رضا احمدی
در سال۱۹۱۷ میلادی انقلابیهای چپگرا، به رهبری ولادیمیر لنین کودتای بدون خونریزی را علیه دولت موقت دوما انجام دادند و دولت شوراها را تشکیل دادند. پس از انقلاب اکتبر، جنگ داخلی درگرفت و ارتش سرخ در جهت آرمانهای جامعه بی طبقه سوسیالیستی میجنگید. با پیروزی ارتش سرخ در جنگهای داخلی، اتحاد جماهیر شوروی تاسیس شد. انقلاب اکتبر و ظهور کمونیسم به عنوان یک نظام سیاسی تأثیرگذار داعیهدار نجات طبقه کارگر، زحمتکشان و خلقهای تحت ستم بود. این نظام بهشت سوسیالیسم، و جامعه بیطبقه را برای همه کارگران و زحمت کشان جهان بشارت میداد و به یک رقیب جدی برای آمریکا و اروپا به حساب آمد.
ایدئولوژی و سیاست
در رژیم شوروی، ایدئولوژی با دستگاه دولتی و حزبی آمیخته شد. این امتزاج ایدئولوژی و دولت موجب شد تا همه نگاهها و تحلیلها از پس عینک ایدئولوژی نگریسته شود. این شیوه حکمرانی موجب شد بخشهایی از واقعیتها نادیده گرفته شود. شیفتگی ایدئولوژیک، همراه با تعصبات مکتبی و حس مطیع بودن موجب شد تا همه چیز به سفید و سیاه، خوب و بد، خودی و غیر خودی تفکیک شود. در این فرآیند رنگهای دیگر دیده نمیشد . سیاه و سفیدگرایی موجب شد نسلی ذهنگرا و خیالاتی و متوهم، مطیع و بیخرد تربیت شود. در میدان مدیریت و اجرا همان دوئیت گرایی را مبنای تصمیم گیری و مدیریت قرار دهند . به جای اینکه تصمیمها براساس علم و خرد، منافع ملی و اخلاق، گرفته شود، تابع پیشفرضهای ذهنی سست و متوهمانه بود که آثار وخیمی برای کشور و ملت در پی داشت.
ایدئولوژی اهرمی بود در دست رهبران حزبی که دارای قدرت مطلقه و غیر پاسخگو بودند. آنها از مردم فرمانبرداری و اطاعت بی چون و چرا میخواستند. پستها براساس وفاداری به حزب و رهبران آن بین اعضای حزب کمونیست تقسیم میشد. آموزههای حزبی، طرفدارن متعصبی تربیت میکرد که بهدنبال وعدههای خیالیِ ساخت جامعه آرمانی بودند.
دستگاه تبلیغاتی حزب کمونیست که همه ابزارهای تبلیغاتی و رسانه ای را در انحصار خود داشت، با ساختن دشمن خیالی در سیاست خارجی و داخلی، اذهان مردم را به این سوی سوق میداد ، در این راستا سیاست «دشمنِ محور»، که هر کس با ما نیست پس دشمن ماست. خط مشی سیاست خارجی و داخلی را تدوین کرده بودند. سیاست دشمن ستیزی هزینههای کمرشکنی را بر بودجه کشور تحمیل میکرد. سرمایه گذاریهای برون مرزی بر روی نیروهای متحد موجب شده بود که از بودجههای رفاهی و سرمایه گذاری های زیز بنایی کاسته شود و رفاه و پیشرفت در کشور محدودتر گردد.
در نتیجه سیاستگذاریهای ایدئولوژیک شوروی فقر عمومی و یأس و ناامیدی در جوانان و همچنین بزهکاریهای اجتماعی و... افزایش یافت. هرگونه اعتراض با استناد به آئیننامه حزبی به عنوان مخالفت با آرمانهای خلق، به شدت سرکوب میگردید. این سیاستها در عقب ماندگی تکنولوژیکی و توسعه زیر ساختها و رفاه عمومی خود را نشان میداد.
دیپلماسیِ مکتبی
براساس سیاستهای ایدئولوژیکی و حزبی، دولت شوروی موظف بود که به جنبشهای کمونیستی و رفقای ایدئولوژیک و خلقهایی که با امپریالسیم در نبرد بودند، کمک های مالی و نظامی کند. رویکردِ ایدئولوژیمحور در سیاست خارجی موجبشد که بسیاری از واقعیتِها و همچنین تحولاتِ بینالمللی، قربانی نگاه دشمن محور و ایدئولوژیک شود. پیشوایانِ کمونیست در پی اتحاد با رنجبران و زحمتکشان جهان بودند. شوروی به دنبال یافتن متحدانِ جدید در کشورهای عقبمانده چون: کوبا، شیلی، یمن، افغانستان، اتیوپی و ...بودند و با دخالتهای نظامی هزینههای بسیار هنگفت را برای نیروهای متحد خود صرف میکردند که این هزینه های مالی کمرشکن بر سیستم اقتصادِ شوروی آسیبهای فراوانی وارد میکرد. هزینههای نیروهای نیابتی در کشورهای دیگر که رکنی از سیاست خارجیِ شوروی بود کشور را زمینگیر کرده بود. براساس دپیلماسی مکتبی حزب کمونیست ، وظیفه خود میدانست که با این کشورها هم پیمان شود و هزینه آنها را تأمین نمایند.
دولت مکتبی شوروی به دولتی تمامیتخواه بدل شده بود و بنیانهای اقتصادی، نظامی، فرهنگی و عقیدتی و نیز کلیه امورِ خرد و کلانِ را که مربوط به سیاستِ بود، در اختیار گرفت. این رژیم نه تنها در امورِ سیاسی بلکه در تمامی جنبههای زندگیِ فردی و اجتماعی مردم شوروی دخالت میکرد، تا جامعه را در مقابل تغییر حفظ کنند. ولی علیرغم بهکارگیریِ مجموعهای از تدبیر، تنظیم، تدارک، مداخله و مهندسیکردنِ افکار، رسانهها، سلیقهها و فرهنگ جامعه؛ نتوانستند بیش از هفتاد سال جامعه را در جا نگهدارند. رهبران حزب کمونیست بشارت فرو پاشی غرب و نظام سرمایه داری را میدادند؛ ولی نظام شوروی سریعتر فرو پاشید.
اگر در نظام شوروی آزادی و دموکراسی وجود میداشت و درکنار عدالتِ نسبی، آزادی را نیز میپذیرفت، همانند سیستم سرمایهداری، قادر به اصلاح خود بود و میتوانست بحرانها و کمبودها را شناخته، به رفع آنها بپردازد و سوسیالدموکراسی را ارتقا دهد. میدانیم که عدالت بدون آزادی نمیتواند دوام بیاورد و خود عامل فساد میشود. نفی آزادی، بهعنوانِ حق انسان، خود منافی عدالت می شود. سرانجام دولت کمونیستی شوروی که نتوانست بحرانهای مختلف جامعه را مدیریت نماید، در سال1991 میلادی فرو پاشید.
در سال۱۹۱۷ میلادی انقلابیهای چپگرا، به رهبری ولادیمیر لنین کودتای بدون خونریزی را علیه دولت موقت دوما انجام دادند و دولت شوراها را تشکیل دادند. پس از انقلاب اکتبر، جنگ داخلی درگرفت و ارتش سرخ در جهت آرمانهای جامعه بی طبقه سوسیالیستی میجنگید. با پیروزی ارتش سرخ در جنگهای داخلی، اتحاد جماهیر شوروی تاسیس شد. انقلاب اکتبر و ظهور کمونیسم به عنوان یک نظام سیاسی تأثیرگذار داعیهدار نجات طبقه کارگر، زحمتکشان و خلقهای تحت ستم بود. این نظام بهشت سوسیالیسم، و جامعه بیطبقه را برای همه کارگران و زحمت کشان جهان بشارت میداد و به یک رقیب جدی برای آمریکا و اروپا به حساب آمد.
ایدئولوژی و سیاست
در رژیم شوروی، ایدئولوژی با دستگاه دولتی و حزبی آمیخته شد. این امتزاج ایدئولوژی و دولت موجب شد تا همه نگاهها و تحلیلها از پس عینک ایدئولوژی نگریسته شود. این شیوه حکمرانی موجب شد بخشهایی از واقعیتها نادیده گرفته شود. شیفتگی ایدئولوژیک، همراه با تعصبات مکتبی و حس مطیع بودن موجب شد تا همه چیز به سفید و سیاه، خوب و بد، خودی و غیر خودی تفکیک شود. در این فرآیند رنگهای دیگر دیده نمیشد . سیاه و سفیدگرایی موجب شد نسلی ذهنگرا و خیالاتی و متوهم، مطیع و بیخرد تربیت شود. در میدان مدیریت و اجرا همان دوئیت گرایی را مبنای تصمیم گیری و مدیریت قرار دهند . به جای اینکه تصمیمها براساس علم و خرد، منافع ملی و اخلاق، گرفته شود، تابع پیشفرضهای ذهنی سست و متوهمانه بود که آثار وخیمی برای کشور و ملت در پی داشت.
ایدئولوژی اهرمی بود در دست رهبران حزبی که دارای قدرت مطلقه و غیر پاسخگو بودند. آنها از مردم فرمانبرداری و اطاعت بی چون و چرا میخواستند. پستها براساس وفاداری به حزب و رهبران آن بین اعضای حزب کمونیست تقسیم میشد. آموزههای حزبی، طرفدارن متعصبی تربیت میکرد که بهدنبال وعدههای خیالیِ ساخت جامعه آرمانی بودند.
دستگاه تبلیغاتی حزب کمونیست که همه ابزارهای تبلیغاتی و رسانه ای را در انحصار خود داشت، با ساختن دشمن خیالی در سیاست خارجی و داخلی، اذهان مردم را به این سوی سوق میداد ، در این راستا سیاست «دشمنِ محور»، که هر کس با ما نیست پس دشمن ماست. خط مشی سیاست خارجی و داخلی را تدوین کرده بودند. سیاست دشمن ستیزی هزینههای کمرشکنی را بر بودجه کشور تحمیل میکرد. سرمایه گذاریهای برون مرزی بر روی نیروهای متحد موجب شده بود که از بودجههای رفاهی و سرمایه گذاری های زیز بنایی کاسته شود و رفاه و پیشرفت در کشور محدودتر گردد.
در نتیجه سیاستگذاریهای ایدئولوژیک شوروی فقر عمومی و یأس و ناامیدی در جوانان و همچنین بزهکاریهای اجتماعی و... افزایش یافت. هرگونه اعتراض با استناد به آئیننامه حزبی به عنوان مخالفت با آرمانهای خلق، به شدت سرکوب میگردید. این سیاستها در عقب ماندگی تکنولوژیکی و توسعه زیر ساختها و رفاه عمومی خود را نشان میداد.
دیپلماسیِ مکتبی
براساس سیاستهای ایدئولوژیکی و حزبی، دولت شوروی موظف بود که به جنبشهای کمونیستی و رفقای ایدئولوژیک و خلقهایی که با امپریالسیم در نبرد بودند، کمک های مالی و نظامی کند. رویکردِ ایدئولوژیمحور در سیاست خارجی موجبشد که بسیاری از واقعیتِها و همچنین تحولاتِ بینالمللی، قربانی نگاه دشمن محور و ایدئولوژیک شود. پیشوایانِ کمونیست در پی اتحاد با رنجبران و زحمتکشان جهان بودند. شوروی به دنبال یافتن متحدانِ جدید در کشورهای عقبمانده چون: کوبا، شیلی، یمن، افغانستان، اتیوپی و ...بودند و با دخالتهای نظامی هزینههای بسیار هنگفت را برای نیروهای متحد خود صرف میکردند که این هزینه های مالی کمرشکن بر سیستم اقتصادِ شوروی آسیبهای فراوانی وارد میکرد. هزینههای نیروهای نیابتی در کشورهای دیگر که رکنی از سیاست خارجیِ شوروی بود کشور را زمینگیر کرده بود. براساس دپیلماسی مکتبی حزب کمونیست ، وظیفه خود میدانست که با این کشورها هم پیمان شود و هزینه آنها را تأمین نمایند.
دولت مکتبی شوروی به دولتی تمامیتخواه بدل شده بود و بنیانهای اقتصادی، نظامی، فرهنگی و عقیدتی و نیز کلیه امورِ خرد و کلانِ را که مربوط به سیاستِ بود، در اختیار گرفت. این رژیم نه تنها در امورِ سیاسی بلکه در تمامی جنبههای زندگیِ فردی و اجتماعی مردم شوروی دخالت میکرد، تا جامعه را در مقابل تغییر حفظ کنند. ولی علیرغم بهکارگیریِ مجموعهای از تدبیر، تنظیم، تدارک، مداخله و مهندسیکردنِ افکار، رسانهها، سلیقهها و فرهنگ جامعه؛ نتوانستند بیش از هفتاد سال جامعه را در جا نگهدارند. رهبران حزب کمونیست بشارت فرو پاشی غرب و نظام سرمایه داری را میدادند؛ ولی نظام شوروی سریعتر فرو پاشید.
اگر در نظام شوروی آزادی و دموکراسی وجود میداشت و درکنار عدالتِ نسبی، آزادی را نیز میپذیرفت، همانند سیستم سرمایهداری، قادر به اصلاح خود بود و میتوانست بحرانها و کمبودها را شناخته، به رفع آنها بپردازد و سوسیالدموکراسی را ارتقا دهد. میدانیم که عدالت بدون آزادی نمیتواند دوام بیاورد و خود عامل فساد میشود. نفی آزادی، بهعنوانِ حق انسان، خود منافی عدالت می شود. سرانجام دولت کمونیستی شوروی که نتوانست بحرانهای مختلف جامعه را مدیریت نماید، در سال1991 میلادی فرو پاشید.