رهبری و امامت در اسلام و تشیع از آن ارزشها و فضیلت ها است نه اشخاص و خانواده و صنف خاصی
خلاصه ای از سخنان آیتالله سید حسین موسوی تبریزی در دفتر مجمع مدرسین و محققین حوزه علمیه قم در شب بیست و سوم ماه مبارک رمضان
بسم الله الرحمن الرحیم
شیعه بر این باور است که ولایت و حکومت به اهل بیت عصمت و خاندان پیامبر تعلق دارد و این وجه تمایز شیعه با غیر شیعه است.
ولایت سه گونه است: 1- ولایت تکوینی 2- ولایت تشریعی و 3- ولایت به معنای زمامداری. بحث من مریوط به نوع سوم ولایت است به معنای ولایت به عنوان زمامداری اهل بیت عصمت و طهارت و اینکه به عقیده شیعه، در زمان حضور ائمه معصومین (ع)، زمامداری با ایشان است؛ البته زمامداری یعنی همین حکومتی که در تمام دنیا مرسوم است و مراد از آن، مدیریت جامعه است.
بحث این است که از نظر شیعه آیا حق حکومت یک موهیت الهی است که خداوند بر اساس آن، مدیریت جامعه را به عدهی خاص داده است؟ یک نظر که در گذشته هم بوده، قبل از اسلام هم رواج داشته است و برخی کشورهای مترقی هم به آن معتقد بودند، این است که سلطنت یک موهبت الهی است اما در یک خاندان ویژه و مخصوص؛ یعنی موهبت و هدیهای برای رسول است تا اولادش حکومت کنند. آیا ولایت این است یا حکومتِ و ولایت بر مردم و زمامداری بر آنان، متعلق به مردم است و این مردم هستند که زمامدار را انتخاب میکنند؟ ولی انتخاب زمامدار بر اساس ضوابط، شرایط و امتیازاتی است که در آغاز، مردم به آن برتریها توجه میکنند، سپس مصداق آن امتیازها را پیدا کرده و به دنبال آن میروند؛ این حق مردم است. تکلیفِ مردم این نیست که حتما شخص خاصی را انتخاب کنند. تکلیف مردم این است که فضیلتها و ارزشها را پیدا کنند و بر اساس آن، برای خودشان زمامدار پیدا کنند. این تکلیف هم بر اساس نظر فقیهان، تکلیفی و ارشادی است. به این معنا که عقل انسان هم به اندازه کافی بر این مطلب دلالت میکند که باید زمامداری را انتخاب کرد که شرایط خاصی داشته باشد؛ یعنی از نظر توانایی علمی، پرهیزگاری و قدرت مدیریت، برتر باشد وگرنه عقل اجازه نمیدهد انسان شخصی را که بی سواد، ضعیف، ظالم یا فاسق است، برای مدیریت جامعه برگزیند. اگر هم قرآن گفته است که چه کسانی را انتخاب کنید، این ارشاد تلقی میشود. مانند اطاعت کردن از خدا؛ حتی اگر قرآن هم نمیگفت «اطیعوا الله»، عقل آدمی درمییابد که خداوندی هست که ما را آفریده و هر چه داریم از اوست و خود به خود انسان در برابر خداوند فروتن میشودو خضوع می کند.
در ارتباط با اطاعت از اولیاءالله هم از این بابت گفتهاند. از گذشته این مسئله مطرح بوده است و گفتهاند که حکومت، موهبتی الهی به خاندانی خاص است؛ در قانون اساسی مشروطیت هم که با رای مردم رسمیت یافت و مشروطهخواهان مجبور بودند به شکلی با سلطنت مواجه شوند، آوردهاند که سلطنت یک موهبت الهی است. در انگلستان هم سلطنت یک موهبت الهی به حساب می آید و تلقی میشد.
اما بعد از آنکه حکومتهای مردمی و دموکراتیک پدید آمد، سلطنت دیگر به عنوان یک موهبت الهی به خاندانی خاص تلقی نمیشود بلکه سلطنت و حکومت از آنِ مردم است؛ مردم هستند که باید بر خودشان حکومت کنند و از راههای عقلانی دست به انجام این کار بزنند. یکی از این راهها، دموکراسی است که تا به حال هم جایگزینی بهتر از دموکراسی پیدا نشده است.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، وقتی قانون اساسی پیشنهادی را نزد حضرت امام آوردند، ایشان همانروز آنرا تایید و امضاء کرد تا به مجلس موسسان و خبرگان نرود و به همهپرسی گذاشته شود و مردم به آن رای دهند. در آنجا عبارتی شبیه این عبارت بود که «حکومت مال مردم است». حضرت امام فرموده بود همین را به همهپرسی بگذارید. بعضیها مخالفت کردند و گفتند نمیشود این را به صورت مستقیم به رای عموم بگذاریم چراکه ابتدا باید در مجلس خبرگان بررسی شود، سپس همهپرسی را برگزار کنیم.
حضرت امام نظرش این بود که همهپرسی سریع تر برگزار شود. بالاخره با صحبت آیتالله طالقانی و دیگران، بنا شد که مجلس خبرگانی باشد که سریع پیشنویس را بررسی کند. در آن پیشنویس، آرای عمومی مبنای حکومت است و طبق دستور قرآن که «وشاور هم فی الامر» و «وامرهم شورای بینهم»، امور کشور از طریق شوراهای منتخب مردم و در حدود صلاحیت آنان به ترتیبی که در این قانون و قوانین ناشی از آن مشخص میشود، حل و فصل شود. این اصلِ سوم پیشنهادی قانون اساسی بود که دکتر حسن حبیبی با گروهی موظف شده بودند آنرا تهیه کنند. هنگامی که پیشنویس آماده شد، آوردند نزد امام. در مجلس خبرگان پیشنویس تغییر داده شد. به جای آن اصل، اصل پنجاه و ششم قانون اساسی فعلی آمد. در این اصل صحبت از این است که حاکمیت مطلق بر جهان و انسان از آن خداست و اوست که انسان را بر سرنوشت اجتماعی خویش حاکم ساخته است و هیچکس نمیتواند این حق الهی را از انسان سلب کند و یا در اختیار شخص دیگری قرار دهد. انسان این حق خدادادی را از طریق اصولی که در فصل بعدی میآید اعمال میکند. یکی از این اصول، اداره کشور بر اساس ولایت فقیه است و اصل مربوط به اداره کشور بر اساس قوای سهگانه است. در این حال حاکمیت انسان از آن خداست و خداوند هم به کسی نداده است بلکه به خود انسان داده است که درست هم است و کسی هم در این مسئله اشکالی وارد نکرده است و هیچیک از مراجع هم اشکالی وارد نکرده و به این اصل رای دادهاند. آنهایی هم که اشکالاتی یافتند و ایراد وارد کردند، در حدود قدرت ولایت فقیه بوده است (اصل 110 که مربوط به ولایت فقیه است) وگرنه در رابطه با این اصل که خداوند حاکمیت را به خود انسان داده است، هیچکس از مراجع آن زمان، چه آنهایی که رای دادند و چه آنهایی که رای نداند، مخالفت نکردند و ایراد نگرفتهاند.
منظور این است که یکی از آرایی که همیشه در جامعه بوده، این بوده است که انسان بر سرنوشت خودش حاکم است و از این جهت پروردگار متعال انسان را مکلف قرار داده، از او تکلیف خواسته، او را در تکلیفش مختار کرده و جزا، ثواب، بهشت و جهنم قرار داده است؛ طبیعی است که اینها در اختیار خود انسان باشد و گرنه با نداشتن اختیار، تکلیف و حساب و کتاب مناسبت پیدا نمیکرد.
حال مساله حاکمیت اهلبیت، که ما معتقد هستیم از طرف پروردگار حاکمیت دارند یا رسول الله و بعضی از انبیا الهی مانند حضرت ابراهیم و رابطه آن در برابر حق حاکمیت انسان بر سرنوشتش چیست؟
آیا در آن زمان انسانها مکلف بودند رسول گرامی اسلام را به عنوان شخص انتخاب کنند و امیرالمومنین را به عنوان علیابن ابیطالب و امام حسن مجتبی را به عنوان حسنابن علی یا این تکلیف که در آیات و روایات گفته شده است، یک مسئله ارشادی بوده و برای توجه دادن انسان به برتریهایی است که در آنان وجود داشته است. از بررسی آیات و روایات برمیآید که انسان در همانجا هم مکلف به عنوان یک مکلف چشم بسته نیست؛ یعنی چون امام حسین و یا امام حسن (ع) صرفا فرزند حضرت زهرا و حضرت علی (ع) هستند، نباید آنها را به عنوان زمامدار انتخاب کنیم.
قرآن کریم درباره حضرت ابراهیم میفرماید: «و اذ ابتلی ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن قال انی جاعلک للناس اماما». حضرت ابراهیم پیامبر بود و پیامبری به معنای نزول وحی و وحی شدن بر آن پیامبر بود و ایشان خبر از غیب و اخلاق الله میداد و مردم را به سوی توحید دعوت میکرد. ولی از نظر نفس قرآن هنوز به عنوان زمامدار، والی و امام منصوب نشده بود.
اما وقتی سالها گذشت و حضرت ابراهیم از پس امتحانات بسیاری برآمد و در عمل خودش را نشان داد، این مقام را پیدا میکند: «و انی جاعلک للناس اماما» خداوند ایشان را به عنوان امام معرفی میکند و درسی که این آیه به همه ما میدهد، این است که هرکس میخواهد برای امامت انتخاب شود، باید فضیلت داشته باشد و ما فضیلت را میپذیریم نه شخص را؛ شخص با فضیلت باید در دوران زندگیاش، برای مردم، ایثارگری، گذشت و خدمت کند و علاوه بر فضایل واقعی، علمی و تقوایی که دارد، خود را فدای جامعه کند. خداوند چنین انسانی را انتخاب میکند و ما هم باید چنین فردی را انتخاب کنیم؛ این را عقل هم میگوید.
بنابراین حضرت ابراهیم به شعف میآید، خوشحال میشود و این مقام بزرگ را برای فرزندان خودش هم میخواهد و میگوید: آیا این مقام به فرزندان من هم میرسد؟ «قال و من ذریتی، قال لاینال عهدی الظالمین.» از اینجا درمییابیم که مسئله حکومت و ولایت، مسئله فرزند، خاندان، و مسئله ظاهر و لباس نیست؛ مسئله، مسئله ارزش هاست و عمامه و تاج مطرح نیست.
وقتی حضرت ابراهیم از خداوند میپرسد آیا این مقام به فرزندان من هم میرسد، خداوند میفرماید: حتی اگر فرزندان تو باشند اما فاسد باشند، حق ندارند در میان مردم حکومت کنند؛ حکومت به ظالمان و فاسقان نخواهد رسید. بر اساس نص صریح قرآن، تمام انبیا آمدهاند تا فطرت درونی انسان را بیدار کنند تا این دو حس همیشه در او وجود داشته باشد: 1- اطاعت فقط از آن خداست چون خداوند خالق ماست و غیر از اطاعت خداوند، اطاعتی نیست. 2- باید با آنهایی که به حقوق دیگران تجاوز میکنند مبارزه کرد. این تعبیر «ولقد بعثنا فی کل امة رسولا ان اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت»(نحل/16) یا تعبیرات دیگری که در قرآن آمده و در روایات هم هست.
این دو اصل را انبیا با معبوث شدنشان به بشریت یاد دادند: یکی اینکه فقط باید در برابر خدا خضوع کرد و دیگری اینکه باید از طاغوت، طغیانگرها، آنهایی که حقوق انسانها را پایمال میکنند و آنهایی که به غیر از خودشان برای دیگری حق انسانیت و بشریت قایل نیستند، گریزان بود و با آنها مبارزه کرد. اما حسین علیه السلام در نامه ای به مردم کوفه در جواب دعوت آنان بوسیله حضرت مسلم می نویسد:« و لعمری ما الامام الا العامل بالکتاب القائم بالقسط الدائن بالحق الحابس نفسه علی ذات الله»(1)یعنی سوگند به جان خودم نمی تواند امام باشد جز کسیکه همواره برای عدالت قیام کند و در برابر حق خاضع و مدیون باشد و خود را وقف خدا کند و جز خدا نبیند خیلی روشن است از این کلمات که امامت حق کسی است که امتیازات اخلاقی و علمی و عملی داشته باشد.
اجتناب از طاغوت اینطور نیست که انسان در برابر طاغوت هیچ کاری نکند. چون طاغوت می آید و حقت را ضایع میکند. طاغوت یعنی متجاوز و طغیانگر و او وقتی رها می کند که با او مبارزه کنی. تا مبارزه نکنی او میآید و میگیرد. بنابراین شعار انبیا این است که گفته شد و این شعار هم در شعار اصلی پیامبر ما به صورت یک جمله بسیار جالب تجلی پیدا کرده است: «قولوا لا اله الا الله تفلحوا.» درهمین یک جمله تمام مسائلی را که عرض کردم وجود دارد.
باید از غیر از خداوند اجتناب کرد در صورتی که تجاوزگر باشد. وگرنه ما نمیخواهیم که با همه بجنگیم. باید با متجاوزان و آنهایی که حقوق مردم را نادیده میگیرند، مبارزه کرد؛ باید با آنهایی که فکر میکنند همهچیز از آنِ آنهاست و هیچکس غیر از آنها حقی ندارد، مبارزه کرد.
فرعون جمعیت را جمع میکرد و میگفت: تمام این سرزمین و آب و رودخانه و غیره... مال من است. آن جماعت هم میگفتند بله درست است. وقتی آدم نادان و ترسو میشود، میگوید بله و همهچیز را قبول میکند. فرعون همین حرفها را آنقدر میگفت تا آنها باور میکردند.
شما تاریخ سلطنت ما را بخوانید؛ واقعا افتضاح است آنقدر که آدم تعجب میکند. الان هم همان فرهنگ در میان ما به جا مانده است؛ فرهنگ تملقگویی، ریاکاری، دروغگویی و نفاق که در جامعه ما شایع شده است و انقلاب ما هم نتوانسته با آن مبارزه کند و آنرا از میان ببرد و از طرفی چون نظامی به نام نظام اسلامی و بر اساس اسلام و قرآن تشکیل شده بود، نوعی ریاکاری و ظاهرگرایی به عنوان دینداری ظاهری به آن اضافه شد؛ ریش گذاشتنها، تسبیح برداشتنها و سبحانالله گفتن های ریاکارانه، به آن اضافه شد.
شما تاریخ خاندان قاجار را بخوانید؛ شخصی بیسواد، هنگامی که پدرش که از دنیا میرفت، به مقام سلطنت میرسید و چقدر در برابرش کرنش و خضوع میکردند. مظفرالدین شاه که در مقایسه با دیگران از تکبر و غرور کمتری برخوردار بود، در سفر نامهاش مینویسد: ساعت ده شب به اطرافیان، نزدیکان، وزرا و وکلا گفته اجازه فرمودیم که راحت باشند؛ یعنی تا آن موقع حق نداشتند که راحت باشند و پای خود را تکان دهند و بخندند. یعنی آن ساعتی که اجازه دادیم راحت باشید، میتوانید شوخی کنید و بخندید. در سفرنامهاش هست؛ همه جا کلمات «اجازه فرمودیم» و «اجازه دادیم» به کار برده شده است.
این تملقگویی و ریاکاریها باعث میشد روز به روز باورشان شود که موهبتی الهی دارند و از طرف خداوند آمدهاند تا مردم را مدیریت کنند.
قرآن کریم با این باورها که قبل از پیامبر هم وجود داشت، مبارزه کرده است. همه اینها را هم در رابطه با یک شخص میگوید که او هم یک انسان است. اما به عنوان رسولی که از طرف خداوند صاحب وحی است و وحی بر او نازل میشود، «اطیعوا الرسول» است. یعنی رسول را به عنوان رسول باید اطاعت کنیم و در واقع اطاعت از رسول، اطاعت از شخص شریف رسول، «محمدبن عبدلله (ص)» نیست؛ بلکه به عنوان رسول است. یعنی در ارتباط با وحی است و از خودش چیزی ندارد. بنابراین جامعه را طوری پرورش داده بود که همان اعراب جاهل و بیسواد، در شرایطی که بنا بر بعضی از تواریخ در کل جزیره العرب هجده نفر سواد خواندن و نوشتن داشتند، به دستور پیامبر توجه و عمل میکردند. و میآمدند میگفتند: یا رسولالله این دستوری که شما میدهید وحی است یا دستور خودتان است. اگر میفرمود وحی نیست می گفتند ما با این حرف شما موافق هستیم یا نیستیم. اما هنگامی که میفرمود وحی است، همه میگفتند حالا که بحث وحی است، تابع هستیم؛ نظر خداوند است و باید اطاعت کنیم.
بنابراین اگر قرآن کریم دستوری میدهد «وشاورهم فی الامر»، حتی «شاورهم» از نظر من برمیگردد به آیات قبلی این آیه؛ زمانی که برخی در دوران جنگ در نفاق بودند و با پیغمبر در جنگ شرکت نکردند. قرآن در نهایت به پیامبر میگوید که آنها را عفو کن، از آنها بگذر و با ایشان مشورت کن. پیامبر حتی با آنها مشاورت میکند؛ حتی با آنها که از دستور پیامبر تمرد کرده بودند. قرآن دستور میدهد این افراد الان در حکومت اسلامی شهروند به حساب میآیند؛ پس با ایشان مشاورت کن.
این توصیه به مشورت، حتی اگر برای محکمکاری در زمانی نبود که تعدادی از اصحاب آگاه، با بصیرت و دانا را جمع می کردند و با آنان مشورت می کردند. وقتی مشورت وجود داشته باشد و همه نمایندگان مردم شرکت داشته باشند، میتوان به جاهای خوبی رسید. در حقیقت، مشورت نردبانی محکم و کملغزش برای رسیدن به یک رای خوب و مناسب است و همچنین برای حضورم مردم در حکومت
پیامبر (ص) در مورد مسائل وحی مشورت نمیکرد و اجازه این کار را هم نداشت. جبرئیل به پیامبر منتقل کرده و پیامبر هم به جامعه اعلام میکرد. «شاورهم فی الامر»، مربوط به امور مردم است؛ امور فرهنگی، امور اقتصادی، مسایل اجتماعی و کشوریداری، امور سیاسی و قضایی و غیره. اینها امور مردم است. نمیشود یک نفر این مسائل را بدون مشورت با دانایان و متخصصان انجام دهد و بگوید این نظر من است. باید مشورت کرد وگرنه کار خراب میشود.
در رابطه با مسایل اخیر اقتصادی کشور، خیلی از چیزهایی که امروز گریبانگیر کشور است نظیر تورم، از مسایلی است که اقتصاددانان از سالها قبل نسبت به آن هشدار میدادند. در رابطه با مسئله حذف یارانهها، دهها تن از اقتصاددانان نوشتند و امضا کردند که باعث تورم خواهد شد.
از طیفهای گوناگون مجلس اعم از راست و چپ و اصلاحطلب و غیر اصلاحطلب اعلام کردند که اینگونه حذف یارانهها باعث تورم خواهد شد، اما گوش کسی بدهکار نبود. خودشان میدوزند و عمل میکنند. کار به جایی میرسد که تورم 120 درصدی را میگویند 20 درصد و کسی هم حق ندارد اعتراض کند. میگویند دانستن حق مردم نیست. قرآن دستور میدهد «وشاورهم فی الامر». یعنی دانستن حق خودمان است. خداوند در آیه میفرماید پیامبر هستی، باش. با مشاورت است که این عزم ما محکم خواهد شد و خطرات آینده به حداقل خواهد رسید. یعنی اگر محکمکاری کنی، بُردهای.
مولا علی (ع) در رابطه با شرایط قاضی در نهج البلاغه دارد که یکی از شرایط قاضی، خوب بودن، عالم بودن، با حوصله بودن و عجله نداشتن است. قاضی باید حرف دو طرف را خوب گوش کند و تبعیض قائل نشود. اماوقتی قاضی به جایی رسید که نظرش در رابطه با دو طرف محکم شده است، نباید دیگر تعلل کند و محکم قضاوت کند؛ اگر ادله را محکم دید، آنگاه به سفارشها گوش نکند و تصمیم بگیرد. یعنی در رسیدن به واقعیت صبر کند اما چنانچه به واقعیت رسید، محکم تصمیم بگیرد و هیچ ملاحظهای نکند.(2)
اگر قرآن مجید میَگوید از رسول الله اطاعت کنید، یا در زمان وحی است و یا در زمانی است که پیامبر گروهی از مردم را به عنوان ذیحق جامعه در کنار هم قرار میدهد و با آنها صحبت و مشورت ميکند.
بنابراین ائمه (ع) هم اگر به مقام ریاست و زمامداری میرسند، اول حق را به مردم میدهند. در روایاتی حضرت علی (ع) می فرماید «وَ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) عَهِدَ إِلَيَّ فَقَالَ: يَا ابْنَ أَبِي طَالِبٍ لَكَ وِلَاءُ أُمَّتِي مِنْ بَعْدِي، فَإِنْ وَلَّوْكَ فِي عَافِيَةٍ وَ اجْتَمَعُوا عَلَيْكَ بِالرِّضَا فَقُمْ بِأَمْرِهِمْ، وَ إِنِ اخْتَلَفُوا عَلَيْكَ فَدَعْهُمْ وَ مَا هُمْ فِيهِ، فَإِنَّ اللَّهَ سَيَجْعَلُ لَكَ مَخْرَجاً» )المسترشد في إمامة علي بن أبي طالب عليه السلام، ص: 474( . میگوید پیامبر پیمانی با من بست. خیلی مهم است. پیامبر از علی (ع) قول گرفته است که اینطور باشد. دو قول یکی اینکه: «ان ولاء امتی لک» یعنی ولایت واقعی امتام با توست و عالمترین، شجاعترین و آگاهترین فرد در جامعه بعد از من تو هستی. همهی اینها درست اما باز میفرماید: با همه ارزشهایی که تو داری ، در صورتی که مردم در کمال عافیت و بدون اجبار به دنبال تو آمده باشند؛ و بدون ترس، واهمه و در صحت و سلامتی «نه این¬که زندان کنند، امضاء بگیرند و دروغ بگویند».در رابطه با زمامداری تو اجماع کردند یعنی اتفاق آراء، اکثریت قاطع داشتند بپذیرند و گرنه آنرا به حال خود واگذار نمایند.
هر وقت زمان برگزاری انتخابات نزدیک میشود، میآیند و با ما مصاحبه میکنند و میگویند که آقا در این موقعیت حساس که ما دشمن داریم، مردم باید در انتخابات شرکت کنند؟ به اینها باید گفت که ما اگر دشمن داریم، چه ارتباطی دارد به انتخابات؟ انتخابات حق مردم است. اگر مردم کسی را پیدا کنند که شایسته است و میخواهند مدیریت کشور را به وی واگذار کنند، باید وی را به طور مستقیم و بیواسطه و بدون دردسر انتخاب کنند تا حقشان را بگیرند. حالا دشمن داشته باشیم یا نداشته باشیم فرقی نمیکند. ما به خاطر دشمن در انتخابات شرکت نمیکنیم تا شایعه درست کنیم که دشمن داریم و بگوییم که همه باید در انتخابات شرکت کنند. نه.
در انتخابات ما باید انسانیت، تدبیر، عدالت و مصاحبت، شخصیت، علم و مدیریت دخالت کند نه شرایط زمان خاص حکومت کردن حق ماست. ما که میگوییم یعنی هر انسانی حقاش حکومت کردن است. حکومت مال همه است. در حکومتداری باید شایستهسالاری باشد و بهترینها حکومت کنند.
دشمن داشته باشیم یا نداشته باشیم، آب که میخواهیم برای خوردن. این آب باید بهداشتی و تمیز باشد. بچهمان که میخواهد به مدرسه برود. مدرسهاش باید بهداشتی باشد و آموزشاش خوب باشد. نه اینکه به مدرسهای برود که بیسواد و معتاد بیرون بیاید. ما نباید عقبافتاده باشیم. باید جامعه خوبی داشته باشیم که رسیدن به این مهم مدیریت میخواهد.
با تحریک، دروغ، تهدید و ریاکاری هم نه. اگر در یک میدان آزاد و رقابتی و خوب کسی انتخاب شود حق است. بعضی بعد از رحلت پیامبر، هنگامی که ابوبکر حکومت را تصاحب کرد، نزد حضرت علی آمدند و میخواستند از وجود شریف ایشان هم سوءاستفاده کنند؛ در خطبه پنجم نهج البلاغه آمده است که ابوسفیان دست خود را به سوی علی (ع) دراز کرد که یا علی من با تو بیعت میکنم. غیر از تو کسی ادعای خلافت دارد و من با او بیعت نکردهام و میخواهم با تو بیعت کنم. نه تنها بیعت میکنم بلکه تمام لشکرم را هم علیه ابوبکر آماده خواهم کرد.
در مسجد، علی (ع) خطاب به مردم ضمن خطبه مفصلی می فرماید: که ابوسفیان میخواهد از اسلام سوءاستفاده کند؛ دلش به حال مسلمانان نسوخته است و دلش برای اسلام نمیتپد. ای مردم به این حرف¬ها گوش نکنید. اینها فتنهگرانی هستند که میخواهند جامعه شما را به هم بریزند. ابوسفیان با بیعت کردن با من نمیخواهد خدمت کند. رها کنید این عده و لشکر و سپاه را. و بوسیله تمسک به سفینه نجاة امواج این فتنه ها را خاموش کنید کسی می تواند رستگار و پیروز شود که ما بالهای محکم پرواز کند یعنی مردم پشت او باشند و یا اینکه حکومت را رها کند و مردم را به حال خود بگذارد. علی (ع) نمیخواست به زور حکومت کند. حتی با کمک ابوسفیان که به وی وعده و وعید میداد.
هنگامی که خلیفه دوم برای انتخاب خلیفه بعد از خودش یک شورای شش نفره انتخاب کرده بود، یکی از آن شش نفر امام علی (ع) بود. هنگامی که امام علی (ع) قصد رفتن به آن شورا را داشت، ابن عباس گفت یا علی نرو؛ آنها با تو مخالف هستند و حکومت به تو نمیرسد. حضرت گوش نکرد و رفت. نتیجه هم معلوم بود. وقتی این مسئله را ابن عباس میدانست، علی (ع) بهتر میدانست. علی (ع) رفت و فقط رای زیبر با وی بود و در نهایت عثمان انتخاب شد. ابن عباس گفت دیدی یا علی حرف من درست بود. علی (ع) گفت: شما می دانید که برای حکومت و اداره مسلمین من از همه سزاوار ترم ولی سوگند به خداوند متعال هرجا که صلاح و مصلحت امتام باشد، حتی اگر به شخص من هم ظلم شود، شرکت میکنم و تسلیم خواهم بود؛ از حق خودم میگذرم و برای مردم قیام خواهم کرد(3). چطور میشود که من حقوق مردم را ضایع کنم. اگر علی (ع) به آن جلسه نرفته بود موجبات استفاده سوءِ دشمنان اسلام و مردم فراهم میشد.
ایشان پس از مرگ عثمان هم گفتند بگذارید من به جای حاکم، وزیر باشیم و به شما خدمت کنم و هر جا هم کاری باشد، انجام میدهم، کمک میکنم و مشورت میدهم.
علی (ع) در زمان خلافت خلیفه دوم، قهر نکرد؛ بلکه مشاوره داد و کمک کرد. هر جا خلیفه از پس کاری برنمیآمد، میگفت بروید و علی (ع) را بیاورید تا نظر بدهد و قضاوت علی (ع) را میپذیرفت. درِ خانهاش به روی خلیفه و دوستان او باز بود. علی (ع) چنین انسانی بود از نظر قدرت، انسانیت، شجاعت، گذشت و ایثارگری و از همه بهتر بود. امتیاز ویژهی این بزرگان است که ما شیعه میگوییم اهل عصمت و فضیلت حق حکومت دارد. یعنی از نظر عقلی مبنای ما برای انتخاب این بزرگان فضائل علمی و اخلاقی و قدرت و عدالت آنان است. چراکه عقل میگوید با وجود اعلم، غیر اعلم را نباید انتخاب کنیم؛ با وجود یک مدیرِ عادل، یک فاسق را نباید انتخاب کنیم. اگر غیر از این باشد، خلاف عقل انجام دادهایم. این یکی از امتیازات شیعه است. تمام ادیان این مسئله را میپذیرند که علی (ع) در زمان خودش اعلم بوده است. اعلم زمان خودش بعد از رسولالله بوده است. تمام امامان در زمان خودشان اعلم بودهاند. همینطور بسیاری از علمای اهل تسنن هم گفتهاند که امامان شیعه در عصر خودشان اعلم بودهاند.
علم امامان الهی بوده است و مدرسهای نبوده که بروند آنجا کسب علم کنند. همینطور عمل آنها هم بر اساس علمشان و بر اساس عدالت بوده است. اینطور است که یک لکه ننگ و نقطه تاریک در زندگی امامان ما وجود ندارد. پس از نظر شیعه نه یک خانواده بلکه ارزشهای والای انسانی و عدالت و علم تدبیر و شجاعت است که موجب انتخاب امام می شود.
نظر مرحوم فقیه عالیقدر حضرت آیتالله العظمی منتظری در کتاب ولایت فقیهاش از نظر فقهی در رابطه با نصب فقها از سوی امامان برای حکومت مخالف نظر امام(ره)است. امام معتقد بود به نصب، و ایشان این کتاب را، با اینکه مخالف نظر امام بود، نوشتند و امام هم دیدند و در زمان حیات امام هم از رادیو و تلویزیون پخش شد و کسی هم مانع نشد.
امام معتقد بود که ولیفقیه از سوی امامان و ائمه اطهار منصوب شده است و با ذکر روایات و اسناد این مسئله را اثبات میکرد. اما آیتالله منتظری تمام اسناد و روایات در اینباره را رد میکرد؛ از نظر دلالت و سندرد می کردند. کسی هم مانع چاپ کتاب ایشان و پخش آن از صدا و سیما نشد. ایشان حتی اشکال عقلی هم به نظر امام میگرفت و بر اساس بعضی از روایات که ارشادی است، به همین چیزی میرسید که من عرض میکنم.
آیتالله منتظری میفرماید: در کشورهای اسلامی، امتیاز یک حاکم علاوه بر اجتهاد در فقه، دانش مدیریت، عدالت و قدرت مدیریتی است. اگر کسی اینطور باشد، باید او را مردم به رهبر اتنخاب کنند و به دستورش عمل کنند. سپس ایشان در جلد اول کتاب ولایت فقیه(4) به این بحث میرسد اگر ده تا مجتهد داریم که از نظر فقه اعلم هستند اما تدبیر جامعه و شجاعت اداره جامعه را ندارند، اما یک نفر پزشک، مهندس، معلم یا استاد دانشگاه است و علم مدیریت، شجاعت و قدرت مدیریت دارد و میتواند دست جامعه را بگیرد و آن را اداره کند، و در مسائل شرعی از مجتهد بپرسد. باید حکومت را به فردی سپرد که قدرت اداره و تدبیر جامعه را دارد. حتی اگر مجتهد نباشد. وظیفه ما مسلمانهاست که فردی را که این ویژگیها را دارد انتخاب کنیم. چراکه ما نمیخواهیم؛ چون نمیخواهیم فقط پشت سرش نماز بخوانیم و تیمم و وضو از او یاد بگیریم. بلکه میخواهیم اقتصاد کشور را درست کرده و جامعه را مدیریت کند و سعادت و خوشبختی و پیشرفت جامعه را مدیریت نماید و با صداقت و صراحت و تدبیر و درستی در میان مردم حکومت نماید و هر مقامی را به اهلش بسپارد.
همیشه مردم به دین حاکمانشان میروند. دروغ و ریا و اعمال خوب یا بد را حکومت در جامعه راه میاندازد. در جامعهای دروغ فرهنگ و ارزش میشود که زمامدارش دروغ گو باشد. در جامعهای ریاکاری فرهنگ میشود، که زمامدارش ریاکار باشد.
امروز در سازمانهای مختلف میلیاردها تومان حیف و میل میشود و با کمال پررویی میگویند حیف و میل شده است و در نهایت مجازاتی دیده نمی شود. این است که در جامعه بیاعتنایی به بیت المال و کلاهبرداری فرهنگ میشود. هزاران پرونده دزدی، فساد و غیره در جامعه وجود دارد. واقعا جای تاسف است که در شهر خون و قیام و علم و شهر پرجمعیتی مانند قم، دزدی، فساد اخلاقی و خیانت بیداد میکند. چراکه نتوانستیم صداقت و درستی را در جامعه حاکم کنیم. اگر حاکمان و زمامداران اصلاح نشوند، جامعه اصلاح نخواهد شد. اگر شما مردم در خواب باشید و کاری نکنید، حاکم اصلاح نخواهد شد. باید اعتراض و انتقاد کنید و حق خود را بخواهید. مردم باید حق خودشان را مطالبه کنند. و حاکمان باید در تمامی مسائل حق را با مردم بدانند.
حضرت علی علیه السلام می فرماید: هرگز مردم اصلاح نمی شوند مگر با صالح بودن زمامداران و هرگز زمامداران راه صحیح و صلاح را انتخاب نمی کنند مگر با استقامت و مقاومت و حضور مردم(5) و اگر مردم حقوق ولی و زمامداران را اداء کردند(یعنی به کمک آنان و حمایت از آنان در مورد حق) و زمامداران حق مردم را رعایت نمودند حق در میان مردم عزیز می شود و استوانه های دین محکم می شود و عدالت در میان مردم ظاهر می شود و بر اساس آن فرهنگ ها و سنتها جریان پیدا می کند و روزگار اصلاح می شود و بقاء حکومت تضمین می شود و طمع دشمنان از سقوط حکومت به یاس مبدل می شود.
خلاصه آنکه از نظر اسلام و تشیع مقام ولایت و امامت برای شخصی خاص و خانواده خاص و صنف خاصی نیست بلکه حکومت از آن مردم است ولی مردم باید اشخاصی را انتخاب کند که ویژگیهای بارز علمی اخلاقی و مدیریتی و قدرت علمی داشته باشند و گرنه مسئول هستند و اگر اهل بیت عصمت و دوازده امام معصوم به نظر شیعه حق امامت دارند و از سوی خداوند به آنان این حق واگذار شده است به خاطر دارا بودن بهترین فضیلتها و ارزشهائی است که در مدیریت جامعه و اصلاح آن و رستگاری مردم لازم است.
کلام خود را با فرمایش دیگر مولا امیر المومنین در خطبه 131 نهج البلاغه به پایان می بریم.
«وَ قَدْ عَلِمْتُمْ اَنَّهُ لايَنْبَغى اَنْ يَكُونَ الْوالِىَ عَلَى الْفُرُوجِ وَالدِّماءِ والْمَغانِمِ وَالاَْحْكامِ وَ اِمامَةِ الْمُسْلِمينَ الْبَخيلُ فَتَكُونَ فى اَمْوالِهِمْ نَهْمَتُهُ، وَ لاَ الْجاهِلُ فَيُضِلَّهُمْ بِجَهْلِهِ، وَ لاَ الْجافى فَيَقْطَعَهُمْ بِجَفائِهِ، وَ لاَ الْخائِفُ لِلدِّوَلِ فَيَتَّخِذَ قَوْماً دُونَ قَوْم، وَ لاَ الْمُرْتَشى فِى الْحُكْمِ فَيَذْهَبَ بِالْحُقُوقِ وَ يَقِفَ بِها دُونَ الْمَقاطِعِ، وَ لاَ الْمُعَطِّلُ لِلسُّنَّةِ فَيُهْلِكَ الاُْمَّةَ».
شما نیک می دانید و فهمیدید که هرگز سزاوار نیست که ناموسها و خونها و دستاوردها و غنائم و منابع موجود در طبیعت و قوانین و رهبری مسلمانان در اختیار بخیل و تنگ نظران باشد که اموال مسلمانان را میدان تاخت و تاز آزمندیش سازد و نادان و جاهلانی که با جهالت خویش مردم را به گمراهی کشاند یا ستمکارانی که با ستم خود هر روز فاصله خود را از مردم بیشتر سازد و یا حیف کنندگان اموال عمومی که آنرا وسیله بقاء قدرت خود قرار دهد و عده ای را برای بقاء خود دور هم جمع کرده و حقوق دیگران را به آنان بدهد. و یا رشوه خوارانی که حقوق ضعفا و مظلومین را با رشوه گرفتن از سرمایه داران و قدرت طلبان پایمال نماید و یا تعطیل کنندگان سنت و فضیلت ها و فرهنگ های اسلامی و اخلاق انسانی که به این وسیله جامعه را به هلاکت رساند.
یادداشت ها:
1- الطبری، ج6، ارشاد شیخ مفید ص202 و تذکرة الخواص ص191
2- نهج البلاغه، نامه 53
3- نهج البلاغه، کلام 74
4- دراسات فی الولایه الفقیه،ج1 ،ص 545
5- نهج البلاغه، خطبه 216