Please make sure that, your allow_url_fopen or cURL is enabled. Also, make sure your API key and location is correct. Verify your location from here https://openweathermap.org/find

مفهوم جهاد و آزادی در سورة توبه

مفهوم جهاد و آزادی در سورة توبه

محمّدعلی کوشا

چکیده
این مقاله، بیانگر رابطۀ جهاد با آزادی عقیده و بیانِ مفهومِ آیاتِ این موضوع است. برای حصول نتیجه، نمونه‌های روشنی از آیات مطلقۀ جهاد بر آیاتِ مقیدۀ آن حمل گردیده و قاعدۀ حمل مطلق بر مقیّد که از جمله قواعدِ لازم و ضروری در علمِ اصولِ فقه است در این مقام تحقق پیدا کرده است. آنگاه به بیان رابطۀ جهاد دفاعی با آزادی عقیده پرداخته شده و سازگاری این دو باهم که یک هدف واحد را تعقیب می‌کنند، مبرهن گردیده است. و در پایان به چند نمونه از سیرۀ عملیِ امیرالمؤمنین علی در ارائۀ راهکارِ عینیِ آزادی اشاره شده است.

کلید واژه‌ها: جهاد، آزادی، آیات مطلقه، ‌آیات مقیده و جهاد دفاعی.

مقدمه
چگونگی مفاهیم آیاتِ جهاد و رابطۀ جهاد با آزادیِ عقیده، به ویژه تأمل در آیات: 6- 7- 13- 29- 36-129 سورۀ توبه، اقتضای بحث و بررسی جداگانه‌ای دارد که اینک بر اساس قاعدۀ اصولی «حمل مطلق بر مقیّد» مراد و مقصود آیات جهاد و مفهوم آنها مورد بحث و قرار می‌گیرد. به طور کلی آیات جهاد به دو دسته تقسیم می‌شوند: یک دسته آیاتی است که در بارۀ جنگ نازل گردیده و در آنها امر به قتال و جنگیدن - بدون هیچ قید و شرطی - شده است که اصطلاحاً این دسته آیات را «آیاتِ مطلقۀ جهاد» می‌نامند. دسته دوم آیاتی است که قید و شرطِ قتال و جنگیدن در آنها ذکر گردیده است. و اینک بیان ‌آن‌ها:

دستة اوّل از آیاتِ مطلقة جهاد
این دسته از آیاتِ جهاد، مسلمانان را - بدون ذکر هیچ قید و شرطی – دعوت و تشویق به جنگیدن با مشرکان و کافران می‌کند تا آنان را شکست داده که در نهایت یا کشته شوند و یا مجبور به تسلیم گردند و به آیین توحید و یکتاپرستی؛‌ یعنی دین اسلام بگروند.

نمونه‌هایی از آیات دستۀ اول
1. «كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتالُ وَ هُوَ كُرْهٌ لَكُمْ وَ عَسى‏ أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسى‏ أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَ اللّه يَعْلَمُ وَ أَنتُمْ لَا تَعْلَمُون؛ جنگیدن بر شما مقرّر شده است، حال ‌آنکه آن ناخوشایند شماست؛ و چه بسا چیزی را خوش ندارید در حالی‌که آن برای شما خیر است؛ و چه بسا چیزی را دوست می‌دارید در حالی‌که آن برای شما شرّ است؛ خدا می‌داند و شما نمی‌دانید» (بقره: 216).

2. «فَلْيُقاتِلْ في‏ سَبيلِ اللّه الَّذينَ يَشْرُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا بِالْآخِرَةِ وَ مَنْ يُقاتِلْ في‏ سَبيلِ اللّه فَيُقْتَلْ أَوْ يَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتيهِ أَجْراً عَظيماً؛ پس باید کسانی در راه خدا بجنگند که زندگی دنیوی را به [بهای] آخرت می‌فروشند، و هر که در راه خدا بجنگد و کشته شود یا پیروز گردد، به زودی پاداش بزرگ به او خواهیم داد».

3. «الَّذينَ آمَنُوا يُقاتِلُونَ في‏ سَبيلِ اللّه وَ الَّذينَ كَفَرُوا يُقاتِلُونَ في‏ سَبيلِ الطَّاغُوتِ فَقاتِلُوا أَوْلِياءَ الشَّيْطانِ إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطانِ كانَ ضَعيفاً؛ آنان که ایمان آورده‌اند در راه خدا می‌جنگند،‌ و آنان که کفر ورزیده‌اند در راه طاغوت می‌جنگند پس با یاوران شیطان بجنگید که بی‌گمان، نیرنگ شیطان هماره سست است» (نساء: 76).

4. «قاتِلُوا الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللّه وَ لا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ لا يُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللّه وَ رَسُولُهُ وَ لا يَدينُونَ دينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ حَتَّى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صاغِرُونَ؛ با کسانی از اهل کتاب که به خدا و روز واپسین ایمان ندارند و آنچه را خدا و پیامبرش حرام کرده‌اند،‌ حرام نمی‌دارند، و به دین حق گردن نمی‌نهند، بجنگید تا آنکه خاکسارانه به دست خود جزیه دهند» (توبه: 29).

5. «يَأَيهُّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ قَاتِلُواْ الَّذِينَ يَلُونَكُم مِّنَ الْكُفَّارِ وَ لْيَجِدُواْ فِيكُمْ غِلْظَةً وَ اعْلَمُواْ أَنَّ اللّه مَعَ الْمُتَّقِين؛ ای کسانی که ایمان آورده‌اید، با آن کافران [متجاوز] که به شما نزدیک می‌شوند بجنگید، و باید در شما درشتی [و صلابت] ببینند، و بدانید که خدا با پرهیزگاران است» (توبه: 123).

6. «فَإِذا لَقيتُمُ الَّذينَ كَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقابِ حَتَّى إِذا أَثْخَنْتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثاقَ فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَ إِمَّا فِداءً حَتَّى تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزارَها ذلِكَ وَ لَوْ يَشاءُ اللّه لاَنْتَصَرَ مِنْهُمْ وَ لكِنْ لِيَبْلُوَا بَعْضَكُمْ بِبَعْضٍ وَ الَّذينَ قُتِلُوا في‏ سَبيلِ اللّه فَلَنْ يُضِلَّ أَعْمالَهُمْ؛ پس هنگامی که با کافران روبرو شدید گردن‌ها[شان] را بزنید تا چون زمین‌گیرشان کردید [و اسیر شدند] بندها[شان] را محکم ببندید. پس از آن یا منت گذارید (و بدون عوض آزادشان کنید) یا عوض بگیرید تا آنکه جنگ، بار سنگین خود را فرو نهد. این است [حکم خدا] و اگر خدا می‌خواست از آنان [بدون جنگ] انتقام می‌گرفت ولی [فرمان جنگ داد] تا شما را با یکدیگر بیازماید؛ و کسانی که در راه خدا کشته شده‌اند، هرگز اعمالشان را گم و بی‌اثر نمی‌سازد» (محمد: 4).

این چند آیه به صورت مطلق و بدونِ ذکرِ هیچ شرطی مسلمانان را به جنگیدن با کفّار و مشرکان دعوت می‌کند. حال آیا ممکن است به ظاهرِ این‌گونه آیات، بدونِ دیگر آیاتی که جنگ را مشروط به شرایطی نموده است عمل کنیم؟ روشن است که نه، هرگز، بلکه باید به دیگر آیات در این موضوع نیز توجّه داشته باشیم که جنگیدن را مقیّد به شرایطِ خاصی نموده است.

دسته دوم، آیات مقیّده
1. «وَ قَاتِلُواْ فىِ سَبِيلِ اللّه الَّذِينَ يُقَاتِلُونَكُمْ وَ لَا تَعْتَدُواْ إِنَّ اللّه لَا يُحِبُّ الْمُعْتَدِين؛ و در راه خدا با کسانی که با شما می‌جنگند،‌ بجنگید ولی تجاوز نکنید که خدا تجاوزکاران را دوست نمی‌دارد». (نساء: 74).

در این آیه، چند نکتۀ کلیدی وجود دارد که توجّه به آنها لازم و ضروری است:

اوّلاً: برای جنگیدن، قید «فىِ سَبِيلِ اللَّهِ» ذکر شده است. که مراد از آن این است که در درجۀ نخست قصد انجام کاری از جمله جنگیدن، باید در راه خدا یعنی با نیت و انگیزۀ خالصانه الهی باشد و هدف از آن، انتقام‌جویی و کشورگشایی و برتری‌جویی و اشباع غریزۀ‌ خودخواهی و ریاست‌جویی و خود محوری نباشد و در درجۀ دوم، شکلِ عمل و چهار چوبۀ کار از جمله جنگیدن، بر اساس موازین و معیارهای الهی و شرعی و اخلاقی باشد. بنابراین «فىِ سَبِيلِ اللَّهِ» همان راه خیر و صلاح مردمان و رضا و خشنودی پروردگار عالمیان است. آری، جنگی که با نیّتِ خالص و شکلِ‌ عملِ صحیح انجام گیرد، هر نوع فسادی را فرو می‌نشاند و سببِ صلاح و سداد در همه امور می‌شود.

ثانیاً: در این آیه، جنگیدن را مشروط به حملۀ نظامیِ طرفِ مقابل نموده است و صریحاً بیان می‌دارد: با کسانی بجنگید که با شما می‌جنگند. بنابراین اگر هجمه و حمله و تهاجمی از سوی دشمن نباشد، ابتدا نمودن به جنگ، مُجاز نخواهد بود؛ بلکه آغازِ جنگ، بدونِ هیچ دلیلی، خود تجاوزی آشکار خواهد بود که موردِ مذمّتِ همۀ عقلای عالَم است.

ثالثاً: در این آیه، حتّی به عنوان دفاع و دفعِ تهاجمِ دشمن، هرگونه تجاوز از حدِّ مُجازِ جنگ، صریحاً نهی شده است. تعبیر «لَا تَعْتَدُواْ» اشاره به ممنوعیت عبور از همۀ خطِّ قرمز‌های جنگ است و همچنین نهی از کشتن زنان و کودکان و افراد کهنسال و دیگر کسانی است که در جنگ شرکت نکرده‌اند ولی به اسارت درآمده‌اند و نیز قطع درختان و نابودی مزارع و مراکزِ عام المنفعه عمومی که همه اینها از جمله خط قرمزهای جنگ است که عدم رعایت آنها مصداق بارز تعدی و تجاوز است؛ و نیز قید«إِنَّ اللّه لَا يُحِبُّ الْمُعْتَدِين» نشان می‌دهد که هرگونه تجاوزی چه در حیطۀ جنگ و غیر آن، مبغوض خدای منّان است و خداوند هیچ‌گونه تجاوزی را دوست نمی‌دارد، چون تعدّی و تجاوز با عدل و قسط ناسازگار است و از مصادیق منکر به حساب می‌آید که صریحاً خداوند از آن نهی فرموده است.

2. «وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَ أَخْرِجُوهُم مِّنْ حَيْثُ أَخْرَجُوكُمْ وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ وَ لَا تُقَاتِلُوهُمْ عِندَ المْسْجِدِ الحْرَامِ حَتىَ‏ يُقَاتِلُوكُمْ فِيهِ فَإِن قَاتَلُوكُمْ فَاقْتُلُوهُمْ كَذَالِكَ جَزَاءُ الْكَافِرِين؛ و آنان را هر جا بیابید بکشیدشان، و از همان جا که بیرونتان کردند بیرونشان کنید، و فتنه (بلا و آزار) از کشتار بدتر است، و کنار مسجدالحرام با آنان نجنگید تا آنها (ناچار به عکس‌العمل شوند و) با شما بجنگند. پس اگر با شما جنگیدند، بکشیدشان که سزای کافران چنین است» (بقره: 191).

در این آیه نیز، قتال و جنگیدن با دیگران، مشروط به تهاجم نظامی آنان قلمداد شده است. بنابراین، ضمیر «وَ اقْتُلُوهُمْ» به همان «الَّذِينَ يُقَاتِلُونَكُمْ» آیۀ 190 برمی‌گردد و در واقع بیانگر این است که از آنجا که کافران و مشرکان جنگیدن با شما را آغاز کرده‌اند، شما هم این مجوّز را دارید که با آنان بجنگید و آنان را به قتل برسانید؛ چون سزای تجاوزکار این است که نتیجۀ تجاوزش را با عکس‌العمل طرف مقابل خود ببیند. پس معلوم می‌شود که مسلمانان صدر اسلام که عامل به همه آیات بوده‌اند، طبعاً براساس این آیه عمل کرده‌اند و هرگز ابتدا به جنگ نکرده‌اند بلکه همیشه در مقام دفاع بوده‌اند؛ و این کافران و مشرکانِ متجاوز بودند که زمینه‌ساز انواع جنگ‌ها و توطئه‌ها و براندازی‌ها بودند که نمونۀ روشن آن، جنگِ بدر و احد و خندق است. و اصلاً این آیه خطاب به مسلمانانی است که به وسیله کافران و مشرکان مکّه از دیار و سرزمین‌شان رانده شده بودند و اینکه صریحاً در این آیه می‌فرماید: «کافران را از همان جا که شما را بیرون کردند (یعنی مکه) بیرون کنید» خود روشن‌ترین مصداق دفاع است.

ضمناً فتنه‌ای که کفّار و مشرکان ایجاد کرده‌ بودند همان «رنج و بلا و سلطۀ کفّار» بود که آنان بر مسلمانان روا می‌داشتند که آثار آن از قتل و کشتار هم شدیدتر و مخرّب‌تر بود. بنابراین، تجویزِ قتل کافران و مشرکان در این آیه، چیزی جز کیفرِ اَعمالِ خود آنان نیست که آغازگرِ جنگ و ناامنی و زمینه‌سازِ انواعِ رنج و بلا برای مسلمانان بودند.

3. «وَ قَاتِلُوهُمْ حَتىَ‏ لَا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ لِلَّهِ فَإِنِ انتهَوْاْ فَلَا عُدْوَانَ إِلَّا عَلىَ الظَّالِمِين؛ و با آنان بجنگید تا فتنه (بلا و آزاری) نماند و دین (طاعت و عبادت و سلطه) برای خدا باشد. پس اگر دست برداشتند (شما نیز دست بردارید) که دشمنی جز بر ستمکاران [روا] نیست» (بقره: 193).

برخی از مفسران و مترجمان، «فتنه» را در این آیه و آیه 191 به معنی شرک گرفته‌اند. ولی اگر فتنه را در اینجا به معنی شرک بدانیم، آغاز آیه با آخر آن ناسازگار خواهد بود؛‌ زیرا فرض این است که خدا دستور می‌دهد آن قدر باید بجنگند که هیچ شرکی نماند، و از طرف دیگر دستور می‌دهد که در همان حال شرک، اگر مشرکان دست از جنگ برداشتند و با شما نجنگیدند، مزاحمشان نشوید، چه تناقضی از این روشن‌تر! اما اگر فتنه را در اینجا به معنی«بلا و آزار و سلطه کفار» بگیریم، هیچ‌گونه تناقضی در معنای آیه دیده نخواهد شد.

می‌دانیم که اصل مادۀ «فَتْن» به معنای گذاشتنِ طلا در آتش و گداختنِ آن است تا خالصش آن از ناخالص جدا شود (مفردات راغب و لسان العرب). و آیه: «إِنَّ الَّذِينَ فَتَنُواْ المْؤْمِنِينَ وَ المْؤْمِنَات...» (البروج: 10). درباره کسانی است که مؤمنان را با شکنجۀ آتش سوزاندند. و هم‌چنین درباره دوزخیان آمده است که: «يَوْمَ هُمْ عَلىَ النَّارِ يُفْتَنُون ذُوقُواْ فِتْنَتَكمُ‏ْ هٰذَا الَّذِى كُنتُم بِهِ تَسْتَعْجِلُون؛ روزی که آنان را بر روی آتش بسوزانند [به آنها گفته می‌شود:] بچشید عذاب سوختن خود را، این همان است که آن را به شتاب می‌خواستید» (الذاریات: 13-14).

و نیز در آیه «وَ اتَّقُواْ فِتْنَةً لَّا تُصِيبنَ‏َّ الَّذِينَ ظَلَمُواْ مِنكُمْ خَاصَّةً...؛ و از فتنه‌ای (بلا و عذابی) پروا کنید که تنها به کسانی از شما که ستم کرده‌اند نمی‌رسد» (انفال: 25).

و هم‌چنین در آیه «وَ إِذا ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاةِ إِنْ خِفْتُمْ أَنْ يَفْتِنَكُمُ الَّذينَ كَفَرُوا؛ و هرگاه در زمین سفر کردید، اگر بیم داشتید که کافران، شما را [غافلگیر کرده و] بلا و آسیب به شما می‌رسانند بر شما گناهی نیست که از نماز بکاهید [و آن را کوتاه بخوانید]، زیرا کافران برای شما دشمنی آشکارند.

البته برخی از مشتقات ماده «فَتْن» به معنی امتحان و آزمون نیز به کار رفته است: « ِّوَ فَتَنَّاكَ فُتُونًا...»؛ «و تو را چنان که باید آزمودیم» (طه: 40).

«وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِن قَبْلِهِم؛ و بی‌گمان کسانی که پیش از ایشان بودند آزمودیم» (العنکبوت: 3).

به طور کلّی، در همۀ مواردِ استعمالِ مادۀ «فَتْن» معنایِ «سختی و رنج» وجود دارد، و در فتنه‌ای که هم به معنای امتحان است، معنای رنج و سختی نهفته است. بنابراین هیچ مورد استعمالی را برای ماده «فتن» نمی‌توان یافت که در آن معنای «سختی و رنج» نباشد. از این رو «شرک» که معنای«رنج و سختی» در آن نیست نمی‌تواند معادلی برای فتنه باشد. به ظنِّ قوی، تفسیر «فتنه» به «شرک» از طرف کسانی مطرح شده است که معتقد بوده‌اند جهاد در اسلام به معنای تحمیل عقیده با قدرت اسلحه است و نمی‌پذیرند که جهاد صرفاً به معنای دفاع دفع و رفعِ شرّ مهاجمانی است که جنگ را آغاز کرده و می‌کنند، از این‌ رو گفته‌اند: در آیه «وَ قَاتِلُوهُمْ حَتىَ‏ لَا تَكُونَ فِتْنَةٌ» یعنی «با مشرکان به طور ابتدایی بجنگید تا شرک از میان برود» و این به این معناست که تا شرک وجود دارد جنگ با مشرکان به طور ابتدایی واجب است! بنابراین آنان در لغت اجتهاد کرده‌اند آن هم بر مبنای اجتهادی که در معنای جهاد داشته‌اند. در حالی که معنای لغت را باید از اهل لغت پرسید و نمی‌توان در آن اجتهاد کرد. از این‌رو «فتنه» را نباید به معنی شرک تفسیر کرد (جهاد در اسلام، ص24-25).

شیخ محمّد عبده نیز گفته است: «این برخلاف سیاق آیات است که فتنه به معنی شرک باشد» (تفسیر المنار، چاپ جدید در مصر، ج2، ص191).

این سخن عبده هم صحیح به نظر می‌رسد، زیرا آیه 190 بقره می‌گوید: «با آنان که جنگ را بر شما تحمیل می‌کنند، بجنگید». فضای این آیه و آیات بعد فضایی است که کفّار بر مسلمانان فشار می‌آورند و آنان را که در مکه بودند شکنجه می‌دادند و گاهی می‌کشتند و بر آنان که در مدینه بودند جنگ را تحمیل می‌کردند و این فتنه و بلایی بود که آنان بر سر مسلمانان آورده بودند و آیه 193 بقره می‌گوید:«با این کفّارِ متجاوز بجنگید تا فتنه از میان برود». یعنی کفّار که مغلوب شدند دیگر نمی‌توانند فتنه و بلا و جنگ را بر مسلمانان تحمیل کنند.

از عبداللّه ‌بن عمر نقل کرده‌اند که درباره فتنه در آیه: «وَ قَاتِلُوهُمْ حَتىَ‏ لَا تَكُونَ فِتْنَة؛ گفت: «ما در زمان رسول خدا’ که کفّار، مسلمانانِ را به خاطر دینشان شکنجه می‌دادند و زندان می‌کردند و می‌کشتند با آنان جنگیدیم تا اسلام قوّت گرفت و فتنه از میان رفت» (تفسیر المنار، ج9، ص570؛ ذیل تفسیر آیه 39 از سورۀ انفال).

این نقل هم تایید می‌کند که مقصود از فتنه در آیه 193 بقره و 39 انفال، همان بلا و آزار و عذابی است که از سوی کفّار بر مسلمانان وارد می‌شد.

علاوه بر این، اساساً جنگ با مشرکان، شرک را که یک عقیده قلبی است از میان نمی‌برد؛‌ زیرا مشرک به فرض اینکه در جنگ هم مغلوب بشود، عقیده‌اش تغییر نمی‌کند، زیرا تغییر عقیده نیاز به بحث و استدلال و قانع کردن طرف بحث دارد که تا قانع نشود عقیده قلبی او باقی است. بنابراین صحیح نیست که بگویند: با مشرکان بجنگید تا شرک که عقیده قلبی آنان است از میان برود.

ضمناً در جملۀ «وَ يَكُونَ الدِّينُ لِلّٰهِ» با توجّه به معنیِ لغویِ «دین» که از جمله به معنی «طاعت و عبادت» و «سلطه» و «جزا و پاداش» آمده است. در این آیه به قرینه مقام، مراد از دین «طاعت و عبادت خدا» و «قانون‌پذیری و اطاعت از او، و رفع و دفع سلطه و استیلایِ کُفّار و مشرکان» است. زیرا در شرایطی که کفّار قدرت تهاجم دارند، استیلا و سلطه آنان حاکم است. و هنگامی که با نیروی دفاعی مسلمانان سرکوب شوند و کاملاً شکست بخورند حاکمیت و سلطه آنان محو شده است و به جای آن حاکمیت خدا و دین خدا برقرار می‌شود. آنگاه این آیه، موردی را که کفّارِ مهاجم، دست از تجاوز می‌کشند مطرح کرده و می‌گوید: اگر کفّارِ مهاجم، خودشان از تجاوز دست برداشتند و ظلم را متوقف کردند، شما نیز از کشتن آنان دست بردارید و جنگ را متوقف کنید؛ چون جنگ شما مقابله به مثل و پاسخ به ظلم است، و هنگامی که کفّار از تجاوز دست بردارند موضوع مقابله به مثل منتفی می‌شود و دیگر کشتن آنان روا نیست؛ زیرا کشتن ظالمان متجاوز تا زمانی ضرورت دارد که ظلم و تجاوز وجود دارد، ولی وقتی ظلم از طرف کفّار متوقف شود دیگر ظالمی در صحنه وجود ندارد تا مجازات شود.

نتیجه بحث اینکه: در این آیه دو سبب برای پایان جنگ ذکر شده است: یکی شکستِ کاملِ کفّارِ مهاجم، و دیگری دست کشیدن آنان از جنگ.

یک نکته ابلاغی
در این آیه می‌فرماید: «فَلَا عُدْوَانَ إِلَّا عَلىَ الظَّالِمِين؛ تجاوز جز بر ستمکاران روا نیست». در اینجا «صناعت مشاکله» که یکی از صناعات بدیعی شمرده می‌شود، اعمال شده است. یعنی چون تجاوز و عدوانِ کفّارِ مهاجم مطرح است، مقابله به مثل و مجازات آنان نیز عدوان نامیده شده است. و این را «مشاکله» گویند یعنی هم شکل بودن در لفظ نه در معنی. چون کشتنِ کفّارِ مهاجم از روی دفاع در واقع عدوان نیست و فقط در لفظ، عدوان نامیده شده است.

«مشاکله» مصدر باب مفاعله به معنی هم شکل بودن است. و در اصطلاح آن است که لفظی را به رعایت مجاورت و هم شکل بودن، با الفاظی که در جمله ذکر شده است، هم شکل و یکسان کنند. مثلا به درویشِ گرسنۀ برهنۀ بینوا می‌گویید: «بیا تا برایت آش بپزم». اما او می‌گوید: پس اگر می‌توانید لطفاً یک پیراهن هم برایم بپزید. فعل «پزیدن» که همان «پختن» است در مورد پیراهن، به جای فعلِ «دوختن» یا «خریدن» به کار رفته است و به اصطلاح، چنین کاربرد و استعمالی از باب «مشاکلت» است. یا این بیت:

لبِ سؤال، سزاوارِ بخیه بیشتر است               عَبَث به خرقۀ خود، بخیه می‌زند درویش

«بخیه‌زدنِ لبِ سؤال» مرادف «لب دوختن» است. یعنی لب بستن و خودداری از سؤال کردن (فنون بلاغت و صناعات ادبی، ص 302 - 303).

ابن رقمع را دوستانش در سحرگاه سردی به باغ دعوت کردند و از او پرسیدند چه غذایی بپزند؟ او که لباس درستی نداشت در جواب آنان گفت:

قالُوا اقْتَرِحْ شَیْئًا نَجِدْ لَکَ طَبْخَهُ      قُلْتُ اطْبَخُوا لِی جُبّةً وَ قَمِیْصًا

«آنان گفتند: غذایی را به ما تکلیف کن، تا به خوبی، پختن آن را انجام دهیم، گفتم: برایم جبه و پیراهنی بپزید».

شاهد در «اطبخوا» است که شاعر به قرینه «جبه» و «قمیصاً» باید «خِیطُوا» می‌گفت، ولی به خاطر مجاورت و مشاکلت با «طبخه» از کلمه «اطبخوا» استفاده کرده است.

نمونه دیگر از «صنعت مشاکله» در قرآن کریم، این آیه است: « تَعْلَمُ مَا فىِ نَفْسىِ وَ لَا أَعْلَمُ مَا فىِ نَفْسِك...» تو آنچه را که در نفس من است می‌دانی ولی من آنچه را که در نفس توست نمی‌دانم» (مائده: 116).

که لفظ «نفس» بر ذات اقدس الهی اطلاق گردیده به خاطر مجاورت و مشاکلت آن با «نفس» است و اگر رعایت مشاکله نمی‌بود «ما فی‌ذاتک» می‌فرمود. زیرا کلمه «نفس» مخصوص است به هر موجود حادث جاندار. بنابراین «نفسک» در این‌جا به معنای «ذاتک» است.

البته می‌توان گفت صرف نظر از صنعت مشاکله، اصلاً «نفس» در اینجا به معنی ذات است چنان که در آیات: «... وَ يُحَذِّرُكُمُ اللّه نَفْسَهُ ...» (آل عمران: 28). و هم‌چنین «كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلىَ‏ نَفْسِهِ الرَّحْمَة ...» (انعام: 54). در هر دو مورد نفس به معنی ذات است. و در حدیث «أَنْتَ‏ كَمَا أَثْنَيْتَ‏ عَلَى نَفْسِك‏؛ تو خود ذات خویش را ستوده‌ای» (مستدرک الوسائل، ج5، ص398؛ و ج4، ص321). بنابراین بدون مشاکله هم کلمۀ «نفس» در مورد پروردگار عالم به همان معنای ذات است (آیین بلاغت، شرح مختصر المعانی تفتازانی، ج4، ص64-65).

4. «أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُواْ وَ إِنَّ اللّه عَلىَ‏ نَصْرِهِمْ لَقَدِير»؛ «به کسانی که در مورد جنگ و کشتار قرار گرفته‌اند اجازه (دفاع) داده شده است،‌ زیرا بر آنان ستم رفته است، و بی‌گمان، خدا بر یاری آنان تواناست» (حج: 39).

«الَّذِينَ أُخْرِجُواْ مِن دِيَارِهِم بِغَيرْ حَقّ‏ٍ إِلَّا أَن يَقُولُواْ رَبُّنَا اللّه وَ لَوْ لَا دَفْعُ اللّه النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَ بِيَعٌ وَ صَلَوَاتٌ وَ مَسَاجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللّه كَثِيرًا وَ لَيَنصُرَنَّ اللّه مَن يَنصُرُهُ إِنَّ اللّه لَقَوِىٌّ عَزِيز»؛ «همانان که به ناحق از خانه‌های خویش رانده شده‌اند [آنها گناهی نداشتند] جز اینکه می‌گفتند: پرودگار ما خداست، و اگر خدا برخی از مردم را با برخی دیگر دفع نمی‌کرد، صومعه‌ها و کلیساها و کنیسه‌ها و مساجدی که نام خدا در آنها بسیار برده می‌شود، سخت ویران می‌شد، و قطعا خدا آن کس را که [دین] او را یاری می‌کند، یاری می‌دهد، چرا که خدا بس نیرومند شکست‌ناپذیر است» (حج: 40).

بر اساس این دو آیه، جنگ زمانی مجاز است و به انجام آن اجازه داده می‌شود که دشمن، آغازگرِ تهاجمِ نظامی باشد و مردمی، موردِ تهاجم و ستم واقع شوند، که در این صورت آنان حق دارند از خود و مال و جانشان دفاع کنند. مفهوم این سخن این است که اگر حمله‌ای از سوی دشمن صورت نگیرد، جایز نیست به طور ابتدایی به مردمی که خواهان صلح و زندگی مسالمت‌آمیز هستند حمله نظامی شود. حتّی به عنوان تحمیل دین نیز نمی‌توان جنگ را بر مردم مسالمت‌جو تحمیل کرد، زیرا به تصریح خود دین «لَا إِكْرَاهَ فىِ الدِّين...» (بقره: 256).

و در این آیه، وعده داده شده است که هر کس خدا را یاری کند، خدا او را یاری خواهد کرد، و روشن است که مراد از یاری کردن خدا، اجرای دستورات خداست که در قالب دین به مردم عرضه شده است و در واقع هر که امر خدا را اجرا کند خدا را یاری کرده است.

5. «لشهَّرُ الحْرَامُ بِالشهَّرِ الحْرَامِ وَ الحْرُمَاتُ قِصَاصٌ فَمَنِ اعْتَدَى‏ عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُواْ عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى‏ عَلَيْكُمْ وَ اتَّقُواْ اللّه وَ اعْلَمُواْ أَنَّ اللّه مَعَ الْمُتَّقِين؛ این ماه حرام در مقابل آن ماه حرام است؛ و حرمت(شکنی‌ها) پیگیری دارد، پس هر کس بر شما تعدّی کند همان‌گونه که بر شما تعدی کرده، بر او تعدی کنید، و از خدا پروا کنید، و بدانید که خدا با پرواپیشگان است» (بقره: 194).

این آیه،‌ اشاره به سال ممانعت عمره مسلمانان از طرف مشرکان در ماه حرام دارد که در سال صلح حدیبیه (سال 6هجری) اتفاق افتاد و مسلمانان در سال بعد دستور یافتند که در ماه حرام به عمره روند و آن را «عمرة القضا» نامیدند. و گفته‌اند: مشرکان مکه در فکر بودند مسلمانان را غافلگیر نموده و به آنان حملۀ نظامی کنند (مجمع البیان، ذیل همین آیه). و آیه فوق در چنین زمینه و شرایطی نازل شد و یادآور گردید که ماه حرام در مقابل ماه حرام است؛ یعنی جنگ در ماه حرام در مقابل جنگ در ماه حرام است (مجمع البیان ذیل همین آیه).بنابراین، اگر کفّار در ماه حرام جنگ را آغاز کردند شما هم می‌توانید به دفاع بپردازید، و حرمت شکنی‌ها قصاص دارد، یعنی اگر کفار،‌ حرمت ماه را شکستند و جنگ را آغاز کردند شما حق دارید بدونِ رعایتِ حرمتِ ماه حرام به جنگِ دفاعی بپردازید (جهاد در اسلام، ص30).

پس روشن شد که اقدام به جنگ، مشروط به شروع تعدی از سوی دشمن مهاجم است و تا حمله‌ای صورت نگیرد، به صورت ابتدایی جایز نیست که به دیگران حمله شود هرچند آنان کافر باشند. نتیجه آنکه: آیات مربوط به جنگ، در سوره توبه، دربارۀ مشرکان پیمان شکن است که تجاوز را آغاز کردند و به همین جهت هم به آنها سفارش شده است که «فَمَا اسْتَقَمُواْ لَكُمْ فَاسْتَقِيمُواْ لهَمْ؛ (توبه: 7) مادامی که با شما در پیمان پایدارند شما نیز با آنان پایدار باقی بمانید». و نیز آمده است که: «أَ لَا تُقَتِلُونَ قَوْمًا نَّكَثُواْ أَيْمَنَهُمْ وَ هَمُّواْ بِإِخْرَاجِ الرَّسُولِ وَ هُم بَدَءُوكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ أَ تخَشَوْنَهُمْ فَاللّه أَحَقُّ أَن تخَشَوْهُ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِين؛ (توبه: 13) چرا با گروهی که پیمان‌های شان را شکستند و تصمیم به بیرون راندن پیامبر گرفتند و خود نخستین بار (جنگ را) با شما آغازیدند،‌ نمی‌جنگید؟ آیا از آنان می‌هراسید؟ پس اگر مؤمن اید، خدا سزاوارتر است که از او بترسید».

بنابراین، همۀ جنگ‌های پیامبر اکرم’ برای دفاع از حق و اهل آن و حمایت از دعوت حق بود. اما جنگ‌هایی که در زمان‌های بنی امیه و بنی عباس واقع شد بر اساس زورمداری و کشور گشایی و مقتضای طبعیت ملک و روزمندی بود. و این طبیعت قدرت است که صاحب آن حد و مرزی را بریا خود نمی‌شناسد و هر صاحب قدرتی به همسایگان ضعیف خود تجاوز می‌کند و خواهان بسط قدرت بیشتر می‌شود (تفسیر المنار، چاپ جدید، ج2، ص196).

نتیجه بحث تا این‌جا اینکه: شرط تجویز جنگ، تجاوزِ دشمن است که در آن صورت، جنگ دفاعی به حکم عقل و نقل، ضرورت پیدا می‌کند. بنابراین، به مقتضای آیات یاد شده، جهادی که در اسلام واجب شده،‌ همان جاد دفاعی است که فطرت سالم هر انسانی حکم به لزوم و تحقیق آن می‌کند. از این جهت در قرآن کریم آیاتِ مطلقۀ دال بر جنگیدن را باید بر آیات مقیّده حمل کرد که در این صورت، آیات دارای قید و شرط، در واقع،‌ آیات بدون قید و شرط را تفسیر می‌کند. و این یک قانون عمومی در تمام عرف‌ها و زبان‌ها است، و آیات جهاد در قرآن، جنگ دفاعی را تجویز کرده است، و اولین کسی که بدان‌ها جامۀ عمل پوشانده است،‌ شخص رسول اکرم’ است.

مرحوم شیخ محمّد جواد بلاغی گوید: «فَکانَتْ خُرُوبُهُ بِاَجْمَعِها دِفَاعاً لِعُدْوانِ الْمُشْرِکِینَ الظّالِمِینَ عَنِ التَّوْحِیدِ وَ شَرِیعَةِ الإصلاحِ وَالْمُسْلِمِیْنَ؛ همه جنگ‌های رسول خدا ’ دفاع در مقابل تجاوز مشرکان ستمکار بود که از توحید و شریعت اصلاح و مسلمانان حمایت می‌کرد (موسوعة العلامة البلاغی، الرحلة المدرسیة والمدرسة السیاره، ج5، ص220 و225).

شیخ محمّد عبده نیز گوید: «فَقِتَالُ النَّبِی کُلُّهُ کانَ مَدَافِعَةً عَنِ الْحَقِّ وَ اَهْلِهِ وَ حِمَایَةً لِدَعْوَةِ الْحَقِّ وَ لِذلِکَ کانَ تَقْدِیمُ الدَّعْوَةِ شَرْطاً لِجَوازِ الْقِتالِ وَ اِنَّمَا تَکُونُ الدَّعْوَةُ بِالْحُجَّةِ وَالْبُرْهانِ لا بِالسَّیْفِ وَالشَّنَآنِ» جنگ‌های پیامبر اکرم’ همه‌اش برای دفاع از حق و اهل آن و حمایت از دعوت حق بوده است، و بدین وسیله دعوت (به اسلام) قبل از شروع جنگ، شرط جواز جنگ مقرر شده است و دعوت فقط با حجیت ودلیل انجام می‌شود نه با شمشیر و نیزه (تفسیر المنار، چاپ جدید، ج2، ص196).

اما در خصوص آزادی و مفهوم آن در سورة توبه
«وَ إِنْ أَحَدٌ مِّنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجَارَكَ فَأَجِرْهُ حَتىَ‏ يَسْمَعَ كلَامَ اللّه ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذَالِكَ بِأَنهَّمْ قَوْمٌ لَّا يَعْلَمُون؛ (توبه: 6) و اگر کسی از مشرکان از تو پناه خواست، او را پناه بده تا کلام خدا را بشنود،‌ آنگاه او را به مکان امنش برسان؛ این از آن روست که آنان گروهی هستند که [حقیقت را] نمی‌دانند. از این آیه چند نکته مهم استفاده می‌شود که عبارتند از:

1. راه تحقیق برای هرکسی، از جمله مشرکان، باز است و هر صاحب عقیده‌ای حق دارد را ه تحقق را بپوید و کسی که در صدد تحقیق و دریافت حقیقت است با هر عقیده و آرمانی که باشد، باید زمینۀ تحقیق آزادانه را برای او فراهم ساخت.

2. در طول مدت تحقیق، علاوه بر دادن آزادی کامل به او، باید امنیت او را نیز تضمین کرد.

3. بعد از تحقیق، نتیجۀ تحقیق او هر چه باشد محترم است و کسی حق دخالت در کار او را و تحمیل نظر بر او را ندارد؛ زیرا آنچه را یافته بر اساس کوشش و اجتهاد خویش به دست آورده است.

4. باید زمینه و بستر مناسب را برای اظهار نظر مخالفان اگرچه منحرف و مشرک باشند فراهم کرد تا آنان با دریافت جواب‌های فانع کننده از دیگران و آگاهی از حق و حقیقت، راه درست را از نادرست باز شناسند.

5. چه تسامح و تساحلی بالاتر از اینکه مکتبی این چنین با شرح صدر کامل، به دشمن خونی و خون‌ریز، در شرایط جنگی اجازۀ تحقیق و گفت‌و‌گو دهد، و در طول زمان تحقیق هم آسایش او را فراهم سازد، و پس از تحقیق هم او را به موطن و جایگاه امنش برساند؟

6. وقتی که قرآن‌کریم زمینه‌ساز چنین بستر رشد و بالندگی برای هدایت هر مخالفی حتّی مشرکان است،‌ آیا نباید مسلمانان به طریق اولی این شرایط مناسب را برای تفاهم و گفتگو و در نهایت، تحقیق در همۀ امور اختلافی میان همدیگر فراهم سازند؟ آیا این آیۀ شریفۀ کریمه که چنین درسی را به ما نمی‌دهد؟

آزادی خواهی سرشت مایة آدمی
اصولاً آزادی خواهی، یکی از بارزترین ویژگی‌های انسان است، که به طور طبیعی در سرشت او به ودیعت نهاده شده است. اعطاء نیروی «اراده و اختیار» از سوی خدای هستی‌بخش به بشر و از طرفی، بار «تکلیف» را به دوش او نهادن و او را در «انتخاب» راه هدایت یا ضلالت، مختار گذاشتن، بهترین دلیل بروجود «اصل آزادی» برای انسان است.

در اسلام، آزادی همراه با «احساس مسؤولیت» از اصولی‌ترین حقوق انسانی به شمار می‌رود. اساساً وجود دستگاه «تعقل» و «ادراک» در انسان، برای «آزادانه اندیشیدن» و «بهره‌گیری از مواهب خلقت» در جهت سیر استکمالی بشر است؛ و مسئله پاداش و کیفر هم مبتنی بر اصل آزادی است، و گرنه پاداش و کیفر بدون آزادی معنایی نخواهد داشت؛‌ زیرا اقامۀ برهان و دلیل و حتّی نَفْسِ تفکّر و تعقل و فهمیدن و دریافت‌های ذهنی و انتقال آنها به دیگران بر پایۀ آزادی استوار است.

و باید توجّه داشت که آزادی و آزاد اندیشی با تحمیل، تلقین و تقلید کورکورانه ناسازگار است. و «تفقّه»، «استنباط» و «اجتهاد» تنها و تنها در آزاد بودن اندیشه، معنا و مفهوم پیدا می‌کند، و پرواز اندیشه بدون آزادی امکان پذیر نیست. بنابراین، آزادی با عمق جان و خیرمایۀ وجود آدمی عجین گردیده است؛ و برای همین ارزش والاست که بشریت با اهریمن «اختناق» و «فشار مستبدان» در طول تاریخ دست و پنجه نرم کرده است، و برای تحقّقِ آزادی، رنج‌ها برده و جان‌فشانی‌ها کرده است.

مفاهیم آزادی
دامنۀ مفاهیم آزادی تا حدودی وسیع و گسترده است، ولی عمدۀ آنها عبارتند از:

1. آزادی به معنی رهیدن از قید تعلّقاتِ دنیوی و سلطۀ غرایز و شهوات (مفهوم اخلاقی).

2. آزادی به معنای رهایی بنده یا برده از دست مولی (مفهوم فقهی).

3. آزادی به معنای رهایی از استبداد و استکبار و استعمار (مفهوم سیاسی).

4. آزادی به معنای داشتن اختیار در مقابل جبر (مفهوم کلامی و فلسفی).

5. آزادی به معنای نبودن مانع برای اظهار عقیده و نقد و انتقاد از دیگران (مفهوم اجتماعی).

و در یک تقسیم‌بندی دیگر می‌توان آزادی را به دو قسم کلی معنوی و سیاسی تقسیم کرد. مراد از آزادی معنوی، رهایی از هواهای نفسانی و سیطره‌های شیطانی و رسیدن به مرتبۀ‌عزت و کرامت نفس و علو طبع انسانی است. و مراد از آزادی سیاسی، رهایی از استبداد و ستم قدرت‌مندان و رسیدن به مرحلۀ تعدیل و تعادل فردی و اجتماعی بر اساس برنامه‌های الهی است.

پیامبران و اولیای الهی، این قسم از آزادی را که سرآمد دیگر اقسام آن است، در رسالت خویش به نحو احس به منصۀ ظهور رسانده‌اند و برای عرضۀ صحیح و دفاع واقع‌بینانه از آن، تا سرحد بذل مال و جان پیش رفته‌اند. در میان پیشوایان دین، یکی از مصادیق بارز و برجستۀ آزادی خواهی و آزادگی، حضرت حسین بن علی علیه‌السلام است که از او به عنوان «سرآمد آزادگان» یاد می‌شود و به راستی این تعبیر،‌ برازندۀ آن وجود عدالت‌خواه و آزاده است.

مفهوم آزادی
اما مفهوم «آزادگی» که گاهی همراه با «آزادی» و گاهی جدای از آن در گفتار و نوشتار به کار می‌رود، در معنای «جوان‌مردی»، «بزرگ‌منشی»، «آزادمنشی»، «والاتباری» و «نجابت» استعمال می‌شود.

انسان آزاده کسی است که دارای اخلاق آزاد مردان است. تاکید علمان علم اخلاق بر کسب صفات حسنه هم‌چون: «حرّیّت»، و «مروّت» گویای چنین حقیقتی است. بنابراین، کمال آزادی در انسان به آزاده بودن اوست و آزادی‌خواه واقعی کسی است که خود صفات آزادگان داشته باشد و آزادگی و جوان‌مردی را همراه با خردمندی و اندیشه‌ورزی در نهاد و عمق جان خویش جای دهد.

بنابراین، برای دستیابی به «آزادی برونی» پیش از هر چیز باید زمینه‌های «آزادی درونی» را فراهم ساخت؛ یعنی درون را از اهریمن نفس و خودخواهی‌ها و حسدورزی‌ها پاک و پیراسته نمود و به زیور فضائل و کمالات معنوی آراسته کرد. آنگاه است که به تعبیر امیرالمؤمنین×: «لَيْسَ لِلْأَحْرَارِ جَزَاءٌ إِلَّا الْإِكْرَام‏؛ برای مردمان آزاده پاداشی جز بزرگداشت نیست (غررالحکم و دررالکلم، ج 1، ص 229). و نیز فرمود: «الْحُرِّيَّةُ مُنَزَّهَةٌ مِنَ الْغِلِّ وَ الْمَكْر؛ آزادگی از کینه و فریب، پاک و پیراسته است» (همان). و نیز فرمود: «مَنْ أَوْحَشَ النَّاسَ تَبَرَّأَ مِنَ الْحُرِّيَّة؛ هر کس مردم را از خود برماند و خشونت ایجاد نماید، از آزادی بیزاری جسته و جدا گشته است (همان).

قرآن و آزادی
قرآن‌کریم در عین بیان سازو کارهای هدایتی برای بشر، او را در انتخاب راه هدایت و ضلالت، مختار و آزاد دانسته است:

1. «إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَ إِمَّا كَفُورًا» بی‌گمان، ما راه را به انسان نمودیم، یا سپاس‌گذار می‌شود یا ناسپاس (انسان: 3).

2. «وَ لَوْ شَاءَ رَبُّكَ لاَمَنَ مَن فىِ الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعًا أَ فَأَنتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتىَ‏ يَكُونُواْ مُؤْمِنِين»؛ و اگر پرودگارت می‌خواست، قطعاً هر که در روی زمین است همۀ آنان باهم ایمان می‌آوردند،‌آیا تو مردم را مجبور می‌کنی تا مؤمن باشند؟ (یونس: 99) دلالت این آیه بر نفی اکراه در دین، واضح و روشن است و حتّی اکراه کننده به نوعی مشمول لحن عتاب و خطاب قرار گرفته است.

3. «وَ قُلِ الْحَقُّ مِن رَّبِّكمُ‏ْ فَمَن شَاءَ فَلْيُؤْمِن وَ مَن شَاءَ فَلْيَكْفُرْ؛ بگو: حق از سوی پروردگار شماست، پس هر که خواهد ایمان آورد و هر که خواهد کفر ورزد (کهف: 29).دلالت این آیه بر اصل آزادی و انتخاب برای انسان امری واضح و روشن است.

براساس این آیات، انسان آزاد است و «ایمان» بر مبنای انتخاب است نه تحمیل و اجبار، و از طرفی هم حکمت خداوند اقتضا می‌کند که مردم آزاد باشند. و به همین جهت هرگز مردم را با قدرت قهریۀ خویش، وادار به ایمان نکرده است.

4. «نحَّنُ أَعْلَمُ بِمَا يَقُولُونَ وَ مَا أَنتَ عَلَيهْم بجِبَّارٍ فَذَكِّرْ بِالْقُرْءَانِ مَن يخَافُ وَعِيد؛ ما بدان‌ چه [آنان] می‌گویند داناتریم. تو بر آنان سلطه نداری [تا بر پذیرش حق مجبورشان سازی] پس هر کس را که از وعدۀ عذاب من می‌ترسد با این قرآن پند و اندرز ده» (ق: 45).

این آیه نیز بیان‌گر این حقیقت است که پیامبر’ اجازه ندارد کسی را مجبور به ایمان آوردن کند و با اجبار و قوۀ قهریه مردم را به سوی اسلام بکشاند؛ بلکه وظیفه او ابلاغ و دعوت به حق است.

5. «فَذَكِّرْ إِنَّما أَنْتَ مُذَكِّرٌ لَسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُصَيْطِرٍ؛ پس اندرز ده که تو اندرز دهنده‌ای و بس. تو بر آنان سلطه نداری» (غاشیه: 21 – 22). این آیه هم به همۀ مسلمانان گوشزد می‌کند که رسول خدا’ با همۀ مقام و عظمتی که دارد، مجاز نیست که مردم را با زور به ایمان وا دارد، و صریحاً می‌فرماید: تو حق سلطه و زورگویی نداری؛‌ زیرا راه کمال انسانی در صورتی پیموده می‌شود که انسان با میل و اراده و اختیار خود آن را بپیماید و گرنه تکامل اجباری امری نامفهوم خواهد بود.

6. «لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ؛ هیچ اجباری در دین نیست، بی‌گمان، راه از بیراهه آشکار شده است».

براساس این آیه، آزادی عقیده، نخستین حق آدمی است و کسی نمی‌تواند دیگری را با زور و اجبار به پذیرش دین وا دار کند. «لا إِكْراه» به صورت نفی مطلق آمده تا شدّت تاکید را برساند. بنابراین، در اصل انتخاب دین، همه آزادند و هیچ‌گونه اجباری روا نیست؛ چون جایگاه باورهای دینی و مسائل اعتقادی، قلب و روح انسان است و امور اعتقادی و قلبی نمی‌تواند جبری و تحمیلی باشد. از این‌رو، کسانی که می‌پندارند با زور و فشار می‌توان کسی را وادار به پذیرش عقیده‌ای کرد، کاملاً در اشتباه‌اند؛ زیرا تازیانه و شلاق هرگز نمی‌تواند عقیده آور باشد. بر فرض هم کسی در آن حال اعتراف و اقراری کند، نفاقی بیش نورزیده است و در واقع اجبار کنندگان به نفاق ورزیدن او اهتمام نموده‌اند. در شأن نزول که برای این آیه نقل شده،‌ جالب و حائز اهمیت است:

الف. عبدبن حمید وابن جریر وابن منذر از مجاهد نقل کرده‌اند که گفته است: «زمانی از بنی نضیر که یهودی بودند، مردانی از قبیلۀ اوس را شیر داده بودند، و چون پیامبراکرم’ دستور داد بنی‌نضیر از آنجا بروند، فرزندان آنها از اوس گفتند: با آنها خواهیم رفت و دین شان را خواهیم پذیرفت؛ ولی خانواده آنان مانع شان شدند و مجبورشان کردند تا اسلام آورند، آنگاه آیۀ «لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ» دربارۀ آنان نازل شد».

ب. دربارۀ این آیه از ابن عباس نقل شده است که: این آیه دربارۀ مردی از انصار بنی سالم بن عوف به نام «حصین» نازل شده است که دو فرزند مسیحی داشت و خود او مسلمان بود، به رسول خدا’ گفت: من از آن ‌ها خوشنودم؛ ‌زیرا آنان جز نصرانیت را نپذیرفته‌اند (آیا می‌توانیم به پذیرفتن دین اسلام مجبورشان سازم؟) در پاسخ او این آیه نازل گردید.

بنابراین، پیامبر اسلام’ هیچ‌گاه دین را بر کسی تحمیل نکرده است و قرآن کریم هم از این حقیقت به روشنی خبر می‌دهد و دلیل آن را هم بیان می‌کند که: راه از بیراهه و هدایت از ضلالت مشخص و آشکار شده است، و با نزول وحی و وجود عقل و اندیشه، دین حق روشن و آشکار گردیده و بر کسی پوشیده نمانده است. پس چنین حقیقت روشنی را نباید و نشاید با زور و فشار بر کسی تحمیل کرد که در این صورت هیچ ارزشی بر آن مترتب نخواهد بود، بلکه ارزش پذیرش دین، آزادانه پذیرفتن و بر گزیدن آن است. و دینی که برای باز کردن بندهای تکالیف سنگین و فرو نهادن بارهای گران جهل و خرافه و شهوت پرستی و تبعیضات ناروا بر پیامبر رحمت’ و هدایت نازل شده است. آیا از آنان سلب اراده می‌کند؟ هرگز! در صورتی که خود قرآن می‌فرماید: «وَ قُلِ الْحَقُّ مِن رَّبِّكمُ‏ْ فَمَن شَاءَ فَلْيُؤْمِن وَ مَن شَاءَ فَلْيَكْفُرْ؛ (کهف: 29) بگو: حق از پروردگار شماست، پس هر که خواهد ایمان می‌آورد و هر که خواهد کفر می‌ورزد».

رسالت دین این است که: «يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلَالَ الَّتىِ كاَنَتْ عَلَيْهِم؛ بارهای گران (تکالیف سنگین) را از دوش مردمان بر می‌دارد و بندهای (استبداد و استعمار و تحمیق و تعصب بیجا و خودخواهی) را از آنان فرو می‌نهد و آزادشان می‌گرداند» (اعراف: 157).

پیامبر اکرم’ با تعالیم حیات بخش اسلام، توانست انسان‌ها را از چنگال اهریمن استبداد ابوجهل‌ها برساند و طوق‌های جهل و خرافات و شهوت پرستی را از دست و پای‌شان باز کند.

بند بگسل، باش آزاد ای پسر
کیست مولا؟ آنکه آزادت کند
چون به آزادی نبوت هادی است


 
چند باشی بند سیم و بند زر
بند رقیت ز پایت وا کند
مردمان را از انبیا آزادی است


7. «قالَ يا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلى‏ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ آتاني‏ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِهِ فَعُمِّيَتْ عَلَيْكُمْ أَ نُلْزِمُكُمُوها وَ أَنْتُمْ لَها كارِهُونَ؛ گفت: ای قوم من،‌ به من بگویید: اگر از سوی پروردگارم دلیلی روشن (معجزه) داشته باشم و را از نزد خود رحمتی بخشیده باشد که بر شما پوشیده است. آیا می‌توانیم شما را به آن ملزم کنیم، با آنکه آن را خوش نمی‌دارید» (هود: 28).

قرآن کریم از زبان نوح× نقل می‌کند که به قومش گفت: ما شما را به چیزی که خوش ندارید مجبور نمی‌کنم. این آیه با صراحت تمام، اکراه و اجبار در تبلیغ دین را نفی می‌کند و نشان می‌دهد که پیامبر بزر گواری چون نوح و پیروانش، از تحمیل عقیدۀ دین پرهیز می‌نمودند، و مردم را در انتخاب آن آزاد می‌گذاشتند و تنها به دعوت و اتمام حجت بر مردم اکتفا می‌کردند. بنابراین، انسان در انتخاب دین مختار است و تا زمینۀ پذیرش دین در روح و روان کسی فراهم نشود، هر گونه تحمیل، امری عبث و بیهوده خواهد بود؛ چرا که پیامبر مؤظف به ابلاغ وحی الهی است نه مسؤل ایمان نیاوردن آنان.

گفت: ما شما را به چیزی که خوش ندارید مجبور نمی‌کنم. این آیه با صراحت تمام، اکراه و اجبار در تبلیغ دین را نفی می‌کند و نشان می‌دهد که پیامبر بزرگواری چون: نوح و پیروانش از تحمیل عقیدۀ دینی پرهیز می‌نمودند و مردم را در انتخاب آن آزاد می‌گذاشتند و تنها به دعوت و اتمام حجت بر مردم اکتفا می‌کردند. بنابراین، انسان در انتخاب دین مختار است و تا زمینۀ پذیرش دین در روح و روان کسی فراهم نشود، هر گونه تحمیل، امری عبث و بیهوده خواهد بود. چرا که پیامبر موظف به ابلاغ وحی الهی است نه مسئول امیان نیاوردن آنان.

«فَإِنْ أَعْرَضُواْ فَمَا أَرْسَلْنَاكَ عَلَيهْمْ حَفِيظًا إِنْ عَلَيْكَ إِلَّا الْبَلَاغُ ...؛ (شوری: 48) اگر [مردمان در گرایش به دین] رخ بر تابند، ما تو را بر آنان نگهبان نفرستاده‌ایم، بر تو جیز رساندن پیام نیست.

نه تنها تحمیل عقیده بر کافران و مشرکان روا نیست، بلکه دایرۀ آزادی مردمان در جامعۀ دینی قرآنی به حدی است که مسلمانان می‌تواند حتّی به کافرانی که غیر محارب‌اند و سر ستیز با اسلام و مسلمانان ندارند با نیکی و عدالت رفتار کنند.

«لا يَنْهاكُمُ اللّه عَنِ الَّذينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللّه يُحِبُّ الْمُقْسِطينَ؛ (ممتحنه: 8) خدا شما را از کسانی که با شما در (کار) دین نجنگیده‌اند و از خانه‌های تان بیرون نکرده‌اند، باز نمی‌دارد که با آنان به دادگری رفتار کنید، زیرا خدا دادگران را دوست می‌دارد».

می‌بینیم که قرآن، فضای آزادی اجتماعی را بدان مرحله می‌رساند که حتّی مسلمانان بتوانند با کافران بی‌آزار رابطۀ حسنه و نیکو داشته باشند و آنان هم از نیکوکاری و دادگری مسلمان‌ها برخوردار شوند و صرفاً به خاطر عقیده و کفرشان تحت پیگرد مسلمان‌ها واقع نشوند. آیا این آیه بیانگر آزادی عقیده نیست؟ در جایی که به حکم قرآن، کافر غیر متجاوز از هرگوونه تعرض مصون و محفوظ است، قطعاً اذیت و آزار باشد و کسی مال و جان و آبروی دیگری را مورد تعرض قرار ندهد.

حتی قرآن می‌فرماید: معبودها و بت‌های مشرکان را سب نکنید که در آن صورت ممکن است جاهلان آنان، معبود و خدای یکتای شما را سب می‌کنند. «وَ لَا تَسُبُّواْ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِ اللّه فَيَسُبُّواْ اللّه عَدْوَا بِغَيرْ عِلْمٍ كَذَالِكَ زَيَّنَّا لِكلُ‏ِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ ثُمَّ إِلىَ‏ رَبهِّم مَّرْجِعُهُمْ فَيُنَبِّئُهُم بِمَا كاَنُواْ يَعْمَلُون؛ (انعام: 108) و آن‌هایی را که به جای خدا می‌خوانند دشنام ندهید که (آنان نیز) از سر دشمنی بی‌هیچ دانشی خدا رادشنام می‌دهند. این گونه برای هر امتی کردار شان را آراسته‌ایم، سپس بازگشت شان تنها به سوی پروردگار شان است و آنان را از آنچه می‌کردند آگاه خواهد ساخت».

با توجّه به این آیه، هر ملّتی اصولی دارد که به قداست آن پایبند است اگر چه نزد دیگران باطل باشد- واز طرفی انسان موجودی انتخاب‌گر است و می‌تواند آزادانه انتخاب کند؛ اما در «دعوت» و «انتخابش» حقِّ تعرّض به کسی را ندارد و نمی‌تواند کم‌ترین توهین و ناسزا را به مقدّسات دیگران روا دارد؛ زیرا با ناسزا گفتن به این قرآن، نمی‌توان کسی را را راه ناروا بازداشت و اصولًا دشنام دادن، نشانۀ نداشتن منطق و دلیل است، و استفاده از حربۀ توهین و ناسزاگویی نه تنها کارساز نیست،‌ بلکه خود یکی از منکرات است که آدمی را به سوی گناه بزرگ‌تری سوق می‌دهد یا دست کم مقدمات گناه را برای او و دیگران فراهم می‌کند. امیرالمؤمنین علی× در جنگ صفین به سربازان خود توصیه می‌کرد که به پیروان معاویه ناسزا نگویند و نیز می‌فرمود: «إِنِّي أَكْرَهُ لَكُمْ أَنْ تَكُونُوا سَبَّابِين‏؛ من برای شما زشت می‌دانم که دشنام گو باشید» (نهج البلاغة، خطبه 206).

آزادی واقعی
آزادی واقعی، رهیدن از تعلقات خاطر دنیوی و فاصله‌ گرفتن از ضد ارزش‌ها و روی آوردن به ساحت قدس الهی و ردن نهادن به دستورات اوست. و در یک کلمه بندۀ خدا بودن، نه اسیر هوس و بردۀ دیگران شدن. آموزه‌های مکتبی به ما می‌آموزد که آزادی واقعی در پرتو «خدا باوری» و «گرایش به خالق هستی» است؛ زیرا در عرصۀ آزادی، انسان بی‌خدا تکیه‌گاهی ندارد و همچون پرکاهی که دست خوش طوفانی سهمگین شود،‌ جای ثابتی نمی‌یابد و دائم بر هر سنگ و صحره می‌خورد و همچنان بی‌ثبات و نا استوار می‌ماند.

از داستان پیامبر در قرآن پیداست که رسالت اصلی آنان، آزاد کردن انسان‌ها از پرستش بت‌ها، خدایان خیالی، خرافه، نادانی، زورگویان و زرمداران و تزویر پیشگان است. لذا آنان را به عنوان «مُبَشِّر» و «مُنْذِر» نام می‌برد «فَبَعَثَ اللّه النَّبِيِّنَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنذِرِينَ؛ (بقره: 213). خدا پیامبران را به عنوان نوید دهنده و بیم دهنده بر انگیخت». «وَ مَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِّلنَّاسِ بَشِيرًا وَ نَذِيرًا؛ (سباء: 28). و ما تو را نفرستادیم مگر برای اینکه نوید دهنده و بیم دهنده برای همه مردمان باشی».

بنابراین، رابطۀ آفریدگار هستی با انسان، رابطه سرشار از مهر و محبت است نه جبر و زور و خشونت. و نتیجه آنکه آزادی به مفهوم واقعی آن تنها در پرتو توجّه به وحی وعمل بر اساس آموزه‌های آن است؛ یعنی پیروی از انبیاء وعمل به دستورات آنان؛ زیرا مرجع و منبعی مطمئن‌تر از وحی الهی که همۀ شئونات انسان را مدّ نظر داشته باشد، قابل تصوّر نیست.

مصلحان خداجو و حقیقت بین در برهه‌های گوناگون نه تنها خواهان آزادی‌های مشروع برای خود و طبقات اجتماعی بوده‌اند، بلکه حتّی مصداق بارز آزادی را در آزادی بیان برای مخالفان دستگاه حاکم می‌دانستند. در قرآن به نقل از مؤمن آل فرعون آمده است که به قوم زور مدارش گفت: شما به موسی× آزادی اظهار نظر بدهید تا حرفش را بزند «وَ إِن يَكُ كَاذِبًا فَعَلَيْهِ كَذِبُهُ وَ إِن يَكُ صَادِقًا يُصِبْكُم بَعْضُ الَّذِى يَعِدُكُمْ؛ (غافر: 28) اگر دروغگو باشد به زیان خود اوست و اگر راستگو باشد، بخشی از آنچه به شما وعده می‌دهد به شما نیز خواهد رسید».

ولی فرعون در کمال تکبّر و اوجِ استکبار می‌گوید: «قَالَ فِرْعَوْنُ مَا أُرِيكُمْ إِلَّا مَا أَرَى‏ وَ مَا أَهْدِيكمُ‏ْ إِلَّا سَبِيلَ الرَّشَاد؛ (غافر: 29) من شما را جز آن ننمایم که خود بینم! و شما را جز به راه رشد و راستی هدایت نمی‌کنم». در واقع فرعون می‌گوید: نظر، فقط نظر من است و لاغیر! آری، این آیه با تعبیری گویا، زروگویی قدرت‌مندان خود محور را به خوبی و روشنی برای خواننده آن مجسم می‌گرداند. جای شگفتی اینکه دیکتاتورران تاریخ، همیشه تمایلات نفسانی خویش را تحت عناوین «رشد و هدایت» یا «خیر و مصلحت» بر دیگران تحمیل نموده‌اند! فرعون نه تنها اجازۀ دفاع به موسی نمی‌دهد، بلکه سرکوب آزادی او را به عنوان «راه رشد و هدایت» توجیه می‌کند.

شهید مطهّری گوید: «هر وقت و هر زمان که پیشوایان مذهبی مردم که مردم در هر حال آنها را نمایندۀ واقعی مذهب تصور می‌کنند، پوست پلنگ می‌پوشند و دندان ببر نشان می‌دهند و متوسّل به تکفیر و تفسیق می‌شوند، مخصوصاً هنگامی که اغراض خصوصی به این صورت در آید، بزرگ‌ترین ضربت بر پیکر دین و مذهب به سود مادیگری وارد می‌شود» (مرتضی، مطهری، مجموعه آثار، ج1، ص491).

و نیز همو گوید: «من به حامیان و طرفداران اسلام هشدار می‌دهم که یک وقت خیال نکنند راه حفظ معتقدات اسلامی، جلوگیری از ابراز عقیدۀ دیگران است. از اسلام فقط با یک نیرو می‌شود پاسداری کرد و آن‌ هم «علم» است و نیز آزادی دادن به افکار مختلف و مواجهۀ صریح و روشن با آنها» (مرتضی،‌ مطهری، مجموعه آثار، ج24، ص131).

بنابراین، جا دارد که بگوییم: بهترین ارمغان مصلحان پیشتاز هر انقلابی برای امّت و مردم خود، همانا آزادی است. امیرالمؤمنین علی× کسانی را که در آغاز خلافتش با او بعیت نکردند؛ مانند: سعدبن ابی‌وقّاص،‌عبداللّه بن عمر،‌حسان بن ثابت، اسامة بن زید، سعید بن عاص، ولید بن عَقبه، مروان بن حکم، عرو بن عاص، بُسْربن ارطاة، سَمْرَة بن جُنْدَب و مُغَیْرَة ‌بن شعبه، مجازات نکرد، و حتّی با کسانی که با او نقص بیعت کردند و زمینۀ جنگ جَمَل را به وجود آوردند تا سر حد امکان مدارا کرد و آنگاه که زبیر از میدان کارزار در جنگ جمل خود را کنار کشید و رو به بیابان نهاد و در صحرا به دست عمربن جرموز به قتل رسید، علی× برای مرگ او سخت اظهار تأسف کرد. و هم‌چنین امیرالمؤمین علی× در جنگ صفین هنگامی که غائله خوارج به وجود آمد، آنان را به خاطر عقاید شان تحت تعقیق قرار نداد و حقوق شان را از بیت‌المال قطع نکرد (بلاذری، لسان الاشراف، ج1، ص359).

و جالب توجّه اینکه امیرالمؤمنین× با همۀ آزاری که از خوارج دید، هرگز مانع آزادی عقیده و بیان آنان نشد، و هرگز آنان را به شرک و نفاق متهم نساخت. «أَنَّ عَلِيّاً× لَمْ يَكُنْ يَنْسُبُ أَحَداً مِنْ أَهْلِ حَرْبِهِ إِلَى الشِّرْكِ وَ لَا إِلَى النِّفَاقِ، وَ لَكِنَّهُ كَانَ يَقُولُ: «هُمْ إِخْوَانُنَا بَغَوْا عَلَيْنَا؛ علی× به هیچ یک از کسانی که با او می‌جنگیدند نسبت شرک و نفاق نداد، بلکه می‌فرمود: آنان برادران ما هستند که بر ما تجاوز و ستم کرده‌اند» (وسائل الشیعة، تحقیق عبدالرحیم ربانی شیرازی، ج11، ص62).

آزادی بیان در حکومت امیرالمؤمنین علی× تا بدانجا بود که هر کسی می‌توانست آزادانه به نقد و انتقاد از آن حضرت بپردازد. یکی از خوارج به نام «ابن کواء» در حالی‌که امام× مشغول نماز بود، این آیه را قرائت کرد: «وَ لَقَدْ أُوحِىَ إِلَيْكَ وَ إِلىَ الَّذِينَ مِن قَبْلِكَ لَئنِ‏ْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَ لَتَكُونَنَّ مِنَ الخْاسِرِين؛ (الزمر: 65) و به تو وحی شده است و نیز به آنان که پیش از تو بوده‌اند که اگر شرک بورزی کردارت تباه گردد و حتماً از زیانکاران خواهی شد».

مقصود او این بود که یا علی، با همۀ سوابق درخشانی که تو داری، بخاطر پذیرفتن حکمیت در صفین، مشرک و کافر شده‌ای! امام علی× به احترام قرآن سکوت کرد و پس از پایان قرائت او، به نماز ادامه داد، او دو باره آن آیه را خواند. امام علی× در مرتبۀ بعد در جوابش این آیه را تلاوت فرمود: «فَاصْبرِ إِنَّ وَعْدَ اللّه حَقٌّ وَ لَا يَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذِينَ لَا يُوقِنُون؛ (روم: 60) پس شکیبا باش که وعدۀ خدا راست است و کسانی که یقین ندارند تو را به سبک‌سری وا ندارند».

سخن پایانی در این باره اینکه: مردم هرچند آزاد هستند سخن‌های گوناگون بشنوند و اظهار نظرهای مختلف داشته باشند، ولی شایسته است بر اساس فطرت انسانی خویش، حق جویانۀ، بهترین سخن را برگزینند. «وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلًا مِّمَّن دَعَا إِلىَ اللّه وَ عَمِلَ صَلِحًا وَ قَالَ إِنَّنىِ مِنَ الْمُسْلِمِين» (فصلت: 33).


فهرست منابع
1.       قرآن کریم.

2.      نهج البلاغة.

3.      ابی جعفر محمّد بن حسن طوسی، التّبیان فی تفسیرالقرآن، تحقیق احمد حبیب قصیر العاملی، انتشارات اسوه، بیروت، چاپ اوّل، 1341ق.

4.      احمد بن یحیی بن جابر بلاذری، انساب الاشراف، تحقیق شیخ محمّد باقر محمودی، موسسه الاعلمی، ‌بیروت، چاپ اوّل، 1394ق.

5.      احمدامین شیرازی، آیین بلاغت، انتشارات فروغ قرآن، قم، چاپ اوّل، 1380ش.

6.      امین الاسلام ابی علی فضل بن حسن طبرسی، مجمع‌البیان فی تفسرالقرآن، موسسة الاعلمی،‌ بیروت، چاپ اوّل، 1415ق.

7.      جلال‌الدّین محمّد بلخی، مثنوی معنوی، تصحیح و مقدمه قوام‌الدّین خرّمشاهی، انتشارات ناهید، تهران، چاپ اوّل، 1375ش.

8.      جلال‌الدّین همایی، فنون بلاغت و صناعات ادبی، نشرهما، تهران، چاپ دهم، 1373ش.

9.      حسین بن محمد، راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، تحقیق صفوان عدنان داودی،‌ قم، انتشارات ذوی القربی، 1383ش.

10.  شیخ محمّدجواد البلاغی، الرِّحْلَةُ المدرسیّة، (موسوعة العلامة البلاغی، مرکز العلوم والثقافة الاسلامیة، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، و پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، چاپ اوّل، 1428 ق.

11.   قاضی ناصح‌الدین ابوالفتح عبدالواحد بن محمّد تمیمی آمدی، غرر الحکم و درر الکلم، ترجمه سیّد هاشم رسولی محلاتی، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، تهران، چاپ اوّل،‌ 1377ش.

12.  محمّد بن حسن حر عاملی، وسائل الشیعة الی تحصیل مسائل الشریعة، تحقیق شیخ عبدالرّحیم ربّانی شیرازی، داراحیاء التراث، بیروت، چاپ پنجم 1403ق.

13.  محمّد رشیدرضا، تفسیر المنار، المکتبة التوفقیة، قاهره، چاپ جدید، بی‌تا.

14.  محمّدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیرالقرآن، منشورات جامعة المدرّسین، قم، بی‌تا.

15.  مرتضی، مطهری، مجموعه آثار، نشر صدرا، تهران، چاپ اوّل، 1368ش.

16.  میرزاحسین نوری، مستدرک الوسائل، تحقیق موسسه آل‌البیت، چاپ چهارم، قم، 1429ق.

17.  نعمت‌اللّه صالحی نجف‌آبادی، جهاد در اسلام، نشرنی، تهران، چاپ اوّل، 1382ش.

Image

فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ

 

پس بشارت ده به آن بندگان من كه به سخن گوش فرا مى‏ دهند و بهترين آن را پيروى مى كنند

مجمع مدرسین و محققین حوزه علمیه قم