشتی یكی از مهمترین شخصیتهای مورد اعتماد مرحوم امام (ره) بود. بهشتی هم در حوزه مدیریت اجرایی فعال بود و هم به ایده تشكیلات و مساله حزب توجه داشت. این ویژگی شخصیتی ایشان در نهاد روحانیت بسیار حائزاهمیت است زیرا این نهاد چندان تمایلی به كار تشكیلات مدرن و حزبی نداشت. در این شرایط فردی چون مرحوم بهشتی توانسته بود كسانی چون مرحوم آقای اردبیلی، مرحوم آقای هاشمی و آیتالله خامنهای و... را به فعالیت حزبی و تشكیلاتی بسیار گسترده قانع كند. كار دیگر مرحوم بهشتی در حوزه مدیریتی طراحی سازمان جمهوری اسلامی در قانون اساسی بود.
ویژگیهای مذكور ضمن آنكه اهمیت شهید بهشتی را نشان میدهد، بر این نكته صحه میگذارند كه هر كه بامش بیش، برفش بیشتر. یعنی اگر مشكلاتی در نهاد قانونگذاری و... هست، بخشی به ایده و مدیریت و باورهای مهم مرحوم شهید بهشتی بازمیگردد. البته اگر شهید بهشتی امروز بود، از بخشی از آن باورها دست میكشید یا توضیح جدیدتری میداد. مشكل ما با شخصیت مرحوم شهید بهشتی این است كه در اوج بهرهدهی عمرش شهید شد. یعنی ایشان مثل كسانی چون مرحوم آقای هاشمی یا آیتالله منتظری نماند تا ببینیم طرحش چگونه عملی میشود و تحلیلش از شرایط بعدی چگونه است. خیلیها كه با مرحوم شهید بهشتی بودند، بعدها به بازتفسیر و بازاندیشی روی آوردند، مثل مرحوم آیتالله منتظری كه مهمترین شخصیت مورد اعتماد شهید بهشتی بود. میزان نزدیكی مرحوم منتظری به شهید بهشتی تا حدی بود كه شهید بهشتی با نهضت آزادی در بحث قائم مقامی به خاطر مرحوم منتظری درگیر شد و آن نامه مهم تحت عنوان «دو بینش» را به امام(ره) نوشت.
بینش مرحوم آیتالله منتظری و آقای موسویاردبیلی و مرحوم آقای هاشمی به سمت بازاندیشی حركت كردند. مثلا من در زمینه آخرین دیدگاههای مرحوم هاشمیرفسنجانی تحت عنوان آزاداندیشی دینی پژوهش كردهام. حالا پرسش این است كه اگر شهید بهشتی زنده میماند، در كدام بخش از نگرشهایش بازاندیشی میكرد؟ به نظر من با توجه به سویهای كه شهید بهشتی داشت، به سمت تشكیلات و توسعه دادن جریانهای حزبی سوق پیدا میكرد. بعید میدانم كه شهید بهشتی آن حزب را تعطیل میكرد زیرا اصلا تفكر او بر این مبنا بود كه امامت و رهبری مبتنی بر تشكیلات است، نه اینكه تشكیلات مبتنی بر رهبری باشد. البته این بیشتر برداشتهای امروزین ما است و متاسفانه ایشان در قید حیات نماند تا ببینیم چه تحولی در فكر و عملش پدید میآمد.
امروز رجوع ما به شهید بهشتی از دو جهت باید صورت بگیرد. نخست اینكه باید بنیاد اندیشه سیاسی شهید بهشتی را از موضعگیریهای موقعیتی تفكیك كنیم. این امر خاص شهید بهشتی نیست، بلكه روششناسی حاكم بر تحلیل اندیشه است. برای نمونه شخصیت بزرگی به نام افلاطون كتاب بزرگ جمهور را نگاشته است و قرنها بعد ابنرشد اندلسی كتاب تلخیص جمهور یا ضروری بر سیاست را نوشته است. ابنرشد در كتابش تاكید كرده كه با وجود شهرت و بزرگی افلاطون در حوزه تفكر بخشی از اندیشههایش به آن افكار و فرهنگ و اسطورههای یونان بازمیگردد و این بخش از جنس اندیشه ناب نیست و بخش دیگرش یعنی آنهایی كه پاسخگوی نیازهای جوامع هستند، ضروری هستند.
شهید بهشتی نیز شرایط موقعیتی داشت و برخی از آثارش نشان میدهد كه اندیشهاش به خصوص در مباحث اقتصادی یا مسائل حزبی به ادبیات چپ نزدیك بود. او تمایل نسبی به تك حزبی داشت، البته ایشان بحث احزاب متعدد را در قانون اساسی گنجاند. اما عملا این طور نشد و تنها یك حزب حاكم شد. ولی شاید این امر به شرایط اجتماعی و سیاسی آن دوره مربوط میشود و اگر شرایط تغییر میكرد، در خود حزب جمهوری انشقاق و تكثر ایجاد میشد و مثلا بخشهای چپ و راست و میانه حزب از هم جدا میشد. بنابراین امروز مراجعه ما به شهید بهشتی باید چنان باشد كه خصایل موقعیتی را جدا كنیم و به این نكته توجه كنیم كه شهید بهشتی معتقد بود كه هیچ راهی وجود ندارد مگر اینكه بتوانیم نسبتی میان دین و دولت جدید و بحث آزادی برقرار كنیم. این بحث مهمی است كه خود شهید بهشتی در برخی جاها پاسخهای گاه خوب و گاه ناتمام به آن داده است. اما این پرسش نكتهای است كه میتوانیم با ابتنا و روششناسی شهید بهشتی به آن فكر كنیم و در زمینه آن بیندیشیم.
منبع: روزنامه اعتماد
در حوزه اندیشه سیاسی متفكران اعم از مسلمان و غیرمسلمان قدیم یا جدید، تفكیك میان افكار موقعیتی با اندیشههای بنیادین اهمیت اساسی دارد. یعنی برخی اندیشههای هر متفكری تحت تاثیر استرسهای زمان و اقتضائات مكان القا شده است و برخی دیگر اندیشههای بنیادی و مستمر آن متفكر است.
معمولا تفاوت متفكران برجسته با دیگران در این است كه چندان تحت تاثیر موقعیت قرار نمیگیرند و كوشش میكنند اندیشههایشان چارچوب پایداری داشته باشد، یعنی به مسائل بنیادی یك جامعه توجه میكنند. مرحوم آیتالله شهید دكتر بهشتی نیز چنین است، یعنی گفتارها و صحبتها و موضعگیریهایش تحت تاثیر شرایط موقعیتی است. گاهی میتواند ایده و اندیشه خود را پیش ببرد و زمانی نیز نمیتواند چنین كند. مثلا در بعضی از اصول قانون اساسی دیده میشود كه مرحوم شهید بهشتی مجبور است كه كوتاه بیاید و عقبنشینیهای سنجیدهای دارد، زمانی نیز ایدهاش را روانتر با كمك گرفتن از برخی همفكرانش پیش میبرد.
مرحوم شهید بهشتی یكی از مهمترین رهبران فكری- سیاسی انقلاب اسلامی و بلكه جمهوری اسلامی است. علت نیز آن است كه شهید بهشتی اندیشه منظم و منسجمی داشت. ممكن است امروز بخشهایی از آن فكر را بپذیریم و با بخشهایی نیز موافق نباشیم. ایشان همچنین یك اراده و توان مدیریتی بالایی داشت و میتوانست آن اندیشهاش را به كرسی بنشاند. شهید بهشتی همچنین سخنوری توانا بود، یعنی در اقناع دیگران توانمند بود و زمانی كه فكری را میپذیرفت، دفاع جانانهای از آن صورت میداد. بنابراین شخصیت شهید بهشتی جالب توجه و مهم است. بنابراین من چهار ویژگی شخصیتی در ایشان تشخیص میدهم؛ نخست اینكه فكر نسبتا منسجمی داشت، دوم اینكه مدیریتی مقتدر داشت، سوم اینكه بیان خوبی داشت و چهارم اینكه در مقام یكی از سادات چهره جذاب و گیرایی داشت. بالاخره در میان مردم جذابیت سیمای شهید بهشتی با صورت خندان و در عین حال قاطع اهمیت دارد، ضمن اینكه جامعه ایران برای سادات احترام ویژهای قائل است، به خصوص كه در آن زمان لباس روحانیت نیز بسیار محترم بود. این چهار ویژگی شهید بهشتی سبب شده بود كه بتواند در انقلاب و جمهوری اسلامی بسیار اثر بگذارد.
شهید بهشتی جزو كسانی است كه توانسته بود سازماندهیهای خوبی ایجاد كند. حتی برخی آثارش نیز نشان میدهد كه یك كار گروهی خوبی تحت عنوان ایده یا طرح حكومت اسلامی داشت. وقتی هم كه انقلاب شد، شهید بهشتی یكی از مهمترین شخصیتهای مورد اعتماد مرحوم امام (ره) بود. بهشتی هم در حوزه مدیریت اجرایی فعال بود و هم به ایده تشكیلات و مساله حزب توجه داشت. این ویژگی شخصیتی ایشان در نهاد روحانیت بسیار حائزاهمیت است زیرا این نهاد چندان تمایلی به كار تشكیلات مدرن و حزبی نداشت. در این شرایط فردی چون مرحوم بهشتی توانسته بود كسانی چون مرحوم آقای اردبیلی، مرحوم آقای هاشمی و آیتالله خامنهای و... را به فعالیت حزبی و تشكیلاتی بسیار گسترده قانع كند. كار دیگر مرحوم بهشتی در حوزه مدیریتی طراحی سازمان جمهوری اسلامی در قانون اساسی بود.
ویژگیهای مذكور ضمن آنكه اهمیت شهید بهشتی را نشان میدهد، بر این نكته صحه میگذارند كه هر كه بامش بیش، برفش بیشتر. یعنی اگر مشكلاتی در نهاد قانونگذاری و... هست، بخشی به ایده و مدیریت و باورهای مهم مرحوم شهید بهشتی بازمیگردد. البته اگر شهید بهشتی امروز بود، از بخشی از آن باورها دست میكشید یا توضیح جدیدتری میداد. مشكل ما با شخصیت مرحوم شهید بهشتی این است كه در اوج بهرهدهی عمرش شهید شد. یعنی ایشان مثل كسانی چون مرحوم آقای هاشمی یا آیتالله منتظری نماند تا ببینیم طرحش چگونه عملی میشود و تحلیلش از شرایط بعدی چگونه است. خیلیها كه با مرحوم شهید بهشتی بودند، بعدها به بازتفسیر و بازاندیشی روی آوردند، مثل مرحوم آیتالله منتظری كه مهمترین شخصیت مورد اعتماد شهید بهشتی بود. میزان نزدیكی مرحوم منتظری به شهید بهشتی تا حدی بود كه شهید بهشتی با نهضت آزادی در بحث قائم مقامی به خاطر مرحوم منتظری درگیر شد و آن نامه مهم تحت عنوان «دو بینش» را به امام(ره) نوشت.
بینش مرحوم آیتالله منتظری و آقای موسویاردبیلی و مرحوم آقای هاشمی به سمت بازاندیشی حركت كردند. مثلا من در زمینه آخرین دیدگاههای مرحوم هاشمیرفسنجانی تحت عنوان آزاداندیشی دینی پژوهش كردهام. حالا پرسش این است كه اگر شهید بهشتی زنده میماند، در كدام بخش از نگرشهایش بازاندیشی میكرد؟ به نظر من با توجه به سویهای كه شهید بهشتی داشت، به سمت تشكیلات و توسعه دادن جریانهای حزبی سوق پیدا میكرد. بعید میدانم كه شهید بهشتی آن حزب را تعطیل میكرد زیرا اصلا تفكر او بر این مبنا بود كه امامت و رهبری مبتنی بر تشكیلات است، نه اینكه تشكیلات مبتنی بر رهبری باشد. البته این بیشتر برداشتهای امروزین ما است و متاسفانه ایشان در قید حیات نماند تا ببینیم چه تحولی در فكر و عملش پدید میآمد.
امروز رجوع ما به شهید بهشتی از دو جهت باید صورت بگیرد. نخست اینكه باید بنیاد اندیشه سیاسی شهید بهشتی را از موضعگیریهای موقعیتی تفكیك كنیم. این امر خاص شهید بهشتی نیست، بلكه روششناسی حاكم بر تحلیل اندیشه است. برای نمونه شخصیت بزرگی به نام افلاطون كتاب بزرگ جمهور را نگاشته است و قرنها بعد ابنرشد اندلسی كتاب تلخیص جمهور یا ضروری بر سیاست را نوشته است. ابنرشد در كتابش تاكید كرده كه با وجود شهرت و بزرگی افلاطون در حوزه تفكر بخشی از اندیشههایش به آن افكار و فرهنگ و اسطورههای یونان بازمیگردد و این بخش از جنس اندیشه ناب نیست و بخش دیگرش یعنی آنهایی كه پاسخگوی نیازهای جوامع هستند، ضروری هستند.
شهید بهشتی نیز شرایط موقعیتی داشت و برخی از آثارش نشان میدهد كه اندیشهاش به خصوص در مباحث اقتصادی یا مسائل حزبی به ادبیات چپ نزدیك بود. او تمایل نسبی به تك حزبی داشت، البته ایشان بحث احزاب متعدد را در قانون اساسی گنجاند. اما عملا این طور نشد و تنها یك حزب حاكم شد. ولی شاید این امر به شرایط اجتماعی و سیاسی آن دوره مربوط میشود و اگر شرایط تغییر میكرد، در خود حزب جمهوری انشقاق و تكثر ایجاد میشد و مثلا بخشهای چپ و راست و میانه حزب از هم جدا میشد. بنابراین امروز مراجعه ما به شهید بهشتی باید چنان باشد كه خصایل موقعیتی را جدا كنیم و به این نكته توجه كنیم كه شهید بهشتی معتقد بود كه هیچ راهی وجود ندارد مگر اینكه بتوانیم نسبتی میان دین و دولت جدید و بحث آزادی برقرار كنیم. این بحث مهمی است كه خود شهید بهشتی در برخی جاها پاسخهای گاه خوب و گاه ناتمام به آن داده است. اما این پرسش نكتهای است كه میتوانیم با ابتنا و روششناسی شهید بهشتی به آن فكر كنیم و در زمینه آن بیندیشیم.
منبع: روزنامه اعتماد