حجت الاسلام ورعی: صداقت را مبنای روابط خود قرار دهیم و از دروغگویی، اتهام زنی و آبروریزی بپرهیزیم
حجت الاسلام والمسلمین سیدجواد ورعی، مدرس و محقق دینی در گفت وگو با شفقنا، مشخصات انواع دینداری در زمان امام حسین(ع) که شامل دینداری واقعی، دینداری منفعت طلبانه و دینداری ظاهری بود را مورد بررسی قرار داد و گفت: امام حسین(ع) در کربلا دست کم با دو گروه روبرو بود، یک گروه کسانی که تظاهر به دینداری می کردند ولی حقیقتاً دین نداشتند و گروه دوم کسانی بودند که فریب گروه اول را خورده بودند یا از ترس آنان وارد این میدان شده بودند؛ این گروه ایمان داشتند و مسلمان بودند، اما مسلمانی که برای دین و اعتقادش حاضر نیست هزینه کند.
او در مورد کلام امام(ع) که اگر “دین ندارید لااقل آزاده باشید” اظهار کرد: دیانت اقتضائاتی دارد که اگر انسان به آنها هم پای بند نیست، لا اقل باید به اقتضائات انسانیت پای بند باشد. انسانیت لوازمی دارد که یکی از آنها آزادگی است و وجه مشترک همه انسانها، فارغ از هر دین و عقیده ای است. بی توجهی به این وجه مشترک زندگی و همزیستی میان انسانها، با عقاید گوناگون را با مشکل روبرو می کند.
ورعی با توجه به شرایط امروز معتقد است که ما در روابط اجتماعی و سیاسی خود نیازمند بازنگری هستیم، در درجه اول باید آموزه های دینی معیار روابط ما باشد که در آن صورت وضعیت ایده آلی خواهد بود. اگر به هر دلیلی به اقتضائات ایمان به مبدأ و معاد بی توجهیم، دست کم باید به اصول انسانی که فارغ از هر دین و آیینی رعایت اش لازم است، پای بند باشیم. مثلا «با دیگران به گونه ای رفتار کنیم که انتظار داریم با ما رفتار کنند.»، «به عهد و پیمانی که با دیگران می بندیم، وفادار باشیم»، «انصاف را در برخورد با دیگران، حتی دشمن خود رعایت کنیم»، «صداقت را مبنای روابط خود قرار دهیم و از دروغگویی، اتهام زنی و آبروریزی بپرهیزیم».
متن گفت وگوی شفقنا با حجت الاسلام و المسلمین ورعی را بخوانید:
* اگر بخواهیم انواع دینداری در زمان امام حسین(ع) را به تفکیک بررسی کنیم چه مشخصاتی می توان برای آن قایل شد؟ در اندیشه امام حسین(ع) کدام یک از انواع دینداری موجب سعادت و کدام یک موجب عصیان و پلیدی خواهد شد؟
ورعی: از حضرت سید الشهدا(ع) نقل شده که فرمودند: «الناس عبید الدنیا و الدین لعق علی السنتهم» از این بیان استفاده می شود که یک نوع دینداری که در غالب مردم وجود دارد، دینداری ظاهری، نه واقعی است. دینداری که بتواند دنیای انسان را تأمین کند و هر کجای این دین که با دنیای انسان در تعارض بود، نادیده گرفته شود. شبیه به این مضمون در روایات ما هم آمده با این مضمون: «گروهی از مردم تا وقتی حاضر به انجام فریضه امر به معروف و نهی از منکرند که هزینه ای برای آنان نداشته باشد.» در حالی که در تعالیم دینی ما آمده که در جدول ارزش ها دیانت در درجه نخست قرار دارد. به گونه ای که اگر امر دائر شد بین این که انسان جانش را فدای دین کند یا دین را فدای جان، باید جان را فدای دین کند تا دینش باقی بماند. کاری که امام حسین انجام داد. چنان که در تزاحم میان جان و مال باید مال را فدای جان کرد، نه بالعکس.
نوع دیگر دینداری که امام حسین و یارانش نماد اعلای آن هستند، و آن فدا کردن همه چیز خود برای حفظ و حراست از دیانت و ارزش های اخلاقی و انسانی است. امام حسین حاضر نشد عزت نفس خود را زیر پا نهاده و با کسی بیعت کند که نه تنها کمترین صلاحیتی برای زمامداری مسلمین نداشت، بلکه زمامداری او باعث از بین رفتن اسلام می شد. فرمود: «و علی الاسلام السلام اذ بلیت الامه براعٍ مثل یزید؛ باید فاتحه اسلام را خواند اگر کسی مثل یزید بخواهد مسئولیت امت اسلامی را برعهده بگیرد.» پذیرش زمامداری یزید از سوی امام حسین(ع) به معنای زدن مهر قبولی بر تغییر «خلافت اسلامی» به «سلطنت موروثی» به وسیله نواده رسول خدا و حجت الهی بود. امام حسین نمی توانست زیر بار چنین تعهد شرم آوری برود که تا قیام قیامت گفته شود: «فرزند رسول خدا سلطنت استبدادی موروثی امویان را تأیید کرد، آن هم سلطنت کسی که هیچ اعتقادی، هر چند در ظاهر به اسلام و احکام آن ندارد!»
می توانم خلاصه کنم که یک نوع دینداری که دینداری حقیقی است، دینداری امام و یارانش بود که چون برای دیانت و انسانیت احساس خطر کردند، همه هستی خود را به میدان آورده و اسلام و انسانیت را از سقوط قطعی نجات داده و الگویی برای مسلمانان و بشریت شدند.
نوع دوم، دینداری کسانی بود که دارای ایمان هم بودند ولی دینداری شان تا وقتی است که ضرری را متوجه جان و مالشان نکند. اکثریت مردم در آن زمان از این قبیل بودند. لذا از ترس یا طمع حاضر به یاری سیدالشهدا نشدند و در حقیقت حفظ جان و مال و دنیای خود را بر انجام وظیفه دینی یعنی مبارزه با ظلم و ستم ترجیح دادند و البته بسیاری از آنان بعدها پشیمان شدند چون با حاکمیت حکومت دیکتاتوری خشن بنی امیه و بنی مروان، نه تنها دینشان که جان و مال و ناموسشان هم محفوظ نماند.
نوع سومی از دینداریِ هم هست که البته دینداری نیست، بلکه استفاده ابزاری از دین است. این نوع از آنِ کسانی بود که در ظاهر دم از دیانت زده، ولی در واقع بویی از دیانت و انسانیت به مشامشان نرسیده بود، و برای رسیدن به قدرت و ریاست حاضر بودند دین خدا و فرزند رسول خدا را هم قربانی کنند و کردند. این گروه در حقیقت قدرت طلبان و ریاست طلبانی هستند که همه چیز، حتی دیانت و ارزش های اخلاقی تنها نردبانی برای رسیدن به آمال و آرزوهایشان است. اعتقادی به دیانت و انسانیت ندارند، بلکه تنها به ریاست و قدرت می اندیشند. نماد این نوع دیانت که در حقیقت تظاهر به دیانت است، نه دیانت در بنی امیه بود. همان که یزید با ساده لوحی در مجلسی با حضور اهل بیت پیامبر و بسیاری دیگر بر زبان راند و در تاریخ ثبت شد و معلوم شد کسی بر مسند خلافت پیغمبر به عنوان زمامدار مسلمانان تکیه زده که به نبوت پیغمبر هم اعتقاد ندارد و آن را پنهان هم نمی کند و آشکارا بر زبان می راند. گفت: «لعبت هاشم بالملک فلا خبر جاء ولا وحی نزل؛ یعنی هاشم (جد پیامبر) برای رسیدن به قدرت و حکومت چیزی به نام وحی مطرح کرد تا بدنی وسیله قدرت را از رقبای خود به چنگ آورد، والا نه خبری از عالم غیب رسیده بود و نه وحیی در کار بود که نازل شده باشد.» لذا رفتار خود با فرزندان رسول خدا را انتقام جنگ های صدر اسلام میان پیغمبر و سران قریش می دانست که به خاطر کفرشان در بدر و احد و خندق کشته شدند. گفت: لستُ مِن خِندف اِن لم اَنتقم مِن بنی احمد ما کان فعَل
* افرادی که برای مقابله با امام حسین(ع) به میدان آمدند و واقعه عاشورا را رقم زدند، به نوعی مسلمان و دیندار بودند و به کتاب و سنت اعتقاد داشتند، مهم ترین مواجه امام حسین(ع) در واقعه عاشورا با کدام یک از انواع دینداران بود؟
ورعی: امام در کربلا دست کم با دو گروه روبرو بود: یک گروه کسانی که تظاهر به دینداری می کردند ولی حقیقتاً دین نداشتند. افرادی مثل یزید، مروان، عبیدالله بن زیاد و شمر بن ذی الجوشن و مانند آن، و حتی افرادی مثل عمر سعد به رغم تردید اولیه در جنگ با امام، اینان به چیزی اعتقاد نداشتند، فقط به دنیا و قدرت و ریاست و خوش گذارنی خود می اندیشیدند و هر کسی را مانع رسیدن آنان به دنیایشان بود، از میان برمی داشتند. تکلیف امام با این گروه روشن بود. جهاد و مبارزه و جلوگیری از به قدرت رسیدن آنان که نتیجه اش از بین رفتن اسلام و گسترش ظلم و بیداد در امت اسلامی بود. تظاهر این گروه به دیانت فقط برای فریب دادن مردم بود و بس.
اما گروه دوم کسانی بودند که فریب گروه اول را خورده بودند یا از ترس آنان وارد این میدان شده بودند. این گروه ایمان داشتند و مسلمان بودند، اما مسلمانی که برای دین و اعتقادش حاضر نیست هزینه کند. به فکر حفظ جان و مال خویش است و البته در کنارش اهل عبادت و مناسک. این گروه با تطمیع و تهدید بنی امیه وارد این عرصه شده بودند. جرأت و جسارت و شهامت ایستادگی در برابر حکومت استبدادی بنی امیه را نداشتند. امام را دوست داشتند، اما برای حفظ جان و مال خود، یا بر اثر تبلیغات دروغین بنی امیه که امام را به عنوان کسی که بر خلیفه پیغمبر خروج کرده و خونش مباح است، حاضر بودند با کسی که دوستش دارند، بجنگند. این همان واقعیتی بود که بسیاری در تاریخ کربلا گفته اند. فرزدق در پاسخ امام که از او پرسید: از کوفه چه خبر؟ گفت: «قلوبهم معک و سیوفهم علیک؛ از نزد جماعتی می آیم که قلبهایشان با توست، اما شمشیرهایشان بر علیه توست.»
* در بررسی مکتب فکری امام حسین(ع) کدام نوع انسان ها در مراتب بالاتری قرار می گیرند؟ به واقع نوع نگاه امام به مقوله انسان شناسی چیست؟ چرا آن جمله معروف خود را در روز عاشورا به کار بردند که “اگر دین ندارید لااقل آزاده” باشید؟ از نظر امام حسین(ع) آزاده بودن برتر از دینداری است؟
ورعی: اگر توجه کنیم که امام این جمله را چه زمانی بر زبان آوردند، بهتر می توانیم به تحلیل آن بپردازیم. بر اساس نقل های تاریخی هنگامی که امام حسین(ع) در لحظات آخر عمر خود در گودی قتلگاه افتاده بودند، از سوی دشمن دستور حمله به خیمه های امام صادر شد. امام وقتی شنید، پیکر نیمه جان خود را از زمین بلند کرده، نهیب زدند: «یا شیعه آل ابی سفیان، ان لم یکن لکم دین و کنتم لا تخافون المعاد فکونوا احراراً فی دنیاکم؛ یعنی ای پیروان خاندان ابی سفیان! اگر دین ندارید و از روز قیامت نمی ترسید، دست کم در دنیای خویش آزاده باشد.»
این جمله به قدری نافذ بود که حتی آن جماعت پست و فرومایه خجالت کشیده و در آن لحظه از حمله به خیمه ها چشم پوشیدند و گفتند: ابتدا به سراغ حسین رفته، کارش را یکسره کنیم، بعداً به سراغ خیمه ها برویم. امام به نکته ای اشاره کردند که هر انسانی، هر قدر هم پست و پلید باشد، به یک دسته اصول اعتقاد دارد. عرب جاهلی قبل از اسلام هم به یک سری اصول و آداب پای بند بود. مثلا به عهد و پیمان وفادار بود. در جنگ مقرراتی را رعایت می کرد مثل مثله نکردن پیکرها، حمله نکردن به زنان و کودکان و …؛ به همین جهت وقتی ابوسفیان پس از جنگ احد با پیکر حمزه روبرو شد که قلبش را شکافته و جگرش را خارج کرده اند، فریاد زد: ای محمد! من دستور نداده بودم چنین کنند. یعنی این رفتار با مقررات جاهلی هم منافات داشت که او به عنوان فرمانده سپاه مسئولیت آن را نپذیرفت، گرچه در کربلا نواده او بسیاری از این مقررات را زیرپا نهاد.
غرض این که امام با نهیب خود آنان را به این حقیقت متوجه کرد، که صرف نظر از دیانت و قیامت، یکی از مقررات جنگ این است که متعرض زنان و کودکان نشوند. لازمه انسانیت و حریت پای بندی به این مقررات است. دیانت اقتضائاتی دارد که اگر انسان به آنها هم پای بند نیست، لا اقل باید به اقتضائات انسانیت پای بند باشد. البته تأثیر سخن امام لحظه ای و کوتاه مدت بود، چون بعد از شهید کردن امام، به خیمه ها حمله کرده، آتش زدند و همه چیز را به یغما بردند، و زنان و کودکان را آواره بیابان کردند.
نتیجه آن که انسانیت لوازمی دارد که یکی از آنها آزادگی است و وجه مشترک همه انسانها، فارغ از هر دین و عقیده ای است. همان حقیقتی که امام علی(ع) در سفارشی به فرزندش امام مجتبی فرمود: «لا تکن عبد غیرک و قدر جعلک الله حرّاً؛ بنده و برده کسی مباش که خدا تو را آزاد آفریده است.»
بی توجهی به این وجه مشترک زندگی و همزیستی میان انسانها، با عقاید گوناگون را با مشکل روبرو می کند.
* مهم ترین درک امروز از پیام های عاشورا که می تواند با جامعه و شرایط ما قابل قیاس باشد چیست؟ با توجه به نظام دینی که بر سر کار است هر کدام چه مسولیت ها و وظایفی در اقتباس از عاشورا می توانند داشته باشند؟
ورعی: تصور من این است که باید به شدت از آنچه جامعه آن روز را به وضعیتی رساند که حادثه بسیار تلخ و دردناکی مثل حادثه کربلا رخ داد، پرهیز کرد. به چند شاخصه اشاره می کنم که به نظرم از عوامل بشمار می رود:
۱- بی توجهی به حقیقت دین و تمرکز بر ظواهر
یکی از عواملی که جامعه را از درون تهی کرد به گونه ای که افراد متدین نمازخوان و روزه بگیر دستشان را به خون فرزند پیامبر آلوده کردند، بی توجهی به رشد عقلانی و معنوی مردم و صرفاً تکیه بر انجام مناسک و ظواهر دینی بود. مردمی که مسلمانی را در خواندن نماز و گرفتن روزه و پرداخت زکات می دانستند، ولی ایستادگی در برابر ظلم و بی عدالتی و حق کشی را یک وظیفه دینی نمی دانستند. این وظیفه حکومت دینی و عالمان دین است که مردم را با گوهر دین آشنا کنند. شاخص دینداری جامعه نماز و روزه و زکات و مانند آن نیست، این همه در زمان حاکمیت طولانی بنی امیه و بنی عباس هم بود، شاخص دینداری جامعه امانتداری، رعایت حقوق دیگران، حیف و میل نکردن بیت المال، عدالت در عرصه های گوناگون، راستگویی و درستکاری، دفاع از حق، محترم بودن ابرار و منزوی بودن اشرار، دفاع از مظلوم و مانند آن است، حقایقی که در زمان بنی امیه و بنی عباس به چشم نمی خورد.
۲- عدم رشد اجتماعی مردم
یکی دیگر از عواملی که موجب شد تا جامعه اسلامی به چنان سرنوشتی دچار شود، عدم رشد کافی اجتماعی در مردم بود. مردیم که قدرت تشخیص حق از باطل را نداشتند. بنی امیه و بنی عباس سیاست شان همین بود تا مردم کمتر بدانند و بفهمند. چون اگر به رشد اجتماعی می رسیدند، بنی امیه و بنی عباس را بر بنی هاشم و اهل بیت پیامبر ترجیح نمی دانند. به راحتی فریب نمی خوردند. به سهولت در برابر تهدید و تطمیع تسلیم نمی شدند. سخنان امام حسین را در باره حکومت یزید و عاقبت شومی که درانتظار امت اسلامی است درک می کردند، نه این که ـ مثل مردم مدینه ـ پس از سالها پی به سخنان امام در باره یزید و اطرافیان او ببرند و سر به شورش بگذارند، نوش دارو بعد از مرگ سهراب دردی را دوا نکرد. تازه مردم بقیه بلاد اسلامی بعد از سالها هم نفهمیدند که فرزند پیامبر چه می گفت! این ها نشانه عدم رشد اجتماعی و فکری مردمی بود که بعد از تجربه حکومت نبوی و علوی گرفتار حکومت بنی امیه و بنی مروان و بنی عباس شدند.
۳- سکوت عالمان دین در برابر انحرافات و کج روی ها
این هم از عوامل تسلط بنی امیه و بروز حادثه کربلاست. حقیقتی که سید الشهدا(ع) در سخنرانی معروف خود در منا با بزرگان دینی و سیاسی در میان گذاشت. به آنان گوشزد کرد که شما مردم را در برابر این جماعت رها کرده و در برابر حق کشی های و ستم ها سکوت کردید! در حالی که خداوند نعمت مقام و موقعیت اجتماعی و نفوذ کلمه ای را که به شما داده، برای آن است که مسئولتی را که بر عهده دارید، انجام دهید. هر نعمتی مسئولیت آور است. شما نعمتی را که در اختیار داشتید، ضایع کردید و به مسئولیت اجتماعی تان عمل نکردید. فرمود: «…فاسلمتم الضعفاء فى ایدیهم فمن بین مستعبدٍ مقهور و بین مستضعفٍ على معیشه مغلوب»
امام آنان را به خاطر ترک وظیفه سرزنش کرده و به احبار و رهبان در تاریخ یهود و نصارا تشبیه می کند، که گرفتار عذاب الهی شدند. امت اسلامی هم بعد از حادثه کربلا به ذلت دچار شد. شخصی مثل عبدالله بن عمر، فرزند خلیفه دوم با مقام و موقعیتی که در جامعه داشت، به خاطر سکوت در برابر جنایات بنی امیه، گرفتار ذلتی شد که هرگز تصورش را نمی کرد. مجبور شد برای حفظ جانش به دربار حجاج بن یوسف ثقفی رفته و خواهان بیعت با امام زمانش شد تا به مرگ جاهلیت از دنیا نرود!!
اینها چند عامل از عوامل کلیدی بروز حادثه کربلا بود که حقیقتاً عبرت آموز است.
* پیام و هدف امام حسین فرامذهبی و فرا انسانی بود، ایشان در نهضت خونین خود تاکید بر آزادی و آزادگی انسان ها داشتند، امام حسین(ع) برای استبدادگرانی که شاید در بعضی از کشورهای امروز وجود داشته باشند، چه پیامی داشت؟
ورعی: «ذلت و بردگی» و «ستم پذیری» در برابر صاحبان قدرت و «حاکمیت اشرار بر جامعه اسلامی و انزوای ابرار» منکرهای بزرگی بود که امام به حکم عقل و شرع در مقام نهی از آن برآمد. حاکمیت شخصی مانند یزید امت اسلامی و نشستن بر مسند خلافت پیغمبر از دو جهت ننگ و عاری بود که امام نمی توانست آن را تحمل کند: یکی از جهت شخصیت یزید که عنصری نالایق، فاسد و عیاش بود. دیگر از این جهت که پذیرش خلافت او به معنای تأیید تبدیل «خلافت اسلامی» به «سلطنت موروثی» بود.
در حالی که اساسا اسلام ظهور کرد تا با چنین سنتهای باطل و غیر عقلانی پایان دهد. پیغمبر مبعوث شد تا پاکان و نیکان بر مردم حکومت کنند، تا مبنای حکومت رضایت خدا و مردم باشد، تا بساط پادشاهی و سلطنت موروثی از میان جوامع برچیده شود. معیار حاکمیت علم و فضیلت، تقوا و وارستگی، لیاقت و کاردانی باشد، نه صرفاً وراثت و قدرت بیشتر. پذیرش حکومت یزید از سوی امام حسین(ع) مهر تأییدی بود بر این بدعت بزرگ از سوی معاویه، آن هم توسط فرزند پیغمبر، هیهات که امام به چنین بدعتی تن بدهد و مستمسکی برای آیندگان باشد.
افزون بر آن که معاویه حتی بر اساس رسوم جاهلی هم چنین حقی نداشت. زیرا او در پیمان خود با امام حسن(ع) متعهد شده بود که برای خود جانشینی تعیین نکند. شکستن عهد و پیمان در عهدجاهلیت هم بسیار زشت و گناهی نابخشودنی بود.
امام از این که بنی امیه به مردم به چشم بردگان و چهارپایانی می نگرند که برای ارضای آنان و رفع نیازهای شان آفریده شده اند، به شدت ناراحت بود و در همان سخنرانی منا خطاب به شخصیت های دینی و سیاسی زمان خود از این نوع نگاه و نگرش بنی امیه به مردم پرده برداشت و فرمود:
«و الناس لهم خَوَلٌ لا یدفعون یدَ لامسٍ، فمن جبّار عنید و ذى سطوه على الضعفه شدید، و مطاع لایعرف المبدء و المعید»(موسوعه: ۲۷۶)
«خول» در لعت عرب به معنای برده و بنده، و حتی چهارپاست. این همان حقیقتی است که پیامبر از آن خبر داده و فرموده بود:«اذا بلغ بنو ابىالعاص ثلاثین رجلاً اتخذوا دین الله دخلاً وعباد الله خولاً ومال الله دولاً؛ یعنی هنگامی که تعداد فرزندان ابی العاص به سی مرد رسیدند، در دین خدا بدعت گزارده، و بندگان خدا را برده و بنده قرار داده و اموال خدا(بیت المال) را میان خود تقسیم کرده و حیف و میل خواهند کرد.» (بحار: ۲۲/ ۳۹۸)
جرج جرداق مسیحی در کتاب «الامام علی، صوت العداله الانسانیه» هم به نکته اشاره کرده که مردم در نظر بنى امیه سه گروه بودند: اول فرمانروایان که عربها هستند، دوم موالى و آزادشدگان که بندگانند و سوم ذمّیها و اهل کتاب، که معاویه ذمی ها و قبطى ها را در مصر جانور مى دانست
* با توجه به اینکه یکی از اهداف و پیام حرکت امام حسین(ع) تربیت انسان و قرار گرفتن انسان ها در مسیر عقلانیت بود و با توجه به شرایط امروز مسلمانان از جمله امور اجتماعی و فردی آنها، آیا ما مسلمانان توانستیم پیام اصلی امام حسین(ع) را درک کنیم و از آن استفاده کنیم؟ چنانچه اینگونه نیست، چه نمونه ای می توان عنوان کرد که نشانه ای از عدم درک و فهم پیام امام حسین توسط مسلمانان است؟
ورعی: تصور می کنم بیشترین مسئولیتی در این زمینه متوجه ما شیعیان است که افتخار رهروی راه سیدالشهدا(ع) را داریم. ما اگر همین یک جمله از امام حسین (ع) در روز عاشورا را محور کارخودمان قرار داده و بر این مبنا با یکدیگر و دیگران رفتار کنیم و همگان را هم به همین یک اصل اخلاقی و انسانی دعوت کنیم کافی است تا تحولی در روابط میان خودمان ایجاد شود. امام در روز عاشورا خطاب به لشکر عمر سعد تا تصمیم گرفتند تا به خیمه های هجوم ببرند، فرمود: «یا شیعه آل ابی سفیان ان لم یکن لکم دین و کنتم لاتخافون المعاد فکونوا احراراً فی دنیاکم؛ یعنی ای پیروان خاندان ابی سفیان! اگر دین ندارید و از روی قیامت نمی ترسید، دست کم در دنیای خود آزاد مرد باشید.» این جمله به اندازه ای نافذ بود که حتی آن جماعت جنایت پیشه هم خجالت کشیده و گفتند: اول کار حسین را یکسره کنیم، سپس به سراغ اهل بیت اش برویم!
ما در روابط اجتماعی و سیاسی خود نیازمند بازنگری هستیم، در درجه اول باید آموزه های دینی معیار روابط ما باشد که در آن صورت وضعیت ایده آلی خواهد بود. اگر به هر دلیلی به اقتضائات ایمان به مبدأ و معاد بی توجهیم، دست کم باید به اصول انسانی که فارغ از هر دین و آیینی رعایت اش لازم است، پای بند باشیم. مثلا «با دیگران به گونه ای رفتار کنیم که انتظار داریم با ما رفتار کنند.»، «به عهد و پیمانی که با دیگران می بندیم، وفادار باشیم»، «انصاف را در برخورد با دیگران، حتی دشمن خود رعایت کنیم»، «صداقت را مبنای روابط خود قرار دهیم و از دروغگویی، اتهام زنی و آبروریزی بپرهیزیم».